Tip:
Highlight text to annotate it
X
-فصل CII
Athelny به فیلیپ گفت که او به راحتی می تواند او را به چیزی برای انجام این کار در شرکت های بزرگ
linendrapers که در آن خود را مشغول به کار است.
چند تن از معاونان به جنگ رفته بود، و لین و Sedley با میهن پرستان
شوق به مکان خود باز نگه دارید برای آنها وعده داده بود.
آنها کار از قهرمانان در کسانی که باقی مانده، و از آنجایی که آنها نمی
افزایش دستمزد از این قادر در یک بار به این نمایشگاه روح عمومی و اثر
اقتصاد، اما جنگ همچنان ادامه یافت و تجارت
کمتر افسرده بود، تعطیلات آینده، تعداد کارکنان به دور
برای دو هفته در یک زمان: آنها به تعامل با دستیاران بیشتر مقید بودند.
تجربه فیلیپ او تردید که آیا حتی پس از آن که او را درگیر ساخته بود.
اما به Athelny، به نمایندگی خود را به عنوان یک شخص در نتیجه در این شرکت، اصرار
که مدیر می تواند به او چیزی رد.
فیلیپ، با آموزش های خود را در پاریس خواهد بود بسیار مفید است؛ آن شد که فقط یک موضوع
انتظار کم و محدود بود، او به یک کار خوب پرداخت به لباس های طراحی و رسم
پوستر.
فیلیپ یک پوستر برای فروش در تابستان و Athelny آن را بردند.
دو روز بعد، او آن را آورده و گفت که مدیر آن را تحسین بسیار زیاد و
تأسف با تمام قلب خود را که هیچ جای خالی وجود دارد و سپس در این بخش است.
فیلیپ پرسید که آیا چیز دیگری می تواند او را وجود دارد.
"من می ترسم." "آیا کاملا مطمئن هستید؟"
"خب، واقعیت این است که آنها در حال تبلیغات برای فردا فروشگاه واکر، گفت:" Athelny
به دنبال او doubtfully از طریق عینک خود را.
"و D'شما فکر می کنم هر گونه شانس گرفتن آن ایستاده ام؟"
Athelny کمی گیج شده بود، او فیلیپ به انتظار چیزی بسیار بیشتر منجر شده است
پر زرق و برق از سوی دیگر بیش از حد فقیر فراهم می کند او را به طور نامحدود با او
هیئت مدیره و مسکن.
"شما ممکن است آن را در حالی که شما برای چیزی صبر کنید بهتر است.
همیشه فرصت بهتر اگر شما توسط این شرکت در حال حاضر مشغول. ایستاده "
"افتخار می کنم، شما می دانید، لبخند زد:" فیلیپ.
"اگر شما در آن تصمیم می گیرید شما وجود دارد باید در ساعت یک ربع به نه فردا صبح."
با وجود جنگ بود مشکل آشکارا در پیدا کردن کار، برای زمانی که وجود دارد
فیلیپ بسیاری از مردان انتظار در حال حاضر به مغازه رفت.
او به رسمیت شناخته شده که او در جستجوی خود را دیده بود، و یک وجود دارد که او
دروغ گفتن در مورد پارک در بعد از ظهر متوجه شده بود.
به فیلیپ در حال حاضر پیشنهاد می کردند که او به عنوان خود را به عنوان بی خانمان و شب گذشت
خارج درب.
نفر مرد بودند. از همه نوع، پیر و جوان، بلند و کوتاه، اما هر یک سعی کرده بود
خود را برای مصاحبه با مدیر هوشمند: دقت خار بود
مو و دقت پاک دست است.
آنها در یک پاساژ که آموخته فیلیپ بعد از آن منجر به سالن غذاخوری منتظر
و اتاق کار، هر چند متری با پنج یا شش مرحله شکسته شد.
اگرچه بود و نور الکتریکی در فروشگاه وجود دارد در اینجا فقط گاز، با قفس سیم بیش از آن بود
برای محافظت از آن را بالا گرفت و noisily.
فیلیپ در نهایت ادب وارد است، اما تقریبا ده ساعت وقتی که او پذیرفته شد
به دفتر.
سه چندگوشه، مانند برش پنیر دروغ گفتن را در کنار خود، بر در و دیوار.
تصاویری از زنان در corsets، و دو پوستر مدرک، یکی از یک مرد را در لباس خواب،
سبز و سفید راه راه بزرگ، و
به غیر از یک کشتی در بادبان کامل شخم دریا لاجوردی: در بادبان بزرگ چاپ شد
حروف بزرگ فروش سفید است. '
وسیع ترین طرف دفتر، در پشت یکی از فروشگاه ویندوز، که بود که بود
لباس پوشیدن و در آن زمان، و دستیار در طی مصاحبه ای پس وپیش رفت.
مدیر خواندن نامه.
او یک مرد، با موهای شنی و سبیل های بزرگ شنی پوشیده از گل بود، از وسط
خود را تماشا زنجیره آویزان یک دسته از مدال فوتبال است.
او در آستین پیراهن خود را در یک میز بزرگ با یک تلفن در کنار او نشسته و قبل از او
آگهی روز، کار Athelny است و قلمه ها را از روزنامه ها چسبانده بودند
بر روی یک کارت.
او فیلیپ یک نگاه اما به صحبت کردن با او نیست، او نامه ای به تایپیست دیکته،
دختری که در یک میز کوچک در یک گوشه نشسته و سپس از او پرسید: فیلیپ نام، سن خود را،
و چه تجربه او بود.
او با صدایی که هنگام کشیدن سیم ساز از ان شنیده میشود لهجه لندنی در بالا، صدای فلزی سخن گفت که او قادر نیست به نظر می رسید
همیشه برای کنترل فیلیپ متوجه شده است که دندان های بالایی خود را بزرگ و بیرون زده بودند، آنها
این تصور که آنها را به شما داد
شل و اگر شما به آنها تقلا تیز.
من فکر می کنم آقای Athelny است در مورد من به شما صحبت کرده، گفت: "فیلیپ.
"اوه، شما به فلر جوان که اون پوستر؟
"بله، آقا". "خوب به ما که می دانید، نه کمی
خوب است. "
او با نگاه فیلیپ بالا و پایین. او به نظر می رسید توجه کنید که در برخی از فیلیپ بود
راه های مختلف از مردان که او قبل کرده بود.
"شما می خواهم خیابان برای گرفتن یک کت رهبانیت، شما می دانید.
گمان می کنم aven't شما داری. شما به نظر می رسد محترم فلر جوان است.
گمان می کنم شما را در بر داشت هنر بود پرداخت. "فیلیپ نمی تواند بگوید که آیا او به معنای
تعامل با او است یا نه.
او سخنان او را در راه دشمن پرتاب کرد. "از کجا خانه خود را؟"
"پدر و مادر من فوت کرد وقتی که من بچه بودم."
"من می خواهم به به fellers جوان شانس.
بسیاری از من شانس خود را داده است و آنها در حال حاضر مدیران بخش.
و آنها سپاسگزار برای من، من که برای آنها می گویند.
آنها می دانند که آنچه که من برای آنها انجام می شود.
شروع در پایین نردبان، که تنها راه برای یادگیری کسب و کار، و
پس اگر شما به آن می چسبد وجود ندارد دانستن اینکه چه چیزی می تواند منجر به.
اگر شما کت و شلوار، یکی از این روزها ممکن است شما خود را در یک موقعیت شبیه آنچه در معدن است.
به یاد که در ذهن، فلر جوان. "" من بسیار مشتاق برای انجام بهترین من، آقا، گفت:
فیلیپ.
او می دانست که او باید در هر زمان که او می تواند آقا را، اما این صدا های عجیب و غریب به
او، و او ترس از مسمومیت بود. مدیر دوست صحبت کردن.
آگاهی شاد و اهمیت خود را به او داد، و او فیلیپ را نمی دهد
تصمیم خود را تا او از کلمات زیادی استفاده کرده است.
"خب، من اعتقاد داشتن شما انجام دهید، او در آخرین گفت: در راه پرشکوه.
"به هر حال من مهم نیست شما با دادن یک محاکمه." "از شما بسیار سپاسگزارم، آقا."
شما می توانید در یک بار شروع می شود.
من تو رو به شش شیلینگ در هفته می دهد و خود را نگه دارید.
همه چیز یافت می شود، شما می دانید، شش شیلینگ است تنها پول توجیبی، به انجام آنچه
شما با دوست دارم، به صورت ماهیانه پرداخت می شود.
شروع در روز دوشنبه. گمان می کنم شما هیچ علت شکایت
با آن است. "" نه، آقا. "
هارینگتون خیابان، D'شما می دانید که در آن است که، Shaftesbury خیابان.
این جایی که شما خواب. شماره ده در آن است.
شما وجود دارد می توانید در شب یکشنبه خواب، اگر دوست دارید که فقط به عنوان شما لطفا، یا شما می توانید
ارسال جعبه خود را در روز دوشنبه "مدیر راننده سرشونو تکون دادن:" صبح به خیر ".
فصل CIII
خانم Athelny وام به پرداخت پول فیلیپ زن مهمانخانه دار به اندازه کافی از لایحه خود او اجازه دهید او را
چیز خود را به دور.
پنج شیلینگ و بلیط تماس با کت و شلوار او قادر به از مرتهن
کت رهبانیت که او را نسبتا خوب نصب شده است. او بخشوده بقیه لباس خود را.
او فرستاده جعبه خود را به خیابان هارینگتون توسط کارتر پترسون و در صبح روز دوشنبه رفت
با Athelny به مغازه. Athelny او را به خریدار معرفی
لباس و او را ترک کرد.
خریدار دلپذیر، داد و بیداد کن مرد کوچک سی، به نام قم بود، او را تکان داد دست
با فیلیپ، و، به منظور نشان دادن دستاورد خود را که او بسیار افتخار بود،
از او خواست اگر او سخن گفت فرانسه است.
او هنگامی که فیلیپ او را گفت او شگفت زده شد.
"هر زبان دیگر است؟" "من به زبان آلمانی صحبت کنند."
"اوه! من به به پاریس خودم گاهی اوقات.
Parlez، سینما فرانسه؟ تا کنون در ماکسیم بوده است؟ "
فیلیپ در بالای پله ها در مستقر شد لباس. "
آثار او شامل در هدایت مردم را به بخش های مختلف است.
به نظر می رسید بسیاری از آنها وجود دارد به عنوان آقای قم زبان آنها افتاد.
او ناگهان متوجه که فیلیپ خمیده است. "چه ماده با ساق پا را؟"
پرسید.
من پا باشگاه، گفت: "فیلیپ. "اما این راه رفتن من جلوگیری نمی کند و یا
هر چیزی شبیه به آن. "
خریدار در آن برای یک لحظه نگاه doubtfully و فیلیپ گمان است که بود
تعجب که چرا مدیر به او مشغول بود. فیلیپ می دانستند که او تا به حال متوجه وجود ندارد
هر چیزی مهم نیست که با او بود.
"من انتظار نداریم که شما را به همه آنها را درست در روز اول.
اگر شما در هر شک همه شما برای انجام این کار این است که بخواهید یکی از زنان جوان است. "
آقای قم پشت و فیلیپ، تلاش برای به یاد داشته باشید که این و یا دیگر
بخش بود، نگرانی برای مشتری در جستجوی اطلاعات تماشا.
در یک ساعت او را به شام بالا رفت.
اتاق ناهار خوری، در طبقه بالای ساختمان وسیع، بزرگ، بلند، و خوب بود
روشن است، اما تمام پنجره ها بسته شدند، تا از گرد و غبار و بوی نامطبوع وجود دارد
پخت و پز.
در جداول طولانی پوشیده شده با پارچه وجود دارد، با بطری های شیشه ای بزرگ از آب در
فواصل و پایین مرکز زیرزمینهای نمک و بطری سرکه.
دستیاران شلوغ در noisily، و در فرم هنوز گرم از کسانی که تا به حال نشسته
dined در دوازده سی. "هیچ ترشی، اظهار داشت:" مردی در کنار
فیلیپ.
او بلند نازک مرد جوان با قلاب بینی و صورت خمیری بود. او سر بلند،
به طور یکنواخت شکل به عنوان اینکه جمجمه تحت فشار قرار دادند در اینجا و آنجا عجیب و در
پیشانی و گردن خود را لکه های آکنه بزرگ قرمز و ملتهب بود.
نام او هریس بود.
فیلیپ کشف کردند که در چند روز بزرگ سوپ صفحات پایین جدول کامل وجود داشت
ترشی مخلوط. آنها بسیار محبوب است.
هیچ چاقو و چنگال وجود دارد، اما در یک دقیقه یک پسر چربی زیادی در یک کت سفید آمد
با چند مشت از آنها و پرتاب کرد، آنها را با صدای بلند در وسط
جدول.
هر انسان در زمان او می خواست، آنها را گرم و چرب از شستن اخیر در
آب کثیف.
صفحات از شنا کردن گوشت در استفاده نا مشروع دور توسط پسرها در کت سفید صادر شد، و
آنها هر صفحه را با حرکت سریع از طاس پرت
استفاده نا مشروع slopped بر روی لباس به جدول.
سپس آنها را در ظروف بزرگ از cabbages و سیب زمینی را به ارمغان آورد. از نظر آنها تبدیل
معده فیلیپ، او متوجه شد که هر کس به مقدار سرکه بر آنها ریخت.
سر و صدا افتضاح بود.
آنها صحبت کرد و خندید و فریاد زد و جغ جغ یا تلق تلق کردن چاقو و چنگال وجود دارد،
و صداهای عجیب و غریب از خوردن است. فیلیپ خوشحال بود به عقب بر گردیم به
بخش.
او شروع به یاد داشته باشید که در آن هر کس بود، و در موارد کمتری به درخواست یکی از
دستیاران، وقتی کسی می خواستند بدانند که راه را
"اول به سمت راست.
دوم در سمت چپ، خانم. "یک یا دو نفر از دختران به او سخن گفت، فقط
یک کلمه وقتی که شل بود، و او احساس آنها مصرف می کردند اندازه گیری می کرد.
در ساعت پنج او فرستاده شده بود دوباره به اتاق ناهار خوری برای صرف چای.
او خوشحال بود برای نشستن.
تکه های زیادی از نان به شدت با کره پخش شده بودند وجود دارد و بسیاری از گلدان از
مربا، که در 'فروشگاه' نگهداری می شدند و تا به حال نام خود را نوشته شده در تاریخ.
فیلیپ، زمانی که کار در ساعت شش و نیم خسته متوقف شد.
هریس، مرد به او نشسته بود کنار در وعده شام، او را به ارائه
هارینگتون خیابان را به او نشان دهد که او به خواب.
او گفت: فیلیپ تخت یدکی در اتاق خود، و به عنوان اتاق دیگر بودند، او
انتظار می رود فیلیپ قرار داده می شود وجود دارد.
خانه ای در خیابان هارینگتون پینه دوز بوده است و مغازه را به عنوان مورد استفاده قرار گرفت
تخت اتاق بسیار تاریک بود، از پنجره سوار سه بخش تا و
این باز نمی تهویه تنها از یک پنجره سقفی کوچک در انتهای.
بوی کپک زده بود وجود دارد، و فیلیپ بود خدا را شکر که او نمی خواهد که به خواب
وجود دارد.
هریس او را گرفت تا به اتاق، نشسته بود که در طبقه اول آن را به حال قدیمی
پیانو در آن با یک صفحه کلید است که شبیه یک ردیف از دندان های فاسد، و در
جدول در یک جعبه سیگار بدون درب
مجموعه ای از بازی دومینو، شماره های قدیمی مجله استرند و گرافیک دروغ
در مورد. اتاق های دیگر به عنوان اتاق خواب مورد استفاده قرار گرفت.
که در آن فیلیپ به خواب در خانه بود.
شش تخت در آن وجود دارد، و ایستاده بود یک تنه و یا یک جعبه در کنار هر یک از.
تنها مبلمان، قفسه سینه از زیر شلواری بود: آن را به حال چهار زیر شلواری بزرگ و دو کوچک
آنهایی که، و فیلیپ جدید، وارد یکی از این کلید به آنها وجود دارد، اما به عنوان
آنها همه به طور یکسان آنها بسیار نبود
استفاده کنید، و هریس به او توصیه برای حفظ اشیاء قیمتی خود را در تنه خود را.
به دنبال شیشه بر روی تکه دودکش وجود دارد.
هریس نشان داد فیلیپ دستشویی، که یک اتاق نسبتا بزرگ با هشت حوضه بود
در یک ردیف، و در اینجا همه زندانیان شستن خود است.
آن را به اتاق دیگری که در آن، دو حمام، رنگ، رنگ آمیزی چوب به رهبری
صابون را با و در آنها حلقه تیره در فواصل زمانی مختلف که آب را نشان داد
آثار حمام های مختلف.
هنگامی که هریس و فیلیپ رفت و برگشت به خواب خود که آنها پیدا کردند یک مرد قد بلند در حال تغییر خود
لباس و یک پسر شانزده سوت زدن به عنوان بلند او می تواند در حالی که او موهایش را.
در یک یا دو دقیقه بدون گفتن یک کلمه به کسی او مرد قد بلند رفت.
هریس ثبت در پسر، و پسر، سوت زدن هنوز هم، پشت نهایی.
هریس گفت: فیلیپ که مرد قبل نامیده می شد، او در ارتش بوده است و در حال حاضر
خدمت در ابریشم و نگهداری وی بسیار به خود، و او هر شب،
شبیه به آن، بدون خیلی خوب، شب، برای دیدن دختر خود.
هریس رفت و بیش از حد، و تنها پسر باقی مانده به تماشای فیلیپ جالب در حالی که او
بستهای چیز خود را.
نام او بل بود و او در حال گذراندن وقت خود را برای هیچ چیزی در مغازه ملبوس مردانه است.
او در لباس شب فیلیپ علاقه مند است.
او در مورد مردان دیگر در اتاق گفت و از او خواست هر نوع سوال در مورد
خودش.
او یک جوان شاد بود، و در فواصل گفتگو در نیم خواند.
شکسته snatches صدا از آهنگ های سالن موسیقی.
زمانی که فیلیپ به پایان رسید او را به خیابان ها راه رفتن و نگاه کردن به
ازدحام؛ گاهی اوقات او در خارج از درهای رستوران ها متوقف شد و مردم را تماشا
رفتن در او احساس گرسنه، تا او خریدم
مستی حمام و از آن خوردند در حالی که او قدم همراه.
او داده شده محکم نگاه داشتن کلید بخشدار، مردی که معلوم شد این گاز در
11 سه ماهه گذشته، اما ترس از شدن قفل شده خارج او در زمان مناسب بازگشت، او بود
یاد گرفتم در حال حاضر سیستم جریمه:
مجبور به پرداخت یک شیلینگ اگر شما پس از یازده و نیم تاج پس از یک چهارم
گذشته، و شما در کنار گزارش شده است: اگر آن اتفاق افتاد سه بار اخراج شدند.
همه آنها به جز سرباز بودند در هنگامی که فیلیپ وارد و دو در حال حاضر در بستر بودند.
فیلیپ با فریادهای روبرو شد. "اوه، کلارنس!
پسر شیطونی! "
او کشف کرد که بل تا لباس پوشیدن لباس های شب خود را تقویت.
پسر با شوخی او را خوشحال شد. "شما باید آنها را در شب اجتماعی می پوشند،
کلارنس ".
"او دختر خوشگل در لین، گرفتن اگر او دقیق است."
فیلیپ در حال حاضر از شب های اجتماعی شنیده می شود، برای پول متوقف شد و از
دستمزد به پرداخت هزینه برای آنها را به یکی از شکایات از کارکنان بود.
این تنها دو شیلینگ یک ماه بود، و آن را تحت پوشش حضور پزشکی و استفاده از
کتابخانه رمان های کهنه؛ اما چهار شیلینگ در ماه علاوه بر این برای متوقف شد
شستشو، فیلیپ کشف کردند که یک چهارم
6 شیلینگ خود را یک هفته به او پرداخت می شود.
بسیاری از مردان به خوردن تکه های ضخیم از بیکن چربی بین رول برش نان در
دو.
این ساندویچ، شام معمول دستیاران، یک مغازه کوچک چند عرضه شد
درب های خاموش در مبلغ دو پنس هر.
سرباز نورد در سکوت، به سرعت در حال، در زمان لباس خود را انداختند و خود را
تخت. در ده دقیقه گذشته یازده گاز داد
جهش بزرگ و پنج دقیقه بعد بیرون رفت.
سرباز به خواب رفت، اما دیگران به دور پنجره بزرگ خود را در شلوغ
لباس خواب و شب، پیراهن ها و بقایای ساندویچ خود را پرت می کنن، در زنان
که گذشت، در خیابان زیر، فریاد زد: به آنها اظهارات شوخ.
در مقابل خانه، شش طبقه بالا، یک کارگاه آموزشی برای خیاط های یهودی که به سمت چپ خاموش بود
کار در 11 اتاق روشن روشن شد و هیچ پرده به ویندوز وجود دارد.
دختر ژاکت - خانواده شامل پدر، مادر، دو کوچک
پسر و یک دختر بیست - به دور خانه را به خاموش کردن چراغ ها در هنگام کار
علاوه بر این، و گاهی به او اجازه داد خود را به عشق یکی از خیاط ساخته شده است.
دستیاران فروشگاه در اتاق فیلیپ بسیاری از سرگرمی از تماشای
مانور یک مرد و یا به ماندن در پشت سر، و آنها شرط کوچک که در آن
موفق.
در نیمه شب مردم سلاح هارینگتون در پایان از تبدیل شد.
خیابان، و پس از همه آنها به رختخواب رفت: بل، که نزدیکترین درب خواب ساخته شده،
راه خود را در سراسر اتاق را با پریدن از رختخواب
به رختخواب، و حتی زمانی که او به خود را متوقف خواهد کرد صحبت کردن.
در آخر همه چیز سکوت کرده بود، اما برای ثابت خروپف سرباز، و فیلیپ
به خواب رفت.
او در هفت زنگ با صدای بلند یک زنگ awaked و ساعت یک ربع به هشت آنها
همه ملبس به لباس شدند و عجله پایین پا stockinged خود را به انتخاب خود را
چکمه.
آنها laced آنها فرار را به یک فروشگاه در خیابان آکسفورد برای صبحانه.
اگر آنها یک دقیقه بعد از هشت هیچ کدام، نه، یک بار در بودند، اجازه دادند
به خود چیزی برای خوردن.
گاهی اوقات، اگر آنها می دانستند که آنها نمی توانند به داخل ساختمان در زمان، آنها را متوقف
مغازه کمی نزدیکی چهارم خود را و خریداری یک زن و شوهر از نان، اما این هزینه
پول، و اغلب بدون غذا تا شام رفت.
فیلیپ برخی از نان و پنیر می خوردند، فنجان چای را نوشید، و در ساعت هشت و نیم آغاز شد
کار روز خود را دوباره.
"اول به سمت راست. دوم در سمت چپ، خانم. "
به زودی او شروع به پاسخ دادن به سوالات کاملا مکانیکی است.
این کار خسته کننده و بسیار خسته کننده بود.
پس از چند روز فوت او را صدمه دیده است به طوری که او به سختی قادر به ایستادن: نرم ضخیم
فرش آنها را سوزاند، و در شب جوراب خود را برای حذف دردناک بودند.
این یک شکایت شایع بود، و 'floormen همکار خود را به او گفت که جوراب و چکمه
تنها به دور از عرق کردن مداوم دچار پوسیدگی می گردند.
همه مردان در اتاق خود رنج می برد در همین مد، و درد و درد
خوابیدن با پاهای خود را در خارج از تخت لباس.
فیلیپ در ابتدا نمی تواند راه برود و به صرف بسیاری از خوبی از خود موظف شد
شب در اتاق نشسته در خیابان هارینگتون با پاهای خود را در یک سطل از سرما
آب است.
همراه او در این موارد، بل، پسر بچه در مغازه ملبوس مردانه، که ماند در
اغلب به ترتیب تمبر به جمع آوری شده است. که او آنها را با تکه های کوچک بسته
تمبر، مقاله او monotonously سوت کشید.
فصل Civ به
شب اجتماعی در دوشنبه متناوب صورت گرفت.
یکی در آغاز هفته دوم فیلیپ در را لین وجود دارد.
او مرتب با یکی از زنان در بخش خود بروید.
"دیدار 'دریافت" ALF راه، او گفت، "همان من است."
این خانم هاجز، یک زن کمی از پنج و چهل، با موهای بد رنگ بود. او
چهره زرد با شبکه ای از رگ های کوچک قرمز رنگ بیش از آن، و سفیدپوستان زرد
آبی چشمان رنگ پریده او.
او در زمان از علاقه داشتن به فیلیپ و او را با نام مسیحی خود را به نام قبل از او بوده است.
فروشگاه یک هفته. "ما هر دو شناخته شده است آنچه در آن است به پایین آمدن،
او گفت.
او گفت: فیلیپ که نام واقعی او بود هاجز نیست، اما او همیشه با اشاره به "به من
usband Misterodges "او یک وکیل بود و او تحت درمان خود را به سادگی تکان دهنده، به طوری که او
سمت چپ او را به عنوان او ترجیح داد تا مستقل باشد
دوست داشته اما او آنچه در آن بود در کالسکه خود او رانندگی شناخته شده بود، عزیز - او به نام
عزیز همه - و آنها همیشه شام دیر در خانه بود.
او به انتخاب دندان های خود را با سنجاق سنجاق سینه نقره ای عظیم است.
آن را در فرم از شلاق بود و شکار، محصول، با دو اسپرز در وسط گذشتند.
فیلیپ بیمار در سهولت در محیط جدید خود بود، و دختران در فروشگاه
به نام 'sidey. او
که او را به عنوان فیل خطاب، و او جواب نداد، چرا که او تا به حال دست کم ایده
که او به صحبت کردن با او، پس او پرتاب سرش، گفت او "گیر کردن چیزی،
و دفعه بعد با تاکید طعنه امیز او را به نام آقای کری.
او Jewell خانم بود، و او که قرار بود به ازدواج با یک دکتر.
دختر دیگر او را ندیده است، اما آنها گفتند: او باید نجیب زاده را به عنوان او
از جمله او را دوست داشتنی هدیه. "شما هرگز در ذهن آنها چه می گویند، عزیز، گفت:"
خانم هاجز.
"آگهی را از طریق رفتن آن همان شما من خیابان است.
آنها بهتر، همه چیز فقیر را نمی دانند.
حرف من به شما برای آن، آنها به شما حق می خواهم اگر پیر شما همان خود را به عنوان من
خیابان "شب های اجتماعی برگزار شد
رستورانی در زیر زمین.
جداول در یک طرف قرار داده شد به طوری که ممکن است وجود داشته باشد اتاق را برای رقص، و
کوچکتر برای بی صدا مترقی شدند.
خانم هاجز گفت: "EADS، خیابان برای رسیدن به آنجا در اوایل".
معرفی او را به خانم بنت که در دختر خوشگل در لین.
او خریدار بود Petticoats، و هنگامی که فیلیپ وارد شد درگیر در
گفتگو با خریدار در جوراب بافی آقایان، خانم بنت بود
زن با ابعاد عظیم، بسیار
صورت قرمز بزرگ به شدت پودر و مجسمه ابعاد تحمیل مو کتانی او بود
با پیچیدگی مرتب شده است.
او overdressed بود، اما بد نیست، با لباس سیاه و سفید با یقه بالا، و او عینک
دستکش ماده صاف و براق سیاه و سفید، که در آن او مشغول کارت بازی او تا به حال چند زنجیر طلا سنگین
دور گردن او، النگو بر روی مچ دست او، و
آویز عکس دایره، یکی بودن ملکه الکساندرا؛ او انجام ساتن سیاه و سفید
کیف و جویده سن sens. او گفت: "لطفا برای دیدار با شما، آقای کری،".
"این اولین بازدید خود را به شب های اجتماعی ما است، نه؟
من انتظار دارم که شما احساس می کنید یک کمی خجالتی است، اما بدون علت به وجود دارد، من به شما قول می دهم که. "
او خود را به مردم را در خانه احساس.
او آنها را بر روی شانه ها سیلی زد و خندید یک معامله بزرگ است.
"من نمی ترشی؟" در حالی که گریه، با عطف به فیلیپ.
"چه باید به شما من فکر می کنی؟ اما من می توانم 'ELP meself نیست. "
کسانی که قرار بود برای شرکت در شب اجتماعی در آمد، اعضای جوان
کارکنان اغلب پسران که تا به حال نه دختران خود را، و دخترانی که هنوز رتبهدهی نشده است
یافت هر کس به راه رفتن.
تعدادی از آقایان جوان عینک مناسب سالن با روابط شب سفید و ابریشمی قرمز
دستمال، آنها را به انجام، و آنها مشغول است، انتزاعی هوا و برخی از
اعتماد به نفس بودند، اما دیگران
عصبی، و آنها مردم خود را با یک چشم و مضطرب به تماشا.
در حال حاضر یک دختر با مقدار زیادی مو را در پیانو نشسته و فرار دست او را noisily
در سراسر صفحه کلید است.
وقتی مخاطب خود را حل و فصل شده بود و او نگاه دور و به نام او
قطعه. "درایو در روسیه است."
دور کف زدن که در طی آن او ماهرانه ثابت زنگ به مچ دست او وجود دارد.
او لبخند زد و بلافاصله به ملودی پر انرژی منفجر شده است.
قرارداد بزرگ بیشتر کف وجود دارد که او به پایان رسید، و در زمانی که این، به عنوان یک
آنکور، او را به یک قطعه که به تقلید از دریا trills کمی برای نشان دادن وجود دارد
امواج lapping و آکورد غرش،
با پدال با صدای بلند، نشان می دهد طوفان.
پس از این آقا سنگ یک آهنگ به نام خداحافظی، و به عنوان آنکور موظف خرید
با بخوان مرا به خواب.
شور و شوق مخاطبان خود را با یک تبعیض خوب، اندازه گیری کردند.
هر کس تا او به آنکور تحسین شد، و به طوری که ممکن است وجود داشته باشد
حسادت هیچ کس بیش از هر کس دیگری مورد تحسین بود.
خانم بنت سوار شدند تا به فیلیپ.
من مطمئن هستم که شما بازی یا آواز خواندن، آقای کری گفت، "او از روی شیطنت.
"من می توانم آن را در مقابل خود را ببینید." "من می ترسم من نیست."
"آیا شما و نه حتی تلاوت"
"من هیچ ترفندهای اطاق نشیمن. خریدار در جوراب بافی آقا 'بود
خواننده شناخته شده، و او بر با صدای بلند نامیده می شد را با تمام را به انجام
دستیاران در بخش او.
بدون نیاز به فشار دادن، او یک شعر بلند از شخصیت های غم انگیز، که در آن او نورد او
چشم ها، قرار دادن دست خود را بر روی سینه اش، و عمل به عنوان اینکه او در عذاب بزرگی بود.
نقطه، که او خیار برای شام خورده بود، در آخرین خط آشکار شد و
با خنده روبرو شد، کمی مجبور زیرا همه می دانستند که شعر خوبی است، اما
با صدای بلند و طولانی است.
خانم بنت بخوانید، بازی، و یا حفظ براش می خونه. "اوه نه، او به عنوان یک بازی کمی از خود را،
گفت: خانم هاجز. "حالا، آیا شما نمی chaffing من.
واقعیت این است که من می دانم بسیار زیادی در مورد چشم کف بینی و دوم است. "
"آه، آیا گفتن" من و خانم بنت، "دختران را در بخش خود را گریه کردم، مشتاق به
لطفا او را.
"من دوست ندارم با گفتن" استراتژی انکشاف ملی، واقعا.
من به مردم چنین چیزهایی وحشتناک و همه انها به حقیقت می پیوندند، آن را می سازد
خرافاتی مانند. "
"اوه، خانم بنت، فقط برای یک بار."
جمعیت زیادی دور او جمع آوری شده، و در میان فریادهای خجالت، giggles ها
blushings و گریه از ترس و یا تحسین، او به طرز مرموزی منصفانه صحبت
و مردان، تیره و تار پول در یک نامه، و
سفر، تا وقتی عرق در دانه های سنگین در صورت نقاشی او ایستاده بود.
او گفت: "به من نگاه کن". "من همه از عرق."
شام بود با داشتن نه.
کیک، نان، ساندویچ، چای و قهوه، همه آزاد وجود دارد، اما اگر شما می خواستم معدنی
آب به شما تا به حال برای آن به کار پرداخت.
شجاعت مردان جوان اغلب منجر به ارائه آبجو زنجبیل خانم، اما نجابت مشترک ساخته شده
آنها را رد.
خانم بنت آبجو زنجبیل، بسیار علاقه مند بود و او نوشید دو و گاهی سه
بطری در طول شب، اما او در مورد پرداخت پول برای آنها خودش اصرار داشت.
مردان او که دوست داشت.
"" آنها گفتند، "پرنده رم قدیمی She'sa اما ذهن شما، او نوعی بد نیست، او نیست
مانند آنچه برخی از آنها. "بعد از شام مترقی بی صدا پخش میشد بود.
این بسیار پر سر و صدا بود، و مقدار زیادی از خنده و فریاد وجود دارد، به عنوان افراد
منتقل شده از یک جدول به جدول. خانم بنت رشد داغتر و داغتر.
او گفت: "به من نگاه کن".
"من همه از عرق." در موعد مقرر، یکی از بی باک تر از
مردان جوان اظهار کرد که اگر آنها می خواستند به رقص آنها بهتر است آغاز خواهد شد.
دختر که accompaniments بازی کرده بود در پیانو نشسته قرار داده و یک پا تصمیم گرفت
پدال ترمز را با صدای بلند است.
او با بازی والس رویایی، مارک هم با باس است، در حالی که با دست راست
او tiddled در اکتاو های متناوب. او از طریق یک تغییر دست او را عبور
و هوا در باس ایفا کرده است.
"او خوب بازی، نشانی از او نیست؟" خانم هاجز اظهار داشت: به فیلیپ.
"و چه او هرگز درس را در زندگی ER 'آگهی. این همه گوش است."
خانم بنت رقص و شعر بهتر از هر چیزی در دنیا دوست داشت.
او رقصید، اما بسیار بسیار آرام، و بیان شد به چشمان خود را به عنوان اینکه
افکار خود را دور، دور بودند.
او نفس نفس از کف و گرما و شام صحبت کردیم.
او گفت که اتاق پورتمن بهترین طبقه در لندن بود و او همواره دوست
رقص وجود دارد، آنها را انتخاب کنید و او می تواند با همه رقص را تحمل نمی کند
نوع از مردان شما چیزی نمی دانند
مورد، شما ممکن است خود را در معرض به شما آنچه را که همه نمی دانند.
تقریبا همه مردم رقصید بسیار خوب، و آنها خود لذت می برد.
عرق ریخت و چهره خود را، و قلاده بسیار بالا در مردان جوان افزایش یافت لنگی.
فیلیپ نگاه کرد، و افسردگی بیشتر او را کشف و ضبط از او به خاطر حس کرده اند.
برای مدت زمان طولانی است.
او احساس intolerably تنها. او نیست، چرا که او به خاطر
به نظر می رسد از روی خود خواهی است، و او با دختران صحبت کرد و خندید، اما در دل خود
ناخشنودی.
خانم بنت از او پرسید که آیا او یک دختر است. "نه،" او لبخند زد.
"اوه، خوب، مقدار زیادی از اینجا برای انتخاب وجود دارد.
و آنها بسیار خوب دختران محترم و برخی از آنها.
من انتظار دارم شما یک دختر قبل از اینکه شما طولانی در اینجا بوده ام. "
او در او نگاه کرد خیلی موذیانه.
خانم هاجز گفت: "دیدار 'دریافت" ALF راه "است. "این است که من به او بگویید."
حدود یازده ساعت بود، و حزب شکست.
فیلیپ نمی تواند به خواب.
او مانند دیگران پا درد خود را در خارج از بستر لباس شخصی نگهداری می شوند.
او با تمام قدرت خود سعی کردم که از زندگی او بود که منجر به فکر می کنم.
باشد آن سرباز به خروپف بی سر و صدا.