Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 16
هنگامی که Jurgis کردم دوباره رفت بی سر و صدا به اندازه کافی.
او خسته بود و نیمه ژولیده ، و در کنار او را دیدم لباس فرم آبی
پلیس.
او در واگن گشت با نیم دوجین از آنها او را به تماشای راند ، نگهداری تا آنجا
دور که ممکن است ، با این حال ، در حساب از کود است.
سپس او قبل از میز گروهبان ایستاد و به نام و آدرس خود را ، و دیدم
به اتهام ضرب و جرح وارد شده علیه او است.
در راه او را به سلول او زبر و خشن پلیس او را لعن و نفرین چرا که او شروع به پایین
راهرو غلط است ، و پس از آن اضافه شده و پا زدن زمانی که او به اندازه کافی سریع نیست ، با این وجود ،
Jurgis بود حتی بلند چشم خود را -- او تا به حال
دو سال و نیم در Packingtown ، زندگی می کردند و او می دانست آنچه پلیس بودند.
آن را به عنوان حد زندگی خیلی مرد بود ارزش به خشم آنها را ، در اینجا در صمیمانه خود را
لانه خرگوش و غیره. می خواهم به عنوان یک نه دوازده شمع در به او در یک بار ، و چهره اش را به پوند
پالپ.
این امر می تواند هیچ چیز غیر عادی اگر او جمجمه خود را در غوغا ترک خورده -- که در این صورت
آنها گزارش که او مست شده بود و پایین کاهش یافته بود ، و می شود وجود ندارد
به دانستن تفاوت و یا به مراقبت.
بنابراین درب منع clanged بر Jurgis و او بر نیمکت نشسته و چهره اش را به خاک سپرده شد
در دست او است. او به تنهایی او بعد از ظهر و تمام
از شب تا خود را.
در ابتدا او را مانند یک جانور وحشی است که خود glutted بود ، او در بی حسی مبهم بود
رضایت.
او انجام داده بود رذل خوبی -- نه به خوبی او را دارند که اگر آنها تا به حال
او یک دقیقه بیشتر ، اما بسیار خوب ، همان ، به پایان می رسد از انگشتان دست خود بودند
هنوز هم احساس سوزن سوزن شدن از تماس خود را با گلو هموطنان.
اما پس از آن ، کم کم ، به عنوان قدرت او آمد و حواس خود را پاک ، او شروع به
برای دیدن فراتر از ارضاء لحظه ای او است که او تقریبا به قتل رسانده اند و رئیس
کمک نه Ona -- و نه وحشت که او بود
منتقله ، و نه حافظه که به او تمام روز او امد و شد زیاد است.
این کمک خواهد کرد به تغذیه او و فرزندش را ، او قطعا از دست دادن جای او ،
در حالی که او -- آنچه برای او اتفاق می افتد به خدا فقط می دانستند.
نصف شب او کف ء ، کشتی با این کابوس و زمانی که او
بود خسته غیر روحانی کردن ، از تلاش به خواب است ، اما پیدا کردن جای ، برای اولین بار در
عمر خود را ، که مغز خود را بیش از حد برای او بود.
در سلولی در کنار او بود مست زن شخص برتر از اقران و در یکی از فراتر از فریاد
دیوانه وار.
در نیمه شب آنها باز کرد ایستگاه خانه به واندرررز بی خانمان که شد شلوغ
در مورد درب ، لرز در انفجار زمستان ، و آنها را به راهرو thronged
در خارج از سلول ها.
برخی از آنها خود کشیده بر روی سنگ کف لخت و سقوط کرد به خروپف ،
دیگران شنبه ، خندیدن و صحبت کردن ، لعن و نزاع است.
هوا را با نفس خود را متعفن بود ، با این حال با وجود این بعضی از آنها بوی Jurgis
و به نام کردن به رنج و عذاب از جهنم بر او ، در حالی که او را در گوشه ای دور از خود دراز
سلول ، از شمارش throbbings خون در پیشانی او است.
آنها او را آورده بود و شام خود را ، که "duffers و ماری جوانا" بود -- hunks از خشک
نان بر روی یک ورق حلبی ، و قهوه ، به نام "ماری جوانا" به دلیل آن را به نگه داشتن مخدر می خورانند.
زندانیان آرام.
Jurgis به حال شناخته شده نیست ، و یا از او بلعیده مسائل در نومیدی ؛ آن را به عنوان
بود ، هر عصب از او در تیردان قرار گرفتن با شرم و خشم بود.
به سوی صبح مکان ها خاموش شدند ، و او بلند شده و شروع به سرعت سلول خود و
سپس در درون روح او افزایش یافت تا شیطان چشم ، قرمز و بی رحمانه وجود دارد ، و پاره کردن
رشته هایی از قلب او بود.
آن را برای خودش نشده بود که او رنج می برد -- چه یک مرد که مشغول به کار در در دورهام
کود مراقبت آسیاب در مورد هر چیزی که جهان ممکن است به او انجام دهید!
هر گونه استبداد از زندان در مقایسه با استبداد گذشته چه بود ، چیزی که
که اتفاق افتاده بود و نمی توان آن را به یاد می آورد ، از حافظه که هرگز می تواند
محو!
وحشت از آن راند او را از جا در رفته ، او اسلحه خود را کشیده به آسمان ، گریه
برای نجات از آن -- و هیچ رستگاری وجود دارد ، هیچ قدرتی حتی در وجود داشت
آسمان که می تواند گذشته را خنثیسازی.
این ارواح که نمی خواهد غرق بود که به او به دنبال آن بر او را تصرف کردند و مورد ضرب و شتم
او را به زمین.
آه ، اگر تنها او می تواند آن را پیش بینی -- اما پس از آن ، او آن را پیش بینی ، اگر او تا به حال
نشده یک احمق!
او smote دست خود را بر پیشانی خود ، لعن خودش چرا که او تا کنون اجازه داده بود
Ona به کار که در آن او بود ، چرا که او تا به حال بین او و سرنوشت که هنوز ثابت نشده است
هر کس می دانست ، به این کار مشترک است.
او باید او را گرفته دور ، حتی اگر آن را به دراز کشیدن و مرگ از گرسنگی در
ناودان از خیابان های شیکاگو! و اکنون -- آه ، آن را نمی تواند درست باشد ؛ بود
بیش از حد هیولا ، بیش از حد وحشتناک است.
این چیزی است که نمی تواند با آن روبرو بود ؛ مرتعش جدید به دست گرفت او هر بار او
سعی کردم به آن فکر می کنم. خیر ، بدون تحمل بار از آن وجود دارد ،
هیچ زیر آن را زندگی می کنند وجود داشت.
هیچ یک برای او خواهد بود -- او می دانست که او ممکن است او را عفو کنند ، ممکن است خواست که مسئله را با او
زانو خود را ، اما او را او را در صورت نگاه هرگز دوباره خواهد بود ، او هرگز خود را
زن دوباره.
شرم از آن او را بکشد -- می تواند وجود داشته باشد هیچ رستگاری دیگر ، و آن را بهترین
که او باید مرد.
این بود ساده و روشن ، و در عین حال ، با تناقض بی رحمانه ، هر زمان که او فرار
از این کابوس ، آن بود که رنج می برند و گریه در چشم انداز گرسنه Ona.
آنها او را در زندان قرار داده بود ، و آنها او را نگه داشتن یک مدت طولانی ، سال شاید.
و Ona قطعا نه رفتن به محل کار ، شکسته و خرد او بود.
و Elzbieta و Marija ، بیش از حد ، ممکن است مکان خود را از دست بدهد -- در صورتی که جهنم شیطان کونور
تصمیم گرفت تا مجموعه ای را به کار آنها را خراب کردن ، همه آنها تبدیل شود.
و حتی اگر او نبود ، آنها نمی تواند زندگی می کنند -- حتی اگر پسر مدرسه را ترک دوباره ،
آنها مطمئنا نمی توانست پرداخت صورتحساب بدون او و Ona.
آنها تا به حال فقط چند دلار -- آنها فقط پرداخت اجاره خانه داشتند یک هفته قبل
و پس از آن دو هفته عقب افتاده بود. بنابراین این امر می تواند به علت دوباره در یک هفته!
هیچ پول آن را پرداخت و سپس آنها را داشته باشند -- و آنها از دست دادن خانه ، بعد از همه
مبارزه طولانی و دلخراش خود را. سه بار در حال حاضر عامل به او هشدار داده بود
که او را یکی دیگر از تاخیر را تحمل نمی کند.
شاید آن بود بسیار پایه Jurgis به تفکر در مورد خانه زمانی که او
دیگر چیزی که غیر قابل بیان برای پر کردن ذهن خود ؛ رتبهدهی نشده است ، چقدر او را برای این رنج می برد
خانه ، چه مقدار از آنها تا به حال همه از آنها رنج می برد!
این یکی امید خود را مهلت بود ، و زمانی که آنها زندگی می کردند ، آنها تمام پول خود را قرار داده بود
به آن -- و آنها به کار مردم ، مردم فقیر ، که پول قدرت خود بود ،
بسیار ماده از آنها ، بدن و روح ،
چیزی که آنها زندگی می کردند و برای نبود که آنها درگذشت.
و آنها از آن همه از دست دادن آنها خواهد بود به خیابان تبدیل شده است ، و به
در بعضی از اطاق زیر شیروانی یخ زده پنهان است ، و مردن یا زنده ماندن به عنوان بهترین آنها می توانند!
Jurgis تمام شب بود -- و همه شبهای بسیاری دیگر -- در این باره فکر می کنم ، و او
چیزی که در جزئیات آن را دیدم ، او آن زندگی می کردند ، اگر او بودند وجود دارد.
آنها به مبلمان خود ، فروش و سپس اجرا به بدهی در فروشگاه ها ، و پس از آن می شود
اعتباری امتناع ، آنها را کمی از Szedvilases قرض ، که مغازه اغذیه فروشی
فروشگاه tottering در آستانه تباهی بود ؛
همسایه ها می آیند و کمک به آنها را کمی -- Jadvyga فقیر ، بیمار می آورد
چند سکه یدکی ، او همواره هنگامی که مردم گرسنه بودند ، و Tamoszius
Kuszleika آنها را درآمد حاصل از جزئی یک شب را به ارمغان بیاورد.
از همین رو آنها را در تلاش برای چسبیدن به در تا زمانی که از زندان -- یا که آنها می دانند که او
در زندان بود ، آنها را قادر به پیدا کردن هر چیزی در مورد او؟
آیا به آنها اجازه داده شود به او -- و یا آن را به صورت بخشی از مجازات او در نگه داشته بود
جهل در مورد سرنوشت خود؟
ذهن او بر بدترین امکانات آویزان Ona بیمار و شکنجه او را دیدم ،
Marija خارج از مکان او ، Stanislovas کمی قادر به گرفتن برای برف به کار ،
کل خانواده را در خیابان تبدیل شده است.
خداوند متعال! آنها در واقع اجازه دهید آنها را در خیابان دراز بکشید و می میرند؟
آیا با هیچ کمک حتی پس از آن -- را در برف سرگردان تا آنها
مسدود؟
Jurgis به حال هر جسد در خیابان ها دیده می شود هرگز ، اما او از مردم بیرون کردند دیده بود
و ناپدید می شوند ، هیچ کس می دانست که در آن ، و هر چند این شهر به حال یک دفتر امداد رسانی ، هر چند
یک موسسه خیریه سازمان در جامعه وجود دارد
منطقه stockyards ، او در تمام عمر خود را از هر کدام از آنها وجود دارد هرگز تا به حال شنیده است.
آنها فعالیت های خود را تبلیغ نیست ، داشتن تماس بیشتر از آنها می توانند برای شرکت در
بدون آن.
-- تا صبح.
سپس او را به یکی دیگر از سوار شدن در اتومبیل پلیس بود ، همراه با کتک زننده زن مست
و دیوانه وار ، چندین ساده drunks "و" مبارزان سالن "، سارق ، و دو مرد
که برای دزدی گوشت از خانه های بسته بندی دستگیر شده بود.
همراه با آنها ، او را به اتاق بزرگ ، دیواره سفید ، بیات بو و رانده شد
شلوغ است.
در مقابل ، پس از یک پلت فرم مطرح در پشت راه آهن ، شنبه شخصیت تنومند ، پوشیده از گل رو ،
با بینی شده در blotches بنفش شکسته. دوست ما متوجه مبهم بود که او
در مورد محاکمه شوند.
او تعجب -- یا نه قربانی او ممکن است مرده و اگر چنین است ، چه آنها
آیا با او.
قطع او و ، شاید ، و یا ضرب و شتم او را به اعدام -- چیزی که تعجب Jurgis ، که
از قوانین کمی می دانستند.
او را برداشت تا به حال شایعات به اندازه کافی به آن را به او که مرد با صدای بلند ابراز رخ می دهد
بر نیمکت کالاهان ، بدنام عدالت در مورد آنها به مردم ممکن است
Packingtown صحبت کرد با نفس bated.
کالاهان "پت" -- "غرغرو" پت ، زیرا او شناخته شده بوده است و قبل از او صعود نیمکت --
زندگی به عنوان یک پسر قصاب و یک مشت زن از شهرت محلی آغاز شده بود ، او تا به حال رفته
به سیاست تقریبا به محض او
یاد گرفته صحبت می کنید ، و دو دفتر در یک بار برگزار شده بود و قبل از او به اندازه کافی برای رای دادن بود.
اگر اسکالی انگشت شست است ، پت کالاهان انگشت برای اولین بار از طرف دیده نشده بود به موجب آن
هکرها ها برگزار کردن مردم منطقه است.
هیچ سیاستمداری در شیکاگو بالاتر در اعتماد به نفس خود رتبه بندی او در آن طولانی شده بود
زمان -- عامل کسب و کار در شورای شهر از قدیمی دورهام ، خود ساخته شده بود
بازرگان ، راه برگشت در روزهای اولیه ، هنگامی که
کل شهر شیکاگو در مزایده شده بود.
"غرغرو" پت داده بود دفاتر برگزاری شهرستان خیلی زود در کار خود را -- مراقبت
فقط برای قدرت حزب ، و دادن استراحت از وقت خود را به superintending غواصی خود را و
فاحشه خانه ها.
از سال های اواخر ، با این حال ، از آنجا که فرزندان او رشد می کند ، او را به ارزش آغاز شده بود
احترام ، و داشته خودش ساخته است یک دادرس ، یک جایگاه که او بود
ستودنی ، نصب شده به دلیل قوی خود را از
محافظه کاری و تحقیر خود را برای "بیگانگان است."
Jurgis شنبه زل زده در مورد اتاق را برای یک ساعت یا دو ، او در امیدوار است که برخی یکی بود
خانواده خواهد آمد ، اما در این او ناامید شده بود.
در نهایت ، او قبل از نوار رهبری می شد ، و یک وکیل برای این شرکت ظاهر علیه
او را.
کانر تحت مراقبت پزشک ، وکیل به طور خلاصه توضیح داد ، و اگر افتخار او
از زندانی به مدت یک هفته برگزار -- "سه صد هزار دلار ، گفت :" افتخار او ، بی درنگ.
Jurgis خیره از قاضی به وکیل در سرگشتگی بود.
"شما هر یک برای رفتن بر روی وثیقه را داشته باشند؟" خواستار قاضی ، و سپس یک کارمند که
ایستاده بود در آرنج Jurgis 'توضیح داد : به او این به معنای.
دومی سرش را تکان داد ، و قبل از او متوجه آنچه که پلیس را اتفاق افتاده بود
او را که منجر به دور دوباره.
آنها او را به یک اتاق که در آن زندانیان دیگر منتظر بودند و در اینجا او در آنجا ماند
تا دادگاه موکول شده ، زمانی که او دیگر سواری طولانی و تلخی سرد در گشت زنی بود
واگن به زندان شهرستان ، که در
سمت شمال از شهر ، و نه یا ده مایل از stockyards.
در اینجا آنها جستجو Jurgis ، و وی را تنها پول خود را ، که شامل پانزده نفر از
سنت.
سپس آنها او را به یک اتاق و گفت : او را به حمام نوار و پس از آن ، او تا به حال به
پیاده روی گالری طولانی ، گذشته درهای سلول رنده از زندانیان زندان.
بررسی روزانه از تازه واردان به تمام استارک -- این یک رویداد بزرگ به دومی بود
برهنه ، و بسیاری از و منحرف نظر شد.
Jurgis در حمام طولانی تر از هر یک باقی بماند ، در این امید عبث
از او چند فسفات و اسیدهای او.
زندانیان اتاق خواب دو نفر در یک سلول ، اما آن روز یک سمت چپ وجود دارد بیش از ، و او
یکی بود. سلول در ردیف بودند ، باز پس از
گالری ها.
سلول او حدود پنج فوت هفت در اندازه بود ، با کف سنگی و چوبی سنگین
نیمکت ساخته شده را در آن.
هیچ پنجره وجود دارد -- تنها نور از پنجره های نزدیک سقف در یک سر آمد
دادگاه خارج.
دو bunks ، یکی در بالای دیگری ، هر کدام با یک تشک نی و یک جفت وجود دارد
پتو خاکستری -- دوم سفت به عنوان تخته با پلیدی و زنده با فلس ، bedbugs ،
و شپش.
هنگامی که Jurgis بلند تشک او در زیر آن کشف یک لایه از scurrying
سوسک ، تقریبا به عنوان بد خود را وحشت زده است.
در اینجا آوردند او بیشتر "duffers و ماری جوانا" ، علاوه بر این از یک کاسه سوپ.
بسیاری از زندانیان تا به حال وعده های غذایی خود را از رستوران به ارمغان آورد ، اما Jurgis
هیچ پولی برای آن بود.
برخی از این کتاب را بخوانید و کارت های بازی ، با شمع برای سوزاندن در شب ، اما Jurgis
بود به تنهایی در تاریکی و سکوت.
او نمی توانست بخوابد دوباره در صفوف منظم پیش دیوانه کننده همان افکار است که وجود دارد
او را مانند شلاق بر پشت برهنه خود را به شدت انتقاد کرد.
هنگامی که شب سقوط او بود به قدم زدن به بالا و پایین سلول اش مثل حیوانی وحشی است که موجب شکسته خود را
دندان بر میله قفس آن.
در حال حاضر و پس از آن در دیوانگی خود را به او خود را در برابر دیوار جای پرت کردن ،
ضرب و شتم دست خود را بر آنها.
آنها او را قطع و کبود او را -- آنها به عنوان مردان که به حال ساخته شده ، سرد و بی رحم
آنها. در دور برج یک کلیسا وجود دارد
بل که یک ساعت به یک tolled.
هنگامی که آن را به نیمه شب Jurgis آمد دروغ گفتن را بر زمین بود با سر خود را در آغوش گرفته ،
گوش دادن. به جای سقوط ساکت در پایان ،
بل شکست را به طنین ناقوس ها ناگهانی.
Jurgis بزرگ سر خود را ، چیزی که می تواند که به معنای -- آتش؟
خدا! فرض کنید به یک آتش سوزی در این وجود دارد
زندان!
اما بعد از آن او از ملودی در زنگ ؛ شد سازیاموسیقی زنگی وجود دارد.
و آنها به نظر می رسید به بیدار شدن شهر -- تمام اطراف ، به دور و نزدیک ، زنگ ها وجود دارد ،
زنگ موسیقی وحشی ، به طور کامل برای یک دقیقه Jurgis از دست رفته دراز در تعجب ، از قبل ، همه در
یک بار ، معنای آن را شکست ، او را -- که این شب کریسمس بود!
شب کریسمس -- او آن را کاملا فراموش شده بود!
شکستن floodgates ، غلغله از خاطرات جدید و griefs جدید عجله به
ذهن او.
در دور لیتوانی آنها کریسمس را جشن گرفته بودند و آن را به او آمد که اگر آن را به حال
روز گذشته شده است -- خودش یک کودک ، کمی با برادرش از دست داده و پدر مرده اش
در داخل کابین -- در جنگل سیاه و سفید عمیق ،
که در آن برف در تمام طول روز و تمام شب سقوط کرد و آنها را از جهان به خاک سپرده شد.
این خیلی دور را برای سانتا کلاوس در لیتوانی بود ، اما آن را برای صلح بود خیلی دور نیست
و خوب به مردان ، برای دید تعجب تحمل کودک مسیح است.
و حتی در Packingtown آنها تا به حال آن را فراموش نکرده -- برخی از سوسو زدن از آن را به حال هرگز
برای شکستن تاریکی خود نشد.
تاریخ و زمان آخرین شب کریسمس و همه Jurgis روز کریسمس در تخت کشتار toiled بود ، و
Ona در همسترینگ لفاف ، و هنوز قدرت کافی را به کودکان را پیدا کرده بود
برای یک پیاده روی بر خیابان ، برای دیدن
فروشگاه ویندوز با درخت کریسمس تزئین شده و به آتش کشیده با چراغ های الکتریکی.
در یک پنجره غازها زندگی می کنند ، در یکی دیگر از شگفتی در قند -- صورتی و سفید
به اندازه کافی بزرگ برای ogres و کیک با cherubs بر آنها نی ها در یک سوم وجود دارد که
ردیف بوقلمون چربی زرد رنگ ، تزئین ،
با گل و خرگوش و سنجاب حلق آویز در یک چهارم کشور پریان
اسباب بازی -- عروسک های دوست داشتنی با لباس صورتی ، و گوسفند پشمالو و درامز و سرباز
کلاه.
و نه آنها را بدون سهم خود را از این همه رفتن ، یا.
آخرین باری که آنها تا به حال یک سبد بزرگ با آنها و بازاریابی خود را کریسمس
-- کباب گوشت خوک و کلم و بعضی از نان چاودار ، و یک جفت دستکش برای
Ona ، و یک عروسک لاستیکی که squeaked ، و
ظرفی شبیه بشاخ یا قیف کمی سبز پر از آب نبات از جت گاز آویزان و gazed توسط نیمی از
ده ها جفت چشم اشتیاق.
حتی نیمی از یک سال از ماشین آلات سوسیس و کارخانه کود موفق نشده بود
برای کشتن فکر کریسمس در آنها ؛ بود خفگی در گلو Jurgis 'او به عنوان وجود دارد
به یاد می آورد که Ona شب بسیار نداشته
خانه برمی گردند Teta Elzbieta او را گرفته بود کنار گذاشته و نشان داده شده است او را ولنتاین که او
در فروشگاه کاغذ برای سه سنتی به چرک و shopworn برداشت ، اما با روشن
رنگ ، و ارقام از فرشتگان و کبوترها.
او همه دیدن لکه کردن این پاک بود ، و رفتن به آن را در منتل مجموعه ، که در آن
کودکان می تواند از آن را ببینید.
sobs Jurgis بزرگ در این حافظه را تکان داد -- آنها را کریسمس خود را در بدبختی صرف
و ناامیدی ، با او را در زندان و Ona بیمار و خانه خود را در ویرانی.
آه ، آن را بیش از حد بی رحمانه بود!
چرا حداقل آنها او را ترک کرده بود به تنهایی نیست -- به همین دلیل ، پس از او را در زندان به سر بسته بود ، باید
آنها زنگ کریسمس سازیاموسیقی زنگی در گوش او!
اما نه ، زنگ خود را برای او زنگ -- کریسمس خود را برای او به معنای ،
آنها به سادگی او را در شمارش شد ، نه در همه.
او از بی نتیجه بود -- او به کنار پرت شده بود ، مثل یک بیت از زباله ، لاشه
برخی از حیوانات. وحشتناک ، وحشتناک بود!
همسر او ممکن است در حال مرگ ، کودک خود را ممکن است گرسنه ، تمام خانواده او ممکن است
نابودی در سرد -- و در حالی که همه آنها زنگ کریسمس خود سازیاموسیقی زنگی!
و مسخره تلخ از آن -- این همه مجازات برای او بود!
آنها او را در یک محل قرار داده که در آن برف نمی تواند ضرب و شتم در ، که در آن سرما نمی توانست
خوردن از طریق استخوانهای او آوردند او غذا و نوشیدنی -- چرا در نام آسمان ،
در صورتی که باید او را مجازات ، آنها را نمی
خانواده خود را در زندان و ترک او را به خارج -- به همین دلیل می تواند هیچ راه بهتری برای مجازات آنها را پیدا
او نسبت به ترک سه زن ضعیف و شش فرزند درمانده به گرسنگی و یخ؟
این قانون خود را ، که عدالت آنها بود!
Jurgis راست ایستادند ، لرزش با اشتیاق ، دست خود را گره و اسلحه خود را
upraised ، روح کل خود را به آتش کشیده با نفرت و سرپیچی.
ده هزار لعنت بر آنها و قانون آنها!
عدالت -- دروغ بود ، دروغ ، دروغ وحشیانه و شنیع ، چیزی که بیش از حد سیاه و سفید بود
نفرت انگیز و برای هر جهان اما جهان از کابوس.
این شم و مسخره نفرت انگیز بود.
بدون عدالت وجود دارد ، هیچ حق وجود دارد ، هر جا ، در آن -- آن را تنها نیروی بود ، بود
استبداد ، اراده و قدرت ، بی پروا و بی بند و بار!
آنها او را زیر پاشنه خود را زمین کرده بود ، همه آنها ماده خود را بلعیدم بود ، آنها
پدر قدیمی خود به قتل رسیده بود ، خراب شده بود و شکسته تشبیه می همسرش ، آنها تا به حال
تمام خانواده خود را خرد کرده و cowed و در حال حاضر
آنها از طریق با او ، آنها تا به حال هیچ استفاده بیشتر برای او -- و چون او تا به حال
مداخله با آنها ، در راه خود را تا به حال بدست ، این چیزی بود که آنها به او انجام داده بود!
آنها او را به پشت میله های زندان قرار داده بود ، تا اگر او یک جانور وحشی ، یک چیز را بدون حس شده بود و یا
دلیل ، بدون حقوق ، بدون عواطف ، بدون احساسات.
نه ، آنها حتی نمی دارند درمان یک جانور را به عنوان آنها او را درمان کرده بود!
هر انسان در حواس خود به دام افتاده چیز وحشی در لانه خرگوش و غیره آن ، و جوان خود را ترک
پشت به مرگ؟
این ساعت نیمه شب سرنوشت ساز آنهایی که به Jurgis بودند و در آنها بود آغاز او
شورش ، از outlawry او و بی ایمانی خود را.
او تا به حال هیچ شوخ طبعی را برای ردیابی جرم و جنایت اجتماعی به منابع دور خود -- او نمی توان گفت
که آن چیزی که مردان به نام "نظام" بود که در خرد کردن او را به زمین بود ؛
که این هکرها ، استادان او ، بود که
قانون زمین خریده بود و برخورد داشته است ، به وحشیانه خود را از به او
مقر عدالت.
او فقط می دانست که او ستم شد ، و جهان به او ستم کرده بودند ، این است که قانون ،
آن جامعه ، با تمام قدرت آن ، خود را دشمن خود اعلام کرده بود.
و در هر ساعت نفس خود را رشد blacker ، هر ساعت او رویای رویاهای جدیدی از کینه ،
تمرد ، از مواج ، نفرت دیوانه وار.
vilest کردار ، مانند علف های هرز سم ، بلوم و در هوای زندان ؛
فقط چه خوب است در انسان است که مواد زائد و جلوهگاه وجود دارد ؛
غم و اندوه کمرنگ نگه می دارد دروازه سنگین ، و زندانبان است یاس.
پس نوشت : یک شاعر ، به آنها جهان عدالت آن برخورد کرده بود --
من می دانم که آیا قوانین درست نیست ، یا این که آیا قوانین اشتباه ؛
که ما می دانیم که در محبس دروغ این است که دیوار قوی است.
می دهند و به خوبی به مخفی کردن جهنم خود را ، در آن چیزهایی انجام می شود
که پسر خدا نه پسر انسان همیشه باید بر اساس نگاه!