Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XLIV
افشای در انبار افکار خود را از نو در جهت منجر شد که آنها
بیش از یک بار در اواخر گرفته شده بود -- به محل اقامت خلیفه Emminster دور.
آن را از طریق پدر و مادر شوهرش بود که او متهم شده بود به ارسال نامه ای به
کلر اگر او مورد نظر و برای نوشتن به آنها مستقیم اگر در سختی.
اما این حس او را داشتن از نظر اخلاقی هیچ ادعای بر او همیشه منجر شده است تس به
تعلیق ضربه خود را به ارسال این یادداشت ها و خانواده در محل اقامت خلیفه ،
بنابراین ، به عنوان به پدر و مادر خود را از زمان ازدواج خود ، او عملا غیر موجود بود.
این ناچیز شماری خود در هر دو جهت کاملا در هم صدایی با او شده بود
شخصیت مستقل از آرزوی هیچ چیز از طریق نفع و یا ترحم که او
در نظر گرفتن عادلانه بیابان او تعلق نمی گیرد.
او خودش را برای ایستادن و یا با کیفیت خود را سقوط ، و به چشم پوشیدن از جمله صرفا قرار داده بودند
ادعا های فنی پس از یک خانواده عجیب و غریب برای او ایجاد شده توسط شل و ول شده بود
واقع عضو آن خانواده ، در
فصل ضربه ، نوشتن نام خود را در کتاب های کلیسا در کنار... او.
اما اکنون که او به یک تب داستان Izz stung شد ، محدودیتی برای قدرت او وجود داشت
از اعراض.
چرا به حال شوهرش را به او نوشته شده است؟ او و مجزا ضمنی بود که او در
حداقل اجازه بدهید او را از همان محل به او مجبور شد که سفر می دانند ، اما او فرستاده
خط به اعلام آدرس خود را.
او واقعا بی تفاوت است؟ اما او بیمار بود؟
آن را به برخی از پیش برای او؟
مطمئنا او ممکن است از شجاعت اندیشه ، احضار تماس در محل اقامت خلیفه
هوش ، و ابراز غم و اندوه خود را در سکوت او.
اگر پدر فرشته است مرد خوبی است که او تا به حال شنیده بود او را به نمایندگی به او خواهد بود
قادر به وضعیت قلب گرسنه اش را وارد کنید.
دشواری های اجتماعی او می تواند پنهان.
به ترک مزرعه در روز یک هفته در قدرت او بود ؛ یکشنبه تنها بود
فرصت.
Flintcomb خاکستر در وسط tableland کرتاسه است که بیش از آن ندارد راه آهن
حال صعود با این حال ، این امر می تواند به راه رفتن لازم است.
و فاصله پانزده مایل در هر راه او می توانست اجازه می دهد تا خودش بلند
روز به مدت تعهد شده توسط سحر خیز.
دو هفته بعد ، هنگامی که برف ، رفته بود و توسط سیاه سخت شده بود به دنبال
فراست ، وی در زمان استفاده از وضعیت جاده ها را امتحان کنید این آزمایش است.
ساعت چهار ساعت است که صبح روز یکشنبه او به طبقه پایین آمد و به پا
نور ستاره.
هوا هنوز هم مطلوب شد ، زمین زیر پای او مانند زنگ
سندان.
ماریان و Izz بسیار علاقه مند به گشت او شد ، دانستن است که سفر
نگران شوهرش.
مسافرخانه آنها در یک کلبه کمی بیشتر در امتداد خط بودند ، اما آنها آمدند و
تس در خروج او را کمک و استدلال کرد که او باید لباس او بسیار
زیباترین پوشش برای اسیر دل
به پدر و مادر را در قانون خود ، هر چند او ، دانستن از اصول ریاضت کش و Calvinistic قدیمی
آقای کلر ، بی تفاوت ، و حتی تردید است.
اکنون یک سال پس از ازدواج غم او سپری شده بود ، اما او کافی حفظ شده بود
پارچه از خراب کردن از کمد لباس خود را سپس کامل به او پوشاک بسیار charmingly به عنوان یک
دختر ساده با کشور بدون تظاهر به
های اخیر مد لباس شب ، نرم و خاکستری رنگی پشمی ، با quilling نوار ابریشمی سیاه سفید در برابر صورتی
پوست صورت و گردن او را ، و یک ژاکت مخمل سیاه و کلاه.
"" تیس هزار pities شوهر خود را می توانید ببینید 'EE در حال حاضر -- شما نگاه زیبایی واقعی!"
Izz Huett ، در مورد تس گفت : او در آستانه بین پولادین ایستاد
نور ستاره بدون نور شمع زرد در درون.
Izz با رها بزرگوارانه از خود به وضعیت صحبت کرد ، او نمی تواند
هیچ زن با یک قلب بزرگتر از درخت فندق ، مهره می تواند -- متضاد در او تس
حضور ، نفوذ که او اعمال
بر کسانی که از جنس خود را که از گرما و قدرت کاملا غیر معمول ، جالب
مسحور کننده احساسات زنانه کمتر ارزش وجود و رقابت است.
با تقلا نهایی و لمس در اینجا ، و یک براش اندکی وجود دارد ، آنها اجازه دهید او برود ، و
او را به هوا مروارید وار از جلو - سپیده دم جذب شده است.
آنها شنیده ام footsteps او را شیر در امتداد جاده سخت به عنوان او پا به سرعت کامل خود را.
حتی Izz امیدوار بود او را برنده ، و هر چند بدون هیچ احترام خاصی برای خود را
فضیلت ، احساس خوشحالم که او شده بودند ، مانع wronging دوست خود را هنگامی که
لحظه ای توسط کلر وسوسه.
یک سال پیش بود ، اما روز ، که کلر تس ازدواج کرده بود و فقط چند روز
کمتر از یک سال است که او را از او غایب شده بود.
با این حال ، شروع به قدم زدن سریع ، و در چنین ماموریت به عنوان... او در روشن خشک
صبح زمستانی ، از طریق هوا rarefied از این hogs' گچی پشت ، نبود
افسرده و شکی نیست که او را
رویا در شروع بود که پیروزی در قلب مادر در قانون ، به تمام تاریخ خود را بگویید
به آن خانم ، او را کمک طلب کردن از در کنار او ، و به همین ترتیب به دست آوردن دوباره از اموزشگاه گریز زدن.
در زمان او به لبه پرتگاه مصنوعی گسترده که کمتر از آن کشیده لوم رسید
واله Blackmoor ، در حال حاضر دروغ مبهم و هنوز هم در سپیده دم.
به جای آن از هوای بی رنگ از مناطق مرتفع ، جو پایین بود
عمیق آبی.
در عوض از محفظه بزرگ از یک صد جریب که در آن او بود در حال حاضر
عادت به کار پر زحمت ، زمینه های کمی پایین تر او را از کمتر از نیم دوجین وجود دارد
هکتار ، چنان متعدد است که آنها را از این ارتفاع مانند مش از یک شبکه نگاه.
در اینجا چشم انداز مایل به سفید ، قهوه ای بود و پایین وجود دارد ، به عنوان در Froom دره ، همیشه
سبز می باشد.
با این وجود آن را در این جهان خاکی که غم و اندوه او شکل گرفته بود ، و او آن را دوست دارم نه به عنوان
قبلا.
زیبایی به او ، به همه کسانی که احساس ، نه در چیزی ، اما در چه چیزی گذاردن
عشق است.
حفظ واله را در حق خود ، او سازی به طور پیوسته به طرف غرب ، عبور بالا
Hintocks ، عبور از جاده بالا در راست زاویه از Sherton عباس
Casterbridge و skirting Dogbury هیل و
بالا Stoy ، با دل بین آنها "آشپزخانه شیطان" نامیده می شود.
هنوز هم پس از راه افزایش صلیب در دست او رسید ، که در آن سنگ
ستون می ایستد متروک و خاموش ، خود را به علامت سایت یک معجزه ، یا قتل ، یا هر دو است.
سه مایل بیشتر او در سراسر جاده صاف و خالی از سکنه روم به نام قطع
لین بلند خاکستر ؛ ترک است که به محض او به آن رسیده است او غوطه ور تپه توسط
خط عرضی را به شهر های کوچک و یا
روستای Evershead ، که در حال حاضر اطلاعات مربوط به نیمه راه در فاصله.
او متوقف ساخته شده در اینجا ، و breakfasted بار دوم ، از صمیم قلب خواهان به اندازه کافی -- نه در
افشانده شدن و بلوط ، برای او اجتناب سراها ، اما در یک کلبه توسط کلیسا.
نیمه دوم سفر خود را از طریق یک کشور ملایم تر بود ، راه Benvill
لین.
اما به عنوان مسافت پیموده شده بین او و نقطه از زیارت او کاهش یافته ، بنابراین در تس
کاهش اعتماد به نفس ، و سازمانی خود جلوهگری از دور خارج formidably.
او هدف خود را در چنین خطوط در خیره ، و چشم انداز تا کمرنگ ، دیدم که او بود
گاهی اوقات در معرض خطر از دست دادن راه او.
با این حال ، حدود ظهر او توسط دروازه بر روی لبه حوضه متوقف شد که در آن Emminster
و محل اقامت خلیفه آن نهاده شده است.
این برج مربع ، که در زیر آن به او میگفتند که در آن لحظه می دانست چند در اوصاف کشیش و او
جماعت بودند جمع آوری شده بود ، نگاه شدید در چشم او است.
او خواست که او تا به حال به نحوی ساختگی در روز یک هفته آمده است.
چنین یک مرد خوب ممکن است در برابر یک زن که یکشنبه انتخاب کرده بود ، تعصب ، هرگز
تحقق ضرورت پرونده او.
اما آن وقت پس از او در حال حاضر است.
او در زمان خاموش چکمه های ضخیم که در آن او تا به حال تا کنون راه می رفت ، او را بسیار نازک قرار دهید
آنهایی که از چرم ثبت اختراع ، و چاشنی سابق را به تامینی توسط بازوی در جایی که
او به آسانی ممکن است آنها را دوباره ،
فرود تپه و طراوت رنگ او را از هوا نازک شدن مشتاق مشتق شده بود
دور در وجود او به عنوان او را در نزدیکی قلمرو کشیش بخش خود جلب کرد.
تس امیدوار است برای برخی از حادثه ای است که ممکن است به نفع او ، اما هیچ چیز او را طرفدار.
درختچه در زمین چمن محل اقامت خلیفه rustled uncomfortably در نسیم سرد او
می تواند احساس توسط هر کشش از تخیل نیست ، لباس پوشیدن به بالاترین خود را به عنوان او
بود ، که خانه محل اقامت بود
روابط نزدیک ، و در عین حال هیچ چیز ضروری در طبیعت و یا احساس ، او تقسیم می
آنها در درد ، لذت ، افکار ، تولد ، مرگ ، و بعد از مرگ ، آنها همان بود.
او nerved خود توسط یک تلاش ، وارد دروازه نوسان و زنگ زد زنگ درب.
چیزی که انجام شد ، می تواند بدون عقب نشینی وجود دارد.
چیزی که انجام نداده بود.
هیچ کس پاسخ به زنگ او. این تلاش تا به حال به رشد کرده و ساخته شده
دوباره.
او برای بار دوم زنگ زد و بی قراری از عمل ، همراه با خستگی اش
پس از پانزده مایل پیاده روی ، به رهبری خود حمایت از او را در حالی که او با استراحت منتظر
دست خود را روی باسن او ، و آرنج خود را در مقابل دیوار ایوان.
باد تند بود که پیچک برگ چروکیده و خاکستری تبدیل شده بود ، هر یک از بهره برداری
متصلا بر همسایه خود را با هم بزنید دلهرهآور و نگران کنندهای اعصاب او.
قطعه ای از کاغذ ، به خون آغشته تا از گرد و غبار پشته برخی از گوشت خریدار ، گرفتار ، ضرب و شتم تا
و پایین جاده بدون دروازه ، بیش از حد شل و ول به استراحت ، بیش از حد سنگین به پرواز دور و
چند نی ، آن شرکت را نگه داشته است.
ترق و تروق کردن دوم بلندتر شده بود ، و هنوز هم هیچ کس آمد.
سپس او از ایوان گدشت ، دروازه را باز ، و گذر.
و هر چند او به طرز شک برانگیزی در خانه جلو نگاه کرد که اگر تمایل به بازگشت ،
با نفس تکیه که او دروازه را بسته بود.
احساس او را خالی از سکنه است که او ممکن است شناخته شده است (هر چند که چگونه او می تواند
ارسال به) ، و دستور داده شده به او اعتراف.
تس رفت تا آنجا که گوشه.
او او می تواند انجام دهید انجام داده بود ، اما مصمم به فرار حال حاضر
بیم و هراس در هزینه زجر آینده ، او راه می رفت دوباره کاملا گذشته
خانه ، به دنبال در همه پنجره ها.
آه -- توضیح این بود که همه آنها در کلیسا بودند ، هر کس.
او به یاد شوهرش گفت که پدرش همیشه بر خانواده اصرار داشت ،
بندگان شامل رفتن به صبح سرویس ، و به عنوان یک نتیجه ، خوردن سرد
غذا هنگامی که به خانه آمد.
بنابراین ، تنها لازم است صبر کنید تا سرویس به پایان رسید.
او نمی خواهد خودش را آشکار انتظار در نقطه ای ، و او شروع به دریافت کنید
گذشته کلیسا به خط.
اما او به عنوان دروازه حیاط کلیسا رسید مردم شروع به ریختن بیرون ، و تس یافت
خودش را در میان آنها.
جماعت Emminster در خود را به عنوان تنها یک جماعت کوچک نگاه کشور
townsfolk راه رفتن در اوقات فراغت خود به خانه می تواند در یک زن نگاه کنید از مشترک آنها آن
درک به یک غریبه.
او تندتر او ، و صعود جاده ای که او آمده بود ، برای پیدا کردن
عقب نشینی بین هجز خود را تا خانواده چند در اوصاف کشیش باید راه اندازی شد ، و آن را ممکن است
مناسب برای آنها را به او را دریافت.
او به زودی فاصله کلیسا ، به جز دو مرد نسبتا جوان که مرتبط بازو در بازو ،
ضرب و شتم تا پشت سر او در گام سریع.
همانطور که می کشید نزدیکتر او می تواند صدای آنها را درگیر در گفتمان جدی ، می شنوید و
با سرعت طبیعی یک زن در وضعیت او ، شکست در به رسمیت شناختن
کسانی که صداهای با کیفیت از تن شوهرش.
پیاده های دو برادر خود بودند.
فراموشی تمام برنامه های خود ، تس است یکی خوف بود تا مبادا آنها باید او را در حال حاضر پیشی ، در
وضعیت آشفته خود را ، قبل از او به مقابله با آنها آماده شد و برای هر چند او
احساس کردند که می توانند او را مشخص نشده ، او به طور غریزی مخوف بررسی دقیق آنها.
بیشتر سریع به آنها راه می رفت ، سریع به او راه می رفت.
آنها به سادگی بر گرفتن یک قدم زدن کوتاه سریع قبل از رفتن به داخل خانه را به ناهار خم شد
یا شام ، برای بازگرداندن گرمی به اندام سرد با نشستن را از طریق طولانی
خدمات.
فقط یک نفر تس قبل تا به حال به تپه -- با وقار زن جوان ، تا حدودی
جالب توجه است ، اگرچه ، شاید ، بازیچه قرار دادن guindee و با احتیاط.
تس پیشی گیرد و تقریبا به حال او را هنگامی که به سرعت او را برادر در قانون آنها را به ارمغان آورد
تقریبا پشت سر او که او می تواند هر کلمه مکالمه خود را می شنوید.
آنها گفتند : هیچ چیز ، با این حال ، که به خصوص او را تا علاقه مند ، مشاهده
هنوز هم بیشتر بانوی جوان در مقابل ، یکی از آنها گفت : "سرود یا اهنگ خواندن رحمت وجود دارد.
اجازه دهید او پیشی ما است. "
تس نام دانستند. این زن که شده بود به مقصد بود
فرشته و همدم زندگی توسط او و پدر و مادرش ، و آنها او احتمالا
ازدواج اما برای خود سرزده خود.
او را به همان اندازه که بدون اطلاعات قبلی شناخته می شود اگر او تا به حال منتظر
لحظه ای برای یکی از برادران اقدام به گفت : "آه! فقیر فرشته ، فرشته ضعیف!
من که دختر خوب و بدون کسب اطلاعات بیشتر مراجعه کنید و هرگز پشیمان شتاب زدگی خود را در
دور پرتاب خود را بر یک dairymaid ، یا هر چیز دیگری او ممکن است.
این یک کسب و کار عجیب و غریب است ، ظاهرا.
که آیا او به او ملحق شده هنوز یا نه من نمی دانم ، اما او تا به حال تا برخی از انجام نداده
ماه پیش وقتی که من از او شنیده می شود. "" من نمی تواند گفت.
او می گوید هرگز به من هر چیزی امروزه.
ازدواج در نظر گرفته بد او به نظر می رسد که بیگانگی از من به پایان است که
توسط نظرات فوق العاده خود را آغاز نموده است. "
تس ضرب و شتم تا تپه بلند هنوز هم سریع تر ، اما او می تواند آنها را بدون outwalk
هیجان انگیز متوجه است. در گذشته آنها او را outsped در دسترس نباشد ، و
گذشت او را.
بانوی جوان هنوز هم بیشتر پیش رو شنیده صدای پای آنها و تبدیل شده است.
آن زمان بود که تبریک و یک لرزش دست وجود دارد ، و سه در با هم رفتند.
آنها به زودی به قله تپه رسید ، و ، آشکارا قصد به این نقطه
از حد از خود تفرجگاه ، سرعت slackened و تبدیل هر سه کنار به سمت دروازه
که در انجا تس یک ساعت قبل از آن متوقف کرده بود
زمان برای شناسایی این شهر قبل از نزولی به آن.
در طول گفتمان خود را به یکی از برادران روحانی جستوجو کرد تامینی را به دقت با
چتر خود را ، و کشیده چیزی به نور است.
"جفت Here'sa از چکمه های قدیمی ،" او گفت.
"دور انداخته ، گمان می کنم ، از سوی برخی از پا لگد کردن و یا دیگر است."
"برخی از غاصب که خواست پابرهنه ، شاید به این شهر آمده ، و بنابراین تحریک ما
همدردی ، گفت : "دوشیزه سرود یا اهنگ خواندن.
"بله ، باید آن شده اند ، برای آنها بسیار عالی پیاده روی و چکمه -- به هیچ وجه فرسوده
خارج. ستمکار کاری که به انجام!
من آنها را به خانه حمل برای برخی از افراد فقیر است. "
Cuthbert کلر ، که یکی شده بود تا آنها را پیدا کنید ، آنها را برداشت تا او را با
کلاه بردار چوب او و چکمه تس اختصاص داده بودند.
او که شنیده بود ، راه می رفت گذشته در زیر صفحه نمایش از حجاب پشمی او را تا
در حال حاضر نگاه به پشت سر ، او متوجه شد که حزب کلیسا دروازه با او را ترک کرده بودند
چکمه و عقب نشینی پایین تپه.
پس از آن قهرمان ما راه رفتن او را از سر گرفت. اشک ، اشک نور کور کننده ، در حال اجرا
صورت خود را.
او می دانست که تمام احساسات ، همه impressibility بیاساس ، که ناشی از حال بود
او به خواندن صحنه به عنوان محکومیت خود را ، با این حال او نمی توانست
بیش از آن ، او نمی تواند نقض در
فرد بی دفاع خود را به تمام کسانی که پیشگویی نامطلوب.
غیر ممکن است به بازگشت به محل اقامت خلیفه فکر می کنم.
همسر فرشته را احساس تقریبا به او شده است hounded بود که تپه مانند چیزی که تکبر و
توسط کسانی که -- به او -- روحانیون دانه های خیلی ریز.
معصومانه به عنوان خفیف تحمیل شده بود ، آن را تا حدودی مایه تاسف بود که
او پسر مواجه شده بود و نه پدر ، که ، با وجود ضیق او بود ،
به مراتب کمتر رسمی و اتو از آنها ، و تا به حال به هدیه ای از موسسه خیریه کامل.
او دوباره از چکمه های گرد و خاکی او در فکر او تقریبا این لباس زیبا را برای pitied
quizzing به که آنها قرار بوده است ، و احساس چگونه زندگی ناامید شده بود خود را برای
مالک.
"آه! او گفت ، هنوز هم در حیف از خودش sighing ،" آنها نمی دانند که من عینک
کسانی که بیش از roughest بخشی از جاده به جز این ، آنهایی که زیبا او را برای من خریداری --
-- آنها آن را نمی دانند!
و آنها به من فکر نمی کنم که او را انتخاب درجه رنگ رهبانیت زیبا من -- نه -- چگونه می تواند
آنها؟
اگر آنها تا به حال شناخته شده شاید آنها را ندارد مراقبت ، برای آنها اهمیتی نمی دهند از حد برای
او ، چیزی که فقیر! "
سپس او را برای مرد محبوب که استاندارد متعارف قضاوت ، غصه دار
باعث او تمام این غم آخر است و او راه خود را بدون دانستن رفت که
بزرگترین بدبختی از زندگی اش این بود
از دست دادن زنانه از شجاعت در آخرین لحظه و انتقادی را از طریق برآورد او خود را
پدر در قانون توسط پسرانش.
وضعیت حاضر او این بود دقیقا که داوطلب خدمت سربازی همدردی
قدیمی آقا و خانم کلر.
قلبشان از آنها متصل به رفت و نسبت به موارد شدید ، هنگامی که ظریف
مشکلات روانی کمتر از جان گذشته در میان بشر موفق به برنده شدن علاقه خود و یا
توجه.
در پریدن در Publicans و گناهکاران آنها را فراموش کرده ام که یک کلمه ممکن است برای گفت
نگرانی از کاتبان و Pharisees ؛ و این نقص یا محدودیت ممکن است
توصیه می شود خود را دختر در قانون به
آنها در این لحظه به عنوان یک نوع نسبتا انتخاب شخص از دست رفته برای عشق خود را.
پس از آن او شروع به اهسته و محکم حرکت کردن در امتداد جاده ای که او نه در دسترس نباشد آمده بود
پر از امید ، اما پر از اعتقاد راسخ ، که یک بحران در زندگی او بود نزدیک است.
بدون بحران ، ظاهرا supervened بود و هیچ چیز از چپ برای او انجام دهد ، اما وجود دارد
ادامه بر که از گرسنگی مردن هکتار مزرعه تا او دوباره می تواند به احضار شجاعت به چهره
محل اقامت خلیفه.
در واقع ، او انجام داد ، علاقه کافی به خودش به پرتاب کردن حجاب خود را در این
سفر بازگشت ، که اگر اجازه دهید جهان را ببینید که او حداقل می تواند این نمایشگاه چنین چهره
به عنوان سرود یا اهنگ خواندن رحمت نمی تواند نشان می دهد.
اما آن را با یک لرزش با عرض پوزش از سر انجام شد.
"هیچ چیز -- هیچ چیز" او گفت. "هیچ کس آن را دوست دارد ، هیچ کس آن را می بیند.
که مراقبت در مورد به نظر می رسد مردود مثل من! "
سفر او بود و نه راه پر پیچ و خم از یک راهپیمایی.
این هیچ sprightliness ، بدون هدف ، تنها تمایل.
در طول خسته کننده لین Benvill او شروع به رشد می کنند خسته شده اند ، و او بر خم
گیتس و متوقف شد توسط نقاط عطف است.
او هر خانه را وارد کنید تا او در هفتم و هشتم مایل ، فرود
شیب تپه بلند در زیر آن دراز داخل قریه و یا townlet Evershead ، جایی که در
صبح او با چنین انتظارات متضاد breakfasted بود.
کلبه توسط کلیسا ، که در آن او دوباره نشست ، تقریبا اولین بار بود در
که پایان این روستا ، و در حالی که زن از ذهن او برخی از شیر از
شربت خانه ، تس ، به دنبال پایین خیابان ،
متوجه شد که محل به نظر می رسید کاملا خلوت است.
"مردم به خدمات بعد از ظهر رفته ، گمان می کنم؟" او گفت.
"نه ، عزیز من ، گفت :" زن قدیمی.
"" تیس خیلی زود است که برای زنگ hain't strook رتبهدهی نشده است.
همه آنها را به شنیدن موعظه ، در انبار واقع در انجا رفته است.
یاوهگو موعظه وجود دارد بین خدمات -- عالی ، آتشین ، مسیحی
مرد ، آنها می گویند. اما ، پروردگار من به hear'n نیست!
چه می آید در راه به طور منظم در طول منبر به اندازه کافی گرم است I. "
تس به زودی به بعد به روستا رفت ، طنین بخشیدن به footsteps او را در برابر خانه ها را به عنوان
هر چند که محل مرده بودند.
نزدیک شدن به قسمت مرکزی ، پژواک خود را در صداهای دیگر نفوذ شدند ؛ و دیدن
انبار نه چندان دور از راه ، او حدس زد این گفته از واعظ است.
صدای او متمایز در هوا هنوز روشن است که او به زودی می تواند گرفتن او شد
جملات ، هر چند او در سمت بسته از انبار بود.
خطبه ، ممکن است انتظار می رود از extremest نوع antinomian ؛
توجیه ایمان ، همانطور که در الهیات سنت پل تشریح می شود.
این ایده ثابت نقال بود با شور و شوق متحرک ، تحویل در
شیوه ای کاملا وابسته به دکلمه ، برای او تا به حال به سادگی بدون مهارت به عنوان یک منطق دان.
اگرچه تس ابتدای آدرس شنیده ، از او آموخته متن
از تکرار مداوم آن بوده است --
"غلاطیان نادان O ، که شما را bewitched خداوند ، که نویسنده باید حقیقت را اطاعت نکند ،
قبل از که چشم عیسی مسیح خداوند است آشکارا مجموعه چهارم ، مصلوب میان شما؟ "
تس بیشتر علاقه مند بود ، به عنوان گوش دادن پشت سر او ایستاده بود ، در پیدا کردن که
دکترین واعظ فرم با حرارت زیاد از نظر پدر فرشته بود ، و او
علاقه شدت هنگامی که سخنران آغاز شد
به جزئیات تجربیات معنوی خود را که او چگونه با آن نظرات آمده بود.
او ، او گفت ، شده بود ، از گناهکاران است.
او تمسخر کرده بود ، او به روی عیاشی و بیفکری با بی پروا و هرزه بود.
اما یک روز از بیداری ، آمده بود و به یک معنا انسان ، آن را آورده شده است در مورد
به طور عمده توسط نفوذ یک روحانی خاصی ، که او تا به حال در برای اولین بار به شدت
توهین ، اما کلمات که فراق به حال غرق
به قلب او بود ، و در آنجا باقی مانده تا توسط فضل بهشت آنها کار کرده بودند
این تغییر در او ، و از او ساخته شده است آنچه را که آنها او را دیدم.
اما تکان دهنده تر به تس از دکترین از صدا شده بود ، که ،
غیر ممکن است عنوان آن را به نظر می رسید ، دقیقا که از الک D' Urberville.
او چهره در حال تعلیق دردناک ثابت ، آمد او را به جلوی انبار غله دور و
قبل از آن به تصویب رسید.
خورشید زمستان کم به طور مستقیم بر ورود دو doored در این سمت مخابره شد ؛
یکی از درها باز بودن ، به طوری که اشعه کنون در بیش از کشیده خرمن کوبی
طبقه به واعظ و مخاطبان خود ، همه
از نسیم شمال به صورت چسبیده پناه.
شنوندگان به طور کامل روستاییان ، در میان آنها که مرد با او به حال دیده
حمل قرمز رنگ و گلدان در یک مناسبت به یاد ماندنی سابق.
اما توجه خود را به شکل مرکزی ، که بر اساس برخی از کیسه ذرت ایستادند داده شد ،
در مواجهه با مردم و و درب.
یکشنبه سه ساعت بر او تاباند کامل و اعتقاد راسخ enervating عجیب که
اغفالگر وی روبرو بود ، که به دست آوردن زمین در تس از زمانی که او بود
شنیده ام کلمات خود و مجزا بود ، در تاسیس به عنوان یک واقعیت در واقع.
پایان فاز پنجم