Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل چهارم قسمت 1 زندگی جوان پل
PAUL خواهد بود مانند مادرش ساخته شده است ، کمی و نسبتا کوچک است.
مو عادلانه او رفتم مایل به قرمز ، و سپس قهوه ای تیره و چشم های او خاکستری است.
او یک کودک آرام و رنگ پریده ، بود ، با چشم ها که به نظر می رسید به گوش دادن ، و با کامل ، حذف
underlip. او به عنوان یک قاعده قدیمی برای سال او به نظر می رسید.
او آگاهانه از افراد دیگر چه چیزی احساس ، به خصوص مادرش بود.
وقتی که او مضطرب او می فهمد ، و می تواند بدون صلح داشته است.
به نظر می رسد روح او همواره متوجه به او است.
مسن تر او بزرگ شد او قوی تر شد. ویلیام بیش از حد از او برداشته شد.
قبول او به عنوان یک همراه است. بنابراین پسر کوچکتر مربوط در ابتدا تقریبا
به طور کامل به آنی.
او بچه شیطان و "flybie skybie" بود ، مادرش او را به نام.
اما او از برادر دوم خود را به شدت علاقه مند بود.
بنابراین پل دور در پاشنه از آنی یدک کشیده بود ، به اشتراک گذاری بازی او.
او به طور افراطی در lerky با دیگر جوان وحشی گربه ها از باسن شتافت.
و همیشه پل پرواز در کنار او ، از زندگی سهم خود را از این بازی است که هنوز هیچ بخشی از
خودش بود. او آرام و قابل توجه نیست است.
اما خواهرش او را ستایش.
او همیشه به نظر می رسید ، باید برای چیزهایی مراقبت اگر او می خواست او را به.
او تا به حال یک عروسک بزرگ که او ترس افتخار بود ، هر چند تا نه علاقه.
او عروسک را روی مبل گذاشته و آن را با روکش مبل و صندلی را پوشانده ، به خواب.
سپس او آن را فراموش کرده است. ضمن پل باید تمرین پریدن خاموش
بازوی مبل.
بنابراین سقوط او را به چهره عروسک پنهان شروع به پریدن کرد.
آنی با عجله ، به زبان آمده ناله بلند ، و نشستم به گریه نوحه سرایی.
پل باقی مانده کاملا هنوز.
"شما نمی تواند بگوید آن وجود دارد ، مادر ، شما نمی تواند بگوید آن وجود داشت ،" او
های مکرر و بیش از بیش است. تا زمانی به عنوان آنی گریستم برای عروسک او شنبه
درمانده با بدبختی.
غم و اندوه او خود را به تن. او نبخشیدند برادر او -- او بسیار
ناراحت. اما یک یا دو روز پس از آن او بود
شوکه شده ام.
او گفت : "بیایید یک قربانی از Arabella".
"بگذار او را سوزاند." او به وحشت انداخت ، اما نه شیفته.
او می خواست برای دیدن آنچه پسر انجام دهد.
او ساخته شده که یک محراب از آجر ، کشیده برخی از تراشه ها از بدن Arabella خارج ، قرار دادن
قطعات ساخته شده از موم را به صورت توخالی ، در پارافین کمی ریخت ، و مجموعه
همه چیز به آتش میکشند.
او با رضایت ستمکاران را تماشا قطره از موم را ذوب پیشانی شکسته
Arabella ، و به مانند عرق را به شعله پایین می افتد.
زمانی که عروسک احمق بزرگ به آتش کشیده ، او را در سکوت خشنود.
در پایان poked در میان embers با چوب ، صید دست و پا ، همه
سیاه شدن ، و آنها را تحت سنگ شکست.
او گفت : "این قربانی Missis Arabella ،".
"من خوشحالم که هیچ چیز از او باقی مانده وجود دارد." که در آنی از درون مختل شده ، اگر چه
او می تواند چیزی را می گویند.
او به نظر می رسید به عروسک تا به شدت متنفر است ، زیرا او آن را شکسته بود.
همه کودکان ، اما به خصوص پل ، peculiarly علیه پدرشان بودند ، همراه
با مادر خود است.
مورل ادامه داد به پسر قلدر و برای نوشیدن. او مدت ها ، ماه ها در یک زمان به حال ، زمانی که او
کل زندگی خانواده یک بدبختی است.
پل را فراموش کرده هرگز از آمدن به خانه از باند امید یک دوشنبه شب و پیدا کردن خود
مادر با چشم خود تورم و تغییر رنگ ، پدرش ایستاده در
hearthrug ، پاها با پاهای گشاد از هم ، سر خود را پایین و
ویلیام ، فقط از کار به خانه ، خودنمایی میکند در پدرش.
سکوت را به عنوان فرزندان جوان وارد شده وجود دارد ، اما هیچ یک از بزرگان نگاه
گرد است. ویلیام به لب سفید بود ، و
مشت شد گره.
او منتظر تا زمانی که بچه ها ساکت و آروم ، تماشای با خشم و نفرت کودکان ؛
سپس او گفت : "شما ترسو ، شما daren't وقتی که من انجام
اما خون مورل شد. او گرد پسرش را وضع روانیش.
ویلیام بود بزرگتر است ، اما مورل سخت عضلات ، و با خشم از جا در رفته.
: "Dossn't من؟" او فریاد زد.
"Dossn't من؟ Ha'e خیلی بیشتر تو chelp O '، جوان من
اسب دوانی کردن ، یک "من مشت من در مورد تو تق تق کردن. AY ، "من sholl که دوست را ببینید؟"
مورل دولا در زانو و مشت خود را در مد زشت ، تقریبا جانور مانند نشان داد.
ویلیام با خشم سفید شد. "آیا yer؟" او گفت ، آرام و شدید.
این UD آخرین بار باشد ، است. "
مورل رقصید کمی نزدیکتر ، خیزان ، رسم مشت خود را به اعتصاب.
ویلیام مشت خود را آماده قرار داده است. نور آمد به چشمان آبی اش ، تقریبا
مثل یک خنده.
او پدرش را تماشا. کلمه ای دیگر ، و مردان آغاز کرده اند
برای مبارزه با. پل امیدوار است آنها را.
سه فرزند رنگ پریده روی مبل نشسته است.
توقف آن ، هر دو از شما ، "خانم مورل در صدا سخت گریه.
"ما به اندازه کافی برای یک شب به حال شده است. و شما ، "او گفت ، روشن را به او
شوهر ، در فرزندان خود را نگاه کنید! "
مورل نگاه در مبل. "نگاه کنید بچه ها ، شما کمی تند و زننده
زنیکه! "او sneered. "چرا ، آنچه را که من به کودکان انجام می شود ، من
می خواهم بدانم؟
اما آنها مانند خودتان هستید ، شما قرار داده ام "EM تا به حقه و راه خود را تند و زننده --
شما آموخته ام "EM ، شما در آن خیابان" او در پاسخ دادن به او خودداری کرد.
هیچ کس صحبت کرد.
بعد از مدتی او چکمه های خود را زیر میز انداخت و رفت به رختخواب.
"چرا شما نمی برو اجازه می دهد تا من او گفت :" ویلیام ، زمانی که پدر او بود طبقه بالا.
"من به راحتی می تواند مورد ضرب و شتم او را."
"چیز خوب -- پدر خود را ،" او جواب داد.
"پدر!" تکرار ویلیام. "او پدر من!"
"خوب ، او است -- و غیره --"
"اما چرا شما نمی اجازه دهید او را حل و فصل کنم؟ من می توانم انجام دهید ، به راحتی. "
"ایده" او گریه. "این است که نمی آیند نشده است."
"نه" او گفت ، "آن را به بدتر آمده است.
خودتان نگاه کنید. چرا شما به من اجازه نداد آن را به او بدهد؟ "
"از آنجا که من می توانم آن را تحمل نمی کند ، بنابراین از آن فکر می کنم هرگز ، او گریه به سرعت.
و کودکان به رختخواب رفت ، طرز ناراحت کننده است.
هنگامی که ویلیام در حال رشد بود ، خانواده نقل مکان کرد از باسن به یک خانه در
ابرو از تپه ، فرماندهی نظر از دره ، که گسترش از مانند محدب
چین و چروک پوسته ، یا گیره ، پوسته ، قبل از آن.
در مقابل خانه بزرگ قدیمی خاکستر درخت.
باد غرب ، جارو از Derbyshire ، خانه ها با نیروی کامل گرفتار آمده ، و
درخت shrieked دوباره.
مورل آن را دوست داشتم. او گفت : "موسیقی" است.
"من می فرستد به خواب. اما پل و آرتور و آنی از آن متنفر است.
پل آن را تقریبا یک سر و صدای دیوانه وار شد.
زمستان سال اول خود را در خانه جدید پدر خود را بسیار بد بود.
کودکان در خیابان ، در لبه دره تاریک و گسترده ، بازی ، تا هشت
ساعت است. سپس آنها به رختخواب رفت.
مادر خود نشسته دوخت زیر.
داشتن چنین فضای بزرگی در جلوی خانه به کودکان احساس شب ،
وسعت ، و ترور است.
این ترور در از shrieking درخت آمد و غم و اندوه از خانه
اختلاف.
اغلب پل خواب بیدار بعد از او به خواب شده بود و یک مدت طولانی ، آگاه از ضربه های متوالی
طبقه پایین. فورا او گسترده ای بیدار بود.
سپس او شنیده ام فریاد پررونق پدرش ، خانه برمی گردند تقریبا مست است ، و سپس
ارسال پاسخ را ندارید تیز از مادرش ، پس از انفجار ، انفجار مشت پدر خود را بر روی میز ، و
فریاد snarling تند و زننده به عنوان صدای مرد بالاتر است.
و سپس در کل مختلط پر سر و صدا shrieks و گریه می کند از غرق شد
بزرگ ، باد جاروب خاکستر درخت.
کودکان در حال تعلیق سکوت دراز ، منتظر ارامش در باد برای شنیدن
پدر آنها انجام شده بود. او ممکن است مادر خود را دوباره رسید.
احساس وحشت ، نوع bristling در تاریکی ، و احساس وجود دارد
خون می شود. آنها با قلب خود را در چنگال دراز
غم و اندوه شدید.
باد آمد از طریق fiercer درخت و fiercer.
تمام آکورد از چنگ بزرگ hummed ، whistled ، و shrieked.
و بعد از آن آمد وحشت ناگهانی از سکوت ، سکوت همه جا ، خارج و
طبقه پایین. چه بود آن؟
سکوت خون؟
آنچه او انجام داده بود؟ کودکان بگذارد و در تنفس تاریکی شد.
و سپس ، در گذشته ، آنها شنیده ام پدر آنها پرتاب چکمه های خود و طبقه بالا با پا لگد کردن
پا stockinged او.
هنوز آنها گوش.
سپس در گذشته ، اگر باد اجازه داده شده ، آنها شنیده آب شیر ضربت زنی به
کتری که مادر خود را پر صبح بود ، و آنها می توانند به خواب رفتن در
صلح است.
از همین رو آنها خوشحال بودند در صبح روز -- شاد ، بسیار خوشحال بازی ، رقص در دور شب
چراغ تنهایی پست ها که در میان تاریکی.
اما آنها تا به حال یک مکان تنگ اضطراب را در دل خود ، یکی تاریکی در چشم خود ،
که تمام زندگی خود را را نشان داد. پل پدرش متنفر است.
به عنوان یک پسر او مذهب ملتهب خصوصی است.
"او را ترک مشروب ،" او دعا هر شب.
"پروردگار ، اجازه دهید پدرم مرد ،" او دعا اغلب.
"اجازه دهید او را در گودال کشته نمی شود ،" او دعا وقتی که ، بعد از چای ، پدر نمی آمد
صفحه اول از محل کار. این یکی دیگر هم بود که خانواده
رنج می برد به شدت.
بچه ها از مدرسه آمدند و چای خود را داشتند.
گل میخ زدن ماهی تابه بزرگ سیاه و سفید نهفته بود ، خورش - شیشه در فر
برای شام مورل آماده است.
او در پنج ساعت انتظار می رفت. اما برای ماه او را متوقف خواهد کرد و نوشیدنی
هر شب در راه او از کار.
در شب های زمستان ، هنگامی که آن را سرد بود و تاریک رشد زود ، خانم مورل قرار دهید
شمعدان برنجی بر روی میز ، نور شمع پیه نهنگ وغیره که برای شمع سازی بکار میرود گاز به نجات.
کودکان به پایان رسید نان و کره ، یا چکیدن ، و آماده رفتن شد
به بازی. اما اگر مورل آمده بود آنها با شک و تردید است.
احساس نشسته خود را در تمام خود را گودال خاک ، نوشیدن ، کار پس از یک روز طولانی ،
آینده نه خانه و غذا خوردن و شستن ، اما نشسته ، مست کردن ، خالی
معده ، خانم مورل قادر به تحمل خودش.
از او احساس به کودکان دیگر منتقل شد.
او هرگز به تنهایی رنج می برد هر : کودکان رنج می برد با او.
پل رفت تا با بقیه بازی.
مرگ در تغار بزرگ گرگ و میش ، خوشه کوچکی از چراغ های سوخته که در آن چاله
شد. تاریخ و زمان آخرین معدن چند عقب افتاده کم نور
مسیر میدان.
lamplighter آمد همراه. معدن بیشتر در آمد.
تاریکی بر این دره بسته و کار انجام شد.
این شب بود.
سپس پل با نگرانی به آشپزخانه زد. یک شمع همچنان بر روی میز های سوخته ،
آتش بزرگ قرمز میدرخشد. خانم مورل شنبه به تنهایی.
گل میخ زدن ماهی تابه بخار ، شام ، بشقاب دراز در انتظار روی میز است.
همه اتاق پر بود از حس انتظار ، و انتظار برای مردی بود که در
نشستن در خود گودال ، خاک ، dinnerless ، برخی مایل دور از خانه ، در سراسر تاریکی ،
نوشیدن خود را مست.
پل در راهرو ایستاده بود. "پدرم می آیند؟" او پرسید.
شما می توانید ببینید او نیست ، گفت : "خانم مورل ، متقابل با بیفایده بودن سوال.
سپس پسر dawdled در مورد نزدیک مادرش است.
آنها مشترک همان اضطراب است. در حال حاضر خانم مورل رفت و تیره و تار
سیب زمینی. او گفت : "آنها خراب و سیاه و سفید ،" اما
چه می توانم مراقبت؟ "
هنوز بسیاری از واژه سخن گفته است. پل تقریبا مادر خود را برای رنج می برند متنفر
چرا که پدر او نمی آمد خانه از محل کار.
چه شما به خودتان زحمت؟ "او گفت.
"اگر او بخواهد برای متوقف کردن و مست ، چرا شما نمی او اجازه؟"
"به او اجازه دهید!" فلش خانم مورل. "شما را به خوبی ممکن است' به او اجازه دهید 'می گویند."
او می دانست که مردی که در راه خانه از کار متوقف می شود در یک راه سریع برای اذیت نمودن
خود و خانه اش. بچه ها هنوز جوان بودند ، و در گرو
نان آور.
ویلیام به او حس امداد ، ارائه او در گذشته با کسی که به نوبه خود
اگر مورل شکست خورده است. اما فضای سخت و سنگینی از اتاق در
این شب منتظر همان بود.
دقیقه ticked دور. در شش ساعت هنوز پارچه دراز در
جدول ، هنوز شام ایستاد انتظار ، هنوز هم همان احساس اضطراب و
انتظار در اتاق.
پسر می تواند از آن ایستاده دیگر هیچ نیست. او نه می تواند بیرون بروید و بازی.
بنابراین او به خانم Inger ، درب بعدی اما یکی زد ، برای او به او صحبت کنید.
او بچه ها را نداشت.
شوهرش به او خوب بود اما در یک مغازه بود ، به خانه آمد و در اواخر است.
بنابراین ، هنگامی که او LAD در درب را دیدم ، او به نام :
"بیایید در پل."
دو شنبه صحبت کردن در برای برخی از زمان ، که ناگهان پسر افزایش یافت ، گفت :
"خب ، من توان رفتن و دیدن اگر مادر من می خواهد ماموریت انجام است."
او وانمود می شود کاملا شاد و دوست خود بگویید نه آنچه که او را ailed.
سپس او در داخل خانه دوید. مورل در این بار در بی تربیت آمد و
نفرت انگیز است.
خانم مورل گفت : "این هم خوب است به خانه برمی گردند ، است.
"وا آن را به یو" چه زمانی مهم من آمده whoam؟ "او فریاد زد.
و همه در خانه بود ، چرا که او خطرناک بود.
او مواد غذایی خود را در بی رحمانه ترین شیوه ممکن می خوردند ، و ، زمانی که او انجام داده بودند ، تحت فشار قرار دادند تمام
گلدان در یک پشته را از او دور ، به وضع سلاح خود را بر روی میز.
سپس او رفت و به خواب.
پل متنفر پدرش.
کوچک ذغال سنگ ، سر ، متوسط با موهای سیاه و سفید خود را اندکی با خاکستری خاکی ، دراز
در بازوها ، لخت و صورت ، کثیف و ملتهب ، با بینی گوشتی و نازک ،
ابرو محقر ، یک وری شد ، در خواب با آبجو و خستگی و خلق و خوی تند و زننده است.
اگر کسی به طور ناگهانی وارد شده ، یا سر و صدا ساخته می شدند ، مرد نگاه کرد و فریاد زد :
"من مشت من در مورد تو y'ead ذخیره کردن ، من تو tellin' ، اگر THA doesna متوقف است که
جغ جغ یا تلق تلق کردن! دوست آشنا شدید؟ "
و دو واژه گذشته ، فریاد زد : در مد قلدری ، معمولا در آنی ، ساخته شده
پیچ و تاب خوردن خانواده را با نفرت از انسان است. او از امور خانواده تمام بسته شد.
هیچ کس به او گفت هر چیزی.
کودکان ، به تنهایی با مادر خود ، او همه چیز در مورد اتفاقات روز گفت :
همه چیز. هیچ چیز واقعا به حال در آنها صورت گرفته
تا آن را به مادر خود گفته شد.
اما به محض به عنوان پدر در آمد ، همه چیز متوقف شد.
او مانند نوار چسب اسکاچ در صاف ، ماشین آلات و خوشحال از خانه بود.
و او همیشه از این سقوط سکوت در ورود او آگاه بود ، خاموش خاموش
زندگی ، ناخوشایند است. اما در حال حاضر از آن خیلی دور رفته بود برای تغییر است.
او صمیم قلب دوست داشته باشند فرزندان به صحبت به او ، اما آنها نمی توانست.
گاهی اوقات خانم مورل می گویند : "شما باید به پدر خود را بگویید."
پل موفق به کسب یک جایزه در رقابت در کاغذ یک کودک است.
همه بسیار خوشحال بود. "حالا شما بهتر می خواهم پدر خود را هنگامی که او بگویید
خانم مورل ، گفت : "در می آید.
"شما می دانید که چگونه می شود حمل و می گوید او چیزی نگفته است."
"بسیار خوب ، گفت :" پل. اما او تقریبا ترجیح می جریمه از دست داد
جایزه نسبت به پدرش بگوید.
"من موفق به کسب یک جایزه در یک رقابت ، پدر ،" او گفت.
مورل گرد تبدیل شده به او. "آیا شما ، پسر من؟
چه نوع از یک رقابت است؟ "
"آه ، هیچ چیز -- درباره زنان مشهور" "و چقدر این جایزه است ، پس از آن ، به عنوان شما
؟ "" کتاب اتمام حجت است. "
"آه ، در واقع!"
درباره پرندگان است. "" HM -- HM! "
و این همه. مکالمه غیر ممکن بود بین
پدر و هر عضو دیگر خانواده.
او یک خارجی بود. او خدا را در او را انکار کرده بود.
زمان محلی تنها زمانی که او دوباره به زندگی مردم خود را وارد شد و هنگامی که
کار می کرد ، و شاد در حال کار بوده است.
گاهی اوقات ، در شب ، او cobbled چکمه و یا mended کتری و یا خود را گودال
بطری است. سپس او همیشه می خواست ملازمان ،
و کودکان از آن لذت می برد.
آنها در کار با او متحد ، در انجام واقعی از چیزی ، هنگامی که او خود را
خود واقعی دوباره.
او یک کارگر خوب ، زبر دست ، و یکی که ، زمانی که او در یک طنز خوب بود ، همیشه بود
را خواندم. او دوره های کامل ، ماه ، تقریبا در سال ،
از اصطکاک و خلق و خوی تند و زننده است.
سپس گاهی اوقات او با نشاط دوباره. به خوبی او را با یک قطعه از اجرا
قرمز گرم آهن را به شربت خانه ، گریه : "از جاده من -- از جاده من!"
سپس او را با چکش چیزهای نرم ، قرمز درخشان در غاز آهن خود ، ساخته شده و شکل
او می خواست. یا شنبه برای یک لحظه جذب ، لحیم کاری است.
سپس بچه ها را تماشا با شادی به عنوان فلز به طور ناگهانی مذاب غرق ، و راندند
در مورد در برابر بینی لحیم کاری آهن ، در حالی که اتاق پر بود از عطر و بوی
رزین سوخته و قلع داغ ، و مورل سکوت کرده بود و قصد برای یک دقیقه.
او همیشه خواند زمانی که در چکمه به دلیل صدای شاد چکش mended او.
و او و نه خوشحال بود زمانی که او شنبه به قرار دادن تکه های بزرگ بر روی شلوار گودال moleskin خود را ،
که او اغلب انجام دهید ، توجه به آنها بیش از حد کثیف است ، و مسائل را بیش از حد سخت ، برای او
همسر را به بسپار.
اما بهترین زمان برای کودکان جوان بود که او ساخته شده فیوزهای.
مورل دسته یا بافه گندم از صدای بلند گندم ، نی را از اتاق زیر شیروانی برداشته شد.
این او را با دست خود را تمیز ، تا هر یک از gleamed مانند ساقه طلا ، پس از
که او نی به طول حدود شش اینچ قطع ، می روم ، اگر او می تواند ،
بریدگی در هر قطعه کار ، از قسمت زیرین.
او همیشه به حال زیبایی چاقو تیز است که می تواند تمیز کاه را بدون برش
صدمه زدن به آن است.
سپس او در وسط جدول تنظیم پشته از باروت ، یک شمع کمی از سیاه و سفید
دانه بر تخته سفید پاک. او ساخته شده و کمرنگ نی در حالی که پل
و آنی rifled و به آنها متصل است.
پل دوست داشتنی برای دیدن دانه های سیاه بریزد پایین شکاف در کف دست خود را به دهان
نی ، peppering رو به پایین jollily تا کاه پر شده است.
سپس او bunged دهان را با کمی صابون -- که او آن را در انگشت شست ، ناخن خود را از
پت در یک نعلبکی -- و کاه بود به پایان رسید.
نگاه کنید ، پدر! "او گفت.
"درست است ، زیبایی من ،" پاسخ مورل بود که peculiarly اسراف endearments
پسر دوم خود را.
پل روییدند فیوز را به پودر قلع ، آماده برای صبح ، هنگامی که مورل که
آن را به گودال ، و استفاده از آن یک شات که زغال سنگ را پایین انفجار را به آتش.
ضمن آرتور ، هنوز هم علاقه پدرش ، که بر روی بازوی صندلی مورل لاغر و
گفت : "به ما بگویید در مورد گودال پایین ، بابا."
این مورل عاشق.
: "خوب ، یک OSS -- ما تماس بگیرید" کمی وجود دارد IM نوعی اب نبات ، "او آغاز خواهد شد.
'he'sa fawce سازمان ملل!" مورل راه گرم گفتن یک داستان است.
او یکی از احساس حیله گری نوعی اب نبات.
"He'sa قهوه ای سازمان ملل متحد را ،" او جواب "نه چندان بالا.
خوب ، او می آید 'امین' من غرفه WI تلق تلق کردن ، 'سپس یو' 'گوش' IM عطسه.
'Ello Taff ،' شما می گویند ، چه هنر sneezin برای
بن ta'ein برخی از انفیه زدن؟ '" E '' عطسه دوباره.
سپس او slives 'shoves' است 'ead در yer ، که cadin'.
"چه می خواهند ، Taff؟" یو "می گویند." "آنچه که او می کند؟"
آرتور همیشه پرسیده می شود.
"او می خواهد bacca ، درجه کمی duckie من." این داستان از نوعی اب نبات
interminably ، و همه آنرا دوست داشتند. یا گاهی اوقات از آن داستانی جدید بود.
"دوست فکر می کنم ، darlin من"؟
وقتی که من رفتم به قرار دادن کت من در زمان ضربه محکم و ناگهانی ، چه باید runnin 'تا بازوی من اما
ماوس بررسی میکند. "" هی تا ، theer! '
من فریاد.
"" من فقط در زمان 'واژ' منوده دریافت "پیام رسانی فوری توسط دم TH'. "
و آن را به شما را بکشند؟ "" من ، برای آنها مزاحمت.
محل EM عادلانه snied WI '' است. "
"آنها چه زندگی می کنند؟"
"ذرت به عنوان' osses قطره -- آنها شما را در جیب خود ضربه محکم و ناگهانی خود را خوردن ، اگر
شما اجازه دهید 'EM -- مهم نیست که در آن یو' hing کت خود را -- slivin '، nibblin کمی
آزار دهنده ، برای آنها هستند. "
این شب خوشحال می تواند محل را ندارد مگر اینکه مورل به حال برخی از کار را به انجام.
و سپس او همیشه رفت به رختخواب خیلی زود ، اغلب قبل از کودکان.
هیچ چیز باقی مانده برای او به ماندن ، زمانی که او سرهم بند به پایان رسید تا به حال وجود دارد ، و
مهمترین عناوین روزنامه خامه گرفته بود. و بچه ها احساس امنیت می کردند که خود را
پدرش در رختخواب.
آنها وضع و در حالی که صحبت آرام.
سپس آنها به عنوان چراغ رفت و ناگهان وسیع بیش از سقف از
لامپ است که در دست معدن tramping توسط خارج چرخش ، رفتن را به
ساعت نه از کلید های SHIFT.
آنها به صدای مردان گوش ، تصور آنها شنا کردن به تاریکی
دره.
گاهی اوقات آنها را به پنجره رفت و به تماشای سه یا چهار لامپ رو به رشد
tinier و tinier ، swaying زمینه در تاریکی است.
سپس آن را شادی بود و با عجله به رختخواب و از نزدیک در زیر گرمای نوازش.
پل شد ، بلکه از یک پسر ظریف ، منوط به برونشیت است.
دیگر همه کاملا قوی است ، بنابراین این دلیل دیگری برای مادرش
تفاوت در احساس برای او. یک روز او احساس زمان در شام به خانه آمد
بیمار است.
اما یک خانواده را به هر گونه سر و صدا نیست. "موضوع را با شما؟" مادرش
پرسید : به شدت. "هیچ چیز" او جواب.
اما او خوردن شام.
او گفت : "اگر عادت به خوردن بدون شام ، شما را به مدرسه نمی".
"چرا؟" او پرسید. "به همین دلیل است."
بنابراین بعد از شام او را روی مبل دراز ، چیت گلدار گرم ، بالشتک برای کودکان
دوست داشتم. سپس او را به یک نوع چرت سقوط کرد.
که بعد از ظهر خانم مورل بود اتو کردنی دارم.
او به کوچک ، سر و صدا و بی قراری پسر ساخته شده در گلو او را به عنوان کار میکرد گوش.
باز هم گل رز در قلب خود احساس قدیمی ، تقریبا خسته به سوی او.
او هرگز انتظار او را به زندگی می کنند.
و در عین حال او انرژی و زنده دلی بزرگ در بدن جوان خود است.
شاید آن شده اند که کمی تسکین به او اگر او فوت شده بودند.
او همیشه یک مخلوطی از غم و اندوه در عشق او را برای او احساس کرد.
او در خواب خود را نیمه آگاهانه ، مبهم آگاه بود از جغ جغ یا تلق تلق کردن آهن در
آهن ایستاده ، تپ تپ ضعف ، اتو کردن ، هیئت مدیره تپ تپ.
هنگامی که roused ، او چشمهایش را باز کرد تا مادرش ایستاده در hearthrug با مراجعه کنید
آهن داغ در نزدیکی گونه او ، گوش دادن ، آن را به عنوان ، به گرما.
او هنوز چهره ، با دهان بسته تنگ از درد و رنج و رهایی از شیفتگی و اعتماد به نفس
انکار ، و بینی او کوچکترین بیت در یک طرف ، و چشمان آبی خود را خیلی جوان ،
سریع ، گرم و قرارداد قلبی خود را با عشق ، ساخته شده است.
هنگامی که او آرام شد ، بنابراین ، او نگاه شجاع و سرشار از زندگی است ، اما اگر او بوده است
از حقوق خود انجام می شود.
این پسر کاملا صدمه دیده است ، این احساس در مورد او که او تا به حال او زندگی هرگز
انجام : و بی لیاقتی خود را تشکیل می دهند به او به او صدمه دیده با احساس
ناتوانی جنسی ، اما او صبورانه دنده در داخل.
این هدف کودکانه او بود.
او در آهن کشمکش و یک توپ کوچک از تف محدود ، شتافت تیره ، براق
سطح. سپس ، زانو زدن ، او آهن بر روی مالیده
پوشش گونی hearthrug با شور و نشاط است.
او در رعد و برق گلچهره گرم بود. پل راه او دولا و قرار او را دوست داشتم
مدیر در یک طرف. حرکات او بودند ، سبک و سریع است.
این بود که همیشه لذت او را تماشا.
هیچ چیز او تا کنون ، هیچ جنبش او تا کنون ساخته شده ، می تواند به گسل با توسط یافت
فرزندان او. اتاق گرم و پر از عطر و بوی
کتانی داغ.
بعدها روحانی آمد و به نرمی با او سخن گفت.
پل با حمله برونشیت گذاشته شد.
او مهم نیست.
چه اتفاقی افتاد اتفاق افتاد ، و آن را خوب بود لگد زدن علیه pricks.
او عاشق بعد از ظهر ، پس از هشت ساعت ، هنگامی که نور از آن قرار داده شده بود ، و او می تواند
تماشای بهار آتش شعله های آتش در تاریکی از دیوار و سقف می تواند
تماشای سایه بزرگ با تکان دادن و جای خود غلت بزنید ، تا
اتاق پر از مردان که مبارزه در سکوت به نظر می رسید.
در بازنشستگی به رختخواب ، پدر را به اتاق بیمار آمده است.
او همیشه بسیار ملایم و اگر کسی بیمار بودند.
اما او جو برای پسر مزاحم آن شد.
"آیا منوده خواب ، darlin من"؟ "
مورل پرسید : ملایم. "نه ، بیا مادر من است؟"
«او فقط foldin' finishin لباس. آیا شما می خواهید هر چیزی؟ "
مورل به ندرت "thee'd" پسرش را.
"من هیچ چیز را نمی خواهم. اما چه مدت طول خواهد او باشد؟ "
طولانی نیست ، duckie من. "پدر undecidedly در منتظر
hearthrug برای یک یا دو لحظه.
او احساس می پسرش او را نمی خواهید. سپس او را به بالای پله ها رفت و
به همسرش گفت : "axin این childt برای تو ؛ طولانی هنر
goin 'می شود؟"
"تا من به پایان رسید ، خوب بخشنده! به او بگو به خواب بروید. "
"او می گوید شما برای رفتن به خواب ،" پدر تکرار آرامی به سمت پل.
اصرار داشت پسر : "خب ، من می خواهم او را به می آیند".
"او می گوید او نمی تواند به تا شما آمده است ،" مورل به نام طبقه پایین.
"EH ، عزیز!
من نباید طولانی باشد. و آیا متوقف کردن فریاد طبقه پایین.
کودکان دیگر وجود دارد -- "پس مورل دوباره آمد و دولا قبل
آتش اتاق خواب.
او عاشق آتش سوزی بطور عزیز. "او می گوید او نمی طولانی خواهد بود ،" او گفت.
او loitered مورد به طور نامحدود است. پسر شروع تب آلوده با
التهاب است.
حضور پدر او به نظر می رسید به تشدید همه بی صبری بیمار خود.
در آخرین مورل ، پس از نگاه پسرش مدتی ایستاد ، به نرمی گفت :
"خوب شب ، عزیزم."
"شب خوب" پاول جواب داده باشد ، تبدیل دور در امداد رسانی به تنهایی.
پل دوست داشت با مادرش بخوابد.
خواب هنوز هم کامل ترین ، به رغم از بهداشتکاران ، هنگامی که آن را با به اشتراک گذاشته
معشوق.
گرما ، محبت ، امنیت و آرامش روح ، آسایش مطلق از لمس
دیگر ، کشباف خواب ، به طوری که طول می کشد بدن و روح به طور کامل در آن
شفا.
پل دراز علیه وی و خواب ، و بهتر ، در حالی که او همیشه بد دارای جای خواب ،
بعد در را به یک خواب عمیق که به نظر می رسید به دادن ایمان خود سقوط کرد.
در دوره نقاهت او در بستر بنشیند ، با دیدن اسب کرکی تغذیه در
فرورفتگی در این زمینه ، پراکندگی یونجه خود را بر روی برف زرد رنگ گام زده ؛ تماشا
صفحه اصلی -- معدنچیان نیروهای کوچک ، سیاه و سفید چهره
انتهایی به آرامی در باندهای در سراسر زمینه سفید.
سپس شب را در بخار آبی تیره از برف آمد.
در دوره نقاهت همه چیز فوق العاده بود.
برف ، به طور ناگهانی در پنجره ، قاب سمت ورود ، چسبیده وجود دارد لحظه ای مانند
پرستوها ، پس از آن ، رفته بودند و یک قطره از آب بود خزنده پایین شیشه.
برف چرخید دور گوشه ای از خانه ، مانند کبوتر بی باک توسط.
دور در سراسر دره قطار کوچک سیاه و سفید doubtfully بیش از بزرگ crawled شده
سفیدی.
در حالی که آنها به قدری فقیر بودند ، بچه ها خوشحال بودند اگر آنها می توانند هر چیزی را برای کمک به انجام
به صرفه است.
آنی و پل و آرتور رفت در اوایل صبح ، در تابستان ، به دنبال
قارچ ، شکار از طریق چمن مرطوب ، که از آن larks در حال افزایش بود ، برای
سفید پوست ، بدن برهنه فوق العاده مخفیانه در سبز دولا.
و اگر آنها نیم پوند احساس بسیار خوشحال : لذت وجود دارد
پیدا کردن چیزی ، شادی از پذیرش چیزی مستقیما از دست طبیعت ،
و لذت کمک به خزانه داری خانواده.
اما مهم ترین برداشت ، پس از خوشهچین برای بلغور ،
تمشک.
خانم مورل باید میوه ها برای پودینگ در شنبه خرید ، همچنین او دوست تمشک.
بنابراین پل و آرتور scoured coppices و جنگل و معادن قدیمی ، تا زمانی که یک
توت سیاه یافت می شود ، هر هفته در پایان در جستجوی خود بود.
در آن منطقه از روستاهای معدن تمشک نادر بودن مقایسه شد.
اما پل شکار دور و گسترده است. او عاشق بودن در کشور ، در میان
بوته.
اما او نیز نمی تواند تحمل برای رفتن به خانه مادر خالی خود را.
او احساس می شود ، که به او ، نا امید و او فوت کرده اند و نه.
"خوب بخشنده!" او را از روی تعجب فریاد زدن به عنوان بیابان در اواخر آمد ، و خسته به مرگ و
گرسنه ، "هر جا که به شما شده است؟" "خب ،" پاسخ پل "شد وجود ندارد ، بنابراین
ما بیش از تپه Misk رفت.
و در اینجا نگاه کنید ، مادر ما! "او را به سبد خرید peeped.
"در حال حاضر ، کسانی که آنهایی که خوب هستند!" او بانگ زد. و بیش از دو پوند وجود دارد -- isn't وجود دارد
بیش از دو پوند "؟
او گفته شده در سبد را امتحان کردم. "بله ، او پاسخ داد :" doubtfully.
سپس پل صید یک اسپری کوچک. او همیشه به ارمغان آورد یک اسپری او ، بهترین
او می تواند پیدا کنید.
"زیبا!" او ، در لحن کنجکاو گفت ، از یک زن در پذیرش عشق ، نشانه رمز است.
پسر راه می رفت ، در تمام طول روز ، رفت و مایل ها و مایل ها ، به جای خود مورد ضرب و شتم و
خانه برمی گردند به او خالی دست است.
او این محقق نشد ، در حالی که او جوان بود.
او یک زن بود که منتظر برای فرزندان او به رشد.
و ویلیام عمدتا او را اشغال کردند.
اما هنگامی که ویلیام به ناتینگهام رفت ، و آنقدر در خانه نبود ، مادر
همراه پل. دوم ناخودآگاه حسادت او بود
برادر ، و ویلیام از او حسود بود.
در همان زمان ، آنها دوستان خوبی شدند.