Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل یازدهم
آن را تا اواخر روز بعد که من به خانم Grose سخن گفت بود ، سخت گیری که با آن برای خودم نگه داشتم
دانش آموزان من در دید و آن را اغلب دشوار است او را ملاقات خصوصی ، و
بیشتر که ما هر کدام احساس اهمیت نه
تحریک -- در بخشی از بندگان کاملا تا آنجا که در آن از کودکان --
هر گونه سوء ظن از سراسیمگی مخفی یا بحث از رمز و راز.
امنیتی بزرگ در این ویژه از جنبه صرف صاف او را جلب کرد.
هیچ چیزی در چهره تازه خود را برای تصویب به دیگران اطمینان وحشتناک من وجود دارد.
او از من بر این باور بود ، من مطمئن ، مطلقا : اگر او تا به حال من نمی دانم آنچه را که باید
تبدیل شدن از من ، برای من نمی توانست به عهده کسب و کار به تنهایی.
اما او یک بنای تاریخی با شکوه به برکت می خواهید از تخیل بود ، و اگر
او می تواند در ما چیزی به اتهام کوچک اما زیبایی و خوش قلبی خود را ، خود را
شادی و هوش و ذکاوت ، او تا به حال هیچ مستقیم
ارتباط با منابع مشکل من.
اگر آنها در تمام آشکارا رنگ باخته است و یا ضرب و شتم شده بود ، او بدون شک به رشد داشته ،
در ردیابی آن را به عقب ، دارای چشمان فرو رفته به اندازه کافی به آنها مطابقت با مسائل ایستاده بود ، با این حال ، من می توانم
احساس او را ، هنگامی که او آنها را مورد بررسی ، با او
اسلحه های بزرگ سفید تا خورده و عادت آرامش در تمام نگاه خود را تشکر از خداوند
رحمت که اگر آنها خراب قطعات هنوز هم در خدمت.
پروازهای از علاقه داشتن به داد مکان ، در ذهن خود ، به تب و تاب بودن پای بخاری ثابت ، و من تا به حال
در حال حاضر شروع به درک چگونه با توسعه این اعتقاد بود که -- به عنوان زمان
بدون تصادف عمومی رفت -- ما
جوان می توانستند بعد از همه ، نگاه کردن برای خود ، او خطاب به بزرگترین او
اشتیاق به مورد غم انگیز ارائه شده توسط اموزگار خود.
که ، برای خودم ، ساده سازی صدا بود : من می توانم آن ، درگیر کردن به
جهان ، به صورت من باید بدون قصه ، بگویید ، اما آن را داشته باشد ، در شرایط
فشار بسیار زیاد اضافه شده برای پیدا کردن خودم در مورد... او مضطرب.
در ساعت من در حال حاضر صحبت از او به من ملحق شده بودند ، تحت فشار ، بر روی تراس ، که در آن ،
با گذشت این فصل ، آفتاب بعد از ظهر بود در حال حاضر مطلوب ، و ما آنجا نشسته
با هم در حالی که ، قبل از ما ، از راه دور ،
اما در داخل تماس اگر ما آرزو ، کودکان در یکی از بسیاری از آنها پس وپیش قدم
مدیریت خلق و خو.
آنها نقل مکان کرد به آرامی ، هماهنگ ، پایین تر از ما ، بیش از چمن ، پسر ، چرا که آنها رفت ،
خواندن با صدای بلند از storybook و عبور دستش را دور خواهر او را به نگه داشتن او را کاملا
در تماس باشید.
خانم Grose آنها را با متانت مثبت تماشا و پس از آن من گرفتار سرکوب
شکوه و شکایت کردن فکری که با آن او با وجدان از من را تبدیل به
نمایی از پشت پرده نقش دار.
من او را نهنج چیز کم رنگ و پریده ساخته شده بود ، اما به رسمیت شناختن فرد وجود دارد
برتری من -- موفقیت های من و عملکرد من -- در صبر خود را در زیر درد من.
او پیشنهاد ذهن خود را به افشاگریهای من ، من آرزو به حال به ترکیب براث بافت و
آن را با اطمینان از پیشنهاد او برگزار شد یک ماهی تابه بزرگ پاک است.
این نگرش کاملا خود را با هم تبدیل شده بود که در رسیتال من از حوادث
شب ، من نقطه مایلز بود گفت به من رسید در زمانی که بعد از دیدن
او ، در چنین یک ساعت یک هیولا ، تقریبا در
نقطه جایی که او اتفاق افتاده در حال حاضر به ، من به او را به پایین رفته بود ، انتخاب
سپس ، در پنجره ، با یک نیاز متمرکز از هشدار دهنده خانه ، که به جای
روش از یک سیگنال رزونانس بیشتر.
من در عین حال خود را در شک کمی از امید کوچک من از نمایندگی با موفقیت را ترک کرده بودند
حتی به حس همدردی واقعی خود من از شکوه و جلال واقعی الهام بخش کمی
که با آن ، پس از من تا به حال او را به
خانه ، پسر با چالش بیان نهایی من روبرو است.
به محض این که من در مهتاب بر روی تراس ظاهر شد ، او به من رسیده بود به عنوان مستقیم
که ممکن است ، که در آن من دست خود را بدون یک کلمه گرفته شده بود و به رهبری او ، از طریق
فضاهای تاریک ، تا راه پله که در آن پنجم
بنابراین hungrily hovered برای او ، در امتداد لابی جایی که من تا به حال گوش و لرزید ،
و بنابراین ، به او اتاق تنها گذاشته ای.
صدا ، در راه ، میان ما منتقل شده بود ، و با خودم فکر میکردم -- اوه ، چگونه من تا به حال
تعجب -- اگر او بودند groping در مورد در ذهن کوچک او برای چیزی محتمل و نه
خیلی چیز عجیب و غریب است.
این اختراع خود ، مالیات به طور قطع ، و من احساس کردم که این زمان ، بیش از واقعی او
خجالت ، هیجان کنجکاو از پیروزی است. این یک دام تیز برای نفوذ ناپذیر بود!
او نمی تواند بازی دیگر در بی گناهی ، پس چگونه دوخال او خارج از آن؟
ضرب و شتم در من وجود دارد در واقع ، با ضربان پرشور این سوال برابر
درخواست تجدید نظر گنگ به عنوان عفریت چگونه من باید.
من در مواجه شد ، و هرگز در عین حال ، با تمام خطر متصل حتی در حال حاضر به
صدایی خود توجه داشته باشید نفرت انگیز من.
من در واقع به یاد داشته باشید که همانطور که ما را به اتاق کوچک خود را تحت فشار قرار دادند ، که در آن بستر نداشته
در همه خوابیده و پنجره ، به مهتاب کشف شده ، ساخته شده محل
بنابراین روشن است که هیچ نیازی نیست از قابل توجه وجود دارد
مسابقه -- به یاد می آورم که چگونه من به طور ناگهانی کاهش یافته است ، بر لبه تخت را از غرق
نیروی این ایده است که او باید بداند که چگونه او واقعا ، به عنوان آنها می گویند ، "بود" به من.
او می تواند انجام آنچه او دوست داشت ، با همه هوش و ذکاوت خود به او کمک کند ، تا زمانی که من باید
ادامه به سنت های قدیمی از جرم و جنایت از کسانی که پرستارش از تسلیم
جوانی که وزیر را به خرافات و ترس.
او بود "من در واقع ، و در چوب های مبتلا به شکاف لب و کام ، برای که هرگز به من اعلام بی تقصیری کردن ، که
رضایت که من باید به unhung ، اگر ، با faintest لرزش اورتور ، من شدند
ابتدا به مقاربت بی نقص ما عنصر به طوری وخیم معرفی؟
نه ، نه آن را بی فایده بود به تلاش برای انتقال خانم Grose ، درست مثل آن است که به ندرت کمتر
بنابراین به تلاش به نشان می دهد در اینجا ، چگونه ، در کوتاه مدت ، و سپس با استفاده از برس ما سفت در تاریکی ، او نسبتا
من با تحسین تکان داد.
من البته کاملا مهربان و مهربان بود و هرگز هرگز هنوز به حال من در قرار داده شده
او دست کمی شانه تندرنس مانند کسانی که که با آن ، در حالی که من
استراحت در برابر تخت ، من در او را در زیر آتش وجود دارد.
من هیچ جایگزینی ، اما در فرم به حال حداقل ، آن را قرار داده به او.
"شما باید من بگویم -- و تمام حقیقت.
شما بروید برای؟ آنچه شما انجام شد وجود دارد؟ "
من هنوز هم می تواند لبخند فوق العاده اش ، سفید پوستان را از چشمان زیبا او ، و
کشف دندان کمی خود میدرخشند مرا در هوای گرگ و میش.
"اگر شما به من بگو چرا و شما را در درک خواهد کرد؟"
قلب من ، در این ، همگانی روندی را به دهان من. آیا او به من بگویید چرا؟
که من پیدا کردم نه صدایی بر روی لب های من به این برنامه را فشار دهید ، و من آگاه بود پاسخ تنها با یک
مبهم ، تکرار ، grimacing با سر اشاره.
او نجابت خود بود ، و در حالی که من سر من در او wagged او ایستاده وجود دارد بیشتر
تر از همیشه شاهزاده پری کوچک. این روشنایی خود را به واقع که به من داد بود
مهلت ده.
آیا آن را آنقدر بزرگ است اگر او واقعا به من بگویید؟
"خوب ، او در آخرین گفت :" فقط دقیقا به منظور است که شما باید این کار را انجام دهند. "
"آیا چه؟"
"من فکر می کنم -- برای تغییر -- بد!" من باید شیرینی را هرگز فراموش نکنید و
خوشنودی با آن ، او به ارمغان آورد از کلمه ، و نه چگونه ، در بالای آن ، او خم به جلو و
بوسید به من.
این شد که در واقع پایان همه چیز است. بوسه او آشنا شدم و من تا به حال را ، در حالی که من
او را برای یک دقیقه در آغوش من ، شگفت انگیز ترین تلاش به گریه نکنند تا خورده.
او دقیقا حساب خود را که دست کم از رفتن من پشت آن اجازه داده شده بود ،
و آن را تنها با اثر تایید پذیرش من از آن است که ، به عنوان شد
در حال حاضر نگاه در مورد اتاق ، من می توانم بگویم --
"سپس شما آیا عریان نه در همه؟" او نسبتا در این خبرهای تیره ساطع است.
"نه در همه.
نشستم و خواندن است. "" و هنگامی که شما بروید پایین؟ "
"در نیمه شب. وقتی که من بد بد AM! "
"من می بینم ، می بینم -- آن جذاب است.
اما چگونه می تواند شما را مطمئن باشید من آن را می دانم؟ "" اوه ، من که با فلور مرتب شده اند. "
پاسخ او را با آمادگی زنگ زد! "او برای گرفتن و بیرون نگاه کنید."
"است که آنچه او انجام دهد."
من آن بود که به دام افتاد! "پس او شما را مختل شود ، و به آنچه او
بود نگاه می کنید ، شما همچنین نگاه -- شما را دیدم "،" در حالی که شما "من موافقت ،" گرفتار شما
مرگ در هوای شب! "
او به معنای واقعی کلمه از این بهره برداری bloomed که او radiantly استطاعت به موافقت.
چه در غیر این صورت باید به اندازه کافی بد شده اند؟ "او پرسید.
سپس پس از دیگری در آغوش ، حادثه و مصاحبه ما را در به رسمیت شناختن من بسته شد
از همه ذخایر خوبی است که ، برای شوخی او ، او قادر به رسم بر شده بود.