Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXXV
روایت او به پایان رسید ، حتی دوباره آن اظهارات و توضیحات ثانویه انجام شد.
صدای تس در سراسر سختی افزایش یافته بالاتر از تن باز کردن آن به حال وجود داشته است
هیچ عبارت exculpatory از هر نوع ، و او به حال گریستم.
اما رنگ حتی از چیزهای خارجی به نظر می رسید دچار استحالة به عنوان او
اعلام پیشرفت است.
آتش در رنده شیطان نگاه -- demoniacally خنده دار ، تا اگر آن اهمیتی نمی دهند
در حداقل در مورد تنگه هرمز او. فندر grinned idly ، تا اگر آن را هم
اهمیتی نمی دهند.
نور از آب بطری صرفا در یک مشکل رنگی وجود داشته است.
همه اشیاء مادی در اطراف بی مسئولیتی خود را با تکرار وحشتناک را اعلام کرد.
و در عین حال هیچ چیز از لحظاتی که او شده است بوسیدن به حال او را تغییر کرده است ؛
نه ، هیچ چیز در این ماده از چیزهایی. اما جوهر چیزها تغییر کرده بود.
وقتی که او متوقف شد ، برداشت از endearments قبلی خود را به سماعی به نظر می رسید به
بزور وادار کردن به گوشه ای از مغز خود دور ، از تکرار خود را به عنوان پژواک از
زمان سفاهت supremely نابینا.
کلر انجام عمل بی ربط به هم زدن آتش ؛ اطلاعاتی نداشته
حتی هنوز به پایین از او کردم.
پس از به هم زدن embers او به پا خود افزایش یافت ، تمام نیروی افشای او بود
imparted خود را در حال حاضر است. چهره اش پژمرده بود.
در strenuousness غلظت خود او fitfully روی زمین treadled.
او می تواند توسط هر تدبیر ، نه ، فکر می کنم نزدیک به اندازه کافی است که به معنی او بود
جنبش مبهم.
وقتی او سخن گفت آن را در ناکافی ترین ، صدای از بسیاری از مرسوم بود
زنگ های متنوع او را از او شنیده بود. "تس!"
"بله ، عزیزترین."
"من به این باور؟ از شیوه ای خود را من به آن را به عنوان درست.
O شما نمی تواند از ذهن شما را! باید باشد!
با این وجود شما نیست...
همسر من ، تس من -- هیچ چیزی در شما حکم چنین فرض که "؟
"من از ذهن من هستم" او گفت.
"و در عین حال --" او vacantly او نگاه ، با خیره شدن حواس از سر : "چرا شما نمی
به من بگویید که قبل از؟ آه ، بله ، شما که به من گفت ، در راه --
اما من به شما مانع من به یاد داشته باشید! "
و اینها و دیگر از کلمات او چیزی جز یاوه گفتن بی مبالات از سطح بودند
در حالی که از اعماق فلج باقی ماند. او دور تبدیل شده ، و بیش از یک صندلی خم.
تس او را به دنبال به وسط اتاق ، جایی که او بود ، و همانجا ایستاد خیره
او را با چشم که گریه نمی.
در حال حاضر او را بر زانو های خود را کنار پای او داخل است و فقدان ، و او از این موقعیت
دولا شده در پشته. "به نام عشق ما ، به من ببخش!" او
زمزمه با خشکی دهان.
"من شما را برای همین بخشوده" و او پاسخ دهد ، او دوباره گفت : --
"مرا ببخش که شما آمرزیده! من شما را ببخشد ، فرشته. "
"شما -- بله ، شما انجام دهد."
"اما شما من را ببخش نه؟" "تس O ، بخشش کند به صدق نمی کند
مورد! شما یک نفر بود ، در حال حاضر شما هستند دیگر.
خدای من -- چگونه می توان آمرزش ملاقات چنین چیز عجیب و غریب -- تردستی عنوان که "!
او متوقف شد ، فکر این تعریف و سپس به طور ناگهانی به وحشتناک شکست خنده
به عنوان غیر طبیعی و رنگ پریده به عنوان خنده در جهنم است.
"Don't -- don't!
برای من کاملا می کشد ، که "او shrieked. "O بر من رحمت -- رحمت!"
او پاسخ دهد و ، ناخوش سفید ، او شروع به پریدن کرد.
"فرشته ، فرشته! چه چیزی شما را توسط آن خنده چیست؟ "او گریه.
"آیا شما می دانید این است که من؟" او سرش را تکان داد.
"من امید ، اشتیاق ، دعا ، شما را خوشحال!
من فکر چه شادی از آن خواهد شد برای این کار ، نالایق همسر من خواهد بود اگر من
را ندارند!
این چیزی است که من حس کرده اند ، فرشته! "" من می دانم که. "
"من فکر می کردم ، فرشته ، که شما مرا دوست -- من ، من بسیار از خود!
اگر این است من شما را دوست ، O چگونه می تواند آن باشد که شما نگاه کنند و می گویند؟
شخصیت ناهنجار ترسناک بازی!
شروع به شما را دوست دارم ، من شما را دوست دارم برای همیشه -- در تمام تغییرات در تمام بی احترامی ،
زیرا تو خودت را. من از نه بیشتر.
پس چگونه می تواند به شما ، O شوهر خود من ، عشق ورزیدن به من؟ "
"تکرار می کنم ، زن من شده اند با محبت شما نیست."
"اما چه کسی؟"
"یکی دیگر از زن در شکل خود را." او در سخنان خود درک تحقق
foreboding نگران خود او در زمان سابق است.
او بر او به عنوان یک گونه از غاصب نگاه یک زن به جرم در پوشش
یکی از بی گناه.
ترور بود بر چهره سفید خود را به عنوان او که آن را دیدم و گونه او شل بود و دهانش را
تقریبا جنبه ای از یک سوراخ گرد کم داشتند.
حس وحشتناک خود را از او تا او را deadened که او مبهوت ، و او
پا رو به جلو ، از فکر او بود که به سقوط است.
"بنشینید ، نشستن ، او گفت : به آرامی.
"شما نامناسب قرار دارند و طبیعی است که شما باید."
او نشستن ، بدون دانستن جایی که او بود ، که تیره و تار نگاه هنوز هم بر او
صورت ، و چشم او را به مانند خزش گوشت او.
"من به شما تعلق ندارند هیچ ، پس از آن؟ می توانم ، فرشته" او پرسید : بی اراده.
"این من نیست ، اما یکی دیگر از زن مثل من که او دوست داشت ، او می گوید."
تصویر بزرگ ایجاد می شود او را به ترحم بر خودش را به عنوان یکی که بد استفاده بود.
پر از چشم او به عنوان او در نظر گرفته و موقعیت خود را بیشتر او تبدیل گرد و
پشت سر هم به سیل اشک خود دلسوز است.
کلر در این تغییر ، رها برای اثر خود را از آنچه اتفاق افتاده بود
شروع به زحمت او را تنها کمتر از وای از افشای خود.
او صبورانه منتظر ، apathetically ، تا خشونت از غم و اندوه او خود را پوشیده بود
، و با عجله خود را از گریند به ابتلا به نفس نفس زدن در فواصل زمانی کاهش یافته بود.
"فرشته" او گفت : به طور ناگهانی ، در زنگ های طبیعی او ، دیوانه ، صدای خشک و ترور
داشتن سمت چپ او در حال حاضر است. "فرشته ، من هم برای شما ستمکاران است و من به
با هم زندگی کنند؟ "
"من قادر نبوده اند به فکر می کنم آنچه که ما می تواند انجام دهد."
"من باید از شما درخواست به اجازه بدهید من با شما ، فرشته زندگی می کنند ، چون من فاقد حق!
من نباید نوشتن به مادر و خواهر می گویند ما را بر ازدواج ، همان طور که گفتم من انجام دهید ؛
و من باید خوب hussif من قطع و به منظور ایجاد در حالی که ما در پایان به
مسافرخانه است. "
"باید شما نیست؟"
"نه ، من باید کاری نیست ، مگر من به شما سفارش و اگر شما را به دور از من من باید
پیروی نمی EE ؛ و اگر شما به من صحبت می کنند هرگز از من نباید بپرسید که چرا ، مگر اینکه شما
به من بگویید من ممکن است. "
"و اگر من دستور شما را به انجام هر کاری؟" "من شما را مانند برده رنجور خود را اطاعت
حتی اگر آن را به دراز کشیدن و می میرند. "" شما بسیار خوب است.
اما آن را به من اعتصاب است که هماهنگی بین خلق و خوی حال حاضر خود را می خواهید وجود دارد خود
فداکاری و خلق و خوی گذشته خود را از حفظ خود است. "
این کلمات برای اولین بار از خصومت شد.
برای پرت کردن sarcasms استادانه درست شده در تس ، با این حال ، بسیار شبیه flinging آنها را در یک
سگ یا گربه.
charms از ظرافت خود را unappreciated او گذشت و او فقط آنها را دریافت کرد
با صداهای معاند که بدان معنی است که خشم حکومت.
او باقی ماند و لال و نمی دانستند که او smothering محبت خود را برای او.
او به سختی مشاهده کرد که به آرامی یک اشک را بر گونه او ، پارگی بزرگ فرود که
بزرگ منافذ پوست که کاملا بر آن نورد ، مانند عدسی شی از
میکروسکوپ.
در همین حال reillumination به تغییرات وحشتناک و کلی است که او اقرار زنا را به حال
در زندگی خود را شکل دراورده شده ، در جهان او ، به او بازگشت و سعی کرد به شدت
برای پیشبرد در میان شرایط جدید است که در آن او ایستاده است.
برخی از اقدام متعاقب آن لازم بود ، در عین حال چه؟
تس "،" او گفت ، به آرامی به او می تواند صحبت می کنند ، "من نمی تواند باقی بماند -- در این اتاق -- فقط
در حال حاضر. من راه رفتن از راه کم است. "
او به آرامی اتاق را ترک ، و دو لیوان شراب است که او را برای ریخته شد.
شام خود را -- یکی برای او ، برای او -- بر روی میز باقی ماند untasted.
این بود آنچه در حال دهن دره خود را به آمده بود.
در چای ، دو یا سه ساعت قبل ، آنها در freakishness از محبت ،
مست از یک فنجان.
بسته شدن درب را پشت سر گذاشته ، آن را به آرامی به عنوان کشیده شده بود ، تس roused از
بی حسی او. او رفته بود ، او نمی تواند باقی بماند.
عجله flinging پنهان سازی خود را به دور او ، او را باز کرد و به دنبال ، قرار دادن از
شمع اگر او از آینده هرگز به عقب است.
باران بود و شب در حال حاضر روشن شد.
او به زودی در پاشنه خود نزدیک برای کلر راه می رفت به آرامی و بدون هدف.
فرم او در کنار او شکل نور خاکستری نگاه سیاه و سفید ، شیطانی ، و منع و
او را به عنوان طعنه زدن لمس آن قسمت از جواهرات که او لحظه ای بسیار افتخار شده بود احساس می شود.
کلر تبدیل شنیدن صدای پای او ، اما به رسمیت شناختن خود را از حضور او به نظر می رسید
تفاوت را به او ، و او بر روی بیش از قوس پنج خمیازه کشیدن از بزرگ رفت
پل در جلوی خانه.
آهنگ های گاو و اسب در جاده ها پر از آب شد ، باران است به اندازه کافی
به آنها اتهام ، اما به اندازه کافی نیست که آنها را بشویید دور.
در سراسر این استخرهای دقیقه ای در حمل و نقل سریع او به عنوان ستاره های منعکس flitted
گذشت او می توانست شناخته نشده بودند درخشان سربار اگر او تا به حال آنها را ندیده
وجود دارد -- vastest چیز از جهان تصویربرداری در اشیاء تا متوسط است.
جایی که آنها به حال سفر به روز شد و در همان دره به عنوان Talbothays ،
اما برخی مایل پایین رودخانه پایین و محیط اطراف باز بودن ، او نگه داشته
به راحتی در نزد او.
دور از خانه جاده زخم از طریق سکوی ، و همراه با این ، او به دنبال
کلر بدون هر گونه تلاش به آمده تا با او یا او را جذب کند ، اما با گنگ و
راحت و کاربر پسند خالی.
تاریخ آخرین تغییر ، با این حال ، پیاده روی بی خود او را به ارمغان آورد تا در کنار او ، و هنوز هم او گفت :
هیچ چیز نیست.
ظلم و صداقت فریب خورده است که اغلب بزرگ پس از عصر روشنگری ، و آن شد
توانا در کلر در حال حاضر.
هوا در فضای باز بود ظاهرا دور از او گرفته همه تمایل به عمل ضربه ؛
او می دانست که او را بدون تابش دیدم -- در تمام bareness او ، آن زمان
شعار هزلی مزمور خود را در او بعد ها --
بنگر ، هنگامی که چهره تو لخت ساخته شده است ، او که عاشق تو باید نفرت ؛
چهره تو باید بیشتر منصفانه در پاییز سرنوشت تو است.
برای زندگی تو باید به عنوان یک برگ سقوط می شود و به عنوان باران ریخته ؛
و حجاب از سر تو خواهد غم و اندوه ، و تاج باید درد.
او هنوز هم بدقت فکر کردن ، و همدم او بود قدرت در حال حاضر ناکافی به
شکستن یا منحرف سویه اندیشه. ضعیف چیزی که حضور او را باید
تبدیل شدن به او!
او نمی تواند کمک کند پرداختن به کلر. "من چه کرده ام -- من چه کرده ام!
من از هر چیزی را که تداخل با belies یا عشق من برای شما نمی گفت.
شما فکر نمی کنم من به آن برنامه ریزی شده ، شما انجام دهم؟
آن را در ذهن خود آن چیزی است که شما عصبانی ، فرشته ، آن را در من نیست.
O ، آن را در من نیست و من آن زن فریبکارانه شما به من فکر می کنم! "
H'm -- خوب.
فریبکارانه نشده ، همسر من ، اما یکسان نیستند. نه ، نه همان است.
اما قرار نمیدهیم شما را سرزنش کنم. من قسم خورده است که من و من انجام خواهد داد
همه چیز را به اجتناب از آن. "
اما او در مورد شفاعت در حواس پرتی او رفت و چیزهایی که شاید گفت ،
می شده اند و بهتر از چپ به سکوت است. "فرشته -- فرشته!
من یک کودک بود -- هنگامی که کودک از آن اتفاق افتاد!
من می دانستم که هیچ چیز از مردان است. "" شما در برابر از sinning گناه ،
که قبول دارم. "" سپس شما من را ببخش نه؟ "
"من را ببخش شما ، اما بخشش است نه همه."
"من و عشق؟" به این سوال او پاسخ دهد.
"O فرشته -- مادرم می گوید که گاهی اوقات اتفاق می افتد -- او می داند چند مورد که در آن
آنها بدتر از من ، و شوهر آن را تا به فکر نه چندان -- تا کنون بیش از آن در کردم
دست کم.
و در عین حال زن او را دوست نداشته ای که من به شما! "
"آیا تس ، نه ، قضاوت نمی کند. جوامع مختلف ، آداب مختلف.
شما تقریبا به من می گویند شما unapprehending زن دهقانی ، که
به نسبت از چیزهایی اجتماعی هرگز آغاز شده است.
شما نمی دانید که آنچه به شما می گویند. "
"من تنها یک روستایی بر اساس موقعیت ، طبیعت!"
او با ضربه به خشم صحبت می کرد ، اما رفت و به عنوان آن می آمدند.
"بسیار بدتر برای شما.
من فکر می کنم که کشیش بخش که کشف شجره نامه خود را انجام داده اند بهتر است اگر او تا به حال
برگزار شد زبان او.
من نمی توانم کمک مرتبط کاهش خود را به عنوان یک خانواده با این حقیقت دیگر -- از شما می خواهم
قاطعیت می باشد. خانواده های ضعیف و ناتوان این مفهوم را میرسانند بخواهد ضعیف و ناتوان ،
سالخورده و فرتوت رفتار.
بهشت ، چرا شما به من یک دسته برای despising شما را بیشتر با اطلاع رسانی از شما
تبار!
در اینجا من فکر می کردم شما یک کودک جدید فنر از طبیعت ؛ شما وجود دارد ، دیرتر از موقع
نهال از اشراف نیروی خود را از دست داده! "" بسیاری از خانواده به عنوان معدن به عنوان بد در
که!
خانواده Retty زمانی زمینداران بزرگ ، و بودند لبنیات فروش Billett.
و Debbyhouses ، که در حال حاضر carters بودند ، پس از آن که د Bayeux خانواده.
شما مانند من در همه جا. TIS یکی از ویژگی های از شهرستان ما ، و من نمی تواند کمک کند
آن. "" بسیار بدتر برای شهرستان می باشد. "
او این سرکوفت میزند را به صورت فله خود را در زمان به سادگی ، نه در خاص خود را ؛ او
دوست ندارد او را به عنوان او تاکنون او را دوست بود ، و به همه چیز او بی تفاوت بود.
آنها سرگردان بار دیگر در سکوت.
گفته می شد پس از آن که یک کلبه نشین Wellbridge ، که رفت و اواخر آن شب
برای یک پزشک ، دو عاشق در مراتع ، راه رفتن بسیار آرام ، بدون ملاقات
صحبت ، یکی در پشت دیگری ، همانطور که در
در صفوف منظم مراسم تشییع جنازه ، و نگاه اجمالی است که او چهره خود را به دست آمده به نظر می رسید برای دلالت کردن
که آنها مضطرب و ناراحت بودند.
دوباره به بعد ، او آنها را به تصویب رساند مجددا در همین زمینه ، پیشرفت به آرامی ،
و بدون در نظر گرفتن ساعت و از شب سیاه مانند قبل است.
آن را فقط در حساب از اشتغال ذهنی خود را با امور خود بود ، و بیماری در
خانه اش ، که او در نظر داشت نه حادثه کنجکاو ، که ، با این حال ، او
به یاد می آورد در حالی که مدت ها پس از.
در فاصله رفتن کلبه نشین و آینده ، او به شوهرش گفته بود --
"من نمی بینیم چگونه من می توانم کمک که می تواند عامل بدبختی زیادی به شما در تمام عمر خود را.
رودخانه پایین وجود دارد.
من می توانم پایان دادن به خودم در آن قرار داده است. من نمی ترسم. "
"من نمی خواهید برای اضافه کردن قتل به follies دیگر من ،" او گفت.
"من چیزی برای نشان می دهد که من آن را انجام داد خودم را ترک -- در حساب از شرم من.
آنها شما را سرزنش نیست سپس "" صحبت نمی کنم تا absurdly -- من به مایل نیستید
شنیدن آن.
این بی معنی است که این اندیشهها را در این نوع صورت ، که است و نه یکی برای
خنده طنز از تراژدی. شما در حداقل درک
کیفیت نتیجه وقایع ناگوار.
این امر می تواند در نور از یک شوخی نه دهم از جهان مشاهده شده اگر آن را
شناخته شده است. لطفا ملزم به من با بازگشت به خانه ،
و از رفتن به رختخواب است. "
"من خواهد شد ، گفت :" او وحی.
آنها به حال دور توسط یک جاده که منجر به خرابه های شناخته شده از سیسترسیها rambled
ابی در پشت آسیاب ، دومی داشتن ، در قرن گذشته ، به متصل شده
ایجاد رهبانی.
آسیاب هنوز هم بر ، غذا که یک ضرورت همیشگی کار می کرد ، ابی بود
جان سپردند ، احکام و فرامین در حال گذرا است.
یکی به طور مداوم می بیند خدمت outlasting موقت خدمت
ابدی.
راه رفتن آنها با آمیخته به شده است ، آنها هنوز نه چندان دور از خانه ، و در
پیروی از مسیر خود او فقط برای رسیدن به پل سنگی بزرگ در سراسر اصلی
رودخانه و به دنبال راه را برای چند متری.
وقتی که او ، همه چیز باقی مانده است که او آن را ترک کرده بود ، آتش هنوز
سوزان بود.
او از اقامت در طبقه پایین برای بیش از یک دقیقه است ، اما اقدام به اتاق او ،
بکدام نقطه توشه گرفته شده بود.
در اینجا او را بر روی لبه تخت نشست ، به دنبال مستقیما در اطراف ، و در حال حاضر آغاز شد
لخت کردن.
در از بین بردن نور به سمت تختخواب اشعه آن بر تستر سفید کاهش یافت
dimity ؛ چیزی حلق آویز در زیر آن بود ، و او بلند شمع به دیدن آنچه در آن
تنه درخت از دارواش. فرشته آن قرار داده شده بود وجود دارد و به او میگفتند که در می دانستند
فوری.
این توضیح از آن بسته مرموز بود که آن را آنقدر سخت شده بود
بسته بندی و آوردن ؛ که مطالب او نمی توانست به او توضیح دهد ، گفت : آن زمان به زودی
نشان می دهد او را هدف آن است.
او در خوش مزه کردن و خوشنودی خود را از آن آویزان شده بود وجود دارد.
چگونه احمقانه و بی مورد که دارواش نگاه در حال حاضر است.
داشتن چیزی بیشتر به ترس ، با هر چیزی کمیاب به امید ، که او به خرد شدن
به نظر می رسید بدون وعده هر چیز دیگری ، غیر روحانی کردن dully وجود دارد.
هنگامی که غم و اندوه متوقف می شود سوداگرانه ، خواب می بیند فرصت او است.
در میان بسیاری از حالات شادتر که ممنوع سکون این خلق و خوی آن استقبال شد ،
و در چند دقیقه تس تنهایی وجود ، احاطه شده توسط معطر به سایت همیشگی باشد
سکون از اتاق بودند یکبار ،
احتمالا با عروس اتاق از اصل و نسب خود را.
بعدها در آن شب کلر نیز retraced مراحل خود را به خانه.
ورود به نرمی به اتاق نشسته او به دست آمده در نور ، و با شیوه ای
که البته خود در نظر گرفته شده بود ، او فرش خود را بر اسب قدیمی مو مبل گسترش که
ایستاده بود ، و تقریبا آن را به یک خواب نیمکت ، شکل گرفته است.
قبل از دراز کشیدن او رخنه کرد به طبقه بالا تخس پابرهنه ، و در درب خود را به گوش
آپارتمان.
او را اندازه گیری تنفس گفت که او در خواب عمیق است.
"خدا را شکر" زمزمه کلر ، و در عین حال او آگاه از اضطراب سخت و ناگهانی از تلخی بود
اندیشه -- تقریبا درست است ، هر چند نه به طور کامل تا -- که پس از منتقل بار
از زندگی خود را به شانه های او ، او هم اکنون reposing بدون مراقبت بود.
او پشت به فرود ، و سپس ، دو دل ، دور با آن مواجه بودند دوباره به خانه اش.
در عمل ، او گرفتار دید از یکی از D' Urberville dames ، که پرتره بود
بلافاصله بر سر در ورودی به شبستان تس.
در زیر نور شمع ، نقاشی بود بیش از ناخوشایند است.
طراحی شیطانی lurked در ویژگی های زن ، یک هدف متمرکز انتقام
در مورد جنس دیگر -- پس از آن به او به نظر می رسید پس از آن.
سینه بند کارولین پرتره کم بود -- دقیقا به عنوان تس زمانی که او شده بود
جمع آن برای نشان دادن این گردنبند ؛ و دوباره او را تجربه ناراحت کننده
احساس شباهت بین آنها را.
چک کافی بود. او عقب نشینی خود را از سر گرفت و فرود است.
هوا او آرام و سرد باقی ماند ، و دهان کوچک خود فشرده نمایه سازی قدرت خود را از
خود کنترل ، چهره اش پوشیده هنوز که بیان وحشتناک استریل که تا به حال
از زمان افشای او گسترش آن را برعهده.
این چهره یک مرد بود که دیگر برده شور بود ، با این حال که هیچ مزیت را در بر داشت
امتیاز خود را.
او به سادگی در مورد احتمالات دلخراش تجربه انسانی بود ،
unexpectedness از چیزها.
هیچ چیز آنقدر خالص ، بسیار شیرین است ، دوشیزهای تا به عنوان تس ممکن به نظر می رسید به حال در تمام این مدت طولانی
که او تا به حال او را ستایش ، تا یک ساعت پیش ، اما
کمی کمتر است ، و چه جهان دور!
او استدلال کرد به اشتباه ، زمانی که او به خود گفت : که قلب خود را در نمایه سازی نکرده
طراوت صادقانه چهره او ، اما تس مدافع به او حق مجموعه ای را نداشت.
آیا امکان آن وجود دارد ، او ادامه داد که چشم که به عنوان آنها بیان هرگز gazed
هر واگرایی از آنچه زبان گفتن بودند ، در عین حال همیشه از دیدن جهان دیگری
پشت یکی از ظاهری او ، ناسازگار و متضاد؟
او بر روی نیمکت خود را در اتاق نشسته پشت بخوابید و نور را خاموش است.
شب در آمد ، و در زمان تا محل آن وجود دارد ، لا قید و بی تفاوت ؛
شب که در حال حاضر بلعیده بودند تا به حال شادی او ، و در حال حاضر آن را هضم
listlessly و آماده بود فرو برد
سعادت هزار نفر دیگر با اختلال کم و یا تغییر قیافه.