Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل نوزدهم : دروغ گفتن به آقای امرسون
Alans دختر شایسته در هتل مورد علاقه خود را اعتدال در نزدیکی ماشین مورد یافت شد : -- پاک ،
استقرار بدون جو و هوا بسیار استانی انگلستان patronized.
آنها همیشه وجود دارد قبل از عبور از دریاهای بزرگ کها ، و برای یک یا دو هفته را
بی قراری آرامی روی لباس ، کتاب راهنما ، مربع مکینتاش ، نان گوارش ، و
necessaries قاره ای دیگر.
که در مغازه ها وجود دارد در خارج از کشور ، حتی در آتن ، به آنها هرگز برای آنها رخ داده است
سفر در نظر گرفته شده به عنوان یک گونه از جنگ ، تنها به کسانی که در انجام
است به طور کامل در فروشگاه Haymarket مسلح.
دوشیزه Honeychurch آنها اعتماد ، مراقبت از خودش را تجهیز بموقع.
کینین در حال حاضر می تواند در tabloids به دست آمده ؛ صابون کاغذ ، کمک بزرگی به سوی
زایش ، تا چهره فرد در قطار.
لوسی قول داد ، کمی افسرده. اما ، البته ، همه شما در مورد این می دانم
چیزها ، و شما باید آقای Vyse به شما کمک کند. نجیب زاده چنین آماده باش است. "
خانم Honeychurch ، که با دختر خود را به شهر آمده بودند ، شروع به طبل عصبی
بر مورد خود کارت. "ما فکر می کنیم آن را خیلی خوب آقای Vyse یدکی
شما ، "دوشیزه Catharine ادامه داد.
"هر مرد جوان که می خواهند تا بدون خود خواهی نمی باشد.
اما شاید او خواهد آمد و شما بعد از عضویت. "
"یا کار او را در لندن نگه داشتن؟" خانم ترزا ، حاد و کمتر با مهربانی گفت :
دو خواهر. "با این حال ، ما باید او را هنگامی که او شما را می بیند را ببینید
خاموش است.
interposed خانم : من این کار را طولانی برای او را ببیند. "" هیچ کس لوسی خاموش را ببینید "
Honeychurch. "او آن را دوست ندارم."
لوسی "گفت : نه ، من نفرت seeings خاموش".
"واقعا؟ چه خنده دار!
من باید فکر که در این مورد -- "" اوه ، خانم Honeychurch ، شما نمی خواهید؟
این چنین لذت شما ملاقات کرده است! "
آنها فرار کرد ، و لوسی با امداد رسانی گفت : «این حق همه است.
ما فقط از طریق آن زمان شدم. "اما مادر او را اذیت شد.
"من باید گفته شود ، عزیزم ، که من unsympathetic.
اما من نمی توانم دید که چرا شما دوستان خود را در مورد سیسیل بگویید نمی شود و با آن انجام می شود.
در همه زمان ها وجود دارد ما مجبور به نشستن شمشیربازی ، و تقریبا با دروغ گفتن و دیده می شود
از طریق ، بیش از حد ، من به جرات می گفت ، که یکی از ناخوشایندترین. "
لوسی به حال مقدار زیادی برای گفتن در پاسخ.
او توصیف شخصیت Alans دوشیزه : آنها جالب چنین بودند ، و اگر یکی از گفت :
آنها ، این خبر در همه جا خواهد بود در هیچ زمان.
اما چرا باید آن را نمی شود در همه جا در هیچ زمان؟ "
"از آنجا که من با سیسیل حل و فصل آن را اعلام می کنم تا چپ انگلستان است.
من باید آنها را پس از آن بگویید.
این pleasanter مقدار است. چگونه مرطوب است!
اجازه دهید در اینجا به نوبه خود است. "" در اینجا "موزه بریتانیا بود.
خانم Honeychurch خودداری کرد.
اگر آنها باید از سرپناه را ، اجازه دهید آن را در مغازه می شود.
لوسی احساس تحقیر ، برای او در رویه مراقبت مجسمه سازی یونانی بود ، و به حال
در حال حاضر به قرض گرفته شده یک فرهنگ لغت اسطورهای از آقای Beebe به نام از
الهه ها و خدایان است.
"آه ، خوب ، اجازه دهید آن مغازه ، سپس. اجازه دهید به به Mudie.
من یک کتاب راهنمای خرید ".
"شما می دانید ، لوسی ، شما و شارلوت و آقای Beebe همه من تا احمق هستم بگویم ، بنابراین من
فرض کنید من هستم ، اما من باید این کار را سوراخ و گوشه را درک هرگز.
شما دارید از شر سیسیل -- خوبی و خوب است ، و من سپاسگزار او رفته ، هر چند من احساس
برای دقیقه عصبانی. اما چرا آن را اعلام نکرد؟
چرا این hushing بالاتر و نوک - toeing؟ "
فقط برای چند روز. "" اما چرا در همه؟ "
لوسی سکوت کرده بود. او شناور دور از مادرش.
بود کاملا آسان می گویند ، "این درست است که جرج امرسون شده است مرا آزار ، و اگر او
می شنود که تا سیسیل داده می شود دوباره ممکن است شروع "-- - کاملا آسان ، و آن را به حال اتفاقی
استفاده از بودن واقعی.
اما او می تواند آن را می گویند. او را دوست نداشت اطمینان ، برای آنها ممکن است
منجر به خودشناسی و به آن پادشاه وحشت -- نور.
از زمان که شب گذشته در فلورانس او آن را غیر عاقلانه به آشکار او پنداشته بود
روح است. خانم Honeychurch ، بیش از حد ، سکوت کرده بود.
او در فکر کردن ، "دخترم به من پاسخ دهد ، او ترجیح می دهند که با کسانی که
خدمتکاران کنجکاو قدیمی در مقایسه با فردی و من.
هر گونه دستمال ، برچسب ، مردم پست ظاهرا اگر او می تواند خانه اش را ترک کند. "
و همانطور که در افکار پرونده او باقی مانده هرگز ناگفته مدت ، او پشت سر هم با : "شما
خسته از گوشه باد می وزد. "
این کاملا درست است. لوسی امیدوار بود برای بازگشت به گوشه باد می وزد
هنگامی که او از سیسیل فرار ، اما او کشف کرد که خانه اش وجود داشت دیگر.
ممکن است برای فردی ، که هنوز زندگی و فکر راست ، اما نه برای کسی است که وجود دارد
به حال عمدا تاب خورده و مغز است.
او اذعان نیست که مغز او را تاب خورده بود ، برای مغز خود را باید در کمک به
آن اذعان ، و او disordering ابزار بسیار از زندگی است.
او فقط احساس می شود ، "من جرج را دوست ندارد و من قطع تعامل من چون من نمی
عشق جورج ، من باید به یونان بروید زیرا من جرج را دوست ندارد ، آن را مهم تر است
که من باید نگاه کردن خدایان را در
فرهنگ لغت از آن است که من باید به مادر من کمک کند ، هر کس دیگری رفتار
بد داشته باشند.
او فقط احساس تحریک پذیر و زود رنج و اضطراب به انجام آنچه او انتظار نمی رود
انجام دهید ، و در این روح او را با گفتگو اقدام.
"آه ، مادر ، چه زباله شما صحبت می کنید!
البته من از گوشه باد می وزد نیست خسته می شوند. "" پس چرا می گویند تا در یک بار ، به جای
با توجه به نیم ساعت؟ "او خندید کمرنگ ،" نیمی از یک دقیقه
شود نزدیکتر. "
"شاید شما می خواهم به دور ماندن از خانه خود را در دسترس نباشد؟"
"صدا در نیاوردن ، مادر! مردم شما را "بشنوند ، برای آنها بود ، وارد
Mudie را.
او خریداری Baedeker ، و سپس ادامه داد : "البته من می خواهم در خانه زندگی می کنند ، اما به عنوان
ما در حال صحبت کردن در مورد آن ، من به عنوان به خوبی ممکن است بگویند که من باید می خواهند به دور در آینده
بیش از من شده اند.
ببینید ، من به پول من آمده در سال آینده است. "اشک به چشمان مادرش آمد.
رانده شده توسط سردرگمی بی نام ، به آنچه که در افراد مسن نامیده می شوند. "گریز از مرکز ،" لوسی
مصمم به این نکته روشن است.
"من دیده ام در جهان بسیار کمی -- من از چیزهایی در ایتالیا احساس.
من را دیده اند تا کمی از زندگی ، یکی باید برای آمدن به لندن -- نه بلیط ارزان
می خواهم به روز است ، اما متوقف شود.
من حتی ممکن است مسطح برای کمی با بعضی از دختر دیگر به اشتراک بگذارند. "
و ظرف غذا را با ماشین تحریر و محکم نگاه داشتن کلید ، منفجر شد : "خانم Honeychurch.
و سراسیمه و جیغ ، و قابل حمل و لگد زدن توسط پلیس.
تماس گرفته و این مأموریتی است که -- زمانی که هیچ یکی از شما می خواهد!
و این وظیفه -- زمانی که به این معنی که شما می توانید خانه های خود خود ایستادگی کنید!
کرده و Call را به کار می کند -- زمانی که هزاران مرد گرسنه با رقابت به عنوان آن است!
و سپس به آماده سازی خود را ، پیدا کردن دو بانوان قدیمی پیر ، و رفتن به خارج از کشور با
"من می خواهم استقلال بیشتر ،" لوسی lamely گفت : او می دانست که او می خواست چیزی ،
و استقلال فریاد مفید است ، ما همیشه می توانید بگویید که ما آن را ندارند.
او سعی کردم احساسات خود را در فلورانس به خاطر داشته باشید : کسانی که صادقانه بوده است و
پرشور ، و زیبایی به جای دامن کوتاه و محکم نگاه داشتن کلید پیشنهاد کرده بود.
اما استقلال قطعا نشانه او.
"بسیار خوب. استقلال خود را و رفته می شود.
عجله بالا و پایین و دور جهان ، و دوباره به عنوان نازک به عنوان توفال با بد
مواد غذایی است.
تحقیر کردن خانه که پدر شما ساخته شده و باغ که او کاشته ، و ما
عزیز مشاهده انجمن -- و سپس به اشتراک گذاشتن یک تخت با دختر دیگری ".
لوسی پیچ دهانش را و گفت : "شاید من عجله صحبت کرد"
"اوه ، خوبی!" مادرش فلش. "چگونه شما به من یادآوری شارلوت
بارتلت! "
"شارلوت" لوسی در نوبت او فلش ، در گذشته توسط یک درد واضح سوراخ شده است.
بیشتر در هر لحظه است. "
"من نمی دانم منظور شما چیست ، مادر ، شارلوت و من بسیار کم
به طور یکسان. "" خب ، من شباهت.
ابدی همان نگران کننده ، همان گرفتن از کلمات.
شما و شارلوت تلاش برای تقسیم دو عدد سیب در میان سه نفر در شب گذشته ممکن است
شود خواهران است. "
"چه زباله. و اگر شما دوست نداشتن شارلوت چنین است ، آن را
و نه ترحم را از او درخواست کرد برای متوقف کردن.
من شما را در مورد او هشدار داد. من به شما التماس ، implored به شما نیست ، اما البته که بود
به گوش نمی کنند. "" شما وجود دارد. "
"چی فرمودید؟؟"
"شارلوت دوباره ، عزیز من ، که همه ؛ کلمات بسیار او"
لوسی گره دندانهای او. منظور من این است که شما شایسته نیست به
پرسید : شارلوت را متوقف کنند.
من آرزو می کنم شما را به نقطه نگه دارید. "و گفتگو را به یک مرد
داد و بیداد کردن.
او و مادرش در سکوت خرید ، کمی در قطار صحبت می کرد ، کمی دوباره در
کالسکه ، که آنها را در Dorking ایستگاه ملاقات کرد.
در تمام طول روز ریخته شد و آنها را از طریق خطوط دوش سوری عمیق از صعود
آب سقوط کرد از بیش از حلق آویز راش ، درختان و rattled بر روی کاپوت.
لوسی شکایت که هود گرفتگی شد.
خم شدن به جلو ، او را به هنگام غروب بخار نگاه و تماشا کالسکه
لامپ عبور مانند جستجو نور بر گل و برگ ، و آشکار هیچ چیز زیبا.
"پیروز شدن وقتی شارلوت می شود در ناپسند خواهد بود ، او اظهار داشت."
آنها را انتخاب کنید تا خانم بارتلت خیابان در تابستان ، جایی که او کاهش یافته بوده است
به عنوان کالسکه رفت ، به پرداخت یک تماس در مورد مادر آقای Beebe.
"ما باید برای نشستن سه طرف ، چون افت درختان ، و در عین حال از آن است که باران نیست.
آه ، برای کمی هوا "سپس او به hoofs اسب گوش --" او
گفته است -- او گفته است ".
که ملودی توسط جاده نرم مبهم بود. "آیا می توانیم هود پایین نیست؟" او
خواستار ، و مادرش ، با حساسیت به لمس ناگهانی ، گفت : "خیلی خوب ، بانوی پیر ،
متوقف کردن اسب است. "
و اسب ، متوقف شد و لوسی و پاول wrestled با هود و squirted
آب پایین گردن خانم Honeychurch.
اما اکنون که هود پایین بود ، او نگاه کنید به چیزی که او می توانست از دست رفته -- وجود دارد
هیچ چراغ در پنجره Cissie ویلا ، و دور دروازه باغ او
خیالی او را دیدم قفل است.
"آیا این خانه به اجازه دوباره ، پاول؟" او نامیده می شود.
"بله ، از دست" ، وی پاسخ داد. "آیا آنها از بین رفته اند؟"
"خیلی دور از شهر برای آقایی جوان و روماتیسم پدرش است
در تاریخ آمده ، بنابراین او نمی تواند توقف در تنهایی ، به طوری که آنها در تلاش هستند به اجازه مبله ، "شد
پاسخ دهد.
"آنها رفته اند ، و سپس؟" "بله ، از دست آنها رفته اند."
لوسی غرق. کالسکه را متوقف در خانه کشیش بخش.
او برای خانم بارتلت تماس بگیرید.
بنابراین Emersons ، رفته بود و این همه زحمت در مورد یونان های غیر ضروری بوده است.
زباله! این کلمه به نظر می رسید به جمع کل
زندگی است.
تلف طرح ، پول هدر رفته ، هدر رفته عشق ، و او مادر او مجروح شده بود.
این امکان که او چیزهای مبهم دور؟
کاملا امکان پذیر است.
افراد دیگر بودند. هنگامی که خدمتکار در را باز کرد ، او
قادر به صحبت می کنند ، و ابلهانه را به سالن خیره.
خانم بارتلت در یک بار جلو آمد ، و پس از یک مقدمه طولانی نفع بزرگ خواست :
ممکن است او را به کلیسا می روند؟
آقای Beebe و مادر او در حال حاضر رفته بود ، اما او را رد کرده بود تا او شروع به
به دست آمده تحریم کامل میزبان خود ، برای آن به معنای نگه داشتن اسب در انتظار
خوب ده دقیقه بیشتر.
"بدیهی است ، گفت : میزبان wearily. "من فراموش کرده جمعه بود.
اجازه دهید همه بروید. پاول می تواند به دور به اصطبل است. "
«لوسی عزیزترین --"
"هیچ کلیسا برای من ، شما تشکر می کنم." آه ، و ترک آنها.
کلیسا نامرئی بود ، اما در تاریکی به سمت چپ یک اشاره از
رنگ پوست است.
این پنجره رنگ آمیزی ، که از طریق آن ، برخی از نور ضعیف بود درخشان بود ، و هنگامی که
درب باز لوسی شنیده صدای آقای Beebe در حال اجرا از طریق مناجات را به یک دقیقه
جماعت.
حتی کلیسای خود ، ساخته شده بر شیب تپه به طوری ماهرانه ، با زیبایی آن
مطرح جناح کلیسا و نوک تیز شدن خود را از توفال چوبی یا سیمانی و غیره نقره ای -- حتی کلیسای خود را از دست داده بود
جذابیت و یکی از چیزهایی صحبت کرد هرگز
-- مذهب -- محو شدن مثل همه چیزهای دیگر بود.
او خدمتکار را به خانه کشیش بخش به دنبال. آیا به او اعتراض به نشستن در آقای Beebe
تحصیل کنم؟
بود تنها که از یکی آتش وجود دارد. او نمی خواهد شی.
برخی از وجود داشت در حال حاضر ، برای لوسی شنیده کلمات : «بانوی صبر کنید ، آقا."
قدیمی آقای امرسون توسط آتش نشسته بود ، با پای خود را بر نقرس و مدفوع.
"اوه ، خانم Honeychurch ، که شما باید!" او quavered و لوسی را دیدم
تغییر در او از یکشنبه گذشته.
یک کلمه نمی خواهد به لب های او آمده است. او جورج ، مواجه بود و می توانست با آن مواجه
دوباره ، اما او برای درمان پدرش را فراموش کرده بود.
"خانم Honeychurch ، عزیز ، ما آنقدر با عرض پوزش!
جورج است بنابراین با عرض پوزش! او فکر کرد که او تا به حال حق را امتحان کنید.
من می توانم پسرم را سرزنش نیست ، و در عین حال آرزو می کنم او به من گفته بود برای اولین بار.
او باید تلاش کرده اند.
من هیچ چیز درباره آن را در همه می دانستند. "اگر تنها او می تواند به یاد داشته باشید که چگونه به رفتار!
او معتقد بود تا دست خود را. "اما شما باید او را چوبکاری کردن نیست."
لوسی پشت او ، و شروع به در کتاب آقای Beebe نگاه کنید.
"من به او آموخته است ،" او quavered ، "به عشق اعتماد است.
من گفت : "وقتی عشق می آید ، که واقعیت است.
من گفت : "مصائب کور می کند نیست. مصائب شماره سلامت عقل ، و شما زن است
عشق ، او تنها کسی که شما هرگز واقعا درک است. "
آهی کشید : "درست است ، everlastingly درست است ، هر چند روز من است که بیش از ، و هر چند وجود دارد
منجر شود. پسر فقیری است!
او است بنابراین با عرض پوزش!
او گفت که او می دانست که آن را جنون بود که شما به ارمغان آورد پسر عموی خود را در ؛ که هر چه شما
احساس کنید که معنی نیست.
با این وجود "-- صدای او قدرت جمع آوری : او صحبت کرد مطمئن --" Honeychurch خانم ، آیا
شما را به یاد داشته باشید ایتالیا "لوسی انتخاب کتاب -- حجم از قدیمی
شرح عهد.
برگزاری آن را به چشم او ، او گفت : «من هیچ مایل به بحث در مورد ایتالیا و یا هر
موضوع با پسر شما متصل می شوند. "" اما شما آن را به یاد داشته باشید؟ "
او خود را از اول misbehaved شده است. "
"من فقط گفته شد که او شما را دوست داشت یکشنبه گذشته.
من رفتار می تواند هرگز به قضاوت. I -- I -- فرض کنید او است ".
احساس کمی استوارتر ، او کتاب را به عقب و تبدیل گرد به او.
چهره اش بود افتادگی و متورم ، اما چشم خود را ، هر چند آنها فرورفته عمیق ، gleamed
با شجاعت یک کودک.
او گفت : "چرا او رفتار abominably". "من خوشحالم که او متاسفم.
آیا می دانید آنچه او آن را "" نه 'abominably ،" ملایم بود
تصحیح.
"او فقط سعی کردم وقتی که او نمی باید محاکمه.
شما باید همه شما می خواهید ، Honeychurch دوشیزه : شما به ازدواج مردی شما را دوست دارم.
آیا بیرون رفتن از زندگی جورج می گوید او است مکروه نیست. "
"نه ، البته ، گفت :" لوسی ، شرمنده در اشاره به سیسیل.
"" منفور "است بسیار قوی است.
من متاسفم من آن را در مورد پسر شما استفاده می شود. من فکر می کنم من به کلیسا بروند ، بعد از همه.
مادر و پسر عموی من من رفته اند. من نمی باید به نحوی خیلی دیر -- "
به خصوص که او زیر رفته کرده است ، "او گفت بی سر و صدا.
: "چه بود که؟" "رفته زیر به طور طبیعی است."
او کف دست خود را با هم در سکوت ضرب و شتم ، سر خود را روی قفسه سینه خود سقوط کرد.
"من را درک نمی کنند." "به عنوان مادر او."
"اما ، آقای امرسون -- MR.
امرسون -- شما صحبت کردن در مورد "" وقتی که من می جورج تعمید ندارد ، "
گفت که او. لوسی بود وحشت زده.
"و او موافقت کرد که غسل تعمید هیچ چیز بود ، اما او گرفتار است که تب ، هنگامی که او دوازده سال داشت
و او تبدیل گرد. او فکر می قضاوت. "
او shuddered.
"اوه ، وحشتناک ، هنگامی که ما داده بود که نوعی از چیزی که و دور از او شکسته
پدر و مادر.
اوه ، وحشتناک -- از همه بدتر -- بدتر از مرگ ، هنگامی که شما را ساخته اند پاکسازی کوچک
در بیابان ، باغچه خود را کاشته ، اجازه دهید در نور آفتاب خود را ، و پس از آن
علف های هرز در دوباره خزش!
قضاوت! و پسر ما حصبه زیرا هیچ
روحانی آب بر او در کلیسای کاهش یافته بود!
آیا ممکن است ، Honeychurch دوشیزه؟
باید از لغزش دوباره به تاریکی برای همیشه؟ "
لوسی "gasped : من نمی دانم". "من این نوع از چیزی که درک نمی کنم.
من معنا نیست که ما آن را درک کنید. "
"اما آقای مشتاق -- او آمد زمانی که من بود ، و با توجه به اصول خود عمل.
من او را سرزنش نمی کنم و یا هر یک... اما زمان جورج به خوبی او مریض بود.
او او در مورد گناه فکر می کنم ، و او را تحت تفکر در مورد آن رفت. "
به این ترتیب که آقای امرسون همسر خود را در نزد خدا به قتل کرده بود.
"آه ، چگونه وحشتناک! گفت :" لوسی ، فراموشی ، امور خود را در تاریخ و زمان آخرین.
او تعمید ، گفت : "پیر مرد. "من آن را در اختیار شرکت است."
و او با چشم تزلزل ناپذیر در ردیف کتاب نگاه کرد ، تا اگر -- چه هزینه -- او
موفق به کسب یک پیروزی بر آنها. "پسر من باید برو به زمین
دست نخورده است. "
او پرسید که آیا آقای امرسون جوان مریض بود.
"آه -- یکشنبه گذشته" او را در حال حاضر آغاز شده است.
"جورج یکشنبه گذشته -- نه ، بد نیست : کمتر از رفته.
او مریض است هرگز. اما او پسر مادرش است.
چشم او بود و او بود که پیشانی است که من فکر می کنم خیلی زیبا ، و او
فکر نخواهند کرد که ارزش آن را در حالی که به زندگی می کنند. این بود که همیشه و لمس.
او زندگی خواهد کرد ، اما او نمی خواهد فکر می کنم که ارزش آن را در حالی که به زندگی می کنند.
او هر چیزی ارزش در حالی که فکر می کنم هرگز. شما را به یاد داشته باشید که کلیسا در فلورانس؟ "
لوسی بود به یاد داشته باشید ، و چگونه او پیشنهاد دادند که جرج باید به جمع آوری
تمبر پستی. پس از ترک فلورانس -- وحشتناک است.
سپس ما در زمان خانه در اینجا ، و او می رود حمام کردن با برادر خود را ، و شد
بهتر است. شما را دیدم او را حمام کردن؟ "
"من متاسفم ، اما خوب بحث در مورد این امر است.
من عمیقا متاسفم در مورد آن. "" سپس آمد چیزی در مورد یک رمان وجود دارد.
من آن را دنبال نه در همه ، من تا به حال بسیار به گوش ، و او فکر به من گفتن او به من می یابد
خیلی قدیمی است. آه ، خوب ، یکی باید شکست داشته باشند.
جورج پایین می آید به فردا ، و به من طول می کشد تا او اتاق لندن.
او نمی تواند تحمل در مورد اینجا و من باید به جایی که او. "
"آقای امرسون ، "گریه دختر ،" حداقل ، نه در حساب من را ترک کنید.
من رفتن به یونان است. خانه راحت خود را ترک نمی کنند. "
این اولین بار است که صدای او نوع شده بود و او لبخند زد.
"چگونه خوب هر یک است! و نگاه در آقای Beebe مسکن من -- آمدند
صبح امروز و شنیده بود!
در اینجا من با یک آتش سوزی بسیار راحت است. "" بله ، اما شما نمی خواهد به لندن بازگشت.
این پوچ "" من باید با جورج ؛ من باید او را را
مراقبت زندگی می کنند ، و پایین در اینجا او نمی تواند.
او می گوید فکر از دیدن شما و از شنیدن در مورد شما -- من او را توجیه :
من تنها گفت : آنچه اتفاق افتاده است "" اوه ، آقای امرسون "-- او در زمان نگه او
دست -- "شما نباید.
من زحمت به اندازه کافی به جهان در حال حاضر شده است.
من می توانم شما را در حال حرکت از خانه خود را هنگامی که شما آن را دوست دارم ، و شاید از دست دادن پول
از طریق آن -- همه در حساب من است.
شما باید متوقف شود! من فقط به یونان. "
"تمام راه به یونان؟" شیوه ای او را تغییر داده است.
"به یونان؟"
"بنابراین شما باید متوقف شود. شما نمی خواهد صحبت در مورد این کسب و کار ، من می دانم.
من می توانم هر دو شما اعتماد »و« بدیهی است شما می توانید.
ما یا شما را در زندگی ما داشته باشند ، یا شما را به زندگی است که شما را انتخاب کرده اند. "
"من نباید می خواهید --" گمان می کنم آقای Vyse بسیار عصبانی است
جورج؟
نه ، آن را اشتباه جورج بود را امتحان کنید. ما اعتقادات ما بیش از حد تحت فشار قرار دادند.
من علاقه داشتن که ما سزاوار غم و اندوه او در کتاب دوباره نگاه -- سیاه و سفید ،
قهوه ای ، که به رنگ آبی تند خو کلامی است.
مشاهده بازدیدکنندگان روی هر طرف آنها را محاصره و آنها در جداول انباشت اشیاء بدست آمده بودند ، آنها فشار
علیه سقف بسیار است.
برای لوسی که نمی توانستند دید که آقای امرسون عمیقا مذهبی بود ، و متفاوت از
آقای Beebe عمدتا توسط اذعان خود شور -- آن را بسیار ناراحت کننده به نظر می رسید که قدیمی
انسان باید به چنین خلوتگاه خزیدن ، هنگامی که
او ناخشنود بود ، می شود و وابسته به فضل روحانی.
مطمئن تر از هر زمان دیگری که او خسته شده بود ، ارائه او صندلی خود را.
"خیر ، لطفا هنوز هم نشستن.
من فکر می کنم من در کالسکه نشسته است. "" دوشیزه Honeychurch ، شما صدای خسته می شوند. "
"یک کمی ، گفت :" لوسی ، با لب لرزان.
"اما به شما هستند ، و به دنبال there'sa جورج در مورد شما.
و آنچه شما در مورد رفتن به خارج از کشور گفت؟ "
او سکوت کرده بود.
"یونان" -- و او را دیدم که او فکر کلمه بیش -- "یونان ، اما شما می شود
ازدواج در سال جاری ، با خودم فکر کردم. "" نشده تا ژانویه بود ، گفت : "لوسی ،
clasping دست در.
آیا او به دروغ واقعی که آن را به نقطه آمد؟
"گمان می کنم که آقای Vyse رفتن با شما است. من امیدوارم که -- آن است که به دلیل جورج صحبت کرد که
شما هر دو رود؟ "
"نه" "من امیدوارم که شما با آقای به یونان لذت ببرید
Vyse. "" متشکرم. "
در آن لحظه آقای Beebe از کلیسا آمد.
قبا او همراه با بارش باران پوشیده شده بود. "این همه حق است ،" او گفت : با مهربانی.
"من در شما دو شمارش حفظ هر یک از شرکت های دیگر است.
ریختن دوباره.
تمام جماعت ، که متشکل از پسر عموی خود ، مادر خود ، مادر و من ،
انتظار می ایستد در کلیسا ، تا حمل آن را واکشی.
آیا پاول دور برود؟ "
"من فکر می کنم تا من خواهید دید." "نه -- البته ، من خواهید دید.
چگونه Alans خانم؟ "بسیار خوب ، متشکرم."
آیا شما ارسال آقای امرسون در مورد یونان؟ "
"من -- من" "آیا شما فکر می کنید آن را بسیار از او دلیر ، آقای
امرسون ، به انجام دو Alans دوشیزه؟ در حال حاضر ، دوشیزه Honeychurch ، برگردید -- گرم نگهدارید.
من فکر می کنم سه چنین تعداد شجاع برای رفتن سفر است. "
و عجولانه او را به اصطبل. "او نیست ،" او گفت : hoarsely.
"من لغزش.
Vyse آقای پشت در انگلستان متوقف شود. "به نحوی آن را غیر ممکن به تقلب این قدیمی
مرد است.
به جرج ، به سیسیل ، او را دروغ دوباره ، اما او تا نزدیک به پایان به نظر می رسید
چیز ، بنابراین در رویکرد خود را به خلیج فارس با وقار ، که او به یک حساب ، و
کتاب هایی که احاطه او را از دیگری ، تا خفیف
به مسیرهای خشن که او به حال طی شدن ، که دلیری درست -- فرسوده
جوانمردی از جنس ، اما جوانمردی درست است که همه جوان ممکن است به همه قدیمی نشان می دهد --
بیدار در او ، و در هر ریسک ، او
به او گفت که سیسیل بود همراه خود به یونان نیست.
و او صحبت کرد تا به طور جدی است که خطر ابتلا به یقین تبدیل شد ، و او ، بلند کردن اجسام سنگین خود
چشم ها ، گفت : «شما او را ترک؟
شما در حال ترک مردی شما را دوست دارم "" من -- من تا به حال. "
"چرا ، Honeychurch خانم ، چرا؟" ترور بیش از او آمدند ، و او دوباره دروغ گفته است.
او طولانی ، گفتار و قانع کننده است که او به آقای Beebe ساخته شده بود ، و هدف از آن
خود را به جهان هنگامی که او اعلام کرد که تعامل او وجود نداشت.
او را در سکوت شنیده می شود ، و سپس گفت : "عزیزم ، من در مورد شما نگران است.
به نظر من "-- dreamily او احساس خطر -- که شما در خراب کردن" است.
او سرش را تکان داد.
"نگاهی کلمه پیر مرد هیچ چیز بدتر از خراب کردن در تمام جهان وجود دارد.
آسان است برای روبرو شدن با مرگ و سرنوشت و چیزهایی که صدا به طوری وحشتناک است.
آن را بر muddles من این است که من با وحشت نگاه -- در چیزهایی است که من ممکن است
اجتناب شود. ما می توانیم یکدیگر اما کمی کمک کند.
من استفاده می شود فکر می کنم من می توانم تمام زندگی آموزش جوانان است ، اما من می دانم که بهتر است در حال حاضر ،
حذر از درهم و برهم کردن : و تمام آموزش من از جورج تا به این می آیند.
آیا شما در این کلیسا به یاد داشته باشید ، هنگامی که شما وانمود به با من اذیت و
نمی شد؟ آیا شما به یاد داشته باشید قبل ، زمانی که شما خودداری کرد
اتاق با دیدگاه؟
کمی است ، اما شوم -- -- کسانی muddles شد و من از ترس است که شما در یکی از در حال حاضر ".
او سکوت کرده بود. "آیا به من اعتماد ندارند ، دوشیزه Honeychurch.
گرچه زندگی بسیار با شکوه است ، دشوار است. "
او هنوز ساکت بود.
"" زندگی "نوشت : یکی از دوستانم ،' اجرای عمومی در مورد ویولن ، که در آن
شما باید دستگاه را به عنوان شما به همراه یاد بگیرند. '
من فکر می کنم او آن را قرار می دهد و.
مرد را انتخاب کنید تا استفاده از توابع خود را به عنوان او همراه می رود -- به خصوص تابع
از عشق "سپس او پشت سر هم از هیجان" به همین راحتی ؛
این چیزی است که منظور من است.
شما عاشق جورج! "و پس از مقدمه ای طولانی خود را ، سه
واژه ها در برابر لوسی مانند امواج از دریا باز پشت سر هم.
"اما شما ،" او در ادامه به تناقض انتظار نیست.
"شما عاشق بدن پسر و روح ، سادگی ، به طور مستقیم ، به عنوان او شما را دوست دارد ، و دیگر هیچ
کلمه را بیان.
شما انسان دیگر به خاطر او ازدواج نمی کنند. "
": چطور جرات!" gasped لوسی ، با خروش آب در گوش او.
"آه ، چگونه مرد را دوست دارم -- منظورم این است ، فرض کنید که یک زن است که همیشه در مورد یک فکر
مرد است. "" اما شما هستند. "
او احضار انزجار فیزیکی است.
"شما در حال شوکه شده است ، اما منظور من به شما شوک. به این امید تنها در زمان است.
من می توانم به شما هیچ راه دیگری برسد. شما باید ازدواج می کنند ، و یا زندگی شما خواهد شد
هدر می رود.
شما را رفته اند بیش از حد به عقب نشینی است. من هیچ زمان برای حساسیت به لمس ، و
رفاقت ، و شعر ، و چیزهایی که واقعا مهم است ، و که برای آن شما
ازدواج کند.
من می دانم که با جورج ، شما آنها را پیدا خواهد کرد ، و شما او را دوست دارم.
سپس همسرش باشد. او در حال حاضر بخشی از شما.
هر چند شما به یونان پرواز ، و ببینید که او دیگر هرگز ، و یا نام خود را فراموش کرده ام ، جورج
کار در افکار خود را تا فوت می کنید. به عشق و به قسمت امکان پذیر نمی باشد.
شما مایل است که بود.
شما می توانید عشق ، کیمیاگری کردن چشم پوشی از آن ، آن را درهم و برهم کردن ، اما شما می توانید آن را بکشید هرگز از شما.
من توسط تجربه می دانیم که شاعران راست : عشق ابدی
لوسی شروع به گریه با خشم ، و هر چند خشم او درگذشت به زودی ، اشک او
باقی مانده است.
"من فقط آرزو شاعران که این ، می گویند : عشق از بدن است ، نه جسم ، بلکه
بدن است. آه! بدبختی ها که خواهد بود را نجات داد اگر ما
اعتراف کرد که!
آه! برای صراحت کمی به روح آزاد!
روح شما ، عزیز لوسی!
من نفرت کلمه در حال حاضر ، به دلیل از همه نمی تونم با خرافات است که آن را پیچیده
گرد است. اما ما روح است.
من نمی توانم بگویم چگونه آن ها آمدند و نه کجا که بروند ، اما ما آنها را با خود حمل می کنند ، و من شما را اذیت نمودن
در خدمت شماست. من می توانم آن را تحمل نمی کند.
دوباره تاریکی خزنده در آن جهنم است ".
سپس او خود را چک. "چه مزخرف من سخن گفت -- چگونه انتزاعی
و از راه دور!
و من شما گریه! دختر گرامی ، ببخش prosiness من ، ازدواج من
پسر.
وقتی که من فکر می کنم چه زندگی است ، و چگونه به ندرت عشق است با عشق پاسخ -- ازدواج او را ؛ از آن است که
یکی از لحظات که در جهان ساخته شده بود. "
او می تواند او را درک نمی کنند ؛ کلمات در واقع از راه دور بودند.
به این حال به عنوان او صحبت کرد تاریکی ، حجاب بعد از حجاب خارج شد ، و او را به پایین دیدم
روح او است.
"سپس ، لوسی --" "شما من وحشت زده" ، او moaned.
"سیسیل -- MR. Beebe -- بلیط خریده -- همه چیز ".
او سقوط کرد گریه را به صندلی.
"من در درهم و برهم کردن گرفتار شده است. من باید رنج می برند و پیر را از او دور.
من می توانم تمام زندگی را به خاطر او را پاره کند.
آنها به من اعتماد کرد. "
کالسکه در مقابل درب کشید. "جورج عشق من -- یک بار تنها.
ارسال 'درهم و برهم کردن." او "سپس او ترتیب حجاب او ، در حالی که اشک
ریخته بیش از گونه خود را در داخل.
«لوسی --" "-- که در سالن هستند -- آه ، لطفا نه ،
آقای امرسون -- آنها اعتماد -- "اما چرا باید از آنها ، وقتی که باید
فریب آنها است؟ "
آقای Beebe در را باز کرد ، گفت : «در اینجا مادر من"
"شما شایسته اعتماد خود را ندارد." "چه خبر؟ گفت :« آقای Beebe به شدت.
"من و گفت : چرا باید او را به شما اعتماد هنگامی که او شما را فریب؟"
"یک دقیقه ای ، مادر." او در آمد و در را بست.
"من می توانم شما را پیروی نمی کنند ، آقای امرسون.
به چه کسی شما را ارجاع؟ اعتماد به چه کسی؟ "
"من ، او به شما وانمود شده است که او جورج را دوست ندارد.
آنها یکدیگر را دوست داشته ای همه همراه است. "
آقای Beebe نگاه دختر گریه. او بسیار آرام بود و چهره سفید او ، با
گلچهره سبیل خود را ، به نظر می رسید به طور ناگهانی بر خلاف انسانیت و شئون بشری است.
یک ستون بلند سیاه و سفید ، او ایستاده و در انتظار پاسخ او است.
لوسی "quavered : من باید با او ازدواج هرگز". نگاه از تحقیر بیش از او آمدند ، و او
گفت : "چرا که نه؟"
"آقای Beebe -- من شما را گمراه کرده اند -- من خودم را گمراه کرده اند -- "
"اوه ، زباله ، دوشیزه Honeychurch!" "این است که زباله نیست!" پیر مرد گفت :
به شدت مورد.
"این بخشی از مردم که شما را نمی فهمید."
آقای Beebe دست خود را بر روی شانه پیر مرد خوش گذاشته.
"لوسی!
لوسی! "نامیده می شود صداهایی از کالسکه. "آقای Beebe ، می تواند به شما کمک کند؟ "
او نگاه شگفت زده شده در درخواست ، و در پایین ، صدای استرن گفت : "من بیشتر غصه دار
از من احتمالا می تواند ابراز کند.
از آنجا ، از آنجا -- باور نکردنی "" چه خبر؟ با پسر اشتباه "از کار اخراج کردن
دیگر دوباره. "هیچ چیز از آقای امرسون ، به جز که وی
طولانی تر از منافع من.
ازدواج جورج ، دوشیزه Honeychurch. او ستودنی را انجام خواهد داد. "
او راه می رفت و آنها را به سمت چپ. شنیدند او را هدایت مادرش
از پله ها.
"لوسی" صدای نامیده می شود. او به آقای امرسون در ناامیدی تبدیل شده است.
اما چهره اش او را زنده کرد. این چهره یک قدیس که درک بود.
"حالا آن همه تاریک است.
در حال حاضر زیبایی و شور به نظر می رسد هرگز وجود داشته است.
من می دانم. اما به یاد داشته باشید کوه ها بیش از فلورانس
و نظر است.
آه ، عزیزم ، اگر من جرج بودند ، و به شما یکی بوسه ، آن را شما را شجاع.
شما باید برای رفتن سرد را به یک نبرد که نیاز به گرما ، به خراب کردن است که شما
خودتان ساخته شده اند ، و مادر شما و همه دوستان شما شما را حقیر شمردن ، آه ، من
عزیزم ، و به درستی ، اگر از آن است که تا کنون حق خوار شمردن.
هنوز تاریک جورج ، همه تقلا کردن و بدبختی بدون یک کلمه از او.
من توجیه کرد؟ "
به چشم خود اشک آمد. "بله ، ما مبارزه برای کسب اطلاعات بیشتر از عشق یا
لذت ، حقیقت وجود دارد. تعداد حقیقت ، حقیقت حساب می کنند. "
من بوسه شما ، گفت : "دختر است.
"شما به من بوسه. من تلاش می کنم. "
او او احساس خدایان آشتی ، احساس که او در به دست آوردن مرد
دوست داشت ، او چیزی برای کل جهان به دست آورید.
در طول الودگی homeward درایو خود را -- او در یک بار سخن گفت -- سلام او
باقی مانده است.
او بدن از لکه دار کردن آن ، به طعنه جهان از نیش خود را دزدیدند به حال او تا به حال نشان داده شده است
او معظم له میل مستقیم.
او "دقیقا هرگز درک ،" او می گویند در پس از سال ها ، "چگونه او را به موفق
تقویت او. این بود که اگر او تمام مراجعه کنید او ساخته شده بود
از همه چیز در یک بار. "