Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 3. مجله جاناتان Harker ادامه داد
وقتی که من پیدا کردم که من یک زندانی بود مرتب سازی بر اساس احساس وحشی بیش از من آمدند.
من با عجله به بالا و پایین پله ها ، از تلاش هر درب و مشابه از هر پنجره
من می توانم پیدا کرد ، ولی پس از کمی این اعتقاد از ناتوانی من غلبه
تمام احساسات دیگر.
وقتی که من پس از چند ساعت به عقب نگاه من فکر می کنم من باید برای هم دیوانه شده اند ، برای من
رفتار بسیار به عنوان یک موش در تله.
هنگامی که ، با این حال ، این اعتقاد راسخ ، به من آمده بود که من درمانده بود من نشستم بی سر و صدا ،
به عنوان بی سر و صدا که من تا کنون هر چیزی در زندگی ام انجام می شود و شروع به فکر می کنم بیش از آنچه که بود
به بهترین وجه انجام شود.
من فکر هنوز هم ، و هنوز به هیچ نتیجه قطعی می آیند.
یک چیز فقط من خاص است. آن است که استفاده از ایده های من به شناخته شده
تعداد دفعات مشاهده.
او می داند که من در زندان ، و او به عنوان انجام داده است که خود ، و بدون شک تا به
انگیزه خود را برای آن ، او فقط به من اگر من به او اعتماد به طور کامل با فریب
حقایق است.
تا آنجا که من می توانید ببینید ، برنامه ریزی تنها من دانش من و ترس من برای حفظ خواهد شد
خودم ، و چشمانم را باز.
من ، من می دانم ، یا ، فریب مانند یک نوزاد ، ترس خود من ، و یا دیگری من در هستم
ناامید تنگه ، و اگر دومی را می شود به طوری ، من نیاز دارند ، و باید نیاز ، تمام مغز من را به
دریافت از طریق.
من تا به حال به سختی به این نتیجه گیری که من شنیده ام درب بزرگ در زیر بسته می آیند ، و می دانست
که تعداد بازگشته است.
او در یک بار به کتابخانه می آیند ، بنابراین من با احتیاط رفت و به اتاق خودم و
او ساختن تخت.
این عجیب و غریب ، اما تنها تأیید شده است چه من تا به حال در تمام طول فکر ، که وجود ندارد
خدمتکار در خانه.
هنگامی که بعد من او را از طریق صدای بهم خوردن فلز از لولا درب دیدم تخمگذار جدول در
اتاق ناهار خوری ، من از آن مطمئن بود.
اگر او کارش را خودش تمام این دفاتر نوکر ، قطعا آن را اثبات است که وجود دارد
هیچ کس دیگر در قلعه ، آن را باید تعداد خود بود که راننده
مربی که مرا به اینجا آورده است.
این یک فکر وحشتناک است ، اگر چنین است ، به چه معنی است که او می تواند کنترل
گرگ ها ، به عنوان او ، تنها برگزاری تا دست خود را برای سکوت؟
چگونه بود که همه مردم در Bistritz و مربی حال برخی از ترس وحشتناک برای
ذخیره؟
چه به معنای دادن بر صلیب ، سیر ، گل رز وحشی ،
کوه خاکستر؟ برکت دهد که خوب ، زن خوب که آویزان
صلیب عیسی را دور گردن من!
برای آن است که آسایش و قدرت به من هر زمان که من لمس است.
این فرد است که چیزی که من آموخته اند به توجه با بی اعتباری و به عنوان
طاغوت باید در زمان تنهایی و مشکل کمک باشد.
آیا این که چیزی است که در ذات خود چیزی وجود دارد ، و یا آن است که
متوسط ، کمک های فراوانی را ، در انتقال خاطرات همدردی و آسایش؟
برخی از زمان ، اگر آن را ممکن است باشد ، من باید این موضوع و بررسی سعی کنید به ذهن من را تشکیل می دهند
در مورد آن.
در ضمن من باید پیدا کردن تمام کنم اگر من بودم ، می تواند در مورد تعداد دراکولا ، ممکن است به من برای کمک به
را درک کنید. امشب او ممکن است از خود صحبت می کنید ، اگر من به نوبه خود
مکالمه که راه.
من باید بسیار مراقب باشید ، با این حال ، نه به ظن بیدار او.
نیمه شب.-- من داشته اند یک بحث طولانی با تعداد.
پرسیدم او چند سوال در مورد تاریخ ترانسیلوانیا ، و او به موضوع گرم شدن
زیبا.
در صحبت خود را از مسائل و مردم ، و به خصوص از جنگ ، او به عنوان اگر او صحبت کرد
حاضر در همه آنها شده بود.
این او پس از آن گفت که به Boyar غرور و افتخار از خانه و نام او توضیح داد
غرور خود را ، که شکوه و عظمت خود را به جلال خود ، که سرنوشت خود را سرنوشت خود است.
هر گاه او از خانه اش صحبت کرد او همیشه می گفت "ما" ، و تقریبا در جمع صحبت کرد ،
مانند صحبت کردن پادشاه.
من آرزو می کنم من می تواند قرار دادن تمام او گفت : دقیقا به عنوان او گفت : آن را برای من بود
جذاب. به نظر می رسید در آن یک تاریخچه کامل از
کشور است.
او هیجان زده رشد او صحبت می کرد ، و در مورد اتاق کشیدن سفید بزرگ او راه می رفت
سبیل و بتواند هر چیزی را که وی بر آن گذاشته شد دست خود را به عنوان اینکه او آن را مچاله شده
قدرت اصلی.
یک چیز او گفت که من باید قرار دادن به عنوان نزدیک که من می تواند آن را در راه خود را می گوید
داستان از نژاد او.
"ما Szekelys حق به افتخار ، برای در رگ های ما جریان خون بسیاری از شجاع
نژادها که به عنوان دعوا شیر جنگیدند ، برای سیادت.
در اینجا ، در گرداب نژادهای اروپایی ، قبیله Ugric از ایسلند با مته سوراخ
مبارزه با روح که ثور و Wodin به آنها را داد ، که Berserkers خود را به نمایش داده می
و از جمله قصد بر seaboards از سقوط کرد
اروپا ، برای همیشه ، و از آسیا و آفریقا بیش از حد ، تا مردم فکر که
werewolves خود آمده بود.
در اینجا ، بیش از حد ، وقتی که آنها آمدند ، آنها دریافتند Huns ، که جنگاوری خشم جاروب بود
زمین مانند شعله زندگی ، تا مردم در حال مرگ اعلام کرد که در رگ خود را زد
خون از آن جادوگران قدیمی ، که ، اخراج
از Scythia با شیاطین در صحرا جفت بود.
احمق ، احمق! چه شیطان و یا چه ساحره همیشه آنقدر بزرگ بود
آتیلا ، که خون در این وریدها؟ "
او معتقد سلاح خود را.
آیا جای تعجب است که ما یک مسابقه فتح شد ، که ما افتخار که هنگامی که
اهل مجارستان ، Lombard ، آور ، بلغار ، یا ترک هزاران نفر خود را بر ما ریخت
مرزها ، ما آنها را عقب راند؟
آیا آن عجیب است که زمانی که Arpad و لژیون های خود را جاروب را از طریق مجاری
پدری او ما را در اینجا یافت زمانی که او به مرز رسید ، که Honfoglalas شد
تکمیل وجود دارد؟
و هنگامی که سیل مجارستان را فرا گرفت به سمت شرق ، Szekelys ادعا شد
خویش و قوم پیروز Magyars ، و برای قرنها به ما حفاظت قابل اعتماد بود
مرز Turkeyland.
برای همیشه و بیشتر از آن ، بی پایان وظیفه گارد مرزی ، به عنوان ترک می گویند ،
آب خواب است ، و دشمن به کلی بی خواب است.
که با کمال مسرت بیشتری نسبت به ما در طول چهار کشور "شمشیر خونین ، یا در
تماس جنگاوری آن flocked سریعتر به استاندارد پادشاه؟
وقتی که شرم بزرگ ملت من ، شرم Cassova ، بازخرید شد
پرچم Wallach و اهل مجارستان زیر هلال رفت؟
چه کسی بود اما یکی از نژاد خود من که به عنوان Voivode عبور دانوب و ضرب و شتم
ترک بر روی زمین خود را؟ این دراکولا بود در واقع!
وای بر آن بود که برادر خود را نالایق ، وقتی که او افتاده بود ، به فروش قوم خود را به
ترک و ننگ برده داری بر روی آنها به ارمغان آورد!
این دراکولا ، در واقع ، که الهام بخش که دیگر از نژاد خود را که در
بعد از سن دوباره و دوباره نیروهای خود را در طول رودخانه بزرگ را به ارمغان آورد
Turkeyland ، که ، زمانی که او مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود ،
دوباره آمد و دوباره ، هر چند او به تنهایی از میدان خونین که در آن خود را
سربازان قتل عام شدند ، از او می دانستند که او به تنهایی می تواند در نهایت
پیروزی!
آنها گفتند که او تنها به خودش فکر. BAH! چه خوب دهقانان بدون
رهبر؟ از کجا به پایان می رسد جنگ بدون مغز و
قلب به آن انجام؟
باز هم ، وقتی که ، بعد از نبرد Mohacs ، ما انداخت یوغ مجارستان ، ما از
خون دراکولا در میان رهبران آنها بودند ، برای روح ما بروک نیست که ما
آزاد نیست.
آه ، جوان آقا ، Szekelys ، و دراکولا به عنوان خون قلب خود را ، خود را
مغز ، و شمشیر های خود ، می تواند یک رکورد به رخ کشیدن که رشد قارچ مانند
Hapsburgs و Romanoffs هرگز نمی تواند برسد.
روز جنگاوری هستند.
خون بیش از حد با ارزش چیزی که در این روز صلح بیشرمی ، و افتخارات
نژادهای بزرگ به عنوان یک داستان است که گفته است. "
توسط این زمان نزدیک صبح بود ، و ما به رختخواب رفت.
(Mem. ، به نظر می رسد این دفترچه به طرز وحشیانه ای مانند آغاز "شبهای عربی" برای
همه چیز به شکسته شدن در سپیده دم ، و یا مانند شبح پدر هملت است.)
12.-- ممکن است مرا با حقایق ، حقایق لخت ، لات ، تایید شده توسط کتاب و شروع اجازه دهید
ارقام ، و از آن می توان بدون شک وجود دارد.
من باید آنها را با تجربه که به خود من استراحت اشتباه
مشاهده ، یا حافظه من از آنها.
عصر آخرین زمانی که تعداد از اتاق او آمد او را با پرسش از من سوال در مورد شروع
مسائل قانونی و در انجام از انواع خاصی از کسب و کار.
من روز wearily بیش از کتاب ها به سر برده بود و ، به سادگی به ذهن من را اشغال کردند ، رفت
بر برخی از مسائل در مسافرخانه لینکلن شده بود بررسی خواهد شد.
روش خاصی در سوالات شمارش وجود دارد ، بنابراین باید سعی کنید به آنها را سرکوب
در دنباله. دانش به نحوی و یا برخی از زمان ممکن است
برای من مفید باشد.
اول ، او پرسید : اگر یک مرد در انگلستان ممکن است به دو وکلاء یا بیشتر داشته باشند.
من به او گفتم او ممکن است ده ها اگر او آرزو داشته باشند ، اما که آن را نمی خواهد بود عاقل به
بیش از یک وکیل درگیر در یک معامله ، به عنوان تنها یک نفر می تواند در عمل
زمان ، و برای تغییر خواهد بود خاصی برای جنگیدن در برابر علاقه خود را.
او به نظر می رسید کاملا درک کنیم ، و در ادامه به درخواست در صورت وجود خواهد داشت هر
مشکل عملی در نیاز برای شرکت در یک مرد ، می گویند ، بانکداری ، و دیگری به
پس از حمل و نقل ، در مورد کمک محلی
در یک مکان دور از خانه از وکیل بانکی مورد نیاز است.
پرسیدم برای توضیح بیشتر به طور کامل ، به طوری که ممکن است توسط هر گمراه شانس او را نیست ، تا او
گفت :
"من باید نشان دادن.
دوست و معدن ، آقای پیتر هاوکینز ، از زیر سایه زیبای شما
کلیسای جامع در اکستر ، که به مراتب از لندن ، اقدام به خرید برای من از طریق خود خوب شما
جای من در لندن.
خوب!
حالا در اینجا اجازه دهید به من می گویند رک و پوست کنده ، مبادا شما باید فکر می کنم آن را عجیب و غریب که من به دنبال
خدمات یک تا کنون از لندن به جای برخی از ساکنان وجود دارد ، که من
انگیزه بود که هیچ علاقه ای محلی ممکن است
در خدمت نجات آرزو من تنها ، و به عنوان یکی از اقامت در لندن ممکن است ، شاید برخی از
هدف از خود یا دوستان را به خدمت رفتم ، در نتیجه afield در به دنبال عامل من ، که
کارگر باید تنها به علاقه من.
در حال حاضر ، فرض کنید من ، که بسیاری از امور ، مایل به کشتی کالا ، می گویند ، به نیوکاسل برده است ، و یا
دورهام ، و یا Harwich ، یا دوور ، ممکن است آن را نمی شود که می تواند با سهولت بیشتر انجام می شود
consigning تا از این پورت در یکی؟ "
من جواب داد که مطمئنا این امر می تواند آسان ترین ، اما که ما وکلای به حال یک سیستم
آژانس یکی برای دیگری ، به طوری که کار محلی می تواند به صورت محلی در آموزش انجام می شود
از هر وکیل ، به طوری که مشتری ،
به سادگی با قرار دادن خود را در دست یک مرد ، می توانست خواسته های خود را انجام شده توسط
او را بدون مشکل بیشتر. اما گفت : "او ،" من می تواند در آزادی به
مستقیم خودم.
آیا نیست؟ ":" البته ، من جواب دادم ، و "است که اغلب
انجام شده توسط مردان کسب و کار ، که دوست ندارم تمام امور خود شناخته می شوند
هر فرد یک "
"خوب!" او گفت ، و سپس در ادامه در مورد ابزار ساخت محموله بپرسید و
فرمها را به طریق و از تمام انواع از مشکلات که ممکن است بوجود می آیند رفته ،
اما با احتیاط می تواند محافظت در برابر.
من همه این چیزها را توضیح داد تا او را به بهترین توانایی خود را ، و او قطعا ترک
تحت این تصور که او را ساخته اند یک وکیل فوق العاده ، برای وجود داشت
چیزی که او فکر می کنم نیست و یا پیش بینی.
برای مردی که هرگز در کشور بود ، که آشکارا نمی بسیار در راه
کسب و کار ، دانش و فراست خود فوق العاده بودند.
وقتی او خود را در این نقطه که او صحبت کرده بود راضی بود ، و من تا به حال
همه به عنوان و همچنین من می توانم کتاب های موجود تایید شده است ، او ناگهان ایستاد و
گفت : "آیا شما از زمان اولین خود را نوشته شده است
نامه ای به دوست ما آقای پیتر هاوکینز ، و یا به هر زبان دیگری؟ "
آن را با برخی از تلخی در قلب من که من جواب داد که من تا به حال بود ، که هنوز
من تا به حال هر فرصت برای فرستادن نامه به کسی دیده می شود.
"سپس نوشتن ، دوست جوان من ،" او گفت ، تخمگذار دست سنگین روی شانه من ، "نوشتن
به دوست ما و به هر زبان دیگری ، و می گویند ، اگر آن را به شما لطفا ، که شما باید بماند
با من تا یک ماه از هم اکنون است. "
"آیا می خواهید به ماندن بگیرید تا زمانی؟" من پرسیده می شود ، برای قلب من بزرگ شد در سرد
فکر می کردم. "من آن را بسیار مورد نظر ، نه من هیچ را
امتناع.
وقتی استاد ، کارفرمای شما ، آنچه شما خواهد شد ، درگیر است که کسی باید بر روی او می آیند
از طرف ، آن است که نیازهای من تنها خواهد بود درک شد.
من stinted نیست.
آیا نیست؟ "چه می تواند انجام دهم اما تعظیم پذیرش؟
این به نفع آقای هاوکینز ، معدن بود و من تا به حال به او فکر می کنم ، نه خودم ، و
علاوه بر این ، در حالی که تعداد دراکولا صحبت ، که در چشم او و در او وجود داشت
تحمل که مرا به خاطر بسپار که من بود
زندانی ، و به این که اگر من آن را آرزو من می توانم هیچ چاره ای داشته باشند.
تعداد پیروزی های خود را در تعظیم من ، و تسلط خود را در زحمت صورت من دیدم ،
او در یک بار آغاز به استفاده از آنها ، اما در خود را صاف ، راه resistless.
"من به شما دعا ، دوست خوب من جوان ، که شما از چیزهایی غیر از گفتمان
کسب و کار در نامه های خود را.
این بدون شک دوستان شما بدانند که شما به خوبی و که شما نگاه
رو به جلو برای گرفتن خانه به آنها. آیا نیست؟ "
همانطور که وی صحبت می کرد او دست من سه ورق کاغذ توجه داشته باشید و سه پاکت.
آنها همه از باریکترین پست های خارجی و به دنبال آنها ، پس از آن در او ، و
متوجه لبخند آرام او ، با تیز ، دندان نیش دروغ گفتن بیش از underlip قرمز ،
فهمیدم که اگر او سخن گفته بود که
من باید دقت بیشتری را نوشته ام ، برای او قادر خواهد بود آن را بخوانید.
بنابراین من مصمم به نوشتن فقط یادداشت رسمی در حال حاضر ، اما برای نوشتن به طور کامل به آقای هاوکینز در
مخفی ، و همچنین به منا ، به او می تواند تند نویسی ، که که پازل را بنویسید
تعداد دفعات مشاهده ، اگر او آن را ببینید.
هنگامی که من دو نامه نوشته بود نشستم ساکت ، خواندن کتاب را در حالی که تعداد
نوشت : یادداشت های مختلف ، با اشاره به عنوان او آنها را به برخی از کتاب های روی میز خود نوشت.
سپس او در زمان دو من و آنها را با خود قرار داد ، قرار داده و توسط مواد به نوشتن خود را ،
پس از که ، از طریق مسنجر درب پشت او بسته شده بود ، من بیش از تکیه داد و نگاه
در نامه ها ، که رو به پایین بر روی میز.
من هیچ پشیمانی در انجام این کار تحت شرایط احساس من احساس کردم که من باید
حفاظت از خودم در هر راه من می تواند.
یکی از نامه به ساموئل F. بیلینگتون ، شماره 7 ، هلال ، Whitby کارگردانی شد ،
دیگر به آقای Leutner ، وارنا.
سوم Coutts و شرکت ، لندن ، و چهارم به Herren Klopstock و Billreuth ،
بانکداران ، بودا Pesth. دوم و چهارم شدند unsealed.
من فقط در مورد به آنها نگاه هنگامی که من تو را دیدم درب دسته حرکت.
من در صندلی من غرق ، داشتن زمان برای از سرگیری کتاب من قبل از شمارش ،
برگزاری هنوز هم یکی دیگر از نامه ای در دست داشت ، وارد اتاق شد.
او در زمان حروف بر روی میز و مهر آنها را به دقت ، و سپس تبدیل به
من ، گفت : "من اعتماد شما مرا خواهد بخشید ، اما من
کارهای زیادی در خصوصی در این شب انجام.
شما ، من امیدوارم ، پیدا کردن همه چیزهایی که می خواهید. "
در درب ، او تبدیل شده است ، و پس از لحظه ای مکث گفت : "اجازه دهید به شما توصیه می کنم ، عزیزم
دوست جوان.
نه ، اجازه دهید من با تمام جدیت به شما هشدار می دهند ، که باید این اتاق شما خواهد شد را ترک کنید
توسط هر فرصتی برو به خواب در هر بخش دیگری از قلعه.
قدیمی است و دارای خاطرات بسیاری است ، و رویاهای بد برای کسانی که در خواب وجود دارد
طی یک اقدام نابخردانه است. هشدار داده می شود!
باید هم اکنون و یا شما غلبه بر خواب ، و یا می شود انجام دهید ، سپس با عجله به را آن گونه که مایلید تغییر دهید
اتاق یا به این اتاق ، برای استراحت خود را پس از آن ایمن بودن آن به.
اما اگر شما در این رابطه دقیق نیست ، و سپس ، "او سخنرانی خود در نفرت انگیز به پایان رسید
راه ، او با دست خود motioned اگر او بودند آنها را شستشو.
من کاملا درک است.
تنها شک من به عنوان که آیا هر رویا می تواند وحشتناک تر از غیر طبیعی ،
خالص وحشتناک از دل تنگی و رمز و راز که به نظر می رسید بستن اطرافم.
بعدها.-- من تایید آخرین کلمات نوشته شده ، اما این زمان است که بدون شک وجود دارد در
سوال. من نباید ترس از به خواب در هر مکان
جایی که او نمی باشد.
من بر صلیب را بالای سر تخت من قرار می گیرد ، من تصور که بقیه من به این ترتیب است
آزاد از رویاها ، و در آنجا خواهد ماند.
وقتی که او مرا ترک من به اتاق من رفت.
پس در حالی که کمی ، شنیدن هر صدا ، من بیرون آمد و رفت تا سنگ
پله تا جایی که من می تواند نگاه به سمت جنوب.
از بعضی جهات از آزادی در گستره وسیع ، غیر قابل دسترس وجود دارد هر چند آن را به من بود ،
در مقایسه با تاریکی باریک حیاط.
در این ، احساس کردم که من در واقع در زندان به سر می برد ، و من به نظر می رسید می خواهید یک
تنفس هوای تازه ، هر چند آن شب بودند.
من شروع به احساس این وجود شبانه بر من بگویید.
تخریب اعصاب من. من در سایه خود من شروع ، و پر از
همه انواع تصورات وحشتناک.
خدا می داند که زمین وجود دارد از ترس وحشتناک من در این مکان ملعون!
من بیش از گستره زیبا نگاه ، غرق در مهتاب نرم و به رنگ زرد تا آن
تقریبا به عنوان به عنوان روز نور است.
در نور نرم تپه های دور ذوب شد ، و سایه در دره ها و
دره از سیاهی مخملی. زیبایی محض ، به نظر می رسید به من تشویق.
صلح و آرامش را در هر نفس من جلب کرد وجود دارد.
همانطور که من از پنجره خم چشم من چیزی در حال حرکت زیر طبقه گرفتار شد
من ، و تا حدی به سمت چپ من ، جایی که من تصور ، از دستور از اتاق ، که
از پنجره اتاق خود تعداد نگاه.
پنجره که در آن ایستاده بود بلند و عمیق ، سنگ mullioned ، و هر چند
کهنه ، هنوز هم کامل بود.
اما بدیهی است بسیاری از یک روز از این پرونده وجود دارد شده است.
من پشت در پشت سنگ کاری خود جلب کرد ، و نگاه به دقت خارج است.
چیزی که من تو را دیدم سر شمارش بود از پنجره بیرون.
من صورت نمی بینم ، اما من مرد گردن و جنبش را از پشت او می دانست
و ساعد دست.
در هر صورت من می توانم به دست که من تا به حال تا به حال برخی از فرصت های زیادی از اشتباه نیست
مطالعه.
من در ابتدا علاقه مند و تا حدودی خوشحال بود ، برای آن بسیار جالب است چقدر کوچک
توجه به علاقه و مات و متحیر کردن یک مرد زمانی که او زندانی است.
اما احساسات بسیار من تغییر به دافعه و ترور زمانی که من تو را دیدم کل مرد آرامی
ظهور را از پنجره و شروع به خزیدن دیوار قلعه بیش از وحشتناک
پرتگاه ، صورت را با پنهان سازی خود را گسترش از اطراف او را مانند بال بزرگ.
در ابتدا من می تواند چشم من را باور ندارد.
من فکر کردم که برخی از ترفند از مهتاب ، برخی از اثر عجیب و غریب از سایه بود ، اما
من به دنبال نگه داشته ، و از آن می تواند بدون توهم.
من تو را دیدم انگشتان دست و پا درک گوشه سنگ ، فرسوده روشنی از
ملات استرس سال ، و در نتیجه با استفاده از هر طرح ریزی و حرکت نابرابری
رو به پایین با سرعت قابل توجه ، فقط به عنوان یک مارمولک در امتداد دیوار حرکت می کند.
چه شیوه ای انسان است ، و یا چه شیوه ای از موجودی ، آن را در صورت ظاهر انسان است؟
من احساس می کنم ترس از این مکان وحشتناک مسحور من است.
در ترس ، در ترس افتضاح است و هیچ راه فراری برای من وجود دارد.
من با ترورهایی را که من به جرات فکر می کنم احاطه.
15 ماه مه.-- یک بار دیگر من را دیده اند ، شمارش در مد مارمولک او بیرون بروید.
او رو به پایین در راه جانبی نقل مکان کرد ، برخی از صد پا به پایین ، و یک معامله خوب است.
باقی مانده است. او را به برخی از سوراخ یا پنجره از میان رفت.
هنگامی که سر خود را ناپدید شده بود ، من خم را امتحان کنید و ببینید ، اما بدون فایده است.
فاصله بیش از حد بزرگ اجازه می دهد تا زاویه مناسب دید.
من می دانستم که او را به قلعه را ترک کرده بودند در حال حاضر ، و فکر کردم به استفاده از فرصت برای کشف
از من که هنوز جرات بود. رفتم به اتاق ، و گرفتن یک لامپ ،
سعی کردم همه درها.
همه آنها قفل شده بودند ، به عنوان من تا به حال انتظار می رود ، و قفل نسبتا جدید بود.
اما من رفتم پایین پله ها سنگ را به سالن جایی که من در ابتدا وارد کرده بود.
که من پیدا کردم من می تواند به جلو و عقب پیچ به راحتی به اندازه کافی و از قلاب باز کردن زنجیره ای بزرگ.
اما درها ، قفل شده بود و کلید رفته بود!
این کلید باید در اتاق شمارش باشد.
من باید تماشا باید درب خود را از حالت قفل ، به طوری که من ممکن است به آن و فرار.
رفتم به یک معاینه کامل از از پله ها و معابر مختلف ، و سعی کنید
درهای که از آنها باز است.
یک یا دو اتاق کوچک در نزدیکی سالن باز شد ، اما چیزی برای دیدن در آنها وجود دارد
بجز مبل های قدیمی ، گرد و خاکی با سن و بید خورده.
در گذشته ، با این حال ، من یک درب در بالا از راه پله ها که در بر داشت ، هر چند به نظر می رسید آن را
قفل شده است ، کمی تحت فشار قرار داد.
من این کار را سخت تر ، و متوجه شد که آن را واقعا نمی قفل شده است ، اما مقاومت
آمد از این حقیقت که لولا تا حدودی کاهش یافته بود ، و درب سنگین استراحت
در این طبقه.
در اینجا فرصتی که من ممکن است دوباره بود ، بنابراین من خودم را اعمال ، و با
تلاش های بسیاری را مجبور کرد به طوری که من می توانم را وارد کنید.
من در حال حاضر در بال قلعه بیشتر به سمت راست نسبت به اتاق من می دانستم و
طبقه پایین پایین.
از پنجره من می توانم ببینم که مجموعه ای از اتاق به جنوب دراز همراه
قلعه پنجره اتاق پایان به دنبال از غرب و جنوب هر دو.
در سمت دوم ، و همچنین به سابق ، یک پرتگاه بزرگ وجود دارد.
این قلعه در گوشه ای از یک سنگ بزرگ ساخته شده بود ، به طوری که در سه طرف آن را
کاملا غیر قابل تسخیر است ، و بزرگ ویندوز در اینجا قرار داده شده است که در آن رسن ، یا تعظیم ، و یا
culverin در نمی تواند برسد ، و به تبع آن
نور و راحتی ، غیر ممکن به یک موقعیت است که تا به حال به محافظت می شود ، اختصاص داد.
از غرب به دره بزرگ بود ، و پس از آن ، افزایش دور ، کوه بزرگ دندانه دار
fastnesses ، اوج افزایش در اوج ، سنگ خالص نکردم با خاکستر کوه و خار ،
ریشه که در ترک ها و شکاف ها و crannies از سنگ چسبیده.
این آشکار است که بخشی از قلعه در گذشته توسط خانمها اشغال
روز ، برای مبلمان به حال هوا راحتی از هر من به حال دیده می شود.
پنجره curtainless بودند ، و مهتاب رنگ زرد ، از جاری شدن سیل در از طریق
پانل الماس ، یکی را قادر به دیدن حتی رنگ ، در حالی که آن ثروت را از آن ملایم تر
گرد و غبار که در نیمه راه توقف کردن و مبدل در برخی از اقدام نابسامانی های زمان و بید.
چراغ من به نظر می رسید به اثر کمی در مهتاب درخشان باشد ، اما من خوشحالم که بود
آن را با من ، به تنهایی وحشت در محل که سرد من بود
قلب و اعصاب من رعشه.
با وجود این ، بهتر از زندگی به تنهایی در اتاق که من آمده بود از نفرت بود
حضور تعداد و پس از تلاش های کمی به مدرسه اعصاب من ، که من پیدا کردم نرم
ارامش بیش از من آمده است.
من اینجا هستم ، نشسته در یک جدول بلوط کمی که در آن در زمان های قدیمی احتمالا برخی از بانوی منصفانه
شنبه قلم ، با blushes زیادی فکر کردن و بسیاری از بد املای نامه او عشق و
نوشتن در دفتر خاطرات روزانه من در تند نویسی همه اتفاق افتاده است که از آنجایی که من آن آخرین بسته.
قرن نوزدهم به تاریخ با یک انتقام است.
با این حال ، مگر اینکه مرا فریب حواس من ، قرن های قدیمی بود ، و قدرت از
خود را که صرفا "مدرنیته" نمی تواند کشنده باشد.
بعدها : صبح روز 16 مه.-- خدا حفظ سلامت عقل من ، این من هستم
کاهش می یابد. ایمنی و اطمینان از ایمنی
چیزهایی از گذشته.
در حالیکه من در اینجا زندگی است ، اما یک چیز را به امید ، که من نمی ممکن است دیوانه وجود دارد ،
در واقع ، اگر من دیوانه نیست در حال حاضر.
اگر من عاقل باشد ، پس از آن قطعا از آن است که دیوانه کننده که از همه چیز ناپاک است که فکر می کنم
در خفا انجام دادن در این مکان نفرت تعداد ، حداقل بسیار ناراحت کننده به من ، که به او به تنهایی من
می تواند به دنبال ایمنی ، حتی اگر این تنها در حالی که من می تواند هدف خود را خدمت می کنند.
بزرگ خدا! مهربان خدا ، اجازه بدهید من آرام ، برای خروج از
نهفته است که راه جنون واقع است.
من شروع به گرفتن چراغ های جدید بر روی چیزهای خاصی که من متعجب و متحیر شده اند.
تا به حال من هرگز کاملا می دانست چه چیزی شکسپیر معنی بود که او ساخته شده هملت می گویند ،
"قرص های من!
سریع ، قرص های من!
'TIS ملاقات که من آن را ،" و غیره ، در حال حاضر ، احساس به عنوان اینکه مغز خود من بودند
unhinged و یا اگر به عنوان ضربه ای که باید در حال لغو آن به پایان آمده بود ، من به نوبه خود به دفتر خاطرات من
برای سکون.
عادت از ورود به دقت باید کمک به من تسکین.
هشدار مرموز تعداد به من در آن زمان وحشت زده است.
این من سبب ایجاد وحشت بیشتر نیست که من از آن فکر می کنم ، برای او در آینده نگه ترس
بر من است. من باید ترس به شک آنچه که او ممکن است بگویند!
هنگامی که من در دفتر خاطرات روزانه من نوشته شده بود و خوشبختانه جای کتاب و قلم در من
جیب من احساس خواب آلودگی است. هشدار دهنده تعداد به ذهن من آمد ، اما
من لذت بردن در تمرد از آن انجام گرفت.
حس خواب بر من ، و با آن عناد که خواب به ارمغان می آورد
پیشرو.
مهتاب نرم و ساکت ، و گستره وسیعی بدون حس آزادی را داد
که من تازه است.
من مصمم بازگشت امشب به اتاق دل تنگی ، خالی از سکنه است ، اما به خواب در اینجا ،
که در آن ، قدیمی ، خانم ها و نشسته بودند خوانده و زندگی کرده زندگی شیرین در حالی که آرام خود را
سینه غمگین برای menfolk خود را در بحبوحه جنگ ظالم بودند.
من خود جلب کرد کاناپه بزرگ از جای خود را در نزدیکی گوشه ، به طوری که به عنوان من دراز ، من می توانم نگاه
در این دیدگاه دوست داشتنی به شرق و جنوب ، و unthinking و uncaring گرد و غبار ،
خودم را به خواب تشکیل شده است.
گمان می کنم من باید افتاده در خواب.
من امیدوارم که چنین است ، اما من از ترس ، برای همه که به دنبال startlingly واقعی است ، واقعی است که بود
اکنون اینجا نشسته ، نور خورشید در گسترده و پر از صبح ، من در نمی توانند
دست کم بر این باورند که آن همه خواب بود.
من تنها نبود. اتاق همان ، بدون تغییر در هر راه
از آنجایی که من به آن آمد.
من می توانم در امتداد کف را ببینید ، در مهتاب درخشان ، رد پای خود من
مشخص شده که در آن انباشت طولانی از گرد و غبار را برهم زده بود.
در مقابل مهتاب به من سه زن جوان ، خانم ها با لباس خود شدند و
شیوه ای.
من در آن زمان که من باید خواب زمانی که من آنها را دیدم فکر کردم ، آنها انداخت
سایه روی زمین. آن ها آمدند به من نزدیک است ، و نگاه من را برای
برخی از زمان ، و پس از آن زمزمه با هم.
دو تیره و بینی عقابی بالا ، مانند شمارش و تاریک بزرگ ، پر سر و صدا
چشم ها ، که به نظر می رسید تقریبا قرمز وقتی با ماه زرد کمرنگ مقایسه.
عادلانه بود ، به عنوان عادلانه آن را می توان ، با توده بزرگ مو طلایی و چشم مانند
یاقوت کبود رنگ پریده.
من به نظر می رسید به نحوی صورت خود را به دانستن ، و آن را می دانم در ارتباط با برخی از رویایی
ترس ، اما من نمی تواند در بحر تفکر غوطهور شدن در حال حاضر چگونه و کجا.
هر سه نفر دندان های سفید درخشان است که مانند مروارید در برابر یاقوت خود را تاباند
شهوتران لب.
چیزی در مورد آنها ساخته شده است که من ناراحت است ، برخی از اشتیاق وجود دارد و در همان زمان
برخی از ترس کشنده باشد.
من در قلب من احساس میل شریر ، سوزش که آنها به من با کسانی که قرمز بوسه
لب.
خوب است به یاد داشته باشید این پایین ، مبادا روزی که باید چشم مینا دیدار خواهد کرد و باعث
درد او را ، اما حقیقت این است.
آنها با هم زمزمه ، و سپس همه آنها سه خندید ، نقره ای ، موسیقی
خنده ، اما به همان اندازه به عنوان اینکه سخت صدا هرگز نتوانست از طریق نرمی می آیند
لب بشر.
مانند شیرینی احساس سوزن سوزن شدن ، غیر قابل تحمل ، از waterglasses بود که توسط بازی
دست حیله گری است. دختر عادلانه سرش را تکان داد coquettishly ،
و دو نفر دیگر او را خواست.
یکی از آنها گفت : "به حال خود رها! شما اول است ، و ما باید دنبال کنید.
با احترام حق خود را آغاز است. "دیگری افزود :" او جوان و قوی است.
بوسه برای همه ما وجود دارد. "
من آرام دراز ، به دنبال از زیر مژه من در عذاب از لذت
پیش بینی.
دختر عادلانه پیشرفته و خم روی سر من تا من می توانم حرکت او احساس
نفس بر من.
شیرین آن را در یک معنا ، عسل ، شیرین بود ، و احساس سوزن سوزن شدن ، از طریق اعصاب فرستاده شده
به عنوان صدای او ، اما با تلخ زمینه ای شیرین ، offensiveness تلخ ، به عنوان یکی
بوی در خون است.
من ترس به منظور بالا بردن پلک من بود ، اما بیرون را نگاه و کاملا تحت دیدم
ضربه شلاق. دختر رفت و روی زانو خود را ، و خم بر
من ، به سادگی gloating.
voluptuousness عمدی بود که هر دو هیجان و دافعه وجود دارد ، و به عنوان
او قوسی گردن او در واقع لب های او مانند یک حیوان licked ، تا من می توانم در را ببینید
مهتاب رطوبت درخشان در
لب های قرمز مایل به زرد و بر روی زبان قرمز آن را به عنوان lapped دندان سفید نوک تیز است.
پایین و پایین تر رفت و سر خود را به عنوان لب رفت و پایین تر از طیف وسیعی از دهان و چانه من
و به نظر می رسید به گلو من ببندید.
سپس او متوقف شد ، و من می توانم صدای تان شدیدا زبان خود آن را به عنوان licked شنیدن
دندانهای او و لب ها ، و من می تواند نفس گرم در پشت گردن من احساس راحتی کنید.
سپس پوست از گلو من شروع به احساس سوزش و به عنوان گوشت یکی می کند که این دست است که
به غلغلک دادن آن نزدیک نزدیکتر ، نزدیکتر است.
من می توانم ، لمس نرم و لرز از لب ها را بر روی پوست های حساس فوق العاده از من احساس
گلو ، و فرورفتگی های سخت دو دندان تیز ، فقط لمس کردن و pausing وجود دارد.
من در وجد مست چشمان من بسته شده و منتظر ، منتظر با ضرب و شتم قلب.
اما در آن لحظه ، یکی دیگر از احساس از طریق من به عنوان سریع به عنوان رعد و برق را فرا گرفت.
من آگاهانه از حضور تعداد بود ، و او همچنانکه اگر در یک lapped
طوفان خشم.
همانطور که چشمان من باز غیر ارادی من تو را دیدم دست قوی خود را درک گردن بلند و باریک.
زن منصفانه و با قدرت غول پیکر آن را عقب کشیدن ، چشم های آبی با خشم تبدیل ،
دندان های سفید champing با خشم و گونه ها منصفانه دنباله دار قرمز با اشتیاق.
اما تعداد! هرگز غضب و خشم چنین تصور کنید ،
حتی شیاطین از گودال است.
چشمان او مثبت دنباله دار بودند. نور قرمز در آنها کم رنگ و پریده بود ، تا اگر
شعله های آتش از آتش جهنم تبحر پشت سر آنها. چهره اش رنگ پریده ، یادگاران مرگ و خطوط
سخت مانند سیم های کشیده شده بودند.
ابرو غلیظی است که در طول بینی با یکدیگر ملاقات کردند در حال حاضر به مانند یک نوار heaving سفید گرم به نظر می رسید
فلز.
او با رفت و برگشت شدید بازوی او ، زن از او را پرتاب و سپس به motioned
دیگران ، به عنوان اینکه او آنان را ضرب و شتم به عقب.
این همان ژست آمرانه که من استفاده می شود به گرگ دیده بود.
در صدایی که ، هر چند کم و تقریبا در نجوا به نظر می رسید که از طریق هوا را کاهش دهد و
سپس حلقه در اتاق او گفت ،
": چطور جرات او را لمس هر یک از شما؟ چگونه جرات چشم شما ریخته گری بر روی او زمانی که من تا به حال
ممنوع آن؟ ، می گویم همه شما!
این مرد به من تعلق دارد!
مراقب باشید که چگونه شما را با او دخالت و یا شما باید به مقابله با من. "
دختر ، منصفانه با خنده از ادم هرزه غمزه ، تبدیل ، پاسخ دادن به او.
"شما هرگز خودت را دوست.
شما عشق هرگز! "در این زنان دیگر پیوست ، و چنین
سیاه ، سخت ، خنده بی عاطفه زنگ زد از طریق اتاق که آن را تقریبا از من ساخته شده
ضعف بشنوند.
مانند لذت بردن از fiends به نظر می رسید. سپس تعداد ، پس از بررسی در من تبدیل شده
مواجه با دقت ، و در زمزمه نرم ، گفت : "بله ، من نیز می توانید عشق.
شما خودتان می توانید آن را از گذشته بگویید.
آیا نه چندان؟ خب ، در حال حاضر من به شما قول می دهم که زمانی که من انجام داده
با او باید او را در اراده خود را ببوسد. حالا برو!
برو! من باید او را ، بیدار است برای کاری که باید انجام شود وجود دارد. "
"آیا ما به هیچ چیز امشب؟ گفت :" یکی از آنها ، با خنده های کم ، به عنوان او اشاره کرد
به کیسه ای که او بر اساس طبقه ، و پرتاب کرده بود نقل مکان کرد به عنوان اینکه وجود داشت
چیزی در درون آن زندگی می کنند.
برای پاسخ او راننده سرشونو تکون دادن سر خود را. یکی از این زنان به جلو پرید و باز
آن.
اگر گوش من من را گول بزنند و بریده بریده نفس کشیدن و ناله کردن کم بود ، به عنوان نیمی خفه
کودک. زنان بسته گرد ، در حالی که من مبهوت بود
با وحشت.
اما همانطور که نگاه کردم ، آنها ناپدید شد ، و با آنها کیسه بسیار ناراحت کننده است.
بدون درب در نزدیکی آنها وجود دارد ، و آنها می توانند بدون توجه به من داشته باشند کسی سرایت نمی کند.
آنها به سادگی به نظر می رسید به اشعه از مهتاب محو و با تصویب از طریق
پنجره ، برای من می تواند در خارج از کم نور ، فرم سایه برای یک لحظه قبل از آنها
کاملا پژمرده دور.
سپس وحشت به من غلبه ، و من غرق پایین ناخودآگاه.