Tip:
Highlight text to annotate it
X
من اینجام که دربارهی کابارهها باهاتون حرف بزنم،
جایی که تقریبا نیمهی بهتر این دهه از زندگیم را
در آن مکانها زندگی کردم.
و چیزی که دربارشون مهمه اینست که مردم را رصد میکنی که دارند
با آن نوع خاص از تنشها رفتار میکنند
و چطور این رفتار در مقیاس جهان بیرونی گسترده میشه.
خب، پیش از همه: کاباره چیه؟
کابارهها برای بیش از چهل - پنجاه سالست که وجود دارند،
و اتاقهای نسبتا کوچکی هستند، که کیپ تا کیپ با گونهی جانوری پُرش میکنی
که میلیونها میلیون سالست که در حال فَرگشت (تکامل) هستند،
پس، برحسب زمان فرگشتی، یک باریکهی بسیار کوتاهست.
و وقتی متغیرهای مشخصی را بر آدمها اِعمال میکنیم، آنها به روش ویژهای عمل میکنند.
کابارهها تنها در کلانشهرهای خیلی مدرن وجود دارند،
و با وجود اینکه در آنها الکل به فروش میرسد، کالای اصلی که یک کاباره میفروشد
در اصل سکس و پایگاه اجتماعیست.
و به این خاطر که آنها نیازهای مردان را برآورده میکنند،
و به همین دلیلست که موضوع جنسیت دچار عدم تقارنست، آنجا همیشه
شصت درصد زن در برابر چهل درصد مرد در این کابارهها وجود دارد
و از همه مهمتر، آنجا سیاست کنترل ورود وجود دارد.
یکی از معدود تجارتها در جهانست که میتونن از پذیرفتن افراد سر باز بزنند،
براساس دلخواه خودشان، مثلا تو چه شکلی هستی،
اگر لباس مرتب نپوشیده باشی، و هرچیز دیگری.
و همچنین، یکی- دو تا متغیر هست
که در یک کاباره حکمفرماست:
اولی موسیقی و نورپردازی،
که در واقع، این وابسته به حواس پنجگانهست، دادههاییست که از چشمها و گوشهامان وارد میشه.
که در واقع، این وابسته به حواس پنجگانهست، دادههاییست که از چشمها و گوشهامان وارد میشه.
بعدی مواد مخدر و الکلست، که دریافت و ادراک را تحت تاثیر میگیرد،
پس نه تنها چگونگی دریافت و آگاهی شما از آن شب،
بلکه چگونگی کدگذاری خاطرات به لحاظ فیزیکی
و همچنین چگونگی یادآوری این خاطرات در آینده تحت تاثیر قرار میگیرد.
و بعد، سکس و پایگاه اجتماعی
که کالاهایی هستند که پیشتر دربارهی آنها صحبت کردیم،
اینجا تفاوتی در قوانین اجتماعی وجود دارد، یعنی اگر بخواین
سر راه یکی قرار بگیرید و یک گفتگو را آغاز کنید،
میتونید این کار را انجام بدید، اما ممکنه
برای انجام دادنش در جایی مانند بقالی خیلی احساس راحتی نکنید.
همچنین در این کابارهها مجموعهای قوانین متفاوت حکمفرماست،
که به دلیل قدرت اجتماعی بیکران
و تاثیرگذاری و میزان گردش پول
و به طور کلی ثروتیست که در این باشگاهها جریان دارد،
این آدمها یه جورایی میتونن از زیر بار هر چی که میخوان در برن.
بنابراین قوانین همواره شکسته میشن،
و هیچکسی واقعا برای هیچی تو دردسر نمیافته.
خب، اشتباق من موسیقیست،
چون موسیقی محل برخورد فرهنگ است،
در تک تک جامعهها و تمدنها حضور داشته،
و برای بشر شناخته شده است.
باید خیلی به خودت فشار بیاری که کسی را پیدا کنی که بشناسی
و او اصلا به هیچ سبک موسیقی گوش نکند،
و به این خاطر، بر اساس قانون گزینش طبیعی،
این معنی را میده که این به دلیلی دستچین شده.
پس اساسا، اگر موسیقی را دوست داشته باشی، برای انتقال ژنهات به آیندگانت زندگی خواهی کرد،
و اگر موسیقی را دوست نداشته باشی، میمیری و ژنهات دست به دست نمیشه.
خب، ما زیستشناسی و جامعهشناسی را داریم،
که همواره با هم در جنگ هستند که همدیگر را از میدان به در کنند،
اما چیز جالب دربارهی الکل اینه که،
به عنوان یک مادهی شیمیایی، ما واقعا نمیدانیم که چطور کار میکند،
اما یکی از کارهایی که میکند بازداری زداییست.
مردم را وا میدارد که خوش مَشربتر و پُر سروصداتر بشن.
این کار را با زدودن سطح بیرونی
یا فرآیندهای شناختی تاخیری که تکامل یافتهاند.
پس ما این مَنِش خاص همپیوند را تکامل دادیم،
منشی که قراره از ما محافظت کند،
اما الکل این منشها را مانند از ما میگیرد،
مانند مبادی آداب بودن، و زیستشناسی ما مسئولیت را به عهده میگیرد.
پس وقتی من به شما میگم که یک کاباره به طور کلیشهای فریبکارانهترین
تجارتیست که میتونید بهش وارد بشید، دارم حقیقت را میگم،
اما در این گزاره کنایهای هست که مردم وقتی آنجا هستند درواقع خیلی خیلی صادقانه رفتار میکنند،
اما در این گزاره کنایهای هست که مردم وقتی آنجا هستند درواقع خیلی خیلی صادقانه رفتار میکنند،
پس این فقط یک دریچهست که از راه آن به جامعه نظر کنیم.
خب، محرکهای ابتدایی ما عبارتند از
غذا، آب، سکس و پرخاشگری.
بنابراین، با الکل، اگر عرفهای اجتماعی جلومان را نگیرند،
این محرکهای زیستی آغازین از قدیمیترین بخشهای مغز ما بیرون میان،
این محرکهای زیستی آغازین از قدیمیترین بخشهای مغز ما بیرون میان،
آخه بهش میگن «مغز مارمولک». (اشاره به نظریهای که میگوید پرخاشگری و برتریطلبی انسان ناشی از تکامل بخش پیشین مغز پرندگان و خزندگان بودهست.)
خب غذا: بعد از نوشیدنی، معمولا مردم میرن و ساندویچ میخرند،
هیچکس در آن وقت شب بعد از اینکه مست شد، هوس سالاد نمیکند،
هیچکس در آن وقت شب بعد از اینکه مست شد، هوس سالاد نمیکند،
و این به اینخاطرست که تکامل برای ما انتخاب کرده
که کربوهیدرات و چربی را ترجیح بدیم، چون انرژی بیشتری دارند،
و این احتمال بقای شما را افزایش میده.
آب یه جورایی از این وضعیت بیرون افتاده،
چون همه در تمام شب در حال نوشیدن هستند.
سکس، وقتی ادعا میکنم که بیشتر از هر تجارت دیگری در هرجای جهان بعد از کاباره سکس رخ میده،
سکس، وقتی ادعا میکنم که بیشتر از هر تجارت دیگری در هرجای جهان بعد از کاباره سکس رخ میده،
سخن به گزاف نگفتم.
و پرخاشگری، وقتی به آمار نگاه میکنی،
میتونی بفهمی که چرا بیش از پنجاه درصد جرایم خشونتبار تخت تاثیر الکل رخ میدن.
میتونی بفهمی که چرا بیش از پنجاه درصد جرایم خشونتبار تخت تاثیر الکل رخ میدن.
چیز دیگری هست به نام «اثر ستارهی راک»،
که وقتی پای کابارهها و هر سبک موسیقی وسط میاد بسیار مهم میشه.
«اثر ستارهی راک» آزادسازی آکسیتوسین در هنگام آواز خواندنست.
آکسیتوسین هورمونیست که احساس اعتماد و عشق را در انسانها تولید میکند.
در هر دو جنس در طی عمل جنسی آزاد میشه
و زوج را به هم پیوند میده تا از این راه احتمال این را که پدر بالای سر خانوادهاش بماند، را افزایش میده
و زوج را به هم پیوند میده تا از این راه احتمال این را که پدر بالای سر خانوادهاش بماند، را افزایش میده
بنابراین اگر بچهای متولد شد،
دو نفر به جای یکی، برای بزرگ کردنش حضور دارند،
چون داشتن دو سرپرست برای پرورش فرزند،
به شدت احتمال بقا را نسبت به داشتن یک سرپرست افزایش میده.
دکتر پل زاک همین تازگیها در بارهی آکسیتوسین درتد گلوبال TED Global سخنرانی کرده
و آزمایشگاهش نشان داده که این نه تنها مسبب اعتماد و عشق، بلکه عامل پایبندی اخلاقی هم هست،
و آزمایشگاهش نشان داده که این نه تنها مسبب اعتماد و عشق، بلکه عامل پایبندی اخلاقی هم هست،
و اخلاق چیزیست که ما را تبدیل به بشر کرده.
پس ما تنها مخلوقاتی شدیم که به موسیقی گوش میدیم،
و به تنها مخلوقات با هرگونه باور اخلاقی تبدیل شدیم،
و همهی اینها یه جورایی به دور محور آکسیتوسین میچرخند،
پس چیز واقعا به خصوصی مربوط به آن وجود دارد.
و به این خاطر که آکسیتوسین احساس اعتماد را پدید میاره،
نیککرداری و عشق، که هر دو جنس نر و ماده به شدت خواهان آن هستند،
نیککرداری و عشق، که هر دو جنس نر و ماده به شدت خواهان آن هستند،
به این خاطرست که میشنوید که مردم
همهجا میخوان با خوانندهی گروه بخوابند
یا هزاران دختر هر روز به خاطر جاستین بیبر اشک میریزند.
یا هزاران دختر هر روز به خاطر جاستین بیبر اشک میریزند.
تازه این یکی از معدود چیزهاییست که میتونه ۱۰۰٫۰۰۰ نفر را همزمان در یکجا جمع کند،
تازه این یکی از معدود چیزهاییست که میتونه ۱۰۰٫۰۰۰ نفر را همزمان در یکجا جمع کند،
جشنوارههای موسیقی به سادگی میتونن این تعداد جمعیت را جذب کنند، مانند کوچلا.
و به همین خاطرست که «امریکن آیدل» یکی از پربینندهترین نمایشهای تلویزیونی در تاریخست.
و به همین خاطرست که «امریکن آیدل» یکی از پربینندهترین نمایشهای تلویزیونی در تاریخست.
و چرا بازی «گیتار هیرو» از هر بازی ویدیویی دیگری بیشتر میفروشد.
این به خاطر موسیقی و وابستگیهای عاطفیست.
خب حالا من میخوام الان براتون دوتا آهنگ بگذارم.
هر آهنگ یک سری ویژگیهای پایهای دارد:
دو اصطلاح هست با نامهای ضرباهنگ و گام.
خب ضرباهنگ سرعت ضربهای موسیقی در حال اجرا در هر دقیقهست،
خب ضرباهنگ سرعت ضربهای موسیقی در حال اجرا در هر دقیقهست،
و گام میتونه مینور یا ماژور باشد،
و حتی یک گوش آموزش ندیده هم میتونه بگه
که گام مینور به نظر غمگین میاد،
و گام ماژور شاد و سرزندهست.
خب، من میخوام دو تا نمونه را الان براتون بگذارم
و ازتون میخوام گوش کنید و بتونید بهم بگید
که کدام یکی آوای شادیآورست.
(موسیقی با پیانو)
خب این اولی بود.
(موسیقی با پیانو)
خب کی فکر کرد که اولی
آوای شادتری بود؟
خیلی خوب، این یعنی تقریبا همهی تالار،
خب این ثابت میکند که هرکسی میتونه احساس یک آهنگ را تشخیص بده،
که خیلی مهمست، چون هیچ کس برای این کار آموزش ندیده،
اما، به شیوهای ما براین کار توانا هستیم.
خب، درست همزمان با رکود اقتصادی سال ۲۰۰۸
من در یک کاباره در حال نواختن بودم،
من یه مدتی دی جِی بودم،
و زیر و بَم آنجا دستم بود.
من میدانستم که مردم دوست دارند که چی بشنوند،
میدانستم که چه سبکی میخوان،
و کار من این بود که موسیقی را بنوازم که آنها میخوان،
و موسیقی را که دوست ندارند را ننوازم،
این چیزیست که یک دی جِی خوب را میسازد.
باید جوّ باشگاه را بخوانی، نمیتونی برای خودت بنوازی.
بنابراین، هفته به هفته من این آدمها را میدیدم،
بعد شاخص سهام سقوط کرد
و برای دوهفته هیچکس بیرون نمیرفت،
اونا گفتند: «حتی به خودت زحمت نده که بیای سرکار.»
و یک هفته بعدش رفتم به باشگاه،
و همان آدمها آنجا بودند، همان چهرهها،
اما تو فضای همان موسیقی نبودند که دو هفته پیش بودند،
آنها یه جور موسیقی الکتریکی با ضرباهنگ سریع میخواستند.
که احتمالا همان زمانیست که شما
در آنجا به موسیقی الکتریکی گوش کردید، که در آن زمان یک ژانر زیرزمینی بود،
و به جریان اصلی موسیقی نفوذ کرد.
و یکی از ویژگیهای موسیقی الکتریکی اینه که
درواقع در گام مینور اجرا میشه.
و بنابراین به گوش همه غمگین میاد، حتی به نظر یک گوش آموزش ندیده.
بنابراین من به همهی رفقام که دی جِی بودند پیام دادم،
در نیویورک، تورنتو یا لسآنجلس،
همهی آنها گفتند که داره اتفاق مشابهی میافته،
پس، یک اتفاق تازهای در محل کار افتاده بود.
و بنابراین، کاری که کردم این بود: میانگین صنعتی داو جونز را به عنوان شاخص بازار سهام درنظر گرفتم،
و بنابراین، کاری که کردم این بود: میانگین صنعتی داو جونز را به عنوان شاخص بازار سهام درنظر گرفتم،
همچنین این یک میزان برای این بود که بفهمم مردم، تقریبا در مقیاس جهانی، چه احساسی دارند.
و آن را به هر ۱۰۰ آهنگ پرطرفداری که زمانی در صدر چارتها قرار میگرفتند ارجاع دادم،
و آن را به هر ۱۰۰ آهنگ پرطرفداری که زمانی در صدر چارتها قرار میگرفتند ارجاع دادم،
و آنها را بر اساس ضرباهنگ و گام دستهبندی کردم.
اما در اصل، با دقت ۸۷ درصد،
بازار سهام این را که چه موسیقی در چارتها پرطرفدار باشند را تحمیل میکرد.
خب، ورشکستگیهای اقتصادی با ضرباهنگهای بالا در ارتباط بود،
و همچنین موسیقی غمگین، گامهای مینور،
درحالیکه شکوفاییها به ضرباهنگهای پایین و گامهای ماژور مربوط بود،
آمار به اندازهای دقیق بود
که این نظریه درست به نظر میآمد.
خب، اینجا یک همبستگی وجود دارد،
شما لزوما رابطهی علیت ندارید
و آنها همیشه هم یکسان نخواهند بود.
پس، میریم سراغ رابطهی علت و معلولی.
اگر به پول را به عنوان منبع در نظر بگیرید،
که بر حال و حوصلهی ما و سردماغی دوستمان تاثیر میگذارد،
و حال و هوای جهانی را تحت تاثیر خود دارد،
در زمانهای تنش، هنگامی که واکنش ما فرار یا قرار است،
مثلا: اگر دارید در خیابان قدم میزنید،
و یک خرس بیرون میپرد،
باید تصمیم بگیرید که آیا فرار میکنید یا نه،
تعداد زیادی انتقالدهندهی عصبی در بدن آزاد میشه
مانند آدرنالین، و مُسکنهای طبیعی،
و خب چه شما بجنگید و چه فرار کنید، همان واکنشها رخ میده.
بنابراین، وقتی ما تحت اینگونه تنشهای اقتصادی هستیم
که به راستی بقای ما را به چالش میکشد،
ترکیبات شیمیایی مشابهی در مقادیر کمتری در مغز ما ترشح میشه
تا ما دچار حملات سراسیمگی نشیم،
اما اگر به یاد بیارید که در دوران رکود اقتصادی چه احساسی داشتید،
مردم کمی بیش از این حالت عصبی داشتند.
و فقط برای تاکید دوباره:
شکوفاییهای اقتصادی شادیآورتر بودند، و موسیقی آرامتر، و آرامشبخشتر بودند.
رکودهای اقتصادی کمی بیشتر عصبی بودند
و موسیقی به نظر تندتر و اهریمنیتر میآمد.
خب این به نظریهی منابع برمیگردد،
که تک تک الگوهای پستانداران در جهان را تحت تاثیر قرار میده
و گونههای بسیاری از حشرات و آبزیان را.
اما این مربوط به رقابت نرها برای دسترسی به جنس مادهست.
خب در مورد گرینش جفت، نکتهی نخست در همهی فرهنگها
که مردان در زنان به دنبال آن هستند ظاهر زیباست
و نخستین چیز در تمامی فرهنگها
که زنان در مردان به دنبال آن هستند، دسترسی به منابع است.
این بسیار بیمایه و سطحیست اما مطالعات بیشماری وجود دارند
که این را ثابت میکنند، بنابراین این چیزیست که دادهها نشاندهندهی آن هستند.
و، به همینترتیب ما میتونیم این سبک یا نظریهی منابع را
در دیگر نمودهای زیستگانها ببینیم.
یعنی «کم هم زیادست.»
اگر این را درک کنید، چیزهای زیادی دربارهی رفتار بشر خواهید فهمید،
این یک عرضه و تقاضای سادهست.
وقتی تقاضا زیاد بشه،
عرضه کاهش پیدا میکند و هزینه بالا میره،
هرچه چیزی گرانتر بشه،
مردم کمتری از پَسِ هزینههاش برمیان،
و به این ترتیب، با کنارهم گذاشتن همهی اینها، اینها در حال فرستادنِ
یک پیام بسیار خاص به جهان بیرون هستند.
بنابراین این روشیست که اقتصاد گرایشهای مد روز را متاثر میکند.
خب، عنوانش هست «شاخص لبهی دامن.»
این نظریه در اصل توسط جورج تیلور در سال ۱۹۲۶ ابداع شد
و سپس در سال ۲۰۱۰ توسط بن بورگِی در فرانسه دوباره بیان شد.
اما ممکنه که فکر کنید که پوشاک در افراطیترین حالت
کمهزینهترین چیز باشد
در حالی که، در واقع از همه گرانترست.
و شما کمترین میزان پارچه را دریافت میکنید،
بنابراین با عقل جور در نمیاد، غیر منطقیست.
لباسها در دوران رکود اقتصادی کوتاه بودند،
بنابراین واقعا با عقل جور در نمیآمد که شما دارید برای مقدار کمتر بیشتر میپردازید،
اما بعد وقتی به این فکر میکنید که
چطور مُد باب روز دور میگیرد،
مد امروز دستکم یک سال، یا شاید دو سه سال پیش طراحی شده،
مد امروز دستکم یک سال، یا شاید دو سه سال پیش طراحی شده،
بنابراین لباسها در طی رکود به خاطر سالهای ۲۰۰۵، ۲۰۰۶، زمان شکوفایی اقتصادی کوتاه بودند،
بنابراین لباسها در طی رکود به خاطر سالهای ۲۰۰۵، ۲۰۰۶، زمان شکوفایی اقتصادی کوتاه بودند،
بنابراین کمتر پوشیدن، هزینهی بیشتری میبُرد،
و ما میتونیم این را در دورههایی که اقتصاد چنین شکلی دارد ببینیم.
این در سمت راست اسمش هست «هرم بو».
بنابراین برای هر نوع بوی خوش، مانند عطر یا ادکلن،
اقبال عمومی زیرین، اقبال عمومی میانی، و اقبال عمومی عالی داریم
و همهی اینها در فرّار بودن متفاوت هستند،
اینکه وقتی افشانده میشن با چه سرعتی تبخیر میشن،
و همهی آنها با شیمی پوست شما متفاوت واکنش میدن.
بنابراین در طی شکوفایی و رکود اقتصادی،
ترکیب شیمیایی رایحه تغییر میکند.
پس در طی شکوفاییها، کوچکترها واقعا گران هستند
بطریهایی به طور محسوسی بوی کیم کارداشیان (عطری به نام یک مدل آمریکایی) میدن،
و در دوران رکود، بطریهای بزرگتری هستند،
با رایحههای کلاسیکتر، مانند شانل N°5.
بنابراین اساسا، در دوران رکود اقتصادی
دوباره شاهد هستیم که مردم میخوان ارزش بیشتری از آن بیرون بکشند،
و در دوران شکوفایی مردم میخوان پول بیشتری برای ارزش کمتر خرج کنند.
خب من میخواستم به این اشاره کنم تا فقط نشان بدم
که این تنها مردان نیستند که اینطوری رقتار میکنند بلکه دخترها هم همین کار را میکنند.
و حالا دوباره برگردیم به : «کم هم زیاده.»
این اصل اساسی عرضه و تقاضاست،
توانایی اینکه نشان بدید که میتونید برای چیزی پول زیادی خرج کنید
پیام قابل تکثیر بسیار خاصی را مخابره میکند.
این شما را در جایگاه تقاضای زیاد قرار میده.
خب چرا همهی اینها مهم هستند؟
خب، به همان اندازه که تلاش میکنیم متفاوت و یکتا باشیم،
در واقع چیزهای مشترک زیادی داریم.
ما این ویژگیهای زیستی همبند را داریم
که به طور مداوم در برابر عرفهای زیستگانی در نبرد هستند،
آنها به شدت در ما سرشته شدهاند، در روان ما
در زندگی روزمرهمان، که حتی به آنها توجه هم نمیکنیم.
پس، پیام اخلاقی اینه که این بسیار مهمست
که بدانیم از کجا آمدیم، و به این ترتیب میتونیم ببینیم که کجا داریم میریم.
ممنون از اینکه وقتتان را در اختیارم قرار دادید.
(تشویق)