Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 15
آن شب ، در هشت سی ، کاملأ پیچیده لباس و پوشیدن یک دکمه بزرگ سوراخ از
بنفشه پارما ، دوریان گری بود به بانوی Narborough نقاشی اتاق با رکوع طلیعه
بندگان.
پیشانی او با اعصاب maddened ضرباندار بود ، و او احساس ها شدید هیجان زده است ، اما او
شیوه ای که او بیش از سوی میزبان خود خم شد به عنوان آسان و دلپذیر به عنوان افراد است.
شاید یکی به نظر می رسد هرگز تا این حد در سهولت را به عنوان زمانی که یکی به بازی قسمت.
بدیهی است هیچ کس به دنبال در دوریان گری این است که شب می تواند اعتقاد داشته اند که او تا به حال
از طریق یک تراژدی وحشتناک به عنوان هر تراژدی عصر ما به تصویب رسید.
کسانی که انگشتان به شکل ریز می تواند هرگز به چنگ چاقو گناه ، و نه آن
خندان لب بر خدا و نیکی گریه کرد.
او خود را نمی تواند کمک کند در آرامش از رفتار او تعجب ، و برای یک لحظه
احساس کاملا لذت وحشتناک از یک زندگی دوگانه را است.
این یک حزب کوچک بود ، بلند شده و نه در یک شتاب توسط Lady Narborough بود که بسیار
زن هوشمندانه با لرد هنری استفاده می شود به عنوان توصیف باقی مانده از واقعا
زشتی قابل توجه.
او همسر بسیار عالی را به یکی از خسته کننده ترین سفرای ما ثابت کرده بود ، و داشتن
دفن شوهرش به درستی در مقبره مرمر ، که او خودش طراحی کرده ،
و ازدواج کردن دختران خود به برخی از ثروتمندان
و نه مردان ، افراد مسن او به خودش اختصاص داده در حال حاضر به لذت داستان فرانسوی ، فرانسوی
آشپزی و فرانسه ESPRIT زمانی که او می تواند آن را دریافت کنید.
دوریان یکی از مورد علاقه های خاص خود را بود ، و او همیشه به او گفت که او بود
بسیار خوشحالم که او به حال او را در اوایل زندگی برآورده نشد.
"من می دانم که ، عزیزم ، من باید دیوانه وار در عشق با شما کاهش یافته است ،" او می گفت ،
"و کلاه سر گذاشتن من بیش از میلز به خاطر شما انداخته است.
ترین خوش شانس است که شما نه در آن زمان تصور می شده است.
همانطور که بود ، bonnets ما تا ناخوشایند بود ، و آسیاب را در تلاش برای اشغال
بالا بردن باد ، که من حتی یک لاس زنی با کسی تا به حال هرگز.
با این حال ، این گسل همه Narborough بود.
او dreadfully کوته بینانه ، و هیچ لذتی است که در برای مصرف در شوهر وجود دارد که
هرگز هر چیزی را می بیند. "مهمانان او در این شب بودند و نه
خسته کننده است.
واقعیت این بود ، او را به عنوان دوریان توضیح داد ، در پشت یک فن بسیار نخ نما ، یکی از او
از دختران ازدواج کرده آمده بود کاملا به طور ناگهانی با او باقی بماند ، و ، تا
بدتر ، در واقع شوهرش با او به ارمغان آورد.
"من فکر می کنم آن است نامهربان از او ، عزیز من ،" او زمزمه.
"البته من بروید و ماندن با آنها هر تابستان بعد از من از Homburg می آیند ، اما بعد از آن
یک زن قدیمی مثل من باید گاهی اوقات هوای تازه داشته باشد ، و علاوه بر این ، من واقعا آنها را از خواب بیدار
بالا.
شما نمی دانید که چه وجود آنها منجر به پایین وجود دارد.
این کشور زندگی خالص مخلوط نشده است.
آنها زود از خواب بلند ، چون آنها آنقدر انجام دهید ، و رفتن به رختخواب در اوایل ، چون
آنها را کمی به فکر کردن در مورد.
یک رسوایی شده است در محله وجود ندارد پس از زمان ملکه
الیزابت ، و در نتیجه همه آنها خواب رفتن بعد از شام.
شما نباید نشستن بعدی هر کدام از آنها.
شما باید توسط من نشسته و من مات و متحیر کردن "دوریان زمزمه تعریف برازنده و
نگاه دور اتاق. بله آن قطعا یک حزب خسته کننده است.
دو نفر از مردم او تا به حال ندیده ، و دیگران عبارت بودند از : ارنست
Harrowden ، یکی از آن mediocrities میانسال آنقدر مرسوم در باشگاه های لندن که
هیچ دشمنان است ، اما کاملا
دوست نداشتند توسط دوستان خود ، بانوی Ruxton ، زن overdressed از چهل و هفت ، با
بینی قلاب ، که همیشه در تلاش بود تا خودش را به خطر بیافتد ، اما تا peculiarly
ساده است که به ناامیدی بزرگ خود را ندارد
هرگز چیزی علیه او اعتقاد ؛ خانم Erlynne ، هیچ کس هل دادن ، با
LISP لذت و ونیزی ، مو قرمز ، بانوی آلیس چپمن ، دختر میزبان خود ،
دختر بی عرضه ، کسل کننده با یکی از آن
مشخصه چهره بریتانیا که یک بار دیده می شود ، به یاد هرگز ، و به او
شوهر ، cheeked قرمز ، سفید مودار موجودی که مانند بسیاری از کلاس های خود ،
تحت این تصور که مفرط
طرب می توانید برای فقدان تمام عقاید کفاره دادن است.
او نه متاسفم او ، تا بانوی Narborough آمده بود ، به دنبال در مفرغ زرنما بزرگ
ساعت طلایی که در منحنی های پر زرق و برق بر روی طاقچه بالا بخاری قفایی - بخور sprawled ، گفت :
"چگونه نامطبوع هنری Wotton تا اواخر!
من فرستاده دور به او صبح امروز در شانس و او قول داد صادقانه به
نا امید من. "
برخی از آن تسلی که هری به وجود داشته باشد ، و وقتی درب را باز و او
شنیده ام آهسته موسیقی صدای او افسون اعطای وام به برخی از عذرخواهی ریاکار ، او را به متوقف
احساس بی حوصله.
اما در شام ، او می تواند هر چیزی را مصرف نمی کنند. پلیت بعد از صفحه رفت untasted.
بانوی Narborough نگه داشته سرزنش او را برای او به نام "توهین به فقرا آدولف ، که
اختراع منو به خصوص برای شما "، و در حال حاضر و پس از آن خداوند هنری نگاه سراسر در
او در سکوت خود ، تعجب و انتزاعی شیوه ای است.
از زمان به زمان باتلر شیشه ای خود را با شامپاین پر شده است.
او مشتاقانه نوشید ، و تشنگی خود را به نظر می رسید به افزایش است.
"دوریان" لرد هنری در آخرین گفت : به عنوان دور chaud - froid بود که دست ، "چه
موضوع را با شما به شب است؟
شما کاملا خارج از انواع هستند. "" من معتقدم که او در عشق ، "گریه بانوی
Narborough ، "و او می ترسد من از ترس بگویید من باید حسادت.
او کاملا درست است.
من حتما باید "" بانوی Narborough عزیز ، "زمزمه دوریان ،
خندان ، "من در عشق برای تمام یک هفته بوده است -- و نه ، در واقع ، از آنجا که مادام د
Ferrol ترک شهر. "
"چگونه شما مردان می توانند در عشق با آن زن سقوط!" بانوی پیر گفت.
"من واقعا می تواند آن را درک نمی کنند."
"این است که به سادگی به خاطر او را به یاد زمانی که شما یک دختر بچه بودند ، لیدی
Narborough ، گفت : "لرد هنری. "او یک لینک بین ما و خود را
frocks کوتاه. "
"او frocks کوتاه من را به یاد داشته باشید نه در همه ، لرد هنری.
اما من او را به خوبی به یاد سی سال پیش در وین ، و اینکه او چگونه یقهباز
شد و سپس. "
او جواب داد : "او هنوز هم یقهباز ، مصرف زیتون در انگشتان دست بلند او ؛" و
هنگامی که او را در لباس های بسیار هوشمند است او تجملی مانند دو نسخه از فرانسه بد به نظر می رسد
رمان.
او واقعا شگفت انگیز و پر از شگفتی است.
ظرفیت او را برای محبت خانواده است فوق العاده است.
هنگامی که سومین شوهر او فوت کرد ، موهایش تبدیل کاملا طلا از غم و اندوه است. "
"چگونه می تواند به شما ، هری! گریه :" دوریان. "این یک توضیح عاشقانه ترین است ،
خندید میزبان.
"اما شوهر سوم او ، لرد هنری! شما معنی نیست که می گویند Ferrol است
چهارم؟ "" بدیهی است ، بانوی Narborough. "
من می توانم در یک کلمه از آن را باور ندارد. "
"خب ، از آقای خاکستری. او یکی از صمیمی ترین دوستان او است. "
"آیا این درست ، آقای گری؟" "، گفت :" او به من اطمینان ، بانوی Narborough
دوریان.
"من از او پرسیدم که آیا ، مانند مارگریت دو ناوار ، او تا به حال قلب آنها embalmed و
در کمربند او آویزان است. او به من گفت که او نیست ، زیرا هیچ یک از
آنها دل در همه حال بود. "
"چهار شوهر! بر کلمه من است که trop د zele. "
"Trop D' audace ، من او را می گویند ، گفت :" دوریان. "آه! او به اندازه کافی برای هر چیزی بی پروا ،
عزیز من.
و آنچه Ferrol می خواهم؟ من او را نمی دانند. "
شوهران از زنان بسیار زیبا ، متعلق به طبقات جنایی ، گفت : "پروردگار
هنری ، sipping شراب خود را.
بانوی Narborough او را با فن خود رسید. "لرد هنری ، من در همه جای تعجب نیست که
جهان می گوید که شما بسیار شریر است. "
"اما آنچه جهانی می گوید که" از خداوند هنری خواست ، بالا بردن ابرو خود را.
"این فقط می تواند در جهان بعدی باشد. من این جهان و در شرایط عالی هستند. "
"همه من می دانم می گوید شما بسیار ستمکار ،" بانوی پیر گریه ، تکان دادن او را
سر. لرد هنری نگاه جدی برای برخی از لحظات.
: "این کاملا هیولا" ، در گذشته گفت : "راه رفتن در مورد مردم امروزه
گفت چیز علیه یکی پشت پشت یکی که کاملا و به طور کامل درست است. "
"آیا او اصلاح ناپذیر؟" گریه دوریان ، خم شدن به جلو در صندلی خود را.
، گفت : "من امیدوارم" میزبان خود ، خنده است.
"اما در واقع ، اگر شما همه عبادت مادام د Ferrol در این راه مسخره ، من باید
به ازدواج دوباره ، تا که به در مد می شود. "" شما هرگز ازدواج دوباره ، بانوی
Narborough ، "شکست در لرد هنری.
"شما بسیار خوشحال بودند. هنگامی که یک زن ازدواج دوباره ، آن دلیل است که
او شوهر اول او منفور است. هنگامی که یک مرد مجددا ازدواج ، آن است که چون او
ستایش همسر اول خود.
سعی شانس زنان خود را ؛ مردان تیرز خطر "" Narborough کامل نیست ، گریه : "قدیمی
بانوی. "اگر او بوده است ، شما را ندارد دوست
او ، بانوی عزیز من ، پاسخ دفاعی بود.
"زنان ما را دوست برای نقص ما است. اگر ما به اندازه کافی از آنها ، آنها را
ما همه چیز ، حتی عقول ما را ببخش.
شما از من بپرسید هرگز برای شام دوباره پس از گفت و این ، من می ترسم ، بانوی Narborough ،
اما کاملا واقعی است. "" البته درست است ، لرد هنری.
اگر ما زنان شما برای نقص های خود را دوست ندارد ، به کجا می خواهد از همه شما؟
شما نه هرگز ازدواج می شود. مجموعه ای از تاسف شما خواهد بود
لیسانس.
با این حال ، که می خواهید زیادی را تغییر دهید.
امروزه تمام مردان متاهل مانند مجرد زندگی می کنند ، و تمام لیسانس دوست
ازدواج مردان است. "
"فین د siecle زمزمه :" لرد هنری. "فین DU گلوب ، به میزبان خود پاسخ.
"من آرزو می کنم آن را باله جهان مهمات حاوی اورانیوم رقیق شده بودند ،" دوریان را با آه گفت.
"زندگی ، ناامیدی بزرگ است."
"آه ، عزیزم ،" گریه بانوی Narborough ، قرار دادن بر روی دستکش او ، "آیا به من بگویید که
شما زندگی خسته اند. هنگامی که یک مرد می گوید که یکی می داند که زندگی
او خسته است.
لرد هنری بسیار ستمکار است ، و من گاهی اوقات آرزو که من شده بود ، اما شما ساخته شده
خوب باشد -- شما خیلی خوب به نظر میرسند. من باید به شما یک همسر خوب پیدا کنید.
لرد هنری ، فکر نمی کنید که آقای گری باید ازدواج کرد؟ "
"من همیشه او را به گفتن چنین است ، بانوی Narborough ،" لرد هنری با تعظیم گفت.
"خب ، ما باید نگاه کردن برای یک بازی مناسب برای او.
من باید از طریق Debrett دقت به شب و قرعه کشی از یک لیست از تمام
بانوان جوان واجد شرایط است. "
"با سن خود ، بانوی Narborough؟" پرسید : دوریان.
"البته ، با سن خود ، کمی ویرایش شده است.
اما هیچ چیز را باید در عجله انجام می شود.
من می خواهم آن را به آنچه پست صبح خواستار مناسب اتحاد ، و من می خواهم شما هم به
خوشحال می شود. "" مردم خوشحال مزخرف در مورد چه صحبت
ازدواج! بانگ زد : "لرد هنری.
"یک مرد می تواند با هر زن خوشحال ، تا زمانی که او دوست ندارد او را."
"آه! چه خیره چشم شما! "بانوی پیر گریه ، با عقب راندن صندلی او و nodding به
بانوی Ruxton.
"شما باید می آیند و شام خوردن با من به زودی دیگر. شما واقعا مقوی قابل تحسین ، بسیار
بهتر از سر اندرو تجویز برای من.
شما باید به من چیزی است که مردم به شما می خواهم به ملاقات ، هر چند بگویید.
من می خواهم آن را به یک گردهمایی لذت بخش است. "" من دوست دارم که مردانی که به آینده زنان و
گذشته ، او پاسخ داد. "
"آیا شما فکر می کنید که آن را یک حزب هر چیزی شبیه شلیته؟"
او گفت : "من از ترس بنابراین ،" ، خنده ، به عنوان او ایستاد.
"هزار رضایت ، Ruxton بانوی عزیز من ،" او افزود : "من نمی بینم شما تا به حال
سیگار خود را "به پایان رسید." ذهن هرگز ، بانوی Narborough.
من یک معامله بزرگ بیش از حد سیگار می کشید.
من قصد دارم خودم را محدود کند ، برای آینده. "
لرد هنری گفت : "دعا کنید بانوی Ruxton ، نه". "اعتدال چیز کشنده است.
به اندازه کافی به عنوان یک وعده غذایی به بدی است.
بیش از اندازه کافی است به خوبی به عنوان یک جشن است. "بانوی Ruxton نگاه او جالب است.
"شما باید بیایند و توضیح دهند که به من برخی از بعد از ظهر ، لرد هنری.
آن را برای تلفن های موبایل نظریه شگفت انگیز ، "او زمزمه او از اتاق را فرا گرفت.
"در حال حاضر ، ذهن شما نمی مانند ، بیش از حد طولانی بیش از سیاست و رسوایی خود را ، گریه :" بانوی
Narborough از درب.
"اگر شما ، ما مطمئن هستیم به طبقه بالا داد و بیداد."
مرد خندید و آقای چپمن کردم رسما از پا از جدول و
به بالا آمد.
دوریان گری تغییر صندلی خود و توسط لرد هنری رفت و نشست.
آقای چپمن در صدای بلند صحبت کردن در مورد وضعیت در مجلس آغاز شد
عوام.
او در دشمنان او guffawed. کلمه اصولی -- کلمه پر از ترور
به ذهن بریتانیا -- از زمان به زمانی بین انفجار خود را دوباره ظاهر.
پیشوند alliterative به عنوان زیور فصاحت و بلاغت است.
او جک اتحادیه در قلل اندیشه برافراشتند.
حماقت ارثی مسابقه -- حس مشترک انگلیسی صدای او jovially نامید ،
بود به خاکریز یا جان پناه مناسب برای جامعه نشان داده شده است.
یک لبخند منحنی لب لرد هنری ، و او تبدیل گرد و نگاه دوریان.
"آیا شما بهتر است ، عضو عزیزم؟" او پرسید. "شما و نه از انواع در شام به نظر می رسید."
"من کاملا به خوبی ، هری.
من خسته می شوند. این تمام شده است. "
"شما جذاب شب گذشته است. دوشس کمی کاملا به شما اختصاص داده شده است.
او به من می گوید او رفتن به پایین سلبی است. "
او وعده داده است در بیستم آمده است. "
"آیا Monmouth وجود داشته باشد ، بیش از حد؟" "اوه ، بله ، هری."
"او به من dreadfully bores ، تقریبا به اندازه او را bores.
او بسیار باهوش است ، بیش از حد هوشمندانه برای یک زن. او فاقد جذابیت غیر قابل تعریف از
ضعف است.
فوت از خاک رس که طلا از تصویر را با ارزش است.
فوت او خیلی زیبا هستند ، اما آنها پا از خاک رس است.
پا چینی سفید ، اگر دوست دارید.
آنها از طریق آتش سوزی شده است ، و آنچه آتش ویران کردن نیست ، سخت است.
او تا به حال تجربه است. "" چه مدت است که او ازدواج کرده است؟ "پرسید :
دوریان.
"ابدیت ، او به من می گوید. به اعتقاد من ، با توجه به مقام اشرافی ، آن است که
ده سال است ، اما ده سال با Monmouth باید مانند ابدیت ، با زمان پرتاب
وارد
چه کس دیگری در حال آمدن است؟ "" اوه ، Willoughbys ، پروردگار راگبی و او
همسر ، میزبان ما ، جفری Clouston ، مجموعه ای معمول.
من از خداوند Grotrian خواسته شده است. "
لرد هنری گفت : "من او را دوست دارم ،. "بسیاری از مردم بزرگ انجام دهید ، نه ، اما من او را پیدا
جذاب.
او برای بودن گاهی تا حدودی overdressed بودن همیشه کاملا atones
بیش از تحصیل ،. او یک نوع بسیار مدرن است. "
"من نمی دانم اگر او قادر خواهد آمد ، هری.
او ممکن است برای رفتن به مونت کارلو با پدرش است. "
"آه! چه مردم مردم مزاحمت هستند!
سعی کنید و او را به می آیند. به هر حال ، دوریان ، شما فرار کردن خیلی زود
شب گذشته. شما قبل از یازده سال ترک کرد.
چه کار پس از آن؟
آیا مستقیم به خانه بروند؟ "دوریان نگاه او را به عجله و
دیده می شود. "نه ، هری ، او در نهایت گفت :" من نمی
خانه تا نزدیک به سه است. "
"آیا شما به باشگاه بروید؟" "بله" ، او پاسخ داد.
سپس او لب خود را کمی. "نه ، من که معنی نیست.
من به باشگاه بروید.
من راه می رفت در مورد. من فراموش کرده ام آنچه من....
چقدر کنجکاو شما ، هری! شما همیشه می خواهند بدانند که چه شده است
انجام می دهند.
من همیشه می خواهم برای فراموش کردن آنچه که من انجام داده اند.
من در نیم گذشته دو آمد ، اگر شما مایل به دانستن زمان دقیق.
من محکم نگاه داشتن کلید در منزل را ترک کرده بودند ، و بنده من تا به حال به من اجازه شوید.
اگر شما می خواهید هر گونه شواهد corroborative در مورد این موضوع ، می توانید از او بخواهید "
لرد هنری ، شانه خود.
"هم میهنان عزیزم ، اگر من به عنوان مراقبت! اجازه دهید ما بالا برود به نقاشی اتاق.
شری نیست ، از شما سپاسگزارم ، آقای چپمن. چیزی است که برای شما اتفاق افتاده ، دوریان.
به من بگو آنچه در آن است.
شما خودتان را به شب نیست. "" آیا من مهم نیست ، هری.
من تحریک پذیر ، و از خلق و خوی است. من دور خواهند آمد و به شما مراجعه کنید به ، فردا ،
یا روز بعد.
بهانه من به بانوی Narborough. من نباید به طبقه بالا.
من باید به خانه. من باید به خانه بروند. "
"همه حق ، دوریان.
من به جرات می گفت من باید شما را به ، روز بعد در وقت چای را ببینید.
دوشس در حال آمدن است. "" من سعی خواهد کرد تا وجود داشته باشد ، هری ، "او گفت ،
ترک اتاق.
همانطور که او سوار به خانه خود بازگشت ، او آگاه بود که حس رعب و وحشت او
فکر او بود خفه برگشت به او آمده بودند.
بازجویی گاه به گاه خداوند هنری اعصاب خود را از دست بدهد او را برای لحظه ای ساخته شده بود ، و او
می خواست عصب او هنوز هم. چیزهایی که خطرناک تا به حال به
نابود شده است.
او winced. او متنفر ایده حتی آنها را لمس.
در عین حال که باید انجام شود.
او متوجه شد که ، و هنگامی که او از کتابخانه خود را درب قفل شده بود ، او باز
مطبوعات مخفی را به آن او کت ریحان Hallward و کیسه محوری بود.
یک آتش سوزی بزرگ دنباله دار.
او یکی دیگر از ورود به سیستم را بر روی آن انباشت اشیاء بدست آمده است. بوی لباس singeing و
سوزاندن چرم وحشتناک بود. آن زمان او سه چهارم از یک ساعت به
مصرف همه چیز.
در پایان او احساس ضعف و بیمار ، و با بعضی از pastilles الجزایر در روشن
سوراخ منقل مس ، او دست و پیشانی خود را با مشک ، معطر و خنک حمام
سرکه.
ناگهان او آغاز شده است. چشم او رشد عجیبی روشن است ، و او
به حالتی عصبی در underlip او gnawed.
بین دو نفر از پنجره ایستاد کابینه بزرگ فلورانس ، از آبنوس ساخته شده و
منبت کاری شده با عاج و لاجورد آبی.
او آن را تماشا مثل اینکه آن چیزی است که می تواند مجذوب و ترس را به عنوان
هر چند آن را برگزار چیزی که او برای مدت زمان طولانی تر و در عین حال تقریبا منفور است.
نفس او سریع است.
اشتیاق دیوانه بیش از او آمدند. او روشن سیگار و سپس آن را انداخت دور.
پلک او drooped تا حاشیه طولانی تقریبا لمس ضربه شلاق گونه او است.
اما او هنوز هم به تماشا کابینه.
در گذشته او از مبل که وی بر آن بوده است دروغ بود ، رفت به آن ، و داشتن
قفل آن ، برخی از بهار پنهان را لمس است. کشو مثلثی گذشت به آرامی خارج است.
انگشت خود را به طور غریزی به سمت آن را نقل مکان کرد ، غوطه ور در ، و در چیزی بسته است.
این جعبه های کوچک چینی لاک سیاه و سفید و گرد و غبار طلا ، استادانه شکل دراورده شده ، بود
طرف الگو با امواج منحنی ، و تارهای ابریشمی آویزان با کریستال های گرد و
tasselled در موضوعات plaited فلز است.
او آن را باز کرد. داخل خمیر سبز رنگ ، مومی شکل در درخشش بود ،
جالب بوی سنگین و مداوم. او برای برخی از لحظات تردید ، با
لبخند عجیبی بی حرکت بر چهره اش.
سپس لرز ، اگر چه فضای اتاق وحشتناکی داغ بود ، او به خود جلب کرد
بالا و نگاه به ساعت. بیست دقیقه به دوازده بود.
او با قرار دادن جعبه ، بستن درهای کابینه او ، رفت و به او
اتاق خواب.
همانطور که نیمه شب بود ضربه های برنز بر هوا تاریک ، دوریان گری ، لباس پوشیدن
رایج و با یک صدا خفه کن پیچیده شده دور گلو او ، بی سر و صدا از خانه اش رخنه کرد.
در باند استریت متوجه شد که یک درشکه دو چرخه با یک اسب خوب است.
او آن را مورد ستایش قرار داد و در یک صدای پایین راننده آدرس داد.
مرد سرش را تکان داد.
"بیش از حد برای من ،" او muttered. دوریان "، گفت :" در اینجا است که یک فرمانروای برای شما.
"شما باید دیگر اگر شما رانندگی سریع می باشد."
"بسیار خوب ، آقا ،" پاسخ مرد ، "شما در یک ساعت در آنجا خواهد بود" ، و بعد از او
کرایه کردم به حال در او تبدیل دور اسب خود و به سرعت به سمت رودخانه راند.