Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XLI عشق طول می کشد تا لیوان زمان
"من آمده ام تا از شما درخواست برای یکی از rambles ما رفتن را از طریق سپتامبر
بیش از تپه ها که در آن ادویه جات ترشی جات رشد وودز و '،' این بعد از ظهر ، گفت : "گیلبرت ، در آینده
ناگهان در اطراف گوشه ایوان.
"فرض کنید باغ هستر خاکستری دیدار ما." آن نشسته ، در گام سنگ با او
دامان پر از رنگ پریده ، فیلم مانند ، چیزهای سبز ، نگاه و نه مستقیما.
او گفت : "آه ، کاش می توانستم ،" به آهستگی "اما من واقعا نمی تواند ، گیلبرت.
من قصد دارم عروسی آلیس Penhallow در این شب ، می دانید.
من برای انجام کاری به این لباس زنانه ، و زمان آن به پایان رسید من مجبور به گرفتن
آماده شده است. من خیلی متاسفم.
من دوست دارم برای رفتن. "
: : "خوب ، می تواند بعد از ظهر فردا شما بروید ، سپس؟" پرسید : گیلبرت ، ظاهرا نه چندان
نا امید کرد. "بله ، من فکر می کنم."
در آن صورت من باید مرا به خانه عجله کردن در یک بار به انجام کاری در غیر این صورت باید به
انجام فردا. آلیس Penhallow به ازدواج
امشب.
سه عروسی را برای شما در یک تابستان ، آن ، فیل ، آلیس ، و جین.
من جین را برای دعوت من به عروسی او را ببخش هرگز. "
"شما واقعا می توانید او را سرزنش نیست زمانی که شما از اتصال فوق العاده ای اندروز فکر می کنم که
تا به حال برای دعوت. این خانه به سختی می تواند همه آنها را نگه دارد.
من تنها bidden توسط فضل بودن باهم زندگی کردن قدیمی جین -- حداقل در بخشی جین.
من فکر می کنم انگیزه خانم هارمون برای دعوت از من بود ، اجازه بدهید من در جین پیشی گرفته
gorgeousness. "
"آیا این درست است که او به تن الماس بسیاری است که شما می توانید که در آن الماس را به
سمت چپ خاموش و جین آغاز شد؟ "آن خندید.
: "او قطعا بسیاری از عینک خوب.
چه با تمام الماس و ساتن سفید و طل و توری و گل سرخ و نارنجی
شکوفه های رسمی و خشک بودن ، کمی جین تقریبا به بینایی از دست رفته است.
اما او بسیار خوشحال بود و به همین ترتیب آقای Inglis بود -- و به همین ترتیب خانم هارمون بود ".
"این است که لباس شما رفتن به پوشیدن امشب؟" پرسید : گیلبرت ، به دنبال در
fluffs و زواید.
"بله. آیا زیبا؟
و من باید starflowers در موهایم می پوشند. چوب خالی از سکنه است پر از آنها این
تابستان است. "
گیلبرت به حال چشم انداز ناگهانی آن ، arrayed در لباس سبز داراي زوائد و تزئينات به ، با
منحنی های دست نخورده از سلاح و گلو لغزش از آن ، و ستاره های سفید درخشان در برابر
حلقه های مو گلچهره او.
چشم انداز ساخته شده ، نفس خود را بگیرد او را. اما او تبدیل به آرامی به دور است.
"خب ، من خواهید بود تا فردا. امیدوارم که شما هم خوب امشب. "
آن نگاه پس از او به عنوان او strode دور ، و آهی کشید.
گیلبرت دوستانه بود -- بسیار دوستانه -- بسیار دوستانه است.
او اغلب پس از بهبودی خود را به Gables سبز آمده بود و چیزی از خود
رفاقت قدیمی بازگشته است. اما آن دیگر آن رضایت بخش است.
گل رز از عشق ساخته شده شکوفه از دوستی کم رنگ و فاقد بو در مقابل است.
و آن دوباره آغاز شده بود به شک اگر گیلبرت در حال حاضر هر چیزی را برای او احساس می ، اما
دوستی است.
در نور روز مشترک مشترک یقین تابشی خود را که آن روز صبح ربودهشده
پژمرده. او توسط یک ترس پر از بدبختی است که خالی از سکنه شد
اشتباه او را که هرگز نمی تواند جبران است.
کاملا احتمال دارد که آن کریستین آنها گیلبرت دوست داشتم بعد از همه.
شاید او حتی به او مشغول است.
آن تلاش برای قرار دادن تمام امید نگران کننده از قلب او ، و آشتی دادن خودش را به یک
آینده کار و جاه طلبی که در آن باید عشق را.
او می تواند انجام دهد خوب است ، اگر نجیب نیست ، به عنوان یک معلم کار می کنند ؛ و موفقیت کم کم به او
تکراری بود شروع به دیدار با برخی در sanctums سرمقاله augured خوبی برای
ادبی رویاهای در حال شکوفایی او.
اما -- اما -- آن برداشت تا لباس سبز خود را و دوباره آهی کشید.
هنگامی که گیلبرت آمد بعد از ظهر بعد متوجه شد که آن انتظار برای او ، تازه به عنوان
طلوع و عادلانه به عنوان یک ستاره ، پس از آنکه همه خوشنودی از شب قبل.
او لباس سبز -- او را به عروسی پوشیده بود ، اما یکی از قدیمی که عینک
گیلبرت او را در پذیرش ردموند او دوست داشت به خصوص گفته بود.
این فقط سایه ای از سبز که tints غنی از موهایش را بیرون آورده ، و
خاکستری درخشان از چشم او و ظرافت عنبیه مانند پوست خود.
گیلبرت ، از یک نظر اجمالی وری خود را به عنوان آنها در طول یک woodpath سایه راه می رفت ، فکر
او تا به حال هرگز به طوری نگاه دوست داشتنی.
آن ، نظر اجمالی وری در گیلبرت ، در حال حاضر و پس از آن ، بسیار قدیمی تر او نگاه
از زمان بیماری او. این بود که اگر او بچگی را پشت سر او قرار داده بود
برای همیشه.
روز زیبا و راه زیبا بود.
آن تقریبا متاسفم وقتی که آنها به باغ هستر گری ، و پایین نشسته
نیمکت قدیمی.
اما زیبا بود وجود دارد ، بیش از حد -- به عنوان زیبا به عنوان آن را در روز دوردست بوده است
پیک نیک طلایی ، زمانی که دیانا و جین و پریسیلا و او آن را پیدا کرده بود.
سپس آن را با نرگس ها و بنفشه ها دوست داشتنی شده بود ، در حال حاضر میله طلایی آن مشتعل بود
پری مشعل در گوشه و asters آن را خال خال bluely.
تماس از بروک از طریق جنگل از دره birches آمد با تمام
تطمیع قدیمی آن ، هوا دلپذیر شد پر از خر خر کردن از دریا ؛ فراتر از آن ، زمینه بودند
rimmed توسط نرده سفید خاکستری نقره ای
خورشید تابستان بسیاری از افراد ، و تپه بلند scarfed با سایه پاییزی
ابرها. با دمیدن از رویاهای باد غرب قدیمی در بازگشت.
گفت : آن : "من فکر می کنم ، آرام ، که زمین که در آن رویاهای تحقق یابد ، در آبی
واقع در انجا مه ، بیش از آن دره کوچک است. "" آیا شما هیچ رویاهای نشده ، آن؟ "
پرسید : گیلبرت.
چیزی در تن او است -- چیزی که او از آن شب پر از بدبختی در شنیده بود
باغ در محل پتی -- قلب آن را مورد ضرب و شتم شدید بود.
اما او پاسخ به آرامی.
"البته. همه است.
این نه برای ما به تمام آرزوهای ما برآورده.
ما به خوبی به عنوان مرده خواهد بود اگر ما تا به حال هیچ چیز از چپ به خواب در مورد.
چه عطر خوشمزه که خورشید کم نزولی استخراج از asters و
سرخس.
ای کاش ما می تواند عطر و همچنین آنها را بو.
من مطمئن هستم که آنها بسیار زیبا خواهد بود. "گیلبرت بود که نمی شود در نتیجه sidetracked.
رویای من اینست ، "او گفت : به آرامی.
"من در رویای آن باقی بماند ، هر چند که اغلب به من به نظر می رسید که آن را هرگز نمی تواند
درست است.
من یک خانه با کوره فولاد سازی دهان آتش در آن ، یک گربه و سگ ، صدای پای دوستان رویای --
و شما! "آن می خواستم به صحبت می کنند اما او می تواند بدون یافتن
کلمه است.
شادی شکستن بیش از او مثل یک موج بود.
تقریبا او را وحشت زده است. "من پرسید : یک سوال از شما بیش از دو سال پیش ،
آن.
اگر من آن را امروز دوباره به شما پاسخ متفاوت را به من بدهد؟ "
هنوز هم آن نمی تواند صحبت می کنند.
اما او بلند چشم او ، درخشان با تمام عشق ، شعف و خلسه روحانی نسل های بی شماری ،
و به او برای یک لحظه نگاه کرد. او می خواست هیچ پاسخ دیگری.
آنها در باغ های قدیمی تا گرگ و میش ، شیرین را به عنوان هنگام غروب در باغ عدن lingered باید
شده است ، رخنه کرد بیش از آن.
آنقدر به صحبت و به یاد بود -- چیز گفته و انجام داده و شنیده و تصور
و احساس و موجب سوء تفاهم شده.
"من فکر کردم شما عاشق کریستین استوارت ، آن به او گفت ، به reproachfully عنوان اگر او
داده نشده بود او را به هر دلیلی برای فرض کنید که او دوست داشت روی گاردنر.
گیلبرت خندید boyishly.
"کریستین به کسی در شهر خانه اش مشغول شد.
من آن را دانست و او می دانست من به آن می دانستند.
هنگامی که برادر خود را فارغ التحصیل شد او به من گفت خواهر خود را از آمدن به Kingsport بعدی
زمستان به موسیقی ، و از من خواست اگر من بعد از کمی او را نگاه کنید ، به عنوان او می دانست
یک و خواهد بود بسیار تنهایی است.
برای همین من است. و سپس من کریستین برای خود را دوست
خاطر. او یکی از بهترین دختران من تا کنون است
شناخته شده است.
من می دانستم که شایعات بی اساس کالج ما با در عشق با یکدیگر اعتبار است.
من اهمیتی نمی دهند.
هیچ چیز اهمیت زیادی برای من برای زمان وجود دارد ، پس از شما به من گفت شما می توانید از هرگز
عشق من ، آن است. هیچ کس دیگری وجود دارد -- هرگز نتوانست وجود داشته باشد
هر کس دیگری برای من اما شما.
شما دوست من تا به حال از آن روز شما تخته سنگ خود را بر سر من را در مدرسه آغاز شد. "
"من نمی بینم شما چگونه می تواند بر عشق ورزیدن به من وقتی که من چنین احمق کمی نگه دارید ، گفت :"
آن.
: : "خب ، من سعی کردم برای متوقف کردن ،" گیلبرت رک و پوست کنده گفت : "چرا من فکر کردم شما را به آنچه
شما خودتان تماس بگیرید ، اما به دلیل احساس من مطمئن هیچ شانسی برای من پس از گاردنر بود
آمد در صحنه.
اما من couldn't -- و من می توانم به شما بگویم ، یا ، آنچه در آن به من این دو به معنای
سال به این باور شما قرار بود با او ازدواج می شود و هر هفته از سوی برخی از گفت :
فضول که تعامل خود را در نقطه بودن اعلام کرد.
من آن را تا یکی از پر برکت روز معتقد بودند وقتی که من نشسته بود بعد از تب.
من نامه ای از فیل گوردون -- فیل بلیک ، و نه -- که در آن او به من گفت وجود دارد
واقعا هیچ چیز بین شما و روی ، و توصیه من به دوباره سعی کنید. '
خوب ، پزشک در بهبود سریع من پس از آن شگفت زده شد. "
آن خندید -- سپس لرزیدند. "من می توانم شب را فراموش هرگز من فکر کردم شما
در حال مرگ بودند ، گیلبرت.
آه ، من می دانستم که -- من دانستیم در آن زمان -- و من فکر کردم خیلی دیر شده بود ".
"اما ، نه معشوق. آه ، آن ، این باعث می شود تا برای همه چیز ،
این طور نیست؟
بیایید حل برای نگه داشتن این روز مقدس به زیبایی کامل تمام زندگی ما برای هدیه
آن را به ما داده شده است. "" ، گفت : "این تولد خوشبختی ما
آن نرمی.
"من همیشه عاشق این باغ قدیمی هستر گری ، و در حال حاضر مهم تر از آن خواهد شد
تر از همیشه. "" اما من باید به شما بخواهید به صبر طولانی
زمان ، آن ، گفت : "گیلبرت متاسفانه.
"این خواهد بود سه سال قبل از من دوره پزشکی من به پایان برسد.
و حتی پس از آن وجود نخواهد داشت sunbursts الماس و سالن سنگ مرمر است. "
آن خندید.
من sunbursts و سالن سنگ مرمر را نمی خواهم. من فقط شما می خواهید.
ببینید من کاملا به عنوان بی شرمانه به عنوان فیل در مورد آن هستم.
Sunbursts و سالن سنگ مرمر ممکن است خیلی خوب است ، اما بیشتر دامنه را برای وجود دارد
تخیل 'بدون آنها. و همانطور که انتظار ، که نمی کند
ماده.
ما فقط می خواهیم شاد باشد ، انتظار و کار برای هر -- و خواب.
اوه ، رویاهای بسیار شیرین خواهد بود. "گیلبرت جلب کرد نزدیک خود را به او و بوسید
او.
سپس آنها راه می رفت به خانه با هم در هنگام غروب ، تاج شاه و ملکه در قلمرو لباس عروس
از عشق ، در امتداد مسیر پیچ در پیچ حاشیه دار با شیرین ترین گل که همیشه bloomed ،
بیش از علفزارهای خالی از سکنه که در آن باد از امید و حافظه منفجر.