Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل نهم "چه کسی می تواند آن را پیش بینی؟"
چیزی که وحشتناک است و برای ما اتفاق افتاده است. چه کسی می تواند آن را پیش بینی؟
من می توانم هر پایان دادن به مشکلات ما پیش بینی نیست.
ممکن است که ما محکوم به صرف زندگی در کل ما در این عجیب و غریب ،
محل غیر قابل دسترس.
من هنوز هم به همین اشتباه است که من به سختی می تواند به وضوح فکر می کنم از واقعیت های حال حاضر
و یا از شانس از آینده است. برای حس من شگفت زده به نظر می رسد یکی از ترین
وحشتناک و دیگری به عنوان سیاه را به عنوان شب.
بدون مردان که تا کنون خود را در یک موقعیت را بدتر می یافت و نه وجود دارد و هر گونه استفاده در
افشای را به شما دقیق جغرافیایی وضعیت ما و درخواست از دوستان ما برای یک
حزب امداد.
حتی اگر آنها ممکن است یک ارسال ، سرنوشت ما را به احتمال قوی انسان تصمیم گرفت بلند
قبل از آن می تواند در جنوب امریکا می رسند. ما ، در حقیقت ، به عنوان دور از هر گونه کمک انسان
اگر ما به عنوان در ماه بود.
اگر ما برای برنده شدن از طریق ، تنها کیفیت خود ما که می تواند ما را نجات دهد.
من به عنوان اصحاب سه قابل توجه مردان ، مردان بزرگ از مغز قدرت و از unshaken
شجاعت.
دروغ one و تنها امید وجود دارد. این تنها زمانی که من از untroubled نگاه
چهره از رفقای من است که من برخی از روشنایی ضعیف تابیدن از طریق تاریکی.
ظاهر من اعتماد به نظر می رسد که من به عنوان بی عرقه آنها.
درونی من با دلهره پر شده است.
اجازه بدهید به شما به من ، با جزئیات تا آنجا که من می توانم ، ترتیب و توالی حوادث که منجر
ما را به این فاجعه.
وقتی که من به پایان رسید آخرین نامه من اظهار داشت که ما در ظرف هفت مایل از یک شد
خط عظیمی از صخره سرخ ، که ، فراتر از همه شک محاصره ، فلات
که پروفسور چلنجر صحبت کرد.
قد ، که ما به آنها نزدیک ، به من در بعضی از نقاط به نظر می رسید بیشتر از او
در حال اجرا در بخش حداقل به یک هزار پا -- -- گفته بود و آنها جالب
خط دار ، به گونه ای است که ، به اعتقاد من ، از مشخصه های تحولات بازالتی.
چیزی از نوعی است که در سالیسبوری Crags در ادینبورگ دیده می شود.
این نشست نشان داد که هر نشانه ای از یک پوشش گیاهی انبوه ، با بوته ها در نزدیکی لبه ، و
دورتر پشت بسیاری از درختان بالا. هیچ نشانه ای از هر زندگی وجود دارد که ما
می تواند را ببینید.
آن شب ما به اردوگاه ما در زیر صخره تن به تن -- یک وحشی ترین و متروک
نقطه.
crags در بالا به ما شد فقط عمود نیست ، اما بیرون منحنی در
بالا ، به طوری که صعود از این سوال بود.
نزدیک به ما اوج بالا نازک سنگ که به اعتقاد من قبلا هم اشاره کردم در بود
این روایت.
مثل نوک تیز شدن گسترده کلیسا ، به رنگ قرمز در بالا از آن که با سطح فلات است ، اما
شکاف بزرگ میان خمیازه. در اجلاس از آن رشد one بالا وجود دارد
درخت.
هر دو اوج و صخره نسبتا کم بود -- بعضی از پنج یا شش صد فوت ، من
باید فکر می کنم.
"این در که شد ، گفت :" پروفسور چلنجر ، با اشاره به این درخت ، "که
pterodactyl کها بود. من در نیمه راه تا سنگ قبل از صعود
شات او را.
من تمایل به فکر می کنم که یک کوه نورد خوب مثل خودم می تواند به صعود
سنگ را به بالا ، هر چند او ، البته ، هیچ نزدیکتر به فلات زمانی که او
بنابراین انجام داده بود. "
به عنوان چلنجر صحبت از pterodactyl خود من در نگاه استاد Summerlee ، و برای
اولین بار من به نظر می رسید برای دیدن برخی از نشانه هایی از ساده لوحی dawning و توبه.
هیچ خنده بر لب نازک او بود ، اما ، بر عکس ، به رنگ خاکستری ، به دنبال کشیده شده از
هیجان و شگفتی. چلنجر (Challenger) که آن را دیدم ، بیش از حد ، و reveled در
طعم اولین پیروزی.
"البته ، گفت :" او ، با او طعنه زدن دست و پا چلفتی و سنگین ، "استاد Summerlee
درک خواهد کرد که زمانی که من از pterodactyl صحبت من به معنی یک لک لک -- تنها آن است که
نوع لک لک است که بدون پر ، یک
پوست چرمی ، بال غشایی ، و دندان در فک است. "
او grinned و چشم و تسلیم تا همکارش شد و راه دور.
در صبح ، بعد از صبحانه با صرفه قهوه و manioc -- ما تا به حال به مقرون به صرفه
از فروشگاه ما -- ما یک شورای جنگ به عنوان بهترین روش از صعودی به برگزار
فلات در بالا به ما.
چلنجر ریاست با هیبت به عنوان اگر او خداوند رئیس دادگستری در شدند
مشخصه.
تصویر او را نشسته بر یک سنگ ، نی پوچ کلاه خود را کج جوان در پشت خود
سر ، چشم خود را حاکم بر خود خواهی ما را از زیر خود را درب افتادگی ، بزرگ خود را
ریش سیاه wagging او به آرامی به عنوان تعریف
وضعیت کنونی ما و جنبش های آینده ما است.
در زیر شما ممکن است او را دیده اند ، سه نفر از ما -- من ، sunburnt ، جوان ، و
شدید بعد از ما در هوای آزاد با پا لگد کردن. Summerlee ، جدی ، اما هنوز هم مهم است ،
پشت لوله ابدی خود ، خدا جان ، به عنوان مشتاق
به عنوان یک لبه تیغ ، با انعطاف ، شکل خود را هشدار به تفنگ خود را خم ، و خود را
چشم مشتاق مشتاقانه به سخنران ثابت شده است.
پشت سر ما دو سبزه رو نیمه نژاد و گره کمی از سرخپوستان گروه بندی می شدند ،
در حالی که در جلو و بالا به ما towered آن بزرگ ، دنده ها از سنگ قرمز رنگ که ما را نگه داشته
هدف ما از.
"من نیاز نیست ، گفت :" رهبر ما "، که به مناسبت آخرین بازدید من خسته
هر وسیله از بالا رفتن از صخره ، و جایی که من شکست خورده من که هر کسی فکر نمی کنم
دیگری است که به احتمال زیاد به موفقیت ، برای من چیزی از کوه.
من تا به حال هیچ کدام از وسایل از سنگ کوه نورد با من ، اما من گرفته اند
احتیاط به آنها را در حال حاضر.
با کمک های خود را به من مثبت است که من می تواند اوج جدا شده به قله صعود ، اما
تا زمانی که overhangs صخره های اصلی ، آن است که بیهوده به تلاش صعودی که.
من پس از آخرین دیدار من با این روش از فصل بارانی و با عجله
خستگی از منابع است.
این ملاحظات محدود هم من ، و من فقط می تواند ادعا کند که من در مورد بررسی
شش مایل از صخره به شرق از ما ، پیدا کردن راه ممکن است.
چه ، آن به بعد ، باید ما در حال حاضر انجام دهید؟ "
"به نظر می رسد تنها یک دوره معقول و منطقی وجود دارد ، گفت :" استاد Summerlee.
"اگر شما به کاوش در شرق ، ما باید در امتداد پایه از صخره به سفر
غرب ، و برای یک نقطه عملی برای صعود ما به دنبال. "
"که در آن است ، گفت :" خداوند جان.
"این شانس هستند که در این فلات است از هیچ اندازه بزرگ ، و ما سفر به دور آن
تا زمانی که ما هر یک راه آسان تا آن را پیدا کنید ، و یا بازگشت به نقطه که از آن ما
آغاز شده است. "
"من در حال حاضر به دوست جوان ما در اینجا توضیح داده شده ، گفت :" چلنجر (او راه
از اشاره به من اگر من به عنوان یک کودک دبستانی ده ساله شد) ، "که آن را کاملا
غیر ممکن است که باید وجود داشته باشد یک راه آسان
تا در هر نقطه ، به این دلیل ساده که اگر وجود داشت به قله نخواهد بود
جدا شده ، و آن شرایط را نمی خواهد به دست آورد به طوری که تاثیر منحصر به فرد
تداخل با قوانین کلی بقا است.
با این حال اعتراف میکنم که به خوبی ممکن است وجود داشته باشد مکان های که در آن کوه نورد متخصص بشر
رسیدن به قله ، و در عین حال یک حیوان cumbrous و سنگین قادر به فرود.
این است که برخی از یک نقطه که در آن صعود ممکن است وجود دارد. "
"چگونه شما می دانید که ، آقا؟" خواسته Summerlee ، به شدت.
"از آنجا که سلف من ، آمریکا افرا سفید ، ساخته شده در واقع چنین صعود.
در غیر این صورت چگونه می تواند او را دیده اند ، هیولا که او در نوت بوک خود را ترسیم؟ "
"شما وجود دارد دلیل تا حدودی پیش از حقایق ثابت ، گفت :" Summerlee مستحکم.
"من اعتراف فلات خود را ، چون من آن را دیده ، اما من به خودم راضی هنوز رتبهدهی نشده است
که در آن وجود دارد به هر شکل از هر زندگی است. "
"چه شما اعتراف ، آقا ، و یا آنچه شما انجام اعتراف نیست ، واقعا از inconceivably کوچک
اهمیت.
من خوشحالم که درک است که فلات خود در واقع خود به خود بر obtruded
هوش خود را. "
او در آن نگاه ، و پس از آن ، به حیرت ما ، او از سنگ خود را بر خاست ، و ،
تصرف Summerlee های گردن ، او چهره اش را به هوا بر.
"حالا آقا!" او فریاد زد ، خشن با هیجان.
"آیا من به شما کمک کند که فلات شامل برخی از حیوانات زندگی؟"
من گفت که در حاشیه ضخیم سبز معلق به لبه صخره.
از این سیاه و سفید ، جسم درخشان پدید آمده وجود داشته است.
همانطور که به آرامی آمد جلو و معلق شکاف ، ما دیدیم که آن را بسیار بزرگ
مار عجیب و غریب با یک تخت ، بیل مانند سر.
این wavered و بالا به ما برای یک دقیقه quivered ، خورشید صبح gleaming بر آن
براق ، گمراه کننده حلقه. سپس آن را به آرامی داخل شد و
ناپدید شد.
Summerlee تا علاقه مند شده بود که او ایستاده بود unresisting به حال در حالی که چلنجر
سر خود را به هوا بر. در حال حاضر او را تکان داد همکار خود را خاموش و آمد
به شأن و منزلت خود را.
"من باید خوشحال ، استاد چلنجر ، گفت :" او ، "اگر شما می تواند مشاهده و راه خود را به
هر گونه اظهارات که ممکن است به شما را بدون تصرف من چانه رخ می دهد.
حتی در ظاهر بسیار معمولی سنگ پایتون به نظر نمی رسد برای توجیه چنین
آزادی. "" اما زندگی وجود دارد بر فلات تمام
همان ، "همکار وی در پاسخ به در پیروزی.
"و اکنون ، با نشان داده این نتیجه مهم به طوری که روشن است به
هر کسی ، با این حال تعصب و یا کند ذهن ، من عقیده هستم که ما نمی تواند بهتر از
تجزیه اردوگاه ما و سفر به سمت غرب تا زمانی که ما به معنی پیدا کردن بعضی از صعود. "
زمین در پای صخره سنگی بود و شکسته به طوری که در حال کند بود
و دشوار است.
ناگهان ما آمد ، با این حال ، بر چیزی است که قلب ما را تشویق می کردند.
از این سایت آن از یک قرار گاه بود ، با چند قوطی شیکاگو گوشت خالی ، یک بطری
برچسب "براندی" شکسته قلع بازکن ، و مقدار باقی مانده از مسافران دیگر.
مچاله ، از هم پاشیده روزنامه خود را به عنوان حزب دموکرات در شیکاگو نشان داد ،
هر چند از تاریخ محو شده است. "من نه ، گفت :" چلنجر.
"باید افرا سفید."
خداوند جان جالب شده است نگاه به حال در بزرگ درخت سرخس که تحت الشعاع قرار
محل اردو زدن. "من می گویند ، در این نگاه ، گفت :" او.
"من اعتقاد دارم آن است که برای ثبت نام پست بنا شده است."
لغزش از چوب سخت به درخت به گونه ای شده بود به عنوان میخ به نقطه
به سمت غرب. "مسلما به ورود به سیستم پست ، گفت :"
چلنجر.
"دیگر چه؟ پیدا کردن خود را بر یک ماموریت خطرناک
پیشگام ما را ترک کرده است این علامت به طوری که هر حزب که او را به شرح زیر می تواند راه را می دانم که او
گرفته است.
شاید ما باید به برخی از نشانه های دیگر همانطور که ما ادامه آمده است. "
ما در واقع ، اما آنها از طبیعت وحشتناک و غیر منتظره بود.
بلافاصله در زیر صخره ای بزرگ شد یک پچ قابل توجهی از بامبو بالا وجود دارد ، مانند
است که که ما در طی سفر ما بود.
بسیاری از این ناشی می شد twenty پا بالا ، با تیز ، قوی ها ، به طوری که حتی به عنوان
آنها بود آنها نیزه دشوار.
ما در امتداد لبه از این پوشش در حال عبور بودند که چشم من با نور ضعیف گرفتار شد
از چیزی به رنگ سفید در آن است. Thrusting در سر من میان ساقه ، من
پیدا کردم خودم را در یک جمجمه fleshless نگاه.
اسکلت کامل بود وجود دارد ، اما خود به خود جدا شده بود ، جمجمه و ذخیره کردن برخی از پا
نزدیکتر به باز کردن.
با چند ضربه از machetes سرخپوستان ما پاک نقطه و قادر بودند
برای مطالعه جزئیات این فاجعه است.
فقط چند تکه تکه از لباس ها هنوز هم می تواند باشد ، اما باقی مانده وجود دارد
از چکمه به پا استخوانی ، و آن را بسیار روشن است که مرد مرده بود
اروپا.
یک ساعت طلا توسط هادسون ، نیویورک ، و زنجیره ای که برگزار شد ، یک قلم stylographic ، وضع
در میان استخوان ها. همچنین نقره سیگار مورد ،
با "JC ، از AES ،" بر درب.
دولت از این فلز به نظر می رسید نشان می دهد که هیچ زمان فاجعه بزرگ رخ داده بود
قبل از. "او چه کسی می تواند باشد؟" خواست خداوند جان.
"شیطان ضعیف! هر استخوان در بدن خود به نظر می رسد شکسته می شود. "
"و بامبو رشد می کند خود را از طریق دنده شکست ، گفت :" Summerlee.
"این یک گیاه با رشد سریع است ، اما قطعا غیر قابل تصور این است که بدن می تواند
شده اند در اینجا در حالی که نی رشد به twenty پا طول دارد. "
"همانطور که به هویت این مرد ، گفت :" پروفسور چلنجر ، "من هیچ شکی وجود ندارد هر چه بر
آن نقطه است.
همانطور که من راه من تا رودخانه ساخته شده قبل از من به شما در fazenda به من نهاد
سوالات بسیار خاص در مورد افرا سفید.
در بند آنها می دانستند هیچ چیز نیست.
خوشبختانه ، من تا به حال گلوله کردن قطعی ، یک عکس خاص در او وجود داشت
طرح کتاب که به او نشان داد مصرف ناهار با دینی خاص در روزاریو.
این کشیش من قادر به پیدا کردن ، و اما او ثابت کرد یک شخص بسیار منطقی است ، که
در زمان آن absurdly عوضی که من باید به نقطه را به او اثر خورنده که
علوم مدرن باید بر اعتقادات خود ،
او با وجود این برخی از اطلاعات به من مثبت است.
افرا سفید تصویب روزاریو چهار سال پیش ، و یا دو سال قبل از من بدن مرده است.
او در آن زمان تنها نیست ، اما یک دوست ، یک آمریکایی به نام جیمز Colver وجود دارد ،
باقی مانده که در قایق و این مربوط به کلیسا برآورده نمی کنند.
من فکر می کنم ، در نتیجه ، که می تواند وجود داشته باشد شکی نیست که ما در حال حاضر به دنبال
باقی مانده از این Colver جیمز. "" نه ، گفت : "خدا جان ،" شک و تردید بسیار وجود دارد
که چگونه او با مرگ او.
او کاهش یافته است و یا chucked شده است از بالا ، و غیره شده است impaled.
دیگر چگونه می تواند او استخوان خود آمده ، و او چگونه می تواند از طریق شده توسط گیر
این نی ها با امتیاز بسیار بالا در بالا سر ما خود را؟ "
ارام آمد بر ما بود که ما این دور باقی می ماند در هم شکسته و متوجه حقیقت
کلمات خداوند جان Roxton است. رئیس beetling از صخره بینی
بیش از عصا ترمز.
بدون شک او از بالا کاهش یافته بود. اما او کاهش یافته بود؟
اگر به تصادف شده است؟
و یا -- در حال حاضر شوم و وحشتناک امکانات شروع به تشکیل دور که
زمین ناشناخته است.
ما را در سکوت نقل مکان کرد ، و ادامه داد : به دور از خط ساحل از صخره ، که
به عنوان ناگسستنی و حتی به عنوان برخی از این هیولا قطب جنوب یخ زمینه که من
دیده می شود به عنوان کشش از افق را به تصویر کشیده
افق و قوی بالای سر ماست از رگ کاوش.
در پنج مایل ما شاهد هیچ شکاف یا شکستن. و سپس ناگهان به درک چیزی
که ما را با امید تازه پر شده است.
در یک توخالی از سنگ ، محافظت از باران ، فلش خشن کشیده شده وجود دارد در
گچ ، با اشاره هنوز به سمت غرب. "افرا سفید دوباره ، گفت :" استاد
چلنجر.
"او تا به حال برخی که وقوع امری از راه ارزش نزدیک به دنبال پشت سر او."
"او گچ ، پس از آن؟" "یک جعبه chalks رنگ در میان
اثر من در کوله بار خود را در بر داشت.
من به یاد داشته باشید که یکی به رنگ سفید را به یک ریشه پوشیده شده است. "
"این است که قطعا شواهد خوبی ، گفت :" Summerlee.
"ما تنها می تواند به هدایت او را قبول و به دنبال به سمت غرب."
ما اقدام برخی از پنج مایل وقتی که دیگر ما یک پیکان سفید بر سنگ را دید.
این در یک نقطه که در آن صورت از صخره بود برای اولین بار بود در یک تقسیم
شکاف باریک.
در داخل شکاف بود یک علامت راهنمایی دوم ، که سمت راست آن را با اشاره
نوک تا حدی بالا ، تا اگر نقطه در بالا نشان داده شد و سطح
زمین.
این مکان رسمی است ، برای دیوارهای عظیم و شد تا شکاف از آسمان آبی تا
محدود و توسط یک حاشیه دو از سبزه ، پنهان است که فقط یک کم نور و سایه
نفوذ نور به پایین.
ما هیچ مواد غذایی را برای ساعت های زیادی کرده بود و خیلی خسته با سنگی و نامنظم
سفر ، اما ، اعصاب ما هم صحافی می شدند به ما اجازه می دهد تا متوقف شد.
ما دستور داد اردوگاه به تن به تن ، با این حال ، و ، خروج از هندی ها به آن ترتیب ، ما
چهار ، با دو نیم نژاد ، اقدام تا تنگه های باریک.
این در در دهان بیش از چهل پا نیست ، اما تا زمانی که بسته به سرعت در حال
به پایان رسید در یک زاویه حاد ، بیش از حد راست و صاف برای صعود.
بدیهی است آن شد که پیشگام این ما را به نشان می دهد تلاش کرده بودند نیست.
ما راه ما را به عقب -- تنگه کل بیش از یک چهارم از یک مایل عمیق نیست -- و
سپس ناگهان چشم سریع از خداوند جان افتاد بر آنچه ما به دنبال.
بالا بالا سر ما ، در میان سایه های تاریک ، یکی از دایره های عمیق تر وجود دارد
تیره. مطمئنا آن را تنها می تواند به باز شدن می شود
غار.
این پایگاه از صخره بود با سنگ سست و در نقطه نشانه رفته ، و آن را نه
دشوار است با دست و پا بالا رفتن است. هنگامی که ما به آن رسیده ، تمام شک حذف شد.
نه تنها آن را باز به سنگ ، اما در کنار آن یک بار مشخص شده بود
دیگر نشانه ای از فلش.
اینجا شد نقطه ، و این به این معنی است که توسط آن افرا سفید و بد بخت رفیق خود را
صعود آنها ساخته شده بود.
ما هم هیجان زده شدند برای بازگشت به اردوگاه ، اما باید اکتشاف اول ما را در
یک بار.
خداوند جان بود مشعل برق در کوله بار خود را ، و این تا به حال به ما به عنوان
نور است.
او پیشرفته ، پرتاب کمی دایره کوچک خود را واضح و روشن از پرتو زرد قبل از او ،
در حالی که در فایل تنها به ما در پاشنه او را دنبال کردند.
این غار به حال معلوم شده است در آب فرسوده ، دو طرف در حال صاف و طبقه تحت پوشش
با سنگ گرد. این چنین اندازه که یک مرد تنها بود
می تواند فقط از طریق توسط دولا شدن ، مناسب است.
برای پنجاه متری آن بود تقریبا مستقیم به سنگ ، و سپس آن را در زاویه صعود
از 45.
در حال حاضر این شیب تندتر شد و حتی ، و ما در بر داشت خود را به بالا رفتن از دست
و زانو در میان آوار ام افت شل که از زیر با ما.
ناگهان علامت تعجب را شکست و از جانب پروردگار Roxton.
"این مسدود شده!" گفت که او.
خوشه پشت سر ما در زمینه زرد رنگ از نور یک دیوار از بازالت شکسته دیدم
که توسعه یافته به سقف. "پشت بام تا به در افتاده!"
در روزگار ما بیهوده برخی از قطعات.
اثر تنها این بود که بزرگتر شد جدا شده و تهدید به رول کردن
شیب و خرد ما.
این آشکار است که مانع شده بود فراتر از هر گونه تلاش که ما می تواند به
حذف آن. جاده که توسط افرا سفید به حال صعود
دیگر در دسترس است.
بیش از حد بازیگران را به صحبت می کنند ، ما را stumbled تونل تاریک و راه ما را
به اردوگاه.
یک حادثه رخ داده است ، با این حال ، قبل از ما به سمت چپ تنگه است ، که از اهمیت در
نظر از آنچه پس از آن آمد.
ما در یک گروه کوچک در پایین شکاف ، برخی از forty پا جمع
در زیر دهانه غار ، وقتی که یک سنگ نورد بزرگ به طور ناگهانی پایین -- و شات
ما گذشته را با نیروی فوق العاده ای.
این دقیقترین فرار برای یک یا همه ما بود.
ما می توانیم خود را نیست از چه رو سنگ آمده بود ، اما ما از نژاد مختلف کارمندان ، که
هنوز در باز شدن این غار ، گفت که گذشته آنها را پرواز کرده بود ، و باید
بنابراین از این اجلاس کاهش یافته است.
به دنبال به سمت بالا ، ما می تواند نشانه ای از حرکت بالا به ما در میان جنگل سبز را ببینید
که در صدر صخره.
می تواند شک کمی وجود دارد ، با این حال ، که سنگ در ما بود ، پس از حادثه
و انسانیت بدخواه -- -- بر فلات قطعا به بشریت اشاره کرد.
ما عجله از شکاف خارج ، ذهن ما پر از این تحول جدید ، و آن
تحمل به برنامه های ما.
وضعیت دشوار بود به اندازه کافی قبل ، اما اگر مانع از طبیعت شد
افزایش مخالفت عمدی انسان ، و سپس مورد ما حقیقتا یک نا امید کننده
است.
و با این حال ، همانطور که ما که در حاشیه زیبا از سرسبزی تنها چند صد از نگاه
پا بالای سر ما بود ، یکی از ما که می تواند ایده بازگشت به تصور وجود ندارد
به لندن تا زمانی که ما آن را به عمق آن کشف شده بود.
در بحث در مورد وضعیت ، ما مصمم است که به بهترین بود البته ما به ادامه
ساحل دور فلات به امید پیدا کردن برخی از وسایل دیگر از رسیدن به
بالا.
خط از صخره ، که در ارتفاع قابل توجهی کاهش یافته بود ، در حال حاضر آغاز شده بود
به روند از غرب به شمال ، و اگر ما می تواند این را به عنوان نمایندگی از قوس الکتریکی را
یک دایره ، محیط کل نیست می تواند خیلی بزرگ است.
در بدترین حالت ، پس از آن ، ما باید در چند روز در نقطه شروع ما است.
ما یک راهپیمایی آن روز که بالغ بر برخی از 22 و مایل ، بدون هیچ گونه تغییر در
چشم انداز ما است.
من ممکن است به ذکر است که aneroid به ما نشان می دهد که در شیب مستمر که ما
صعود از آنجا که ما را رها canoes ما ما باید به کمتر از 3000 افزایش یافته است
متر بالاتر از سطح دریا.
از این رو یک تغییر قابل توجه در هر دو دما و در پوشش گیاهی وجود دارد.
ما متزلزل کردن برخی از حشرات که زندگی وحشتناک است که از زهر گرمسیری
سفر.
کف دست چند هنوز هم ، زنده ماندن و بسیاری از درخت سرخس ، اما درختان آمازون شده اند
همه را پشت سر گذاشت.
این لذت بخش برای دیدن convolvulus ، شور گل ، و بگونیا ، تمام
به خاطر من از خانه ، در اینجا در میان این سنگ نامهربان.
یک بگونیا قرمز وجود دارد فقط به همان رنگ به عنوان یکی است که در یک قابلمه در پنجره نگه داشته
از یک ویلای خاصی در Streatham -- اما من به خاطره drifting خصوصی.
آن شب -- من هنوز هم از روز اول circumnavigation ما را از زبان
فلات -- یک تجربه بزرگ به ما در انتظار ، و یکی که برای همیشه در حالت استراحت شک مجموعه
که ما می تواند به عنوان شگفتی های پس از نزدیک به ما بود.
شما متوجه خواهد شد که شما آن را بخوانید ، عزیز من آقای McArdle ، و احتمالا برای اولین بار
زمانی که مقاله من در تعقیب غاز وحشی و ارسال نیست ، و این که وجود دارد
inconceivably کپی خوب انتظار برای
هر زمان که جهان ما را ترک استاد را به استفاده از آن.
من نباید جرات انتشار این مقالات ، مگر اینکه من می توانم را به اثبات من به
انگلستان ، و یا من باید به عنوان Munchausen روزنامه نگاری از همه هم مورد ستایش قرار داد.
من شک ندارم که شما احساس می کنید به همان روش خود را ، و نمی خواهد که شما را به مراقبت از
سهام اعتبار کامل از روزنامه بر این ماجرا تا زمانی که ما می تواند به ملاقات کر
انتقاد و شک و تردید که در مقالات از جمله باید از ضرورت استخراج.
پس از این حادثه فوق العاده ، که مانند یک تیتر برای مقاله قدیمی را ،
باید هنوز هم به نوبه خود در کشو تحریریه منتظر بمانید.
و هنوز آن را بیش از همه در یک فلش ، و هیچ عاقبت به آن وجود دارد ، در خود ذخیره
اعتقادات. چه رخ داد این بود.
خداوند جان ajouti شات به حال -- که کوچک ، خوک مانند حیوانات -- و ، و نیمی از آن
شده به سرخپوستان داده می شود ، ما در پخت و پز نیم دیگر بر آتش است.
است که سرما را در هوا پس از تاریک وجود دارد ، و همه ما کشیده شده تا به حال نزدیک به شعله.
شب بود moonless ، اما بعضی از ستاره ها وجود دارد ، و یک نفر می تواند برای کمی را ببینید
از راه دور در سراسر دشت.
خوب ، به طور ناگهانی از تاریکی ، از شب ، swooped چیزی را با یک وجود دارد
صدای فش فش زدن مثل یک هواپیما.
کل گروه از ما برای یک لحظه با یک تاج از بال چرمی پوشیده شده بود ، و
من تا به حال یک چشم انداز از لحظه ای طولانی ، و مار مانند گردن ، شدید ، قرمز ، چشم حریص ، و
خوراکی منقار بزرگ ، پر شده است ، به شگفتی من ، با کمی ، دندان gleaming.
لحظه بعد از آن رفته بود -- و شام ما بود.
سایه بزرگ سیاه و سفید ، بیست پا در ، به هوا گذاشتم. برای یک لحظه
بال هیولا خشک از ستاره ، و سپس آن را بر پیشانی از صخره از بین رفت
در بالا به ما.
همه ما در سکوت شگفت زده دور آتش شنبه ، مانند قهرمانان که ویرژیل
Harpies را بر آنها است. Summerlee این بود که برای اولین بار به
صحبت می کنند.
"پروفسور چلنجر ، گفت :" او ، در صدا و جدی ، که quavered با احساسات ،
"من مدیون شما معذرت خواهی. آقا ، من بسیار در اشتباه است ، و من التماس
که شما را فراموش کرده چه گذشته است. "
سخاوتمندانه این گفته شده بود ، و این دو نفر برای اولین بار دست به دست تکان داد.
بسیار ما با این چشم انداز روشن از pterodactyl اول ما به دست آورد.
این ارزش به سرقت رفته شام را دو مرد مثل هم بود.
اما اگر زندگی ماقبل تاریخ وجود داشته است بر فلات آن زیاد نیست ، برای ما
تا به حال هیچ نگاه اجمالی بیشتر از آن را در سه روز آینده.
در این زمان که ما طی یک کشور بی ثمر و ترسناک ، که به جایگزین
بین سنگی بیابان و باتلاق های متروک و پر از بسیاری از وحشی و پرندگان ، به شمال و
شرق از صخره است.
از این جهت به جای است که واقعا غیر قابل دسترس ، و ، شد آن را برای یک نیست
لبه hardish اجرا می شود که در پایه خیلی از پرتگاه ، ما باید تا به حال به
به عقب بازگردیم.
در بسیاری از ما تا کمر ما را در لجن و گل و چاق شدن یک ساله ، نیمه گرمسیری
باتلاق.
به مسائل بدتر ، به نظر می رسید به محل مورد علاقه پرورش محل از
Jaracaca مار ، سمی ترین و تهاجمی در جنوب امریکا.
دوباره و دوباره این موجودات وحشتناک آمد نوشتن و springing نسبت به ما
در سطح این باتلاق متعفن ، و آن را تنها با نگه داشتن ما به ضرب گلوله ، تفنگ بود
همیشه آماده است که ما می تواند احساس امنیت از آنها.
یکی از قیف به شکل افسردگی در مرداب ، از رنگ سبز خاکستری رنگ در رنگ از برخی از پلان
festered که در آن ، همواره به عنوان حافظه کابوس در ذهن من باقی مانده است.
به نظر می رسد به یک لانه های ویژه از این vermins ، و دامنه های زنده
با آنها ، همه در جهت نوشتن ما ، برای آن یک ویژگی از Jaracaca است
که او همیشه انسان در نگاه اول حمله کند.
بودند بسیاری برای ما به ساقه وجود دارد ، بنابراین ما نسبتا به پاشنه در زمان ما بود و تا زمانی که ما
خسته شد.
من همیشه باید ما به عنوان نگاه به عقب به یاد داشته باشید تا چه حد ما می تواند در پشت سر و
گردن از تعقیب وحشتناک ما رو به افزایش و کاهش در میان نی.
Jaracaca باتلاق ما آن را در نقشه که ما به نام ساخت.
صخره به سمت دورتر رنگ قرمز رنگ خود را از دست داده بود ، در حال شکلات قهوه ای را در
رنگ ، از پوشش گیاهی بیشتر در امتداد بالا از آنها بود ، پراکنده ، و آنها را به غرق شده بود
سه یا چهار صد فوت ارتفاع است ، اما
هیچ جایی در هیچ نقطه ای که آنها می تواند صعود ما را پیدا کنید.
اگر هر چیزی ، آنها بیشتر از غیر ممکن است در نقطه اول که در آن ما آنها را ملاقات کرده بود.
شیب مطلق آنها این است که در این عکس که من در طول زمان نشان داد سنگی
صحرا.
"مسلما ، گفت :" من ، همانطور که ما مورد بحث و بررسی وضعیت ، "باران باید راه خود را پیدا
به نحوی. ملزم به وجود آب در کانال
سنگ. "
"دوست جوان ما در حد یک نگاه اجمالی از شفاف بودن ، گفت :" پروفسور چلنجر ،
من نوازش بر شانه. گفت : "باران در جایی باید ،" من تکرار می شود.
"او را نگه می دارد گرفتن دست شرکت بر واقعیت.
اشکال فقط این است که قطعی های تظاهرات چشمی ثابت
که هیچ کانال آب از سنگ وجود دارد. "
"از کجا ، و سپس ، آیا آن؟"
من همچنان ادامه داشت. "من فکر می کنم ممکن است نسبتا به عهده گرفت که اگر
آن را به سمت خارج آن باید داخل اجرا آمده است. "
"سپس یک دریاچه در مرکز وجود دارد."
"بنابراین ، من باید فرض کنید." "این احتمال وجود دارد که بیش از این دریاچه ممکن است
یک دهانه قدیمی ، گفت : "Summerlee. "شکل گیری تمام شده است ، البته ، بسیار
آتشفشانی.
اما ، با این حال که ممکن است ، من باید انتظار سطح شیب فلات برای پیدا کردن
داخل با یک ورقه قابل توجهی از آب در مرکز ، که ممکن است تخلیه کردن ، توسط برخی از
کانال ، قنات به باتلاق از باتلاق Jaracaca. "
"یا تبخیر ممکن است به حفظ تعادل ،" اظهار داشت چلنجر ، و
دو مرد را یاد کردن را به یکی از بحث های معمول علمی خود سرگردان است ، که
به عنوان فهم به عنوان چینی به شخص غیر روحانی.
در روز ششم ما به اتمام نخستین مدار ما از صخره ، و خود در بر داشت
پشت در اردوگاه اول ، در کنار اوج جدا شده از سنگ.
ما یک حزب دل شکسته شد ، برای هیچ چیز می توانست بیشتر به دقیقه از ما
بررسی ، و آن را کاملا خاص است که هیچ نقطه وجود دارد
که در آن در حال فعال ترین انسان احتمالا می تواند صخره به مقیاس امید.
محل که افرا سفید گچ به عنوان علامت به معنی خود را از دسترسی به حال نشان داد
بود در حال حاضر به طور کامل غیر قابل عبور.
چه شد ما به در حال حاضر؟ فروشگاه ما از مقررات ، تکمیل شده توسط
اسلحه ما بودند ، از برگزاری خوب ، اما روز آمد که باید به آنها نیاز
دوباره پر کردن.
در چند ماه باران ممکن است انتظار می رود ، و ما باید از شستشو
اردوگاه ما است.
سنگ بود و سخت تر از سنگ مرمر ، و هر گونه تلاش در قطع یک مسیر برای تا بزرگ
ارتفاع بیش از زمان ما را خواهد پذیرفت.
جای تعجب نیست که ما gloomily در هر نگاه است که شب ، و به دنبال پتو ما
به سختی با یک کلمه رد و بدل.
من به یاد داشته باشید که به عنوان کاهش یافته است من را به خواب آخرین خاطره من است که چلنجر بود
چمباتمه بود ، مانند یک هیولا گاو ، قورباغه ، توسط آتش ، سر بزرگ خود را در دست او ،
ظاهرا در عمیق ترین تفکر غرق ، و
کاملا بی اعتنا به شب خوب است که من او را خواست.
چلنجر -- اما این یک چلنجر بسیار متفاوت است که ما را در صبح استقبال شد
با قناعت و از خود درخشان از فرد به کل است.
او به ما که ما با آن روبرو برای صبحانه با فروتنی اشتباه خود را در deprecating مونتاژ
چشم ها ، به عنوان کسی است که باید گفت ، "من می دانم که من شایسته همه که شما می توانید می گویند ، اما من دعا
به شما یدکی blushes من با گفتن آن را. "
ریش او bristled exultantly ، قفسه سینه خود خارج پرتاب شد ، و دست خود را فشار بود
به جلوی ژاکت است.
بنابراین ، در تصور خود ، ممکن است خود او را گاهی اوقات ، gracing پایه خالی در
میدان ترافالگار ، و اضافه کردن یک به وحشت از خیابان های لندن.
"ابراز پیروزی از اکتشاف" او گریه ، دندان های درخشان خود را از طریق ریش او.
"آقایان ، شما ممکن است به من تبریک می گویم و ما ممکن است هر یک از دیگر تبریک می گویم.
مشکل حل شده است. "
"شما را در بر داشت یک راه است؟" "من فکر می کنم تا به سرمایه گذاری."
"و در آن؟" برای پاسخ او را به نوک تیز مانند اشاره کرد
اوج بر حق ما است.
چهره ما -- یا من ، حداقل -- کاهش تا ما آن را بررسی.
که از آن می تواند صعود ما تا به حال اطمینان همراه ما است.
اما یک پرتگاه وحشتناک ذخیره کردن بین آن و فلات.
"ما هرگز می تواند در سراسر" من gasped. "ما حداقل می توانید تمام این اجلاس ، رسیدن به"
گفت که او.
"وقتی که ما تا من ممکن است به شما نشان می دهد که منابع از ذهن مبتکر هستند
هنوز رتبهدهی نشده است خسته. "
بعد از صبحانه ما باز بسته نرم افزاری که در آن رهبر ما بالا رفتن از خود را آورده بود
لوازم جانبی.
از آن به او یک حلقه از طناب قوی ترین و سبک ترین ، یک صد و پنجاه پا در
طول ، با بالا رفتن از آهن ، گیره ، و دستگاه های دیگر.
خداوند جان یک کوه با تجربه بود ، و Summerlee برخی از بالا رفتن از خشن انجام داده بود
در زمان های مختلف ، به طوری که من واقعا تازه کار در سنگ کار از حزب ، اما من
قدرت و فعالیت ممکن است برای من می خواهم از تجربه ساخته شده است.
این در واقع نه یک کار بسیار سخت بود ، هر چند لحظه بود که من ساخته شده وجود دارد
سیخ شدن مو بر سر من.
نیمه اول کاملا آسان است ، اما از آنجا به سمت بالا به طور مداوم تندتر شد
تا ، برای پنجاه آخرین پاها ، ما به معنای واقعی کلمه چسبیده بود با انگشتان ما و
انگشتان پا به دانشهای کوچک و شکاف در سنگ.
من می توانستم آن را انجام ، و نه می تواند Summerlee ، اگر چلنجر بود ، به دست آورده نمی
اجلاس (فوق العاده بود به چنین فعالیت هایی در پس سنگین موجود) و
دور طناب ثابت وجود دارد از تنه درخت رشد قابل توجهی که وجود دارد.
با استفاده از این به عنوان حمایت از ما ، ما به زودی قادر به تقلا کردن دیوار های ناهموار ممکن میکند تا زمانی که ما
خود را به پلت فرم های کوچک پوشیده از چمن ، برخی از فوت 25 هر راه یافت ،
که تشکیل اجلاس سران.
اولین اثری که من وقتی که من نفس من بهبود بود از
نمایش فوق العاده ای در سراسر کشور است که ما تا به حال صرف می باشد.
دشت کل برزیل به نظر می رسید در زیر به ما دروغ ، گسترش و به دور تا دور
آن را در مه کم آبی بر دورترین آسمان خط به پایان رسید.
در پیش زمینه بود شیب طولانی ، پوشیده شده با سنگ ها و نقطه چین با درخت
سرخس ، دورتر را در فاصله متوسط ، به دنبال بیش از تپه پشت زین ، من می توانم
فقط به جرم زرد و سبز را از
بامبو که از طریق آن ما گذشته بود و پس از آن ، به تدریج ، افزایش پوشش گیاهی
تا زمانی که شکل گرفته در جنگل بزرگ توسعه یافته که تا آنجا که به چشم می تواند برسد ،
و برای 2000 خوب مایل فراتر از آن.
من هنوز هم آشامیدنی در این چشم انداز فوق العاده که دست سنگین از
پروفسور سقوط بر شانه من. "به این ترتیب ، دوست جوان من ، گفت :" او.
"vestigia nulla retrorsum.
نگاه هرگز rearwards ، اما همیشه به هدف شکوهمند ما. "
سطح فلات ، هنگامی که من تبدیل شده است ، دقیقا همان است که بود که در آن ما بود ، و
بانک بوته های سبز ، با درختان گاه به گاه ، نزدیک بود که از آن مشکل بود
چگونه متوجه غیر قابل دسترس از آن باقی مانده است.
در یک حدس خشن در خلیج فارس بود چهل پا در ، اما ، تا آنجا که من می تواند آن را ببینید ،
همچنین ممکن است شده اند چهل مایلی. من یک بازو دور تنه قرار داده
درخت و تکیه بر پرتگاه.
پایین دور شد از چهره های کوچک و تاریک از بندگان ما ، به دنبال در ما.
دیوار بود و کاملا ناگهانی ، به عنوان این بود که که من مواجه شده است.
"این در واقع کنجکاو ، گفت :" صدای creaking پروفسور Summerlee.
من تبدیل شده است ، و متوجه شد که او با علاقه زیادی بررسی شده بود درخت به که من
چسبیده.
که پوست آن صاف و کوچک ، برگ آجدار به نظر می رسید آشنا به چشم من.
"چرا" ، فریاد "اتمام حجت راش!" "دقیقا ، گفت :" Summerlee.
"یک شخص ، میهن در یک سرزمین دور."
"نه تنها یک شخص ، هم میهن ، آقا خوب من ، گفت :" چلنجر "، اما همچنین ، اگر من ممکن است
اجازه داده می شود تا تصویر را بزرگ تشبیه خود ، یک متحد از ارزش است.
این درخت راش ناجی ما خواهد شد. "
"جورج!" گریه خدا جان ، "پل" "دقیقا ، دوستان من ، یک پل!
این برای هیچ چیز است که من صرف یک ساعت شب گذشته در تمرکز ذهن من بر
وضعیت.
من به برخی از خاطراتی از یک بار remarking به دوست جوان ما در اینجا است که GEC
در بهترین حالت خود را زمانی که به پشت او است به دیوار. شب گذشته به شما خواهد پذیرفت که همه ما
پشت به دیوار.
اما که در آن اراده و عقل با هم ، همیشه وجود دارد یک راه است.
پل متحرک پیدا شده بود که می تواند در سراسر مغاک کاهش یافته است.
بنگر آن! "
این قطعا یک ایده درخشان. درخت sixty خوب پا در ارتفاع شده بود ،
و اگر آن را تنها سقوط راه حق آن را به آسانی به شکاف عبور کنند.
چلنجر از تبر اردوگاه بیش از شانه خود را پرتاب شده بود ، زمانی که او صعود.
در حال حاضر او به دست من. "دوست جوان ما دارای نیروی عضلانی و
sinews ، گفت : "او.
"من فکر می کنم او خواهد شد مفید ترین در این کار.
من باید التماس ، با این حال ، که شما با مهربانی از فکر کردن برای خود خودداری کنند ، و
است که شما دقیقا انجام خواهد داد آنچه به شما گفته. "
من خود را در جهت کاهش gashes مانند در دو طرف درختان را که به عنوان تضمین
آن را باید در پاییز که ما مورد نظر.
این در حال حاضر قوی ، شیب طبیعی در جهت فلات ، به طوری که
ماده سخت بود نه. در نهایت من را به صورت جدی کار بر
تنه ، مصرف به نوبه خود و به نوبه خود با خداوند جان.
در کمی بیش از یک ساعت بود که کرک بلند وجود دارد ، درخت تحت تأثیر رو به جلو ، و سپس
سقوط بیش از ، دفن و شاخه آن در میان بوته ها در سمت دورتر.
تنه قطع نورد به لبه بسیار از پلت فرم های ما ، و برای یک وحشتناک
دوم همه به فکر آن بود.
خود را متعادل ، با این حال ، چند اینچ از لبه ، و ما را به پل وجود دارد
ناشناخته.
همه ما ، بدون یک کلمه ، دست تکان داد ، با پروفسور چلنجر ، که خود را بزرگ نی
کلاه و عمیقا متمایل به هر یک به نوبه خود.
"من افتخار ادعا می کنند ، گفت :" او ، "که اولین به عبور از سرزمین ناشناخته -- یک
اتصالات موضوع ، بدون شک ، برای برخی از نقاشی های تاریخی در آینده. "
او پل با نزدیک شدن به حال زمانی که خداوند جان دست خود را به کت او کرد.
"عزیزم اختتامیه جشنواره صنعت چاپ ، گفت :" او ، "من واقعا می تواند آن را اجازه نمی دهد."
"آیا می توانم آن را اجازه نمی دهد ، آقا!"
سر رفت و ریش رو به جلو. "آن زمانی است که یک ماده در علم ، نمی
می دانید ، منجر شود خود را دنبال می کنم دلیل این که شما از طریق bein 'یک مرد علم است.
اما تا به شما برای من وقتی که شما را به بخش من آمده است. "
"بخش شما ، آقا؟" "همه ما حرفه ای ما ، و
'soldierin معدن می باشد.
ما ، accordin به ایده های من ، invadin "یک کشور ، که ممکن است یا ممکن است بهم متصل و
پر از دشمنان ندارم.
به بارج کورکورانه به آن را برای می خواهید از یک حس مشترک و کمی صبر من
مفهوم مدیریت. "اعتراض بیش از حد معقول و منطقی به
نادیده.
پرتاب چلنجر سر و شانه های سنگین است.
"خب ، آقا ، شما چه پیشنهاد؟"
"برای همه من می دانم که ممکن است از یک قبیله آدم خواران waitin' برای ناهار زمان در میان
کسانی که بسیار بوته ، گفت : "پروردگار جان ، به دنبال در سراسر پل.
"بهتر است به یاد خرد قبل از اینکه شما را به یک cookin' - گلدان دریافت کنید ، پس ما به محتوا
خود را با hopin "که در آن هیچ waitin مشکل وجود دارد برای ما ، و در همان
ساعت هم ما عمل خواهیم کرد و اگر وجود داشت.
مالون و من دوباره به پایین ، از این رو ، و ما به نتیجه رسیدن چهار تفنگ ،
همراه با گومز و دیگری.
یک مرد می تواند در سراسر بروید و بقیه او را با اسلحه پوشش ، تا زمانی که می بیند
آن است که امن برای جمعیت کل به همراه. "
چلنجر را بر بیخ و بن قطع شنبه و تشکر خود را به بی صبری ، اما Summerlee و من
بودند از یک نظر داشته باشید که خداوند جان رهبر ما بود که چنین عملی در جزئیات
سوال.
و صعود یک چیز ساده تر بود و اکنون که طناب dangled کردن صورت از بدترین
بخشی از صعود. در عرض یک ساعت ما را آورده بود تفنگ
و یک گلوله ، تفنگ.
نیمه نژاد نیز به حال صعود ، و به دستور خداوند جان آنها تا به حال انجام
تا عدل از مقررات در مورد اکتشاف اول ما باید یک مدت طولانی.
ما هر یک از کارتریج های bandoliers.
"در حال حاضر ، چلنجر ، اگر شما واقعا به حال انسان برای اولین بار در اصرار دارند ، گفت :" خدا جان ،
هر زمانی که آماده سازی کامل شد.
«من خیلی مدیون شما اجازه مهربان خود ، گفت :" عصبانی
استاد ، برای یک مرد هرگز پس از تحمل هر شکل از قدرت است.
"از آنجا که شما به اندازه کافی خوب به آن اجازه دهد ، من قطعا باید آن را بر خودم به
به عنوان پیشگام این موقعیت. "
صندلی خود را با یک پا آویزان پرتگاه در هر طرف ، و تبر خود را پرتاب شده
بر پشت او ، چلنجر راه خود را در سراسر تنه hopped و به زودی در دیگر
طرف.
او clambered و اسلحه خود را در هوا دست تکان دادند.
"در گذشته" او گریه. "در گذشته!"
من مشتاقانه در او gazed ، با یک انتظار مبهم است که برخی از سرنوشت وحشتناک خواهد بود
پیکان در او را از پرده سبز پشت سر او.
اما تمام شد آرام ، نجات است که عجیب و غریب ، بسیاری از رنگ پرنده پرواز کرد تا از زیر او
پا و از بین رفته در میان درختان. Summerlee دوم شد.
انرژی سیمی او فوق العاده ضعیف تا در یک قاب.
او به داشتن دو تفنگ پرتاب بر پشت او اصرار داشت ، به طوری که در هر دو استادان شد
مسلح زمانی که او خود را حمل و نقل ساخته شده بود.
من بعد ، و تلاش به نگاه کردن به خلیج فارس بیش از وحشتناک که من
عبور بود.
Summerlee برگزار شد ، از پایان لب به لب از تفنگ او ، و یک لحظه بعد من قادر به
درک دست خود را. همانطور که به خدا جان ، او در راه می رفت -- در واقع
راه می رفت بدون حمایت!
او باید اعصاب از آهن داشته باشند. و ما وجود دارد ، چهار نفر از ما ، بر
سرزمین خواب وخیال ، جهان را از دست داده ، از افرا سفید. برای همه ما آن را به لحظه ای از ما به نظر می رسید
پیروزی عالی.
چه کسی می تواند حدس زده است که آن را مقدمه ای برای فاجعه ما عالی بود؟
اجازه بدهید در چند کلمه که چگونه ضربه خرد سقوط بر ما می گویند.
ما به دور از لبه تبدیل شده بود ، و حدود پنجاه متری از نزدیک نفوذ به حال
خار و خاشاک ، که یک سقوط وحشتناک خارق از پشت سر ما وجود دارد بود.
با یک ضربه ما عجله به راه است که ما تا به حال آمده است.
این پل رفته بود!
دور را در پایه صخره من ، که من نگاه ، یک توده درهم از شاخه
و متلاشی تنه. این درخت راش ما بود.
بود لبه پلت فرم فروپاشید و اجازه دهید آن را از طریق؟
برای لحظه ای این توضیح در همه ذهن ما است.
بعد ، از طرف دورتر از اوج سنگی قبل از ما تیره روی صورت ،
چهره گومز نیمه نژاد ، به آرامی برآمده بود.
بله ، گومز بود ، اما دیگر گومز از لبخند متین و ماسک مانند
بیان.
در اینجا بود که با چشم به صورت فلش و ویژگی های تحریف شده ، صورت را با تکان
نفرت و با شادی از جا در رفته از انتقام احساس خشنودی.
"پروردگار Roxton!" او فریاد زد.
"پروردگار جان Roxton!" "خب ، گفت :« همراه ما ، "من اینجا هستم."
جیغ زدن از خنده آمد در سراسر مغاک. "بله ، وجود دارد و شما هستند ، شما سگ انگلیسی ، و
وجود شما باقی خواهد ماند!
من منتظر و منتظر ، و اکنون آمده است شانس من.
شما آن را سخت به بلند شدن ، شما آن را پیدا به سخت تر است.
شما نفرین احمق ، شما به دام افتاده اند ، هر یک از شما! "
ما بیش از حد شگفت زده به صحبت می کنند. ما تنها می تواند وجود دارد خیره ایستاده در
شگفتی.
شاخه شکسته بزرگ بر چمن نشان داد او از چه اهرم های خود به دست آورد تا به حال به شیب
بیش از پل است. صورت ، از بین رفته بود ، اما در حال حاضر از آن بود
تا دوباره ، بیشتر از کوره در رفته تر از قبل.
"ما نزدیک به شما را با یک سنگ در غار کشته شده ،" او گریه ، "اما این است که بهتر است.
از آن است که آهسته تر و وحشتناک است.
استخوان های شما سفید کردن وجود دارد ، و هیچ می دانید که در آن شما دروغ گفته یا به پوشش
آنها را. همانطور که شما دروغ در حال مرگ ، از لوپز فکر می کنم ، کسی که
پنج سال پیش در رودخانه Putomayo شات.
من برادر خود را ، و هر چه خواهد شد من خواهد مرد خوشحال در حال حاضر ، برای حافظه خود شده است
avenged. "یک دست خشم به ما زده شده بود ، و سپس
تمام شد آرام.
بود از نژاد مختلف به سادگی ساخته انتقام خود و پس از آن فرار کرد ، همه ممکن است
و با او شده است.
این است که احمقانه ، غیر قابل مقاومت ضربه لاتین به دراماتیک است که آورده بود
سقوط خودش را دارد.
Roxton ، مردی که خود را به نام شلاق زدن خداوند به دست آورده بود ، از طریق سه
کشور بود ، که می تواند با خیال راحت taunted نیست.
نیمه نژاد نزولی در سمت دورتر از اوج بود ، اما قبل از او
می تواند به زمین خداوند جان در امتداد لبه فلات حال اجرا و رسیدن به دست آورد
نقطه ای که از آن او می تواند انسان خود را ببینید.
یک نرم افزار واحد از تفنگ او وجود دارد ، و ، هر چند که ما شاهد چیزی ، ما را شنیده فریاد
و پس از آن ضربه دور از بدن در حال سقوط.
Roxton آمد تا ما را با چهره سنگ گرانیت.
"من یک ابله کور ، گفت :" او ، به تلخی "این حماقت من است که به ارمغان آورده است
از همه شما را به این مشکل.
من باید به خاطر این است که این مردم خاطرات طولانی برای خون دشمنی ، و
بیشتر شده است به سپاه پاسداران است. "" در مورد یکی دیگر؟
از آن زمان دو نفر از آنها به اهرم است که درخت از لبه. "
"من می توانم او را به ضرب گلوله کشته است ، اما من به او اجازه دهید برود. او ممکن است تا به حال هیچ بخشی در آن است.
شاید آن شده اند که بهتر است اگر من او را کشته بود ، برای او باید ، به عنوان به شما می گویند ، به
وام یک دست. "
حالا که ما به حال نشانه عمل خود ، هر یک از ما می تواند به بازیگران و به یاد داشته باشید
برخی از عمل شوم به بخشی از از نژاد مختلف -- تمایل ثابت خود را به ما
طرح ها ، دستگیری او در خارج از چادر ما زمانی که او
بود آنها را بیش از حد شنوایی ، در پنهان به نظر می رسد از نفرت که از زمان به زمان دیگر به یک یا
از ما به حال شگفت زده کرد.
ما هنوز هم بحث شد و آن ، تلاش برای تنظیم ذهن ما به این شرایط جدید ،
زمانی که یک صحنه منحصر به فرد در دشت زیر توجه ما را بازداشت.
یک مرد در لباس سفید ، که فقط می تواند بازمانده از نژاد مختلف ، در حال اجرا بود به عنوان
یکی هنگام مرگ است که ضربان ساز.
پشت سر او ، تنها چند متری در عقب او ، محدود به شکل آبنوس عظیمی از Zambo ، ما
اختصاص داده شده سیاه پوست.
حتی به ما نگاه کرد ، او را بر پشت فراری خاست و پرتاب سلاح خود را دور
گردن خود را. آنها بر روی زمین نورد با هم.
یک لحظه پس از آن Zambo افزایش یافت ، نگاه انسان سجده ، و پس از آن ، او را تکان دادن
دست joyously به ما ، در حال اجرا در آمد سمت ما.
شکل سفید دراز حرکت در وسط دشت بزرگ است.
دو خائن نابود شده بودند ، اما فساد که آنها انجام داده بود پس از زندگی
آنها را.
به هیچ وجه ممکن می تواند ما را به اوج.
بومی ما از جهان شده بود ، در حال حاضر ما بومی فلات شد.
دو چیز جدا بود و جدا از هم.
دشت بود که منجر به canoes وجود دارد.
آنجا ، فراتر از بنفش ، افق مبهم و مه آلود ، جریان که منجر به شد
تمدن.
اما ارتباط بین کم بود. بدون ابتکار و خلاقیت انسان می تواند با استفاده از نشان
پل زدن شکاف yawned که بین خود و زندگی گذشته است.
یک لحظه شرایط تمام وجود ما تغییر کرده است.
این در چنین لحظه ای بود که من یاد گرفتم از این مسائل که three رفقای من بودند
تشکیل شده است.
آنها قبر ، درست است ، و با ملاحظه است ، اما از آرامش آسیب ناپذیر است.
در حال حاضر ما تنها می تواند در میان بوته در صبر بنشینید و منتظر آمدن
Zambo.
در حال حاضر خود را صادقانه به صورت سیاه و سفید در صدر سنگ بسیار نیرومند و شکل خود را پس از ظهور
بالای اوج. "آنچه که من در حال حاضر؟" او گریه.
"شما به من بگویید و من آن را انجام دهد."
این مسئله ای که از آن آسان تر از پاسخ به درخواست شد.
تنها یک چیز روشن بود. او یکی قابل اعتماد ما در ارتباط با خارج شد
جهان است.
به هیچ وجه ما باید او را ترک کند. "نه نه" او گریه.
من به شما "را ترک کند. هر آنچه که می آیند ، شما همیشه من را اینجا پیدا کنید.
اما قادر به نگه داشتن هندی.
در حال حاضر آنها می گویند بیش از حد Curupuri در این محل زندگی می کنند ، و آنها به خانه.
در حال حاضر شما آنها را به من ندارد قادر به نگه داشتن آنها را. "
این یک واقعیت است که هندی های ما در بسیاری از از اواخر نشان داده شده بود که آنها خسته از
سفر خود و اضطراب را به بازگشت.
ما متوجه شد که Zambo صحبت از حقیقت ، و که آن را غیر ممکن خواهد بود برای او به نگه داشتن
آنها را.
"آنها را تا به فردا ، Zambo صبر کنید ،" من فریاد زد : "پس من می تواند با ارسال نامه ای به عقب
آنها را. "" بسیار خوب است ، sarr!
قول می دهم تا به فردا صبر آنها ، گفت : "سیاه.
"اما آنچه من برای شما در حال حاضر؟" بود مقدار زیادی وجود دارد برای او انجام دهید ، و
ستودنی بچه وفادار آن را انجام داد.
اول از همه ، تحت جهات ما ، او طناب از درخت و ریشه undid
یک سر آن را در سراسر به ما انداخت.
آن ضخیم تر از یک لباس خط نیست ، اما از قدرت های بزرگ بود ، و اگر ما
می تواند یک پل از آن را ندارد ، ما ممکن است به خوبی آن را پیدا ارزشمند اگر ما به حال هر
بالا رفتن را انجام دهد.
او سپس به پایان خود را از طناب به بسته تامین که انجام شده بود ، بسته
، و ما قادر به کشیدن آن در سراسر. این به ما به معنی زندگی را برای حداقل
یک هفته ، حتی اگر هیچ چیز دیگری در بر داشت.
وی در پایان فرود و انجام دو بسته دیگر کالاهای مخلوط -- یک جعبه
مهمات و تعدادی از چیزهای دیگر ، که همه ما در سراسر با پرتاب ما رو
طناب را به او و هولنج آن.
این شب بود که او در آخرین صعود کردن ، با اطمینان از نهایی که او
هندی ها را تا صبح روز بعد.
و پس از آن این است که من تقریبا تمام این شب اول ما به صرف
فلات نوشتن تجارب ما را به نور یک شمع فانوس.
و ما در لبه بسیار از صخره ، رفع تشنگی ما supped معترضان با دو
بطری Apollinaris که در یکی از موارد.
بسیار مهم است به ما به پیدا کردن آب است ، اما من فکر می کنم حتی خداوند جان خود را به حال به حال
ماجراهای به اندازه کافی برای یک روز ، و هیچ یک از ما احساس تمایل به ایجاد فشار first
به در دست نیست.
ما forbore به نور آتش و یا به هر صدای غیر ضروری.
به فردا (و یا به روز ، و نه ، برای آن است که در حال حاضر به عنوان طلوع من نوشتن) ما باید ما را
سرمایه گذاری اولین بار به این سرزمین عجیب و غریب.
وقتی که من باید قادر به نوشتن دوباره -- یا اگر من همیشه دوباره باید نوشتن -- من می دانم که نیست.
در همین حال ، من می توانید ببینید که هندی ها هنوز در جای خود ، و من مطمئن هستم که
Zambo وفادار در اینجا خواهد شد در حال حاضر نامه دریافت کنید.
من فقط اعتماد است که آن را به دست آمده است.
PS -- بیشتر من فکر می کنم بیشتر ناامید می کند موقعیت ما به نظر می رسد.
من هیچ امیدی ممکن است از بازگشت ما.
اگر یک درخت بالا در نزدیکی لبه فلات وجود دارد که ممکن است یک پل به افت
در سراسر است ، اما هیچ کدام در fifty متری وجود دارد.
توانایی ما متحد می تواند یک تنه که هدف ما خدمت به حمل است.
طناب ، البته ، بسیار کوتاه است که می تواند توسط آن کشیده شود.
نه ، موضع ما نا امید کننده است -- نا امید کننده!