Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXXIII "او همچنان ادامه داشت و آمدن"
سه روز بعد آن از مدرسه به خانه آمد و گریه جانت را در بر داشت.
اشک ها و جانت تا نامتجانس به نظر می رسید که آن صادقانه احساس خطر بود.
"آه ، مهم نیست که چه؟" او گریه نگرانی.
"I'm -- چهل I'm امروز ، sobbed :" جانت.
"خوب ، شما از نزدیک است که روز گذشته و آن صدمه دیده است نیست ، آرامش آن ، سعی در
به لبخند. "اما -- ، اما" در جانت با قورت بزرگ رفت ،
"جان داگلاس از من بپرسید نه به او ازدواج کند."
"آه ، اما او خواهد شد ، گفت :" آن lamely. "شما باید او را هم بدهد ، ژانت
"زمان!" جانت را با تمسخر وصف ناپذیر گفت.
"او تا به حال بیست سال.
چه مدت زمانی را می خواهید؟ "" آیا شما معنی است که جان داگلاس شده است
آمدن به شما را برای بیست سال؟ "" او.
و او بسیار هرگز به عنوان ازدواج به من ذکر شده است.
و من اعتقاد ندارم که او تا کنون در حال حاضر خواهد شد.
من یک کلمه به یک فانی در مورد آن گفت : هرگز ، اما به نظر من من فقط به
صحبت آن را با برخی از یکی در آخرین و یا دیوانه.
جان داگلاس با من شروع به بیست سال پیش ، قبل از مادر فوت کرد.
خب ، او همچنان ادامه داشت و آینده ، و پس از یک طلسم من شروع به ساختن لحاف و چیزهایی ؛
اما او هر چیزی در مورد ازدواج گفت : هرگز ، فقط همچنان ادامه داشت و آینده.
هر چیزی من می توانم انجام دهید وجود ندارد.
مادر فوت کرد هنگامی که ما می خواهم با هم به مدت هشت سال است.
من فکر کردم که شاید سخن گفتن پس از آن ، دیدن که من به تنهایی در جهان باقی مانده بود.
او نوع واقعی و احساس بود ، و همه چیز را او می تواند برای من ، اما او هرگز
گفت : ازدواج. که راه آن را در جریان بوده است
از زمانی که.
مردم مرا سرزنش می کنند. آنها می گویند من با او ازدواج خواهد کرد زیرا او
مادر رنجور و من نمی خواهم انتظار در او زحمت.
چرا ، دوست دارم به مادر جان صبر کنید!
اما من اجازه دهید آنها را فکر می کنم تا. جای من می خواهم آنها می من نسبت به من ترحم سرزنش!
به طوری وحشتناک تحقیر آمیز است که جان از من بپرسید.
و چرا نه؟
به نظر می رسد به من اگر من تنها دلیل او را می دانستند من آن را خیلی مهم نیست. "
آن ، "پیشنهاد :" شاید مادرش او را به ازدواج کسی نمیخواهد.
"آه ، او می کند.
او به من گفت در وقت و دوباره که او می خواهم عشق برای دیدن جان حل و فصل قبل از زمان او
می آید. او همیشه به او نکات -- شما شنیده
او خود را روز دیگر.
من فکر کردم من می خواهم در هکتار از طریق کف رفته است. "" آن را فراتر است ، گفت : "آن بی اراده.
او از سرعت لودویک فکر. اما موارد موازی نیست.
جان داگلاس بود مرد از نوع لودویک نیست.
شما باید روح ، جانت نشان می دهد ، "او در ادامه مصمم است.
"چرا شما را در مورد کسب و کار خود را ارسال مدتها پیش است؟"
"من نمی توانست ، گفت :" فقرا جانت pathetically. : : "ببینید ، آن ، من همیشه افتضاح علاقه
جان.
او فقط و همچنین ممکن است نگه داشتن آینده نه برای هر کس دیگری من می خواهم می خواهم وجود دارد هرگز ،
پس از آن بود مهم نیست. "" اما ممکن است از آن را ساخته اند او صحبت کردن مانند
یک مرد ، آن را خواست.
ژانت سرش را تکان داد. "نه ، من حدس می زنم.
من نگران بود را امتحان کنید ، به هر حال ، از ترس او می خواهم فکر می کنم من این بدان معنی و فقط برو.
گمان می کنم من فقیر روحیه مخلوق است ، اما این است که چگونه است که من احساس می کنم.
و من می توانید از آن کمک کند. "" آه ، شما می توانید از آن ، کمک به جانت.
است خیلی دیر نشده است.
نگاهی محکم بایستد. که انسان می دانم شما نمی
تحمل shillyshallying او دیگر هیچ. من شما را به عقب. "
"I dunno ، گفت :" جانت طرز ناامید کننده است.
"من dunno اگر من همیشه می تواند دل به اندازه کافی.
چیزهایی که زیرفشار تا زمانی. اما من آن را فکر می کنم. "
آن احساس که او در جان داگلاس ناامید شده بود.
او دوست بود تا به خوبی ، و او تا به حال فکر او مرتب کردن بر اساس مردی که می بازی
سریع و شل با احساسات یک زن را برای بیست سال است.
او مطمئنا باید تدریس یک درس ، و آن احساس vindictively که او را لذت بردن از
دیدن روند.
بنابراین او هنگامی که ژانت به او گفت خوشحال شده بود ، به عنوان رفتن به نماز ، جلسه
شب بعد ، که او به منظور نشان دادن برخی از "sperrit."
"من اجازه دهید جان داگلاس من قصد ندارم به دیگر گام زده شود."
"شما کاملا راست هستند ، گفت :" آن تأکید است.
هنگامی که نماز ، نشست بود بر سر جان داگلاس با درخواست معمول خود آمد.
ژانت نگاه وحشت زده اما مصمم است. : "نه ، متشکرم ،" او گفت : بطور سرد.
"من می دانم خانه جاده به خوبی به تنهایی.
من باید به دیدن من آن را برای چهل سال سفر.
بنابراین شما نیاز دارید که مشکل خود را ، MR. داگلاس. "
آن جان داگلاس دنبال می شد و ، در آن مهتاب درخشان ، او را دیدم آخرین
پیچ و تاب و از دندانه دار کردن دوباره. بدون یک کلمه او بدل شده بود و strode پایین
جاده ها است.
"ایست! ایست! "
آن طور افراطی پس از او به نام ، در حداقل مراقبت برای dumbfounded دیگر
تماشاچیان.
"آقای داگلاس ، ایست! باز می گردد. "
جان داگلاس متوقف شد ، اما او نمی آیند.
آن پرواز کردن جاده ها ، گرفتار بازویش او را کشیده و منصفانه به جانت.
"شما باید می آیند ،" او گفت : imploringly. "این همه اشتباه ، آقای داگلاس -- تمام من
گسل.
من ساخته شده جانت آن را انجام دهد. او -- اما همه حق است در حال حاضر ،
آن نمی باشد ، جانت؟ "بدون یک کلمه جانت در زمان دستش را و
پراکنده شدند.
آن آنها را به دنبال فقیرانه خانه و در درب پشت تضعیف.
"خوب ، شما یک فرد خوب است به من پشت کردن ، گفت :" جانت sarcastically.
"من می تواند از آن کمک کند ، جانت ، گفت :" آن repentantly.
"من فقط احساس که اگر من ایستاده بود و دیده می شود قتل انجام است.
من تا به حال پس از او اجرا شود. "
"اوه ، من به همان اندازه خوشحالم که شما انجام است. وقتی من تو را دیدم جان داگلاس ساخت خاموش پایین
که جاده ها من فقط احساس که اگر هر کمی از شادی و خوشبختی است که در سمت چپ
زندگی من با او بود.
این احساس افتضاح بود. "" آیا شما او می پرسند که چرا شما این کار را کرد؟ "پرسید :
آن. "نه ، او گفت : هرگز یک کلمه در مورد آن ،"
پاسخ جانت dully.