Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards EM فورستر فصل 37
مارگارت درب در داخل پیچ. سپس او را بوسید خواهرش، اما
هلن، در صدای وقار، که به طرز عجیبی از او آمد، گفت:
"راحت!
شما به من نگفت که کتاب بستهای شد.
من پیدا کرده اند، تقریبا هر چه را که من می خواهم. "من به شما چیزی گفت که درست بود."
"این بوده است تعجب بزرگ، قطعا.
خاله Juley بد شده است؟ "" هلن، شما نمی خواهد فکر می کنم من می خواهم اختراع
هلن، چرخش به دور است؟ "" گمان می کنم، گفت:
و گریه بسیار کمی است.
اما یکی از دست می دهد ایمان به همه چیز را بعد از این است. "
"ما فکر کردیم که این بیماری بود، اما حتی پس از آن - من بطور شایسته و در خور رفتار نیست."
هلن انتخاب کتاب دیگری.
"من باید به مشورت هر کسی نیست. چه پدر ما که از من فکر کرده اید؟
او سوال خواهرش، و نه از rebuking او فکر نمی کنم.
هر دو ممکن است در آینده لازم است، اما او به حال اول به پاکسازی جرم و جنایت بیشتر از
هر که هلن می تواند مرتکب شده اند - که می خواهید از اعتماد به نفس است که کار
شیطان.
هلن "پاسخ داد: بله، من عصبانی هستم". "آرزوهای من باید محترم شمرده است.
من می خواهم که از طریق این جلسه رفته اگر لازم بود، اما پس از عمه Juley
بهبود آن لازم بود.
برنامه ریزی زندگی من، که من در حال حاضر به انجام این کار - "" دور از آن کتاب آمده، به نام
مارگارت. "هلن، من صحبت کنی."
"من فقط گفت که من زندگی اتفاقی را متوقف کرده اند.
کسی نمی تواند از طریق یک معامله بزرگ "- او از دست رفته اسم -" بدون برنامه ریزی
اعمال شخص در پیش است.
من می خواهم به یک کودک در ماه ژوئن، و در مکالمات وهله اول، بحث،
شور و هیجان هستند، برای من خوب نیست. من را از طریق آنها را اگر لازم است، اما
تنها پس از آن.
در وهله دوم، حق ندارند به مشکل مردم.
من نمی توانم با انگلستان به عنوان مناسب در من آن را می دانم. من انجام داده اند چیزی که به زبان انگلیسی
عفو هرگز.
این نخواهد بود آنها را به آن مجرم را عفو کنند.
بنابراین من باید زندگی جایی که من شناخته شده نیست. "" اما چرا شما به من بگو، عزیزترین؟
"بله، جواب داد:" هلن قضایی.
"من ممکن است داشته باشند، اما تصمیم گرفت به صبر کردن است." "من معتقدم که شما هرگز به من گفت."
"اوه بله، من باید. ما را صاف و در مونیخ گرفته شده است. "
مارگارت خارج از پنجره انداخت.
"با« ما »خودم و مونیکا منظورم این است. اما برای او، من شده اند و همیشه
بخواهند که تنها باشم. "" من از مونیکا شنیده می شود. "
شما نمی خواهد داشته باشد.
او یک ایتالیایی - تولد حداقل. او باعث می شود زندگی خود را با روزنامه نگاری.
من او را ملاقات کرد در اصل گاردا. مونیکا بسیار بهترین فرد برای دیدن من
از طریق. "
"شما بسیار علاقه مند هستند از او، پس از آن است." "او فوق العاده محسوس بوده است
من. "
مارگارت حدس زده در نوع مونیکا - "Italiano از Inglesiato" آنها آن را نام نهاده بود:
فمینیست خام از جنوب، که از جهات اما اجتناب است.
و هلن بود که در نیاز خود را به آن تبدیل شده!
"شما نباید در فکر می کنم که ما هرگز به ملاقات، گفت:« هلن، با اندازه گیری
مهربانی.
"من همیشه باید یک اتاق برای زمانی که شما چشم پوشی می تواند داشته باشد، و دیگر شما می توانید
با من بهتر است. اما شما را درک کرده اند هنوز رتبهدهی نشده است، MEG، و
البته که برای شما بسیار دشوار است.
این یک شوک به شما می باشد. آن را به من نیست، که شده فکر کردن بیش از
آینده ما را برای ماهها، و آنها را توسط یک بد شانسی ها، اندکی از قبیل تغییر نمی کند
این.
من نمی توانم در انگلستان زندگی می کنند. "" هلن، شما من را ببخشند نه
خیانت. شما نمی مثل این صحبت به من اگر شما
داشته است. "
"اوه، مگ عزیز، چرا ما در تمام صحبت کنید؟" او کاهش یافته و خسته آهی کشید.
سپس، دوره نقاهت خود را، او گفت: "به من بگو، چگونه است که تمام کتاب را
اینجا؟ "
مجموعه ای از اشتباهات "" و مقدار زیادی از مبلمان بوده است.
بستهای. "" همه "هستند.
"چه کسی در اینجا زندگی می کند، و سپس؟
"هیچ کس" "گمان می کنم به شما امکان آن را هر چند -
"خانه مرده است،" مارگارت با اخم گفت.
«چرا نگرانی در مورد آن؟"
"اما من علاقه مند است. شما صحبت می کنید اگر من تمام علاقه من دست داده بود
در زندگی است. من هنوز هلن، امیدوارم.
در حال حاضر این احساس یک خانه مرده است.
سالن حتی نسبت به روز زنده تر به نظر می رسد، زمانی که آن را خود Wilcoxes برگزار شد
چیزها می شود. "" علاقمند هستید؟
خوب، من باید به شما بگویم، من فرض کنید.
شوهرم آن را در وضعیت ما وام - اما با یک اشتباه همه چیز ما بستهای شد، و
خانم اوری، به جای - "او متوقف شد. "نگاه کن اینجا، من نمی تواند برود مثل این.
من به شما هشدار می دهند من نمی خواهد.
هلن، چرا باید به شما به طرز ناراحت کننده به من نامهربان باشد، زیرا شما از آنها بدم میاید
هنری؟ "" من از او متنفرم در حال حاضر، گفت: «هلن.
"من را متوقف کرده اند که دانش آموز، و مگ، یک بار دیگر، من که نمی نامهربان.
اما همانطور که برای اتصالات با زبان انگلیسی خود را - نه، آن را از سر خود را در یک بار.
تصور کن سفر از من در Ducie خیابان!
این غیر قابل تصور است. "مارگارت می تواند او را در تضاد نیست.
این وحشتناک بود که او را بی سر و صدا در حال حرکت به جلو با برنامه های او، تلخ نیست و یا
تحریک، نه ادعا بی گناهی و نه اعتراف گناه، تنها میخواهم در آزادی
و شرکت از کسانی که او را سرزنش نمی کنم.
او از طریق بوده است - تا چه حد؟ مارگارت بود نمی دانم.
اما این کافی بود تا او را از عادات قدیمی و همچنین دوستان قدیمی میانتان فیصله.
"به من بگو در مورد خود، گفت:« هلن، که آثار او انتخاب شده بود، شد و طولانی
بیش از مبلمان.
"هیچ چیزی برای گفتن وجود دارد." "اما ازدواج شما شده است شاد، مگ؟
"بله، اما من احساس نمی تمایل به صحبت کنید." "احساس من است."
"که نه، اما نمی توانم."
"بیش از I. این مزاحمت است، اما خوب در تلاش است."
چیزی بین آنها آمده بودند. شاید آن جامعه بود، که از این ببعد
می هلن حذف کنید.
شاید یک زندگی سوم بود، در حال حاضر به عنوان یک روح قوی.
آنها می توانند بدون جلسه محل را پیدا کنید.
هر دو بشدت رنج می برد، و دانش آرامش نمی شد که محبت
جان سالم به در برده است. "نگاه کن اینجا، MEG، ساحل روشن است؟"
"شما معنی است که شما می خواهم به دور از من؟"
"گمان می کنم - عزیزم بانوی پیر! هر گونه استفاده شده است.
من می دانستم که ما باید حرفی برای گفتن داشته باشند.
به عشق و علاقه من به خاله Juley و Tibby، و خود را از من می توانم بگویم را.
قول می آیند و من در مونیخ بعد. "
"بدیهی است، عزیزترین.
"برای که همه ما می توانیم انجام دهیم این است." پس از به نظر می رسید.
بیشترین رنگ پریده از این همه حس مشترک هلن بود: مونیکا فوق العاده خوب بوده است
برای او.
"من خوشحالم که شما و چیزهایی که دیده می شود."
او در قفسه نگاه عاشقانه، تا اگر او وداع با گذشته است.
مارگارت unbolted درب.
وی اظهار داشت: "این خودرو رفته است، و کابین خود را در اینجا."
او باعث شد راه به آن، زود گذر در برگ و آسمان است.
بهار زیبا تر به نظر می رسید هرگز.
راننده، که با تکیه بر دروازه شد، به نام، "لطفا، خانم، پیام،" و
او هنری دیدار کارت از طریق میله ها در اختیار شما است.
"چگونه می آیند؟" پرسید.
جرثقیل با تقریبا در یک بار بازگشته است. او خواندن کارت با دلخوری.
آن را با دستورالعمل در فرانسه داخلی پوشیده شده بود.
هنگامی که او و خواهرش صحبت کرده بود او دوباره شب را در دالی.
"ایل faut dormir سور sujet م." در حالی که هلن یافت می شود "une بود
راحت مخصوص L'هتل. "
حکم نهایی او را به شدت ناراضی تا به یاد او که "چارلز بود
فقط تو یک اتاق یدکی، و به همین ترتیب می تواند سومین مهمان دعوت کنید.
"هنری انجام داده اند آنچه که او می تواند،" او تعبیر شده است.
هلن او را به باغ. یک بار درب باز، او از دست رفته خویش
تمایل به پرواز است.
او در سالن باقی مانده، با رفتن از قفسه به جدول.
او بیشتر شبیه به هلن، غیر مسئولانه و جذاب بزرگ شد.
"این است که خانه آقای فروردین" او پرسید.
"مسلما شما را به یاد داشته باشید Howards؟ پایان دادن به" "به خاطر بسپار؟
من که به یاد داشته باشید همه چیز! اما به نظر می رسد به خودمان در حال حاضر است. "
"خانم اوری بود فوق العاده بود، گفت:« مارگارت، روح خود را روشن
کم است. باز هم او احساس خفیف مورد تاخت و تاز شد
بی وفایی.
اما آن را به ارمغان آورد های امدادی خود را، و او به آن به دست آمد.
"او دوست خانم فروردین، و ترجیح میدهند به دکوراسیون خانه خود را با چیزهای ما از
فکر می کنم از آن خالی است.
در نتیجه در اینجا تمام کتاب های کتابخانه است. "
"همه کتاب. او در کتاب هنر بستهای نیست، که در آن
او ممکن است احساس خود را نشان می دهد.
و ما هرگز به شمشیر است. "" شمشیر به نظر می رسد، هر چند. "
"باشکوه" "بله، آن را نمی کند؟"
"از کجا پیانو، مگ؟
"من که در لندن warehoused. چرا؟ "
"هیچ چیز" عجیب، بیش از حد، که فرش متناسب است. "
اشتباه carpet'sa، اعلام کرد: "هلن.
"من می دانم که ما آن را در لندن بود، اما این طبقه باید باشد برهنه است.
خیلی خیلی زیبا است. "" شما هنوز هم برای زیر شیدایی
تجهیز.
آیا شما مراقبت به اتاق ناهار خوری می آیند قبل از اینکه شما شروع کنید؟
فرش وجود دارد وجود دارد. آنها در رفت، و در هر دقیقه، بحث خود را
طبیعی تر شد.
"اوه، چه جایی برای قفسه کوچک کشودار مادر!" گریه هلن.
"نگاهی به صندلی است." "آه، آنها را نگاه کنید!
محل رو Wickham شمال، آن را نداشت؟
"شمال غرب" "به هر حال، سی سال است از آنجا که هر یک از
کسانی که صندلی احساس خورشید است. احساس می کنم.
پشت کمی آنها بسیار گرم است. "
اما چرا خانم اوری آنها را به همکاران مجموعه
من فقط باید - "" اینجا، مگ.
آن قرار دهید به طوری که هر یک نشسته چمن را ببینید. "
مارگارت صندلی منتقل شد. هلن در آن می نشستند.
"یه-ES.
پنجره خیلی بالا است. "" سعی کنید یک صندلی طراحی اتاق.
"نه، من اتاق نقاشی می خواهم نه آنقدر. پرتو بازی سوار بوده است.
آن شده اند که در غیر این صورت خیلی زیبا. "
"هلن، چه حافظه شما را برای برخی از چیزهایی که دارند!
تو کاملا درست است. اتاق It'sa که مردان را از طریق خراب
تلاش برای زنان، آن را به خوبی.
مردان نمی دانند چه می خواهیم - "" و هرگز. "
"من موافق نیستم. در دو هزار سال را می دانم. "
"اما صندلی نشان می دهد شگفت انگیز است.
نگاه کن که در آن Tibby ریخته سوپ. "" قهوه.
آن قهوه بود قطعا. "هلن سرش را تکان داد.
"غیر ممکن است.
Tibby بیش از حد جوان می شود قهوه در آن زمان داده بود. "
"پدر زنده است؟" "بله."
"پس حق با تو بود و آن را باید سوپ.
من فکر کردم خیلی بعدها - که ناموفق سفر عمه Juley،، هنگامی که
او متوجه نیست که Tibby رشد کرده بود.
آن قهوه بود پس از آن، او آن را انداخت پایین در هدف.
برخی از قافیه، چای، قهوه - قهوه، چای، که به او گفت: هر روز صبح در
صبحانه.
یک دقیقه صبر کنید - چگونه آن را "" من می دانم - نه، من کار را انجام ندهید.
چه Tibby پسر مکروه بود! "" اما قافیه به سادگی افتضاح بود.
هیچ شخص مناسب و معقول می توانست با آن قرار داده است. "
"آه، که درخت گوجه،" گریه هلن، اگر کمی در باغ بود نیز بخشی از آنها
دوران کودکی است.
"چرا من به آن ارتباط با دمبل؟ آمده و جوجه ها وجود دارد.
برش چمن بخواهد. من عاشق زرد رنگ، چکش - "
مارگارت او قطع شده است.
"من آن را،" او را اعلام کرد. 'چای، چای، قهوه، چای، BR و یا
chocolaritee. "که هر روز صبح به مدت سه هفته.
هیچ Tibby تعجب وحشی بود. "
Tibby است متوسط عزیز در حال حاضر، گفت: "هلن.
"وجود ندارد! من می دانستم که شما می خواهم که در پایان می گویند.
البته عزیز he'sa. "
زنگ زنگ زد. "گوش کن! که چه؟ "
هلن گفت: "شاید Wilcoxes شروع محاصره است."
"مزخرف - گوش کنید!"
و ابتذال پژمرده از چهره خود را، هر چند آن را ترک چیزی پشت -
دانش است که آنها می توانند هرگز از هم جدا می شود چرا که عشق خود را به ریشه مشترک دارد
چیزها می شود.
توضیحات و درخواست های شکست خورده بود، آنها را برای نشست مشترک زمین محاکمه شده بود، و
تنها یکدیگر ناراضی است.
و تمام نجات خود را به دروغ به دور آنها بود - تقدیس گذشته
در حال حاضر، در حال حاضر، با ضربان قلب وحشی، اعلام کرد که بعد از همه وجود دارد
آینده، با خنده و صدای کودکان.
هلن، هنوز هم لبخند بر لب، به خواهر او آمد.
او گفت: "این است که همیشه مگ است."
آنها به چشمان یکدیگر نگاه کردند. زندگی درونی پرداخت می شود.
رسما کف زننده tolled. هیچ کس در جبهه بود.
مارگارت به آشپزخانه رفت، و مبارزه بین بسته بندی موارد به پنجره.
بازدید کننده آنها بود تنها پسر کمی با قلع است.
و ابتذال بازگشت.
"پسر بچه، چه چیزی می خواهید؟" "لطفا، من شیر هستم."
"آیا خانم اوری شما ارسال؟ گفت:« مارگارت، و نه به شدت.
"بله، لطفا."
"سپس آن را به عقب می گیرد و می گویند که ما نیاز ندارد شیر است."
در حالی که او به هلن به نام، "نه، آن را محاصره نیست، اما احتمالا تلاش برای
ارائه ما علیه. "
اما من نیز مانند شیر، "جیغ و هلن. "چرا از آن دور است؟"
"شما؟ اوه، خیلی خوب.
اما ما هیچ چیز به آن را، و او می خواهد می تواند. "
خواهش می کنم، من در صبح می تواند تماس بگیرید، گفت: "پسر.
خانه قفل شده است تا پس از آن. "
"در صبح روز تخم مرغ من را، بیش از حد؟" "شما پسر که او را دیدم در بازی
پشته هفته گذشته؟ "کودک آویزان سر خود را.
"خب، فرار و دوباره آن را انجام دهد."
پسر کوچک، زیبا "زمزمه هلن. "من می گویند، چه نام و نام خانوادگی خود را؟
معدن هلن است. "" تام. "
که هلن بیش از همه بود.
Wilcoxes، بیش از حد است، به یک کودک بخواهید نام خود را، اما آنها نام خود را در گفت: هرگز
بازگشت. "تام بود، این یکی اینجا مارگارت است.
و در خانه ما Tibby اصطلاح دیگری است. "
"مال من گوش اویخته، پاسخ داد:" تام، فرض Tibby به خرگوش.
"تو بسیار خوب و به جای یک پسر باهوش کم است.
ذهن شما دوباره - Isn't او جذاب "؟
"بدون شک، گفت:" مارگارت. او احتمالا پسر از Madge، و Madge ها است
است بسیار ناراحت کننده است. اما این مکان دارای قدرت فوق العاده است. "
"نظر شما چیست؟"
"من نمی دانم." "از آنجا که من با شما موافق هستم."
"می کشد چه وحشتناک است و باعث می شود آنچه که زیبا زندگی می کنند."
"من موافق گفت:« هلن، او به عنوان sipped شیر.
"اما به شما گفت که خانه مرده بود نیم ساعت پیش.
"این معنی است که من مرده بود.
من آن را احساس می شود. "" بله، خانه زندگی surer از ما،
حتی اگر خالی باشد، و آن را به عنوان، من نمی می توانید بیش از آن که سی سال
خورشید میدرخشید هرگز کامل بر روی مبلمان ما.
پس از همه، محل Wickham قبر بود. مگ، من یک ایده شگفت انگیز است. "
"آن چیست؟" "شیر بنوشید تا ثابت شما است."
مارگارت اطاعت.
"نه، من به شما بگویم هنوز رتبهدهی نشده است، گفت:« هلن، زیرا ممکن است شما را به خنده یا عصبانی.
اجازه رفتن به طبقه بالا و دادن اتاق پخش است. "
آنها پنجره بعد از پنجره باز شود، تا در داخل، بیش از حد، که شد rustling به بهار.
پرده منفجر، تصویر فریم خوش شنود گذاشته باشند.
هلن ادا فریادهای هیجان او به عنوان بستر این امر را به وضوح در حق خود
مکان، که در یک اشتباه است. او با خانم اوری عصبانی نمی شد
پس از نقل مکان کرد کمد.
"پس واقعا را ببینند." او این دیدگاه را تحسین است.
او هلن نامه های به یاد ماندنی که نوشته بود چهار سال پیش بود.
از آنجا که خم شدن، به دنبال به سمت غرب، او گفت: "در باره نظر من.
شما و من اردوگاه در این خانه را برای شب نیست؟ "
من فکر نمی کنم ما به خوبی می تواند انجام این کار، گفت: "مارگارت.
"در اینجا تخت، جداول، حوله -" "من می دانم، اما خانه قرار است به
در خواب، و پیشنهاد هنری بود -
"من نیاز به هیچ. من باید هر چیزی را در برنامه تغییر نخواهد داد.
اما آن را به من لذت زیادی را یک شب را در اینجا و با شما.
چیزی که به دنبال آن خواهد شد.
آه، برایت مگ، آیا اجازه! "" اما، هلن، حیوان خانگی، گفت: "مارگارت" ما
می تواند بدون گرفتن مرخصی هنری نیست.
البته، او، اما شما خودتان را گفت که شما نمی تواند در در Ducie از آنها دیدن می
خیابان در حال حاضر، و این به همان اندازه صمیمی است. "" Ducie خیابان خانه اش است.
این مال ما است.
مبلمان ما، مرتب کردن بر اساس خود را از افرادی که به دم در.
اجازه ندهید ما اردوگاه، فقط یک شب، و تام باید ما را در تخم مرغ و شیر تغذیه.
چرا که نه؟
It'sa ماه است. "مارگارت مکث کرد.
او در آخر گفت: "من احساس چارلز را خیلی دوست دارم".
"حتی مبلمان ما او را اذیت، و من که قرار بود روشن که عمه Juley
بیماری من مانع است. من با چارلز همدردی.
او احساس می کند آن را به خانه مادرش.
او را دوست دارد و نه راه untaking. هنری من می تواند برای پاسخ - چارلز نیست ".
هلن گفت: "من می دانم که او آن را دوست ندارم". "اما من می خواهم برای عبور از زندگی خود را.
چه تفاوت آن را در دراز مدت اگر آنها می گویند، و او حتی صرف
شب در پایان Howards؟ "" چگونه می دانید شما عبور از خود
زندگی؟
ما تصور می کردند که دو بار قبل از "" از آنجا که برنامه های من -.
"- که شما را در یک لحظه تغییر" "سپس به دلیل زندگی من است و ایشان
شما با کمی، گفت: "هلن، آتش گرفتن است.
"من از چیزهایی که نمی توانند بفهمند می دانند، و به همین ترتیب شما.
ما می دانیم که شعر وجود دارد. ما می دانیم که مرگ وجود دارد.
آنها می توانند آنها را بر روی شایعه است.
ما می دانیم این است که خانه ما است، چون آن را خودمان احساس می کند.
آه، آنها ممکن است به عنوان اسناد و doorkeys، اما برای این یک شب ما
خانه. "
این امر می تواند دوست داشتنی را به شما یک بار به تنهایی، گفت: "مارگارت.
ممکن است شانس در هزار نفر است. "" بله، و ما می توانیم صحبت کنید. "
او صدای او کاهش یافته است.
"این یک داستان بسیار با شکوه خواهد بود. اما تحت در که wych-علم - راستش، من می بینم
شادی کمی جلوتر. آیا من می توانم این شب کس با شما؟ "
"من باید بگویم چقدر برای من معنی ندارد."
"سپس ما اجازه" "خوب مردد است.
باید من درایو را به هیلتون در حال حاضر و دریافت را ترک کنند؟ "
"اوه، ما را نمی خواهم ترک کنید." مارگارت همسر وفادار بود.
در رغم تخیل و شعر - شاید در حساب از آنها - او می تواند همدردی یا همفکری کردن
با نگرش فنی که هنری اتخاذ خواهد.
در صورت امکان، او را فنی، بیش از حد.
مسکن شب - و آنها خواستار نه بیشتر - شامل بحث و گفتگو
اصول کلی. هلن "،" چارلز ممکن است بگویم گله.
"ما باید به او مشورت نیست."
"اگر دوست دارید من باید بدون مرخصی متوقف شده است."
این تماس از خودخواهی بود که به اندازه کافی به شخصیت MAR هلن و
حتی به زیبایی آن افزوده است.
او می توانست بدون مرخصی متوقف شد، و فرار به آلمان صبح روز بعد.
مارگارت او را بوسید. "انتظار می رود که من را به قبل از تاریک.
من به دنبال به جلو به آن بسیار است.
این است که مثل شما به یک چیز زیبا فکر. "
"چیزی، فقط پایان نه، گفت:« هلن نه متاسفانه و احساس تراژدی
بسته در مارگارت دوباره به محض او خانه را ترک کرد.
او ترس خانم اوری.
دلهرهآور و نگران کنندهای برای تحقق نبوت، با این حال سطحی است.
او خوشحال بود که به هیچ شکل تماشای او به عنوان گذشته از مزرعه بیرون راندند، اما تنها کمی
تام، تبدیل somersaults در کاه است.