Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 35
اما بامداد روز بعد ، در خم رودخانه بستن خانه از Patusan ،
این همه از دید من کاهش یافته بدن ، با رنگ آن ، طراحی آن و آن
معنا ، مانند یک تصویر توسط تفننی در ایجاد
بوم ، که بر اساس آن ، بعد از تفکر طولانی ، شما به عقب بازگردیم خود را برای
آخرین باری.
در حافظه بیحرکت است ، unfaded باقی می ماند ، با زندگی خود دستگیر ، در
نور تغییر ناپذیر.
جاه طلبی ، ترس ، نفرت ، امید وجود دارد ، و آنها را در ذهن من باقی می ماند
شدید و اگر برای همیشه در بیان خود را به حالت تعلیق -- درست مثل من آنها را دیده بود.
من دور از تصویر تبدیل شده بود و قرار بود به جهانی که در آن وقایع حرکت ،
مردان تغییر ، flickers نور ، جریان زندگی در یک جریان روشن ، مهم نیست که آیا گل بیش از حد یا
بیش از سنگ است.
من قصد ندارم به آن شیرجه من به اندازه کافی مجبور به انجام سر من بالا نگه داشتن
سطح. اما به آنچه به عنوان پشت سر گذاشتن ، من
می تواند هر نوع دگرگونی را تصور کنم.
Doramin عظیم و بزرگوار و کمی ساحره مادرانه او یک همسر ، زل زده
با هم بر زمین و پرستاری مخفیانه رویاهای خود را از جاه طلبی والدین ؛ Tunku
Allang ، چروکیده شده و به شدت درمانده. Dain
Waris ، هوشمند و شجاع ، با ایمان خود را در جیم ، با نگاه شرکت خود و خود را
کنایه دار دوستی ، دختر ، در ترس خود را ، ستایش مشکوک جذب می شود ؛ 'Tamb
Itam ، عبوس و مومن است ، کورنلیوس ،
تمایل پیشانی خود را در مقابل حصار تحت مهتاب -- من مطمئن هستم از آنها است.
آنها به عنوان اگر تحت ترکه افسونگر وجود داشته باشد.
اما دور شکل که تمام این گروه بندی می شوند -- که یک زندگی می کند ، و من نیستم
خاصی از او. ترکه هیچ شعبده باز است می توانید او را تحت از جنبش و حرکت باز داشتن
چشمان من.
او یکی از ما است.
جیم '، همانطور که من به شما گفته ، من در اولین مرحله از سفر من به همراه برگشت به
جهان او را کنار گذاشته و راه را در زمان به نظر می رسید از طریق قلب منجر شود
بیابان دست نخورده است.
می رسد خالی برق زد زیر آفتاب بالا ، بین دیوار بالایی از پوشش گیاهی
گرما بر drowsed آب و قایق ، impelled با شور و نشاط ، راه خود را قطع
از طریق هوا است که به نظر می رسید به حل و فصل
چگال و گرم تحت سرپناه درختان بلند پروازانه است.
سایه از جدایی قریب الوقوع در حال حاضر یک فضای بسیار زیاد بین ما قرار داده ،
و هنگامی که ما سخن گفت آن را با تلاش شد ، تا اگر به زور صدای کم ما در سراسر گسترده
و افزایش فاصله است.
قایق نسبتا پرواز کرد ، ما در کنار یکدیگر در هوای راکد فوق گرم sweltered.
احساسات بیش از حد ، بوی گل ، بوی بسیار کهن از زمین های حاصلخیز ، به نظر می رسید به نیش چهره های ما ؛
تا ناگهان در خم مثل آن بود که
دست بزرگ دور پرده سنگین برداشته بود ، پورتال سازمان ملل متحد باز بسیار زیاد پرت بود.
نور به خودی خود به نظر می رسید را به هم بزنید ، آسمان بالای سر ما گسترده تر ، یک سوفل دور
رسید گوش ما ، با ما طراوت احاطه ، پر از ریه ها ما ، سریع افکار ما ،
خون ما ، تاسف ما -- و ، راست
پیش رو ، از جنگل ها در برابر یال آبی تیره دریا غرق.
تنفس عمیق ، من در فراخنای افق باز reveled ، در
اتمسفر های مختلف که به نظر می رسید که با به کار پر زحمت زندگی ارتعاش ، با انرژی
جهان بی عیب و نقص است.
این آسمان و این دریا را به من باز بودند. دختر درست بود -- نشانه وجود دارد ،
در آنها -- چیزی که من با هر فیبر بودن من پاسخ داد.
من اجازه می دهد چشمان من را از طریق فضا پرسه زدن ، مثل یک مرد آزاد شده از اوراق قرضه که در امتداد خود
تنگ اندام ، اجرا می شود ، جهش ها ، پاسخ به سرفرازی شادی الهام بخش آزادی است.
"این است که با شکوه!"
من گریه ، و سپس من در گناهکار در کنار من نگاه کرد.
او با سر غرق در پستان خود نشسته و "بله" را بدون بالا بردن چشمان او گفت ، تا اگر
برای دیدن بزرگ حکم را در آسمان روشن از اینده نزدیک سرزنش عاشقانه خود هراس
وجدان.
"من به یاد داشته باشید کوچکترین جزئیات آن بعد از ظهر.
ما کمی از ساحل سفید فرود آمد. توسط صخره پایین پوشیده شده از درخت در حمایت شد
ابرو ، بخور در creepers به پا بسیار.
در زیر ما دشت دریا ، آبی آرام و شدید ، با اندکی کشیده
به سمت بالا به موضوع مانند افق کشیده شده در ارتفاع چشم ما کج.
امواج بزرگ از زرق و برق به آرامی در امتداد سطح حفره دار تیره ، به عنوان سریع به عنوان منفجر
پر تعقیب توسط نسیم.
زنجیره ای از جزایر شنبه خراب و گسترده در خور گسترده ای با آن مواجه است ، نمایش داده شده در
ورق آب کم رنگ شیشه ای انعکاس وفادارانه کانتور از ساحل.
در آفتاب بی رنگ پرنده انفرادی ، همه سیاه و سفید ، hovered ، حذف و
سر به فلک کشیده در بالای نقطه همین کار را با یک حرکت تکان خوردن اندکی از بال.
دسته ژنده ، دودهای hovels حصیر شل و ول بر آن تصویر خود را وارونه کها شد
بر اساس بسیاری کج شمع بالای رنگ آبنوس.
قایق رانی کوچک سیاه و سفید را از میان آنها با دو مرد کوچک ، همه سیاه و سفید ، قرار داده که
toiled بسیار قابل توجه را در آب رنگ پریده و قایق رانی به نظر می رسید به اسلاید
دردناکی در یک آینه است.
این دسته از hovels بدبخت دهکده ماهیگیری که افتخار از سفید بود
حفاظت از خداوند خاص ، و دو مرد عبور از بیش از پیشوا قدیمی و او
پسر در قانون است.
آنها فرود آمد و به ما راه می رفت تا بر روی شن و ماسه سفید ، بدون چربی ، قهوه ای تیره ، همچنانکه اگر در خشک
دود ، با تکه های خاکستری بر روی پوست شانه و سینه خود را برهنه است.
سر خود را در headkerchiefs کثیف اما دقت تاشده محدود شد ، و قدیمی
مرد شروع به در یک بار به دولت شکایت ، چرب و نرم ، کشش بازوی نحیف ، screwing تا
در جیم قدیمی خود bleared چشم با اطمینان است.
مردم راجه به آنها را ترک کنید به تنهایی ، برخی دچار مشکل در مورد وجود داشته است
بسیاری از تخم مرغ لاک پشت به مردم خود بر جزایر را جمعآوری کرده بود وجود دارد -- و تکیه
در arm's طول بر دست و پا زدن او ، او را با دست لاغر قهوه ای بیش از دریا اشاره کرد.
جیم برای یک زمان بدون دنبال کردن گوش ، و در تاریخ و زمان آخرین او را گفت : به آرامی صبر.
او او را به توسط و توسط بشنود.
آنها عقب نشینی سربزیر به برخی از فاصله کمی ، و نشست روی پاشنه های خود ، با
تعطیل خود را در دروغ گفتن قبل از آنها را بر روی شن و ماسه ، gleams نقره ای در چشمان خود را
به دنبال جنبش ما صبر و
بی کرانگی دریا پراکنده ، سکون از ساحل ، از عبور در شمال و
جنوب فراتر از محدوده دید من ، یک حضور عظیم تماشای ما چهار
کوتوله های جدا شده بر روی یک نوار از شن و ماسه و درخشان است.
"مشکل این است ، اظهار داشت جیم moodily" ، که برای نسل های این گدا را از
ماهیگیران در آن روستا به عنوان برده های شخصی راجه وجود داشته است در نظر گرفته --
و شما قادر به rip قدیمی می توانید آن را به سر او نیست که... "
او متوقف شد. "که شما تغییر کرده است که" به من گفت.
"بله من تغییر که" او در یک صدای غم انگیز muttered.
"شما فرصت خود را داشته اند ،" من دنبال.
'" من؟ "او گفت.
"خب ، بله. گمان می کنم تا.
بله. من اعتماد به نفس من در خودم --
نام خوب -- هنوز گاهی اوقات آرزو می کنم... نه!
من باید نگه دارید من. آیا می توانم هر چیزی بیشتر انتظار نیست. "
او پرت بازوی خود را به سمت دریا. "خارج نشده به هر حال وجود دارد."
او پای خود را بر شن و ماسه مهر.
این حد من است ، زیرا هیچ چیز کمتر انجام خواهد داد. "
"ما به به قدم زدن به ساحل ادامه داد.
"بله ، من تغییر که ،" او در ادامه ، با یک نگاه جانبی در دو بیمار
چمباتمه ماهیگیران ، اما فقط سعی کنید به فکر می کنم آنچه در آن خواهد بود اگر من رفت.
ستاره مشتری! می تواند به شما آن را ببینید؟
جهنم شل. نه!
به فردا من باید بروید و از شانس من از نوشیدن آن احمقانه قدیمی Tunku Allang
قهوه ، و من هیچ سر و صدا پایان بیش از تخم مرغ این لاک پشت های فاسد را.
شماره
من نمی توانم بگویم -- به اندازه کافی. هرگز.
من باید بر روی بروید ، برای همیشه برگزاری تا پایان من ، به احساس اطمینان حاصل کنید که هیچ چیزی را می تواند لمس
من.
من باید به باور خود را در من چوب به احساس امنیت و به -- به "...
او در مورد یک کلمه کاربر به سایر نظرسنجی ، به نظر می رسید برای آن در دریای نگاه...
"برای نگه داشتن در تماس با"... صدای او غرق به طور ناگهانی به سوفل...
"با کسانی که ، شاید ، من باید هر گونه مراجعه کنید هرگز.
-- با -- شما ، به عنوان مثال "
"من عمیقا سخنان خود فروتنی بود. "به خاطر خدا ،" به من گفت ، "آیا مجموعه من نیست ،
هم میهنان عزیزم ، فقط به خودتان نگاه کنید ".
من احساس قدردانی ، محبت ، برای آن ولگرد که چشم من خاص بود ،
نگه داشتن جای من در صفوف بسیاری ناچیز است.
چگونه بود که به رخ کشیدن ، بعد از همه!
من تبدیل صورت سوزش من دور کم در زیر آفتاب ، درخشان ، تیره و قرمز سیر ،
مانند سازمان ملل متحد اخگر ربوده و از آتش ، دریا پراکنده وضع ، ارائه عظیم آن
سکون به رویکرد از گوی آتشین.
دو بار او بود که به صحبت می کنند ، اما بررسی خود ، در گذشته ، اگر او پیدا کرده بود
فرمول -- "من باید ایمان داشته باش ،" او گفت : بی سر و صدا.
"من باید ایمان داشته باش ،" او ، بدون نگاه به من تکرار است ، اما برای اولین بار
اجازه دادن به چشمان او بر آب که blueness تا به حال به تیره تغییر سرگردان
بنفش تحت آتش از غروب آفتاب است.
آه! او عاشقانه ، عاشقانه است. من برخی لغات استین...." را به یاد می آورد
غسل ارتماسی دادن عنصر مخرب!...
به پیروی از رویا ، و دوباره به دنبال رویا -- و غیره -- همیشه -- usque آگهی finem
... "او عاشقانه ، اما هیچ کدام کمتر صادق است.
چه کسی می تواند بگوید چه اشکال ، چه سند چشم انداز ، چه چهره ، چه بخشش او می تواند مراجعه کنید
در تب و تاب بودن از غرب!... یک قایق های کوچک ، ترک گاری روپوش دار ، نقل مکان کرد به آرامی ، با
ضرب و شتم به طور منظم از دو oars ، به سمت ساحل شنی به من را خاموش.
"و پس از آن جواهر وجود دارد ،" او ، از سکوت بزرگ ، از زمین ، آسمان ، و دریا گفت :
که افکار بسیار من تسلط به طوری که صدای او ساخته شده من شروع.
"جواهر وجود دارد."
بله ، "من زمزمه. "من باید به شما بگویم آنچه او به من نیست ،" او
دنبال کرد. "شما را دیده ام.
در زمان او خواهد آمد به درک... "
"من امیدوارم که چنین است ،" من قطع شد. او mused در : "او به من اعتماد ، بیش از حد" و پس از آن
تغییر لحن خود. "هنگامی که باید یکدیگر را ملاقات کنیم ، من تعجب می کنم؟" او
"-- مگر اینکه شما بیرون می آیند ،" من پاسخ داد ، اجتناب از نگاه او.
او به نظر نمی رسد شگفت زده می شود ، او بسیار آرام را برای مدتی نگه داشتند.
"خداحافظی ، سپس ،" او ، بعد از یک مکث گفت.
"شاید این به همان اندازه خوب است." "ما را تکان داد دست ها ، و من به قایق می رفتند ،
که با بینی خود را در ساحل منتظر بود.
گاری روپوش دار ، مجموعه بادبان اصلی کشتی او و لب زیرین برگ به بادگیر ، بنفش curveted
دریا ، اثر خفیفی از رنگ گلگون در بادبان او وجود دارد.
"آیا شما از رفتن به خانه دوباره به زودی؟" پرسید : جیم ، فقط به عنوان پای من بیش از چرخش
لبه بالایی دیوار کشتی. "در یک سال و یا پس اگر من زندگی می کنند ،" به من گفت.
دست چارپایان بر روی شن و ماسه رنده شده ، قایق شناور ، فلش oars مرطوب و آغشته
یک بار ، دو بار. جیم در لبه آب ، افزایش صدای او.
"به آنها بگویید..." را آغاز کرد.
من به مردان امضا را متوقف قایقرانی ، و منتظر در تعجب است.
بگویید که؟
خورشید نیمه مستغرق او مواجه شدند ، من می توانم سوسو زدن قرمز خود را در چشمان او که نگاه را ببینید
dumbly در من...." نه -- هیچ چیز ، "او گفت ، و با یک موج ناچیز دست خود را motioned
قایق دور.
من دوباره در ساحل به نظر نمی آید تا من در هیئت مدیره گاری روپوش دار clambered بود.
در آن زمان خورشید داشتند.
گرگ و میش بر سر راه شرق دراز ، و در ساحل ، سیاه و سفید تبدیل شده ، گسترش بی نهایت
دیوار غم انگیز آن است که دژ خیلی از شب به نظر می رسید ؛ غرب
افق یک رنگ یا نور درخشان بزرگ از طلا بود و
قرمز سیر است که در آن ابر جدا شده بزرگ شناور تیره و هنوز ، ریخته گری باریکه باریکه
سایه در آب زیر ، و من جیم در ساحل دیدم تماشای سقوط گاری روپوش دار کردن
و جمع آوری پیشرفت.
'دو ماهیگیران نیمه برهنه به زودی به عنوان من رفته بود بوجود آمده بود ، آنها بدون شک شد
ریختن تظلم خود را بی ارزش ، بدبختی ، زندگی تحت ستم را به گوش
پروردگار سفید ، و بدون شک او
گوش دادن به آن ، ساخت آن را خود ، برای آن را بخشی از شانس خود را -- شانس "را از
کلمه برو "-- شانس که او به من اطمینان کرده بود ، او کاملا برابر بود؟
آنها ، بیش از حد ، من باید فکر می کنم ، در شانس بودند ، و من مطمئن لجاجت آنها خواهد بود
در برابر آن است.
تیره پوست بدن آنها از بین رفته در پس زمینه تاریک مدتها قبل از من تا به حال از دست رفته
نزد محافظ خود را.
او از سر تا پا سفید باقی ماند و مصرانه قابل مشاهده با
دژ محکم شب را در پشت خود ، دریا را در پای او ، فرصت توسط خود
سمت -- هنوز هم محجبه.
شما چه می گویند؟ آیا هنوز هم محجبه؟
نمی دانم.
برای من این است که چهره های سفید در سکون ساحل و دریا ، به نظر می رسید به در ایستاده
قلب یک معما گسترده.
گرگ و میش بود از آسمان بالای سر خود ebbing سریع ، نوار از شن و ماسه به حال غرق
در حال حاضر تحت فوت او ، او خود را ظاهر بزرگتر از کودک -- پس از آن فقط یک ذره ،
ذره کوچک سفید ، که به نظر می رسید به گرفتن
نور سمت چپ در جهان تاریک.... و ناگهان ، من او را از دست داده....
فصل 36
با این کلمات Marlow روایت خود را قطع کرده و مخاطبان خود را شکسته بود
فورا تحت انتزاعی ، زل زل نگاه کردن او محزون.
مردان زیرفشار ایوان به صورت جفت یا به تنهایی و بدون از دست دادن زمان ، بدون
ارائه اظهار ، به عنوان اگر آخرین تصویر از این داستان ناقص ، ناتمامیت آن
خود ، و تن از سخنران ،
بحث بیهوده ساخته شده بود و اظهار نظر غیر ممکن است.
هر یک از آنها به نظر می رسید برای حمل و دور برداشت خود ، آن را حمل دور با او دوست
یک راز ، اما تنها یک مرد از همه شنوندگان این بود که همیشه برای شنیدن وجود دارد
حرف آخر داستان.
آن را به او در خانه آمد ، بیش از دو سال بعد ، آمد و آن موجود در ضخامت
بسته خطاب در دست خط قائم و زاویه ای Marlow.
ممتاز انسان باز ، بسته ، نگاه در آن زمان ، تخمگذار آن را ، رفت و به
پنجره.
اتاق او در بالاترین آپارتمان از ساختمان های بلند بودند و نگاه او می تواند سفر
دور فراتر از پانل روشنی از شیشه ، به عنوان اینکه او بودند به دنبال از فانوس
یک فانوس دریایی است.
دامنه سقف glistened ، پشته شکسته تاریک موفق یکدیگر و بدون
پایان دادن به مانند حزن انگیز ، امواج uncrested ، و از عمق شهر زیر پای او
صعود غرغر کردن اشتباه گرفته و بدون وقفه است.
spiers از کلیساها ، متعدد ، پراکنده اتفاقی ، uprose مانند چراغ در پیچ و خم
shoals بدون یک کانال ؛ باران رانندگی مخلوط با هوای گرگ و میش در حال سقوط از زمستان
شب و پررونق از یک ساعت بزرگ در
یک برج ، قابل توجه آن ساعت ، گذشته را در انفجار بزرگ ، تیره رنگ صدا نورد ، با
صدای خیلی زیر گریه ارتعاشی در هسته. او پرده های سنگین خود جلب کرد.
نور از سایه او خواندن لامپ خوابیده مثل یک استخر پناه ، footfalls او ساخته شده
نه صدایی بر روی فرش ، سرگردان خود را روز بود.
هیچ افق به عنوان بی حد و حصر به عنوان امید ، twilights بیشتر در داخل جنگل ها به عنوان موقر
به عنوان معابد ، در تلاش داغ برای کشور همیشه ناشناخته بر سر تپه ، در سراسر
جریان ، فراتر از موج.
ساعت قابل توجه بود! دیگر هیچ!
بدون -- اما بسته باز شده در زیر لامپ به ارمغان آورد تلفن های موبایل ، سند چشم انداز ،
مزه مزه کنیم خیلی از گذشته -- بسیاری از چهره محو شدن ، جنجال و هیاهو از صدای کم ، مرگ
دور بر سواحل دریاهای دور تحت آفتاب پرشور و unconsoling.
آهی کشید و نشستم به خواندن. در ابتدا او را دیدم سه محفظه مجزا شده است.
صفحات خوب بسیاری از نزدیک با هم سیاه و دوخته ؛ شل مربع ورق
کاغذ مایل به خاکستری با چند کلمه ترسیم در دست خط او دیده می شود هرگز قبل از ، و
نامه توضیحی از Marlow.
از این آخرین سقوط یکی دیگر از نامه yellowed زمان و چیز ساییده شده در چین است.
او آن را برداشت و تخمگذار آن را کنار ، تبدیل به پیام Marlow ، فرار سریع
بیش از باز کردن خطوط ، و ، چک کردن خود است ، پس از آن بر روی عمد خواندن ،
مثل یک با فوت کند نزدیک و
چشم هشدار نگاه اجمالی از کشور کشف نشده.
'... من فرض کنید شما ام را فراموش کرده ، در ادامه
نامه.
شما به تنهایی نشان داد علاقه به او است که به روایت داستان او جان سالم به در بردند ،
هر چند که من به یاد داشته باشید و شما نمی اعتراف او سرنوشت خود تسلط بود.
شما برای او پیشگویی فاجعه بیزاری و انزجار به دست آورد
افتخار ، با کار خود انتصابی ، با عشق فنر از ترحم و جوانان.
شما تا به حال گفت : شما می دانستید که نوع از چیزی که "رضایت گمراه کننده خود را ، خود را
فریب اجتناب ناپذیر.
شما همچنین گفت : -- من اسمش را به ذهن -- که "دادن زندگی خود را به آنها" (آنها را به معنای تمام
انسان با پوست قهوه ای ، زرد ، یا سیاه رنگ) مانند فروش روح خود را به
حیوان. "
شما ادعا می کند که "این نوع از چیزی که به" تنها تحمل پذیر و پایدار است که بر اساس
اعتقاد راسخ در حقیقت ایده های نژادی خود ما ، که نام
ایجاد نظم ، اخلاق از پیشرفت اخلاقی.
"ما می خواهیم قدرت خود را در پشت ما ،" شما گفته بود.
"ما می خواهیم باور به ضرورت و عدالت آن را شایسته و آگاهانه
قربانی از زندگی ما.
بدون آن قربانی تنها فراموشی ، راه را از ارائه هیچ
بهتر از راه به ضلالت. "
به عبارت دیگر ، شما را حفظ است که ما باید مبارزه در صفوف یا زندگی ما را انجام ندهید
تعداد دفعات مشاهده است. احتمالا!
شما باید بدانند -- توان آن را بدون کینه توزی گفت : -- شما که به یک یا دو عجله
اماکن تک دست و بیرون آمد هوشمندانه ، بدون singeing بال خود را.
با این حال ، نکته این است که همه انسانها جیم تا به حال هیچ معاملات اما با خود ، و
سوال این است که چه در آخرین بود به او ایمان پیروز از اعتراف
قوانین نظم و پیشرفت.
"من شهادت می دهم هیچ چیز. شاید شما ممکن است تلفظ -- بعد از شما
متن بازگشت است حقیقت زیادی وجود دارد -- بعد از همه -- در
بیان مشترک "را در زیر ابر است."
این غیر ممکن است او را به وضوح ببینید -- و به خصوص که آن را از طریق چشم است
دیگران که نگاه ما در او ما را.
من هیچ تردیدی در انتقال به همه شما من از قسمت آخر می دانیم که ، به عنوان او
استفاده می شود می گویند ، "آمده به او."
یکی از شگفتی که آیا این که فرصت عالی کشور ، که آخرین و شاید
رضایت بخش تست که من همیشه تصور کرده بود او را به انتظار ، قبل از او
می تواند یک پیام را به جهان بی عیب و نقص قاب.
شما را به یاد داشته باشید که زمانی که من او را ترک برای آخرین بار او خواسته که آیا من
خواهد بود رفتن به خانه به زودی ، و ناگهان بعد از من ، فریاد "ارسال آنها را..."
من منتظر بود -- کنجکاو من خود را ، و امید بیش از حد -- فقط برای شنیدن فریاد او ، "نه --. هیچ چیز"
این همه پس از آن بود -- و وجود خواهد داشت نه چیزی بیشتر ، وجود خواهد داشت بدون پیام
مگر اینکه چنین به عنوان هر یک از ما می تواند برای خود از زبان حقایق تفسیر ، که
آنقدر اغلب از craftiest ترتیب از کلمات مبهم تر است.
او ساخته شده ، این درست است ، یک تلاش برای ارائه خود ، اما که بیش از حد شکست خورده ، به عنوان
شما ممکن است درک اگر شما در ورق مایل به خاکستری وزیری محصور در اینجا نگاه کنید.
او سعی کرده بود برای نوشتن ، کار دست پا افتاده شما متوجه؟
این است که به ریاست "فورت ، Patusan."
گمان می کنم او را انجام داده بود قصد او از ساخت از خانه اش محل
دفاع.
یک برنامه بسیار عالی بود : خندق عمیق ، یک دیوار خاکی صدر با پرچین احاطه کردن ، و در
زاویه تفنگ نصب شده بر روی سیستم عامل به این سو بان سو حرکت دادن هر طرف مربع است.
Doramin موافقت کرده است به او اسلحه کلسیم را تامین نماید و به همین ترتیب هر انسان را از حزب او را می دانیم
یک محل امن ، که بر اساس آن هر حزبی وفادار می تواند در مورد تجمع وجود دارد
برخی از خطر ناگهانی است.
تمام این پیش بینی عاقلانه خود ، ایمان خود را در آینده را نشان داد.
آنچه او به نام "مردم خود من" -- اسیران آزاد شده از Sherif --
ایجاد یک چهارم مجزا Patusan ، با ماهتاب و توطئه خود را کمی از زمین را تحت
دیوارهای دژ.
در درون او خواهد بود میزبان شکست ناپذیر در خود "فورت ، Patusan."
بدون تاریخ ، به شما به عنوان رعایت. چه تعداد و نام روز
روز؟
این نیز غیر ممکن است می گویند که او در ذهن خود را به حال زمانی که او را مصادره قلم : استین --
خودم -- جهان در بزرگ -- و یا در این بود که تنها بی اراده فریاد مبهوت از انفرادی
مرد سرنوشت او روبه رو؟
چیز وحشتناک اتفاق افتاده است ، او نوشت : "قبل از او پرت قلم را برای اولین بار
زمان ؛ نگاهی به لکه جوهر شبیه سر یک فلش در زیر این کلمات.
پس از در حالی که او دوباره سعی کرده بود ، scrawling به شدت ، و اگر با دست سرب ، یکی دیگر از
خط. "من باید در حال حاضر در یک بار..."
قلم ، spluttered بود و آن زمان او آن را داد تا.
هیچ چیز وجود دارد بیشتر ، او طیف وسیعی از خلیج (فارس) دیده می شود که نه چشم و نه صدا می تواند دهانه است.
من نمی توانم این را درک کنید.
او غیر قابل توضیح غرق شد ، او با شخصیت خود را غرق شد --
هدیه ای از این که سرنوشت که او خود را به استاد انجام داده بود.
"من برای شما ارسال نامه های قدیمی -- نامه ای بسیار قدیمی.
آن را به دقت در مورد خود نوشتن حفظ شد.
آن را از پدر خود است ، و تاریخ ، شما می توانید ببینید که او باید دریافت کرده اند آن را چند روز
قبل از او Patna پیوست. بنابراین باید آن را آخرین نامه او تا به حال
از خانه.
او آن را ارزشمند تا به حال این همه سال. کشیش بخش خوب قدیمی پسر ملوان خیالی خود.
من در یک جمله در اینجا و آنجا نگاه.
هیچ چیز در آن به جز فقط محبت وجود دارد.
او می گوید خود را "عزیز جیمز" که آخرین نامه طولانی از او بسیار صادقانه و
سرگرم کننده است. "
او او را "مردان قاضی خشن و یا عجله."
چهار صفحه از آن ، اخلاق آسان و اخبار خانواده وجود دارد.
تام "دستور گرفته بود.
شوهر کری بود : "پول زیان." قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ که در equably اعتماد
مشیت و نظم جهان است ، اما زنده به خطرات کوچک خود
کوچک و رحمت خود را.
تقریبا می توانید او را با موهای خاکستری و بی سر و صدا در پناهگاه غصب نکردنی او ، نگاه کنید به
کتاب انتظارنشسته بودند ، پژمرده و مطالعه راحت ، جایی که او برای چهل سال بود
وجدان بارها و بارها رفته
دور کمی از افکار خود را در مورد ایمان و فضیلت ، در مورد رفتار زندگی
و تنها شیوه ای مناسب از مردن ، جایی که او بسیاری از موعظه به طوری نوشته شده بود ، جایی که او
نشسته است صحبت کردن با پسر او ، بیش از وجود دارد ، در طرف دیگر زمین است.
اما آنچه از راه دور؟
فضیلت در سراسر جهان است ، و فقط یک ایمان وجود دارد ، یک رفتار قابل تصور
زندگی ، یک نحوه مرگ.
او امیدوار است که خود را "عزیز جیمز" که "که زمانی می دهد راه را برای وسوسه را فراموش کرده ام هرگز ، در
خطرات بسیار از طریق مسنجر به تباهی کل و تباهی ابدی.
بنابراین از طریق هر انگیزه ممکن fixedly حل و فصل ، هرگز ، به انجام هر کاری که
فکر می کنید اشتباه است. "
خبری از یک سگ مورد علاقه و تسویه حساب "، که همه پسران شما را به استفاده نیز وجود دارد
سوار شدن ، "کور از سن رفته بود و به حال به ضرب گلوله.
قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ استناد به نعمت بهشت ، مادر و همه دختران و سپس در خانه ارسال
عشق خود را.... نه ، هیچ چیز وجود دارد در آن نامه ای زرد چیز ساییده شده تکان و لرزش بال از
درک cherishing خود را پس از سالها.
پاسخ داده شد ، اما چه کسی میتواند بگوید چه صحبت او ممکن است با همه اینها ، برگزار شد
ارام ، بی رنگ اشکال زنان و مردان peopling که گوشه آرام از جهان به عنوان
عاری از خطر و یا نزاع به عنوان آرامگاه و
equably تنفس هوا از صحت عمل دست نخورده است.
شگفت انگیز به نظر می رسد که او باید به آن تعلق دارند ، او را به آنها تا بسیاری از چیزها "آمده بود."
هیچ چیز به آنها آمد ، آنها هرگز گرفته شده خواهد بود ناگهان ، و بر هرگز به نام
برای گلاویز شدن با سرنوشت.
در اینجا آنها هستند ، برانگیخته شده توسط شایعات خفیف از پدر ، تمام این برادران
و خواهران ، استخوان از استخوان و گوشت او از گوشت او زل زده با ناخودآگاه روشن
چشم ها ، در حالی که من به نظر می رسد او را ببینید ، بازگشت در
تاریخ و زمان آخرین ، دیگر سفید صرف ذره در قلب رمز و راز بسیار زیاد است ، اما از
قد ، ایستاده است که در میان اشکال untroubled خود را نادیده گرفته ، با استرن و
جنبه های رمانتیک ، اما همیشه لال ، تاریک -- زیر یک ابر.
'داستان حوادث گذشته شما در چند صفحه که در اینجا محصور پیدا.
شما باید پذیرفت که آن را فراتر از امیال وحشیانه از بچگی او عاشقانه است ، و در عین حال
به ذهن من مرتب سازی بر اساس منطق عمیق و وحشتناک در آن وجود دارد ، تا اگر آن ما
تخیل به تنهایی است که می تواند مجموعه ای شل بر ما ممکن است از سرنوشت قریب به اتفاق قربانیان.
بی تدبیری از recoils افکار ما بر سر ما ، که با شمشیر اسباب بازی باید
توسط شمشیر هلاک.
این ماجراجویی حیرت انگیز ، که حیرت انگیز ترین بخش این است که آن درست است ،
می آید به عنوان یک نتیجه غیر قابل اجتناب است. چیزی از مرتب کردن بر اساس اتفاق می افتاد.
شما تکرار این خود در حالی که شما مارول که چنین چیزی می تواند در آن اتفاق می افتد
سال از فضل قبل از آخرین. اما این اتفاق افتاده است -- و وجود ندارد
ابراز مخالفت با منطق آن است.
من آن سرکوب در اینجا برای شما هر چند من به عنوان یکی از شاهدان عینی بوده است.
اطلاعات من ناقص بود ، اما من نصب قطعات با یکدیگر ، و وجود دارد
به اندازه کافی از آنها برای ایجاد یک تصویر قابل فهم.
من تعجب می کنم که چگونه او را مرتبط با فناوری خود است.
او تا به جلب اعتماد آنقدر در من است که در زمان به نظر می رسد به عنوان اینکه او باید در می آیند
در حال حاضر و داستان در کلمات خود را ، در صدای بی دقتی در عین حال احساس او ،
با شیوه ای بدون مقدمه خود ، کمی گیج ،
کمی ناراحت می شود ، صدمه دیده است کمی است ، اما در حال حاضر و پس از آن توسط یک کلمه یا یک عبارت به یک
از این حد یک نگاه اجمالی از خود بسیار خود خود که هر گونه خوب برای مقاصد هرگز
جهت گیری است.
این مشکل به این باور او هرگز نمی خواهد آمد.
من باید صدای او را بشنود هرگز دوباره ، و نه باید چهره اش صاف قهوهای مایل به زرد و صورتی را می بینم
با خط های سفید رنگی بر روی پیشانی ، و چشمان جوان با هیجان به تیره
آبی ژرف و عمیق ،. '