Tip:
Highlight text to annotate it
X
قسمت 9 : فصل XLIV پست اسکریپت BY کلارنس
من ، کلارنس ، باید آن را برای او نوشتن. او پیشنهاد کرد که ما دو بیرون بروید و ببینید که آیا
هر گونه کمک را می تواند به جای زخمی است. من شدید علیه این پروژه شد.
من گفتم که اگر بسیاری وجود دارد ، ما می توانیم اما کمی برای آنها انجام دهند و آن را نمی خواهد
عاقلانه برای ما که خودمان را در میان آنها اعتماد ، به هر حال.
اما او به ندرت می تواند از هدف تشکیل یک بار تبدیل شده. بنابراین ما خاموش
از نرده جریان الکتریکی و در زمان اسکورت همراه ، صعود بیش از پیوستی
ramparts از شوالیه مرده ، و بر این زمینه نقل مکان کرد.
اولین مرکز خرید زخمی که برای کمک به دادگاه تجدید نظر با پشت او نشسته بود در برابر
رفیق مرده.
هنگامی که رئیس خم بیش از او و به او صحبت کرد ، مرد او را به رسمیت شناخته شده و چاقو
او را. این شوالیه سر Meliagraunce بود ، که من
با پاره شدن کلاه خود را در بر داشت.
او نمی خواهد پرسید برای کمک به هر. ما رئیس به غار و انجام داد
زخم او بود که خیلی جدی نیست ، بهترین مراقبت های ما می تواند.
در این سرویس ما تا به حال کمک مرلین ، هر چند ما آن را نمی دانند.
او به عنوان یک زن مبدل شد ، و به نظر می رسد که کدبانوی خانه ساده دهقانان قدیمی است.
در این لباس مبدل ، با قهوه ای ، رنگ آمیزی صورت و صاف تراشیده ، او تا به حال ظاهر شده چند
روز پس از رئیس و صدمه دیده بود و برای ما ارائه شده به طبخ ، گفت : مردم خود رفته بود
برای پیوستن به برخی از اردوگاه های جدید که دشمن درحال شکل گیری بودند ، و او بود که گرسنه است.
رئیس گرفتن بود همراه بسیار خوب ، و خود را با به پایان رساندن سرگرم بود
رکورد او.
خوشحالم که این زن ما ، برای ما کوتاه تحویل داده شدند.
ما را در دام بودند ، می بینید -- دام گیری خود ما است.
اگر ما ماند که در آن ما شد ، مرده ما ما را بکشند و اگر ما از دفاع ما نقل مکان کرد ،
ما دیگر نمی باید شکست ناپذیر. ما به نوبه خود ما را فتح کرد.
فتح شد.
رئیس به رسمیت شناخته این که همه ما آن را به رسمیت شناخته شده است.
اگر ما می تواند به یکی از این اردوگاه جدید بروید و پچ تا نوعی از شرایط با
دشمن -- بله ، اما رئیس نمی تواند برود ، و نه می تواند من ، برای من در میان اولین بود
که توسط هوای سمی که توسط کسانی که هزاران مرده تربیت به علت بیماری ، ساخته شد.
سایر گرفته شدند ، و هنوز هم دیگران. به - فردا --
به - فردا.
است در اینجا. و با آن پایان.
درباره نیمه شب من بیدار شد ، و دیدم که عجوزه عبور کنجکاو در هوا مورد
سر و صورت رئیس ، و تعجب آنچه این بدان معنی است.
همه اما دیده بان دینامو دراز ارگنکن در خواب نه صدایی وجود دارد.
زن از foolery مرموز او متوقف ، و toeing نوک به سمت آغاز شده
درب.
من به نام : "توقف!
چه شما انجام شده است؟ "او را متوقف و با لهجه گفت :
رضایت مخرب :
"ای فاتحان بودند و آنچه هستند را فتح! این دیگران هستند نابودی -- شما همچنین.
هر یک -- -- یه همه باید در این محل می میرند به جز او.
او sleepeth در حال حاضر -- و باید قرن سیزده خواب.
من مرلین هستم! "
سپس چنین هذیان خنده های احمقانه از او پیشی گرفت که او اطلاعات مربوط به مانند یک انتخاب شوند
مرد مست ، و در حال حاضر در مقابل یکی از سیم های ما برداشته شد.
دهانش هنوز باز گسترش یافته ، ظاهرا او هنوز هم خنده.
گمان می کنم صورت خواهد داد که خنده تبدیل به سنگ شده تا جسد تبدیل به حفظ
گرد و غبار.
رئیس تا به هم زده هرگز -- خواب مانند یک سنگ است.
اگر او بیدار نیست به روز ما باید درک کنید که چه نوع از خواب آن است ، و
خواهد شد و سپس جسد او را به یک جای منتقله در یکی از recesses از راه دور غار
که در آن هیچ یک هرگز آن را برای بی حرمت کردن پیدا.
همانطور که برای بقیه از ما -- خوب ، آن است که توافق کرده اند که اگر هر یک از ما تا کنون فرار زنده
از این محل ، او به این واقعیت در اینجا نوشتن ، و loyally پنهان این مقاله را با
رئیس ، رئیس عزیز ما خوب است ، که مالکیت آن است ، او زنده و یا مرده.
END OF PS FINAL دستنوشتهی توسط MT
سپیده دم وقتی که من گذاشته دستنوشته کنار آمده بود.
باران تقریبا متوقف شده بود ، جهان به رنگ خاکستری و غمگین بود ، طوفان خسته بود
sighing و گریه خود را به استراحت.
من به اتاق غریبه رفت ، و گوش در درب خود را ، که کمی نیمه بسته نگهداشته شده بود.
من می توانم صدای او را بشنود و بنابراین من زدم. هیچ پاسخ وجود دارد ، اما من هنوز هم شنیده
صدا.
من peeped شوید. مرد در پشت او در رختخواب دراز ، صحبت کردن
brokenly اما با روح و punctuating با سلاح خود را ، که او در مورد thrashed ،
بی آرام ، به عنوان افراد بیمار در هذیان است.
من در تضعیف ملایم و خم بیش از او را. mutterings و انزال خود رفت.
من صحبت کرد -- تنها یک کلمه ، برای جلب توجه او.
چشم های شیشه ای و صورت خود را خاکستری خود را به آتش میکشند و در یک لحظه با لذت ،
قدردانی و خوشحالی ، خوش آمدید : «اوه ، شنی ، شما در تاریخ و زمان آخرین آمده -- چگونه می توانم
آیا مدت زمان طولانی تر را برای شما!
نشستن شده توسط من -- من ترک -- ترک من دوباره ، شنی و هرگز ، هرگز دوباره.
کجاست دست خود را -- آن را به من بدهد ، عزیزم ، اجازه دهید آن را نگه دارید من -- وجود دارد -- در حال حاضر همه به خوبی ، همه
صلح ، و من خوشحال هستم دوباره -- ما خوشحال هستند دوباره است ، آن را نمی بنابراین ، شنی؟
شما خیلی کم نور ، بسیار مبهم است ، شما هستند ، اما غبار ، ابر ، اما شما اینجا هستید ، و
متبرک کافی است و من دست خود را دارند ؛ آن را دور -- آن را تنها یک است
در حالی که کمی ، من نباید نیاز به آن طولانی....
این بود که کودک... خوش مرکزی... او پاسخ دهد.
خواب شاید؟
بیاورید او را هنگامی که او بیدار ، و اجازه دهید دست هایش ، صورت او ، موهایش را لمس کنم ، و به او
خوب خداحافظ.... شنی!
بله ، شما وجود دارد.
من از دست رفته خودم یک لحظه ، و من فکر کردم شما بودند رفته....
من بیمار شده؟ باید هم چنین باشد ، به نظر می رسد ماه به من.
و از جمله رویاهای! رویاهای عجیب و افتضاح ، شنی!
خواب که به عنوان به عنوان واقعیت واقعی است -- هذیان ، البته ، اما آنقدر واقعی بودند!
چرا من فکر کردم پادشاه مرده بود ، من فکر کردم شما در روزگار گل بودند و نمی توانستند به خانه ، من
یک انقلاب وجود دارد ، در دیوانگی فوق العاده از این رویاها ، من فکر کردم
که کلارنس و I و تعداد انگشت شماری از من
کادتها مبارزه و نابود دلیری تمام انگلستان!
اما حتی بود که عجیبترین.
من به نظر می رسید به موجودی از سن از راه دور که هنوز متولد نشده ، قرنها از این رو ، و حتی این که
به عنوان به عنوان استراحت واقعی بود!
بله ، من به نظر می رسید که از آن سن به این از ماست پرواز ، و پس از آن
به جلو دوباره به آن ، و پایین تنظیم شد ، یک غریبه و بی کس در آن عجیب و غریب
انگلستان ، با مغاک از سیزده
قرن خمیازه کشیدن بین من و شما! بین من و خانه من و دوستان من!
بین من و همه است که عزیز به من ، که می تواند زندگی ارزش زندگی را!
افتضاح بود -- awfuler از شما همیشه می توانید تصور کنید ، شنی است.
ق ، با من تماشا شنی -- اقامت شده توسط من در هر لحظه -- don't به من اجازه بیرون رفتن از ذهن من
دوباره مرگ چیزی ، اجازه دهید آن آمده ، اما نه با کسانی که رویاها ، با شکنجه
کسانی که رویاهای شنیع -- من می توانم که تحمل نیست دوباره....
شنی؟..."
او دراز غرغر متناقض برخی هم کمی و پس از آن برای یک زمان او دراز سکوت ، و
ظاهرا غرق شدن دور به سوی مرگ است.
در حال حاضر انگشت او شروع به بلند میرسند ، با گرفتاری تمام مشغول در لحاف ، و توسط آن نشانه من می دانستم که
که پایان خود را در دست با اولین پیشنهاد از مرگ ، تلق تلق کردن در خود بود
گلو او آغاز شده تا کمی ، و به نظر می رسید به گوش : سپس به او گفت :
بوق؟... این پادشاه است!
پل متحرک ، وجود دارد!
مرد battlements -- تبدیل -- "او تا آخر او" اثر "؛! اما او
به پایان رسید هرگز آن را.