Tip:
Highlight text to annotate it
X
PART 7 : تحقیر فصل XXXII DOWLEY
خوب ، هنگامی که آن محموله به سمت غروب ، عصر شنبه وارد دستان من ، من تا به حال
کامل به مارکوس را از غش.
آنها مطمئن نبودند که گذشته کمک جونز و من خراب شده اند ، و آنها خود را سرزنش می کردند به عنوان
لوازم جانبی را برای این ورشکستگی.
ببینید ، علاوه بر مواد شام ، که به اندازه کافی به نام
مبلغ زیاد ، من بسیاری از اضافی برای آسایش آینده خانواده را خریداری کرده بود : برای
به عنوان مثال ، بسیاری بزرگی از گندم ، ظرافت را به عنوان
نادر به جداول از کلاس خود و بستنی بود به یک زاهد گوشه نشین ؛ نیز قابل ملاحظه
برخورد شام جدول ، همچنین دو کل پوند نمک ، که یک قطعه دیگر از بود
اسراف در چشم این مردم ؛
ظروف گلی ، مدفوع ، لباس ، چلیک کوچک آبجو ، و غیره.
من دستور مارکوس ساکت در مورد این sumptuousness ، بنابراین به عنوان به من بدهد
شانس را به تعجب مهمان و نشان کردن کمی.
در مورد لباس های جدید ، زن و شوهر ساده بودند مانند کودکان ، آنها بود و
پایین ، همه شب ، تا ببینید که اگر آن را نزدیک به نور روز نیست ، به طوری که آنها می توانند آنها را در قرار داده ،
و آنها را به آنها را در گذشته تا آنجا که یک ساعت قبل از طلوع آفتاب به علت است.
سپس لذت بردن آنها -- نه هذیان می گویند -- به قدری تازه و بدیع و الهام بخش که
دید از آن به من پرداخت می شود و برای وقفه که خواب من بود رنج می برد.
پادشاه فقط معمول به عنوان خوابیده بود -- مانند مردگان است.
مارکوس می تواند او را برای لباس خود تشکر نیست ، که ممنوع است ، اما آنها
سعی کردم هر راه آنها می توانند فکر او را سپاسگزار بودند.
که همه برای هیچ چیز رفت : او هر گونه تغییر را متوجه.
معلوم شد به یکی از آن روزهای سقوط غنی و نادر است که فقط یک روز ژوئن
به مدرک باب روز که در آن به خارج از درهای بهشت است.
به سوی ظهر مهمانان وارد شدند ، و ما را زیر یک درخت بزرگ گرد هم بودند و به زودی
به عنوان خوش مشرب به عنوان آشنایان قدیمی است.
حتی رزرو پادشاه ذوب کمی که از این تعداد ، هر چند که برخی از مشکل کمی او را به بود
تنظیم خود را به نام جونز همراه در ابتدا.
من او را خواسته بود را امتحان کنید فراموش نکنید که او یک کشاورز بود ؛ اما من نیز در نظر گرفته شده بود
محتاطانه به از او بخواهید اجازه دهید چیزی که در آن ایستاده ، و استادانه درست شده نه آن هیچ.
از آنجا که او تنها از آن نوع اشخاصی بود شما می توانید بستگی دارد به از بین بردن یک چیز کوچک
که اگر شما او را هشدار می دهند ، زبان خود را تا دستی ، و روح او بود ، به طوری
علاقه مند ، و اطلاعات خود را به طوری نامشخص است.
Dowley در پر خوب بود و من زود به او آغاز شده ، و سپس ماهرانه او را مشغول به کار
اطراف را بر روی تاریخ خود را برای یک متن و خود را برای یک قهرمان ، و پس از آن خوب بود
نشسته و او را زمزمه کردن شنیدن وجود دارد.
مردی خود ساخته ، شما می دانید. آنها می دانند که چگونه به صحبت.
آنها سزاوار اعتبارند بیش از هر نژاد دیگر از مردان ، بله ، درست است ، و آنها
از جمله اولین بسیار برای پیدا کردن آن ، بیش از حد.
او گفت که او چگونه زندگی LAD یتیم بدون پول آغاز شده بود و بدون دوستان قادر به
کمک به او ، چگونه او به عنوان برده از meanest استاد زندگی می کردند زندگی کرده بود ، چگونه خود را روز
کار از شانزده تا هجده ساعت
طولانی ، و او را تنها به اندازه کافی سیاه و سفید به همراه داشت نان او را نگه دارید در وضعیت نیمه تغذیه ؛
چگونه تلاش وفادار خود را در نهایت جلب توجه خوب
آهنگر ، که در نزدیکی ضربه زدن او را مرده
با محبت آنها را با به طور ناگهانی ارائه می کنند ، زمانی که او کاملا آماده نشده بود ، به او خود را به عنوان
کارآموز موظف به مدت نه سال و او را هیئت مدیره و لباس به من بدهید و به او آموزش
تجارت -- یا "سر" را به عنوان Dowley آن نامیده می شود.
که برای اولین بار خود را افزایش بزرگ ، اولین سکته مغزی خود را زرق و برق دار از ثروت بود ، و شما را دیدم
که او هنوز از آن نمی توانست بدون نوعی از تعجب فصیح صحبت می کنند و لذت است که
چنین ترویج طلاکاری شده را باید به تعداد زیادی از بودن مشترک انسان کاهش یافته است.
او بدون لباس جدید را در طول دوره های کارآموزی خود را کردم ، اما در روز فارغ التحصیلی اش
استاد او را فریب در دو spang جدید linens ساخته شده و او احساس unspeakably
غنی و خوب است.
"من از آن روز من را به خاطر بسپار!" چرخ ساز خواند ، با شور و شوق.
"و من به همین ترتیب!" گریه میسون است. "من نمی خواهد باور آنها خود تو بود ؛
در ایمان ، من می توانم. "
"دیگر نه!" فریاد زد : Dowley ، با چشم های درخشان.
"من می خواهم برای از دست دادن شخصیت من ، همسایگان wending من شاید شده بود
سرقت.
این روز بزرگ ، روز بزرگ بود ؛ یکی forgetteth می خواهم که روز نیست ".
بله ، و کارشناسی ارشد خود را یک مرد خوب و مرفه بود ، و همیشه به یک جشن بزرگ
گوشت را دو بار در سال ، و با آن نان سفید ، نان گندم گون درست ، در واقع ، زندگی می کردند
مانند پروردگار ، پس به صحبت.
و در زمان Dowley موفق به کسب و کار و ازدواج دختر است.
"و هم اکنون در نظر است به تصویب ، گفت :" او ، impressively.
"دو بار در هر ماه گوشت تازه بر میز من وجود دارد."
او یک مکث در اینجا ، به اجازه دهید که در واقع در خانه نزول ، و سپس افزود -- "و هشت برابر نمک
"این است که حتی درست است ، گفت :" چرخ ساز ، با نفس bated.
گفت : "من آن را می دانم از دانش خود معدن ،" میسون ، در مد همان احترام.
در جدول appeareth نان سفید هر یکشنبه در سال ، افزود : "استاد
اسمیت ، با هیبت. "من آن را ترک کنید به وجدان خود ،
دوستان ، در صورتی که این نیز درست است؟ "
"با سر من ، بله ،" گریه میسون است. "من می توانم آن را شهادت -- و من انجام می دهم ، گفت :"
چرخ ساز. "و به عنوان مبلمان ، آنچه باید گفت
خودتان چه تجهیزات معدنی است. "
او دست خود را در ژست خوب از اعطای آزادی فرانک و unhampered دست تکان دادند
گفتار ، و افزود : "صحبت می کنند به عنوان نویسنده هستند نقل مکان کرد ، صحبت می کنند به عنوان آنچه که صحبت من نیست
اینجا کلیک کنید. "
"ای پنج مدفوع ، و از شیرین ترین کار در آن است ، البته خانواده تان است.
اما سه ، گفت : "چرخ ساز ، با احترام عمیق است.
و شش goblets چوبی ، و شش پلاتر از چوب و دو نفر از مفرغ برای خوردن و نوشیدن
از با آن ، گفت : «میسون ، impressively.
و من آن را می گویند به عنوان شناخت خدا قاضی من ، و درنگ ما alway اینجا نیست ، اما باید
پاسخ در آخرین روز برای چیزهایی که در بدن گفت : آنها به دروغ یا آنها
راستگو. "
گفت : "در حال حاضر آنچه می دانیم چه شیوه ای انسان من ، برادر جونز ،" اسمیت ، با جریمه
و دوستانه مدارا "و بدون شک آنچه که نگاه من برای پیدا کردن یک مرد حسادت
صرفه جویی به دلیل احترام و اما خود را از جلو زدن
به غریبه تا رتبه و کیفیت آنها مطمئن باشید ، اما مشکل خودتان را به عنوان ، نه
در مورد که نویسنده شوخ طبعی به خوبی آنچه باید یک مرد است که regardeth این مسائل را به من
اما مایل به دریافت هر گونه او خود را به عنوان
همکار و برابر که carrieth سمت راست قلب در بدن خود ، املاک و دنیوی خود را
بهر حال متواضع.
و نشانی از آن ، در اینجا دست من است و من با دهان خود ما برابر می گویند --
برابر "-- و در اطراف او در این شرکت با رضایت خدا لبخند زد که
در حال انجام چیزی که بخشنده و خوش تیپ و به خوبی از آن آگاه است.
شاه دست را با بی میلی مبدل ضعیف انجام گرفت ، و اجازه دهید از آن را به عنوان
میل و علاقه به عنوان یک بانوی اجازه می دهد تا از یک ماهی که تا به حال یک اثر خوب ، برای آن بود
برای خجالت طبیعی به یکی که بود که بر عظمت به نام اشتباه.
بیبی آورده جدول در حال حاضر ، و آن را زیر درخت.
این باعث به هم بزنید قابل مشاهده از تعجب ، آن را که با نام تجاری جدید و مقاله مجلل
رسیدگی کند.
اما تعجب گل رز بالاتر هنوز که بانو ، با بدن تراوش بی تفاوتی ساده
در هر منفذ ، اما چشم که به داد آن همه دور کاملا شعله ور با غرور ،
به آرامی گشوده واقعی رومیزی بی غل و غش و گسترش آن است.
این اخرین نقطه بالاتر از حتی grandeurs داخلی آهنگر بود ، و آن را ضربه
او را سخت ؛ شما می توانید آن را ببینید.
اما مارکو در بهشت بود و شما می توانید آن را ببینید بیش از حد.
سپس بانو دو خوب جدید مدفوع -- whew را به ارمغان آورد! که احساس بود و قابل رویت بود
در چشم هر میهمان.
سپس او به ارمغان آورد دو -- تا به آرامی به عنوان او می تواند.
احساس دوباره -- با سوفل استقبال بهت زده. باز هم او به ارمغان آورد دو -- راه رفتن در هوا ، او
تا افتخار بود.
مهمانان تبدیل به سنگ شده بودند ، و میسون muttered :
"این است که در مورد pomps زمینی که تا کنون doth به احترام حرکت وجود دارد."
به عنوان کدبانو تبدیل دور ، مارکو می تواند به صورتم سیلی در اوج کمک کنند در حالی که چیز
گرم بود ، پس او با آنچه برای خونسردی سست شده بود گفت : اما فقیر بود
تقلید از آن :
"این کافی ؛ ترک بقیه" بودند بیشتر وجود ندارد!
این یک اثر خوب بود. من نمی توانست بازی بهتر دست
خودم.
از این خارج ، خانم انباشت اشیاء بدست آمده شگفت زده را با عجله از کار اخراج
حیرت عمومی به یک صد و پنجاه در سایه ، و در همان زمان
بیان فلج از آن را به gasped
"آه" و "آه را ،" و upliftings قطع دست و چشم است.
او ذهن ظروف گلی -- جدید ، و مقدار زیادی از آن ، goblets چوبی جدید و جدول دیگر
مبلمان ، و آبجو ، ماهی ، مرغ ، غاز ، تخم مرغ ، گوشت گاو کباب شده ، گوشت گوسفند کباب شده ،
ژامبون ، خوک کباب کوچک ، و به ثروت واقعی نان سفید گندم گون است.
آن را و بزرگ ، که همه چیز را گذاشته دور و دور در سایه که گسترش
تا کنون این جمعیت را قبل از دیده بود.
و در حالی که نشسته بودم فقط به سادگی با حیرت و بیم stupefied ، من مرتب کردن بر اساس
دست من به عنوان اگر حادثه دست تکان دادند و پسر دکان دار از فضا و
گفت او برای جمع آوری آمده بود.
من گفت : "که همه حق است" ، بی تفاوتی است. "چه مقدار است؟ ما اقلام را به من بدهید. "
سپس او این لایحه ، در حالی که آن سه مرد شگفت زده گوش ، و امواج بی سر و صدا
رضایت نورد بر سر روح من و امواج متناوب از ترور و تحسین
رسید بیش از مارکو :
2 پوند نمک. . . . . . . . . .. 200 8 ده پیمانه نیم لیتری آبجو ، در چوب.. 800
3 بوشل گندم. . . . . . . . .. 2700 2 پوند ماهی. . . . . . . . . .. 100
3 مرغ. . . . . . . . . . . . .. 400
1 غاز. . . . . . . . . . . . .. 400 3 دوجین تخم مرغ. . . . . . . . . .. 150
1 کباب گوشت گاو. . . . . . . . .. 450 1 کباب گوشت گوسفند است. . . . . . . .. 400
1 ژامبون. . . . . . . . . . . . . .. 800
1 مکیدن خوک. . . . . . . . . .. 500 وسایل آشپزی و شام 2 مجموعه. . . . .. 6000
لباس 2 نفر مرد و لباس زیر. . .. 2800 1 مسائل و 1 چرند گان
و لباس زیر. . . . . . . . .. 1600
8 چوبی goblets. . . . . . . .. 800 مبلمان جدول های مختلف. . . . .. 10000
1 معامله جدول. . . . . . . . . .. 3000 8 مدفوع. . . . . . . . . . . .. 4000
2 اسلحه میلر ، لود می شود. . . . . .. 3000
او متوقف شد. سکوت رنگ پریده و افتضاح بود وجود دارد.
اندام بر انگیخت. سوراخ بینی نشده خیانت عبور
نفس می شود.
"این است که؟" من در صدای بی نقص ترین و پاسخهای متداول
آرامش است.
"همه ، عادلانه آقا ، صرفه جویی است که مسائل خاصی از لحظه نور هم در زیر قرار داده شده
متفرقه ارتفاع سر. اگر آن را دوست دارید ، من sepa -- "
من گفتم : "هیچ نتیجه ، و ، همراه با کلمات با یک ژست
بی تفاوتی مطلق است. "کل بزرگ را به من بدهید ، لطفا."
منشی تکیه برابر درخت به خود باقی بماند ، و گفت :
"سی و نه هزار و یک صد و پنجاه milrays!"
چرخ ساز سقوط مدفوع خود ، دیگران برداشت جدول برای نجات
خود ، و انزال عمیق و کلی وجود دارد :
"خدا با ما در روز از فاجعه!"
فروشنده عجله گفت : "پدرم به من chargeth می گویند او نمی تواند
با افتخار شما را به پرداخت آن را در تمام این زمان نیاز دارد و بنابراین تنها شما prayeth -- "
من پرداخت می شود بیشتر توجه از آن نسیم بیکار شدند ، اما ، با هوای
بی تفاوتی به مقدار تقریبا به خستگی ، پول من و پرتاب چهار دلار در
به جدول.
آه ، شما را دیده اند ، آنها را خیره! فروشنده و شگفت زده شد و مفتون.
او از من خواست به حفظ یکی از دلار به عنوان امنیت ، تا زمانی که می تواند به شهر بروید و --
قطع :
"چه ، واکشی و نه سنت؟ مزخرف!
نگاهی کل. نگه دارید تغییر دهید. "
سوفل شگفت زده شده به این اثر وجود دارد :
"همانا این بودن ، از پول ساخته شده! آن throweth او دور حتی اگر آن را به عنوان شدند
جرم و چرک. آهنگر یک مرد له شده بود.
فروشنده پول خود را گرفت و دور مست انتخاب شوند و با مجله فورچون.
من به مارکو و همسرش گفت :
"قوم خوب ، در اینجا یک چیز جزیی کمی را برای شما است" -- توزیع میلر ، تفنگ به عنوان اگر آن
ماده هیچ نتیجه ، هر چند هر یک از آنها حاوی پانزده سنت به صورت نقدی جامد ؛
و در حالی که موجودات فقیر رفت و به قطعات
با حیرت و قدردانی ، من به دیگران تبدیل شده و به آرامی گفت : به عنوان یکی
زمان روز بپرسید : "خب ، اگر ما همه آماده هستند ، من قاضی
شام است.
، سقوط "آه ، خوب ، آن را بسیار زیاد بود. بله ، این بود
گل افتاب گردان.
من نمی دانم که من همیشه قرار دادن یک موقعیت با هم بهتر ، و یا رو شادتر های دیدنی و جذاب
اثرات از مواد در دسترس. آهنگر -- خوب ، او به سادگی له شده بود.
زمین!
من می خواهم که احساس آنچه که انسان احساس ، برای هر چیزی در جهان است.
در اینجا او شده است دمیدن بود و لاف زدن در مورد بزرگ جشن گوشت خود را دو بار در سال ، و
گوشت تازه دو بار در ماه ، و گوشت نمک خود را دو بار در هفته ، و نان سفید خود را در هر
سه شنبه سال دور -- همه برای یک خانواده
سه ، کل هزینه را برای سال های بالا را نمی 69.2.6 (شصت و نه سنت ، دو آسیاب
و شش milrays) ، و ناگهان در امتداد یک مردی که کاهش بیرون می آید نزدیک به
چهار دلار در یک انفجار و نه
تنها این ، بلکه عمل می کند که اگر آن را ساخته شده که مسئولیت رسیدگی به مبالغ چنین کوچک او را خسته.
بله ، Dowley یک معامله خوب wilted بود ، و منقبض کردن و فرو ریخت ، او تا به حال جنبه
مثانه - بالون شده است که توسط یک گاو پا.
>
بخش 7 : فصل XXXIII قرن ششم اقتصاد سیاسی
با این حال ، من مجموعه ای مرده او ساخته شده ، و قبل از سوم برای اولین بار از شام بود
رسید ، من او را خوشحال دوباره. این کاری آسان بود -- در یک کشور از صفوف
و کاست.
ببینید ، در کشوری که در آن صفوف و طبقات اجتماعی ، یک مرد هرگز یک مرد است ، او
تنها بخشی از یک مرد ، او هرگز نمی تواند رشد کامل خود را.
برتری خود را در ایستگاه بیش از او ، و یا مقام یا ثروت را ثابت کنید ، و این
در پایان از آن را -- او پنجه پایین. شما می توانید او را پس از آن توهین نیست.
نه ، من کاملا آن معنی نیست ، البته شما می توانید به او توهین ، من فقط مشکل ؛
و بنابراین ، مگر اینکه شما رو بسیاری از زمان غیر قابل استفاده بر روی دستان خود را می کند پرداخت نمی کند را امتحان کنید.
من تا به حال احترام اسمیت در حال حاضر ، چون من بود ظاهرا فوق العاده مرفه و
غنی ، من می توانستم به حال ستایش او اگر من تا به حال به حال برخی از عنوان قشنگ و بی مصرف کمی از
اشراف بود.
و نه تنها خود ، بلکه هر شخص غیر اشرافی در این سرزمین ، هر چند او mightiest
تولید همه ساله ، در عقل ، ارزش و شخصیت ، و من در همه ورشکسته
سه.
این بود باقی می ماند بنابراین ، زمانی که انگلستان باید در زمین وجود دارد.
با روح نبوت بر من ، من می توانم به آینده نگاه کنید و نگاه کنید به او
مجسمه و بناهای تاریخی سیخ شده به غیر قابل بیان ژرژ او و دیگر سلطنتی و
نجیب لباس ، اسب ، و ترک unhonored
سازندگان در این جهان -- پس از خدا -- Gutenburg ، وات ، Arkwright ، ویتنی ، مورس ،
استفنسون ، بل.
پادشاه محموله خود را سوار و پس از آن ، بحث بر نبرد ، فتح نمی چرخند ،
و یا از آهن ملبس دوئل ، او را به خواب آلودگی dulled و می رفت به چرت.
خانم مارکو جدول پاک keg آبجو دستی قرار داده ، و رفت به غذا خوردن خود را
شام از ته مانده در حریم خصوصی فروتن ، و بقیه از ما به زودی به مسائل زیرفشار
نزدیک و عزیز را به قلب ما از مرتب کردن بر اساس -- کسب و کار و دستمزد ، البته.
در نگاه اول ، همه چیز ظاهر می شود در این کمی بیش از مرفه
خراجگزار پادشاهی -- که پروردگار پادشاه Bagdemagus بود -- همانطور که در مقایسه با دولت
چیزهایی در منطقه خود من.
آنها "حفاظت از سیستم" در نیروی کامل بود ، در حالیکه ما مشغول به کار بودند در امتداد
پایین به سمت تجارت آزاد ، با مراحل آسان ، و در حال حاضر در مورد راه نیم شد.
قبل از اینکه طولانی ، و من Dowley انجام تمام صحبت کردن ، دیگران hungrily گوش دادن است.
Dowley گرم به کار خود ، به snuffed عنوان یک مزیت در هوا و شروع به قرار دادن
سوالات که او آنهایی که خیلی بی دست و پا برای من در نظر گرفته ، و آنها به من داشته باشند
چیزی که نگاه :
"در کشور خود را ، برادر ، دستمزد ضابط استاد است ، استاد عقبی ، کارتر ،
چوپان ، خوک چران "" بیست و پنج milrays روز است که است که می گویند ،
یک چهارم از یک سنت است. "
چهره اسمیت با شادی مخابره شده است. وی گفت :
"با ما به آنها اجازه داده دو برابر آن!
و آنچه ممکن است مکانیک -- نجار ، dauber ، نیک میسون ، نقاش ، آهنگر ،
چرخ ساز ، و مانند "" به طور متوسط ، پنجاه milrays؟ نیم سنت
یک روز. "
هو هو! با ما به آنها اجازه داده از صد!
با ما هر گونه مکانیک خوب صد روز مجاز است!
تعداد دفعات مشاهده از خیاط ، اما نه دیگر همه آنها اجازه داده صد روز ، و در
رانندگی بار آنها بیشتر -- بله ، تا صد و ده و حتی پانزده milrays
روز.
من پرداخت می شود که یک صد و پانزده خودم ، در هفته است.
'راه برای محافظت از -- به Sheol با تجارت آزاد"!
و صورت خود را بر این شرکت مانند یک sunburst تاباند.
اما من نمی ترساند.
من تقلب کردن من شمع راننده ، و اجازه داد خودم پانزده دقیقه به او درایو را به
زمین -- رانندگی او را همه در -- او را حتی منحنی از جمجمه او باید رانندگی در تا نیست
نمایش بالاتر از زمین.
در اینجا راه من در او آغاز شده است. پرسیدم :
"چه می توانم در یک پوند به شما پرداخت برای نمک؟" "صد milrays می باشد."
"ما پرداخت چهل.
نظر شما برای گوشت گاو و گوشت گوسفند پرداخت -- هنگامی که شما آن را خریداری؟
این یک ضربه شسته و رفته بود و از آن ساخته شده رنگ آمده است.
"varieth تا حدودی ولی نه خیلی زیاد ، یکی ممکن است هفتاد و پنج milrays پوند می گویند."
"ما پرداخت سی و سه. چه چیزی شما را برای تخم مرغ پرداخت "
"پنجاه milrays مندند."
"ما پرداخت بیست. چه چیزی شما را برای آبجو پرداخت "
"این costeth ما هشت و نیم milrays پاینت است."
"ما آن را به مدت چهار و بیست و پنج بطری برای صد.
چه چیزی شما را برای گندم پرداخت کنم؟ "" در نرخ نه صد milrays
با پیمانه وزن کردن است. "
"ما پرداخت چهار صد. چه چیزی شما را برای پرداخت دو مرد ، کتانی
کت و شلوار؟ "" سیزده سنت. "
"ما پرداخت شش.
چه چیزی شما را برای لباس شب چیزهای برای همسر کارگر یا مکانیک پرداخت؟ "
"ما پرداخت هشت سنت ، چهار آسیاب است."
"خوب ، رعایت این تفاوت به شما پرداخت هشت سنت و چهار آسیاب ، ما پرداخت فقط
چهار سنت است. "من در حال حاضر به آن جوراب به او آماده است.
من گفت : "در اینجا نگاه کنید ، دوست عزیز ، آنچه دستمزدهای بالا شما شما لاف زدن بودند تبدیل شده
بنابراین در مورد یک چند دقیقه پیش "-- و من در اطراف این شرکت با متین نگاه
رضایت ، برای من به او تضعیف بود
به تدریج و به او گره خورده است که می بینید ، دست و پا ، بدون او همیشه متوجه بود که او
در حال گره خورده است در همه.
"چه از کسانی که دستمزدهای بالا نجیب از شما تبدیل شده -- به نظر می رسد که زدم چاشنی
همه از آنها ، آن را به من ظاهر می شود. "
اما اگر شما به من ایمان آورده ، او صرفا به نگاه متعجب ، که همه این است! او نبود
درک وضعیت در همه ، نمی دانستند که او را به دام راه می رفت ، کشف نمی
که او در یک تله بود.
من می توانستم او را به ضرب گلوله کشته شده است ، از حالت تحریک محض است. با چشم ابری و عقل تلاش
او از ذهن این است : "ازدواج ، من به نظر می رسد به درک.
ثابت شده است که دستمزدهای ما دو برابر تو ، پس چگونه ممکن است آن باشد که thou'st
زدم از ان چاشنی -- غلط نامیدن wonderly کلمه نیست ، این به عنوان اولین
زمان تحت فضل و پراویدنس خدا آن خداوند به من اعطا شده به آن را بشنود. "
تا حدودی با این حماقت unlooked برای به نوبه خود ، و خب ، من مبهوت بود
تا حدودی هم به دلیل اینکه همنوعان خود را به طوری آشکارا طرفه با او و ذهن او بودند -- اگر شما
ممکن است تماس آن ذهن است.
سمت من به اندازه کافی ساده ، ساده به اندازه کافی بود ، چگونه می تواند از آن همیشه ساده می شود
بیشتر؟ با این حال ، من باید سعی کنید :
"چرا ، در اینجا نگاه کنید ، برادر Dowley ، آیا شما نمی بینید؟
حقوق و دستمزد شما صرفا بالاتر از ماست در نام ، نه در حقیقت. "
"او را بشنوید!
آنها دو -- یه اعتراف آن را به خودتان "است.
"، بله ، من که انکار نه در همه.
مقدار دستمزد در سکه صرف ، با ، اما که هیچ چیز با آن به انجام
نامهای بیمعنی متصل به آنها آنها را می دانیم ، چیزی برای انجام با آن است.
چیزی است ، چقدر می تواند شما را با حقوق و دستمزد شما را خریداری؟
-- که این ایده است.
در حالی که درست است که با شما یک مکانیک خوب این است که اجازه داده حدود سه دلار و
نیمی از سال ، و با ما فقط حدود یک دلار و هفتاد و پنج -- "
"وجود دارد -- ye're آن اعتراف دوباره ، ye're اعتراف دوباره آن را!"
"گیج کردن آن ، من آن را هرگز منکر نشده ، شما بگویم!
آنچه من می گویم این است.
با ما نیم دلار اقدام به خرید بیش از یک دلار اقدام به خرید با شما -- و در نتیجه آن
به عقل و شایع ترین نوع مبتنی بر عقل سلیم می ایستد ، که حقوق و دستمزد ما بالاتر
از مال شما "
او خیره نگاه کرد و گفت : despairingly : «همانا ، من می توانم آن را نمی.
Ye've فقط گفت مال ما هستند بالاتر ، و با همان نفس ، آنچه را به عقب است. "
"آه ، اسکات بزرگ ، آن ممکن نیست برای به دست آوردن چنین چیز ساده از طریق سر خود را؟
حالا در اینجا نگاه -- اجازه دهید من نشان دادن.
ما چهار سنت برای لباس شب مسائل زنان پرداخت ، به شما پرداخت 8.4.0 ، که چهار آسیاب
دو برابر است. چه چیزی شما اجازه می دهد یک زن زحمتکش که
آثار در مزرعه ای؟ "
دو آسیاب در روز است. "" خیلی خوب ، ما اجازه می دهد ، اما نیمی به همان اندازه ؛
و -- "؛ او تنها یک دهم از صد روز پرداخت
"باز هم ye're کنفرانس --"
"صبر کن! در حال حاضر ، می بینید ، چیزی که بسیار ساده است ؛
این زمان شما آن را درک کنند.
به عنوان مثال ، طول می کشد زن شما 42 روز را برای کسب گان خود را در 2 آسیاب روز -- 7
کار هفته ، اما خودمان را بدست آورده... او در چهل روز -- دو روز کمتر از 7 هفته است.
زن شما تا به یک لباس شب ، و هفت هفته تمام او دستمزد از بین رفته اند ؛ ماست گان ، و
دستمزد دو روز سمت چپ ، برای خرید چیز دیگری با.
وجود دارد -- در حال حاضر شما را در درک "!
او نگاه -- خب ، او صرفا نگاه های مشکوک ، آن را بیشتر می توانم بگویم ، پس دیگران.
من منتظر -- به چیزی که کار اجازه.
Dowley سخن گفت در گذشته -- و خیانت این واقعیت که او در واقع تا به حال بدست به دور از
ریشه خود و پایه خرافات هنوز. او با یک چیز جزیی از تردید گفت :
"اما -- اما -- آنچه نمی تواند موفق به اعطای که دو آسیاب در روز بهتر از یکی است."
Shucks! خب ، البته ، متنفر بودم آن را رها کردن.
بنابراین من دیگر بروشور chanced :
بیایید فرض کنید یک مورد. فرض کنید یکی از journeymen خود را می رود و
اقدام به خرید مقالات زیر است :
"1 پوند (نیم کیلو) نمک ، 1 تخم مرغ ده ؛
1 پیمانه نیم لیتری دوازده آبجو ، 1 بوشل گندم ؛
1 دو ، کت و شلوار کتانی ، 5 پوند گوشت گاو ؛
5 پوند از گوشت گوسفند.
بسیاری او را 32 سنت هزینه. که به او طول می کشد 32 روز کاری برای کسب
پول -- 5 هفته و 2 روز.
اجازه بدهید او را به ما می آیند و کار می کنند 32 روز در نیمی از دستمزد ، او می تواند تمام آن چیزهائی را برای خرید
سایه زیر 14 1 / 2 سنت ، آنها او را به سایه ای تحت کار 29 روز هزینه ، و او
حدود نصف دستمزد یک هفته بیش از.
حمل آن را از طریق سال ، او به دستمزد نزدیک به یک هفته در هر دو ماه صرفه جویی ،
هیچ چیز انسان خود را در نتیجه صرفه جویی در دستمزد پنج یا شش هفته در سال ، مرد خود را نه
صد است.
حالا من روی چیزی حساب کردن شما را در درک که دستمزدهای بالا و پایین بودن دستمزدها ، عباراتی هستند که
معنای هیچ چیز در جهان تا زمانی که شما از کدام یک از آنها بیشتر خرید نیست! "
این سنگ شکن بود.
اما افسوس! آن له. نه ، من تا به حال آن را رها کردن.
چه این افراد به ارزش دستمزد بالا بود ، به نظر نمی رسد یک ماده از هر
در نتیجه به آنها که آیا دستمزد بالا به هر چیزی و یا خرید.
آنها می خواستند "حفاظت" و توسط آن قسم می خورد که معقول و منطقی به اندازه کافی بود ، چرا که
اشخاص علاقه مند آنها را به این تصور که آن را محافظت که تا به حال فریب خوردن است
دستمزد بالا خود را ایجاد.
من به آنها ثابت کرد که در یک چهارم از یک قرن دستمزد خود را به حال پیشرفته اما 30 درصد
صد ، در حالی که هزینه های زندگی بالا رفته بود 100 ؛ و با ما ، در زمان کوتاه ،
دستمزد 40 درصد پیشرفته بود. در حالی که هزینه زندگی به طور پیوسته به پایین رفته بود.
اما این هیچ خوب را انجام ندهید. هیچ کس نمی تواند بهانه ای اعتقادات عجیب و غریب خود را سرنگون کردن.
خوب ، من تحت حس از شکست شعرم بود.
بدون استحقاق شکست ، اما آنچه از که؟ که هر هوشمند نرم کردن.
و فکر می کنم از شرایط! دولتمرد برای اولین بار از سن ، capablest
مرد ، مرد بهترین آگاهانه در کل جهان ، سر loftiest uncrowned که تا به حال
منتقل شده از طریق ابرهایی از هر گونه سیاسی
آسمان برای قرن ها ، در اینجا نشسته ظاهرا در استدلال شکست خورده
آهنگر کشور نادان!
و من می توانم ببینم که کسانی که به دیگران با عرض پوزش برای من بود -- که من تا من شرمنده شدن
می تواند سوزان من سبیل بوی.
قرار دادن خود را در جای من و احساس به عنوان معنی که من انجام داد ، شرمنده من احساس -- wouldn't شما
زده زیر کمربند برای بدست آوردن حتی؟ بله ، شما می توانید آن را به سادگی طبیعت انسان.
خوب ، این همان چیزی است که که من.
من نه آن را توجیه ، من فقط گفت که من از جا در رفته بود ، و کسی که
آن انجام می شود.
خوب ، وقتی که من را تشکیل می دهند ذهن من به آمار یک مرد ، من برنامه ریزی نشده عشق ، شیر ، نه ، نمی باشد.
راه من ؛ به عنوان زمانی که من قصد دارم تا به او در تمام ضربه ، من به او یک بالابر ضربه.
و من او را پرش نه همه ناگهان ، و خطر ساخت نیمی blundering راه
کسب و کار از آن ، نه ، من گرفتن و دور خاموش به یک طرف واقع در انجا ، و کار کردن بر روی او به تدریج ،
به طوری که او مشکوک هرگز که من قصد دارم
ضربه او را در همه ، و و ، همه در فلش ، او در بازگشت خود را صاف ، و او نمی تواند
بگویید برای زندگی او چگونه از آن همه اتفاق افتاده است.
و این راه من را برای برادر Dowley رفت است.
من به صحبت تنبل و راحت آغاز شده ، تا اگر من فقط صحبت کردن بود به عبور زمان ؛
و قدیمی ترین انسان در جهان نمی توانست گرفته یاطاقان ¬ های شروع من
مکان و حدس زده جایی که من قرار بود برای به نتیجه رسیدن :
"پسر ، there'sa خوب بسیاری از چیزهای کنجکاو در مورد قانون و عرف به نحوه استفاده ، فن آوری دسترسی به امواج رادیویی ، و ، و همه
که نوع از چیزی که ، هنگامی که شما می آیند به آن نگاه کنید ، بله ، و در مورد رانش و
پیشرفت افکار بشر و جنبش ، بیش از حد.
نوشته شده قوانین وجود دارد -- آنها هلاک ، اما قوانین نانوشته هم وجود دارد -- هستند
ابدی است.
نگاهی به قانون نانوشته دستمزدها : آن را می گوید آنها رو به پیشرفت ، کم کم ،
مستقیما از طریق قرون. و متوجه چگونه کار می کند.
ما می دانیم آنچه که دستمزدها در حال حاضر ، اینجا و آنجا و انسو ، ما اعتصاب به طور متوسط ، و می گویند
که دستمزد به روز است.
ما می دانیم آنچه دستمزد صد سال پیش بودند ، و آنچه را که دویست سال بود
پیش تمام شد ؛ که تا آنجا که ما می توانیم ، اما کافی است به ما قانون پیشرفت ،
اندازه گیری و نرخ دوره ای
تقویت و به همین ترتیب ، بدون سند به ما کمک کنید ، ما می توانیم آمده بسیار نزدیک به
تعیین دستمزد سه و چهار و پنج صد سال پیش بودند.
خوب ، تا کنون.
آیا ما در آنجا متوقف شد؟ شماره
ما متوقف به دنبال عقب مانده ، ما در اطراف صورت و اعمال قانون به آینده است.
دوستان من ، می تواند شما را به آنچه دستمزد مردم در حال رفتن به در هر تاریخ در بگویید
آینده شما می خواهید بدانید ، برای صدها و صدها سال است. "
"چه ، گودمن ، چه!"
"بله. در هفت صد سال دستمزد خواهد شد که
افزایش یافته به شش برابر آنچه آنها در حال حاضر ، در اینجا در منطقه خود را ، و دست مزرعه خواهد شد
3 سنت در روز ، و مکانیک 6 اجازه داده. "
: : "من would't من در حال حاضر ممکن است مرگ و زندگی پس از آن!" دچار وقفه از خود راضی ، چرخ ساز ، با
خوب حریص درخشش در چشم او.
و است که نه همه آنها خواهید هیئت مدیره خود را علاوه بر دریافت -- مانند آن است که : آن را
نفخ آنها.
دو صد و پنجاه سال بعد -- توجه در حال حاضر -- دستمزد مکانیک خواهد شد --
ذهن شما ، این قانون ، نه حدس و گمان است ؛ دستمزد مکانیک خواهد شد و سپس بیست سنت
یک روز! "
Dickon میسون زمزمه بریده بریده نفس کشیدن کلی حیرت استقبال بهت زده وجود دارد ،
با چشم و دست مطرح است : "بیش از سه هفته برای پرداخت یک روز
کار! "
"ثروت -- یک حقیقت ، بله ، ثروت" muttered مارکو ، نفس خود را سریع آمدن و
کوتاه ، با هیجان.
"دستمزد در افزایش نگه دارید ، کم کم ، کم کم ، به طور پیوسته به عنوان یک
درخت رشد می کند ، و در پایان از سه صد و چهل سال بیشتر وجود خواهد داشت حداقل
یکی از کشوری که در آن مزد به طور متوسط مکانیک دو صد سنت در روز خواهد شد! "
آنها را کاملا گنگ زدم! نه از آنها انسان می تواند نفس خود را برای دریافت کنید
بیش از دو دقیقه است.
سپس زغال سنگ سوز گفت : دعا : "ممکن است من اما زندگی به آن را ببینید!"
گفت : "این است که درآمد ارل!" از خود راضی.
"ارل ، به آنچه می گویند گفت :« Dowley "آنچه می تواند بیش از آن صحبت می کنند و می گویند بدون دروغ ؛
هیچ ارل در عرصه Bagdemagus که خداوند درآمد مانند که وجود دارد.
درآمد ارل -- MF! درآمد از فرشته است! "
"در حال حاضر ، پس از آن ، که همان چیزی است که به عنوان دستمزد در رابطه اتفاق می افتد.
در آن روز از راه دور ، که انسان درآمد ، با کار یک هفته است که لایحه کالا
که طول می کشد شما پنجاه هفته به سمت بالا هم اکنون برای به دست آوردن.
برخی دیگر چیزهای شگفت آور زیبا در حال رفتن به رخ می دهد ، بیش از حد.
Dowley برادر ، آن است که تعیین کننده است که هر بهار ، چه خاص از دستمزد
هر نوع مکانیکی ، کارگر ، و بنده باید برای آن سال خواهد بود؟ "
"گاهی اوقات دادگاهها ، گاهی اوقات شورای شهر ، اما مهمتر از همه ، دادرس.
آنچه ممکن است بگویند ، به طور کلی ، این دادرس است که رفع مزد است. "
"آیا هیچ یک از کسانی که شیاطین ضعیف بخواهید نه برای کمک به دستمزد آنها را ثابت او را برای آنها می کند
او؟ "" HM!
این یک ایده بود!
استاد که به او پول پرداخت که به درستی در آن نگران است
ماده ، آنچه متوجه خواهید شد. "
بله -- اما من فکر مرد دیگر ممکن است برخی از بازیچه قرار دادن کمی در سهم عمده ای در آن داشته باشند ،
بیش از حد و حتی همسر و فرزندانش ، موجودات فقیر.
اربابان این بود : اشراف ، مردان ثروتمند و مرفه به طور کلی است.
این چند ، که هیچ کار ، تعیین کند که کدام یک پرداخت کندو وسیع باید که کار.
می بینید؟
آنها combine' -- اتحادیه های کارگری ، به سکه عبارت جدید -- که خود را گروه با هم
به زور به برادر بی ادب خود را به آنچه آنها را انتخاب کنید به این.
سیزده صد سال از این رو -- می گوید که قانون نانوشته -- 'ترکیب' خواهد بود
راه دیگر ، و سپس چگونه آیندگان این مردم خوب میرسد که دود و اخم و شن خود را
دندان بیش از استبداد خیره از اتحادیه های کارگری!
بله ، در واقع! دادرس tranquilly دستمزد از هم اکنون روشن دور پایین ترتیب
به قرن نوزدهم و پس از آن همه از ناگهانی دستمزد و نان آور در نظر گرفتن
که چند هزار سال یا بیشتر است
به اندازه کافی از این نوع یک طرفه چیزی و او طلوع خواهد کرد و گرفتن دست در تثبیت
دستمزد خود را خود. آه ، او یک حساب طولانی و تلخ
از اشتباه و تحقیر می کشد. "
"آیا نویسنده بر این باورند --" "که او در واقع کمک خواهد کرد تا به رفع خود
دستمزد؟ بله ، در واقع.
و او خواهد شد و قادر قوی ، پس از آن. "
زمان محلی شجاع ، شجاع ، یک حقیقت! "اسمیت مرفه sneered.
"آه ، -- و دیگر جزئیات وجود دارد.
در آن روز ، استاد ممکن است یک مرد را برای فقط یک روز ، یا یک هفته ، یا یک استخدام
ماه در یک زمان ، اگر او می خواهد. "" چی؟ "
وی می افزاید : "درست است.
علاوه بر این ، یک دادرس قادر نخواهد بود به زور به یک مرد به یک کل برای یک استاد کار
سال در کشش که آیا مرد می خواهد یا نه. "
وجود دارد خواهد بود هیچ قانون و یا حس در آن روز؟ "
"هر دو از آنها ، Dowley. در آن روز مرد مالکیت او خواهد بود ،
نه دادرس و استاد ملک.
و او می تواند شهر هر موقع دلش بخواهد به ترک کند ، اگر دستمزد او مناسب نیست -- و آنها
می توانید او را در قاپوق برای آن نیست. "" تباهی گرفتن چنین سن "فریاد زد!
Dowley ، در خشم قوی.
"سن سگ ، سن بی ثمر از احترام مقامات مافوق و احترام به اقتدار!
قاپوق -- "" اوه ، صبر کنید ، برادر ، می گویند هیچ کلمه ای خوبی برای
آن نهاد.
من فکر می کنم قاپوق باید منسوخ شود. "" عجیب ترین ایده است.
چرا؟ "" خب ، من شما چرا بگویم.
مردی که تا به حال در قاپوق برای جرم و جنایت سرمایه قرار داده است؟ "
"نه."
"آیا این حق محکوم کردن یک مرد به مجازات اندکی برای که یک جرم کوچک و سپس
کشتن او : "هیچ پاسخ وجود دارد.
من نقطه اول من گل کرده بود!
برای اولین بار ، اسمیت بود به بالا و آماده نیست.
این شرکت متوجه شد. اثر خوب.
"شما را پاسخ دهد ، برادر.
شما در مورد جلال قاپوق چندی پیش ، و ریختن برخی از ترحم در آینده
سن است که قصد ندارم به از آن استفاده کنید. من فکر می کنم قاپوق باید منسوخ شود.
آنچه معمولا اتفاق می افتد که یک شخص فقیر در قاپوق برای برخی از جرم کوچک قرار داده
که مقدار به هر چیزی در جهان؟
اوباش سعی می کنید به برخی از پاپ با او ، آنها نیست؟ "
"بله".
"آنها با clodding او شروع و خود را خنده آنها به تکه های به دیدن او را امتحان کنید
دوج یکی کلوخ و با دیگری ضربه؟ "" بله. "
سپس گربه مرده آنها پرتاب او ، آنها نیست؟ "
"بله".
"خب ، پس ، فرض کنید او چند دشمنان شخصی در آن اوباش و اینجا و آنجا
مرد یا یک زن با یک کینه مخفی علیه او -- و فرض کنید به خصوص که او
منفور در جامعه ، برای غرور خود ،
و سعادت خود را ، و یا یک چیز و یا دیگری - - سنگ و آجر را به محل clods
و گربه ها در حال حاضر ، آنها نیست؟ "و" بدون شک از آن وجود دارد. "
"او به عنوان یک قانون برای زندگی فلج است ، او نمی --؟ فک شکسته ، دندان شکست -- یا
پاها مثله شده ، gangrened ، در حال حاضر قطع؟
-- و یا یک چشم زدم ، شاید هر دو چشم "؟
"این درست است ، خدا knoweth آن است." "و اگر او منفور است ، او می تواند بر روی بستگی دارد
مرگ ، حق وجود دارد در سهام ، می تواند او نیست؟ "
"او قطعا می تواند!
یکی ممکن است آن را انکار کند. "
"من آن را هیچ یک از شما منفور -- به دلیل غرور و یا بی احترامی ، و یا
رفاه آشکار ، و یا هر یک از آن چیزهایی است که حسادت Excite و کینه توزی در میان
مقیاس پایه یک دهکده؟
شما نمی که فکر می کنم آن را از خطر را به شانس در سهام حد است؟ "
Dowley winced ، مریی است. من مورد قضاوت قرار او هدف قرار گرفت.
اما او آن را با هر کلمه ای صحبت خیانت نیست.
همانطور که برای دیگران ، آنها را به سادگی و با احساس قوی صحبت کرد.
آنها گفتند : آنها به اندازه کافی از سهام به دانستن آنچه یک مرد شانس در آنها دیده بود
بود ، و آنها هرگز رضایت آنها را وارد کنید در صورتی که می تواند در سریع سازش
اعدام.
"خب ، برای تغییر این موضوع -- من فکر می کنم من تاسیس نقطه ام که سهام
باید منسوخ شود. من فکر می کنم برخی از قوانین ما بسیار ناعادلانه هستند.
به عنوان مثال ، اگر من چیزی که باید به من تحویل به سهام ، و شما از من می دانم
آن و در عین حال هنوز نگه داشتن و من گزارش نمی ، شما سهام را دریافت کنید اگر کسی
اطلاع بر شما. "
: "آه ، اما که می خواهید ، اما در خدمت حق ، گفت : Dowley ،" برای شما باید اطلاع رسانی است.
بنابراین قانون میگوید "دیگر همزمان.
"خب ، همه حق است ، اجازه دهید آن کار کنند ، از من به شما رای پایین.
اما یک چیز وجود دارد که قطعا منصفانه نیست.
دادرس رفع دستمزد مکانیک در یک صد روز ، به عنوان مثال.
قانون می گوید که اگر هر استاد باید سرمایه گذاری ، حتی تحت مطبوعات نهایت
کسب و کار ، به پرداخت هر چیزی بیش از آن صد روز ، حتی برای یک روز ، او باید
هر دو جریمه و pilloried برای آن ، و
هر کس می داند که او این کار را کرد و می کند اطلاع ، آنها همچنین باید جریمه و pilloried.
حالا به نظر من ناعادلانه ، Dowley و خطر مرگبار برای همه ما ، که دلیل این که شما
فکر اعتراف ، در حالی که پیش از این ، که در عرض یک هفته شما یک سنت پرداخت کرده اند و
پانزده میلیون -- "
اوه ، من به شما بگویم آن درهم شکننده بود! شما باید به را دیده اند ، آنها را برای رفتن
قطعات ، در تمام باند است.
من تا به حال تنها بر روی Dowley فقیر خندان و راضی بسیار زیبا و آسان تضعیف و
آرام ، که او مظنون هرگز هر چیزی که قرار بود اتفاق می افتد تا ضربه آمد
ریزد و به او زدم همه را به ژنده پوش.
اثر خوب است. در واقع ، به عنوان جریمه به عنوان هر من تا کنون تولید شده ،
با گذشت زمان کمی به کار می کند. اما من در لحظه ای که من حد بسیار بالایی به حال دیدم
چیزی کم است.
من انتظار داشتم که آنها را بترسانند ، اما من انتظار داشتم که آنها را ترساندن به مرگ است.
آنها در نزدیکی آن توانا بودند ، هر چند.
می بینید که یک عمر تمام در یادگیری را به قدردانی قاپوق شده بود و به
داشته باشند که چیزی که آنها را خیره در چهره ، و هر یک از آنها و مجزا در
رحمت من ، یک غریبه ، اگر من انتخاب برای رفتن
و گزارش -- خب ، آن افتضاح است ، و آنها نتوانستند از شوک بهبود می یابند به نظر می رسد ،
به نظر می رسد که آنها نمی توانند خود را جمع کن.
رنگ پریده ، لرزان ، گنگ ، رقت انگیز؟
چرا ، آنها بهتر از مردان بسیاری از مرده نیست.
این بسیار ناراحت کننده است.
البته ، من فکر کردم آنها را به من درخواست رسیدگی به نگه داشتن مادر ، و سپس ما را تکان
دست ها ، و یک نوشیدنی در تمام طول و خنده آن را خاموش ، و پایان دادن وجود دارد.
اما نه ، شما من یک فرد ناشناخته بود ، در میان ظالمانه مظلوم و مشکوک
مردم ، مردم همیشه به مزیت داشتن عادت کرده اند از آنها صورت گرفته است
ناتوانی ، و هرگز تصور نمی یا
نوع درمان از هیچ اما خانواده های خود و نزدیک intimates بسیار است.
درخواست تجدید نظر به من آرام می شود ، باید منصفانه ، سخاوتمندانه؟
البته ، آنها می خواستند ، اما آنها نمی توانند جرات.
>
بخش 7 : فصل XXXIV یانکی و پادشاه محصولاتی که به عنوان برده به فروش می رسد
خوب ، چه به حال من را بهتر انجام؟ هیچ چیز در عجله ، مطمئن شوید.
من باید تا انحراف ، هر چیزی به من استخدام در حالی که من می توانم فکر می کنم ، و در حالی که
این همنوعان فقیر می تواند یک شانس برای آمدن دوباره به زندگی داشته باشد.
سه شنبه مارکو ، تبدیل به سنگ شده در عمل تلاش برای بدست آوردن آویزان از خود میلر - GUN وجود دارد --
تبدیل به سنگ ، تنها در نگرش او در زمانی که راننده من شمع سقوط بود ، اسباب بازی
در انگشتان دست ناخودآگاه او هنوز هم گریبانگیر است.
بنابراین من آن را از او گرفت و پیشنهاد کرد به توضیح رمز و راز آن است.
رمز و راز! یک چیز کوچک ساده است که می خواهم ؛ و در عین حال مرموز به اندازه کافی بود ، برای آن
نژاد و در این سن ، است.
من دیدم هرگز چنین مردم بی دست و پا ، با ماشین آلات که می بینید ، آنها کاملا
بلا استفاده به آن است.
میلر - GUN کمی دو خمرهای شکل لوله از شیشه سخت بود ، با کمی شسته و رفته
ترفند بهار به آن که به محض فشار را اجازه فرار به ضرب گلوله کشته.
اما ضربه که به کسی صدمه دیده است ، آن را تنها به دست خود را رها.
در تفنگ بود دو اندازه -- ریز شات دانه خردل ، و دیگری نوع که چندین
بار بزرگتر.
آنها پول شد. شات خردل دانه نمایندگی milrays ،
آنهایی که بزرگتر آسیاب.
بنابراین تفنگ کیف پول بود و بسیار مفید ، بیش از حد ، شما می توانید از پرداخت پول در تاریکی
با آن ، با دقت و شما می توانید آن را در دهان خود حمل می کنند ، یا در جیب جلیقه خود را ،
اگر شما تا به حال یکی است.
من آنها را با اندازه های مختلف ساخته شده است -- یکی اندازه آنقدر بزرگ است که آن را معادل حمل
یک دلار.
با استفاده از شات برای پول چیز خوبی برای دولت بود ؛ هیچ هزینه فلز ، و
پول نمی تواند counterfeited ، برای من تنها کسی که در این پادشاهی بود که می دانست
چگونه برای مدیریت یک برج شات.
"پرداخت شات" به زودی به دست می آمد یک عبارت رایج است.
بله ، و من می دانستم که هنوز هم عبور لب مردان ، دور پایین در نوزدهم
قرن ، هنوز هیچ کدام شک چگونه و چه زمانی آن را نشات گرفته است.
پادشاه به ما ملحق شد ، در مورد این زمان ، mightily چرت زدن خود را تجدید می شود ، و احساس
خوب است.
هر چیزی می تواند من را عصبی در حال حاضر ، من مضطرب -- برای زندگی ما در خطر بود ؛
و پس از آن از من نگران به تشخیص چیزی از خود راضی در چشم پادشاه است که به نظر می رسید
نشان می دهد که او بارگذاری شده است به حال خود
برای عملکرد از نوعی دیگر ، گیج کردن آن ، چرا باید او بروید و انتخاب کنید از جمله
زمان به عنوان این؟ من درست بود.
او آغاز شد ، یک مرتبه ، در معصومانه ترین نیرنگ باز و شفاف ، و
راه lubberly ، خود را برای رهبری به موضوع کشاورزی.
عرق سرد روی سر من شکست.
من می خواستم تا در گوش او زمزمه ، "انسان ، ما در معرض خطر افتضاح! هر لحظه با ارزش است
اصالت تا ما به عقب بر گردیم اعتماد به نفس این مردان ؛ انجام هر یک از این طلایی زباله نیست
زمان است. "
اما البته من می توانم آن را انجام نمی. نجوا به او؟
این نگاه اگر ما به عنوان توطئه.
بنابراین من تا به حال برای نشستن وجود دارد و به دنبال آرام و دلپذیر در حالی که پادشاه ایستاده بود بیش از آن
معدن دینامیت و همراه پیاز لعنت خود و چیزهایی mooned.
در ابتدا جنجال و هیاهو از افکار خودم ، توسط سیگنال خطر احضار و swarming
نجات از هر سه ماهه از جمجمه من ، حفظ چنین مرحبا و سردرگمی
و fifing و ضربت زنی که من نمی توانست
در یک کلام ، اما در حال حاضر زمانی که اوباش من از طرح جمع آوری شروع به متبلور و
سقوط به موقعیت و فرم خط نبرد ، نوعی نظم و آرام گرفت و من
گرفتار رونق باتری پادشاه ، و اگر خارج از راه دور از راه دور :
"-- بهترین راه ، گویا نیست ، البته آن محروم شود که مقامات
به عنوان در مورد این نکته ، برخی از رقیب است که پیاز است ، اما متفاوت
ناپاک توت زمانی که در اوایل از درخت زده شده است -- "
مخاطبان نشان داد نشانه هایی از زندگی ، و چشم یکدیگر را در شگفت زده به دنبال و
مشکل راه.
"-- whileas دیگران هنوز ، حفظ با نشان می دهد بسیاری از عقل ، که این نه
ضرورت مورد ، instancing که آلو و دیگر غلات مانند همیشه در حفر
دولت کال -- "
مخاطبان زجر متمایز را به نمایش گذاشته ؛ بله ، و همچنین ترس.
"-- هنوز آنها به وضوح سالم و بی خطر ، بیشتر به ویژه هنگامی که یکی از doth ارام کردن
asperities از طبیعت خود را توسط ترکیب از آب آرام بخش از خود سر
کلم -- "
نور وحشی ترور به درخشش در چشم این مردان آغاز شد ، و یکی از آنها muttered ،
"این اشتباهات ، هر یک -- خدا خداوند قطعا ذهن این کشاورز smitten است."
من در هراس پر از بدبختی بود و من بر خار نشسته.
"-- و بیشتر instancing حقیقت شناخته شده است که در مورد حیوانات ، جوانان ،
که ممکن است میوه سبز مخلوق نامیده می شود ، بهتر است ، همه اعتراف
که هنگامی که یک بز رسیده است ، خز خود را doth حرارت
و گوشت engame درد خود را ، که نقص ، گرفته شده در ارتباط با خود
چند عادت ترشیده ، و اشتهای شهوانی ، و نگرش بی خدا از ذهن ،
و کیفیت صفراوی از اخلاقیات -- "
آنها افزایش یافت و برای او می رفتند! با فریاد شدید ، "یکی از خیانت
ما دیگر از جا در رفته است! کشتن آنها!
کشتن آنها! "آنها خود را بر ما پرت.
چه شادی در چشم پادشاه flamed! او ممکن است در بخش کشاورزی لنگ ، اما این
نوع از چیزی که فقط در خط او بود. او روزه بود مدت ، او تشنه بود
مبارزه کنند.
او آهنگر ترک تحت فک که بلند او را پاک کردن پاهای خود و برخورد
کشیده و او را به پشت خود را صاف است. "سنت جورج برای بریتانیا! "و او سیم
چرخ ساز.
ماسون بزرگ بود ، اما من او را گذاشته مثل هیچ چیز.
سه خود را جمع و دوباره آمد و رفت دوباره و دوباره آمد و
نگه داشته در تکرار این کار ، با شهامت بومی بریتانیا ، تا زمانی که به ژله ضرب و شتم شدند ،
وضعیتی وخیم با خستگی ، و کور که
آنها می تواند ما را را از یکدیگر بگویید ، و در عین حال آنها راست بر روی نگهداری می شود ، و چکش دور با
آنچه ممکن است در آنها باقی نمانده بود.
چکش یکدیگر -- برای ما از قدرت کناره و نگاه در حالی که آنها نورد و
تلاش ، و gouged و pounded و کمی ، با توجه دقیق و خاموش
به کسب و کار بسیاری از bulldogs.
ما بدون هیچ دلهره در نگاه ، برای آنها گرفتن سریع شد و توانایی گذشته به رفتن برای
کمک علیه ما ، و عرصه را به اندازه کافی دور از جاده عمومی بود ایمن از
نفوذ.
خب ، در حالی که آنها به تدریج بازی بودند ، ناگهان و به من رخ داده به تعجب
آنچه از مارکو تبدیل شده بود. من به اطراف نگاه او جایی برای دیده می شود.
آه ، اما این شوم!
من کشیده آستین شاه ، و ما glided دور و عجله برای کلبه.
بدون مارکو وجود دارد ، هیچ فیلیس وجود دارد! آنها برای کمک به جاده ها رفته است ، مطمئن است.
من به پادشاه گفت : برای دادن پاشنه بال ، و من بعدها توضیح دهد.
ما زمان خوبی را در سراسر زمین باز ساخته شده ، و ما را به پناهگاه از darted
چوب من نگاه به عقب و دیدم اراذل و اوباش از ازدحام دهقانان هیجان زده به نظر ، با
مارکو و همسر خود را در سر خود را.
آنها ساختن جهان از سر و صدا ، اما که می تواند کسی صدمه دیده است نیست ، چوب متراکم بود ،
و به زودی به عنوان ما به خوبی به عمق آن ما را به یک درخت می گیرد و اجازه دهید آنها را
سوت.
آه ، اما پس از آن دیگر صدا -- سگ آمد! بله ، کاملا موضوع دیگری بود.
بزرگ قرارداد ما -- ما باید آب در حال اجرا.
ما همراه در راه رفتن خوب پاره ، و به زودی به سمت چپ برای تلفن های موبایل به مراتب پشت سر و به یک تغییر
سوفل. ما زده و جریان را در آن darted.
ما و سرعت پایین آن را waded ، در نور کم نور جنگل ، تا آنجا که سه صد متری ،
و سپس در سراسر بلوط با یک تنه درخت بزرگ چسبیدن بیش از آب بیرون آمد.
ما در این صعود ، تنه درخت و شروع به کار راه ما همراه آن به بدن از
درخت ، در حال حاضر ما شروع به شنیدن این صداها بیشتر به سادگی ، به طوری اوباش ما را زده بود
دنباله.
در حالی که اصوات با نزدیک شدن بسیار سریع.
و سپس برای دیگر در حالی که آنها نداشت.
بدون شک سگ محل که در آن ما وارد جریان شده بود پیدا کرده بود ، و اکنون شد
waltzing بالا و پایین سواحل تلاش به بلند کردن دوباره دنباله.
هنگامی که ما در درخت به صورت چسبیده بودند تسلیم و curtained با شاخ و برگ ، شاه بود
راضی است ، اما من آن نامطمئن بود.
من معتقد بودم ما می تواند در امتداد یک شاخه خزیدن و به درخت بعدی ، و من آن را مورد قضاوت قرار
ارزش در حالی که را امتحان کنید.
ما آنرا امتحان کرده ، و یک موفقیت از آن ساخته شده ، هر چند پادشاه ، در محل اتصال تضعیف ،
و آمد در نزدیکی عدم به هم وصل است.
ما استقرار راحت و پنهان کاری رضایت بخش در میان شاخ و برگ ،
و پس از آن ما تا به حال هیچ ربطی به اما گوش دادن به شکار است.
در حال حاضر ما را شنیده از آن آینده و -- و آینده بر روی پرش ، بیش از حد ، بله ، و پایین هر دو طرف
بیاد.
بلندتر -- بلندتر -- دقیقه بعد آن را به سرعت بالا را به یک غرش shoutings دارای عقاید ،
barkings ، tramplings ، و جاروب شده توسط مانند طوفان.
"من نگران بود که شعبه آویزانی که چیزی را به آنها نشان می دهد ، گفت :" من ،
"اما من می توانم ناامیدی ذهن نیست. بیا ، لی یژ من ، آن است که ما را
استفاده مناسب از زمان ما است.
ما آنها را flanked. تاریکی در حال آمدن است ، در حال حاضر است.
اگر ما می تواند جریان و عبور از یک شروع خوب ، و قرض چند اسب از
مرتع کسی به استفاده از چند ساعت ، ما باید به اندازه کافی امن است. "
شروع کردیم و تقریبا به پایین ترین اندام ، زمانی که ما به نظر می رسید به گوش
شکار بازگشت. ما متوقف به گوش دادن.
"بله ، گفت :" من ، "آنها بافل ، آنها آن را داده ، آنها در راه خانه خود را هستیم.
ما صعود خواهد کرد دوباره به لانه مرغ ما ، و اجازه دهید آنها را برو. "
بنابراین ما صعود به عقب.
شاه گوش لحظه ای داد و گفت : "آنها هنوز جستجو -- شوخ طبعی علامت.
ما بهترین ها را برای پیروی کنند. "او درست بود.
او می دانست که بیشتر در مورد شکار از من است.
سر و صدا با نزدیک شدن به طور پیوسته ، اما نه با عجله.
پادشاه گفت :
"آنها همین دلیل است که ما به هیچ شروع مهیب از آنها مزایای شد ، و با پای پیاده
هنوز هیچ راهی توانا و از جایی که ما در زمان آب است. "
"بله ، سیره ، که در مورد آن است ، من می ترسم ، هر چند که من امیدوار بودم چیز بهتر است."
سر و صدا نزدیکتر و نزدیکتر ، جلب کرد و به زودی ون شناور تحت ما بود ، در هر دو
طرف آب.
صدا از بانک دیگر ، به نام توقف و گفت :
"آنها فکر ، آنها می تواند به درخت شخص آن طرفی های این شاخه که overhangs ، و
هنوز رتبهدهی نشده است لمس زمین.
نویسنده به خوبی انجام خواهد داد یک مرد تا ارسال آن. "" ازدواج می کنند ، که ما انجام خواهیم داد! "
من به تحسین موظف cuteness من در پیش بینی این چیز بسیار و مبادله شد
درختان به آن ضرب و شتم.
اما ، آیا شما نمی دانند ، برخی از چیزهایی است که می تواند به smartness و دوراندیشی ضرب و شتم وجود دارد؟
Awkwardness و حماقت.
بهترین شمشیر زن در جهان نیازی نیست که دوم بهترین شمشیر زن به رعب و وحشت در
جهان ، نه ، شخص او را به ترس از برخی از آنتاگونیست نادان است که
در دست خود را پیش از این هرگز یک شمشیر بود ؛
او چیزی که او باید برای انجام کار را انجام ندهید ، و بنابراین متخصص آماده برای او نیست ، او
چیزی که او باید نه انجام ، و اغلب آن را جلب متخصص و به پایان می رسد
او را در نقطه.
خوب ، چگونه می تواند من ، با تمام هدایای من ، هر گونه آماده سازی ارزشمند علیه و نزدیک
بینا ، چشم متقابل ، پودینگ ، سر دلقک که خود را در درخت اشتباه هدف و
ضربه یک حق؟
و این همان چیزی است که که او. او برای درخت اشتباه ، که بود ، رفت
البته ، یکی از راست به اشتباه ، و او شروع به.
اهمیت جدی شد در حال حاضر است.
ما هنوز هم باقی ماند ، و در انتظار تحولات است.
دهقان toiled راه دشوار خود را تا.
پادشاه خود را مطرح و ایستاد و پای او ساخته شده آماده است ، و زمانی که به سر وارد
وارد شده در دسترس آن بود ، تپ تپ کسل کننده وجود دارد ، و پایین رفت و مرد floundering
زمین.
شیوع وحشی از خشم وجود دارد در زیر ، و اوباش از سراسر swarmed و
ما ، وجود دارد treed شدند و زندانیان است.
یکی دیگر از مرد آغاز شده و تنه درخت پل زدن بود ، و داوطلب آغاز شده تا
درخت که مبله پل شده است. پادشاه دستور داد مرا به بازی Horatius
نگه داشتن پل.
در حالی که دشمن آمد ضخیم و سریع ، اما مهم نیست ، مرد سر هر یک از
در صفوف منظم پیش همیشه یک بوفه که او را جابهجا محض او در دسترس آمد.
ارواح شاه گل رز ، شادی خود را بی حد و حصر بود.
او گفت : که اگر هیچ چیز رخ داده است به MAR چشم انداز ما باید یک شب زیبا ،
در این خط از تاکتیک های ما می تواند درخت را در برابر کل کشور سمت نگه دارد.
با این حال ، اراذل و اوباش به زودی به این نتیجه گیری خود آمد ، برای چه آنها
به نام کردن حمله و شروع به بحث برنامه های دیگر.
آنها تا به حال هیچ سلاح ها است ، اما تعداد زیادی از سنگ وجود دارد ، و سنگ ممکن است پاسخ.
ما تا به حال هیچ اعتراض.
احتمالا سنگ ممکن است به ما نفوذ یک بار در در حالی که ، اما به احتمال بسیار زیاد بود ؛
توسط boughs و شاخ و برگ ها محافظت می شود ، بودند و از هر گونه هدف خوب قابل مشاهده نیست
نقطه است.
اگر آنها اما اتلاف نیم ساعت در پرتاب سنگ ، تاریکی را به ما می آیند
کمک کند. ما احساس بسیار خوبی راضی است.
ما می توانستیم لبخند ؛ تقریبا خنده.
اما ما نمی بود که فقط به عنوان خوب ، برای ما قطع شده است.
قبل از سنگ شده است خشمگین به حال از طریق برگ و تندرست از boughs
پانزده دقیقه ، ما شروع به بوی متوجه است.
زن و شوهر از sniffs از آن به اندازه کافی از توضیح بود -- دود بود!
بازی ما بود. ما به رسمیت شناخته شده است.
وقتی دود از شما دعوت ، شما باید به آمده است.
آنها مطرح شمع خود را از قلم مو خشک و مرطوب علف های هرز بالاتر و بالاتر ، و وقتی که
دیدم ابر ضخیم شروع به جمع کردن و خفه کردن درخت ، آنها را در طوفان شکست
از شادی ، clamors.
من نفس به اندازه کافی می گویند : "اقدام ، لی یژ من بعد از اینکه شما است رفتار می کند."
پادشاه gasped :
"من دنبال کردن ، و پس از آن عقب خودتو علیه یک طرف از تنه ، و من را ترک
از سوی دیگر. خواهد شد و سپس مبارزه با.
اجازه دهید هر یک از شمع مرده خود را با توجه به مد و طعم خود را. "
سپس او فرود آمد ، پارس و سرفه ، و به دنبال من است.
من را لرزاند زمین یک لحظه پس از او ، ما به ما مکان های منصوب بر خاست ، و
شروع به بده و بستان با همه ممکن است به ما.
نشست وگفتگو و راکت شگرف شد و آن جوش وخروش ضد شورش و سردرگمی بود و
ضخامت سقوط ضربات. ناگهان برخی از سواران پاره را به میان
از جمعیت ، و یک صدا فریاد زد :
"نگه دارید -- یا آنچه مردان مرده!" چقدر خوب آن را صدا!
صاحب صدا با مته سوراخ کردن تمام نشانه های یک نجیب زاده : زیبا و پر هزینه
پوشاک ، جنبه ای از دستور ، قیافه سخت ، با رنگ و ویژگی های
خدشه دار توسط اتلاف است.
این جمعیت متهمان سقوط متواضعانه ، مانند بسیاری از spaniels.
آقایی ما را بازرسی انتقادی ، و سپس گفت : به شدت به دهقانان :
"آنچه به این افراد انجام می دهند؟"
"آنها madmen محترم ، آقا ، که آمده اند سرگردان ما می دانیم از چه رو نمی ، و --"
"ای می دانیم که از چه رو نه؟ آیا آنچه وانمود آنچه آنها را نمی دانم؟ "
"مفتخر آقا ، ما صحبت می کنند اما حقیقت این است.
آنها غریبه و ناشناخته به هر یک در این منطقه ، و آنها را بیشتر خشونت
و madmen تشنه به خون است که تا کنون -- "" صلح!
آنچه می دانیم آنچه می گویید.
آنها دیوانه نیست. خداوند چه کسانی هستند؟
و از انجا هستند نویسنده؟ را توضیح دهد. "
"ما هستند ، اما غریبه صلح آمیز ، آقا ،" به من گفت ، "و سفر بر نگرانی های خود ما است.
ما از یک کشور دور هستند ، و unacquainted در اینجا است.
ما هیچ آسیبی اند هدف و هنوز اما برای دخالت شجاع و حفاظت از خود
این افراد ما را کشته است. همانطور که شما divined ، آقا ، ما دیوانه نیست ؛
نه ما خشن و یا خون اشام است. "
نجیب تبدیل به همراهان خود و با آرامش گفت : "من این حیوانات شلاق به
آشیانه خود را! "
اراذل و اوباش در یک لحظه از بین رفت و پس از آنها سقوط سواران ، تخمگذار در مورد
آنها را با شلاق خود و بی رحمانه سواری از قبیل بی شعور بودند به اندازه کافی برای نگه داشتن
جاده به جای مصرف به بوش.
shrieks و ادعیه در حال حاضر در فاصله دور درگذشت ، و به زودی
سواران شروع به اواره پشت.
ضمن آقایی سوال ما را مجبور تر از نزدیک ، اما خاص را کنده بود
از ما.
ما اسراف از به رسمیت شناختن از خدمات بود ما انجام ، اما ما نشان داد
چیزی بیش از که ما غریبه بی دوست را از کشور دور بودند.
وقتی اسکورت همه بازگردانده شدند ، آقایی به یکی از بندگان خود گفت :
"بیاورید اسب به رهبری و سوار این افراد."
"بله ، پروردگار من است."
ما به سمت عقب بودند ، قرار داده شده و در میان بندگان است.
ما سفر بسیار سریع ، و در نهایت مهار برخی از زمان پس از تاریکی هوا در مسافرخانه کنار جاده کشید
از ده یا دوازده مایل از صحنه از مشکلات ما است.
پروردگار من بلافاصله به اتاق او رفت پس از سفارش شام خود ، و دیدیم بیشتر از
او را. در طلوع خورشید در صبح ما breakfasted و
آماده برای شروع است.
سرپرست ارشد پروردگار من رو به جلو را در آن لحظه با فضل تنبل sauntered ، و
"ای گفته اند که نویسنده باید بر این جاده ، که جهت ما نیز می ادامه خواهد داد ؛
چرا پروردگار من ، چنگ ارل ، خداوند فرمان داده است که آنچه را حفظ اسب
و سوار ، و که برخی از ما سوار شده است با
آنچه یک مایل بیست و یک شهر عادلانه است که ارتفاع Cambenet ، whenso نامه باید از خطر است. "
ما می توانیم چیزی کمتر از ابراز لطف و قبول این پیشنهاد را انجام دهد.
ما به همراه jogged ، شش نفر در حزب ، در راه رفتن میانه رو و راحت ، و در
گفتگو آموخته است که گریپ پروردگار من شخصیت بسیار بزرگ در منطقه خود بود ،
که دراز سفر در روز فراتر Cambenet.
ما به چنین درجه loitered که آن را در نزدیکی وسط پیش از ظهر بود که ما
وارد میدان بازار شهر.
ما پیاده ، و تشکر ما یک بار دیگر برای پروردگار من ، و سپس با نزدیک شدن
جمعیت مونتاژ در مرکز مربع ، برای دیدن آنچه که ممکن است هدف از
علاقه.
این باقی مانده از آن گروه peregrinating قدیمی برده بود!
از همین رو آنها شده است کشیدن زنجیر خود را در مورد ، این زمان خسته است.
که شوهر فقیر ، رفته بود و همچنین بسیاری دیگر ، و برخی از خریدهای چند شده بود
اضافه شده به این باند.
شاه علاقه مند بود و می خواست به حرکت در امتداد ، اما من ، جذب شده و پر از
ترحم. من می توانم چشم من را دور از این
wrecks از بشریت پوشیده شده و هدر رفته است.
آنها آنجا نشسته ، و بر اساس بر زمین ، ساکت و آروم ، uncomplaining ، با سر تعظیمی ،
دید احساساتی.
و در مقابل شنیع ، سخنور کار برکنار شده بود از ساختن یک سخنرانی خود را به دیگری جمع آوری
سی نیست گام های دور ، در ستایش اغراق امیز "آزادی بریتانیا با شکوه ما!"
من جوش بود.
من تا به حال فراموش شده من دانشجوی سال اول نیروی دریایی بود ، من داشتم به خاطر سپردن من یک مرد بود.
هزینه آن ممکن است ، من که منبر و سوار --
کلیک کن! پادشاه و من با هم دستبند زده بودند!
اصحاب ما ، از آن بندگان ، آن را انجام داده بود. گریپ پروردگار من ایستاده بود به دنبال در.
پادشاه در خشم پشت سر هم ، و گفت :
"چه meaneth این بذله گویی بی ادب؟" : "پروردگار من صرفا به سر بی وجدان او گفت ،
خونسردی : "قرار داده تا بردگان و فروش آنها را!"
بردگان!
کلمه تا به حال یک صدای جدید -- و چگونه unspeakably افتضاح!
پادشاه بلند manacles خود آورده و آنها را با نیروی مرگبار ، اما پروردگار من
از راه که آنها وارد شد.
یک دوجین از بندگان حقه بازی رو به جلو بر خاست ، و در یک لحظه ما درمانده بودند ،
با دست های ما پشت سر ما محدود شده است.
ما تا با صدای بلند و به همین ترتیب صادقانه اعلام خودمان freemen ، که ما رو
توجه به آن سخنور آزادی mouthing علاقه و جمعیت میهن پرستانه خود را ،
و آنها در مورد ما جمع شدند و یک نگرش بسیار مصمم به عهده گرفت.
سخنران گفت :
"اگر در واقع ، آنچه freemen ، آنچه را به ترس نیستی -- آزادی های خدادادی بریتانیا
در مورد آنچه برای سپر و پناهگاه خود را! (تشویق حضار)
آنچه به زودی خواهد دید.
مندرج اثبات خود را. "" چه اثبات؟ "
"اثبات است که آنچه می freemen." آه -- من به یاد!
من به خودم آمدم ، من گفت : هیچ چیز.
اما پادشاه یاد شده یورش برده : "Thou'rt مجنون ، مرد.
بهتر و بیشتر در دلیل بود که این دزد و رذل در اینجا ثابت کند که ما
freemen نیست. "
ببینید ، او می دانست که قوانین خود را تنها به عنوان افراد دیگر که اغلب می دانیم که قوانین ، با کلمات ،
عوارض شود.
آنها را در گرفتن یک معنی ، و بسیار واضح است ، زمانی که شما آنها را در می آیند
خودتان.
همه دست سر خود را تکان داد و نگاه نا امید و برخی از تبدیل دور ، دیگر
علاقه مند است. سخنران گفت : -- و این بار در زنگ
کسب و کار ، نه احساسات :
"آنچه به قوانین کشور خود را نمی دانید ، وقت آن است که نویسنده آنها را آموخته بودند.
یه غریبه به ما هستند ؛ آنچه را انکار کند.
آنچه ممکن است freemen ، ما انجام این کار را انکار کند ، اما همچنین آنچه ممکن است برده.
این قانون روشن است : آن را نمی doth نیاز به مدعی برای اثبات آنچه برده ، آن را
requireth شما برای اثبات آنچه نیستند. "
من گفتم : "آقا عزیز ، ما تنها زمانی به ارسال به
Astolat ، یا ما تنها زمانی به ارسال به دره جناب -- "
"صلح ، انسان خوب ، این فوق العاده درخواست ها ، و شما ممکن است امید به آنها را داشته باشد
واگذار شده است. این زمان زیاد است ، هزینه و
unwarrantably ناراحتی کارشناسی ارشد -- "
"استاد ، ادم سفیه و احمق!" با هجوم به پادشاه. "من هیچ استاد ، من خودم هستم جز --"
"سکوت ، به خاطر خدا!" من واژه ها را در زمان برای جلوگیری از
پادشاه.
ما دچار مشکل شد به اندازه کافی در حال حاضر ، می تواند ما را هر گونه کمک به این مردم
مفهوم است که ما lunatics شد. بدون استفاده در خطوط خاتم کاری و منبت کاری از وجود دارد
جزئیات.
ارل ما قرار داده و به ما در مزایده به فروش می رسد.
این همان قانون شیطان صفت بود را در جنوب خود ما را در زمان خود من وجود داشته است ، بیش از
سیزده صد سال بعد ، و زیر آن را با صدها نفر از freemen که نمی تواند ثابت کند
که آنها freemen به فروخته شده بودند
بردگی مادام العمر و بدون شرایط از هر گونه تاثیر خاصی بر من ؛
اما قانون دقیقه و بلوک حراج به تجربه شخصی من ، یک چیز آمد
که صرفا نامناسب شده بود و قبل از ناگهان جهنمی شد.
خوب ، راه ما ساخته می شوند. بله ، ما در حراج فروخته مانند خوک.
در یک شهر بزرگ و بازار فعال ما باید قیمت خوب را به ارمغان آورده است ، اما این
محل بود کاملا راکد و بنابراین ما در یک چهره که من را شرمنده می سازد به فروش می رسد ، هر
گذشت زمان من را از آن فکر می کنم.
پادشاه انگلستان به ارمغان آورد هفت دلار و نخست وزیر او نه ، در حالی که
پادشاه به راحتی به ارزش دوازده دلار بود و من به راحتی به ارزش پانزده.
اما این راه چیز همیشه رفتن است ، اگر شما را مجبور به فروش در بازار کسل کننده است ، من نمی
مراقبت از آنچه ملک ، شما را به کسب و کار ضعیف آن ، و شما می توانید
را تشکیل می دهند و ذهن شما را به آن.
اگر ارل به حال به حال شوخ طبعی به اندازه کافی برای -- با این حال ، هیچ مناسبت برای من وجود دارد
همدردی من کار کردن در حساب خود. اجازه دهید او برود ، برای حال حاضر ، من در زمان او
تعداد ، پس به صحبت می کنند.
برده ، فروشنده خریداری ما هر دو ، و ما را بر روی آن زنجیره طولانی او hitched و
ما را تشکیل عقب در صفوف منظم خود را.
ما در زمان خط ما را از ماه مارس و خارج از Cambenet در ظهر به تصویب رساند و آن را به من به نظر می رسید
unaccountably عجیب و غریب و عجیب و غریب که پادشاه انگلستان و وزیر او ، راهپیمایی
manacled و fettered و yoked ، به در برده
کاروان ، می تواند با تمامی شیوه های مردان و زنان بیکار حرکت می کند و تحت ویندوز که در آن شنبه
شیرین و دوست داشتنی ، و در عین حال هرگز چشم کنجکاو جذب ، تحریک هرگز
اظهار تک.
عزیزم ، عزیزم ، این فقط نشان می دهد که diviner هیچ چیزی در مورد شاه از وجود دارد وجود دارد
با پا لگد کردن ، بعد از همه. او فقط یک تصنع ارزان و توخالی است
زمانی که شما نمی دانید که او پادشاه است.
اما آشکار کیفیت خود را ، و عزیز من که طول می کشد نفس بسیار خود را دور به او نگاه کنید.
من روی چیزی حساب کردن ما همه احمق هستند. متولد شده ، بدون شک.
>
PART 7 : فصل XXXV حادثه رقت انگیز
اتمام حجت جهان از شگفتی. brooded پادشاه ، این طبیعی بود.
چه توی فکر فرو رفتن او در مورد ، باید به شما گفت؟
چرا در مورد ماهیت شگرف سقوط او ، البته -- از loftiest در
جهان به پایین ترین ، از برجسته ترین ایستگاه در جهان به
obscurest ؛ از بزرگترین حرفه در میان مردان به basest.
نه ، سوگند من که چیزی که او را graveled بیشتر ، برای شروع با ، نبود
این ، اما قیمت او تا به حال برداشته!
او نمی تواند به نظر می رسد که هفت دلار.
خوب ، آن را به من حیرت زده کرد تا زمانی که من برای اولین بار در بر داشت ، که من می توانم آن را باور نمی ؛
به نظر نمی رسد طبیعی.
اما به محض به عنوان دید ذهنی من پاک و من تمرکز بر روی آن راست ، من تو را دیدم من بود
اشتباه ، طبیعی بود.
به همین دلیل : پادشاه مصنوعی یا ساختگی بودن صرف ، و به همین ترتیب ، احساسات شاه ،
مانند تکانه های یک عروسک خودکار ، artificialities صرف هستند ، اما او به عنوان یک مرد ، یک
واقعیت ، و احساسات او ، به عنوان یک مرد ، واقعی هستند ، فانتوم نیست.
shames مرد به طور متوسط به زیر برآورد خود را از ارزش خود به ارزش ، و
شاه قطعا نه چیزی بیش از یک مرد به طور متوسط ، اگر او بود که
بالا است.
مات کردن او ، او را با استدلال خسته نشان می دهد که در هر چیزی مانند یک بازار منصفانه
او می توانست ذهن بیست و پنج دلار ، مطمئن -- چیزی که به سادگی بی معنی بود ،
و تمام وقت یا baldest غرور من ارزش آن خودم.
اما زمین مناقصه ها و مزایده بود برای من به استدلال است.
در واقع ، من تا به حال به سادگی به شانه خالی کردن از استدلال و انجام دیپلماتیک به جای.
من تا به حال به پرتاب وجدان را کنار بگذاریم ، و brazenly واگذار که او باید داشته باشند
ارمغان آورده است بیست و پنج دلار و در حالی که من کاملا به خوبی آگاه است که در همه سنین ،
دنیا را داشت پادشاه دیده می شود که ارزش داشت هرگز
نیمی از پول ، و در طول سیزده قرن بعد یکی که نمی بینم
ارزش چهارم از آن بود. بله ، او به من خسته شده است.
اگر او شروع به صحبت در مورد محصولات ، و یا در مورد آب و هوا اخیر ؛ و یا در مورد
شرایط سیاست و یا در مورد سگ و یا گربه ، یا اخلاق ، و یا الهیات -- بدون توجه به
-- من آهی کشید ، برای من می دانستم که چه بود
آینده ؛ او قرار بود آن را تسکین هفت دلاری از آن خسته کننده می دهد ، از
فروش می باشد.
هر کجا ما را متوقف کرده است که در آن یک جمعیت وجود دارد ، او را به من یک نگاه که گفت : سادگی :
"اگر چیزی که می تواند به محاکمه را دوباره و دوباره در حال حاضر ، با این نوع از قوم ، شما می توانید ببینید
در نتیجه متفاوت است. "
خوب ، هنگامی که او برای نخستین بار فروخته شد ، آن را مخفیانه به من tickled برای دیدن او به مدت هفت دلار ؛
اما قبل از او با عرق کردن و نگران کننده انجام شد ، آرزوی او تا به حال برداشته
صد است.
چیزی که فرصت برای مردن ، برای هر روز ، در یک مکان و یا دیگر هرگز ،
خریداران ممکن است به ما نگاه ، و ، و اغلب به عنوان هیچ راه دیگری ، نظر خود را در
پادشاه چیزی شبیه به این بود :
"Here'sa کنده با دو دلار و نیم به سبک سی دلار.
حیف ولی سبک قابل عرضه در بازار شد. "در گذشته این نوع از اظهار تولید
شر نتیجه.
صاحب ما یک فرد عملی بود و او متوجه شد که این نقص باید mended
اگر او امیدوار است برای پیدا کردن یک خریدار برای پادشاه است.
به همین دلیل او رفت و به سبک کار به خارج از عظمت مقدس او را.
من می توانستم با توجه مرد برخی از مشاوره ارزشمند ، اما من دیگر چنین نکردم ، شما باید داوطلب
توصیه به یک راننده برده مگر اینکه شما می خواهید ، به وارد کردن خسارت به علت شما در حال مشاجره هستند.
من آن را پیدا کرده بود و کار به اندازه کافی مشکل برای کاهش سبک پادشاه دهقانی
سبک ، حتی زمانی که او دانش آموز مایل و اضطراب بود ، در حال حاضر پس از آن ، به انجام
کاهش سبک پادشاه به برده سبک
و با توسل به زور -- رفتن به! آن قرارداد باشکوه بود.
ذهن هرگز جزئیات -- آن را نجات من مشکل اجازه دهید آنها را تصور کنید.
من فقط خواهد شد که در پایان یک هفته بود مقدار زیادی از شواهد که تازیانه وجود دارد اظهار
و باشگاه و مشت کار خود را انجام داده بود و بدن پادشاه یک چشم برای دیدن بود -- و به
گریه بیش ، اما روح او -- به همین دلیل ، آن را حتی فاز؟
حتی آن کلوخ کسل کننده از راننده برده بود قادر به دیدن است که می تواند چنین چیزی وجود دارد
به عنوان یک برده یک مرد که باقی خواهد ماند تا او می میرد ؛ که استخوان شما می توانید شکستن است ، اما که
مردانگی شما می توانید.
این مرد که از اولین تلاش خود را به پایین به آخرین او ، او هرگز نمی توانست آمده
در دسترس پادشاه ، اما پادشاه شیرجه رفتن برای او آماده بود ، و آن را.
به همین دلیل او در آخرین داد ، و پادشاه را در اختیار سبک خود را ترک unimpaired.
حقیقت این است که پادشاه یک معامله خوب بیشتر از یک پادشاه ، او یک مرد بود ، و هنگامی که یک مرد
یک مرد است ، شما می توانید آن دست کشیدن نه از او.
ما هم خشن به مدت یک ماه ، tramping و وپیش در زمین ، و رنج است.
و چه انگلیسی علاقه مند در سوال برده داری آن زمان بود؟
فضل او پادشاه!
بله ؛ از بیشتر بی تفاوت بودن ، او بیشتر علاقه مند شده بود.
او تلخ hater از نهاد من تا کنون شنیده بود بحث تبدیل شده بود.
و به این ترتیب یک بار دیگر برای پرسیدن یک سوال که من در سال قبل از سوال بود و من جرأت
چنین پاسخ شدید که من تا به حال تصور آن را محتاطانه به دخالت در بدست کرده بود
مهم بیشتر.
آیا او لغو برده داری؟
پاسخ او به عنوان نوک تیز به مانند قبل بود ، اما این موسیقی گردید که این بار ، من همیشه نباید آرزو
برای شنیدن pleasanter ، اگر چه ناسزا بود خوب نیست ، که ناشیانه در کنار هم قرار ،
و با کلمه سقوط تقریبا در
متوسط به جای آن در پایان ، که در آن ، البته ، آن را باید به شده است.
من حاضر و آماده برای دریافت رایگان در حال حاضر بود و من تا به حال برای دریافت هر چه زودتر می خواستم.
نه ، من کاملا نمی توانید می گویند که.
من بود می خواست ، اما من تا به حال مایل به گرفتن شانس ناامید نشده ، و همیشه بود
پادشاه از آنها را منصرف. اما در حال حاضر -- آه ، آن را فضای جدید بود!
آزادی که ارزش هر قیمتی که ممکن است بر آن قرار داده است.
من در مورد طرح تعیین می کنند ، و سر راست با آن بود مفتون.
این زمان ، بله ، و صبر ، بیش از حد ، مقدار زیادی از هر دو نیاز دارد.
یک نفر می تواند از راه های سریعتر ، ابداع و به طور کامل به عنوان آنهایی که مطمئن شوید ، اما هیچ کدام خواهد بود که به عنوان
منظره به عنوان این هیچ است که می تواند بسیار چشمگیر است.
و به این ترتیب من نمی دهد این به یک است.
این ممکن است به ما ماه تاخیر ، اما مهم نیست ، من آن را انجام و یا شکستن چیزی.
در حال حاضر و پس از آن ما تا به حال ماجراجویی بود.
یک شب برف و طوفان پیشی گیرد و در حالی که هنوز یک مایل از دهکده ما
برای ساخت. تقریبا بلافاصه ما به عنوان در یک بسته شدند
مه ، برف رانندگی تا ضخامت بود.
شما می توانید یک چیز را نمی بینیم. ، و ما به زودی از دست داده بودند.
برده و راننده به ما شلاق به شدت او را دیدم ، برای خراب کردن قبل از او ، اما ضربه شلاق او
تنها بدتر ، آنها به ما سوار از جاده و از احتمال
از یاری کردن.
بنابراین ، ما تا به حال در تاریخ و زمان آخرین توقف و رکود در برف که در آن ما شد.
این طوفان تا زمانی که نسبت به نیمه شب ادامه یافت ، پس از آن متوقف شده است.
در این زمان دو تن از مردان feebler ما و سه تن از زنان ما مرده بودند ، و دیگران
گذشته در حال حرکت و تهدید به مرگ است. استاد ما نزدیک به کنار خود بود.
او هم زده زندگی می کنند ، ساخته شده و ما ایستاده ، پرش ، سیلی خودمان ، برای بازگرداندن ما
گردش خون ، و او را کمک کرد و همچنین او می تواند با شلاق او.
اکنون انحراف آمد.
شنیدیم shrieks و yells ، و به زودی یک زن در حال اجرا و گریه می آمد و از دیدن
گروه ما ، او خودش را به میان ما پرت و برای محافظت از التماس.
اراذل و اوباش از مردم آمد پاره شدن پس از او ، برخی با مشعل و به آنها گفت که او
ساحره که گاوهای چند به یک بیماری عجیب و غریب می میرند باعث شده بود ، و تمرین هنرهای او
با کمک شیطان در شکل گربه سیاه.
این زن بیچاره سنگسار شده بود و تا او به سختی نگاه انسان ، او را کتک بود
و خونین است.
اراذل و اوباش می خواست او را بسوزاند. خب ، در حال حاضر ، چه استاد ما به شما فرض کنید
بود؟ هنگامی که ما در اطراف این مخلوق فقیر به بسته
پناه او ، او را دیدم شانس خود را.
او گفت ، سوزاندن او ، و یا آنها باید او را نه در همه.
تصور کنید که! آنها مایل بودند.
او به یک نوشته محکم آوردند چوب و آن را درباره او انباشت اشیاء بدست آمده ، آنها اعمال می شود
مشعل در حالی که او shrieked و التماس کرد و تیره و تار او دو دختر جوان به او
پستان و حیوان ما ، با یک قلب صرفا
برای کسب و کار ، ما را به موضع مورد سهام شلاق و ما را به زندگی گرم و
ارزش تجاری توسط همان آتش که در زمان دور زندگی افراد بیگناه را آن فقرا
مادر بی ضرر.
مرتب کردن بر اساس استاد ما تا به حال بود. من در زمان خود.
این برف طوفان او را نه از گله خود هزینه ؛ و او بی رحمانه تر از هر زمان دیگری به ما بود ،
پس از آن ، به مدت چند روز بسیاری از به هم ، او بیش از از دست دادن او بسیار خشمگین بود.
ما به حال ماجراهای همه همراه است.
یک روز ما را در صفوف منظم زد. و در صفوف منظم پیش!
همه ته مانده از پادشاهی به نظر می رسید در آن درک می شود ؛ و همه مست در
است.
در ون یک سبد خرید با تابوت در آن ، و بر روی تابوت نشسته یک دختر جوان خوش منظر
در مورد هجده شیر دادن نوزاد که در اشتیاق او را به سینه اش فشرده
عشق هر که و هر کمی
در حالی که از صورت آن اشک که چشم خود را بر آن بارید پاک و همیشه
چیزی که کمی احمقانه به او لبخند زد ، شاد و محتوا ، kneading سینه اش را با
دست dimpled آن چربی ، که او بصورت تماسهای مکرر و راست بر او قلب شکستن fondled.
مردان و زنان ، دختران و پسران ، همراه را در کنار و یا پس از سبد مماشات ، hooting ،
فریاد اظهارات بدزبان و فحاش ، آواز خواندن snatches ترانه ناپاک ، پرش ،
رقص -- تعطیلات بسیار از hellions ، منظره مشمئز کننده است.
در حومه لندن ، زده در خارج از دیوار بود ، و این نمونه ای از یک بود
مرتبسازی بر جامعه لندن.
استاد ما حفظ مکان خوبی برای ما در نزدیکی چوبه دار است.
کشیش در حضور بود ، و او به دختر صعود تا کمک کرد ، و گفت : آرام
کلمات به او ، ساخته شده و تحت - کلانتر ارائه مدفوع برای او.
سپس او وجود دارد را توسط او را در چوبه دار ایستاده بود ، و برای یک لحظه بر جرم نگاه
چهره روبترقی در پای او ، پس از بیش از پیاده رو جامد از سر که
دور در هر طرف اشغال کشیده
جای خالی دور و نزدیک ، و سپس شروع به گفتن داستان مورد است.
و ترحم در صدای او وجود دارد -- چه به ندرت یک صدا که در که نادان بود
و زمین وحشیانه!
به یاد داشته باشید جزییات هر آنچه او گفت : من ، به جز کلمات او گفت : آن را در ، و بنابراین من
به کلمات خود من آن را تغییر دهید : «قانون در نظر گرفته شده است به خط مرزی از عدالت.
گاهی اوقات با مشکل مواجه شد.
این را نمی توان کمک کرده است. ما می توانیم تنها اندوهگین می شود و سمت خود استعفا داد ، و
دعا برای روح او می افتد که ناعادلانه توسط بازوی قانون ، و همراهان خود را
ممکن است چند.
قانون می فرستد این چیزی که فقیر و جوان به مرگ و این حق است.
اما یکی دیگر از قانون او قرار داده شده بود جایی که او باید جرم را مرتکب یا از گرسنگی مردن با او
کودک -- و در برابر خدا این است که قانون برای هر دو جرم او و او را مسئول
مفتضح مرگ!
"در حالی که کمی پیش از این چیزی که جوان این کودک از هجده سال ، به عنوان خوشحال بود
همسر و مادر را به عنوان هر یک در انگلستان و لب های او با آهنگ نرم و ملایم بودند ، که
گفتار بومی قلب خوشحالم و بی گناه.
شوهر جوان او به عنوان شاد به او به عنوان ، او کار می کرد برای او انجام وظیفه کامل خود را
اوایل و اواخر در صنایع دستی او ، نان او نان صادقانه به خوبی و منصفانه به دست آورده ، او
بود موفق ، او پناهگاه تجهیز شد
و معاش را به خانواده اش ، او اضافه کردن کرم های خود را به ثروت ملت است.
با رضایت از قانون خائنانه ، تخریب های فوری بر این خانه مقدس کاهش یافت و
جاروب دور!
که شوهر جوان waylaid بود و تحت تاثیر و فرستاده شده به دریا.
همسر می دانستند ، چیزی از آن.
او به دنبال در همه جا ، او سخت ترین دل با ادعیه از نقل مکان کرد
اشک او ، فصاحت شکسته از ناامیدی او.
هفته کشیده شده ، او تماشا ، انتظار ، امید ، ذهن او را به آرامی به هم بریزند
تحت بار از بدبختی او. کمی کمی تمام دارایی های کوچک خود را
برای غذا می رفتند.
زمانی که او دیگر نمی تواند از پرداخت اجاره خود ، آنها او را شد از درب.
او التماس ، در حالی که او به حال قدرت ، هنگامی که او در آخرین گرسنه بود ، و شیر او
شکست ، او به سرقت برده یک تکه پارچه کتانی از ارزش بخش چهارم از یک سنت ،
تفکر به آن فروش و صرفه جویی در کودک خود.
اما او توسط صاحب پارچه دیده می شد. او در زندان قرار گرفت و به دادگاه آورده شده است.
مرد شهادت به حقایق است. دادخواست برای او ساخته شده بود ، و پر غصه او
داستان در جانب او گفته شد.
او صحبت می کرد ، بیش از حد ، با اجازه ، و گفت او سرقت پارچه ، اما ذهن او بود
بنابراین از اواخر سال با مشکل بی نظم که هنگامی که او با گرسنگی تمام اعمال overborne بود ،
جنایی و یا دیگر ، بی معنی شنا از طریق
مغز او و او می دانست هیچ چیز به درستی ، به جز اینکه او تا گرسنه بود!
همه برای یک لحظه ، لمس شد و شکر خدا وضع به مقابله با
او ، دیدن که او خیلی جوان بود و بی دوست ، و پرونده او را رقت بار است ، و
قانونی که او را از حمایت او به سرقت از
سرزنش به عنوان اولین و تنها علت گناه خود ، اما تحت پیگرد قانونی قرار
افسر پاسخ داد که در حالی که این چیزها همه درست باشد ، و رقت انگیز ترین نیز هست ،
هنوز هم شد سرقت بسیار کوچک در این وجود دارد
روز ، و رحمت mistimed در اینجا خواهد بود خطر به اموال -- اوه ، خدای من ، وجود ندارد
ملک در خانه خراب شده ، و بررسی سوالات یتیم ، و دل شکسته است که قانون انگلیس
قیمتی نگه می دارد -- و از آن ، بنابراین او باید حکم نیاز است.
"زمانی که قاضی کلاه سیاه خود قرار داده ، صاحب کتانی به سرقت رفته گل رز لرزش
تا ، لب او لرزش ، صورت خود را به عنوان خاکستری به عنوان خاکستر ، و هنگامی که کلمات افتضاح آمد ، او
گریه ، آه ، فقیر کودک ، کودکان فقیر ، من
نمی دانستم آن مرگ بود! 'و سقوط کرد به عنوان یک درخت می افتد.
هنگامی که آنها او را برداشته تا دلیل او رفته بود ، قبل از خورشید تعیین شد ، او تا به حال گرفته
زندگی خود را.
مهربانی مرد ، مردی که قلب راست ، پایین بود ؛ اضافه کردن قتل او در این است که
در حال حاضر انجام می شود در اینجا و اتهام آنها را هر دو جایی که تعلق دارند -- به حاکمان و
قوانین تلخ بریتانیا.
ساعت هم آمده است ، فرزند من ، اجازه دهید من بیش از تو دعا -- و نه برای تو ، عزیز فقیر مورد آزار قرار گرفته
قلب و بی گناه ، اما برای آنها که گناه از تباهی و مرگ تو ، که به آن نیاز دارند
بیشتر است. "
بعد از نماز خود آنها طناب دار را دور گردن دختر جوان قرار داده و آنها تا به حال بزرگ
مشکل از گره های زیر گوش او تنظیم ، چرا که او در بلعیدن نوزاد
زمان ، طور افراطی آن را بوسیدن ، و ربودند آن
به چهره اش و سینه اش ، و خیس خوری آن را با اشک و ناله نیمی نیمی
shrieking در تمام مدت ، و crowing نوزاد ، و خنده ، و لگد زدن به پای خود
با شوق بیش از آنچه که آن را برای جیغ وداد بازی کردن و بازی در زمان است.
حتی جلاد می تواند آن ایستاده است ، اما تبدیل به دور.
هنگامی که همه آماده بود ، کشیش به آرامی کشیده و tugged و کودک را به خارج از مجبور
سلاح های مادر ، و به سرعت خارج از دسترس او پا ، اما او clasped دست او ، و
بهار وحشی به سمت او ساخته شده ، با
جیغ زدن ، اما طناب -- و تحت کلانتر -- کوتاه خود برگزار شد.
سپس او در زانو خود را رفت و دست او را کشیده و گریه :
"بیشتر بوسه -- اوه ، خدای من ، یکی دیگر ، یکی دیگر ، -- آن را در حال مرگ است که آن را مستلزم است!"
او از آن را کردم که او تقریبا چیزی کمی خفه است.
و زمانی که آنها آن را دوباره دور کردم ، او گریه :
"اوه ، فرزند من ، عزیزم ، آن را خواهد مرد! این نه خانه ، آن را بدون پدر ، هیچ
دوست ، هیچ مادر -- "
"این همه آنها را!" گفت که کشیش خوب است. "همه این خواهم به آن باشد تا من می میرند."
شما را دیده اند ، سپس صورت خود را! قدردانی؟
پروردگار ، چه چیزی شما را با کلمات می خواهند به بیان است که؟
واژه ها تنها رنگ آتش ، نگاه خود آتش است.
او داد که نگاه کنید ، و انجام آن را به خزانه آسمان ، که در آن همه چیز
که الهی تعلق دارند.
>