Tip:
Highlight text to annotate it
X
ماجراهای تام سایر از مارک تواین
فصل سوم
تام خود را قبل از عمه پولی ارائه شده است ،
که نشسته در پنجره باز بود
دلپذیر آپارتمان بطرف عقب ، که بود
اتاق خواب ، اتاق صبحانه ، ناهار خوری ، اتاق ، و
کتابخانه ، ترکیب شده است.
هوای گرم تابستان خوشبو ، آرام آرام ،
بوی گل و drowsing
زمزمه زنبورها اثر خود را کرده بود ،
و او بود که او بیش از nodding بافندگی --
برای او تا به حال هیچ شرکت اما گربه ، و آن را
خواب در دامان او بود.
عینک او بودند تا در خاکستری او را به لبه پنجره رساند
سر برای ایمنی.
او که البته تام به حال فکر بود
ترک چندی پیش ، و او تعجب در
دیدن خود جای او را در قدرت او
دوباره در این راه بی باک.
او گفت : "من Mayn't بروید و بازی در حال حاضر ، عمه؟"
"چه ، a'ready؟
چقدر کار کردی؟ "
"این همه انجام می شود ، عمه".
"تام ، آیا به من دروغ نگو -- من نمی توانم آن را تحمل کنم."
"من است ، نه عمه ، آن است که همه انجام می شود."
عمه پولی اعتماد قرار داده کوچک در چنین
شواهد.
او رفتیم بیرون تا برای خود ببینند ، و او
مجبور شده است برای پیدا کردن مطالب در هر بیست
درصد می باشد.
بیانیه درست تام است.
هنگامی که او در بر داشت حصار کل
whitewashed ، و نه تنها whitewashed اما
استادانه پوشش داده شده و recoated ، و حتی
خط اضافه شده را به زمین ، او را
حیرت شد و تقریبا غیر قابل بیان.
او گفت :
"خب ، من هرگز!
هیچ دور شدن آن وجود دارد ، شما می توانید کار
زمانی که شما به ذهن ، تام. "
و سپس او رقیق تعریف شده توسط
اضافه کردن ، "اما آن را قدرتمند به ندرت شما
ذهن ، من ملزم به میگویند.
خوب ، برو »را طولانی و بازی ، اما ذهن شما
پشت برخی از زمان در یک هفته ، و یا من قهوهای مایل به زرد
شما خواهد شد. "
او این کار را با شکوه و جلال خود را از غلبه بر
دستاوردی است که او را به زمان
گنجه انتخاب و یک سیب و انتخاب
آن را به او تحویل داده ، همراه با
سخنرانی بهبود بر ارزش افزوده و
عطر و طعم در زمان درمان را به خود وقتی که آمد
بدون گناه از طریق تلاش فضیلت.
و در حالی که با او خوشحال بسته
مطابق متن کتاب مقدس شکوفا ، او "دام"
شیرینی بی شیرینی.
بعد از آن او از قلم ، سید و دیدم فقط
شروع فعالیت در خارج از راه پله که منجر
به اتاق پشت در طبقه دوم.
Clods شد دستی و هوا پر شده از
آنها را در برق زده.
آنها در اطراف سید مثل تگرگ ، طوفان خروشان ؛
و قبل از عمه پولی می تواند او را جمع آوری
دانشکده ها شگفت زده و حمله ور به
نجات ، شش یا هفت clods گرفته شده بود
اثر شخصی ، و تام بود بیش از
حصار و رفته است.
بود دروازه وجود دارد ، اما به عنوان یک چیز کلی
او هم برای هم شلوغ بود به استفاده از
آن.
روح او در صلح ، در حال حاضر که او تا به حال
با سید برای جلب توجه به حل و فصل
موضوع سیاه و سفید خود و به دست آوردن او را به
مشکل.
تام skirted بلوک ، آمد و به دور
کوچه پر از گل است که رهبری آن را پشت خود
گاو عمه را پایدار.
او در حال حاضر با خیال راحت فراتر از دسترس کردم
جذب و مجازات ، و شتاب
به سمت میدان های عمومی از روستا ،
که در آن دو "نظامی" شرکت از پسران بود
دیدار برای جنگ ، با توجه به قبلی
انتصاب.
تام عمومی از یکی از این ارتش بود ،
جو هارپر (دوست) عمومی
دیگر.
این دو فرماندهان بزرگ نبود
خود را پست کردن به فرد در مبارزه -- که در حال
بهتر مناسب برای سرخ هنوز کوچکتر --
اما با هم در علو نشسته و
رشته عملیات انجام شده توسط دستور
تحویل از طریق دستیاران - د - اردوگاه.
ارتش تام موفق به کسب یک پیروزی بزرگ ، بعد از
بلند و سر سخت جنگ.
سپس مرده است ، مورد شمارش قرار گرفتند زندانیان
رد و بدل ، از نظر بعدی
اختلاف به توافق رسیدند ، و در روز به مدت
نبرد لازم منصوب و پس از
که ارتش سقوط کرد و به خط
راهپیمایی دور ، و تام تبدیل homeward
تنهایی.
همانطور که وی در خانه ای که توسط جف در حال عبور بود
تاچر زندگی می کردند ، او را دیدم یک دختر جدید در
باغ -- دوست داشتنی کمی چشم آبی موجودی
با موهای زرد به دو plaited بلند
دم ، رهبانیت تابستان سفید و گل دوزی
pantalettes.
قهرمان تازه تاج افتاد بدون شلیک
به گلوله بست.
برخی از ایمی لارنس از بین رفته خود را
سمت چپ قلب و حتی حافظه از
خودش را پشت سر گذاشت.
او او را دوست داشت به فکر بود
حواس پرتی ، او علاقه خود را در نظر گرفته بود
عشق ورزی به عنوان ؛ و ببین آن شد که فقط
فقیر غرض محو شونده کم است.
او برنده شده است ماه به حال خود ، او تا به حال
به سختی از یک هفته پیش اعتراف ، او به حال شده است
شاد ترین و proudest پسر در
جهان تنها هفت روز کوتاه ، و در اینجا در
یک لحظه از زمان از او رفته بود
قلب او مانند یک غریبه که گاه به گاه
تعداد دفعات انجام شده است.
او این فرشته های جدید که با پنهان پرستش
چشم ، تا او را دیدم که او تا به حال کشف
او و سپس او وانمود او می دانم که او نمی
حاضر بود ، و شروع به "نشان دادن" در
انواع روش های پوچ پسرانه ، به منظور
را به نفع خود او را تحسین.
او نگه داشته تا این چیز عجیب و غریب برای سفاهت
برخی از زمان ، اما بفوریت ، در حالی که او در
از میان برخی از ژیمناستیک های خطرناک
اجراهای او انداخت کنار و دیدم
که دختر کوچولو بود wending راه خود را
به سمت خانه.
تام آمد تا حصار و خم بر روی آن ،
عزادار ، و به امید او را درنگ رتبهدهی نشده است
چندی دیگر.
او در لحظه ای متوقف و سپس مراحل
نقل مکان به سمت درب.
تام heaved آه تا او را بزرگ قرار داده است او
پا بر آستانه.
اما چهره اش روشن ، بلافاصله ، برای او
بنفشه سه رنگ بیش از نرده ها پرتاب یک لحظه
قبل از او ناپدید شد.
پسر فرار اطراف بیاندازید و متوقف در
پا یا دو تا از گل ، و سپس سایهدار
چشمان او با دست خود و شروع به نگاه
پایین خیابان تا اگر او بود کشف
چیزی از علاقه به رفتن در آن
جهت.
در حال حاضر او را برداشت و شروع به نی
تلاش برای آن را در بینی خود تعادل ، با او
سر کج دور برگشت و از آنجا که او رفت از
سو به سوی دیگر ، در تلاش هایش ، او نزند مشت
نزدیکتر و نزدیکتر به سمت رنگ قرمز مایل به ابی ؛
در نهایت پای برهنه خود را بر آن استراحت ، خود را
انگشتان پا خم شو بسته بر آن ، و او hopped
دور با گنج و ناپدید شد
دور گوشه.
اما فقط برای یک دقیقه -- در حالی که تنها او می تواند
دکمه کت خود را در داخل گل ، در کنار
قلب خود را -- یا در کنار معده خود را ، احتمالا ،
برای او در تشریح بیشتر نیست ارسال شده است ، و
hypercritical نیست ، به هر حال.
او بازگشت ، در حال حاضر و آویزان در مورد حصار
تا شب هنگام ، "نشان دادن" و قبل از ؛
اما دختر خودش را به نمایش گذاشته هرگز
دوباره ، با آسودگی هر چند خود را تام
کمی با این امید که او تا به حال شده است
در نزدیکی پنجره ، میان ، و آگاه شده است
از توجه خود را.
سرانجام او strode خانه اکراه ، با
سر فقیر خود را پر از سند چشم انداز.
در تمام طول شام روح خود را چنان بالا گرفت
زیاد است که عمه اش تعجب "چه حال کردم
به کودک است. "
او چوبکاری خوب در مورد clodding زمان
سید ، و به نظر نمی رسد آن را در ذهن
حداقل.
او سعی کرد به سرقت قند تحت عمه خود
بسیار بینی ، و به دست پنجه خود را برای rapped
آن.
او گفت :
"عمه ، شما سید ضربت سخت زدن نیست که به او طول می کشد
آن. "
"خب ، سید را عذاب نمی بدن راه
شما انجام دهد.
شما همیشه می شود به آن قند اگر من
warn't ببینم که تو داری. "
در حال حاضر او را به آشپزخانه پا ،
و سید ، شاد در ایمنی خود ، رسیده است
برای شکر کاسه -- نوع glorying
بیش از تام بود که wellnigh غیر قابل تحمل.
اما انگشتان دست سید را تضعیف و کاسه
افتاد و شکست.
تام در ecstasies.
در ecstasies به طوری که او حتی تحت کنترل
زبان خود را و خاموش بود.
او به خود گفت که او نمی خواهد صحبت می کنند
یک کلمه ، حتی وقتی عمه اش در آمد ، اما
می نشینم تا هنوز کاملا پرسید :
که آیا فساد ، و سپس او را
بگویید ، و می شود وجود دارد هیچ چیز خیلی خوب
در جهان به عنوان دید که مدل حیوان خانگی
"آن را گرفتن."
او چنان سرشار از وجد و سرور بود که او
به سختی می تواند خود را نگه دارید که قدیمی
خانم آمد پشت و ایستاده در بالا خراب
تخلیه lightnings از خشم و از بیش از
عینک او.
او به خود گفت : "حالا می آید!"
و لحظه بعد او بود پهن روی
طبقه!
نخل قوی به اعتصاب uplifted شد
دوباره وقتی تام گریه کردن :
"دست نگه دار ، در حال حاضر ، چه استروژن شما محل بستن کمربند من
برای -- سید آن را شکست "!
عمه پولی متوقف شد ، بهت زده ، و تام
نگاه ترحم برای شفا.
اما وقتی که وقتی که زبان او را دوباره ، او
تنها گفت :
"Umf!
خب ، تو غلط لیس می کنید ، من
روی چیزی حساب کردن.
به شما شده است برخی دیگر بی پروا
فساد زمانی که من در این اطراف نیست ، مانند
کافی است. "
سپس او را سرزنش وجدان ، و
او مشتاق نوع می گویند و چیزی
عشق ، اما او در نظر گرفته که این امر می تواند
تفسیر به اعتراف است که او تا به حال
شده است در اشتباه است ، و نظم و انضباط ممنوع کرد
که.
بنابراین او سکوت ، و رفت و در مورد او
امور با قلب آشفته.
تام sulked در گوشه و برتر خود را
گلایه.
او می دانست که در قلب او عمه او بود در
زانو خود را به او ، و او بود morosely
احساس خشنودی با آگاهی از آن را.
او می اویختن هیچ سیگنال ، او را
گرفتن اخطار از هیچ.
او می دانست که نگاه حسرت بر افتاد
او ، در حال حاضر و پس از آن ، از طریق فیلم
اشک ، اما قبول نکرد به او به رسمیت شناختن آن است.
او تصویر خود دروغ مرگ نزد بیمار
و عمه اش او را خم beseeching
یک کمی آمرزنده کلمه است ، اما او می
تبدیل چهره خود را به دیوار ، و مرد با
که کلمه ناگفته.
آه ، چگونه خواهد بود او احساس کرد؟
و او در تصویر خود را به خانه آورد از
رودخانه ، مرده ، با فر خیس خود را ،
و قلب درد خود را در حالت استراحت.
چگونه او را بر او خودش را پرتاب ، و
چگونه اشک او را می خواهم باران پاییز ، و
لب های او دعا لااقل به او پشت پسر خود را
و او هرگز ، هرگز او را هر سو ، استفاده
بیشتر!
اما او در آن شرکت خواهند دروغ سرد و سفید و
هیچ نشانه ای را -- فقیر مبتلا به کم ،
griefs شد که در پایان.
او چنان بر احساسات خود را با کار می کرد
ترحم از این رویاها ، که او تا به حال به
حفظ بلع ، او خیلی به مسدود کردن مانند ؛
و چشمان او شنا در آب محو ،
که سرریز winked زمانی که او ، و فرار
پایین و از پایان trickled خود
بینی.
و چنین لوکس به او این بود petting
از غم خود ، که او نمی تواند تحمل به
هر گونه cheeriness دنیوی و یا هر ساینده
شوق بر آن مزاحم ؛ آن را خیلی مقدس
برای چنین تماس و چنین است ، در حال حاضر ، زمانی که
او پسر عموی مریم در رقصید ، همه زنده ام با
شادی از خانه دیدن دوباره پس از سن
دیدار طولانی از یک هفته به این کشور ، او
بلند شد و رفت در ابرها و ظلمت
در یکی از درب تا او را به ارمغان آورد و ترانه
آفتاب در در طرف دیگر.
او به دور از عادت کرده اند ثابت شده سرگردان
از پسران ، و به دنبال مکان های متروک که
شد در هماهنگی با روح او.
ورود به سیستم قایق در رودخانه دعوت او را ، و
او خودش را در لبه بیرونی آن نشسته و
فکر وسعت دلتنگ کننده از
جریان ، قصد ، در حالی که ، که او می تواند
تنها غرق شود ، همه در یک بار و
ناخودآگاه ، بدون تحت
معمول ناراحت کننده از طبیعت ابداع.
بعد از آن او از گل خود فکر کرد.
او آن را از آنجا خارج شد و rumpled wilted ، و آن را
mightily افزایش سعادت ملال انگیز است.
او شگفت زده شد اگر او را ترحم او اگر او
می دانستند؟
آیا او گریه می کند ، و آرزو می کنم که او تا به حال
سمت راست برای قرار دادن اسلحه خود را دور گردن او و
آسایش او را؟
یا این که او به نوبه خود بطور سرد دور مثل همه
جهان پوچ؟
این تصویر به ارمغان آورد مانند عذاب
رنج لذت بخش است که او آن کار می کرد
بارها و بارها در ذهن خود و تنظیم آن
در چراغ های جدید و متنوع ، تا وقتی که میپوشید
آن نخ.
در گذشته او گل رز تا sighing و ترک در
تاریکی.
حدود نه نیمه گذشته و یا او 10:00
آمد کنار خیابانی که در آن به ترک
Adored نامعلوم زندگی می کردند ، او متوقف شد
لحظه ای ، بدون صدا افتاد بر گوش او
گوش ؛ شمع ریخته گری بود بر درخشش کسل کننده
پرده از پنجره طبقه دوم.
بود حضور مقدس وجود دارد؟
او صعود حصار ، موضوع خود را
راه یواشکی از طریق گیاهان ، تا او
ایستاده بود در زیر آن پنجره ، او نگاه کرد تا در
آن را طولانی ، و با احساسات و سپس او گذاشته
او را پایین بر روی زمین زیر آن را دور انداخت
خود را بر پشت خود ، با دست خود
clasped بر سینه خود و نگه داشتن او
فقیر گل wilted.
و به این ترتیب او خواهد مرد -- در سرد
جهان ، بدون سرپناه بی خانمان بر خود
سر ، هیچ دستی دوستانه برای پاک کردن مرگ
damps از پیشانی خود را ، بدون عشق به چهره
خم pityingly بر او وقتی که بزرگ
عذاب آمد.
و در نتیجه او را او وقتی که او نگاه را ببینید
کردن بر صبح خوشحالم ، و آه!
که او قطره کوچک اشک او بر
فقیر ، به صورت بی روح ، او را یک بلند کردن
آه کمی برای دیدن زندگی روشن و جوان تا
rudely رنگ باخته است ، بنابراین نا به هنگام پایین قطع شد؟
پنجره بالا رفت ، خدمتکار ، بنده
صدای نا موزون profaned آرام مقدس ،
و سیل از آب drenched مستعد
شهید باقی مانده است!
قهرمان خفه کردن با شکلی ناگهانی ظهور
تسکین خروپف.
غژغژ کردن به عنوان یک موشکی در وجود داشت
هوا ، مخلوط با زمزمه لعنت ،
صدا از شیشه به عنوان لرز دنبال کردند ، و
کوچک ، به صورت مبهم رفت و بیش از نرده
و به دور در تاریکی به گلوله بست.
چندی پس از آن ، به عنوان تام ، همه برهنه برای
تخت خواب بود ، نقشه برداری پوشاک drenched خود
توسط نور از شیب پیه نهنگ وغیره که برای شمع سازی بکار میرود ، سید بیدار شد ؛
اما اگر او تا به حال هیچ فکر کم از هر گونه
"اشارات به منابع ،" او فکر کرد
بهتر از آن برگزار شد و آرامش خود را ، برای وجود دارد
خطر در چشم تام بود.
تام بدون ازار اضافه تبدیل
نماز ، و سید ساخته شده توجه داشته باشید از ذهنی
حذف.
سی سی نثر ccprose audiobook ادبیات کتاب های صوتی کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها لینک دائم همزمان متن