Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل LVII
در همین حال فرشته کلر به طور خودکار در طول راه راه می رفت که او بود
آمده ، و با ورود به هتل محل اقامت خود ، بیش از صبحانه نشسته ، خیره در نیستی.
او را در خوردن و نوشیدن ناخودآگاه تا در یک ناگهانی او خواستار رفت
لایحه خود و داشتن پرداخت می شود که او را پانسمان ، کیسه خود را در دست خود گرفت ، تنها توشه
او با او آورده بود ، و رفت.
تلگراف در لحظه خروج خود را به او تحویل داده شد -- چند کلمه ای از او
مادر ، حاکی از این که خوشحالم که می دانم آدرس خود بودند ، و آگاه او که خود را
برادر Cuthbert به پیشنهاد کرده بود و توسط سرود یا اهنگ خواندن رحمت پذیرفته شده است.
کلر مچاله شدن کاغذ و به دنبال مسیر به ایستگاه رسیدن به آن ، او
نشان داد که قطار ترک به مدت یک ساعت و بیشتر خواهد بود.
او نشستم صبر کنید ، و داشتن منتظر یک چهارم از یک ساعت احساس که او می تواند صبر کنید
دیگر وجود دارد.
شکسته قلب و numbed ، او هیچ چیز را به عجله برای ؛ اما او آرزو به خارج از
شهر که صحنه از چنین تجربه شده بود ، و تبدیل به راه رفتن به اول
بعد ایستگاه ، و اجازه دهید قطار او را بلند کردن وجود دارد.
بزرگراه است که او پس از باز شد ، و در فاصله کمی آغشته به یک دره ،
در سراسر آن می تواند در حال اجرا از لبه به لبه دیده می شود.
او بخش بزرگی از این افسردگی را طی کرده بود ، و در حال بالا رفتن از غرب
سر بالایی زمانی که pausing برای نفس ، او ناخودآگاه نگاه به عقب.
چرا او تا او نمی توان گفت ، اما چیزی به نظر می رسید او را وادار کردن به این قانون را.
سطح نوار مانند جاده ، تا آنجا که او می تواند در عقب خود را کاهش
را ببینید ، و او به عنوان gazed حرکت یک نقطه نفوذ بر روی فضای خالی سفید از چشم انداز آن.
اندام انسان در حال اجرا بود.
کلر ، با حس کم نور است که کسی در تلاش بود تا از او پیشی منتظر.
فرم نزولی شیب یک زن بود ، اما تا به طور کامل ذهن او
کور به ایده همسرش او را زیر که حتی زمانی که او آمد نزدیکتر او
به رسمیت نمی شناسد او را در زیر لباس را کاملا تغییر که در آن او در حال حاضر او مشهود.
این بود تا او کاملا نزدیک بود که او می تواند باور او را به تس نیست.
"من شما را دیدم -- به نوبه خود به دور از ایستگاه -- درست قبل از من -- و من شده اند
پس از شما این همه راه! "
او رنگ پریده ، چنان از نفس افتاده ، بنابراین لرزش در هر عضله ، که او نمی
او تنها یک سوال بپرسم ، اما ، او به رهبری تصرف دست او ، و کشیدن آن در درون بازوی او
او همراه.
برای جلوگیری از ملاقات با هر wayfarers ممکن او در سمت چپ جاده بالا و در زمان پیاده رو
تحت برخی از درختان شاه درخت.
هنگامی که آنها در میان boughs ناله او را متوقف عمیق بود و نگاه او
inquiringly.
"فرشته" او گفت ، به عنوان اگر انتظار برای این کار ، "آیا شما می دانید آنچه که من شده اند در حال اجرا پس از
شما برای؟ به شما بگویم که من او را کشته اند! "
لبخند رقت انگیز سفید روشن صورت خود را به عنوان او صحبت کرد.
"چه!" گفت که او ، تفکر را از عجیب شیوه ای خود را که او در
برخی از هذیان.
او ادامه داد : "من آن را انجام داده اند -- من نمی دانم که چگونه".
"با این حال ، من آن را بدهکار به شما ، و به خودم ، فرشته.
من می ترسید مدتها پیش ، زمانی که من او را در دهان را با دستکش من اصابت کرد ، که من ممکن است آن را انجام دهم
روزی برای به دام او برای من در دوران جوانی ساده من مجموعه ، و اشتباه خود را به شما از طریق
من است.
او در بین ما می آیند و خراب ما ، و در حال حاضر او هرگز نمی تواند آن را هر بیشتر انجام است.
من او را دوست داشت هرگز در تمام ، فرشته ، من به شما دوست داشت.
شما آن را بدانید ، آیا شما نمی؟
شما به آن اعتقاد؟ شما اومد به من ، و من بود
موظف به بازگشت به او. چرا شما به دور -- چرا شما انجام -- وقتی که من
دوست داشتم شما را؟
من نمی توانم فکر می کنم که چرا شما این کار را کرد. اما من می توانم شما را سرزنش نیست ؛ تنها ، فرشته ،
شما به من گناه من بر علیه شما را ببخشد ، در حال حاضر من او را کشته؟
من فکر کردم که من فرار همراه است که به شما خواهد بود به من ببخشد اکنون که من انجام داده اند که.
به نظر من این به عنوان یک نور درخشان که من باید به شما دریافت کنید که راه آمد.
من می توانم از دست دادن از شما دیگر را تحمل نمی کند -- شما نمی دانید که چگونه به طور کامل من
قادر به تحمل خود را من دوست داشتن نیست! می گویند شما در حال حاضر ، عزیزم ، شوهر عزیز و می گویند شما
انجام دهید ، در حال حاضر من او را کشته! "
: "من شما را دوست دارم ، تس -- O ، من -- آن است که همه دوباره" او گفت ، تنگ کردن و سفت اسلحه خود را
گرد خود را با فشار سوزان است. اما چگونه می توانم به شما معنی -- شما باید او را کشتند؟ "
منظورم این است که من آن را ، "او را در خیال زمزمه.
"چه ، بدن؟ آیا او مرده؟ "
"بله.
او شنیده من در مورد شما گریه ، و او به تلخی من taunted و شما را به نام
ناپاک نام و سپس من آن را انجام داد. قلب من می تواند آن را تحمل نمی کند.
او قبل از من در مورد شما nagged.
و سپس من خودم لباس پوشیدن و آمد دور شما را بیابند. "
با درجات او به این باور متمایل شد که او کمرنگ تلاش کرده بودند ، حداقل ، چه
او گفت که او انجام داده بودند ؛ و وحشت خود را در ضربه او با شگفتی در مخلوط شد
قدرت از محبت او را برای خود و
در غرابت از کیفیت آن ، که ظاهرا حس اخلاقی او خاموش بود
در دسترس نباشد.
قادر به تحقق بخشیدن به گرانش رفتار او ، او را در محتوا و زمان آخرین به نظر می رسید و او
به او نگاه او بر شانه او دراز ، با شادی گریند و تعجب چه
فشار مبهم در خون Urberville D'
تا به حال به این انحراف منجر شده -- اگر آن انحراف بودند.
لحظه ای فلش از طریق ذهن او وجود دارد که سنت خانواده از مربی و
قتل ممکن است بوجود آمده به دلیل Urbervilles D' شناخته می شده است تا به حال برای انجام این
چیزها می شود.
، او قرار است علاوه بر ایده های اشتباه گرفته و هیجان زده او می تواند دلیل است که در
لحظه ای از غم و اندوه دیوانه که او صحبت کرد ، ذهن او تعادل خود را از دست داده بود ، و سقوط او
به این مغاک.
این بسیار وحشتناک بود اگر درست باشد ، اگر یک توهم موقت ، غمگین است.
اما به هر حال ، این زن خالی از سکنه خود را اینجا بود ، این زن شور و علاقه ، چسبیده
به او بدون سوء ظن است که او خواهد بود هر چیزی را به او اما محافظ.
او را دیدم که او را می شود در غیر این صورت در ذهن او بود ، نه ، در درون منطقه
امکان پذیر است. تندرنس کاملا غالب در کلر بود
تاریخ و زمان آخرین در است.
او را بوسید بی وقفه با لب های سفید خود ، و دست او برگزار شد ، و گفت : --
"من به شما بیابان نیست!
من شما را با هر وسیله در قدرت من محافظت ، عشق ، هر چیزی که ممکن است عزیزترین
انجام و یا انجام داده است! "
سپس آنها در زیر درخت راه می رفت ، تس چرخش سرش در هر حال حاضر و پس از آن که به دنبال
او.
فرسوده و نا مناسب او تا به حال تبدیل شده ، این بود ساده که او را تشخیص نمی
حداقل گسل در ظاهر او. او به او ، به عنوان قدیمی بود ، تمام که شد
کمال ، شخصا و ذهنی.
او هنوز Antinous او ، آپولو او حتی چهره رنجور خود را به عنوان زیبا بود
صبح به توجه محبت خود را در این روز هیچ کمتر از زمانی که وی برای اولین بار او را مشهود.
بود آن را به صورت این مرد ، یکی در
زمین که او را دوست بود صرفا ، و که در خود را به عنوان خالص اعتقاد بر این بود!
با غریزه به امکانات ، او در حال حاضر ، به عنوان او در نظر گرفته شده ، را برای
در ایستگاه اول فراتر از شهر است ، اما هنوز هم دورتر زیر دپو فرو برد ، که
اینجا زیاد بود برای مایل.
هر clasping دور کمر آنها به بیش از بستر خشک حرکت شاه درخت
سوزن ، به یک فضای مبهم مکیف در آگاهی که پرتاب
گذشته در با هم ، بدون روح زندگی
بین آنها ، نادیده گرفتن جسد وجود دارد.
بنابراین آنها برای چندین مایل فاصله تا تس ادامه ، برانگیزانندهتر خودش در مورد او ، نگاه ،
و گفت : timidly --
"آیا ما رفتن در هر نقطه خاص؟" "من نمی دانم ، عزیزترین.
چرا؟ "" من نمی دانم. "
"خب ، ما ممکن است چند مایل بیشتر پیاده روی ، و هنگامی که شب پیدا کردن مسافرخانه
در جایی و یا دیگر -- در کلبه تنهایی ، شاید.
آیا می توانید راه رفتن ، Tessy؟ "
O بله! من می تواند برای همیشه و همیشه خود را با راه رفتن
بازوی من دور! "پس از کل آن چیز خوبی به نظر می رسید
را انجام دهد.
پس از آن تندتر آنها ، اجتناب از جاده بالا ، و پس از مبهم
مسیرهای رسیدگی بیشتر یا کمتر ، شمال است.
اما ابهام غیر عملی در جنبش های خود را در طول روز وجود دارد ، نه
یکی از آنها به نظر می رسید به در نظر گرفتن هر گونه سوال از فرار موثر ، تغییر قیافه ، و یا طولانی
پنهان است.
هر ایده آنها به طور موقت و unforefending بود ، و مانند برنامه های دو
کودکان می باشد.
در اواسط روز آنها جلب کرد نزدیک به مسافرخانه کنار جاده ای ، و تس که آن را با وارد
او برای بدست آوردن چیزی برای خوردن ، اما او را متقاعد به در میان درختان باقی می ماند و
بوته از این نیمه زمین های جنگلی ، نیمه خلنگ زار
بخشی از این کشور تا او دوباره آمد.
لباس های از مد روز اخیر ؛ حتی عاج به کار گرفته می سایبان که وی حامل
بود ناشناخته شکل در نقطه بازنشسته که آنها در حال حاضر سرگردان بود و برش
مقالات از جمله جلب توجه در حل و فصل میخانه.
او به زودی با مواد غذایی به اندازه کافی برای نیم دوجین از مردم و دو بطری بازگشت
شراب -- به اندازه کافی به آنها را برای یک روز یا بیشتر تاریخ و زمان آخرین ، باید هر شرایط اضطراری بوجود می آیند.
آنها بر برخی از boughs مرده نشسته و وعده غذایی خود را را به اشتراک گذاشته شده است.
بین یک تا دو ساعت آنها را بسته بندی شده باقی مانده و در ادامه دوباره.
"من احساس می کنم به اندازه کافی قوی برای پیاده روی از هر فاصله ، گفت :" او.
"من فکر می کنم ما نیز ممکن است در راه کلی به سمت داخل کشور هدایت ،
که در آن ما می توانیم برای یک زمان پنهان کردن ، و کمتر احتمال دارد که از هر جای دیگر در نزدیکی نگاه
ساحل ، کلر اظهار داشت. "
"بعدها ، زمانی که آنها به ما ، ما می تواند برای برخی از پورت کنند."
او هیچ پاسخ به این فراتر از آن که بتواند او را سفت و سخت تر ، و راست
به داخل خشکی می داد.
اگرچه فصل می انگلیسی بود ، آب و هوا serenely روشن بود ، و در طول
بعد از ظهر آن را کاملا گرم است.
از طریق مایل آخر پیاده روی خود را ، پیاده رو آنها را گرفته بود.
اعماق جنگل جدید ، و نسبت به شب تبدیل گوشه ای از خط ، آنها
که پشت سر بروک و پل بزرگ می
هیئت مدیره در آن با حروف سفید نقاشی شده بود ، "اجازه دهید این عمارت مطلوب
مبله "، ویژه زیر ، با جهات به درخواست برخی از عوامل از لندن.
عبور از دروازه آنها می توانند به خانه ، ساختمان آجری قدیمی به طور منظم را ببینید
طراحی و خوابگاه بزرگ است. کلر "، گفت :" من این را میدانند.
"Bramshurst دادگاه است.
شما می توانید ببینید که آن را خفه شو ، و چمن در حال رشد است بر روی هارد. "
بعضی از پنجره ها باز هستند ، گفت : "تس. "فقط به هوای اتاق ها ، گمان می کنم."
"همه این خالی اتاق ، و ما بدون سقف به سر ما!"
"شما خسته ، تس من!" او گفت. "ما به زودی خواهید متوقف شود."
و بوسیدن دهان غم او ، او دوباره به رهبری به بعد او.
او در حال رشد خسته به همین ترتیب ، برای آنها تا به حال سرگردان دوازده یا پانزده مایلی ، و آن را
لازم را برای در نظر گرفتن آنچه را که آنها باید برای استراحت انجام شد.
آنها از دور در کلبه جدا شده و کاروانهایی کوچک نگاه کرد ، و قرار بود به تمایل
رویکرد یکی از دومی ، زمانی که قلب خود را به آنها شکست خورد ، و آنها sheered خاموش.
در طول راه رفتن آنها کشیده ، و آنها هنوز ایستاده بود.
"می تواند خواب زیر درخت؟" او پرسید.
او فکر کرد که فصل به اندازه کافی پیشرفته است.
او گفت : "فکر آن عمارت خالی ما تصویب شده اند ،".
"بازگشت دوباره به سوی آن."
آنها retraced مراحل خود را ، اما نیم ساعت قبل از آنها بدون ایستاد
ورودی دروازه همانطور که قبلا. او سپس درخواست او را به ماندن جایی که او
بود ، در حالی که او رفت تا که بود در داخل.
او در میان بوته ها در درون دروازه نشسته ، و کلر چشم گیری راه یافته به سمت خانه.
غیبت وی به طول انجامید ، برخی از زمان قابل توجهی است ، و هنگامی که او بازگشت تس شد wildly
اضطراب ، نه برای خودش ، اما برای او.
او از پسر پیدا کرده بود که تنها یک زن قدیمی مسئول به عنوان سرپرست وجود دارد ،
و او تنها وجود دارد در روزهای زیبا آمد ، از نزدیک هملت ، برای باز کردن و بسته
ویندوز.
او خواهد آمد تا آنها را در هنگام غروب بسته. در حال حاضر ، ما می توانید از طریق یکی از
پایین پنجره ، و استراحت وجود دارد ، گفت : "او.
تحت اسکورت خود او tardily به جلو رفت به جبهه اصلی ، که توقیف ویندوز ،
مانند کرههای چشم نابینا ، امکان ناظران را کنار گذاشته است.
درب چند گام بیشتر رسیده بود ، و یکی از پنجره ها در کنار آن باز شد.
کلر clambered و تس بعد از او کشیده است.
به جز سالن ، اتاق بودند همه در تاریکی ، و آنها راه پله را صعود کردند.
در اینجا نیز کرکره محکم بسته بودند ، تهویه سرسری
انجام حداقل برای این روز ، با باز کردن پنجره سالن در جلو و بالای پنجره
پشت سر گذاشت.
کلر unlatched درب یک اتاق بزرگ ، راه خود را در سراسر آن را احساس ، و جدا
کرکره به عرض دو یا سه اینچ است.
شفت نور آفتاب خیره کننده نگاه به داخل اتاق ، آشکار سنگین ، کهنه پرست
مبلمان ، اعدام های گلدار قرمز سیر ، و عظیم بعد از چهار تختخواب ، همراه سر
که چهره های در حال اجرا ، ظاهرا مسابقه Atalanta کنده کاری شده بودند.
"استراحت در آخر!" گفت که او ، تنظیم کردن کیسه خود و پاکت از viands.
آنها در ارامش بزرگ باقی ماند تا سرایدار آمده اند به خاموش
ویندوز : به عنوان یک احتیاط ، کنند ، خود را در تاریکی ها را با محرومیت
کرکره مانند قبل ، مبادا زن باید
باز کردن درب اتاق خود را به هر دلیلی گاه به گاه است.
بین شش و هفت ساعت او آمد ، اما جناح بودند وارد روش
آنها شنیده ام پنجره ها نزدیک به او ، آنها را ببندید ، درب را قفل و از بین برود.
سپس کلر دوباره درز پیدا کردن نور از پنجره به سرقت برده ، و آنها مشترک دیگر
وعده غذایی ، تا توسط و توسط آنها احاطه در سایه شب که آنها تا به حال هیچ
شمع برای پراکنده کردن.