Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل نهم
من منتظر و منتظر ، و روز را ، تا آنها سپری شده ، چیزی از من در زمان
بهت و حیرت است.
بسیار از آنها چند ، در واقع ، عبور ، در چشم ثابت از دانش آموزان من ، بدون
حادثه تازه ، بسنده به fancies شدید و حتی نفرت انگیز
خاطرات نوع قلم مو از اسفنج.
من از تسلیم شدن به عنوان یک چیز به فضل فوق العاده کودکانه خود صحبت من
می تواند به طور فعال ، کشت و ممکن است تصور اگر من مورد غفلت قرار گرفته در حال حاضر به آدرس
خودم به این منبع برای هر عملکرد.
غریبه تر از من می تواند بیان ، قطعا ، تلاش برای مبارزه جدید من بود
چراغ ، آن را بدون شک می شده اند ، با این حال ، تنش بیشتری هنوز هم آن را نداشته
غالبا موفقیت آمیز است.
من استفاده می شود در تعجبم که چگونه این اتهامات کوچک من می تواند کمک به حدس زدن که من فکر عجیب و غریب
چیز در مورد آنها و شرایطی که این چیزها فقط آنها را بیشتر
جالب است به خودی خود نه کمک مستقیم به آنها را در تاریکی است.
من می لرزید که مبادا آنها باید دید که آنها تا فوق العاده جالب تر بودند.
قرار دادن اشیاء در بدترین حالت ، در تمام حوادث ، در مراقبه بنابراین اغلب ، هر
کدورت از بی گناهی خود را تنها می تواند -- منزه از گناه و foredoomed آنها --
دلیل بیشتری برای مصرف خطرات.
لحظات ، ضربه غیر قابل مقاومت ، من خودم ابتلا به آنها را وجود دارد
و فشار دادن آنها را به قلب من. به محض این که من انجام داده بودند بنابراین من استفاده می شود می گویند به
خودم : "چه خواهد شد آنها که فکر می کنید؟
آیا این خیانت بیش از حد است؟ "
آن شده اند که آسان به غم ، درهم و برهم کردن و وحشی که چقدر ممکن است خیانت ؛
اما حساب من احساس می کنم ، واقعی ساعت پس از صلح است که من هنوز هم می تواند لذت ببرید که
افسون فوری از اصحاب من بود
beguilement هنوز هم حتی در زیر سایه این احتمال می تواند موثر باشد که در آن بود
مطالعه قرار گرفت.
اگر آن را به من رخ داده که من در برخی موارد ممکن است سوء ظن کمی تحریک
شیوع من شور واضح تر برای آنها ، به همین دلیل به یاد دارم بدانم اگر من ممکن است
غرابت در افزایش قابل تعقیب در تظاهرات خود را ببینید.
آنها در این دوره بودند extravagantly و preternaturally علاقه من ، که پس از
همه ، من می تواند منعکس کننده ، بیش از یک پاسخ مطبوع در کودکان دائمی بود
متمایل شدن بیش از آغوش گرفت.
اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه که آنها تا اسراف کردن بودند ، موفق شد در حقیقت ، برای اعصاب من ، کاملا
و به عنوان اگر من به خودم به نظر می رسد هرگز ، که من ممکن است بگویند ، به معنای واقعی کلمه به آنها را در گرفتن
هدف در آن.
آنها تا به حال ، من فکر می کنم ، هرگز می خواست به انجام کارهای بسیاری را برای protectress فقیر خود ، من
متوسط -- هر چند آنها ، درس های خود را بهتر و بهتر بود که به طور طبیعی چه
لطفا بیشتر او -- در راه منحرف ،
سرگرم کننده ، شگفت آور او ، خواندن معابر او ، داستان او ، بازیگری خود
charades ، pouncing در او ، در پنهان ، به عنوان حیوانات و تاریخی
کاراکتر ها ، و بالاتر از همه شگفت آور خود را
"قطعه" آنها مخفیانه توسط قلب به حال کردم و می تواند interminably تلاوت است.
من هرگز نباید به پایین بود -- من به اجازه خودم حتی هم اکنون -- از شگرف
تفسیر ، خصوصی تحت تصحیح هنوز هم خصوصی تر ، که با آن ، در این
روز ، ساعت خود را overscored.
آنها به من از اولین امکانات برای همه چیز ، یک هیئت علمی عمومی که نشان داده شده بود ،
مصرف یک شروع تازه ، پروازهای قابل توجهی را به دست آورد.
آنها وظایف کوچک آنها را به عنوان اگر آنها را دوست داشت ، و از صرف زیاده روی
سرزندگی از هدیه ، در معجزات کوچک ترین unimposed از حافظه است.
آنها نه تنها در من به عنوان ببر و به عنوان رومی ها روییدند ، بلکه به عنوان Shakespeareans ،
ستاره شناسان و نفجترس.
این بود singularly مورد که آن را به حال احتمالا بسیار به کار با این واقعیت به عنوان به
که در حال حاضر ، من در از دست دادن برای توضیح دیگری هستم : من اشاره به من
خونسردی غیر طبیعی در موضوع مدرسه دیگری برای مایلز.
آنچه من به یاد داشته باشید این است که من محتویات صفحه این بود ، برای زمان ، برای باز کردن این سوال ، و
که قناعت را باید از حس از خود نشان می دهد دائمی قابل توجه فنر
هوش و ذکاوت.
او بیش از حد هوشمندانه برای حاکم بد ، دختر کشیش بخش ، به از بین بردن و
عجیبترین اگر نه درخشان ترین موضوع در گلدوزی محزون من فقط از بود صحبت کرد
تصور کردم ممکن است ، اگر من تا به حال
جرأت به کار می کند ، که او تحت عامل نفوذ برخی از در کوچک او بود
زندگی عقلانی به عنوان تحریک فوق العاده ای است.
اگر آن را آسان بود تا منعکس کننده ، با این حال که چنین یک پسر می تواند مدرسه را به تعویق بیندازند ، آن را در بود
حداقل به عنوان مشخص شده است که برای چنین یک پسر شده اند "اخراج" توسط ناظم مدرسه بود
رازوارگی بدون پایان.
اجازه دهید که اضافه کردن به من در شرکت خود را در حال حاضر -- و من دقت داشتم تقریبا هرگز به خارج از آن --
دنبال هیچ عطر بسیار دور. ما در ابری از موسیقی و عشق زندگی می کردند و
موفقیت و theatricals خصوصی.
حس موسیقی در هر یک از بچه ها از سریع ترین ، اما بزرگان در
خاص به حال صدای شلاق شگفت انگیزی از ابتلا و تکرار.
کلاس پیانو شکست را به همه وحشتناک fancies و وقتی که شکست خورده
confabulations در گوشه وجود دارد ، با عاقبت از یکی از آنها در بیرون رفتن
بالاترین ارواح به منظور به عنوان چیزی جدید "در آمده".
من تا به حال به حال برادران خودم ، و آن را بدون وحی به من که دختر کوچک می تواند بود
در خور بندگان بت پرست از پسر بچه.
پیشی گرفتن همه چیز این بود که یک پسر کوچک در جهان است که می تواند وجود دارد
برای سن پایین ، جنس ، و هوش به طوری جریمه در نظر گرفتن.
آنها فوق العاده در یک بودند ، و می گویند که که یا هرگز اختلاف و یا
شکایت این است که توجه داشته باشید از ستایش درشت برای کیفیت خود را از شیرینی.
گاهی اوقات ، در واقع ، زمانی که من را به درشتی کاهش یافته است ، من شاید در سراسر رگه هایی از آمد
درک کمی بین آنها که یکی از آنها باید مرا به خاطر اشغال شده در حالی که
از سوی دیگر تضعیف دور.
یک طرف ساده و بی تکلف وجود دارد ، گمان می کنم ، در تمام دیپلماسی ، اما اگر دانش آموزان من تمرین بر
من ، آن را قطعا با حداقل grossness بود.
این همه در سه ماهه دیگر است که پس از ارامش ، grossness شکست شد.
پیدا کنم که من واقعا آویزان ، اما من باید غوطه من.
در رفتن با سابقه ای از آنچه شنیع در بلای ، من نه تنها به چالش
لیبرال ترین ایمان -- که من کمی مراقبت ، اما -- و این موضوع دیگری -- من
تجدید آنچه من خودم رنج می برد ، من مجددا راه من را از طریق آن تا آخر فشار.
آمد ناگهان یک ساعت وجود دارد و پس از آن ، به عنوان من به عقب نگاه ، امر به نظر می رسد به من داشته باشند
این همه رنج خالص بوده ، اما من حداقل رسید قلب از آن ، و
straightest از جاده است ، بدون شک برای پیشبرد.
یکی از شب -- با هیچ چیز خود را برای رهبری و یا آن را آماده -- من احساس لمس سرد
تنفس برداشت که تا به حال بر من شب ورود من و که بسیار سبک
پس از آن ، به عنوان ذکر کرده اند ، من باید
احتمالا کمی در حافظه اقامت موقت پس از آن من شده بود و کمتر آشفته ساخته اند.
من تا به حال به رختخواب رفته و نشستم به خواندن توسط زن و شوهر از شمع است.
بقدر یک اتاق پر از کتاب های قدیمی در بلای وجود دارد -- داستان در آخرین قرن ، بعضی از آن ، که به
تا چه حد از شهرت و مجزا بد دانسته شده ، اما هرگز به اندازه که از یک
نمونه ولگرد ، منزوی رسیده بود
خانه و متوسل به کنجکاوی unavowed جوانان من است.
من به یاد داشته باشید که کتاب من در دست من بود آملیا فیلدینگ نیز که من بود
به طور کامل بیدار.
به خاطر دارم که بیشتر هر دو اعتقاد عمومی که آن را به طرز وحشیانه ای در اواخر و خاص بود
اعتراض به سازمان دیده بان من.
در نهایت ، شکل ، که پرده سفید draping ، در مد آن روزها ،
سر تخت کمی فلورا ، کفن ، من خودم مدت ها قبل از مطمئن بود ،
کمال از بقیه کودکانه.
من در بحر تفکر غوطهور شدن کوتاه است که هر چند که من عمیقا نویسنده من علاقه مند بود ، که من پیدا کردم
خودم ، در نوبه خود از یک صفحه و با طلسم خود همه پراکنده ، به دنبال مستقیم بالا
از او و سخت در درب اتاق من.
لحظه ای که در طی آن من گوش وجود دارد ، یادآور شد از حس ضعف من ، به حال به حال
شب ، اول وجود دارد که به آن چیزی undefinably بیرون از بستر در خانه است ، و اشاره کرد
نفس نرم از پنجره باز تنها نیمه کور کشیده حرکت می کند.
سپس ، با تمام نشانه های شور و مشورت است که باید به نظر می رسید با شکوه بود ، وجود دارد
من گذاشته شده است هر کسی به آن را تحسین ، کتاب من ، گل رز به پای من و ، به دست گرفتن
شمع ، مستقیما از اتاق رفتم و
از پاساژ ، که در آن نور من احساس کمی ، noiselessly بسته و
قفل است.
من در حال حاضر می توان گفت نه آنچه مشخص و نه چیزی است که مرا هدایت ، اما من رفتم مستقیم همراه
لابی ، برگزاری بالا شمع من ، تا من در داخل چشم از پنجره بلند شد که
ریاست نوبه خود بزرگ از راه پله است.
در این مرحله من precipitately پیدا کردم خودم را از سه چیز آگاه است.
آنها عملا به طور همزمان بودند ، با این حال آنها تا به حال چشمک می زند جانشینی.
شمع من ، تحت جسورانه شکوفا ، رفت ، و من ، پنجره کشف درک ،
که غروب بازده اولیه صبح رندر آن غیر ضروری است.
بدون آن ، لحظه بعد ، من تو را دیدم که کسی بر روی پله وجود دارد.
من از توالی صحبت می کنند ، اما من نیاز به هیچ گذشت از ثانیه به خودم سفت
برخورد سوم با پنجم.
ظهور فرود رسیده بود در نیمه راه به بالا و در نتیجه در نقطه ای بود
نزدیکترین پنجره ، جایی که در نگاه من ، آن را متوقف کرد کوتاه مدت و ثابت را دقیقا مطابق با آن
مرا از برج و از باغ ثابت بود.
او به من می دانست و من او را می دانستند و به همین ترتیب ، در گرگ و میش سرد ، ضعف ، با روشنایی ضعیف تابیدن
در شیشه ای بالا و دیگر لهستانی از پله بلوط زیر ، ما با آن روبرو یکدیگر
در شدت مشترک ما است.
او مسلما ، در این موقعیت ، زندگی ، نفرت انگیز ، حضور و خطرناک است.
اما این تعجب از شگفتی نیست ، من رزرو این تمایز کاملا برای دیگری
شرایط : شرایط وجود دارد که ترس این پدیده ها quitted به حال من و که
هیچ چیزی در من وجود دارد که برآورده نمی کنند و او را اندازه گیری شد.
من تا به حال مقدار زیادی از غم و اندوه پس از آن لحظه فوق العاده ای است ، اما من ، تشکر می کنم اگر خدا ،
ترور.
و او می دانستم که من تا به حال -- من خودم را در پایان یک لحظه بی نقص و آگاه در بر داشت
از این.
من در سخت گیری شدید از اعتماد به نفس احساس می شود ، که اگر من یک دقیقه ایستاده زمینی من باید
بس -- برای آن زمان ، حداقل -- که او را با حساب پس دادن ، و در طول دقیقه ،
بر این اساس ، چیزی به عنوان انسان بود و
شنیع به عنوان یک مصاحبه واقعی : شنیع فقط به خاطر اینکه آن انسان ، انسانی به عنوان به
ملاقات به تنهایی ، در ساعت کوچک ، در یک خانه در خواب ، برخی از دشمن ، برخی از
ماجراجو ، برخی از مجرم.
این سکوت مرده زل زل نگاه کردن طولانی مدت ما در چهارم چنین نزدیک داد که کل بود
ترسناک ، بزرگ بود ، توجه داشته باشید تنها خود را از غیر طبیعی.
اگر من یک قاتل در چنین جایی و در چنین یک ساعت ملاقات کرده بود ، ما هنوز هم حداقل
اند سخن گفته.
چیزی که به تصویب رسید در زندگی ، بین ما و اگر چیزی بود گذشت ، یکی از
ما که منتقل شده است.
لحظه ای طولانی بود که آن را گرفته اند اما کمی بیشتر به من شک
حتی اگر من در زندگی بود.
من نمی توانم بیان آنچه به دنبال گفت که سکوت خود را -- که آن را ذخیره کنید
در واقع در شیوه ای شهادت از قدرت من -- این عنصر شد که من
شاهد این رقم ناپدید می شوند ، که در آن من
قطعا شاهد آن را روشن که من بدبخت کم به که آن را به حال یک بار ممکن را دیده اند ،
به نوبه خود در دریافت سفارش مربوط و با تصویب ، با چشمان من در پشت خیلی بد
که هیچ قوز می توانست بیشتر disfigured ،
راست پایین راه پله و به تاریکی که در آن خم شدن بعد از دست داده بود.
>
X فصل
من مدتی در بالای پله باقی ماند ، اما با توجه به اثر که هم اکنون در حال از
با علم به این که زمانی که مهمان من رفته ، او رفته بود : پس از من به من بازگشت
اتاق.
مهمترین چیزی که من در آنجا توسط نور شمع من سوختن را ترک کرده بودند را دیدم این بود که
تخت کمی فلورا خالی بود و بر این من نفس من با همه رعب و وحشت که گرفتار ،
پنج دقیقه قبل از آن ، من قادر به مقاومت شده است.
من در جایی که در آن دروغ او را ترک کرده بودند و بیش از آن نقش برآب (برای کوچک
روتختی ابریشمی و ورق ها) را مغشوش شد و پرده های سفید شده بود
deceivingly کشیده به جلو و سپس قدم من ،
به تسکین غیر قابل توصیف من ، تولید صدا پاسخ به : من درک بی قراری
پنجره کور و کودک ، ducking پایین ، باشادی از سمت دیگر پدیدار شد
آن.
او وجود دارد در بسیار از خلوص و صداقت او و به همین ترتیب کمی از پیژامه او ایستاده بود ، با او
پا برهنه صورتی و درخشش طلایی از فر او.
او نگاه به شدت وخیم است ، و من تا به حال چنین حس از دست دادن یک مزیت به حال هرگز
(هیجان که فقط شده بود به طوری شگرف) به دست آورد تا بر آگاهی من که
او با سرزنش به من خطاب.
"شما شیطان : که در آن شما شده است؟" -- به جای به چالش کشیدن بی نظمی خود او
که من پیدا کردم خودم را احضار و توضیح است. او خودش ، که برای ماده توضیح می دهد که ،
با loveliest ، eagerest سادگی.
او به طور ناگهانی شناخته شده بود ، به عنوان او غیر روحانی وجود دارد ، که من از اتاق خارج شد ، و به حال شروع به پریدن کرد
تا ببینیم که چه چیزی از من تبدیل شده بود.
من ، با شادی از ظهور دوباره او کاهش یافته بود ، دوباره به صندلی من -- احساس
سپس و پس از آن تنها کمی کم نور و او مستقیما به من pattered بود ،
خودش را بر زانو من پرتاب می شود ، خودش را داده
می شود با شعله شمع کامل را در چهره ی شگفت انگیز کوچک بود که برگزار شد
هنوز هم با خواب و سرخ.
من به یاد داشته باشید بستن چشمان من یک لحظه ، yieldingly ، آگاهانه ، قبل از
بیش از چیزی زیبا است که از رنگ آبی از خود را تاباند.
"تو برای من به دنبال بودند از پنجره؟"
من گفتم. شما فکر می کنید ممکن است راه رفتن در
زمینه؟ "
"خوب ، می دانید ، من فکر کردم کسی" -- او blanched هرگز به او لبخند زد که
به من. اوه ، چگونه من او نگاه در حال حاضر!
و هر کسی می بینید؟ "
"آه ، NO!" او ، تقریبا با امتیاز کامل از inconsequence کودکانه بازگشت
resentfully ، هر چند با شیرینی طولانی در اهسته و کشیده ادا کردن کم کم به او منفی است.
در آن لحظه ، در دولت اعصاب من ، من کاملا بر این باور او دروغ گفته ، و اگر من
یک بار دیگر بسته چشمان من آن را قبل از سه یا چهار راه های ممکن خیره
که در آن ممکن است این نام را.
یکی از اینها ، برای یک لحظه ، من با شدت مفرد است که به مقاومت در برابر وسوسه
آن ، من باید گریبانگیر دختر کوچک من با اسپاسم که ، زیبا ، او را به مشاهده کنید
بدون گریه و یا نشانه ای از وحشت.
چرا شکستن در خود را در همان محل و آن را بیش از همه -- آن را به راست او
در چهره دوست داشتنی او را کمی نورانی؟
"ببینید ، می بینید ، شما می دانید که شما و اینکه شما در حال حاضر کاملا مشکوک به باور من
، بنابراین ، به همین دلیل رک و پوست کنده آن اعتراف اجباری به من ، به طوری که ما حداقل ممکن است با آن زندگی می کنند
با هم یاد بگیرند و شاید در
عجیب سرنوشت ما ، که در آن ما هستند و معنای آن چیست؟ "
این درخواست کاهش یافته است ، افسوس ، آن را به عنوان آمد : اگر من بلافاصله می توانست تسلیم
به آن ممکن است خودم را بخشوده -- خوب ، شما آنچه را ببینید.
به جای از تن من پیمود ، دوباره به پا من ، تخت او را نگاه کردند ، و در زمان
درمانده وسط راه.
"چرا شما پرده را جلو و جا به من فکر می کنم هنوز
؟ "وجود دارد
فلورا luminously در نظر گرفته و پس از آن ، با او کمی لبخند الهی : "از آنجا که من
می خواهم شما را بترساند "" اما اگر من تا به حال ، ایده خود را ، از بین رفته اند --؟ "
او کاملا کاهش یافته است به متعجب و متحیر می شود ، او تبدیل چشم خود را به شعله شمع
در صورتی که سوال بی ربط ، و یا در هر نرخ به عنوان غیرشخصی ، به عنوان خانم Marcet
یا نه بار و نه.
"آه ، اما شما می دانید ،" او کاملا به اندازه کافی جواب داد ، "که ممکن است شما می آیند ، شما
عزیزم ، که شما داشته باشد! "
و بعد از کمی ، زمانی که او را به تخت کردم بود ، من ، برای یک مدت طولانی ، توسط تقریبا
در او نشسته دست او را در آغوش ، تا ثابت کنند که من دخل من را به رسمیت بشناسد
بازگشت.
شما ممکن است رنگ عمومی ، تصور کنید از آن لحظه ، شب من.
من بارها و بارها شنبه تا نمی دانستم زمانی که من انتخاب لحظات وقتی که هم اتاقی من
این پدیده ها خوابیده ، و ، دزدی ، نوبت بی صدا در پاساژ انجام گرفت و حتی
تحت فشار قرار دادند به عنوان دور به جایی که من آخرین ملاقات کرده بود پنجم.
اما من او را ملاقات نمود هرگز دوباره وجود دارد و من نیز در یک بار ممکن است بگویند که من در هیچ دیگر
به مناسبت او را در خانه دیدم.
من فقط بر روی راه پله از دست رفته ، از سوی دیگر ، ماجراجویی متفاوت است.
به دنبال کردن آن از بالا به من یک بار حضور یک زن نشسته را به رسمیت بشناسد
در یکی از مراحل پایین تر با پشت ارائه شده به من ، بدن او نیم تعظیمی و
سر ، در یک نگرش وای ، در دست او.
من در آنجا شده بود ، اما یک لحظه ، با این حال ، هنگامی که او بدون به دنبال دور در از بین رفت
من است.
با این حال ، من می دانستم که دقیقا همان چیزی است چهره وحشتناک او مجبور به نشان می دهد ؛ و در تعجب بودم
آیا اگر به جای آن که در بالا من در زیر شده بود ، من باید به حال برای رفتن
تا ، همان عصب من به تازگی نشان داده است پنجم.
خوب ، ادامه داد : به مقدار زیادی شانس برای عصب وجود دارد.
در شب یازدهم پس از آخرین برخورد من با آن نجیب زاده -- آنها
تمام شماره در حال حاضر -- من تا به حال زنگ خطر است که شدیدا به آن skirted و در واقع ، از
کیفیت خاصی از آن
unexpectedness ، کاملا بیشترین شوک من را ثابت کرد.
این دقیقا شب برای اولین بار در طول این سری است که با تماشای خسته من
به حال احساس که من ممکن است دوباره بدون سستی خودم را زمین بگذارند در ساعت قدیمی من است.
من بلافاصله خوابید و من پس از آن می دانستند ، تا حدود یک ساعت ، اما وقتی که من
بیدار بود برای نشستن راست بالا ، به طور کامل roused که اگر دست را تکان داد
من است.
من سوختن نور را ترک کرده بود اما در حال حاضر ، و من احساس اطمینان از طریق مسنجر که
فلورا آن خاموش بود.
این را به پاهای من و مستقیم ، در تاریکی ، به رختخواب او ، که من پیدا کردم به او
بود سمت چپ.
نگاهی به پنجره من روشن علاوه بر این ، و قابل توجه از یک مسابقه
تکمیل تصویر.
دوباره کودک بود -- این بار دمیدن از نوک تیز ، و دوباره به حال ، برای
برخی از هدف مشاهده و یا پاسخ در پشت کور فشرده و
مشابه به شب.
که او در حال حاضر شاهد -- او تا به حال ، نه من به خودم ، زمان قبلی راضی به حال --
توسط این واقعیت است که او نه توسط reillumination من آشفته بود و نه به من ثابت شده
عجله من ساخته شده به دمپایی و به یک جمع بندی کنید.
پنهان ، محافظت می شود ، جذب می شود ، او آشکارا در آستان استراحت -- روزنه افتتاح شد
رو به جلو -- و خودش داد.
بزرگ هنوز ماه به او کمک کند وجود دارد ، و این واقعیت را در سریع من شمارش بود
تصمیم گیری.
او چهره به چهره با ظهور ما در دریاچه ملاقات کرده بود ، و می تواند در حال حاضر
به برقراری ارتباط با آن او تا به حال پس از آن قادر به انجام نشده است.
چیزی که من ، در کنار من تا به حال به مراقبت ، بدون اخلال در او بود ، برای رسیدن ، از
راهرو ، برخی از پنجره های دیگر در سه ماهه مشابه.
من بدون او من شنوایی به درب کردم ، من از آن بسته و گوش ،
از طرف دیگر ، برای برخی از صدا از او.
در حالی که من در گذرگاه ایستاد من تا به حال چشم من در درب برادرش ، که بود ، اما ده
مراحل روشن و خاموش که indescribably ، تولید در من تجدید عجیب و غریب
ضربه که من به تازگی به عنوان وسوسه من صحبت کرد.
چه اگر من راست باید به در و مارس به پنجره او -- چه می شود اگر ، خطر خود را به
سردرگمی پسر مانند وحی انگیزه من ، من باید در سراسر بقیه پرتاب
رمز و راز افسار طولانی از جسارت من؟
این فکر به من برگزار شد به اندازه کافی را به من به آستانه و مکث او عبور دوباره.
من preternaturally گوش من به خودم نمیفهمد چه portentously ممکن است ؛
تعجب اگر بستر خود را نیز خالی و او هم مخفیانه در تماشا بودند.
دقیقه ساکت و عمیق ، بود ، در پایان که ضربه من شکست خورده است.
او آرام بود ، او ممکن است بی گناه و خطر شنیع بود ، من تبدیل شده به دور است.
رقم در زمینه وجود دارد -- شکل به تکاپو برای بینایی ، بازدید کنندگان که با آنها
فلور مشغول بود ، اما از آن بود که بازدید کننده بیشتر با پسر من نگران نیست.
من تردید از نو ، اما بر اساس دیگر و تنها برای چند ثانیه و پس از آن من تا به حال ساخته شده
انتخاب من را. اتاق خالی در بلای وجود دارد ، و آن بود
فقط یک سوال انتخاب یک حق است.
یکی از سمت راست به طور ناگهانی خود را به من به عنوان یکی از پایین تر ارائه شده -- هر چند بالا بالا
باغ -- در گوشه ای جامد از خانه که من آن را از عنوان برج قدیمی سخن گفته است.
این اتاق بزرگ ، مربع ، با برخی از دولت به عنوان یک اتاق خواب مرتب ، بود
اندازه های عجیب از آن ساخته شده آن ناخوشایند است که آن را برای سال نداشته است ،
هر چند توسط خانم Grose به منظور نمونه نگه داشته شده است اشغال شده است.
من اغلب تحسین بود و من راه من را در آن می دانستند ، من تا به حال تنها ، تنها پس از
متزلزل در دل تنگی لرز برای اولین بار از استفاده نامناسب از آن ، در سراسر آن عبور کند و رها کردن به عنوان
بی سر و صدا به عنوان من می توانم یکی از کرکره.
دستیابی به این حمل و نقل ، من شیشه ای بدون صدا کشف و استفاده از صورت من
به سمت قادر ، تاریکی بدون اینکه بسیار کمتر از درون بود ، برای دیدن که من
فرماندهی مسیر درست.
سپس من تو را دیدم چیزی بیشتر.
ماه شب فوق العاده رخنه است و من در چمن نشان داد
فرد ، کاهش فاصله ، وجود دارد بی حرکت ایستاده بود و به عنوان اگر مجذوب ،
تا به دنبال جایی که من تا به حال ظاهر شد --
به دنبال ، که ، راست در من نه به عنوان چیزی که بود ظاهرا
بالاتر از من است.
به وضوح فرد دیگری بالاتر از من وجود دارد -- کسی که در برج وجود دارد ، اما
حضور بر روی چمن در حداقل چیزی است که من تا به حال تصور بود و با اطمینان
بی تامل به ملاقات.
حضور بر روی چمن -- من احساس بیمار به عنوان من از آن ساخته شده -- مایلز کمی بد شد خود را.
>
فصل یازدهم
آن را تا اواخر روز بعد که من به خانم Grose سخن گفت بود ، سخت گیری که با آن برای خودم نگه داشتم
دانش آموزان من در دید و آن را اغلب دشوار است او را ملاقات خصوصی ، و
بیشتر که ما هر کدام احساس اهمیت نه
تحریک -- در بخشی از بندگان کاملا تا آنجا که در آن از کودکان --
هر گونه سوء ظن از سراسیمگی مخفی یا بحث از رمز و راز.
امنیتی بزرگ در این ویژه از جنبه صرف صاف او را جلب کرد.
هیچ چیزی در چهره تازه خود را برای تصویب به دیگران اطمینان وحشتناک من وجود دارد.
او از من بر این باور بود ، من مطمئن ، مطلقا : اگر او تا به حال من نمی دانم آنچه را که باید
تبدیل شدن از من ، برای من نمی توانست به عهده کسب و کار به تنهایی.
اما او یک بنای تاریخی با شکوه به برکت می خواهید از تخیل بود ، و اگر
او می تواند در ما چیزی به اتهام کوچک اما زیبایی و خوش قلبی خود را ، خود را
شادی و هوش و ذکاوت ، او تا به حال هیچ مستقیم
ارتباط با منابع مشکل من.
اگر آنها در تمام آشکارا رنگ باخته است و یا ضرب و شتم شده بود ، او بدون شک به رشد داشته ،
در ردیابی آن را به عقب ، دارای چشمان فرو رفته به اندازه کافی به آنها مطابقت با مسائل ایستاده بود ، با این حال ، من می توانم
احساس او را ، هنگامی که او آنها را مورد بررسی ، با او
اسلحه های بزرگ سفید تا خورده و عادت آرامش در تمام نگاه خود را تشکر از خداوند
رحمت که اگر آنها خراب قطعات هنوز هم در خدمت.
پروازهای از علاقه داشتن به داد مکان ، در ذهن خود ، به تب و تاب بودن پای بخاری ثابت ، و من تا به حال
در حال حاضر شروع به درک چگونه با توسعه این اعتقاد بود که -- به عنوان زمان
بدون تصادف عمومی رفت -- ما
جوان می توانستند بعد از همه ، نگاه کردن برای خود ، او خطاب به بزرگترین او
اشتیاق به مورد غم انگیز ارائه شده توسط اموزگار خود.
که ، برای خودم ، ساده سازی صدا بود : من می توانم آن ، درگیر کردن به
جهان ، به صورت من باید بدون قصه ، بگویید ، اما آن را داشته باشد ، در شرایط
فشار بسیار زیاد اضافه شده برای پیدا کردن خودم در مورد... او مضطرب.
در ساعت من در حال حاضر صحبت از او به من ملحق شده بودند ، تحت فشار ، بر روی تراس ، که در آن ،
با گذشت این فصل ، آفتاب بعد از ظهر بود در حال حاضر مطلوب ، و ما آنجا نشسته
با هم در حالی که ، قبل از ما ، از راه دور ،
اما در داخل تماس اگر ما آرزو ، کودکان در یکی از بسیاری از آنها پس وپیش قدم
مدیریت خلق و خو.
آنها نقل مکان کرد به آرامی ، هماهنگ ، پایین تر از ما ، بیش از چمن ، پسر ، چرا که آنها رفت ،
خواندن با صدای بلند از storybook و عبور دستش را دور خواهر او را به نگه داشتن او را کاملا
در تماس باشید.
خانم Grose آنها را با متانت مثبت تماشا و پس از آن من گرفتار سرکوب
شکوه و شکایت کردن فکری که با آن او با وجدان از من را تبدیل به
نمایی از پشت پرده نقش دار.
من او را نهنج چیز کم رنگ و پریده ساخته شده بود ، اما به رسمیت شناختن فرد وجود دارد
برتری من -- موفقیت های من و عملکرد من -- در صبر خود را در زیر درد من.
او پیشنهاد ذهن خود را به افشاگریهای من ، من آرزو به حال به ترکیب براث بافت و
آن را با اطمینان از پیشنهاد او برگزار شد یک ماهی تابه بزرگ پاک است.
این نگرش کاملا خود را با هم تبدیل شده بود که در رسیتال من از حوادث
شب ، من نقطه مایلز بود گفت به من رسید در زمانی که بعد از دیدن
او ، در چنین یک ساعت یک هیولا ، تقریبا در
نقطه جایی که او اتفاق افتاده در حال حاضر به ، من به او را به پایین رفته بود ، انتخاب
سپس ، در پنجره ، با یک نیاز متمرکز از هشدار دهنده خانه ، که به جای
روش از یک سیگنال رزونانس بیشتر.
من در عین حال خود را در شک کمی از امید کوچک من از نمایندگی با موفقیت را ترک کرده بودند
حتی به حس همدردی واقعی خود من از شکوه و جلال واقعی الهام بخش کمی
که با آن ، پس از من تا به حال او را به
خانه ، پسر با چالش بیان نهایی من روبرو است.
به محض این که من در مهتاب بر روی تراس ظاهر شد ، او به من رسیده بود به عنوان مستقیم
که ممکن است ، که در آن من دست خود را بدون یک کلمه گرفته شده بود و به رهبری او ، از طریق
فضاهای تاریک ، تا راه پله که در آن پنجم
بنابراین hungrily hovered برای او ، در امتداد لابی جایی که من تا به حال گوش و لرزید ،
و بنابراین ، به او اتاق تنها گذاشته ای.
صدا ، در راه ، میان ما منتقل شده بود ، و با خودم فکر میکردم -- اوه ، چگونه من تا به حال
تعجب -- اگر او بودند groping در مورد در ذهن کوچک او برای چیزی محتمل و نه
خیلی چیز عجیب و غریب است.
این اختراع خود ، مالیات به طور قطع ، و من احساس کردم که این زمان ، بیش از واقعی او
خجالت ، هیجان کنجکاو از پیروزی است. این یک دام تیز برای نفوذ ناپذیر بود!
او نمی تواند بازی دیگر در بی گناهی ، پس چگونه دوخال او خارج از آن؟
ضرب و شتم در من وجود دارد در واقع ، با ضربان پرشور این سوال برابر
درخواست تجدید نظر گنگ به عنوان عفریت چگونه من باید.
من در مواجه شد ، و هرگز در عین حال ، با تمام خطر متصل حتی در حال حاضر به
صدایی خود توجه داشته باشید نفرت انگیز من.
من در واقع به یاد داشته باشید که همانطور که ما را به اتاق کوچک خود را تحت فشار قرار دادند ، که در آن بستر نداشته
در همه خوابیده و پنجره ، به مهتاب کشف شده ، ساخته شده محل
بنابراین روشن است که هیچ نیازی نیست از قابل توجه وجود دارد
مسابقه -- به یاد می آورم که چگونه من به طور ناگهانی کاهش یافته است ، بر لبه تخت را از غرق
نیروی این ایده است که او باید بداند که چگونه او واقعا ، به عنوان آنها می گویند ، "بود" به من.
او می تواند انجام آنچه او دوست داشت ، با همه هوش و ذکاوت خود به او کمک کند ، تا زمانی که من باید
ادامه به سنت های قدیمی از جرم و جنایت از کسانی که پرستارش از تسلیم
جوانی که وزیر را به خرافات و ترس.
او بود "من در واقع ، و در چوب های مبتلا به شکاف لب و کام ، برای که هرگز به من اعلام بی تقصیری کردن ، که
رضایت که من باید به unhung ، اگر ، با faintest لرزش اورتور ، من شدند
ابتدا به مقاربت بی نقص ما عنصر به طوری وخیم معرفی؟
نه ، نه آن را بی فایده بود به تلاش برای انتقال خانم Grose ، درست مثل آن است که به ندرت کمتر
بنابراین به تلاش به نشان می دهد در اینجا ، چگونه ، در کوتاه مدت ، و سپس با استفاده از برس ما سفت در تاریکی ، او نسبتا
من با تحسین تکان داد.
من البته کاملا مهربان و مهربان بود و هرگز هرگز هنوز به حال من در قرار داده شده
او دست کمی شانه تندرنس مانند کسانی که که با آن ، در حالی که من
استراحت در برابر تخت ، من در او را در زیر آتش وجود دارد.
من هیچ جایگزینی ، اما در فرم به حال حداقل ، آن را قرار داده به او.
"شما باید من بگویم -- و تمام حقیقت.
شما بروید برای؟ آنچه شما انجام شد وجود دارد؟ "
من هنوز هم می تواند لبخند فوق العاده اش ، سفید پوستان را از چشمان زیبا او ، و
کشف دندان کمی خود میدرخشند مرا در هوای گرگ و میش.
"اگر شما به من بگو چرا و شما را در درک خواهد کرد؟"
قلب من ، در این ، همگانی روندی را به دهان من. آیا او به من بگویید چرا؟
که من پیدا کردم نه صدایی بر روی لب های من به این برنامه را فشار دهید ، و من آگاه بود پاسخ تنها با یک
مبهم ، تکرار ، grimacing با سر اشاره.
او نجابت خود بود ، و در حالی که من سر من در او wagged او ایستاده وجود دارد بیشتر
تر از همیشه شاهزاده پری کوچک. این روشنایی خود را به واقع که به من داد بود
مهلت ده.
آیا آن را آنقدر بزرگ است اگر او واقعا به من بگویید؟
"خوب ، او در آخرین گفت :" فقط دقیقا به منظور است که شما باید این کار را انجام دهند. "
"آیا چه؟"
"من فکر می کنم -- برای تغییر -- بد!" من باید شیرینی را هرگز فراموش نکنید و
خوشنودی با آن ، او به ارمغان آورد از کلمه ، و نه چگونه ، در بالای آن ، او خم به جلو و
بوسید به من.
این شد که در واقع پایان همه چیز است. بوسه او آشنا شدم و من تا به حال را ، در حالی که من
او را برای یک دقیقه در آغوش من ، شگفت انگیز ترین تلاش به گریه نکنند تا خورده.
او دقیقا حساب خود را که دست کم از رفتن من پشت آن اجازه داده شده بود ،
و آن را تنها با اثر تایید پذیرش من از آن است که ، به عنوان شد
در حال حاضر نگاه در مورد اتاق ، من می توانم بگویم --
"سپس شما آیا عریان نه در همه؟" او نسبتا در این خبرهای تیره ساطع است.
"نه در همه.
نشستم و خواندن است. "" و هنگامی که شما بروید پایین؟ "
"در نیمه شب. وقتی که من بد بد AM! "
"من می بینم ، می بینم -- آن جذاب است.
اما چگونه می تواند شما را مطمئن باشید من آن را می دانم؟ "" اوه ، من که با فلور مرتب شده اند. "
پاسخ او را با آمادگی زنگ زد! "او برای گرفتن و بیرون نگاه کنید."
"است که آنچه او انجام دهد."
من آن بود که به دام افتاد! "پس او شما را مختل شود ، و به آنچه او
بود نگاه می کنید ، شما همچنین نگاه -- شما را دیدم "،" در حالی که شما "من موافقت ،" گرفتار شما
مرگ در هوای شب! "
او به معنای واقعی کلمه از این بهره برداری bloomed که او radiantly استطاعت به موافقت.
چه در غیر این صورت باید به اندازه کافی بد شده اند؟ "او پرسید.
سپس پس از دیگری در آغوش ، حادثه و مصاحبه ما را در به رسمیت شناختن من بسته شد
از همه ذخایر خوبی است که ، برای شوخی او ، او قادر به رسم بر شده بود.
>
فصل XII
برداشت خاص من بود دریافت در نور صبح به اثبات رساند ، تکرار می کنم ، نه
کاملا با موفقیت به خانم Grose قابل ارائه است ، هر چند من آن را با تقویت
اشاره ای هنوز هم یکی دیگر کرد که او قبل از ما از هم جدا ساخته شده بود.
"این همه در نیم دوجین کلمات نهفته است ،" من به او گفت : "کلماتی را که واقعا به حل و فصل
ماده.
"فکر می کنم ، شما می دانید ، آنچه که من ممکن است انجام دهید!' او انداخت که به من نشان می دهد چقدر خوب او
است. او می داند به زمین آنچه او 'ممکن است'
را انجام دهد.
که آنچه که او به آنها طعم و مزه در مدرسه است. "
"پروردگار ، شما را تغییر!" گریه دوست من. "من را تغییر ندهید -- من به سادگی آن را.
این چهار ، بر آن بستگی دارد ، دائمی ملاقات.
اگر در هر کدام از این شب گذشته شما را با هر دو فرزند شده بود ، شما به وضوح می
فهمیده باشند.
من را تماشا کرده و منتظر من احساس کردند که اگر هیچ چیز دیگری وجود دارد
را به آن مطمئن شوید که این امر می تواند این کار را با سکوت سیستماتیک هر یک از ساخته شده.
لغزش زبان ، هرگز ، آنها آنقدر به دو قدیمی خود اشاره
دوستان ، بیشتر از مایلز به اخراج او اشاره شده.
اوه ، بله ، ما در اینجا ممکن است بنشینند و نگاه آنها را ، و ممکن است آنها به ما نشان دهد آنجا را به خود
پر کردن ، اما حتی در حالی که آنها وانمود به تخیلی خود را از دست رفته آنها در ارگنکن
دیدگاه خود را از مردگان دوباره بازسازی شد.
او به او خواندن نیست ، من اعلام کرد ، "آنها از آنها صحبت می -- سازند صحبت
وحشت! من ، من می دانم که اگر من دیوانه و
اتمام حجت تعجب من نیست.
چیزی که من دیده ام که شما را تا ، اما آن را تنها به من بیشتر شفاف ، ساخته شده من دریافت کنید
برگزاری هنوز هم چیزهای دیگر. "
دوره سلامتی و هوشیاری من باید به نظر می رسید افتضاح است ، اما موجودات دلربا که قربانیان آن بودند ،
عبور و repassing در شیرینی قفل خود ، چیزی از همکاران من داد
حفظ ، و من احساس تنگ او برگزار شد
به عنوان ، بدون تکان دهنده در نفس عشق من ، او آنها را تحت پوشش هنوز با او
چشم. "از چه چیزهای دیگر رو نگه دارید؟"
"چرا ، از چیزهایی که خوشحال ، مجذوب ، و در عین حال ، در پایین ،
من در حال حاضر تا عجیبی را ببینید ، mystified و مشکل من است.
بیشتر آنها از زیبایی های دنیوی ، خوبی مطلقا غیر طبیعی خود را.
بازی اتمام حجت ، "من در رفت." سیاست اتمام حجت و تقلب "!
در بخشی از darlings کمی --؟ "
"هنوز صرف دوست داشتنی بچه ها؟ بله ، از جا در رفته که به نظر می رسد! "
عمل آوردن آن را واقعا به من کمک کرد تا آن را ردیابی -- پیگیری آن را از بالا و
همه با هم از آن قطعه.
"آنها خوب نیست -- they've تنها غایب بوده است.
آسان شده است با آنها زندگی می کنند ، زیرا آنها به سادگی منجر به زندگی خود است.
آنها مال من نیستند -- سازند مال ما نیست.
آنها خود و آنها... او! "" پنجم و آن زن؟ "
"پنجم و زن است. آنها می خواهند برای رسیدن به آنها. "
آه ، چگونه ، در این Grose خانم ، فقیر به نظر می رسد آنها را مطالعه!
"اما برای چه؟"
"برای عشق به همه شر است که در آن روزهای وحشتناک ، جفت قرار داده و به
آنها.
و به رفت و آمد کردن آنها را با آن شر هنوز ، به نگه دارید تا کار از شیاطین است ، چه به ارمغان می آورد
دیگر به عقب است. "" قانون! "گفت : دوستان من زیر لب او.
علامت تعجب مثل خانه بود ، اما آن را نشان دهنده پذیرش واقعی اثبات بیشتر من از
چه ، در زمان بد -- بدتر حتی از این وجود نداشته است -- رخ داده است.
می توانست وجود ندارد توجیه چنین برای من به عنوان موافقت ساده از او بوده است
تجربه به هر عمق تباهی من در تجدید و احیای روحیه ما از الواط معتبر در بر داشت.
آن را در تسلیم آشکار از حافظه بود که او پس از لحظه ای به ارمغان آورد : «آنها
اراذل! اما آنچه آنها در حال حاضر کاری انجام دهید؟ "او را دنبال.
"آیا؟"
من در واقع همان تکرار با صدای بلند به طوری که مایلز و فلورا ، آنها در فاصله آنها به تصویب رساند ، متوقف شد
فوری در راه رفتن خود را و نگاه ما است. "آیا آنها نمی کنند ، کافی است؟"
من در یک تن پایین تر خواستار ، در حالی که کودکان ، داشتن لبخندی زد و راننده سرشونو تکون دادن و
بوسید دست به ما ، نمایشگاه خود را از سر گرفت.
ما با آن برگزار شد ، یک دقیقه ، پس من پاسخ داد : "آنها می توانند آنها را نابود کند!"
در این همدم من به نوبه خود ، اما پرس و جو او راه اندازی یک سکوت ، بود
اثر آن را به من صریح تر بود.
"آنها نمی دانم ، هنوز کاملا چگونه -- اما آنها تلاش.
آنها تنها در سراسر آن را به عنوان ، و فراتر از آن -- در مکان های عجیب و غریب و در بالا
مکان ها ، بالای برج ، سقف خانه ها ، در خارج از پنجره ها ، بیشتر
لبه استخر. اما there'sa طراحی عمیق ،
در هر دو طرف ، برای کوتاه کردن فاصله و غلبه بر مانع ؛ و موفقیت
tempters تنها مسئله زمان است. آنها تنها به به پیشنهادات خود را حفظ
از خطر است. "
"برای کودکان می آید؟" "و در تلاش هلاک!"
خانم Grose به آرامی بلند شده ، و من با وسواس افزود : "مگر در مواردی که ، البته ، ما
تواند مانع! "
ایستاده وجود دارد قبل از من در حالی که من جای من را نگه داشته ، او مریی تبدیل چیزهایی بیش از.
"عموی آنها باید جلوگیری از انجام. او باید آنها را دور کنند. "
"و این که چه به او؟"
او شده است اسکن فاصله داشتند ، اما او در حال حاضر در من کاهش یافته است یک چهره احمقانه است.
"شما ، خانم."
"با نوشتن نامه به او که خانه اش مسموم شده است و برادرزاده و خواهرزاده خود را
دیوانه؟ "" اما اگر آنها ، از دست؟ "
"و اگر من خودم هستم ، منظور شما؟
این خبر فریبنده به او حاکم است که نخست تعهد بود که به فرستاده
او هیچ نگرانی به من بدهید. "خانم Grose در نظر گرفته ، پس از
بچه ها دوباره.
"بله ، او نفرت نگران است. این به دلیل بزرگ بود -- "
چرا کسانی که fiends او را در حد طولانی صورت گرفت؟ بدون شک ، هر چند بی تفاوتی او باید
شده است افتضاح است.
همانطور که من دیو نیست ، در هر صورت ، من باید او را نمی شوید. "
همدم من ، پس از یک لحظه و برای همه پاسخ ، نشستم دوباره و بازوی من را درک است.
"او را در هر میزان می آیند به شما."
من خیره شد. "به من؟"
من تا به حال ترس ناگهانی او ممکن است انجام است. "او"؟ "
"او که باید باشد -- او باید به کمک است."
من به سرعت افزایش یافت ، و من فکر می کنم من باید نشان داده اند او را چهره عجیبتر از همیشه هنوز.
"ببینید من از او درخواست برای یک دیدار؟" نه ، با چشمان خود را بر روی صورت من او آشکارا
نمی توانست.
به جای آن حتی -- به عنوان یک زن بار خوانده شده دیگر -- او می تواند آنچه من خودم دیدم :
مایه خنده و تمسخر خود ، تفریحی خود ، تحقیر خود را برای فروپاشی از استعفای من در این
سمت چپ به تنهایی و برای ماشین آلات ریز
من را به حرکت بیندازد تا به حال برای جلب توجه خود را به charms slighted من.
او نمی دانستند -- هیچکس نمی دانست -- چه افتخار من شده بود به او خدمت می کنند و چوب به ما
شرایط ؛ در عین حال او با این وجود در زمان اندازه گیری ، من فکر می کنم ، از هشدار من در حال حاضر داد
او را.
"اگر شما باید سر خود را را به عنوان او را برای من تجدید نظر از دست دادن --"
او واقعا وحشت زده شده بود. "بله ، از دست؟"
"من ترک بود در همان محل ، هر دو به او و شما."
>
فصل XIII
این خیلی خوب بود به آنها ملحق شوند ، اما صحبت کردن با آنها ثابت کاملا به عنوان حد
تا کنون تلاش فراتر از قدرت من -- ارائه شده در محله های نزدیک ، مشکلات به عنوان
غیر قابل عبور مانند قبل است.
این وضعیت ادامه داد : یک ماه ، و با aggravations جدید و یادداشت های خاص ،
توجه داشته باشید بالاتر از همه ، واضح تر و واضح تر ، آگاهی کمی کنایه دار در بخشی از
دانش آموزان من.
نه ، من به عنوان مطمئن هستم امروز بود که من مطمئن پس از آن ، صرف تخیل دوزخی من : آن
مطلقا قابل تعقیب بود که آنها آگاه بودند از مخمصه من و که که این
رابطه عجیب و غریب ، به گونه ای ساخته شده ، برای یک مدت طولانی ، هوا که در آن ما نقل مکان کرد.
من این معنا نیست که آنها زبان خود را در گونه خود و یا هر چیزی مبتذل ، برای
که در یکی از خطرات آنها نیست : من این معنا ، در سوی دیگر ، که عنصر
که نامش ذکر نشده و دست نخورده شد ،
بین ما ، بیشتر از هر یک دیگر ، و اجتناب بسیار نمی توانست
موفقیت بدون مقدار زیادی از آرایش ضمنی به اجرا درخواهد آمد.
اگر در لحظات ، ما همیشه آینده را به معرض دید افراد قرار داشتند
قبل از که ما باید متوقف کوتاه ، عطف به طور ناگهانی از کوچه است که ما به درک
چشم ، بسته شدن و با صدای بلند کمی که
ساخته شده ما را در هر یک از دیگر نگاه کنید -- مثل همه موی چتری ، آن چیزی بلندتر از ما تا به حال
در نظر گرفته شده -- درهای ما indiscreetly باز بود.
تمام جاده ها منجر به رم ، و بار وجود دارد که ممکن است آن را به ما زده است که
تقریبا در هر شاخه ای از مطالعه و یا موضوع گفتگو skirted زمین ممنوع است.
زمین ممنوعه سوال از بازگشت مردگان به طور کلی و
هر چه ، در خاص ، ممکن است زنده بماند ، در حافظه ، از دوستان کمی را به حال
از دست داد.
روزها وجود دارد زمانی که من می توانم سوگند یاد کرد که یکی از آنها بود ، با کوچک
سقلمه نامرئی ، به دیگری گفت : "او فکر می کند او خواهیم آن را این زمان -- اما او
آیا نه! "
"آیا آن" شده اند را به به عنوان مثال افراط -- و برای یک بار در یک راه -- در برخی از
اشاره مستقیم به بانوی که آنها را برای نظم و انضباط من آماده کرده بود.
آنها اشتها لذت بی پایان برای معابر در تاریخ خود من ، که من تا به حال
دوباره و دوباره آنها را درمان می شود ، آنها را در اختیار همه چیز را که به حال همیشه بودند
رخ داده به من ، با هر حال به حال
شرایط داستان من کوچکترین ماجراجویی و از کسانی که از برادران من و
خواهر و گربه و سگ در خانه ، و همچنین ویژه بسیاری از
طبیعت خارج از مرکز از پدرم ، از
مبلمان و چیدمان خانه ما ، و از گفتگو از زنان قدیمی از ما
دهکده.
چیزهایی وجود دارد به اندازه کافی ، مصرف یکی با دیگری ، به پچ پچ در مورد ، اگر یکی از بسیار رفت
سریع و می دانست که توسط غریزه هنگامی که برای رفتن به دور است.
آنها با هنر خود را رشته از اختراع من و حافظه من کشیده و
هیچ چیز دیگری شاید ، زمانی که من از مواقع چنین فکر پس از آن ، به من داد
سوء ظن بودن از تحت پوشش تماشا.
در هر صورت در طول زندگی من ، گذشته من و دوستان من به تنهایی است که ما می تواند
هر چیزی مانند سهولت ما -- دولت از امور است که آنها را رهبری گاهی اوقات بدون حداقل
شایستگی برای شکستن به یادآوری های خوش مشرب.
من دعوت شده بود -- بدون اتصال قابل مشاهده -- به تکرار نو قاقا جوجه غاز است را جشن گرفتند
سخن نغز و یا برای تأیید جزئیات در حال حاضر به عنوان هوش و ذکاوت از عرضه
محل اقامت خلیفه تسویه حساب.
این تا حدودی در مقاطع مانند این بود و تا حدودی در آنهایی که کاملا متفاوت است که ،
با به نوبه خود مسائل من در حال حاضر گرفته شده بود ، مخمصه من ، که من آن را به نام ، بزرگ شده ترین
معقول است.
این واقعیت است که روز برای من بدون دیگری روبرو می شوند گذشت باید ، این امر می
ظهور کرده اند ، که چیزی در جهت تسکین دهنده اعصاب من انجام می شود.
از آنجا که براش نور ، که شب دوم در فرود فوقانی ، از حضور
زن در پای پله ، من هیچ چیز ، چه در داخل یا خارج از خانه را دیده بود ،
که یکی بهتر دیده ندارد.
بسیاری از گوشه دور که من انتظار داشتم بر پنجم آمده ، و بسیاری وجود دارد
وضعیت که در راه صرفا شیطانی ، مطلوب ظاهر دوشیزه
Jessel.
تابستان ، تبدیل شده بود ، تابستان رفته بود ؛ پاییز بر بلای کاهش یافته بود و به حال
پنچری نیمی از چراغ ما.
مکان ، با آن آسمان و پژمرده garlands خاکستری ، bared آن فضاها و پراکندگی
برگ مرده بود ، مانند یک سالن تئاتر بعد از اجرا -- همه با مچاله شدن اطراف پراکنده
playbills.
دقیقا ایالات هوا ، شرایط از صدا و از سکون وجود دارد ،
برداشت های غیر قابل بیان از نوع لحظه ای ministering ، که آورده بازگشت به
من ، به اندازه کافی بلند به آن را گرفتن ، احساس
متوسط است که در آن ، که شب ژوئن از درها ، من تا به حال به حال نگاه اول من از
پنجم ، و در آن ، بیش از حد ، در آن instants دیگر ، من ، پس از دیدن او را از طریق نداشتند
پنجره ، او را بیهوده در دایره از بوته زار نگاه.
من به رسمیت شناخته شده علائم ، portents -- من لحظه ای را به رسمیت بشناسد ، نقطه.
اما آنها بدون همراه و خالی باقی ماند ، و من ادامه داد unmolested ؛ اگر unmolested
یک نفر می تواند یک زن جوان که حساسیت به حال ، با در خارق العاده ترین
مد روز ، کاهش یافته است اما عمیقتر.
من در بحث با خانم Grose گفت : در آن صحنه زشت از فلورا توسط دریاچه --
و درمانده به حال او را توسط بنابراین گفت -- که آن را از آن زجر لحظه به من بسیار
بیشتر به از دست دادن قدرت من نسبت به آن را نگه دارید.
من پس از آن بیان کرده بود آنچه به وضوح در ذهن من بود : واقعیت این است که ، چه کودکان
واقعا دیدم یا نه -- از آن زمان ، که شده است ، آن هنوز قطعا ثابت شده -- تا حد زیادی
، ترجیح داده به عنوان یک حفاظت ، پری از قرار گرفتن در معرض خود من است.
من آماده بود برای دانستن بدترین چیزی که بود شناخته می شود.
سپس به حال به حال نگاهی اجمالی زشت بود که چشم من ممکن است مهر و موم شده تنها در حالی که
تیرز ترین گشوده شد.
خوب ، چشم من ، به نظر می رسید ، در حال حاضر مهر و موم شد -- consummation که به نظر می رسید آن را
نوشته و گفته کفر امیز به شکر خدا.
بود ، افسوس ، مشکل در مورد آن وجود دارد : به نظر من او با تمام روح من بود تشکر شده
من در یک اقدام متناسب به حال این محکومیت مخفی از دانش آموزان من نیست.
چگونه می توانم جابجایی امروز گام های عجیب وسواس من؟
زمان ما از با هم بودن وجود دارد که من می خواهم که آماده سوگند که ،
به معنای واقعی کلمه ، در حضور من است ، اما با حس مستقیم من از آن بسته شد ، آنها تا به حال
بازدید کننده که شناخته شده بود و خوش آمدید.
سپس آن بود که من نه با شانس بسیار منصرف که چنین آسیب
ها ممکن است بزرگتر از صدمه به برطرف شود ، وجد و سرور من که شکسته
خارج.
آنها ، آنها به اینجا ، شما wretches کمی ، "من که گریه ،" و شما
می تواند به انکار آن در حال حاضر! "
wretches کمی آن را با تمام حجم افزوده قابل معاشرت بودن خود آنها را تکذیب کرد
حساسیت به لمس ، در عمق کریستال که -- مانند فلش از یک ماهی در
جریان -- مسخره نفع خود peeped.
شوک ، در حقیقت ، به من هنوز هم عمیق تر از من می دانستم که در شب غرق ،
به دنبال مراجعه کنید یا پنجم و یا Jessel دوشیزه در زیر ستاره ها ، من تا به حال مشهود
پسر که بیش از بقیه دیدم و که تا به حال
بلافاصله با او به ارمغان آورد -- به حال سر راست ، وجود دارد ، آن را بر من تبدیل شده --
نگاه دوست داشتنی رو به بالا با آن ، از battlements بالاتر از من ، شنیع
ظهور پنجم ایفا کرده است.
اگر آن یک سوال از ترساندن بود ، کشف من در این مناسبت به من ترسیده بود
بیش از هر زبان دیگری است ، و آن را در شرایط اعصاب تولید شده توسط آن بود که من
inductions واقعی من ساخته شده است.
آنها من را مورد آزار و اذیت قرار داده به طوری که گاهی اوقات ، در لحظات عجیب و غریب ، من خودم خفه شو با صدای رسا به
تمرین -- در یک بار در تسکین فوق العاده و ناامیدی تجدید -- شیوه ای که در آن
من ممکن است به نقطه آمده است.
من آن را از یک طرف با نزدیک شدن و دیگر ، در حالی که در اتاق من ، من خودم را پرت می باره ،
اما من همیشه در سخن گفتن هیولا از نام آغاز شد.
همانطور که آنها بر روی لب های من فوت کرد ، من به خودم گفتم که من در واقع باید به آنها کمک
نمایندگی چیزی بدنام ، اگر ، با تلفظ آنها ، من باید به عنوان نادر نقض
مورد کمی از ظرافت غریزی را به عنوان هر کلاس ، احتمالا ، تا کنون شناخته شده بود.
وقتی که من به خودم گفتم : "آنها رفتار می شود سکوت ، و شما ، اعتماد به عنوان
به شما هستند ، فرومایگی به صحبت می کنند! "
من احساس خودم قرمز و صورت من با دست من را پوشش.
من بعد از این صحنه های مخفی chattered بیش از هر زمان دیگری ، در volubly به اندازه کافی تا یکی
شگرف ما ، hushes قابل لمس رخ داده است -- -- من می توانید آنها را هیچ چیز دیگری تماس بگیرید
عجیب و غریب ، آسانسور سرگیجه یا شنا (برای سعی
شرایط!) را به سکون ، وقفه در تمام عمر ، که تا به حال هیچ ربطی به با بیشتر
یا کمتر سر و صدا است که در حال حاضر ما ممکن است درگیر در ساخت و من می توانم بشنوید
از طریق هر عمیقتر نشاط
تلاوت سریع و یا بلندتر مضراب زدن پیانو.
سپس آن بود که دیگر ، غیر خودی ، آنجا بودند.
اگرچه آنها فرشتگان نیست ، آنها به تصویب رسید ، "را به عنوان حرف فرانسه ، باعث به من ، در حالی که آنها
ماند ، به لرزه با ترس از پرداختن به خود را به قربانیان جوان آنها برخی از
هنوز پیام دوزخی یا واضح تر
تصویر نسبت به آنها به اندازه کافی برای خودم خوب فکر کرده بود.
چه بود غیر ممکن است برای خلاص شدن از این ایده بی رحمانه است که ، هر آنچه که من تا به حال بود
دیده می شود ، مایلز و فلورا شاهد -- چیزهای وحشتناک و unguessable و بر خاست
از گذر وحشتناک از مقاربت در گذشته است.
چنین چیزهایی به طور طبیعی بر روی سطح سمت چپ ، برای زمان ، لرز که ما vociferously
انکار کرد که ما احساس کردیم و ما تا به حال ، هر سه ، با تکرار ، به پر زرق و برق از جمله
آموزشی است که به ما رفت ، در هر زمان ، تقریبا
به طور خودکار ، به علامت نزدیک از این حادثه ، از طریق جنبش های همان.
این کودکان قابل توجه بود ، در تمام حوادث ، به من بوسه inveterately با استفاده از نوعی
از بی ربطی وحشی و هرگز شکست -- یا -- سوال گرانبها که
ما از طریق بسیاری از خطر کمک کرده بود.
"هنگامی که می توانم به شما فکر می کنم او خواهد آمد؟ آیا شما فکر می کنید ما باید برای نوشتن "-- وجود دارد؟
هیچ چیز مانند که پرس و جو ، ما تجربه ، برای حمل کردن
awkwardness.
"او" البته عموی خود را در هارلی استریت بود ، و ما در اسراف بسیاری از زندگی می کردند
نظریه می گوید که او ممکن است در هر لحظه می رسند در دایره ما ممزوج شدن.
غیر ممکن بود داده اند تشویق کمتر از او به چنین انجام داده بود
دکترین ، اما اگر ما تا به حال دکترین به سقوط به عقب بر نداشته که ما باید به
هر یک از دیگر برخی از بهترین نمایشگاه های ما محروم هستند.
او به آنها نوشت -- که ممکن است خودخواه شده است ، اما بخشی از چاپلوسی بود
از اعتماد خود را از من ، برای راهی که در آن یک مرد می پردازد بالاترین او ادای احترام به یک زن است
APT می شود ، اما بیشتر عیدی
جشن به یکی از قوانین مقدس از آسایش خود و من برگزار شد که من انجام
روح از تعهد داده شده به او را به تجدید نظر زمانی که از اتهامات عنوان شده علیه من اجازه دهم
درک کنند که نامه های خود شدند ، اما جذاب تمرینات ادبی.
آنها خیلی زیبا نوشته شده باشد ؛ من حفظ آنها را خودم ، من آنها را با خود حمل می کنند ، همه به این
ساعت می باشد.
این قانون در واقع که تنها به اثر هزلی بودن من اضافه plied با
این فرض که او ممکن است در هر لحظه در میان ما باشد.
این دقیقا مانند زمانیکه از اتهامات عنوان شده علیه من می دانستند که چگونه از هر چیز دیگری که تقریبا بی دست و پا بیشتر
ممکن است برای من.
به نظر می رسد برای من وجود دارد ، علاوه بر این ، به من نگاه ، هیچ توجه داشته باشید در تمام این
فوق العاده ای نسبت به این واقعیت صرف است که ، به رغم تنش و پیروزی خود را ، من
از دست رفته هرگز صبر با آنها است.
شایان ستایش آنها باید در این حقیقت شده اند ، من در حال حاضر منعکس کننده ، که من در این روزها نمی
نفرت آنها را!
آیا غضب ، با این حال ، اگر امدادی به حال دیگر به تعویق افتاد ، در نهایت آیا از
خیانت من؟ این اهمیت چندانی برای امداد رسانی وارد شدند.
من اسمش را تسکین ، اگر چه تنها تسکین که ضربه محکم و ناگهانی به ارمغان می آورد به کشیدگی یا
پشت سر هم از رعد و برق به یک روز از خفگی است.
حداقل تغییر ، و آن را با عجله آمد.
>
فصل چهاردهم
با رفتن به کلیسا صبح روز یکشنبه برخی از ، من مایلز کمی در کنار من بود و او
خواهر ، در پیش از ما و در Grose خانم ، به خوبی در دید.
این ترد ، روز روشن ، اولین سفارش خود را برای برخی از زمان بود ، شب آورده بود
لمس مقاومت در برابر سرما و هوای پاییز ، روشن و تیز ، زنگ کلیسا ساخته شده
تقریبا همجنسگرا.
این تصادف عجیب و غریب فکر بود که من باید در چنین لحظه ای اتفاق افتاده باشد
بخش ویژه و بسیار سپاسگزاری با اطاعت از اتهامات عنوان شده علیه کمی من زده شده است.
چرا آنها ، خشم جامعه بی شفقت ، من ابدی هرگز؟
چیزی یا دیگر نزدیکتر به خانه من آورده بود که من همه دوخته بود پسر را به
شال من و آن ، در راه اصحاب ما قبل از من منظم بودند ، من
ممکن است به نظر می رسد در برابر برخی از خطر شورش را فراهم کند.
من می خواهم یک gaoler با یک چشم به شگفتی و فرار ممکن بود.
اما این همه تعلق دارد -- منظورم با شکوه خود را تسلیم کمی -- فقط به
آرایه خاصی از حقایق شد که اکثر ژرف.
برای روزهای شنبه با خیاط عموی خود ، که دست آزاد و به حال کرده بود تبدیل
مفهوم waistcoats زیبا و از هوا کمی بزرگ خود را به عنوان مایلز کل
استقلال ، حقوق جنسی خود را و
وضعیت ، پس بر او مهر شده است که اگر او به طور ناگهانی برای آزادی زده بود من باید
چیزی برای گفتن داشته اند.
من توسط عجیبترین شانس تعجب بود که چگونه من باید او را هنگامی که انقلاب ملاقات
این پدیده ها رخ داده است.
من اسمش را یک انقلاب چون من در حال حاضر ببینید که چگونه با کلمه او صحبت می کرد ، پرده
Rose در تاریخ عمل گذشته درام وحشتناک من ، و فاجعه ته نشین شد.
در اینجا نگاه کنید ، عزیز من ، می دانید ، "او charmingly گفت :" زمانی که در جهان ،
لطفا ، من از رفتن به مدرسه؟ "
رونویسی بیان اینجا به اندازه کافی برای تلفن های موبایل بی ضرر ، به ویژه به عنوان زبان آمده
شیرین ، بالا ، لوله های گاه به گاه که با آن ، در تمام interlocutors ، اما بالاتر از همه در ابدی خود
حاکم ، او را کنار گذاشت intonations اگر او بودند به جای خود غلت بزنید گل سرخ.
چیزی در آنها که همیشه یکی "بگیرد ،" و من به هر حال گرفتار
نرخ ، در حال حاضر تا effectually که من به عنوان کوتاه به عنوان اگر متوقف یکی از درختان از پارک
در سراسر جاده ها کاهش یافته است.
چیزی جدید در نقطه ای بین ما وجود داشت ، و او کاملا آگاه بود که
من آن را به رسمیت شناخته شده ، هر چند ، برای فعال کردن مرا به انجام این کار ، او بدون نیاز به نگاه با کمتر
صریح و جذاب تر از معمول است.
من می تواند در او احساس چگونه او در حال حاضر ، از من در ابتدا پیدا کردن چیزی به پاسخ ،
با درک مزیت او تا به حال به دست آورده است.
من به قدری کند بود برای پیدا کردن هر چیزی که او تا به حال مقدار زیادی از زمان ، پس از یک دقیقه ، برای ادامه
با لبخند خود را مطرح اما غیر قطعی : "شما می دانید ، عزیز من ، که برای یک شخص می شود
با بانوی همیشه -- "
"عزیزم" او به طور مداوم بر روی لب های او برای من بود و هیچ کس نمی تواند بهانه ای ابراز کرده اند
سایه دقیق از احساسات که من مورد نظر برای الهام بخشیدن به دانش آموزان من از
آشنایی علاقه خود را.
پس از آن بود با احترام آسان است. اما ، آه ، چگونه احساس کردم که در حال حاضر من باید
انتخاب عبارات خود من!
من به یاد داشته باشید که برای به دست آوردن زمان ، من سعی کردم به خنده ، و من به نظر می رسید در زیبا را ببینید
صورت که او با من به تماشای زشت و عجیب و غریب نگاه کردم.
و همیشه با همان بانوی؟ "
من بازگشت. او نه blanched و نه نسخه نهایی.
تمام چیزی که عملا از بین ما بود.
"آه ، البته ، she'sa نشاط ،' کامل 'بانوی ، اما ، بعد از همه هموطنان هستم ، نمی
می بینید؟ that's -- خوب ، در گرفتن "من وجود دارد با او lingered یک لحظه تا کنون
بنابراین با مهربانی.
"بله ، شما گرفتن." آه ، اما من احساس درماندگی!
من به این روز نگه داشته شود این ایده کمی دلخراش که او چگونه به نظر می رسید که می دانم که
و بازی با آن.
"و شما نمی تواند بگوید من awfully خوب نیست ، می تواند به شما؟"
من دست من را روی شانه او گذاشته شد ، احساس کردم چقدر بهتر آن شده اند که
برای راه رفتن روی ، من هنوز رتبهدهی نشده است کاملا قادر است.
"نه ، من می توانم که می گویند نیست ، مایلز" "به جز درست است که شب یکی ، شما می دانید --
"این یک شب؟" من نمی تواند به همان شکلی که او مستقیما به عنوان او.
"چرا ، وقتی که من رفتم پایین -- از خانه بیرون رفت."
"آه ، بله. اما من فراموش کرده ام آنچه که شما آن را انجام داد. "
"شما را فراموش کرده ام؟" -- او با اسراف شیرین سرزنش کودکانه صحبت کرد.
چرا ، آن را به شما نشان دهد می تواند! "" اوه ، بله ، شما می توانید. "
و من دوباره می توانیم. "
سلام من احساس می کنم که من ممکن است ، شاید بعد از همه ، در حفظ عقل من درباره من موفق.
"بدیهی است. اما به شما خواهد شد. "
"نه ، که نیست.
این چیزی بود. "" این چیزی بود ، "به من گفت.
"اما ما باید بر روی بروید." او پیاده روی ما را با من از سر گرفته ، عبور از خود
دست به بازوی من.
"پس وقتی من رفتن؟" من ، در تبدیل آن به تن ، بیشتر من
هوا مسئول. "شما بسیار خوشحال در مدرسه؟"
او فقط در نظر گرفته است.
"اوه ، من به اندازه کافی خوشحال در هر نقطه!" "خب ، پس از آن ،" من quavered ، "اگر شما فقط
به عنوان شاد -- "آه ، اما این همه چیز نیست!
البته شما می دانید بسیاری -- "
"اما شما تذکر است که تقریبا به اندازه شما می دانید؟"
من به خطر انداخته او متوقف شد. "نیم من می خواهم!"
مایلز صادقانه استادانی است.
اما نه آنقدر که. "" آنچه در آن است ، و سپس؟ "
«خوب -- من می خواهم برای دیدن زندگی بیشتر" "من می بینم ، می بینم".
ما در داخل چشم از کلیسا و افراد مختلف ، وارد شده از جمله چند
خانوار از بلای ، در راه خود را به آن و در مورد درب خوشه به دیدن ما
وارد
من سریع قدم ما ، من می خواستم برای دریافت قبل از سوال بین ما باز
بسیار بیشتر منعکس hungrily که برای بیش از یک ساعت ، او را باید
سکوت و من با حسادت از فکر
هوای گرگ و میش مقایسه پیو و به کمک تقریبا معنوی کلاله علف درهم پیچیده
که من ممکن است زانو من را خم.
من به معنای واقعی کلمه به نظر می رسید به در حال اجرا در یک مسابقه با برخی از سردرگمی است که او در مورد
به من کاهش دهد ، اما احساس کردم که او در اولین زمانی که کردم بود حتی قبل از ما وارد شده بود
حیاط کلیسا ، او را دور انداخت --
"من می خواهم مرتب سازی بر اساس خود من!" این به معنای واقعی کلمه ساخته شده من موظف به جلو است.
"بسیاری از مرتب کردن خود شما وجود ندارد ، مایل!"
من خندید.
"مگر در مواردی که فلور کمی شاید عزیز!" "شما واقعا به یک دختر بچه؟ مقایسه
این در بر داشت من singularly ضعیف. "آیا شما نمی ، و سپس ، عشق فلور شیرین ما؟"
"اگر من didn't -- و شما ، بیش از حد! اگر من didn't --" او تکرار به عنوان اگر عقب نشینی برای پرش ،
هنوز ترک فکر خود را ناتمام که پس از ما را به دروازه آمده بودند ، یکی دیگر از
متوقف کردن ، که او بر من فشار بازوی او تحمیل کرد ، اجتناب ناپذیر تبدیل شده بود.
خانم Grose و فلورا به درون کلیسا منتقل کرده بود ، نمازگزاران دیگر به دنبال به حال ،
و ما برای دقیقه به تنهایی در میان قبرهای قدیمی ، ضخامت.
ما ، در راه از دروازه متوقف کرده بود ، کم ، مستطیلی ، آرامگاه tablelike.
"بله ، اگر شما didn't --" او نگاه کرد ، در حالی که من منتظر ، در قبرها.
"خوب ، می دانید چه!"
اما او حرکت نمی کند ، و او در حال حاضر چیزی ساخته شده است که مرا رها
راست پایین بر روی تخته سنگ ، عنوان اگر به طور ناگهانی به استراحت.
"آیا عموی من فکر می کنم چه فکر می کنید؟"
من به طور قابل توجهی استراحت. "چگونه می توانم شما می دانید من فکر می کنم؟"
"آه ، خوب ، البته من نمی ، برای آن را به من اعتصاب شما به من بگویید.
اما منظورم این است آیا او می دانم؟ "
"می دانم چه ، مایلز؟" "چرا ، من قصد دارم."
من درک به سرعت به اندازه کافی است که من می توانم به این پرسش ، نه پاسخ که
شامل نیست چیزی از فداکاری از کارفرمای من.
در عین حال به من ظاهر شد که ما همه در بلای ، به اندازه کافی قربانی را که
قابل اغماض است. "من فکر نمی کنم دایی تان را بسیار اهمیت می دهد."
مایل ، در این مورد ، ایستاده بود نگاه من.
"پس شما فکر می کنید او را می توان به ساخته شده نه؟" "به چه طریق؟"
"چرا ، او فرو می ریزند." "اما چه کسی خواهیم او را به پایین آمدن؟"
"من!" پسر گفت : با درخشندگی فوق العاده و تاکید است.
او به من داد نگاه دیگری به اتهام که بیان و سپس راهپیمایی به تنهایی به
کلیسا.
>
فصل پانزدهم
کسب و کار عملا از لحظه ای که من او را هرگز به دنبال حل و فصل می شود.
این تسلیم رقت انگیز به بی قراری بود ، اما من که از این امر آگاه بود به نحوی هیچ
قدرت را به من بازگرداند.
من فقط بر آرامگاه من نشست و به آنچه دوست کوچک من به من گفته بود به عنوان خوانده شده
پری از معنای آن ، توسط زمان من تمام است که من تا به حال نیز درک کرده بود
در آغوش ، برای عدم حضور ، به بهانه که من
شرمنده برای ارائه به دانش آموزان من و بقیه جماعت چنین نمونه ای از
به تاخیر بیاندازد.
چیزی که من بالاتر از همه به خودم گفت این بود که مایلز چیزی از من رو به حال و
اثبات آن ، برای او ، فقط در این سقوط بی دست و پا خواهد بود.
او از من که چیزی به شدت واهمه وجود دارد و که او
احتمالا قادر به استفاده از ترس من برای به دست آوردن ، برای هدف خود را ،
آزادی است.
ترس من از داشتن برای مقابله با این سوال غیر قابل تحمل از اساس او
اخراج از مدرسه ، برای آن بود واقعا اما سوال وحشت جمع شده بودند
پشت سر گذاشت.
که عمویش باید وارد درمان با من از این چیزها به یک راه حل بود که ،
صرفا حرف زدن ، من در حال حاضر باید مورد نظر را به در ، اما من می توانم تا کمی
چهره زشتی و درد ناشی از آن که من
به سادگی و از دست به دهان procrastinated زندگی می کردند.
پسر ، به پریشانی عمیق من ، فوق العاده در سمت راست بود ، در یک موقعیت
گفت به من : "در هر صورت شما روشن با سرپرست من رمز و راز از این وقفه
مطالعات من است ، و یا شما بس به انتظار من به
سرب با شما زندگی که آنقدر غیر طبیعی برای یک پسر بچه است. "
بنابراین غیر طبیعی برای پسر خاص من با نگران بود چه بود این ناگهانی بود
وحی یک آگاهی و برنامه ریزی.
این بود که واقعا چه من غلبه ، چه مانع من قصد شوید.
من دور کلیسا راه می رفت ، مردد ، معلق در هوا ، من منعکس است که من در حال حاضر ،
با او ، به خودم صدمه دیده فراتر از تعمیر.
بنابراین من می توانم پچ تا هیچ چیز ، و آن را بیش از حد افراطی تلاش برای فشار در کنار
او را به پیو : او خواهد بود بسیار مطمئن تر از همیشه دستش را به داخل معدن عبور
و من به مدت یک ساعت در نزدیک نشسته وجود دارد ،
تماس با تفسیر خود را بر روی بحث ما سکوت.
برای اولین دقیقه از زمان ورود او به من می خواستم به دور از او.
همانطور که من در زیر پنجره بالا شرق متوقف شد و گوش به صدای عبادت ، من
با یک ضربه را که ممکن است من ، من احساس ، استاد گرفته شد به طور کامل باید به آن بدهد
دست کم تشویق.
من به راحتی ممکن است پایان دادن به مخمصه من دور شدن در دسترس نباشد قرار داده است.
در اینجا بود شانس من بود هیچ کس به من متوقف کند ، من می توانم همه چیز را --
پشت و عقب نشینی کن.
این فقط یک سوال از hurrying دوباره ، برای آماده سازی چند ، به خانه که
حضور در کلیسا بسیاری از بندگان عملا چپ
اشغال نشده است.
هیچ کس ، در کوتاه مدت ، می تواند به من اگر من فقط باید به شدت خاموش رانندگی سرزنش.
چه بود آن را به دور اگر من دور فقط تا شام؟
که در چند ساعت می شود ، در پایان آن -- من تا به حال پیش بینی حاد -- من
دانش آموزان کمی در تعجب بی گناه در مورد nonappearance من در قطار خود بازی کند.
چه کار ، شما شیطان ، چیز بد؟
چرا در جهان ، به ما نگران SO -- و گرفتن افکار ما ، بیش از حد ، آیا می دانید -- آیا
شما ما را بیابان در درب بسیار است؟ "
من می توانم چنین سوالاتی دیدار خواهد کرد و نه ، چرا که آنها از آنها خواست ، چشم های نادرست خود را کمی دوست داشتنی ؛
در عین حال همه تا دقیقا آنچه که من باید به ملاقات که به عنوان چشم انداز رشد
تیز به من ، من در گذشته این امکان رو به خودم برو.
من ، تا کنون به عنوان لحظه ای فوری نگران بود و دور ، من مستقیما از آمد
حیاط کلیسا و فکر کردن سخت ، مراحل من را از طریق پارک retraced.
به نظر من این به نظر می رسید که با آن زمان من رسیده خانه من ساخته شده بود و ذهن من من
پرواز می کنند.
سکون یکشنبه هر دو این روش ها و از داخل کشور آشنا شدم ، که در آن هیچ کس ،
نسبتا من با یک حس فرصت بسیار هیجان زده شده است.
شد من پیاده به سرعت ، به این ترتیب ، من باید بدون صحنه ، بدون
کلمه است.
سرعت من را باید قابل توجه ، با این حال ، و سوال از انتقال
یکی از بزرگ به حل و فصل بود.
عذاب ، در سالن ، با مشکلات و موانع ، به یاد دارم غرق کردن در
پای راه پله -- به طور ناگهانی سقوط وجود دارد در پایین ترین مرحله و
پس از آن ، با تنفر شدید ، یادآوری است که آن را
دقیقا همان جایی که بیش از یک ماه قبل ، در تاریکی شب و خیلی متمایل
با چیزهای بد ، من کابوس وحشتناک ترین زنان را دیده بود.
در این من قادر به خودم راست بود ، رفتم بقیه از راه اندازی شده و من ، در من ساخته شده
سردرگمی ، برای اطاق درس ، که در آن اشیاء متعلق به من بودند که من
باید برداشته شده است.
اما من در را باز کرد دوباره ، برای پیدا کردن در فلش ، چشم من unsealed.
در حضور از آنچه من تو را دیدم من مستقیم به عقب بر مقاومت در برابر من انتخاب شوند.
نشسته در جدول خود من در نور وسط روز روشن دیدم که یک فرد آنها ، بدون من
تجربه قبلی ، من باید در وهله اول برای برخی از خدمتگزار گرفته شده که
ممکن است در خانه ماندند تا پس از نگاه
مکان و که availing خود امداد نادر از مشاهده و از
جدول کلاس و قلم ، جوهر و کاغذ ، خودش را به اعمال بود
تلاش قابل توجهی از نامه ای به یار خود.
تلاش در راه است که ، در حالی که اسلحه خود استراحت بر روی میز وجود ندارد ، دست او
با خستگی مشهود حمایت سرش ، اما در حال حاضر من در زمان این کار را در من تا به حال
در حال حاضر تبدیل شده واقف است که ، به رغم ورود من ، نگرش او به طرز عجیبی همچنان ادامه داشت.
سپس آن را -- با عمل بسیار از اعلام آن به خودی خود -- که هویت او بالا گرفت
در تغییر استقرار است.
او افزایش یافت ، نه به عنوان اگر او از من شنیده بود ، اما با مالیخولیا توصیف ناپذیر بزرگ
بی تفاوتی و جدا ، و در عرض ده پا از من ، وجود دارد به عنوان پلیسی من ایستاده بود
سلف.
سیاه و غم انگیز است ، او قبل از من بود ، اما حتی در حالی که من ثابت و برای اینکه یک حافظه ،
امن آن ، تصویر افتضاح درگذشت.
نیمه شب در لباس سیاه خود ، زیبایی نحیف او و وای بر غیر قابل توصیف او ، او تاریک عالم به عنوان
حال نگاهی به من انداخت به اندازه کافی بلند به نظر می رسد می گویند که حق خود را به نشستن در کنار میز من بود
به خوبی به عنوان معدن به نشستن در مال انزن.
در حالی که این instants ها به طول انجامید ، در واقع ، من تا به حال سرما فوق العاده ای از این حس که آن
بودم که مزاحم بود.
آن را به عنوان اعتراض وحشی علیه آن که ، در واقع او را پرداختن به -- "شما وحشتناک ،
زن بدبخت "-- من شنیده ام خودم را به صدا که توسط درب باز زنگ زد ، شکستن
از طریق عبور طولانی و خانه خالی از.
او نگاهی به من انداخت که اگر او به من شنیده است ، اما من خودم به بهبود بود و هوا پاک است.
هیچ چیزی در اتاق دقیقه بعد اما نور آفتاب و احساس وجود دارد که من
باید باقی بماند.
>
فصل شانزدهم
من تا کاملا انتظار می رود که بازگشت از دانش آموزان من خواهد بود مشخص شده
تظاهرات که من تازه در داشتن به حساب آورد که آنها ناراحت بود
در مورد عدم وجود من گنگ.
به جای پر زرق و برق تقبیح و نوازشگر من ، آنها هیچ اشاره به داشتن من
شکست خورده آنها ، و من ، برای زمان باقی مانده بود ، در درک که او هم گفت : هیچ چیز ،
چهره عجیب و غریب مطالعه خانم Grose.
من به چنین هدف من ساخته شده که حاصل کنید که آنها در برخی از راه را به دادن رشوه او را به سکوت ؛
سکوت است که ، با این حال ، من که درگیر شکستن خصوصی اول
فرصت.
از این فرصت قبل از چای : من پنج دقیقه با او در خانه دار امن
اتاق ، که در آن ، در گرگ و میش ، در میان بوی نان به تازگی پخته شده ، اما با محل
تمام جاروب و چاشنی زده ، متوجه شدم او
نشسته در ارامش pained قبل از آتش.
بنابراین او را می بینم هنوز که هنوز است ، بنابراین من می بینم بهترین اثر او : رو به شعله از صندلی مستقیم خود در
تاریک ، درخشان اتاق ، یک تصویر پاک زیادی از "دور" -- از زیر شلواری بسته
و قفل شده و بقیه بدون چاره است.
"اوه ، بله ، آنها از من خواست به چیزی ؛ و آنها را لطفا -- تا زمانی که آنها آنجا بودند
البته من قول داد. اما آنچه برای شما اتفاق افتاده است؟ "
"من فقط با شما برای پیاده روی رفت ، من گفتم."
"من تا به حال پس از آن دوباره برای دیدار با یک دوست." او تعجب خود را نشان داد.
"دوست -- شما؟"
"اوه ، بله ، من زن و شوهر!" من خندید.
"اما بچه ها به شما یک دلیل؟" "برای ترک خود ما اشاره؟
بله ، آنها گفتند : شما می توانید آن را بهتر است.
آیا دوست دارید آن را بهتر؟ "چهره من سوگوار او ساخته شده بود.
"نه ، من می خواهم آن را بدتر!" اما پس از یک لحظه من اضافه کرد : «آیا آنها می گویند
چرا من باید آن را بهتر می خواهم؟ "
"نه ، مایلز استاد فقط گفت ،" ما باید به چیزی جز آنچه او دوست دارد انجام دهید! '"
"من آرزو می کنم در واقع او. و آنچه فلورا می گویند؟ "
"خانم فلورا خیلی شیرین بود.
او گفت : "اوه ، البته ، البته!' -- و من گفتم همان ".
من فکر کردم یک لحظه. "شما خیلی شیرین بود ، بیش از حد -- من می تواند شما را بشنود
تمام.
اما با این وجود ، بین مایلز و من ، آن را در حال حاضر همه است. "
"تمام می شود؟" همدم من خیره شد.
"اما آنچه ، از دست؟"
"همه چیز. مهم نیست که.
من ذهن من ساخته شده است. من به خانه آمد ، عزیز من ، "من در ادامه ،" برای یک
گفتگو با خانم Jessel. "
من در این زمان شکل گرفته بود عادت داشتن خانم Grose به معنای واقعی کلمه در دست در
پیش از صدایی است که توجه داشته باشید من ؛ به طوری که حتی هم اکنون ، او شجاعانه در زیر چشم
سیگنال از کلمه من ، من می توانم او نسبتا سفت نگه دارید.
بحث! آیا منظور شما او صحبت کرد؟ "
"این که آمد.
من او را در بر داشت ، در بازگشت من ، در کلاس است. "
و آنچه او می گویند؟ "من می توانم زن خوب هنوز هم می شنوم ، و
خلوص و صداقت از تخدیر او.
: "او رنج می برد که به رنج و عذاب --!" این بود ، از یک حقیقت که او ساخته شده ، به عنوان
او پر از تصویر من ، نگاه خیره با دهان باز. او با شک و تردید : "آیا منظور شما ،" ، "--
از دست داده؟ "
"از دست داده است. سر در گم.
و به همین دلیل ، برای به اشتراک گذاشتن آنها "من خودم با وحشت از آن با شک و تردید است.
اما همدم من ، با تخیل کمتر ، مرا حفظ است.
"برای به اشتراک گذاشتن آنها --" "او می خواهد فلور".
خانم Grose ممکن است که من آن را داد به او و نسبتا افتاده به دور از من بود من نمی
آماده شده است. من هنوز هم او را در آنجا برگزار شد ، برای نشان دادن من بود.
"همانطور که من به شما گفته ، با این حال ، آن مهم نیست."
"از آنجا که شما و ذهن شما را ساخته ام؟ اما برای چه؟ "
"به همه چیز."
و چه چیزی همه چیز را با شما تماس؟ "" چرا ، ارسال برای عموی خود است. "
"اوه ، خانم ، در ترحم انجام دهید ،" دوست من شروع شد.
"آه ، اما من خواهد شد ، من!
من آن را تنها راه است. در '،' من به شما گفت ، با مایلز
که اگر او فکر می کند من می ترسم -- و ایده های او که دستاوردهای است -- او باید
ببینید که او در اشتباه.
بله ، بله ؛ عموی خود باید آن را در اینجا از من در نقطه (و قبل از پسر خود را ،
اگر لازم است) که اگر من با داشتن انجام می شود چیزی دوباره در مورد بیشتر سرزنش می شود
مدرسه -- "
"بله ، از دست -- همدم من به من فشار. "خب ، به همین دلیل افتضاح وجود دارد."
حال حاضر به وضوح از این بسیاری برای همکار فقیر من است که او قابل بخشش و معافیت
برای بودن و مبهم است.
"اما -- -- که" : "چرا ، نامه از محل قدیمی خود"
"شما آن را به استاد نشان می دهد؟" "من باید داشته باشد تا در لحظه انجام می شود."
"اوه ، نه!" خانم Grose با تصمیم گفت.
"من آن را قبل از او را ،" من در طور اجتنابناپذیری رفت "، که من نمی توانم متعهد به کار
سوال از طرف یک کودک است که اخراج شده است -- "
"برای ما در کمترین هرگز شناخته شده ام!"
خانم Grose اعلام کرد. "برای شرارت است.
چه چیز دیگری -- زمانی که او بسیار باهوش و زیبا و کامل است؟
آیا او احمق است؟
آیا او درهم و برهم است؟ او ضعیف است؟
آیا او بدسرشت؟ او نفیس -- بنابراین می توان آن را تنها که ؛
که باز کردن همه چیز.
پس از همه ، "من گفت :" آن گسل عموی خود را.
اگر اینجا را ترک کرد چنین افرادی -- "" او در حداقل واقعا نمی دانند آنها را.
معدن گسل است. "
او کاملا کمرنگ کرده بود. "خوب ، شما نباید رنج می برند ،" من پاسخ داده شد.
"کودکان باید نه!" او مؤکدا بازگشت.
من سکوت کرده بود مدتی ، ما در هر نگاه است.
پس چه من به او بگویید؟ "" شما باید او را هر چیزی بگوید.
من او بگویید "
اندازه گیری این. "آیا شما به معنای نوشتن --؟"
به یاد او می تواند ، من خودم گرفتار.
"چگونه می توانم شما ارتباط برقرار؟"
"من به نگهبان دژ سلطنتی. او می نویسد. "
"و شما مانند او داستان خود را به نوشتن؟"
سوال من این بود ، نیروی طعنه آمیز است که من تا به حال نه به طور کامل در نظر گرفته شده ، و آن را به او ساخته شده ،
پس از لحظه ای ، inconsequently پایین شکستن. اشک دوباره در چشم او شدند.
"آه ، خانم ، شما ارسال کنند!"
"خوب -- امشب ،" من در گذشته پاسخ داده و در این مورد ما از هم جدا.
>
فصل هفدهم
من تا آنجا پیش رفت ، در شب ، به عنوان آغاز.
آب و هوا به عقب تغییر کرده است ، باد بزرگ بود در خارج از کشور ، و در زیر لامپ در من
اتاق ، با فلور در صلح در کنار من ، من برای یک مدت طولانی قبل از یک ورقه خالی نشسته
کاغذ و گوش به تازیانه باران و خمیر از gusts.
من رفتم ، به دست گرفتن شمع و عبور از تصویب و گوش یک دقیقه
در درب مایلز است.
آنچه تحت وسواس بی پایان من ، من impelled شده بود به گوش دادن برای برخی شد
خیانت خود را در حالت استراحت نیست و من در حال حاضر گرفتار یکی است ، اما نه در قالب من
حال انتظار می رود.
صدای او tinkled. "من می گویم ، شما وجود دارد -- وارد میدان می شوید"
خوشنودی در دل تنگی بود!
من با نور من رفتم و او را در رختخواب ، بسیار گسترده ای بیدار است ، اما بسیار زیادی در خود
را تسکین دهد.
"خب ، چه چیزی شما را تا؟" او با لطف قابل معاشرت بودن که در آن رخ داده پرسیده شده
به من که خانم Grose ، او حاضر شده بود ، ممکن است بیهوده برای نگاه
اثبات که هر چیزی که بود "."
من بیش از او را با شمع من ایستاده بود. "چگونه شما می دانستید من وجود دارد؟"
"چرا ، البته من شنیده ام. آیا شما علاقه داشتن به شما ساخته شده بدون سر و صدا؟
شما مانند سربازان سواره نظام هستید! "او به زیبایی خندید.
"پس تو هم خواب بودند نه؟" و "بسیار نشده!
من دروغ بیدار و فکر می کنم. "
من شمع من قرار داده بود ، designedly ، یک راه کوتاهی خاموش ، و پس از آن ، به عنوان او برگزار شد از او
دست دوستانه قدیمی به من ، بر روی لبه تخت او نشسته بود.
پرسیدم : "آنچه در آن است ،" ، "است که شما فکر می کنم؟"
"چه در جهان است ، عزیزم ، اما شما؟" ، "آه ، غرور و افتخار من در تقدیر خود را را
بر روی آن پافشاری! من تا به حال تا کنون نه شما خوابیده است. "
"خب ، من فکر می کنم ، شما می دانید ، از این کسب و کار عجیب و غریب از ما."
خنکی از طرف شرکت خود را کمی مشخص شده اند.
"از آنچه که کسب و کار عجیب و غریب ، مایل؟"
"چرا ، راه من را به شما. و بقیه! "
من نسبتا برگزار نفس من یک دقیقه ، و حتی از نوک تیز glimmering من بود و نور وجود دارد
به اندازه کافی نشان می دهد که او چگونه در من از بالش برد و لبخند زد.
"نظر شما توسط بقیه چیست؟"
"آه ، می دانید ، شما می دانید!"
من چیزی می تواند برای یک دقیقه ، می گویند هر چند من احساس ، من به عنوان برگزار شد دست و چشم او ما
ادامه برای دیدار ، که سکوت من به حال تمام هوا از اعتراف به اتهام خود و
هیچ چیز در کل جهان از واقعیت بود
شاید در آن لحظه تا به عنوان رابطه واقعی ما افسانه است.
"مطمئنا شما باید به مدرسه بروند ،" من گفتم ، "اگر به آن می شود که می شوند که مشکلات شما.
اما نه به محل قدیمی -- ما باید دیگر ، پیدا کردن بهتر.
چگونه می تواند از من می دانم مشکل شما ، هنگامی که شما به من گفت هرگز به این پرسش ، چنین است ، هرگز آن را انجام داد
از آن صحبت کرد؟ "
واضح او ، گوش دادن صورت ، قاب در سفیدی صاف آن ، او را برای دقیقه ساخته شده
به عنوان جذاب به عنوان برخی از بیماران در بیمارستان کودکان مشتاق ، و من می خواهم که
داده می شود ، به عنوان شباهت به من آمد ، همه من
بر روی زمین برخوردار واقعا به پرستار یا خواهر موسسه خیریه ای که ممکن است
کمک کرد تا او را درمان است. خوب ، حتی آن را به عنوان ، من شاید ممکن است کمک کند!
"آیا شما می دانید که شما یک کلمه در مورد مدرسه خود را به من گفت هرگز -- منظورم یکی از قدیمی ؛
هیچ نامی از آن را در هر راه "او به نظر می رسید به تعجب ، او با لبخند زد
خوشگلی همان.
اما او به وضوح زمان به دست آورده ، او منتظر ، او برای راهنمایی به نام.
"به من نیست؟" آن را برای من بود به او کمک کند -- آن را برای
چیزی که من ملاقات کرده بود!
چیزی در لحن و بیان چهره اش ، به عنوان من از او ، مجموعه ای من
دلی با چنین اضطراب سخت و ناگهانی آن را به عنوان تا به حال هنوز شناخته شده هرگز پس unutterably لمس
بود آن را به مغز کوچک او متعجب و متحیر و
منابع محدود خود را مشمول مالیات به بازی ، تحت طلسم گذاشته بر او ، بخشی از بی گناهی
و قوام. "نه ، هرگز -- از ساعت برگشتم.
شما برای من یکی از استادان خود ، یکی از رفقای خود را هرگز ذکر نشد ، و نه
حداقل چیزی که کمی که تا کنون شما در مدرسه اتفاق افتاد.
هرگز ، مایلز کمی -- نه ، هرگز -- به شما داده می شود اگاهی از هر چیزی که ممکن است به من
رخ داده وجود دارد. بنابراین شما می توانید علاقه داشتن چقدر من در هستم
تاریک است.
تا زمانی که شما بیرون آمد ، که راه ، شما تا به حال ، صبح امروز ، از ساعت اول من شما را دیدم ،
کمیاب حتی در ارجاع به هر چیزی در زندگی قبلی شما.
شما به نظر می رسید کاملا به پذیرفتن حال حاضر است. "
بود فوق العاده ای که چگونه اعتقاد مطلق من زودرسی مخفی خود را (یا
آنچه من ممکن است سم از نفوذ است که من جرأت ، اما تماس نیم به عبارت)
او ، به رغم ضعف نفس از
مشکل به درون خود ، به نظر می رسد به عنوان در دسترس به عنوان یک فرد مسن تر -- او را تقریبا به عنوان تحمیل کرد
فکری برابر است. "من فکر می کردم شما می خواستم بر شما."
این به من زده است که او در این کمرنگ رنگی.
او ، در هر نرخ داد ، مانند نقاهت کمی خسته ، یک تکان اهسته او
سر.
"I don't -- من نمی. من می خواهم به دور است. "
"شما از بلای خسته شده؟" "اوه ، نه ، من دوست دارم بلای است."
"خب ، پس --؟"
"آه ، شما می دانید آنچه یک پسر بچه می خواهد!" احساس کردم که نمی دانستم تا به خوبی به عنوان مایلز ،
و من در زمان پناهندگی موقت است. "شما می خواهید برای رفتن به عموی خود را؟"
باز هم ، در این ، با چهره او شیرین کنایه دار ، او را به حرکت بر روی بالش ساخته شده است.
"آه ، شما می توانید با آن!" من سکوت کرده بود کمی ، و آن بود ، در حال حاضر ، من
فکر می کنم ، که تغییر رنگ.
عزیزم ، من نمی خواهم پیاده شوم! "" شما می توانید ، حتی اگر شما.
شما می توانید نیست که شما نمی توانید "-- او دراز زیبایی خیره.
«عمو من باید پایین آمده و شما به طور کامل باید حل و فصل است."
"اگر ما ،" من با برخی از روح بازگشت ، "شما ممکن است مطمئن باشید از آن خواهد شد تا شما را
کاملا به دور است. "
"خب ، آیا شما نمی دانند که دقیقا آنچه که من مشغول به کار هستم؟
شما باید به او بگویید -- در مورد راه شما اجازه دهید آن را تمام قطره : شما باید برای گفتن
او بسیاری فوق العاده ای! "
وجد و سرور است که با او به زبان آمده این به من کمک کرد ، به نحوی ، برای لحظه ، برای دیدار با
او را و نه بیشتر. "و چه مقدار به شما ، مایل ، برای گفتن
او را؟
چیزهایی که او به شما بپرسید : "او آن را تحویل وجود دارد.
"به احتمال بسیار زیاد. اما چه چیز؟ "
"چیزهایی که شما به من گفت هرگز.
برای اینکه ذهن خود را با شما انجام. او می تواند شما را ارسال کنید -- "
"اوه ، من نمی خواهم به عقب برگردید!" او را شکست وارد "من می خواهم یک فیلد جدید است."
او آن را با آرامش قابل تحسین گفت ، با خوشنودی مثبت غیر قابل سرزنش و
بدون شک آن که بسیار توجه داشته باشید که بیشتر برای من برانگیخته جذابیت ، غیر طبیعی
تراژدی های کودکانه از احتمال خود
ظهور دوباره در پایان از سه ماه با این همه پهلوانان دروغین اند و هنوز هم
بی احترامی کردن.
من غرق در حال حاضر که من هرگز قادر به تحمل که باید ، از آن ساخته شده و به من اجازه
خودم برو. من خودم بر سر او و در انداخت
حساسیت از ترحم من من او را در آغوش گرفت.
"گرامی کمی مایلز ، عزیز مایلز کمی --" چهره من به او نزدیک شد و به من اجازه بدید که
بوسه او را ، به سادگی آن را با توجه با طنز زیاده خوب.
"خب ، بانوی پیر است؟"
"هیچ چیزی وجود ندارد -- هیچ چیز در تمام که می خواهید به من بگویید؟"
او را خاموش کمی ، مواجه دور به سمت دیوار و نگه داشتن دست خود را به نگاه
به عنوان یکی بود دیده می شود کودکان بیمار نگاه کنید.
"من به شما گفته -- من به شما صبح امروز گفت :" آه ، من متاسفم برای او گرفته بودند!
است که شما فقط من می خواهم شما را نگران؟ "
او نگاه دور در من در حال حاضر ، و اگر در به رسمیت شناختن درک من از او و پس از آن
همیشه تا به آرامی ، "برای من چه رسد ، وی پاسخ داد."
حتی کرامت کمی مفرد آن ، و این چیزی ساخته شده است که او را آزاد کنم ،
با این وجود ، زمانی که من به آرامی افزایش یافته بود ، در کنار او معطل.
خدا می داند من آرزو هرگز او را آزار و اذیت ، اما احساس کردم که صرفا ، در این ، به نوبه خود من
پشت بر او بود به کنار گذاشتن و یا به آن را واقعا تر از آن ، او را از دست بدهند.
"من نامه ای به عموی خود را تازه آغاز شده ،" به من گفت.
"خب ، پس ، آن را به پایان برساند!" من منتظر یک دقیقه.
"آنچه در گذشته اتفاق افتاده؟"
او در من gazed دوباره. "قبل از چه؟"
"قبل از اینکه شما برگشتم. و قبل از شما رفت. "
برای برخی از زمان او سکوت کرده بود ، اما او ادامه داد : برای دیدار با چشمان من.
"چه اتفاقی افتاد؟"
برای من ساخته شده ، صدا از کلمات ، که در آن به من به نظر می رسید که من برای گرفتار
بسیار برای اولین بار لرزش و تحریر صدا در اواز ضعف کوچکی از رضایت آگاهی -- آن را من قطره
بر روی زانو های من در کنار رختخواب و ضبط و یک بار دیگر به شانس داشتن او را.
"گرامی مایلز کمی ، عزیز مایلز کمی ، اگر شما می دانستید که چگونه من می خواهم به شما کمک کند!
تنها این ، آن چیزی اما ، و جای من می خواهم مرد از درد و یا انجام
شما اشتباه -- I'd به جای صدمه زدن به مو از شما می میرند.
گرامی مایلز کمی "-- آه ، من آن را بیرون آورده در حال حاضر حتی اگر من باید به بیش از حد --" من فقط
می خواهم شما به من کمک کند به شما نجات! "اما من در یک لحظه بعد از این می دانستند که من
خیلی دور رفته بود.
پاسخ به درخواست تجدید نظر من آنی بود ، اما آن را در شکل فوق العاده ای آمد
انفجار و لرز ، تند هوا یخ زده ، و لرزش از اتاق را به عنوان بزرگ که اگر ، در
باد وحشی ، پنجره وارد سقوط بود
پسر به جیغ زدن با صدای بلند ، و بالا ، که در بقیه از شوک صدا دست داده ،
ممکن است به نظر می رسید ، indistinctly ، هر چند که من نزدیک به او ، توجه داشته باشید هر کدام از
هلهله و یا ترور.
من به پا من دوباره شروع به پریدن کرد و از تاریکی آگاه بود.
بنابراین برای یک لحظه ما باقی ماند ، در حالی که من در مورد من خیره و دیدم که پرده های کشیده شده
unstirred شد و از پنجره تنگ است.
"چرا ، شمع!" من پس از آن گریه.
"من آن بود که آن را منفجر ، محترم! گفت :" مایلز.
>
فصل هجدهم
روز بعد ، پس از درس ، خانم Grose لحظه ای برای گفتن به من بی سر و صدا : "آیا
شما نوشته شده است ، از دست "؟" بله -- I've نوشته شده است. "
اما من اضافه نمی کند -- برای ساعت -- که نامه من ، مهر و موم شده و به کارگردانی شده ، هنوز در
جیب من است.
خواهد بود وجود دارد هم به اندازه کافی برای ارسال آن قبل از رسول باید به
دهکده.
در همین حال ، در بخشی از دانش آموزان من ، وجود داشته است نه بیشتر درخشان ، نمونه
صبح به خیر.
این دقیقا مانند زمانیکه هر دو آنها را در دل داشتند به براق بیش از هر کمی اخیر
اصطکاک است.
آنها انجام dizziest شاهکارهای حساب ، و سر به فلک کشیده کاملا از ضعیف من
دامنه ، و مرتکب در ارواح بالاتر از هر زمان دیگری ، جغرافیایی و تاریخی
جوک ها.
این آشکار البته مایل به طور خاص بود که او به نظر می رسد میخواهند نشان دهند
چگونه به راحتی او می تواند مرا پایین به.
این کودک ، به حافظه ام ، واقعا در یک محیط از زیبایی و بدبختی زندگی می کند که هیچ واژه ها
می تواند ترجمه و تمایز خود را در هر ضربه او نشان داد وجود دارد ؛ هرگز
موجودی طبیعی کوچک بود ، به
uninitiated چشم همه صداقت و آزادی ، ناشی از زیرکی ، فوق العاده تر
نجیب زاده کمی.
من تا به حال دائمی در برابر تعجب تفکر را که نگهبان من
آغاز نظر من خیانت به بررسی نگاه بی ربط و دلسرد آه در
که من دائما در هر دو مورد حمله و
را کنار گذاشته معما چنین نجیب زاده کمی از آنچه می توانست انجام شود سزاوار
مجازات.
بگو که توسط نابغه ای تیره من می دانستم که ، تخیل از همه بدی ها باز شده است تا به حال به
به او : عدالت در درون من برای اثبات این که آن را همیشه می توانست گل ached
به عمل است.
او در هر صورت ، هرگز ، چنین نجیب زاده کمتر از زمانی که پس از اولیه ما
صرف شام در این روز وحشتناک ، او آمد گرد به من و پرسید : اگر من باید او را دوست ندارد ،
به مدت نیم ساعت ، به من بازی کنید.
دیوید بازی به سائول هرگز نمی توانست احساس بهتری به مناسبت نشان داده است.
این نمایشگاه جذاب بود به معنای واقعی کلمه تدبیر ، بزرگواری ، و کاملا معادل
به گفت او آشکار است : "شوالیه واقعی ما عشق به خواندن اطلاعات مربوط به فشار هرگز
مزیت ها بیش از حد.
من می دانم منظور شما در حال حاضر : شما این معنی است که -- می شود چه رسد به خود و به دنبال نیست --
شما بس نگران و جاسوسی بر من ، نه نگه خواهد داشت من به شما نزدیک ، به من اجازه
بروید و آمده است.
خوب ، من می آیند ، که می بینید -- اما من نمی رویم! وجود خواهد داشت مقدار زیادی از زمان برای آن.
من واقعا در جامعه خود را لذت ، و من فقط می خواهم به شما نشان دهد که من برای ادعا
یک اصل است.
ممکن است تصور که آیا من در برابر این درخواست تجدید نظر و یا نتوانست او را همراهی دوباره ،
دست در دست ، به کلاس.
او در پیانو های قدیمی نشست و بازی او تا به حال بازی هرگز ، و اگر کسانی هستند
که فکر می کنم او بهتر شده اند لگد زدن به فوتبال من فقط می توانم بگویم که من به طور کامل موافق
با آنها.
در پایان هم که تحت تاثیر خود را کاملا متوقف کرده بود برای اندازه گیری ، من
با یک حس عجیب و غریب داشتن به معنای واقعی کلمه در پست من خوابیده آغاز شده است.
بعد از ناهار ، و با آتش اطاق درس بود ، و هنوز من تا به حال واقعا نمی
در دست کم ، خواب : من فقط چیزی خیلی بدتر انجام داده بود -- من تا به حال فراموش شده.
از کجا ، این همه زمان ، فلور بود؟
وقتی که من این سوال را به مایلز ، او در یک دقیقه قبل از پاسخ دادن به بازی و پس از آن می تواند
فقط می گویند : "چرا ، عزیزم ، چگونه من می دانم؟" -- شکستن علاوه بر این به خنده شاد است که ،
بلافاصله پس از آن ، که اگر آن را آوازی
همراهی ، او را به نامنسجم ، آهنگ عجیب طولانی است.
راست به اتاق من رفتم ، اما خواهر او وجود ندارد و پس از آن ، قبل از رفتن
طبقه پایین ، من را به چندین نفر دیگر نگاه کرد.
همانطور که او هیچ جا در مورد او قطعا با خانم Grose ، آنها ، در آسایش
این تئوری ، من بر این اساس در تلاش از اقدام.
من او را در بر داشت که در آن من او را پیدا کرده بود و شب قبل از ملاقات کرد ، اما او سریع من
چالش با جهل خالی ، ترس است.
او فقط قرار بود که پس از ضیافت ، من خاموش انجام داده بود هر دو
کودکان ؛ که او کاملا در حق او بود ، برای اولین بار بود من تا به حال
دختر کوچک را از دید من بدون برخی از مفاد خاص مجاز است.
البته در حال حاضر در واقع او ممکن است با خدمتکاران می شود ، به طوری که چیز فوری بود
بدون هوا از زنگ خطر برای او.
این ما در اسرع وقت بین ما ترتیب داد ، اما زمانی که ده دقیقه بعد و در تسریع از
ترتیب ما ، ما را در سالن ملاقات ، این بود که تنها به در هر دو طرف گزارش که پس از
سوالات نگهبانی با ما در مجموع شکست خورده بود او را ردیابی است.
برای یک دقیقه وجود دارد ، جدا از مشاهده ما رد و بدل آلارم قطع ، و من می توانم احساس
با چه بهره بالا دوست من به من بازگشت و تمام کسانی که من از ابتدا به
او را.
"او در بالا خواهید بود :" او در حال حاضر گفت : -- "در یکی از اتاق های شما جستجو نمی
"نه ، او از راه دور است." من ذهن من ساخته شده بود.
"او رفته است."
خانم Grose خیره شد. "بدون کلاه؟"
من به طور طبیعی نیز نگاه حجم. "این است که زن همیشه بدون یکی؟"
"او با او؟"
"او با او" من اعلام کرد.
"ما باید آنها را پیدا کنید."
بر روی بازوی دوست من ، دست من بود ، اما او برای لحظه ای شکست خورد ، مواجه با چنین
حساب از ماده ، به فشار من.
او ، بر خلاف گروه ، در نقطه ای ، با تشویش های خود را.
و جایی که مایلز استاد؟ "" اوه ، او با پنجم.
آنها در اطاق درس هستیم. "
پروردگارا ، از دست "به نظر من ، من خودم آگاه -- و در نتیجه
گمان می کنم تن من -- در حال هرگز آرام و اطمینان رسیده است.
"ترفند بازی" من در ادامه ، "آنها با موفقیت مشغول به کار طرح خود است.
او در بر داشت الهی ترین راه کمی آرام نگه داشتن من در حالی که او می رفت. "
"الهی"؟ "
خانم Grose bewilderedly تکرار شد. "دوزخی ، پس از آن!"
من تقریبا خوش دوباره. او نیز برای خود فراهم است.
اما می آیند! "
او بی اراده در مناطق فوقانی gloomed بود.
"شما او را ترک --" "تا زمانی با پنجم؟
بله -- من که مهم نیست ".
او همواره در این لحظات به پایان رسید ، با در اختیار داشتن دست من ، و در این
شیوه او می تواند در حال حاضر هنوز در من باقی بماند.
اما بعد از نفس نفس زدن لحظه در استعفای ناگهانی من ، "از آنجا که از نامه خود را؟" او
مشتاقانه بیرون آورده است.
من به سرعت ، با راه پاسخ ، نمد نامه برای حرف من کرد ، از چهارم برگزار شد ، آن را ، و
پس از آن ، از آزادی خودم ، رفتم و آن را بر روی میز سالن بزرگ را بنا نهاد.
"لوقا آن را ،" به من گفت که من برگشتم.
من به درب خانه رسید و آن را باز کرد ؛ من در حال حاضر در مراحل بود.
همدم من هنوز demurred : طوفان شب و صبح زود بود
کاهش یافته است ، اما بعد از ظهر مرطوب و خاکستری بود.
من آمد به درایو در حالی که او را در راهرو ایستاده بود.
"شما با هیچ چیز در برود؟" "چه می توانم مراقبت از زمانی که کودک چیزی؟
من نمی توانم صبر کنید به لباس "من گریه ،" و اگر شما را باید انجام دهند ، من به شما ترک.
سعی کنید در عین حال ، خودتان ، طبقه بالا است. "" با آنها؟ "
اوه ، در این زن بیچاره را بی درنگ به من پیوست!
>