Tip:
Highlight text to annotate it
X
PART 1 : شوالیه فصل سوم از دور جدول
به طور عمده بحث میزگرد تک گویی - - روایت حساب ماجراهای در
که این زندانیان و دستگیر شد و دوستان و حامیان خود را کشته و
قالب بندی نشده این مطلب هستید از steeds و زره خود را.
به عنوان یک چیز کلی -- تا آنجا که من می توانم را -- این ماجراجویی های مرگبار نبودند
پیشتاز انجام به انتقام صدمات ، و نه به حل و فصل اختلافات قدیمی و یا fallings ناگهانی
از هیچ ، به عنوان یک قاعده آنها به سادگی دوئل
بین غریبه -- دوئل بین مردم که تا به حال حتی هرگز به هر یک معرفی شده
دیگر ، و بین آنها وجود داشته است بدون علت از هر جرم است.
بسیاری از زمان من یک زن و شوهر از پسران ، غریبه ، ملاقات شده توسط شانس دیده بود ، و می گویند
به طور همزمان ، "من می توانم شما ، لیسیدن" بروید و در آن را در نقطه ای ، اما من همیشه تصور بود
تا که آن نوع از چیزی که متعلق
به کودکان ، تنها ، و نشانه و علامت از دوران کودکی بود ، اما در اینجا این بزرگ بودند
*** چسبیده به آن و با غرور و افتخار در آن روشن می کنیم تا به سن کامل و فراتر از آن.
بود چیزی بسیار سرگرم کننده در مورد این موجودات بزرگ دل ساده وجود دارد ،
چیزی جذاب و دوست داشتنی.
ظاهرا وجود ندارد به مغز به اندازه کافی در خزانه کل ، پس به صحبت می کنند ، به طعمه
ماهی قلاب ، اما به نظر نمی رسد به ذهن است که ، بعد از کمی ، چون شما به زودی شاهد
که مغز در یک جامعه مورد نیاز
مانند آن ، و در واقع که آن را خدشه دار ، آن را مانع فاسد ، تقارن آن نهفته است -- شاید
رندر وجود آن غیر ممکن است.
مروت خوبی قابل مشاهده در تقریبا در هر صورت وجود دارد و در برخی از برخی
فراز و شیرینی که انتقادات تحقیر خود را سرزنش و stilled آنها را.
خوش خیمی نجیب ترین و خلوص در قیافه او را از آنها به نام سر reposed
Galahad ، و به همین ترتیب در پادشاه نیز ، و عظمت و عظمت در وجود دارد
قاب بزرگ و تحمل بالا Launcelot سر دریاچه است.
بود در حال حاضر وجود دارد حادثه ای که منافع عمومی بر این سر محور
Launcelot.
در نشانه ای از نوعی از استاد مراسم ، شش یا هشت از زندانیان
بلند شد و به جلو در بدن آمد و روی زمین زانو زد و دست خود را برداشته تا
به طرف گالری بانوان و التماس به لطف از یک کلمه با ملکه است.
بانوی آشکارا واقع شده در آن فراوان گل بستر زنانه نشان می دهد و
زر و زیور سر خود را از طریق از موافقت تمایل ، و پس از آن سخنگوی زندانیان
خود و همراهان خود را به او تحویل
دست خود برای عفو آزاد ، باج ، اسارت ، یا مرگ ، او را در لذت خوب او ممکن است
انتخاب و این ، به گفته وی ، او را به فرمان سر کی Seneschal که انجام شد
زندانیان بودند ، او به داشتن مغلوب
آنها ممکن است تک و دلاوری هایش در درگیری های محکم در این زمینه.
تعجب و حیرت فلش از چهره به سراسر خانه مواجه ملکه
لبخند احساس خشنودی در نام سر کی پژمرده ، و او نگاه نا امید و
این صفحه در گوش من با لهجه زمزمه
و شیوه ای رسا از تمسخر عجیب --
"آقا کی ، الحق! اوه ، من از نام حیوان خانگی ، عزیزترین ، با من تماس گرفت
دریایی!
در دو بار در هزار سال باید اختراع نامقدس از کار انسان در تضاد بوجود اوردن
همکار به این دروغ با شکوه! "هر چشم با پرس و جو شدید محکم شد
بر سر کی.
اما او برابر به مناسبت بود. او بلند شده و دست خود را مانند یک بازی بزرگ
و در زمان هر حقه.
او گفت : او را مورد دقیقا با توجه به حقایق دولت او بگویید
داستان ساده ، سر راست بدون دیدگاه خود را از خود "و سپس" گفت که او ،
"اگر اهل شکوه و افتخار به دلیل ، آنچه
آن را نزد او mightiest مرد دست او است که که تا کنون لخت سپر یا
راه راه یا رگه دار کردن را با شمشیر در صفوف نبرد مسیحی -- حتی او که sitteth وجود دارد "و!
او را به سر Launcelot اشاره کرد.
آه ، او آنها را برداشته و سکته مغزی خوب خیلی تند بود.
سپس او رفت و گفت که چطور به سر Launcelot ، به دنبال ماجراجویی ، برخی از مدت کوتاهی رفته
توسط هفت غول در یک رفت و برگشت از شمشیر خود را به قتل رساندند ، و مجموعه ای از صد و چهل و دو
maidens اسیر آزاد ، و سپس
علاوه بر این ، هنوز هم به دنبال ماجراجویی ، و او را (کی سر) مبارزه با یک ناامید
مبارزه با نه شوالیه خارجی ، و فورا جنگ را صرفا به خود را در زمان
دست خود ، و فتح نه ؛ و
سر شب Launcelot گل رز بی سر و صدا ، و او را در زره سر کی لباس پوشیدن و در زمان سر
اسب کی و gat او را به سرزمین های دور دور ، و مغلوب شانزده شوالیه در
یک نبرد تن به تن و سی و چهار در
دیگر ، و همه این و نه سابق او ساخته شده به قسم می خورم که در مورد سهروز اول ایام عید گلریزان
آنها به دادگاه آرتور سوار و عملکرد آنها را به دست ملکه Guenever به عنوان اسیران
سر کی Seneschal ، او از بین بردن
knightly دلاوری است ، و در حال حاضر اینجا این نیم دوجین شدند ، و بقیه خواهد بود همراه به عنوان
به محض این که آنها ممکن است از زخم ناامید خود شفا.
خوب ، آن را لمس بود به سرخ شدن ملکه و لبخند و نگاه خجالت و
شاد ، و پرت کردن نگاههای دزدکی در سر Launcelot که او را در شات
آرکانزاس ، به یقین مرده.
همه ستایش شجاعت و بزرگواری از سر Launcelot و برای من ، من بود
کاملا شگفت زده ، که یک مرد ، همه توسط خودش ، باید قادر به ضرب و شتم شدن
و ضبط گردان از مبارزان تمرین است.
من گفتم : به همان اندازه به کلارنس اما این ادم احمق مسخره فقط گفت :
کی سر هم برای گرفتن یکی دیگر از پوست شراب ترش را به او داشته است ، آنچه را دیده بود
accompt دو برابر شد. "
من در پسر را در غم و اندوه نگاه و نگاه کردم دیدم ابر عمیق
دل گرانی حل و فصل پس از لقاء او.
من به دنبال جهت چشم او ، و دیدم که یک مرد بسیار قدیمی و سفید ریشو ،
لباس در لباس سیاه جریان افزایش یافته بود ، و در جدول ایستاده بود بر ناپایدار
پاها ، و feebly swaying سر باستانی خود
و نقشه برداری این شرکت با چشم آبکی و سرگردان است.
نگاه درد و رنج به همان صورت که در صورت صفحه در همه چهره ها قابل مشاهده بود
در اطراف -- نگاه از موجودات گنگ که می دانیم که آنها باید تحمل و بدون زاری.
"ازدواج می کنند ، ما باید دوباره آن را داشته باشند ،" آهی کشید این پسر ؛ "که همان داستان قدیمی خسته که او خداوند
هزار بار در کلمات مشابه گفت ، که او را تا او بگویید dieth ، هر
زمان او خداوند بدست بشکه خود را کامل و feeleth خود اغراق آسیاب کار.
آیا خدا من و یا جان خود را از دست داده اند در این روز من تو را دیدم! "" چه کسی است؟ "
"مرلین ، جادوگر و دروغگو توانا ، فنا سوختن او را برای بیزاری او
worketh با یکی داستان خود!
اما آن مرد او را از ترس که او خداوند طوفان و lightnings و تمام
شیاطین که در جهنم در بک او تماس گرفته و آنها را کنده احشاء و امعاء خود را
این که چند سال پیش که در آن داستان و خرد کردن آن.
او آن را telleth همیشه در سوم شخص ، و معتقدم که او بیش از حد متوسطی به جلال
خود -- maledictions نور بر او ، بدبختی می شود حق بیمه ایام بیکاری خود!
دوست خوب ، prithee با من تماس گرفت برای نماز شام. "
پسر خود را بر شانه من nestled و وانمود به خواب بروید.
پیر مرد داستان خود را آغاز کرد و در حال حاضر LAD خواب در واقعیت بود ، پس همچنین شدند
سگ ، و دادگاه ، نوکران ، و فایل های از مردان ، در سلاح.
صدای droning در droned و خروپف نرم در همه طرف برخاست و آن را مانند یک
همراهی عمیق و تسخیر کرده از سازهای بادی است.
برخی از سر تعظیمی بر بازوها تا خورده بودند ، برخی با دهان باز که صادر دراز
موسیقی ناخودآگاه ؛ buzzed و بیت ، unmolested مگس ، موش swarmed ملایم
خارج از صد سوراخ ، و pattered
در مورد ، و خود را در منزل ساخته شده در همه جا ، و یکی از آنها مانند نشسته
سنجاب بر سر پادشاه و کمی پنیر را در دست آن برگزار شد ، و nibbled آن ، و
خرده نانی در چهره پادشاه را با بی حرمتی ساده و بی تکلف و عاری از شرم dribbled.
این صحنه آرام و آرام به چشم خسته و روح یابو یا اسب خسته بود.
این داستان پیر مرد بود.
وی گفت : "راست به طوری پادشاه و مرلین ترک ، و
تا زمانی که پاهای عقب ان ناقص است که یک مرد خوب و زالو بزرگ بود می رفتند.
بنابراین تارک دنیا جستجو تمام زخم ها را و به او salves خوب ، پس پادشاه بود
سه روز ، و پس از آن زخم های خود را به خوبی اصلاح شده است که او ممکن است سوار و رفتن ، و غیره
رفتگان.
و آنها به عنوان سوار ، آرتور گفت : من بدون شمشیر.
هیچ نیرویی ، * [* پانویس از MT : مهم نیست که] گفت : مرلین ، بدین وسیله شمشیر است
است که باید مال شما و من ممکن است.
از همین رو آنها سوار تا آنها را به دریاچه آمد ، که آب عادلانه و گسترده بود ، و در
میان آرتور دریاچه انبار از بازو و لباس در جامه زربفت سفید بود ، برگزار شد
شمشیر عادلانه در آن دست.
لو ، مرلین ، واقع در انجا گفت : این است که شمشیر است که من از spake.
که آنها را دیدم دوشیزه رفتن بر دریاچه است.
چه دوشیزه این است که؟ گفت : آرتور.
این بانوی دریاچه ، گفت مرلین و است که در آن دریاچه ، سنگ ، و در آن
منصفانه یک محل به عنوان هر یک بر روی زمین است ، و غنی beseen و این دوشیزه برای آمدن
شما چند لحظه بعد ، و پس از آن صحبت می کنند به آنچه به او عادلانه است که او شما را که شمشیر به من بدهید.
چند لحظه بعد با آن دوشیزه را نزد آرتور آمد و به او ادای احترام کردند و او را دوباره.
دوشیزه ، گفت : آرتور ، چه شمشیر این است که ، که انطرف holdeth بازوی بالا
آب؟ من آن را معدن بودند ، برای من هیچ شمشیر.
سر آرتور کینگ ، گفت که این دوشیزه که شمشیر است استخراج از معادن ، و اگر آنچه به من بدهد
هدیه زمانی که من آن را از شما درخواست ، آنچه باید آن را داشته باشد. توسط Faith من ، گفت : آرتور ، من شما را بدهد
چه هدیه خداوند خواهد پرسید.
خوب ، گفت که این دوشیزه ، آنچه به واقع در انجا بارج سطر و خودتان را به شمشیر ، و
آن را و نیام با شما ، و من هدیه من زمانی که من می بینم وقت من بپرسید.
بنابراین سر آرتور و مرلین آتش میکشند ، گره خورده و اسب های خود به دو درخت ، و به طوری که آنها رفت
به کشتی ، و در زمانی که آنها را به شمشیر است که دست برگزار می آمد ، سر آرتور در زمان
آن را توسط دستگیره ، و آن را با او صورت گرفت.
و بازو و دست را به زیر آب رفت و به طوری که آنها را نزد زمین آمد و
سوار جلو است. و سپس سر آرتور را دیدم غرفه ثروتمند.
چه signifieth انسو غرفه؟
مرلین ، که آنچه را با گذشته ، سر Pellinore می جنگیدند ، گفت : این غرفه شوالیه ،
اما او است ، او وجود ندارد ، او ADO با شوالیه از شما خداوند ، که Egglame ارتفاع ،
مبارزه کرده اند و آنها با هم ، اما در
Egglame تاریخ و زمان آخرین فرار کرد ، و دیگری او مرده بوده است ، و خداوند او تعقیب می کردند او را حتی به
Carlion ، و ما باید با او ملاقات کند چند لحظه بعد در بزرگراه.
این است که به خوبی گفت ، گفت : آرتور ، در حال حاضر من شمشیر را داشته باشد ، در حال حاضر نبرد من دستمزد با او ،
می شود و بر روی او avenged.
آقا ، نویسنده بنابراین باید گفت : مرلین ، برای شوالیه خسته از مبارزه و تعقیب ، به طوری
که آنچه نباید هیچ عبادت به ADO با او داشته باشند ، همچنین ، او به آرامی نخواهد بود
همسان از یک شوالیه زندگی و در نتیجه
از آن است که وکیل من ، به او اجازه دهید عبور کند ، او باید به شما خدمات خوبی در زمان کوتاه انجام دهید ،
و پسر او ، پس از روز خود را.
همچنین آنچه باید دید که آن روز در فضای کوتاه آنچه باید خوشحالم به او خود
خواهر شنبه تا چهارشنبه. وقتی که من به او نگاه می کنید ، من به عنوان نویسنده به من توصیه ،
گفت : آرتور.
سپس سر آرتور نگاه بر شمشیر ، و دوست داشت از آن عبور و.
آیا liketh شما بهتر است ، گفت : مرلین ، شمشیر و یا نیام؟
آرتور از من liketh بهتر شمشیر ، گفت.
یه غیر عاقلانه تر است ، گفت : به مرلین ، نیام ارزش ده نفر از شمشیر ، برای
در حالی که آنچه از نیام بر شما آنچه هرگز نباید هیچ خون از دست بدهند ، لازم است آنچه هرگز تا
درد زخمی ، بنابراین ، نگه داشتن و نیام همیشه با شما.
از همین رو آنها را به Carlion سوار ، و راه آنها با سر Pellinore ملاقات کرد ، اما مرلین بود
انجام چنین هنرهای دستی که Pellinore دیدم آرتور نیست ، و او را بدون هر یک از عبارات به تصویب رساند.
من تعجب گفت : آرتور ، که شوالیه نمی صحبت می کنند.
آقا ، گفت : مرلین ، او شما را دیدم نیست ؛ و او شما را دیده بود و آنچه بود به آرامی
رفتگان.
از همین رو آنها نزد Carlion ، مراتب بالا آمد شوالیه خود عبور خوشحالم.
و هنگامی که آنها از ماجراهای خود شنیده اند که شگفت زده است که او را شخص او را بمخاطره انداختن
تا به تنهایی.
اما همه مردان عبادت گفت : تحت چنین رئیس قبیله که قرار دادن آن فراخ بود
فرد خود را در ماجراجویی به عنوان شوالیه های فقیر دیگر انجام داد. "