Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل پانزدهم : فاجعه در داخل
یکشنبه پس از ورود خانم بارتلت یک روز با شکوه بود ، مانند بسیاری از روزها
همان سال است.
در جنگل ، پاییز با نزدیک شدن ، شکستن یکنواختی سبز تابستان ، لمس کردن
پارک ها با شکوفه خاکستری از غبار ، راش ، درختان با حنایی ، بلوط ، درختان با
طلا.
در ارتفاعات ، گردان از سنبه های سیاه شاهد این تغییر ، خود
غیر قابل تغییر است.
در هر کشور توسط یک آسمان بی ابر میرسد ، و در هر دو به وجود آمد صدای جرنگ جرنگ کردن
زنگ کلیسا.
باغ از گوشه های باد می وزد به جز کتاب قرمز ، که وضع sunning ترک شد
خود را بر مسیر شن. از خانه آمد برای تلفن های موبایل نامنسجم ، به عنوان
زنان را برای عبادت آماده است.
"مردان می گویند که نمی خواهد رفت" -- "خوب ، من آنها را سرزنش نیست" -- مینی می گوید ، "باید او برود؟" --
"ارسال به او ، هیچ مزخرف" -- "آن! مری!
قلاب من پشت!"--" عزیزترین لوسیا ، ممکن است به من تجاوز بر شما را برای یک سنجاق؟ "
برای خانم بارتلت که او در تمام حوادث یک کلیسا اعلام کرده بود.
خورشید بالاتر در سفر خود ، هدایت افزایش یافت ، نه با Phaethon ، اما توسط آپولو ، صالح ،
خلل ناپذیر ، الهی است.
اشعه های آن در خانم ها هر زمان که آنها نسبت به پنجره اتاق خواب پیشرفته کاهش یافت ؛
آقای Beebe پایین در خیابان تابستان که او را بیش از یک نامه ای از خانم Catharine لبخند زد
آلن در جورج امرسون تمیز کردن خود
چکمه های پدر و در نهایت ، برای تکمیل فروشگاه از چیزهایی به یاد ماندنی ، در قرمز
کتاب که قبلا ذکر شد. این حرکت از سوی بانوان ، آقای حرکت Beebe ، جورج
حرکت می کند ، و جنبش ممکن است سایه بوجود امدن.
اما این کتاب نهفته است بیحرکت است ، به همه صبح روز توسط خورشید caressed و
افزایش پوشش می دهد خود را کمی ، به عنوان اینکه در قدردانی از نوازش.
در حال حاضر لوسی مراحل از پنجره اتاق رسم.
لباس جدید cerise او تا به شکست بوده است ، می سازد و او را نگاه زرق و برق دار و شبکه گسترده است.
در گلو او یک سنجاق سینه گارنت ، در انگشت او حلقه مجموعه ای با یاقوت --
حلقه نامزدی خرید. چشم او به دشت خم شده است.
او frowns کمی -- نه در خشم ، اما به عنوان frowns فرزند شجاع زمانی که او در تلاش است تا نیست
گریه می کنند.
که در تمام گستره هیچ چشم انسان نگاه او ، و او ممکن است اخم unrebuked و
اندازه گیری فاصله که هنوز میان آپولو و در غرب تپه های زنده ماندن.
"لوسی!
لوسی! آن کتاب چه خبر؟
چه کسی است که کتاب از قفسه و خروج از آن ، در مورد به از بین بردن؟ "
"این تنها کتاب کتابخانه که سیسیل عزیز شده است."
"اما آن را انتخاب کنید ، و نه معطل ماندن وجود دارد مانند یک فلامینگو است."
لوسی کتاب را برداشت و نگاه در عنوان listlessly ، زیر ایوان سرپوشیده است.
او دیگر خواندن رمان خود ، وقف تمام اوقات فراغت خود را به ادبیات جامد در
امید از ابتلا به سیسیل تا.
این بسیار ناراحت کننده بود کمی او می دانستند ، و حتی هنگامی که او در فکر او می دانستند یک چیز ،
مانند نقاشان ایتالیایی ، او متوجه شد او آن را فراموش کرده بودم.
فقط امروز صبح او Francia فرانچسکو با پیرو دلا اشتباه گرفته بود
فرانسیسکا ، سیسیل و گفته بود : "چه! شما ایتالیا خود را فراموش نمی کند در حال حاضر؟ "
و این اضطراب بیش از حد به چشم او قرض داده بود زمانی که او ادای احترام کردند مشاهده عزیز و گرامی
باغ در پیش صحنی ، و بالاتر از آنها ، به ندرت قابل تصور در جاهای دیگر ، عزیز
خورشید.
"لوسی -- شش پنسی برای مینی و شیلینگ برای خودتان داشته باشند"
او را به مادرش ، که به سرعت مشغول به کار بود خودش را از روز جمعه عجله
دست پاچه کردن.
"اتمام حجت مجموعه ویژه -- من را فراموش کرده ام چه برای.
من گدایی ، هیچ clinking مبتذل در صفحه با halfpennies ؛ که مینی
خوب شش پنسی روشن است.
کودک کجاست؟ مینی!
این کتاب همه تاب خورده است. (بخشنده ، ساده شما نگاه کنید!)
اطلس به فشار قرار دادن آن را تحت.
! مینی "" اوه ، خانم Honeychurch -- "از بالا
مناطق. "مینی ، اواخر انجام نمی شود.
در اینجا می آید اسب "-- همیشه اسب ، کالسکه هرگز.
"کجا شارلوت؟ اجرای بالا و عجله او را.
او چرا اینقدر طولانی است؟
او هیچ ربطی به. او هرگز هیچ چیز به جز بلوز به ارمغان می آورد.
پور شارلوت -- چگونه من بلوز بیزار بودن! مینی! "
الحاد است عفونی -- عفونی بیشتری نسبت به دیفتری یا تقوا -- و پیشوا
خواهرزاده را به کلیسا اعتراض گرفته شده است. طبق معمول ، او نمی بینم.
چرا باید در مقابل نور خورشید او نه با مرد جوان نشسته؟
مردان جوان ، که اکنون ظاهر شده بود ، او را با کلمات لئیم تمسخر.
خانم Honeychurch دفاع ارتدکسی ، و در میان سردرگمی خانم بارتلت ،
لباس پوشیدن و در ارتفاع بسیار از مد ، آمد قدم زدن از پله ها.
"عزیز ماریان ، من بسیار متاسفم ، اما من هیچ تغییری کوچک -- چیزی جز فرمانروایان و
تاج نیمی. می تواند هر یک به من بدهید -- "
"بله ، به راحتی.
پرش شوید. بخشنده من ، چقدر هوشمند به شما نگاه کنید!
چه دوست داشتنی رهبانیت! ما را به شرم. "
"اگر من بهترین من ژنده پوش و ژنده می پوشند نه در حال حاضر ، زمانی که باید آنها را بپوشند؟ گفت :" دوشیزه
بارتلت reproachfully. او را به ویکتوریا کردم و قرار داده شده
خودش را با پشت خود را به اسب.
غرش لازم رخ داد ، و سپس آنها را راندند.
خداحافظی! خوب باشد! "خواستار خارج سیسیل.
لوسی بیت لب او را ، و برای تن بود sneering.
در موضوع "کلیسا و غیره" آنها بودند و نه نامطلوب
گفتگو.
او گفت که مردم باید خودشان تعمیرات اساسی ، و او نمی خواست
تعمیرات اساسی خودش ، او نمی دانست که آن انجام شد.
صادق ارتدکسی سیسیل احترام است ، اما او همیشه فرض است که صداقت در نتیجه
یک بحران معنوی ، او می تواند از آن به عنوان birthright طبیعی تصور نیست ، که ممکن است رشد
آسمان مانند گل.
که او در مورد این مطلب گفت : او را pained ، هر چند او exuded تحمل از هر
منافذ ، به نحوی Emersons متفاوت بودند. او Emersons را بعد از کلیسا دیدم.
یک خط از واگن به پایین جاده وجود دارد ، و وسیله نقلیه Honeychurch اتفاق افتاد
باید در مقابل Cissie ویلا.
برای صرفه جویی در وقت ، آنها بیش از سبز به آن می رفتند ، و سیگار کشیدن پدر و پسر را در بر داشت
باغ. مادرش گفت : ":" معرفی کنم.
مگر در مواردی که مرد جوان به این که او به من در حال حاضر می داند. "
او احتمالا ، اما لوسی دریاچه مقدس را نادیده گرفته و معرفی آنها به طور رسمی.
قدیمی آقای امرسون او را با گرمی بسیار ادعا کرد ، و گفت که خوشحال بود که او
قرار بود به ازدواج است.
او گفت : بله ، او خیلی خوشحال بود ، و پس از آن ، به عنوان دوشیزه بارتلت و مینی طولانی
پشت با آقای Beebe ، او تبدیل گفتگو به موضوع اخلال در کمتر
و از او پرسید که چگونه او را دوست خانه جدید خود را.
"بسیار" او جواب داده باشد ، اما توجه داشته باشید از جرم در صدای او وجود دارد و او تا به حال هرگز
شناخته شده ، او را به قبل از جرم است.
وی افزود : "برای ما ، هر چند ، که Alans دوشیزه آینده ، و اینکه ما تبدیل
آنها را از. زنان ذهن چنین چیزی.
من بسیار در مورد آن ناراحت شده است. "
خانم Honeychurch گفت : "من باور دارم که برخی از سوء تفاهم وجود دارد ،"
uneasily.
صاحبخانه ما گفته شد که ما باید یک نوع متفاوت از فرد ، گفت : "جورج ، که
به نظر می رسید دفع گردد تا اجرای ماده بیشتر است.
"او فکر کرد که ما باید هنری باشد.
او نا امید کرد. "" و من تعجب می کنم که آیا ما باید به نوشتن
Alans دوشیزه و ارائه آن را رها کردن. شما چه فکر میکنید؟ "
او متوسل به لوسی.
لوسی به آرامی گفت : "اوه ، توقف در حال حاضر شما آمده اند ،".
او باید اجتناب از محکوم سیسیل.
برای آن در سیسیل بود که قسمت کوچک تبدیل شده است ، هر چند نام او هرگز
ذکر شده است. "بنابراین جورج می گوید.
او می گوید که Alans دوشیزه باید به دیوار.
عین حال آن چه تا نامهربان به نظر می رسد. "
"تنها مقدار مشخصی از مهربانی در جهان وجود دارد ، گفت :« جورج ، تماشای
فلاش نور خورشید بر روی پانل از واگن در حال عبور.
"بله! بانگ زد :" خانم Honeychurch.
"این دقیقا همان چیزی است من می گویم. چرا این همه twiddling و twaddling بیش از
دو Alans خانم؟ "
"یک مقدار مشخصی از مهربانی وجود دارد ، فقط به عنوان یک مقدار مشخصی از وجود دارد
نور ، "او در تن اندازه گیری شده در ایران ادامه یافت.
"ما بر چیزی سایه کاربر به سایر نظرسنجی هر جا که ما ایستاده ، و آن است که هیچ حرکت خوبی از محل
به محل برای ذخیره کردن کارها ، چون سایه همیشه شرح زیر است.
مکانی که در آن شما آسیب می رسانند را انتخاب کنید -- بله ، انتخاب مکانی که در آن شما را انجام خواهد داد بسیار
آسیب زیاد است ، و در آن برای همه به شما ارزش ، رو به آفتاب ایستاده. "
"اوه ، آقای امرسون ، من می بینم شما باهوش!"
"EH --" "من می بینم شما قصد زرنگ باشد.
من امیدوارم که شما به رفتار مانند آن به فقیر فردی است. "
چشم جرج خندید ، و لوسی مشکوک است که او و مادرش را در نه
خوب است. : : "نه ، من نمی" او گفت.
"او که راه را برای من رفتار.
این فلسفه او است. فقط زندگی او شروع می شود با آن ، و من
توجه داشته باشید بازجویی برای اولین بار سعی کردم. "" به نظر شما چه معنی؟
نه ، ذهن هرگز آنچه را شما معنی.
را توضیح دهد. او در انتظار به دیدن شما در این
بعد از ظهر. آیا شما بازی تنیس؟
آیا شما ذهن تنیس در روز یکشنبه --؟ "
"جورج تنیس ذهن در روز یکشنبه! جورج ، پس از تحصیلات خود را ، متمایز
بین یکشنبه -- "بسیار خوب ، جورج کند تنیس ذهن نه بر
تر انجام I. که حل و فصل است.
آقای امرسون ، اگر شما می تواند با پسر شما می آیند ما باید بسیار خوشحال است. "
او از او تشکر شده است ، اما راه رفتن صدا ، نسبتا دور ، او می تواند تنها پاتر در این
روز است. او به جورج تبدیل : "و سپس او می خواهد به
خانه اش را داد تا به Alans خانم. "
"من می دانم ، گفت :« جورج ، قرار داده و دستش را دور گردن پدرش.
مهربانی که آقای Beebe و لوسی همیشه در او وجود دارد شناخته شده بود بیرون آمد
ناگهان ، مانند نور خورشید را لمس می ¬ کنید روی می ¬ دهد قریب به اتفاق چشم انداز -- لمس خورشید صبح؟
به یاد او که در تمام perversities خود او هرگز در برابر محبت صحبت.
خانم بارتلت نزدیک است. "شما می دانیم که پسر عموی ما ، خانم بارتلت ، گفت :"
خانم Honeychurch خوش.
"شما او را با دخترم در فلورانس ملاقات کردند." "بله ، در واقع!" گفت : پیر مرد و ساخته شده
اگر او خواهد آمد از باغ برای دیدار با بانوی.
خانم بارتلت بی درنگ به ویکتوریا.
بنابراین تثبیت شده ، او ساطع تعظیم رسمی.
این Bertolini بازنشستگی مجددا ، میز ناهار خوری با جوش از آب
و شراب. این نبرد قدیمی اتاق با
.
جورج به تعظیم پاسخ نمی دهند. مانند هر پسر بچه ، او سردرپیش و شرمنده شد ؛
او می دانست که همراه دختران جوان رفتن به یاد. وی گفت : "من -- I'll به تنیس می آیند اگر من
می توانید مدیریت آن ، "و به خانه می رفتند.
شاید هر چیزی که او را خوشحال لوسی ، اما awkwardness او رفتم و دیدم
مستقیما به قلب او ، مرد بودند خدایان بعد از همه ، اما به عنوان انسان و به عنوان دست و پا چلفتی به عنوان
دختران و حتی مردان ممکن است از خواسته های غیر قابل توضیح رنج می برند ، و نیاز به کمک.
تا یکی از تربیت او ، و از مقصد خود ، ضعف مردان
حقیقت ناآشنا باشند ، اما او آن را در فلورانس گمان کرده بود ، هنگامی که جرج انداخت او
عکس ها را به رودخانه آرنو.
"جورج ، نمی رویم ،" گریه پدرش ، که فکر آن را درمان بزرگ برای مردم اگر خود را
پسر را به آنها صحبت کنید.
"جورج در چنین ارواح خوب بوده است امروز ، و من مطمئن هستم او را با آینده پایان
تا این بعد از ظهر است. "لوسی لحظه چشم پسر عموی او.
چیزی در درخواست تجدید نظر لال خود او بی پروا.
"بله ،" او گفت : بالا بردن صدای او : "من امیدوارم که او خواهد کرد."
سپس او را به کالسکه رفت و زمزمه ، "پیر مرد گفته شده است من آن را می دانستند
همه حق بود. "خانم Honeychurch او را دنبال کردند ، و آنها
سوار به دور است.
رضایت ¬ بخش که آقای امرسون از فراراز زندگی دشوار فلورانس نشده است گفت : هنوز لوسی
ارواح باید افتاده که اگر او ramparts آسمان اندیش بود.
رضایت ¬ بخش ، اما مطمئنا او آن را با شادی نامتناسب استقبال.
تمام راه خانه hoofs اسب لحن به او خواند : «او گفته است ، او نمی
گفته می شود. "
مغز وی گسترش ملودی : "او به پدرش گفت : -- آنها به او می گوید تمام
چیزها می شود. بهره برداری نمی کنند.
او به من خنده وقتی که من تا به حال رفته است. "
او دستش را بلند خود را به گونه او. "او من را دوست ندارند.
شماره وحشتناک اگر او! اما او گفته نشده است.
او نمی خواهد بگویید. "
او مدت زمان طولانی تر به فریاد کلمات : «این حق همه است.
اتمام حجت راز برای همیشه بین ما دو. سیسیل هرگز بشنود. "
او حتی خوشحالم که خانم بارتلت رازداری وعده او ، که تاریکی آخرین ساخته شده بود
شب در فلورانس ، زمانی که بسته بندی در اتاق او زانو زد بود.
راز بزرگ یا کوچک ، و محتاطانه است.
تنها سه نفر انگلیسی از آن در جهان می دانستند.
بنابراین او تفسیر شادی او. او سیسیل با درخشندگی غیرعادی استقبال ،
چرا که او احساس امن
او را کمک کرد از کالسکه ، او گفت :
"Emersons شده اند خوب است. جورج امرسون بهبود یافته است فوق العاده است. "
"چگونه proteges من؟" سیسیل ، که هیچ علاقه ای واقعی در آنها را در زمان خواسته است ، و مدت ها بود
از آن زمان فراموش قطعنامه خود را به آنها را به گوشه باد می وزد برای آموزشی
اهداف.
"Proteges!" او با برخی از گرمی بانگ زد. برای ارتباط تنها که سیسیل
تصور فئودالی بود : که از محافظ و حفاظت است.
او تا به حال هیچ گوشه ای از رفاقت و پس از آن روح دختر yearned.
"شما باید برای خودتان را ببینید که چگونه proteges خود را.
جورج امرسون در حال آمدن است تا این بعد از ظهر است.
او یک مرد جالب ترین صحبت است. فقط don't -- "او نزدیک گفت :" آیا نمی
محافظت از او را. "
اما زنگ زنگ برای ناهار بود ، و همانطور که اغلب اتفاق افتاده است ، سیسیل هیچ بزرگ پرداخت شده بود
به سخنان خود توجه. افسون ، نه استدلال ، به لبه تیز شمشیر او بود.
ناهار یک وعده غذایی شاد بود.
به طور کلی لوسی در وعده های غذایی افسرده شده بود. برخی از یکی از ساکت -- چه سیسیل یا
خانم بارتلت و یا قابل رویت به چشم فانی بودن -- بودن که به او زمزمه
روح : "مهم نیست که گذشته ، این طرب.
در ماه ژانویه شما باید به لندن برود تا سرگرم نوه از جشن گرفته
مردان است. "اما به او احساس او دریافت کرده بود
را تضمین کند.
مادر او همیشه در آنجا نشسته ، برادر او در اینجا.
خورشید ، هر چند که کمی از زمان صبح نقل مکان کرده بود ، خواهد بود هرگز پنهان در پشت
تپه های غربی است.
بعد از ناهار آنها خواست او را به بازی.
او Armide Gluck را دیده بود که در آن سال ، و از حافظه موسیقی بازی
مسحور باغ -- موسیقی که رویکردهای Renaud ، در زیر نور ابدی
سپیده دم ، موسیقی که دستاوردهای هرگز ، هرگز
wanes ، اما امواج برای همیشه مانند دریاهای بی جزر ومد از کشور پریان.
موسیقی برای پیانو نیست ، و مخاطب او شروع به ناآرام ، و سیسیل ،
به اشتراک گذاری نارضایتی ، به نام : "حالا ما دیگر باغ بازی -- یکی در
Parsifal. "
او ساز بسته است. "نه چندان وظیفه شناس ، گفت :" مادر
صدا. از ترس که او سیسیل جرم کرده بود ، او
تبدیل به سرعت گرد.
جورج بود. او بدون وقفه او رخنه کرد.
"اوه ، من تا به حال هیچ ایده" او گفت ، بسیار قرمز ؛ و سپس ، بدون یک کلمه از
تبریک ، او بازگشایی پیانو.
سیسیل باید Parsifal ، و هر چیز دیگری که او را دوست داشته باشد.
نوازنده ما ذهن او تغییر کرده است ، گفت : "خانم بارتلت ، شاید دلالت ، او را
بازی موسیقی به آقای امرسون.
لوسی دانستم چه باید بکنید و نه حتی آنچه او می خواست به انجام.
او با بازی میله های چند آهنگ Maidens گل بسیار بد و پس از آن او
متوقف شده است.
تنیس رای من ، گفت : "فردی ، بیزارند شده در سرگرمی پاره پاره.
"بله ، من هم همین طور" یک بار دیگر او بسته پیانو مایه تاسف است.
"من رای شما چهار مردان."
سیسیل گفت : "همه حق است." "برای من نیست ، از شما سپاسگزارم".
"من مجموعه ای را خراب نکند."
او هرگز متوجه است که ممکن است یک عمل محبت در یک بازیکن بد را تشکیل می دهند
چهارم را داشت. "اوه ، همراه سیسیل آمده.
من بد ، فاسد فلوید ، و بنابراین من به جرات گفت در امرسون. "
جورج او را تصحیح : "من بد نیست." یکی بینی فرد در این نگاه کردن.
"پس از آن قطعا من نمی خواهد بازی ، گفت :" سیسیل ، در حالی که خانم بارتلت ، تحت تاثیر
که او snubbing جورج ، افزود : "من با شما موافقم ، آقای Vyse.
شما تا به حال خیلی بهتر بازی.
خیلی بهتر نیست. "مینی ، عجله در جایی که سیسیل می ترسید به
آج ، اعلام کرد که او را بازی. "من باید هر توپ به هر حال هنوز ، پس چه
آن مهم است؟ "
اما یکشنبه مداخله و به شدت بر این پیشنهاد با مهربانی مهر.
"سپس آن را داشته باشد لوسی ،" خانم Honeychurch گفت : "شما باید سقوط در لوسی.
هیچ راه دیگری خارج از آن وجود دارد.
لوسی ، رفتن و تغییر لباس اسموکینگ خود را. "سبت لوسی به طور کلی از این بود
ماهیت دوزیست.
او آن را بدون ریاکاری در صبح نگه داشته ، و آن را بدون اکراه شکست در
بعد از ظهر.
همانطور که او تغییر رهبانیت او ، او تعجب که آیا سیسیل sneering در او بود ، واقعا
او باید به خود و تعمیرات اساسی حل و فصل همه چیز را تا قبل از او ازدواج کرد.
آقای فلوید شریک زندگی خود را بود.
او دوست موسیقی ، اما تا چه حد بهتر تنیس به نظر می رسید.
چقدر بهتر به اجرا در مورد در لباس راحت تر از نشستن در پیانو و احساس
با تنگ محکم کردن زیر بازوها.
یکبار دیگر موسیقی به نظر می رسد او را استخدام یک کودک است.
جورج خدمت کرده است ، و او را با اضطراب خود را به نفع خود شگفت زده کرد.
به یاد او که او چگونه در میان مقبره آهی کشید در سانتا کروچه به دلیل چیز
نمی مناسب ، چگونه پس از مرگ که ایتالیایی مبهم او تا به حال خم شدن بیش از
دیواره توسط آرنو و به او گفت : "من
باید می خواهم برای زندگی ، من به شما بگویم "، او می خواست برای زندگی در حال حاضر ، به پیروزی در تنیس ، ایستادن در
او در مقابل نور خورشید ارزش بود -- خورشید که به کاهش و درخشان در او شروع شده بود
چشم و او برنده.
آه ، چگونه زیبا دشت نگاه! تپه فوق درخشندگی آن ایستادگی کردند ، به عنوان
Fiesole می ایستد بالای دشت اهل توسکانی ، و فراز جنوب ، اگر یکی از انتخاب ،
کوهستان از Carrara.
او ممکن است فراموش ایتالیا او ، اما او متوجه چیزهای بیشتری در انگلستان او را.
یک نفر می تواند یک بازی جدید را با نظر بازی کنید و سعی کنید برای پیدا کردن در چین های بی حد و حصر خود را
برخی از شهر یا روستا که برای فلورانس انجام.
آه ، چگونه زیبا دشت نگاه!
اما در حال حاضر سیسیل به او ادعا کرد. او chanced در خلق و خوی انتقادی شفاف می شود ،
و نه همدردی با تجلیل.
او به جای مزاحمت از طریق تنیس شده بود ، برای رمان که او بود
خواندن بود آنقدر بد است که او به آن را بخوانید با صدای بلند به دیگران موظف بود.
او قدم زدن به دور از حوزه دادگاه و تماس بگیرید : "من می گویند ، گوش دادن به این ،
لوسی. سه قسمت تقسیم مصدر است. "
"وحشتناک! گفت :" لوسی ، و سکته مغزی خود را را از دست رفته است.
هنگامی که آنها خود را به پایان رسانده ، او هنوز هم در خواندن رفت و برخی از قتل وجود دارد
صحنه ، و واقعا هر یک باید به آن گوش دهید.
فردی و آقای فلوید برای یک توپ از دست رفته در laurels شکار موظف شدند ، اما
دو نفر دیگر در acquiesced. "صحنه در فلورانس گذاشته شده است."
"چه لذت بخش است ، سیسیل.
دفعات بازدید : دور. بیا ، آقای امرسون ، نشستن بعد از همه شما
انرژی هستند. "
او "بخشوده" جورج ، او آن را قرار داده ، و او یک نقطه از دلپذیر برای
او را. او بیش از خالص شروع به پریدن کرد و پایین در او نشسته
پا خواسته است : "شما -- و آیا شما خسته؟"
"البته من نه!" "آیا شما ذهن که مورد ضرب و شتم قرار؟"
او که قرار بود برای پاسخ به : "نه ،" هنگامی که به او زده که او ذهن است ، بنابراین او
جواب داد : "بله."
خوش ، وی افزود : "من نمی بینم که شما یک بازیکن پر زرق و برق ، هر چند.
نور در پشت سر شما ، و آن را در چشمان من بود. "
"به من گفت هرگز من بود."
"چرا ، شما به هیچ وجه!" "شما در جلسات حاضر نیست."
"شما گفت : -- اوه ، نمی رویم نه در جهت صحت و دقت در این خانه است.
همه ما ، مبالغه و ما با افرادی که نمی بسیار عصبانی است. "
"صحنه در فلورانس گذاشته شده است ،" تکرار سیسیل ، با توجه داشته باشید به سمت بالا.
لوسی خودش recollected.
"غروب آفتاب". Leonora سرعت -- '"
لوسی قطع کرد. "Leonora؟
آیا Leonora زنی که قهرمان داستان است؟
چه کسی کتاب؟ "" جوزف امری شوخی.
'غروب آفتاب. Leonora سرعت در سراسر مربع.
دعا کنید مقدسان او ممکن است وارد دیر.
غروب -- غروب ایتالیا. زیر ایوان سرپوشیده Orcagna -- دو ایوان سرپوشیده
Lanzi ، که ما گاهی اوقات آن را هم اکنون تماس بگیرید -- '"
لوسی پشت سر هم به خنده. "جوزف شوخی امری در واقع!
چرا از آن را از دست سخاوتمند! این رمان اسراف را از دست دادهاید و او
انتشار آن را تحت نام کسی دیگری است. "
"که ممکن است خانم اسراف باشد؟" "اوه ، فرد بسیار ناراحت کننده -- MR. امرسون ، شما
به یاد داشته باشید خانم اسراف؟ "هیجان زده شده توسط بعد از ظهر دلپذیر او ، او
کف دست هایش.
جورج نگاه کردن. "البته من.
من او را دیدم روز من در خیابان تابستان وارد است.
او که به من گفت که شما اینجا زندگی می کردند شد. "
"شما راضی نیست؟"
او به معنای "برای دیدن خانم اسراف" ، اما زمانی که او خم شد بدون پاسخ ، آن را به چمن
زده او را که او می تواند به معنای چیز دیگری است.
او به تماشا سر خود را ، که تقریبا استراحت بود در برابر زانو او ، و او فکر
که گوش بودند قرمزی. "جای تعجب نیست که رمان بد را ،" او اضافه شده است.
"من هم دوست داشتم هرگز فراموش اسراف است.
اما گمان می کنم باید آن را به عنوان یکی از دیدار او را بخوانند. "
سیسیل ، که در بی توجهی او را اذیت شده بود ، و بادی گفت : "همه کتابها مدرن بد هستند ،
دلخوری خود را در ادبیات.
"هر کس برای پول می نویسد در این روز است." "اوه ، سیسیل --"
"است. من جوزف شوخی امری بر شما تحمیل
خرد است. "
سیسیل ، این بعد از ظهر چنین چهچه گنجشک به نظر می رسید.
نشیب و فراز زندگی را در صدای او قابل توجه بودند ، اما آنها او را تاثیر نمی گذارد.
او در میان ملودی و جنبش ساکن بود ، و اعصاب خود را حاضر به پاسخ به
صدای جرنگ جرنگ او. ترک او را به اذیت ، او در gazed
های سر سیاه دوباره.
او به سکته مغزی آن ، اما او خودش به سکته مغزی آن دیدم که مایل ؛ احساس
کنجکاو. "چگونه می توانم این دیدگاه ما ، آقای دوست دارید
امرسون؟ "
"من تفاوت چندانی در دیدگاه متوجه نمی شود." "چه شما چیست؟"
"از آنجا که آنها همه به طور یکسان. چرا که تمام این مسائل در آنها
از راه دور و هوا. "
"H'm! گفت :" سیسیل ، نامشخص است که آیا این گفته بود قابل توجه است یا نه.
"پدر من" -- او او نگاه (و او کمی برافروخته شده بود) -- "می گوید که
تنها یک ایده آل مشاهده انجمن -- نظر آسمان صاف بالای سر ما ، و همه این
نمایش بر روی زمین هستند ، اما bungled کپی از آن. "
، گفت : «من انتظار دارم پدر شما شده است خواندن دانته" سیسیل ، انگشت رمان ،
که به تنهایی اجازه او به رهبری گفتگو.
او به ما گفت یک روز دیگر است که نمایش واقعا جمعیت -- جمعیت از درختان و خانه ها
و تپه -- و ملزم شبیه یکدیگر است ، مانند جمعیت انسانی -- و این که
قدرت آنها بر ما گاهی مافوق طبیعی است ، به همین دلیل است. "
لب لوسی تقسیم می شود. "برای یک جمعیت بیش از افرادی که
آن را.
چیزی می شود به آن اضافه شده -- هیچ کس می داند که چگونه -- فقط به عنوان چیزی اضافه کردم تا به
آن تپه. "او با راکت خود با اشاره به جنوب
"چه ایده پر زرق و برق!" او زمزمه. "من باید لذت بردن از شنیدن بحث پدر خود را
دوباره. من متاسفم که او را به خوبی نیست. "
"نه ، او به خوبی نیست."
حساب پوچ یک دیدگاه در این کتاب وجود دارد ، گفت : "سیسیل.
کسانی که فراموش نمایش و کسانی که به یاد داشته باشید -- که مردان به دو دسته قرار می گیرند
آنها ، حتی در اتاق های کوچک است. "
"آقای امرسون ، شما برادران و یا خواهران؟ "
"هیچ کدام. چرا؟ "
"شما سخن میگفت' ما. '"
گفت : "مادر من ، من به معنی." سیسیل رمان با انفجار بسته است.
"اوه ، سیسیل -- چگونه شما ساخته شده من پرش" "من به جوزف شوخی امری بر شما تحمیل
دیگر است. "
"من فقط می تواند ما را به یاد داشته باشید هر سه رفتن به داخل کشور برای روز و دیدن عنوان
تا آنجا که Hindhead. این اولین چیزی است که من به یاد داشته باشید این است. "
سیسیل بلند مرد بد تربیت شده بود -- او روی نشان کت های خود را قرار دهید نه بعد از تنیس -- او
نمی بود. او قدم دور اگر لوسی نداشته
متوقف شد او را.
"سیسیل ، آیا خواندن چیز در مورد نظر است." "در حالی که آقای امرسون است که در اینجا برای سرگرمی
تماس با ما "" --. دور.
من فکر می کنم هیچ چیز را funnier از شنیدن چیزهای احمقانه خواندن از صدای بلند.
اگر آقای امرسون ما احمق فکر می کند ، او می تواند برود. "
این سیسیل به عنوان ظریف رخ داد ، و او را خوشحال.
بازدید کننده خود را در موقعیت ایرادگیر قرار داده است.
تا حدودی mollified ، او نشستم دوباره.
"آقای امرسون ، بروید و پیدا کردن توپ تنیس می باشد. "او این کتاب را باز.
سیسیل باید خواندن خود و هر چیز دیگری که او را دوست داشته باشد.
اما توجه خود را به مادر جورج سرگردان ، که -- با توجه به آقای مشتاق -- بود
در نزد خدا با توجه به پسرش به قتل شده -- تا کنون به عنوان Hindhead دیده بود.
"من واقعا به رفتن؟ پرسید :" جورج.
"نه ، البته نه واقعا ،" او جواب داد. "فصل دوم ، گفت :" سیسیل ، خمیازه کشیدن است.
"فصل دوم ، اگر از آن است که شما را آزار نمی شود."
فصل دو ، وجود داشت و او در حکم باز کردن آن نگاه شده است.
او فکر او دیوانه رفته بود. "-- من کتاب دست."
او شنیده صدای او گفت : "این است که ارزش خواندن را -- آن را بیش از حد احمقانه به خواندن -- من هرگز
شاهد زباله از جمله -- آن نبایستی اجازه داده شود که باید چاپ شود.
او کتاب را از او صورت گرفت.
"' Leonora ، "او خوانده ،" شنبه گرفتار غم و تنهایی.
پیش از او ذخیره کردن شامپاین غنی از توسکانی ، با بسیاری از خندان خال خال
دهکده.
فصل بهار بود. "اسراف دوشیزه می دانست ، به نحوی ، و به حال چاپ شده
گذشته در نثر draggled ، سیسیل به خواندن و برای جورج را بشنوند.
"مه طلایی ،' "خواند.
او : "' خاموش برج از فلورانس آفار ، در حالی که بانکی که او شنبه شد
سنگ فرش شده با بنفشه. همه آنتونیو unobserved پشت او را به سرقت برده
مبادا سیسیل باید صورت خود را ببینید او به جورج تبدیل شده و چهره اش را دیدم.
خواند : "از لبان او آمد اعتراض دارای اطناب مانند دوستداران رسمی وجود ندارد
استفاده کنید.
بدون فصاحت او بود ، و نه او را از فقدان آن رنج می برند.
او به سادگی او را در آغوش مردانه اش enfolded. "
"این است که گذشت من می خواستم نیست ،" او به آنها ، "دیگری است که بسیار وجود دارد
funnier ، بیشتر در مورد "او بیش از برگها تبدیل شده است.
"ما باید به در به چای گفت :" لوسی ، که صدای باقی مانده ثابت است.
او راه اندازی شده باغ به رهبری ، سیسیل پس از او ، جورج تاریخ و زمان آخرین.
او فکر یک فاجعه بود برطرف شده است.
اما زمانی که آنها وارد درختچه زار آمد.
این کتاب ، که اگر آن را تا به حال فساد به اندازه کافی کار نکرده ، فراموش شده بود ، و سیسیل باید
و برای آن را ، و جورج ، که عاشق شور و حرارت ، باید علیه او در اشتباه
راه باریک است.
"--" او gasped ، و برای بار دوم ، او را بوسید.
همانطور که اگر نه بیشتر ممکن بود ، او تضعیف پشت سیسیل او را دوباره به آنها رسید
چمن بالایی به تنهایی.
>
فصل شانزدهم : دروغ گفتن به جورج
اما لوسی از بهار بود. این است که بگوییم ، او در حال حاضر بهتر قادر به
خفه کردن احساسات است که کنوانسیون ها و جهان رد.
اگر چه خطر بزرگتر بود ، او توسط sobs عمیق متزلزل نمی شد.
او به سیسیل گفت : "من به چای -- ارسال به مادر -- من باید برخی از نوشتن
نامه ها ، "و به اتاق او بالا رفت.
سپس او را برای عمل آماده است.
عشق احساس و بازگشت ، عشق که بدن های دقیق و قلب ما
transfigured ، عشق است که واقعی ترین چیز است که ما همیشه باید برآورده است ، دوباره ظاهر
در حال حاضر به عنوان دشمن جهان است ، و او باید آن را خفه کردن.
او برای خانم بارتلت فرستاده می شود. مسابقه بین عشق و وظیفه نهاده شده است.
شاید هرگز چنین مسابقه ای وجود دارد.
آن را در بین واقعی و وانمود غیر روحانی ، و هدف لوسی بود که خودش را شکست.
همانطور که از مغز او را بر این ، تیره و ابر آلود به عنوان حافظه نمایش بزرگ کم نور و عبارت از
کتاب فوت دور ، او را به ازمون های قدیمی خود را از اعصاب بازگشت.
او "فتح شکست او."
دستکاری با حقیقت ، او را فراموش کرده است که حقیقت تا کنون بوده است.
به یاد که او به سیسیل مشغول شد ، او خودش را مجبور به اشتباه گرفته شود
remembrances از جورج ، او هیچ چیز به او بود ، او هرگز به حال او تا به حال
رفتار abominably او تا به حال او را تشویق هرگز.
زره از باطل است ماهرانه از تاریکیها به شکل دراورده شده ، و پنهان مرد نه تنها
از دیگران ، اما از روح خود.
در چند لحظه لوسی برای نبرد مجهز شد.
او شروع : "چیز را بیش از حد افتضاح است اتفاق افتاده است" ، و به زودی به عنوان پسر عموی او وارد است.
"آیا شما می دانید هر چیزی در مورد رمان خانم اسراف؟"
خانم بارتلت تعجب نگاه کرد و گفت که او تا به حال این کتاب به عنوان خوانده شده ، و نه شناخته شده
که آن منتشر شد. النور زن کم حرف را در دل بود.
"یک صحنه در آن وجود دارد.
قهرمان و قهرمان را عشق است. آیا می دانید در مورد آن؟ "
"عزیز --" "آیا شما در مورد آن می دانید ، لطفا" او؟
تکرار می شود.
"آنها بر روی یک تپه و فلورانس در فاصله است."
"لوسیا خوب من ، من همه در دریا. من می دانم که هیچ چیز درباره آن هر گونه ".
"بنفشه آفریقایی وجود دارد.
نمی تونم باور کنم آن است که یک تصادف است. شارلوت ، شارلوت ، چگونه می تواند شما را
به او گفت؟ من قبل از صحبت کردن فکر ، باید آن را
"به او گفت چه؟" او ، با بی قراری رو به رشد پرسید.
"در مورد آن بعد از ظهر بسیار ناراحت کننده در ماه فوریه است.
خانم بارتلت واقعا منتقل شد.
"اوه ، لوسی ، دختر عزیزترین -- او است که او را در کتاب خود قرار داده؟"
لوسی راننده سرشونو تکون دادن. "به طوری که یک نفر می تواند آن را تشخیص.
بله. "
"سپس هرگز -- هرگز --. هرگز نخواهد النور اسراف می شود یکی از دوستان من"
"پس شما انجام بگویید؟" "من فقط اتفاق افتاد -- زمانی که من چای با او بود
در رم -- در این دوره از مکالمه -- "
"اما شارلوت -- در مورد وعده من داد هنگامی که ما بودند بسته بندی؟
چرا به شما بگویم اسراف خانم ، زمانی که شما حتی نمی مادر به من بگویید؟ "
"من النور ببخشد هرگز.
او اعتماد به نفس من خیانت کرده است. "" چرا او را به شما بگویم ، هر چند؟
این جدی ترین چیز است. "چرا هیچ کس بگوید هر چیزی؟
سوال این است که ابدی است ، و تعجبی نداشت که دوشیزه بارتلت ای باید فقط
آه کمرنگ در پاسخ به.
او اشتباه انجام داده بود -- او آن را اعتراف ، او فقط امیدوار است که او تا به حال آسیب انجام نداده ؛ او
بود النور در دقیقترین اعتماد به نفس گفت.
لوسی با تحریک مهر.
"سیسیل اتفاق افتاد به خواندن گذشت با صدای بلند به من و به آقای امرسون ؛ ناراحت
آقای امرسون و او به من توهین دوباره. از پشت سیسیل است.
Ugh!
آیا این امکان وجود دارد که مردان ، brutes چنین هستند؟ از پشت سیسیل که ما از بالا رفتن از
باغ است. "خانم بارتلت پشت سر هم به - اتهامات خود به
و تاسفی هم نخور.
"آنچه که باید انجام شود در حال حاضر؟ آیا می توانید به من بگویید؟ "
"اوه ، لوسی -- من باید به خودم ببخش هرگز ، هرگز به من روز مرگ.
خیال اگر چشم انداز خود -- "
"من می دانم ، گفت :" لوسی ، wincing در کلمه. "من می بینم که چرا شما از من خواست به ارسال به سیسیل ،
و آنچه به شما توسط 'برخی از منابع دیگر است.' به معنی شما می دانستید که شما خانم اسراف گفته بود ، و
که او قابل اعتماد نیست. "
این به نوبه خود خانم بارتلت به خود را لرزاندن و تکان دادن بود. "با این حال ، گفت :" دختر ، despising او
shiftiness پسر عموی "چه انجام شده است به انجام است. شما من را در یک موقعیت بی دست و پا ترین قرار داده شده است.
چگونه من به خارج از آن؟ "
خانم بارتلت نمی تواند فکر می کنم. روز از انرژی او بودند.
او آمدین بازدید کننده ، همراه دختران جوان رفتن نیست ، و بازدید کننده بی اعتبار در آن بود.
او با دست clasped ایستاد در حالی که دختر خود را به خشم لازم کار می کرد.
"او باید -- که انسان باید چنین تنظیم پایین است که او هیچ وقت فراموش نخواهد.
و این که چه آن را به او بدهد؟
من می توانم مادر بگویم -- به خاطر شما. NOR سیسیل ، شارلوت ، به علت به شما.
من لحظه هر راه. من فکر می کنم من باید دیوانه.
من هیچ کس به من کمک کند.
به همین دلیل من برای شما فرستاده شده است. آنچه خواست یک مرد با یک شلاق است. "
خانم بارتلت توافق کردند : یک فرد بخواهد یک مرد با یک شلاق است.
"بله -- اما آن را خوب موافقت.
چه باید انجام شود. ما زنان برو maundering.
آیا دختر هنگامی که او در سراسر CAD می آید؟ "
"من همیشه می گفت او CAD ، عزیز بود.
به من اعتبار بدهید که در تمام حوادث. از اولین لحظه -- زمانی که او گفت :
پدر او بود با داشتن حمام. "" اوه ، زحمت اعتبار و که درست بوده است
یا سایت اشتباه است!
ما هر دو درهم و برهم کردن از آن ساخته شده است. جورج امرسون هنوز هم پایین باغ
و او را به سمت چپ بدون مجازات رها شود ، و یا او؟
می خواهم بدانم. "
خانم بارتلت کاملا درمانده بود. قرار گرفتن در معرض خود را به حال او را unnerved ، و
افکار برخورد دردناکی در مغز او است.
او feebly نقل مکان کرد به پنجره ، و تلاش برای شناسایی flannels سفید CAD در میان
laurels. "شما آماده را به اندازه کافی در Bertolini
هنگامی که شما مرا با عجله به رم.
آیا می توانید صحبت می کنند دوباره به او در حال حاضر "" میل و علاقه به آسمان و زمین حرکت --؟
"من می خواهم چیزی بیش از این قطعی ، گفت :" لوسی تحقیر.
آیا شما به او صحبت می کنند؟
حداقل شما می توانید انجام دهید ، مطمئنا ، با توجه به آن همه اتفاق افتاده است دلیل این که شما
کلمه خود را شکست. "" هرگز دوباره باید اسراف کردن النور می شود
دوست من. "
واقعا ، شارلوت خودش outdoing. "بله یا نه ، لطفا ، آری یا نه.
"این نوع از چیزی که است که تنها یک آقایی است که می تواند حل و فصل است."
جورج امرسون بود باغ با یک توپ تنیس را در دست داشت.
"بسیار خوب ، گفت :" لوسی ، با ژست عصبانی.
"هیچ کس به من کمک خواهد کرد.
من به او خودم صحبت می کنند. "و بلافاصله او متوجه شد که این شد
چه دختر عموی پدرش در تمام طول در نظر گرفته شده بود. "سلام ، امرسون!" فردی از پایین به نام.
اظهار داشت : "توپ از دست رفته؟
مرد خوب! می خواهم هر چای؟ "
و فوران از خانه بر روی تراس وجود دارد.
"اوه ، لوسی ، اما از شما شجاع است!
من شما را تحسین -- "آنها دور جورج ، که جمع شده بودند
beckoned ، او ، بیش از زباله احساس ، افکار درهم و برهم ، حسرت نهانی که
شروع به کامبر روح او است.
خشم او در نزد او پژمرده می شود. آه! Emersons مردم خوب خود را در
راه. او عجله در خون او را به زانو در آوردن
قبل گفت :
"فردی او را به اتاق ناهار خوری گرفته شده است. دیگران می رویم پایین باغ است.
آمده است. اجازه دهید این بیش از حد ما به سرعت.
آمده است.
من به شما می خواهید در اتاق ، البته. "" لوسی ، آیا شما ذهن انجام آن؟ "
"چگونه می تواند چنین سوال مسخره را از شما بپرسم؟"
"پور لوسی --" او کشیده از دست او.
"من به نظر می رسد به آوردن چیزی جز بدبختی هر کجا که بروم."
لوسی راننده سرشونو تکون دادن.
او به یاد شب خود را در فلورانس -- بسته بندی ، شمع ،
سایه بوزینه دارای موی کلالهای خانم بارتلت روی درب.
او ترحم به دام افتاده باشد برای بار دوم.
Eluding نوازش پسر عموی خود ، او به رهبری طبقه پایین راه.
"سعی کنید مربا ،" فردی بود گفت.
"جم نشاط خوب است." جورج ، به دنبال بزرگ و ژولیده بود ،
به قدم زدن به بالا و پایین اتاق ناهار خوری. همانطور که او وارد شد او را متوقف کرد و گفت :
"هیچ -- چیزی برای خوردن."
، گفت : "شما به پایین به دیگران" لوسی ، "شارلوت من خواهد داد و آقای امرسون همه
او می خواهد. از کجا مادر؟ "
"او در نوشتن او را یکشنبه آغاز شده است.
او در اتاق رسم است. "" این حق همه است.
شما از بین برود. "او می رفت آواز خواندن.
لوسی پایین سر میز نشسته.
خانم بارتلت که کاملا وحشت زده شده بود ، صورت گرفت تا کتاب و وانمود به
خوانده می شود. او را به استادانه درست شده کشیده نمی شود
سخنرانی.
او فقط گفت : "من می توانید آن را ندارد ، آقای امرسون.
من حتی به شما نمی تواند صحبت.
بیرون رفتن از این خانه ، و به آن هرگز دوباره تا زمانی که من اینجا زندگی می کنند -- "گرگرفتگی
او سخن گفت و با اشاره به درب. "من نفرت یک ردیف است.
برو لطفا. "
"چه --" "هیچ بحث.
"اما من can't --" او سرش را تکان داد.
"برو ، لطفا.
من نمی خواهم به آقای Vyse تماس بگیرید. "" شما معنی نیست ، "او گفت ، مطلقا
نادیده گرفتن خانم بارتلت -- "شما معنی نیست که می خواهید به ازدواج با آن مرد؟"
خط غیر منتظره بود.
او شانه او ، تا اگر ابتذال خود را به او خسته است.
شما صرفا مضحک "او گفت : بی سر و صدا.
سپس سخنان خود به شدت بیش از... او گل رز : "شما نمی توانید با Vyse زندگی می کنند.
او فقط برای آشنایی است. او را برای جامعه و بحث کشت است.
او باید هیچ کس تنگاتنگی ، دست کم از همه یک زن می دانم. "
این نور تازه ای بر شخصیت سیسیل بود. آیا شما تا به حال صحبت به Vyse بدون
احساس خستگی؟ "
"من به ندرت می تواند مورد بحث --" "نه ، اما آیا تا به حال؟
کتاب ، عکس -- -- او مرتب کردن بر اساس است که همه حق تا زمانی که آنها به چیزهایی نگه داشتن است ، اما
کشتن زمانی که آنها به مردم می آیند.
به همین دلیل من صحبت می کنند از طریق این همه درهم و برهم کردن حتی در حال حاضر است.
این تکان دهنده به اندازه کافی به شما در هر صورت از دست بدهند ، اما به طور کلی یک مرد باید خود را انکار
شادی ، و من را عقب نگه داشتهاند ، اگر سیسیل خود را یک فرد متفاوت شده بود.
من هرگز به خودم برو دهید.
اما من تو را دیدم و او را در گالری ملی برای اولین بار ، زمانی که او winced چون پدر من
mispronounced نام نقاشان بزرگ.
سپس او ما را در اینجا ، و ما آن است که به برخی از فوت و فن احمقانه بر روی یک نوع بازی
همسایه.
که مرد بیش از همه -- بازی حقه بر مردم ، در مقدس ترین شکل از زندگی
که او می تواند.
بعد ، شما دیدار من با هم ، و او را حفاظت و آموزش شما و مادر شما
شوکه می شود ، زمانی که آن را برای شما به حل و فصل کند که آیا شما و یا شوکه شده بودند و هیچ.
سیسیل را دوباره و دوباره.
او daren't اجازه دهید یک زن تصمیم می گیرید. او نوع نگاه داشته که اروپا برای است
هزار سال است.
هر لحظه از زندگی اش او را به شما تشکیل ، گفتن شما چه دلربا و یا سرگرم کننده یا
با وقار ، گفتن شما چه یک مرد زنانه فکر می کند و شما ، شما را از همه زنان ، گوش دادن
صدای او به جای به را آن گونه که مایلید تغییر دهید.
پس از آن در خانه کشیش بخش بود ، وقتی که من با شما هر دو دوباره ، پس از آن تمام شده است
این بعد از ظهر.
بنابراین -- نه 'بنابراین من شما را بوسید ، چون کتاب من انجام این کار ، و من
مایل به خوبی من تا به حال از خود کنترل است. من شرمنده نیست.
من ، عذرخواهی نکنید.
اما شما را وحشت زده ، و شما ممکن است متوجه نیست که من به شما عشق است.
یا می خواهید به من گفت که برای رفتن ، و برخورد با یک چیز فوق العاده ای به آرامی؟
اما در نتیجه -- بنابراین من از مبارزه با او را حل و فصل ".
لوسی فکر از سخن گفتن بسیار خوب است. "شما می گویید آقای Vyse می خواهد من به گوش دادن
او ، آقای امرسون.
عفو من را برای این نشان می دهد که شما گرفتار عادت. "
و او در زمان عتاب جنس بنجل و آن را به جاودانگی را لمس.
وی گفت :
"بله ، من ،" و اگر به طور ناگهانی خسته غرق.
"من همان نوع حیوان در پایین است.
این میل حکومت یک زن -- آن نهفته است بسیار عمیق است ، و مردان و زنان باید آن را مبارزه با
با یکدیگر قبل از آنها باید باغ را وارد کنید.
اما من شما را دوست قطعا در یک راه بهتر از او است. "
او فکر کرد. "بله -- واقعا در راه بهتری است.
من می خواهم شما را به افکار خود را حتی زمانی که شما در آغوش من من نگه : "او کشیده
آنها در میان گذاشت.
"لوسی ، سریع باشد -- هیچ زمان برای ما به بحث در حال حاضر وجود دارد -- بیاید و به من به شما به عنوان در آمد
بهار ، و پس از آن من خواهد بود ملایم و توضیح.
من برای شما مراقبت از آن مرد فوت کرد.
من نمی توانم بدون تو زندگی می کنند ، خوب ، من فکر کردم ؛ 'است که وی به ازدواج با کس دیگری' ؛
اما من به شما دیدار مجدد هنگامی که تمام جهان آب و خورشید با شکوه است.
همانطور که شما را از طریق چوب آمد دیدم که هیچ چیز دیگری اهمیت است.
من نامیده می شود. من می خواستم به زندگی و شانس من از
شادی است. "
"و آقای Vyse؟ گفت :" لوسی ، که commendably آرام نگه داشته است.
"آیا او مهم نیست؟ که من عاشق سیسیل و باید همسرش
به زودی؟
جزئیات هیچ اهمیتی ندارد ، گمان می کنم؟ "اما او اسلحه خود را در طول جدول کشیده
به سوی او. "من از آنچه قصد دارید به این سود
نمایشگاه؟ "
وی گفت : "این آخرین شانس ما است. من همه که من می توانم انجام است. "
و اگر او به عنوان همه چیز انجام داده بود ، او را به خانم بارتلت ، که برخی از نشانه نشسته مانند تبدیل
در برابر آسمان شب است.
شما نمی خواهد به ما این بار دوم متوقف اگر شما درک ، "او گفت.
"من به تاریکی بوده است ، و من می خواهم دوباره به آن را ، مگر اینکه شما سعی خواهد کرد تا
را درک کنید. "
، سر بلند و باریک او راند عقب و جلو ، به عنوان اینکه منهدم برخی از
مانع نامرئی. او پاسخ دهد.
"این است که جوان ،" او گفت : بی سر و صدا ، چیدن راکت خود را از کف و
آماده برای رفتن. "این است که برخی از لوسی مراقبت من
واقعا.
این امر این است که عشق و جوانان فکری. "
در سکوت دو زن او را به تماشا. تاریخ و زمان آخرین اظهار او ، آنها می دانستند ، مزخرف بود ،
اما او پس از آن یا نه؟
آیا او ، کانادا ، شارلاتان ، تلاش پایان دراماتیک تر؟
نه ، او به ظاهر محتوا.
او آنها را به دقت بسته شدن درب جلو سمت چپ ، و هنگامی که آنها را از طریق سالن نگاه
پنجره ، آنها را دیدم او بالا برود درایو و شروع به صعود از دامنه سرخس پژمرده
در پشت خانه.
زبان خود را ، رها شده بودند و آنها را به rejoicings یواشکی پشت سر هم.
"اوه ، لوسیا -- دوباره -- اوه ، چه مرد افتضاح است!"
لوسی بود هیچ واکنشی نشان -- حداقل ، هنوز نه.
: "خوب ، او به من amuses" او گفت. «یا من دیوانه ، و یا دیگری او است ، و من
تمایل به فکر می کنم این دومی است. یکی از سر و صدا بیشتر از طریق با شما ، شارلوت.
بسیاری از لطف است.
من فکر می کنم ، هر چند که این آخرین است. تحسین من را به سختی و به من دوباره مشکل است. "
و خانم بارتلت ، بیش از حد ، essayed رندانه :
"خب ، هر کس که می تواند چنین فتح ، به رخ کشیدن عزیزترین نمی باشد ، است؟
اوه ، یکی از شایسته نیست به خنده ، واقعا. ممکن است بسیار جدی است.
اما شما خیلی معقول و شجاع -- به طوری بر خلاف دختران از روز من
"بگذارید پایین به آنها است." اما او یک بار در هوای آزاد ، متوقف شد.
بعضی از احساسات -- ترحم ، ترور ، عشق ، اما احساسات قوی بود -- او را تصرف کردند ، و او بود
از پاییز آگاه است.
تابستان بود پایان ، و شب به ارمغان آورد بوی خود را از فروپاشی ، بیشتر احساساتی
چرا که آنها یادآور بهار است. که چیزی یا دیگر اهمیت
فکری؟
برگ ، خشونت آشفته ، رقصید گذشته خود ، در حالی که برگ های دیگر حرکت دراز.
که زمین شتاب ورود مجدد به تاریکی و سایه آن درختان
بیش از نبش باد می وزد؟
"سلام ، لوسی! هنوز هم وجود دارد نور به اندازه کافی برای یکی دیگر از مجموعه ،
اگر شما two'll عجله دارد. "" آقای امرسون تا به حال برای رفتن. "
"چه مایه رنجش.
که غنایم چهار. من می گویم ، سیسیل ، انجام بازی ، انجام دهید ، خوب there'sa
اختتامیه جشنواره صنعت چاپ است. این آخرین روز فلوید است.
انجام بازی تنیس با ما ، فقط این یک بار. "
صدای سیسیل آمد : "عزیزم فردی ، من هیچ ورزشکار.
همانطور که شما را به خوبی اظهار داشت این صبح بسیار ، برخی از شلوار بی خشتک گاوداران خوب که وجود دارد
هیچ چیز به جز کتاب '؛ اعتراف به گناه به چنین اختتامیه جشنواره صنعت چاپ ، و نه تحمیل
خودم را در شما خواهد شد. "
مقیاس از چشمان لوسی سقوط کرد. چگونه به حال او سیسیل برای یک لحظه ایستاد؟
او مطلقا غیر قابل تحمل بود ، و همان شب او قطع تعامل او.
>
فصل هفدهم : دروغ گفتن به سیسیل
او سر در گم. او چیزی برای گفتن داشتند.
او حتی عصبانی بود ، اما با یک لیوان ویسکی بین دست او ایستاده بود ، در تلاش
فکر می کنم آنچه او را به چنین نتیجه گیری منجر شده بود.
او لحظه ای قبل از رفتن به رختخواب انتخاب کرده بود ، زمانی که ، مطابق با عادت بورژوا خود ،
او همیشه در معرض تلف نوشیدنی به مردان است.
فردی و آقای فلوید حاصل کنید که با عینک خود را بازنشسته بودند ، در حالی که سیسیل همواره
lingered ، sipping در او قفل در حالی که او میز دم دستی.
او گفت : "من بسیار متاسفم در مورد آن ،" ، "من به دقت چیزهایی بیش از تصور است.
ما خیلی متفاوت است.
من باید شما را به من آزادی بپرسید ، و سعی کنید برای فراموش کردن است که تا کنون وجود دارد از جمله احمقانه
دختر : "این یک سخنرانی مناسب بود ، اما او بیشتر شد
عصبانی از متاسفم ، و صدای او آن را نشان داد.
"متفاوت -- چگونه -- چگونه --" من یک آموزش و پرورش واقعا خوب نیست ، برای
یک چیز ، او هنوز هم بر روی زانو خود را با میز دم دستی ادامه داد.
«سفر ایتالیا من آمد خیلی دیر شده ، و من فراموش همه که یاد گرفتم.
من هرگز قادر خواهد بود به صحبت کردن با دوستان خود ، و یا رفتار به عنوان یک همسر شما
باید باشد. "
"من شما را نمی فهمم. شما خودتان را دوست ندارم.
شما خسته هستید ، لوسی است. "" خسته "او retorted ، کیندلینگ در یک بار.
"است که دقیقا مانند شما.
همیشه فکر می کنم زنان انجام معنا نیست که آنها چه می گویند. "
"خب ، شما صدای خسته ، به عنوان اگر چیزی شما را نگران است."
"من نمی توانم؟
این کار من جلوگیری از تحقق حقیقت.
من می توانم به شما ازدواج نمی کنند ، و شما به من گفت : تا روزی تشکر کنم. "
"شما تا به حال که سردرد بد دیروز -- همه حق" -- برای او بود گفت indignantly :
"من آن را به مراتب بیشتر از سردرد است. اما من هم یک لحظه به من بدهید. "
او چشم هایش را بسته است.
"شما باید اگر من می گویم چیز احمقانه بهانه ای است ، اما مغز من تا به تکه های رفته.
بخشی از آن زندگی می کند سه دقیقه ، هنگامی که من مطمئن بود که شما مرا دوست ، و از سوی دیگر
بخش -- پیدا کردن آن مشکل -- من به احتمال زیاد برای گفتن چیزی که اشتباه است.
این به او زده بود که او رفتار نه چندان بد ، و تحریک او افزایش است.
او دوباره مبارزه است ، بحث مورد نظر است.
برای آوردن بحران ، او گفت :
"روزها وجود دارد ، زمانی که یکی می بیند به طور واضح ، و این یکی از آنهاست.
چیزهایی که باید به یک نقطه شکستن می آیند برخی از زمان ، آن اتفاق می افتد و به روز.
اگر شما می خواهید بدانید ، کاملا یک چیز کمی در تصمیم من به صحبت می کنید -- هنگامی که شما
تنیس با فردی بازی نمی کند. "" من تنیس بازی هرگز ، گفت : "سیسیل ،
دردناکی سر در گم "من هرگز نتوانست بازی.
من می توانم در یک کلمه به شما می گویند را درک نمی کنند. "" به اندازه کافی شما می توانید بازی را تشکیل می دهند
چهار. من فکر کردم آن abominably از شما خودخواه است. "
"نه ، من can't -- خوب ، تنیس ذهن هرگز.
چرا می تواند شما را نه -- couldn't شما به من هشدار داد اگر شما احساس هر چیزی اشتباه است؟
شما از عروسی ما در ناهار صحبت -- حداقل ، شما اجازه دهید من صحبت کن ".
گفت : "من می دانستم که شما نمی درک ،" لوسی کاملا crossly.
"من ممکن است شناخته شده که وجود دارد این توضیحات بسیار ناراحت کننده است.
البته ، این تنیس -- که تنها نی بود به همه من شده اند
احساس برای هفته ها. مطمئنا بهتر بود تا من به صحبت می کنند
احساس خاص. "
او این موقعیت. "اغلب قبل از اینکه فکر می کردم اگر من بود
نصب برای همسر خود -- برای مثال ، در لندن ، و شما نصب می شود من
شوهر؟
گمان نمی کنم. شما فردی ، و نه مادر من را دوست ندارد.
همیشه زیادی وجود دارد در مقابل تعهد خود را ، سیسیل ، اما تمام روابط ما
خوشحال به نظر می رسید و بنابراین اغلب ما ملاقات کرد و آن را خوب ذکر آن را تا -- خوب ،
تا زمانی که همه چیز به یک نقطه رسید.
آنها به روز است. من به وضوح ببینید.
من باید صحبت می کنند. این همه. "
"من نمی توانم فکر می کنم حق داشتند ، گفت :" سیسیل به آرامی.
"من نمی توانم بگویم چرا ، اما هر چند تمام است که شما می گویید درست برای تلفن های موبایل ، احساس می کنم که شما نیستند
رفتار من نسبتا.
این همه بیش از حد وحشتناک است. "" خوب از یک صحنه چه خبر؟ "
"نه خوب. اما مطمئنا من حق را بشنوند کمی
بیشتر است. "
او را شیشه ای خود را و پنجره را باز.
از جایی که او زانو زد ، jangling کلید او ، او می تواند یک شکاف از تاریکی را ببینید ، و
مشابه به آن ، که اگر آن را از او که "کمی بیشتر" طولانی خود ، اندیشمند بگویید
مواجه خواهند شد.
"آیا برای باز کردن پنجره و شما بهتر است قرعه کشی پرده ، بیش از حد ؛ فردی و یا هر یک
ممکن است خارج شود. "اطاعت او.
"من واقعا فکر می کنم ما بهتر است به رختخواب بروید ، اگر برای شما مهم نیست.
من فقط باید چیزهایی که من را ناراضی پس از آن می گویند.
همانطور که شما می گویند این است که همه چیز خیلی وحشتناک است ، و آن است که هیچ صحبت کردن خوب است. "
اما به سیسیل ، در حال حاضر است که او در مورد او را از دست بدهند ، او هر لحظه مطلوب تر به نظر می رسید.
او او نگاه جای اینکه از طریق او ، برای اولین بار از آنجایی که آنها مشغول بودهاند.
از لئوناردو او زن زندگی می کنند ، تبدیل شده با رمز و راز و نیروهای او بود
خود ، با کیفیت است که حتی فراموش هنر.
مغز او را از شوک بهبود ، و در پشت سر هم از ارادت واقعی ، او فریاد : "اما
من شما را دوست دارم ، و من فکر می کنم شما مرا دوست داشت! "" من ، نه "او گفت.
"من فکر می کردم من در ابتدا انجام داد.
من متاسفم و باید خودداری کرده اند به شما این زمان گذشته ، بیش از حد است. "
او شروع به راه رفتن و بالا و پایین اتاق ، و او بیشتر و بیشتر vexed در خود بزرگ شد
رفتار محترمانه.
او بر او خرده در حال شمارش بود. این چیزهای ساده تر برای او ساخته اند.
طنز بی رحمانه او به رسم همه که بهترین منش او بود.
"شما من را دوست ندارد ، بدیهی است.
من به جرات می گویم شما درست می گویید نیست به. اما آن را صدمه دیده را کمی کمتر اگر من می دانستم که
چرا ".
"از آنجا که" -- عبارت به او آمد ، و او آن را پذیرفته -- "شما که نمی تواند مرتب کردن بر اساس
دانستن هر یک تنگاتنگی "نگاهی به وحشت انداخت به چشمان او آمد.
"من به این معنی نیست که دقیقا.
اما شما به من ، سوال هر چند که من التماس شما به ، و من باید چیزی را می گویند.
این است که ، بیشتر یا کمتر است.
هنگامی که ما آشنایان تنها بود ، شما این امکان رو به من می شود خودم را ، اما در حال حاضر شما همیشه حفاظت
من صدای او دارای عقاید.
"من محافظت خواهد شد.
من برای خودم انتخاب کنید که چه با وقار و راست است.
سپر من توهین شده است. آیا من می توانم مورد اعتماد خود قرار دهد تا به صورت حقیقت اما نه من
باید می توانید آن را دست دوم از طریق شما؟
جایگاه زن!
شما خوار شمردن مادر من -- من می دانم که شما باید انجام دهید -- زیرا او متعارف و اذیت بیش از
پودینگ ، اما ، آه خوبی "-- او به پا او افزایش یافت --" متعارف ، سیسیل ، شما
که برای شما ممکن است درک زیبا
چیزها ، اما شما نمی دانید که چگونه به استفاده از آنها ، و شما خودتان بپیچید در هنر و کتاب
و موسیقی ، و تلاش در جهت به نتیجه رسیدن من.
من به موسیقی با شکوه ترین خفه ، نه برای مردم
شکوه ، و شما آنها را از من پنهان. به همین دلیل من شکسته شدن تعامل من.
از همه شما حق تا زمانی که شما به چیزهایی نگه داشته است ، اما زمانی که شما به مردم آمد -- گفت : "او
متوقف شده است. مکث وجود دارد.
سپس سیسیل گفت : با احساسات بزرگ :
، "او" صحیح است. "" درست در کل اصلاح شده ، پر از
برخی از شرم مبهم است. "درست است ، هر کلمه.
این وحی است.
-- من "" به هر حال ، کسانی که دلایل من برای بودن نیست
همسر خود را "تکرار کرد :" مرتب کردن بر اساس است که می تواند بدون بدانند
یکی تنگاتنگی است. '
درست است. من به قطعات سقوط همان روز اول ما بودند
مشغول اند. من مانند CAD به Beebe و رفتار خود را
برادر.
شما حتی بیشتر از من فکر کردم : "او یک قدم عقب نشینی است.
من قصد دارم به شما نگران باشید. شما خیلی برای من خوب است.
من باید بینش خود را فراموش کرده ام هرگز ، و ، عزیزم ، من فقط شما را سرزنش برای این : شما ممکن است
من در مراحل اولیه هشدار داد ، قبل از اینکه شما احساس شما را با من ازدواج کند ، و لذا با
به من فرصتی برای بهبود است.
من به شما تا در این شب ، شناخته شده هرگز. من فقط به شما به عنوان یک میخ برای احمقانه من استفاده می شود
مفهوم آنچه یک زن باید. اما در این شب به شما مختلف
فرد : افکار جدید -- حتی یک صدای جدید -- "
"نظر شما توسط یک صدای جدید چیست؟" او پرسیده می شود ، ضبط با خشم غیر قابل کنترل است.
"منظورم این است که یک فرد جدید به نظر می رسد سخن گفتن از طریق شما ، گفت :" او.
سپس او تعادل خود را از دست داد.
او فریاد : "اگر شما فکر می کنید من در عاشق کس دیگری هستم ، از شما بسیار بسیار اشتباه است."
"البته من فکر نمی کنم که. شما این نوع نیست ، لوسی است. "
"اوه ، بله ، شما آن فکر می کنم.
این ایده های قدیمی خود ، این ایده را نگه داشته است که اروپا پشت -- منظور من این ایده که زنان
همیشه فکر از مردان است.
اگر یک دختر از هم گسیخته کردن تعامل خود را ، هر کس می گوید : "آه ، او برخی از کس دیگری در او بود
ذهن ، او امیدوار به گرفتن برخی از کس دیگری نفرت انگیز ، بی رحمانه است.
همانطور که اگر یک دختر می تواند شکستن آن نمی کردن به خاطر آزادی است. "
reverently او پاسخ داد : "من ممکن است گفته اند که در گذشته.
من باید آن را می گویند هرگز دوباره.
شما باید به من آموخت بهتر است. "او شروع به قرمز شدن ، و وانمود به
بررسی پنجره دوباره.
"البته ، شکی نیست" کس دیگر "در این ، هیچ jilting" یا هر جمله وجود دارد
حماقت تهوع اور. چی فرمودید؟ ترین متواضعانه و اگر کلمات من
پیشنهاد کرد که وجود داشت.
من فقط به این معنی بود که یک نیروی در شما وجود دارد که من تا کنون به حال شناخته شده است. "
"همه حق ، سیسیل ، که انجام خواهد داد. عذر خواهی به من نیست.
این اشتباه من بود. "
"این یک سوال میان آرمان ها ، شما و معدن -- آرمان انتزاعی خالص ، و مال شما
nobler.
من در مفاهیم قدیمی باطل محدود بود ، و در زمانی که شما پر زرق و برق و
جدید است. "صدای او را شکست.
"من در واقع باید به شما برای آنچه شما انجام داده اند تشکر می کنم -- برای نشان دادن آنچه که من واقعا هستم.
رسما ، من از شما متشکرم برای نشان دادن یک زن واقعی را به من.
آیا شما لرزش دست ها؟ "
"البته من گفت :" لوسی ، چرخاندن سوی دیگر او را در پرده است.
"خوب شب ، سیسیل. خداحافظی.
این حق همه است.
من متاسفم در مورد آن. از شما بسیار سپاسگزارم برای نجابت خود را. "
"اجازه دهید به شمع خود را روشن من ، حق من؟" آنها را به سالن رفت.
"متشکرم.
خوب شب دوباره. خداوند شما را برکت دهد ، لوسی! "
"خداحافظی ، سیسیل."
او را تماشا می کردند او را سرقت تا از پله ها ، در حالی که سایه از سه banisters گذشت بیش از
او مانند ضرب و شتم از بال روبرو هستند.
او در فرود های قوی در اعراض خود متوقف شد ، و به او نگاه از
زیبایی به یاد ماندنی.
برای تمام فرهنگ خود ، سیسیل زاهدانه در قلب بود و هیچ چیز در عشق او شد
او را دوست ترک از آن است. او هرگز نمی تواند ازدواج کند.
در جنجال و هیاهو از روح او ، که پابرجا ایستادهاند.
سیسیل بر این باور در او ، او باید برخی از روز را در خود باور است.
او باید یکی از زنان آنها او بود مورد تحسین قرار داد تا گذشتگان را با فصاحت ، که برای مراقبت از آزادی
و نه برای مردان ، او باید فراموش کرد که جورج او را دوست داشتم ، که جورج بوده است
فکر از طریق او را به دست اورد و به او این
آزادی محترم است که جورج دور به رفته بود -- چه شد آن -- تاریکی است.
او لامپ. انجام نمی فکر می کنم ، نه ، برای این موضوع
که احساس راحتی کنید.
او داد تا با تلاش به خودش درک ، و ارتش گسترده ای از عقب مانده ، که
دنبال نه قلب و نه مغز ، و مارس به سرنوشت خود را توسط گرفتن و کلمات است.
ارتش پر از قوم لذت بخش و خداپسندانه است.
اما آنها تنها دشمن که مهم به همراه داشت -- دشمن در داخل است.
آنها در برابر شور و حقیقت گناه و بیهوده خواهد شد نزاع خود را پس از فضیلت.
همانطور که سال عبور ، آنها محکوم است.
بذله گویی آنها و تقوا خود را ترک و نشان می دهد ، شوخ طبعی خود را بدبینی می شود ، خود را
ریاکاری unselfishness که احساس می کنند و تولید ناراحتی هر کجا که بروند.
آنها در مقابل اروس و علیه پالاس آتن ، و نه توسط هر آسمانی گناه
مداخله ، اما دوره عادی از طبیعت ، کسانی که خدایان متفقین خواهد شد
avenged.
لوسی با وارد این ارتش هنگامی که او به جورج وانمود که او او را دوست ندارد ، و
وانمود به سیسیل که او دوست داشت هیچ کس. شب او را دریافت کرده اید ، آن را به عنوان دریافت
خانم بارتلت سی سال قبل از.
>
فصل هجدهم : دروغ گفتن به آقای Beebe ، خانم Honeychurch ، فردی ، و بندگان
گوشه باد می وزد ، و نه در قله خط الراس دراز ، اما چند صد فوت پایین
شیب جنوبی ، در springing یکی از بزرگ buttresses که حمایت
تپه.
در هر دو طرف از آن کم عمق دره تنگ و عمیق ، پر شده با سرخس ها و درختان کاج ، و پایین
این آبکند در سمت چپ بزرگراه به دشت زد.
هرگاه آقای Beebe عبور از خط الراس گرفتار و چشم از این امیال اصیل
زمین ، و در وسط آنها ، آماده ، نبش باد می وزد ، -- او خندید.
وضعیت تا شکوه ، خانه را خیلی پیش پا افتاده ، می گویند بی ربط بود.
مرحوم آقای Honeychurch مکعب تحت تاثیر قرار می گیرند ، زیرا آن را به او داد.
مسکن برای پول خود را ، و علاوه بر این تنها ساخته شده توسط بیوه اش کوچک شده است
برجک ، به شکل شاخ کرگدن ،
جایی که او می تواند در آب و هوای مرطوب نشستن و تماشای چرخ دستی بالا و پایین جاده.
بنابراین بی ربط -- و در عین حال خانه "،" برای آن خانه افرادی که عاشق بود
محیط اطراف خود صادقانه.
خانه های دیگر در محله های معماران گران شده است ، بیش از دیگران ساخته بود
زندانیان خود را sedulously fidgeted بود ، با این حال تمام این پیشنهاد تصادفی ،
به طور موقت ، در حالی که گوشه باد می وزد به نظر می رسید به عنوان
اجتناب ناپذیر به عنوان زشتی از خلقت خود طبیعت.
یکی ممکن است در خانه خنده ، اما یکی shuddered هرگز.
آقای Beebe دوچرخه سواری بیش از این از بعدازظهر روز دوشنبه با قطعه ای از شایعات بی اساس بود.
او از Alans خانم شنیده بود.
این بانوان قابل تحسین است ، چرا که آنها نمی توانستند برو به Cissie ویلا ، آنها تغییر کرده است
برنامه. آنها رفتن به یونان به جای.
، نوشت : "خانم Catharine :" از آنجا که فلورانس خواهر فقیر من بسیار خوب ، "ما نمی بینیم
به همین دلیل ما باید آتن را امتحان کنید نه این زمستان.
البته ، آتن غوطه است و پزشک دستور داده است تا گوارشی خاص خود را
نان ؛ ، اما بعد از همه ، ما می توانیم که با ما ، و آن را فقط اولین بار به
بخار پز و سپس به یک قطار.
اما یک کلیسای انگلیسی وجود دارد؟ "
و نامه در ادامه می گویند : "من انتظار نداریم که ما باید هر بیشتر از آتن
اما اگر شما از حقوق بازنشستگی واقعا راحت در قسطنطنیه می دانستند ، ما باید
سپاسگزار هستم. "
لوسی که این نامه ، و لبخندی که با آن آقای Beebe استقبال نبش باد می وزد لذت ببرید
تا حدودی برای او بود. او سرگرم کننده از آن ، و برخی از
زیبایی خود را برای او باید برخی زیبایی را ببینید.
اگرچه او در مورد تصاویر نا امید کننده بود ، و هر چند او تا نابرابر لباس پوشیدن -- اوه ، که
cerise رهبانیت دیروز در کلیسا -- او باید برخی از زیبایی در زندگی ، نگاه کنید و یا او نمی توانست
نواختن پیانو را به عنوان او.
او یک نظریه است که نوازندگان به طوری باور نکردنی پیچیده ، و می دانند به مراتب کمتر از
هنرمندان دیگر چه می خواهند و چه می کنند ؛ که خود آنها را پازل و همچنین
دوستان خود ؛ که روانشناسی های خود را به آن ها است
توسعه مدرن ، و هنوز رتبهدهی نشده است درک است.
این نظریه ، به حال او آن شناخته شده بود احتمالا شده توسط واقعیت نشان داده شده است.
از وقایع دیروز نادان او فقط سوار بود را به گرفتن برخی از چای ، برای دیدن
خواهرزاده او ، و برای مشاهده اینکه آیا دوشیزه Honeychurch دیدم هر چیز زیبا در
میل از دو خانم به بازدید آتن شده است.
کالسکه خارج نبش باد می وزد گرفته شد و درست مثل او گرفتار دید.
خانه فناوری اطلاعات شروع شده است ، دگرگون کردن هارد ، و قطع آن رسیده اصلی
جاده ها است.
بنابراین باید آن را به اسب ، که همیشه انتظار می رود مردم را به پیاده روی تا تپه ای در مورد
آنها او را خسته می شوند.
درب باز سربزیر ، و دو مرد پدید آمده است ، آنها آقای Beebe به رسمیت شناخته شده به عنوان سیسیل
و فردی. آنها یک زوج عجیب و غریب برای رفتن به رانندگی بودند ، اما
او را دیدم یک تنه در کنار پاها سورچی.
سیسیل ، که عینک یک قدح ساز ، باید به دور ، در حالی که فردی (CAP) -- او را دیدن
به ایستگاه.
آنها به سرعت راه می رفت ، مصرف کاهش کوتاه ، و به قله رسید در حالی که کالسکه
هنوز به دنبال سیم پیچ جاده.
آنها دست در دست روحانی را تکان داد ، اما صحبت نمی کنم.
بنابراین شما برای یک دقیقه ، آقای Vyse؟ "او پرسید.
سیسیل گفت : "بله ،" در حالی که فردی لبه دور.
"من این نامه را برای شما لذت بخش از آن دسته از دوستان خانم نشان می دهد
Honeychurch. "او از آن به نقل از.
"آیا این فوق العاده است؟
مگر نه عاشقانه؟ قطعا آنها را به رفتن به قسطنطنیه.
آنها در کمند که نمی تواند شکست گرفته شده است. آنها با رفتن دور دنیا پایان می رسد. "
سیسیل گوش مودبانه و گفت که او مطمئن بود که لوسی می شود سرگرم و
علاقه مند است. "عاشقانه نه هوس باز!
من آن را در شما جوانان متوجه نبوده است ، شما چیزی جز بازی تنیس روی چمن ، و می گویند
که عاشقانه مرده است ، در حالی که Alans خانم در حال مبارزه با همه سلاح های
اختصاصی بر علیه چیزی وحشتناک است.
'بازنشستگی واقعا راحت در قسطنطنیه!'
تا آنها را به تماس از نجابت ، اما در قلب خود آنها می خواهند حقوق بازنشستگی با سحر و جادو
پنجره های باز بر روی فوم دریاها خطر ناک در کشور پریان بی کس!
بدون نظر عادی خواهد Alans دوشیزه محتوا.
آنها می خواهند برای اولینبار در همین مستمری مراجعه کنید. "
، گفت : "من awfully با عرض پوزش برای وقفه ، آقای Beebe" فردی ، "اما شما در هر
مسابقات؟ "
، گفت : "من" سیسیل ، و آن را متوجه آقای Beebe فرار نیست که او را به پسر صحبت کرد
بیشتر مهربانی. "شما این Alans دوشیزه ملاقات هرگز ،
شما آقای Vyse؟ "
"هرگز." "سپس شما تعجب از این نمی بینم
یونانی بازدید.
من به یونان خودم نبوده است ، و بدین معنا نیست برای رفتن و من می توانم هر یک از من تصور نیست
دوستان رفتن. در مجموع بیش از حد بزرگ برای کوچک ما
زیادی.
آیا شما فکر می کنم تا نه؟ ایتالیا است فقط در مورد تا آنجا که ما می توانیم
را مدیریت کند.
ایتالیا قهرمانانه است ، اما یونان خداگونه است یا اهریمنی -- من مطمئن هستم که در آن ، و در
هر دو مورد کاملا خارج از فوکوس حومه ما.
کلیه حقوق فردی -- من که نه باهوش ، پس از کلمه من هستم -- من در زمان این ایده را از
یکی دیگر از هموطنان و من آن را منطبق زمانی که شما با آنها انجام می شود ".
او روشن سیگار ، و در صحبت کردن به دو مرد جوان می رفتند.
"من و گفت : اگر فقیر ما اهل لندن زندگی کمی باید پس زمینه را داشته باشند ، اجازه دهید آن می شود
ایتالیایی.
به اندازه کافی بزرگ در تمام وجدان. سقف نمازخانه Sistine برای من.
کنتراست وجود دارد تا آنجا که من می توانم متوجه است.
اما نه پارتنون ، حاشیه زینتی دادن به Phidias در هر قیمت نیست و در اینجا می آید
ویکتوریا. "" شما کاملا درست ، گفت : "سیسیل.
"یونان برای بسیاری کوچک ما نیست" ، و او شوید.
فردی به دنبال nodding به روحانی ، آنها به او اعتماد به کشیدن یک فرد ،
ساق پا ، واقعا.
و قبل از آنها دوازده متری رفته بود شروع به پریدن کرد ، و آمد در حال اجرا برای
Vyse بازی جعبه ، که برگردانده نشده بود.
همانطور که وی در آن زمان ، او گفت : "من خوشحالم از اینکه فقط در مورد کتاب صحبت.
سیسیل را ضربه خوردهاند. لوسی با او ازدواج.
اگر شما می خواهم در مورد او رفته ، همانطور که شما در مورد آنها انجام داد ، او ممکن است شکسته شده. "
اما هنگامی که -- "" اواخر شب گذشته است.
من باید بروید. "
"شاید آنها به من را نمی خواهم پایین وجود دارد." "نه -- به حال خود رها.
خداحافظی. "
تشکر خوبی! "گفت آقای Beebe خود ، و زین او را لرزاند
دوچرخه تایید ، "این یک چیز احمقانه او تا کنون بود.
اوه ، چه با شکوه رهایی! "
و بعد از کمی فکر ، او را به شیب را به گوشه باد می وزد مذاکره ، نور
قلب است. خانه بود دوباره آن را به عنوان باید باشد -- کات
خاموش از برای همیشه لطفا برای جهان پرمدعا سیسیل.
او دوشیزه مینی در باغ.
در طراحی اتاق لوسی در یک سونات موتسارت طنین انداز بود.
او تردید یک لحظه ، اما رفت و باغ را به عنوان درخواست است.
در آنجا متوجه شد که یک شرکت پر ولع. این یک روز blustering بود و باد بود
گرفته شده و شکسته dahlias.
خانم Honeychurch که نگاه متقابل ، آنها را گره زد ، در حالی که خانم بارتلت ،
unsuitably لباس ، او را با ارائه می دهد کمک های مانع است.
در فاصله کمی ایستاد مینی و "باغ کودک" ، واردات دقیقه ، هر
برگزاری هر دو پایان یک قطعه طولانی از باس. "آه ، چگونه می توانم به شما ، آقای Beebe؟
بخشنده چه همه چیز افتضاحی!
نگاهی pompons مخملک من ، و در اثر وزش باد دامن خود را در مورد ، و زمین
آنقدر سخت که نیست سرپا نگه داشتن در چوب ، و سپس حمل نیاز به بیرون رفتن ، وقتی که من
را -- بر داشتن پاول ، که شمارش
هر یک به دلیل خود -- کراوات dahlias به درستی ".
بدیهی است خانم Honeychurch از هم پاشیده شد.
"چگونه می توانم انجام دهم؟" خانم بارتلت گفت : با نگاه معنا ، به عنوان اینکه انتقال که
بیشتر از dahlias شکسته شده توسط gales پاییز بود.
"در اینجا ، Lennie ، باس ،" گریه خانم Honeychurch.
باغ کودکان ، که نمی دانست چه باس بود ، به راه ایستاده بود با ریشه
وحشت.
مینی تضعیف به عموی او و زمزمه است که هر کس بسیار نامطبوعی به
روز ، و بود که تقصیر او نیست اگر گل کوکب ، رشته longways به جای اشک آور
از سراسر.
"بیا برای یک قدم زدن با من ،" او گفت. "شما آنها را نگران کرده اند تا آنجا که آنها می توانند
ایستاده اند. خانم Honeychurch ، من فقط در نام
aimlessly.
من باید او را تا را به چای در میخانه کندوی عسل ، اگر من ممکن است. "
"اوه ، باید به شما؟
بله.-- نه قیچی ، متشکرم ، شارلوت ، هنگامی که هر دو دست من
در حال حاضر -- I'm کاملا خاص که کاکتوس پرتقال خواهد رفت قبل از من می توانم برای دریافت
آن است. "
آقای Beebe ، که ماهر در شرایط تسکین بود ، از خانم بارتلت دعوت کرد
همراه آنها به این جشن خفیف.
"بله ، شارلوت ، من شما می خواهید -- نمی رویم ؛ هیچ چیز به متوقف کردن اطلاعات مربوط به برای وجود دارد ، چه
در خانه و یا خارج از آن. "
خانم بارتلت گفت که وظیفه خود را در بستر گل کوکب دراز ، اما هنگامی که او به حال exasperated
هر یک ، به جز مینی ، امتناع ، او تبدیل گرد و مینی exasperated
پذیرش.
از آنجا که راه می رفت تا باغ ، کاکتوس پرتقال سقوط کرد ، و چشم انداز تاریخ و زمان آخرین آقای Beebe
باغ کودک clasping آن را مانند یک عاشق ، سر تیره خود را در ثروت به خاک سپرده
شکوفه.
"این وحشتناک است ، این ویران کردن را در میان گل ، وی بیان کرد.
"این است که همیشه وحشتناک زمانی که وعده ماه در یک لحظه نابود شده است ،"
اعلام خانم بارتلت.
"شاید ما باید برای ارسال دوشیزه Honeychurch به مادرش.
یا آیا او با ما می آید؟ "" من فکر می کنم ما بهتر ترک لوسی بود به
خودش ، و به تحصیل خود او. "
"آنها عصبانی هستید با خانم Honeychurch چرا که او در اواخر برای صبحانه بود ،"
زمزمه مینی "و فلوید رفته است ، و آقای Vyse رفته است ، و فردی نمی خواهد بازی
با من است.
در واقع ، عمو آرتور ، خانه نه در همه آنچه در آن روز گذشته بود. "
آیا نمی شود ایرادگیر ، گفت : "عمو آرتور ایشان. "برو قرار داده و بر روی چکمه های خود را است."
او را به اتاق رسم پا ، جایی که لوسی بود هنوز هم با دقت دنبال
سونات از موتزارت. او متوقف شد زمانی که او وارد.
"چگونه می توانم شما انجام دهد؟
خانم بارتلت و مینی آینده با من به چای در کندوی عسل.
آیا شما آمده است؟ "" من فکر نمی کنم من خواهد شد ، از شما سپاسگزارم. "
"نه ، من فرض کنید شما می توانید به خیلی مراقبت."
لوسی تبدیل به پیانو و چند آکورد را لرزاند.
چگونه ظریف آن سونات هستند! "گفت : آقای Beebe ، هر چند در ته قلب خود ،
او فکر آنها چیزهای احمقانه کوچک. لوسی به شومان به تصویب رساند.
"دوشیزه Honeychurch!"
"بله." "من آنها را بر روی تپه ملاقات کرد.
برادر شما به من گفت. "" آه او؟ "
او صدا اذیت.
آقای Beebe احساس آسیب دیده ، برای او که او می خواهم او را به گفته شود تصور بود.
"من باید گفت که آن را از هیچ بیشتر است."
"مادر ، شارلوت ، سیسیل ، فردی ، به شما ، گفت :" لوسی ، بازی توجه داشته باشید برای هر فرد
که می دانستند ، و پس از آن بازی توجه داشته باشید ششم.
"اگر شما اجازه دهید به من می گویند بنابراین ، من بسیار خوشحال هستم ، و من مطمئن هستم که شما باید انجام
درست است. "" بنابراین من امیدوار افراد دیگر که فکر می کنم ، اما
آنها به نظر نمی رسد. "
من می توانم ببینم که خانم بارتلت فکر آن را غیر عاقلانه است. "
"بنابراین می کند مادر است. ذهن مادر dreadfully. "
"من بسیار متاسفم برای آن ،" آقای Beebe با احساس گفت.
خانم Honeychurch که منفور همه تغییرات ، ذهن ، اما نه ، تقریبا به اندازه او را بسیار
دختر وانمود ، و تنها برای دقیقه.
در واقع خدعه است لوسی برای توجیه دلسردی او -- خدعه که او بود
خودش را نه آگاهانه ، برای او در ارتش تاریکی راهپیمایی بود.
و ذهن فردی. "
"با این حال ، فردی آن برخورد هرگز با Vyse بسیار ، آیا او؟
من جمع شده بودند که او را دوست نداشت تعامل و احساس آن ممکن است او را از شما جدا. "
"پسرها اینقدر عجیب و غریب است."
مینی می تواند شنیده شود استدلال با خانم بارتلت از طریق طبقه.
چای در کندوی عسل ظاهرا شامل تغییر کامل پوشاک است.
آقای Beebe دیدم که لوسی -- بسیار مناسب -- نمیخواستند به بحث در مورد عمل او ، پس از
بیان صادقانه همدردی ، او گفت ، "من تا به حال نامه ای پوچ از خانم آلن.
این در واقع آنچه مرا بیش از.
من فکر کردم که ممکن است شما را مات و متحیر کردن "" چگونه لذت بخش! گفت : "لوسی ، در کسل کننده
صدا. برای خاطر چیزی برای انجام ، او شروع به
دفعات بازدید : نامه او.
پس از چند کلمه ، چشم او بزرگ شد هشدار ، و به زودی او را با "رفتن قطع کرد
در خارج از کشور؟ هنگامی که آنها شروع می شود؟ "
"هفته بعد ، من جمع می شوند."
"فردی می گویند که آیا او راست به عقب رانندگی بود؟"
"نه ، او نیست." "از آنجا که من امیدوارم که او نمی خواهد رفت غیبت است."
بنابراین او بخواهید در مورد تعامل شکسته او صحبت.
همیشه با ادب ، او با قرار دادن نامه ای به دور است. اما او در یک بار در یک صدای بالا بانگ زد ،
"آه ، به من بگویید در مورد Alans خانم!
چگونه کاملا از آنها پر زرق و برق به خارج از کشور! "
"من می خواهم آنها را به از ونیز شروع ، و در بخار پز باری پایین Illyrian
ساحل! "
او خندید صمیمانه. "آه ، لذت بخش!
ای کاش آنها می خواهم من را. "" ایتالیا شما با تب پر
سفر؟
شاید جورج امرسون راست. او می گوید که "ایتالیا است که تنها یک بیان مطنطن برای
سرنوشت آن است. "" اوه ، ایتالیا نیست ، اما قسطنطنیه.
من همیشه آرزوی رفتن به قسطنطنیه.
قسطنطنیه عملا آسیا ، است ، نه؟ "
آقای Beebe او خاطر نشان کرد که قسطنطنیه بود هنوز هم بعید است ، و Alans دوشیزه
تنها هدف در آتن ، "با دلفی ، شاید اگر جاده ها امن هستند است."
اما این تفاوت به شور و شوق او.
او همواره مدت زمان طولانی تر به حال برای رفتن به یونان حتی بیشتر ، به نظر می رسید.
او را دیدم ، تعجب خود را ، که او ظاهرا جدی بود.
"من درک نمی کنند که شما و خانم Alans هنوز دوستان چنین بودند ، پس از Cissie
ویلا. "
"اوه ، که هیچ چیز ؛ من به شما اطمینان می دهم هیچ چیز Cissie ویلا به من ، من می دهد
هر چیزی برای رفتن با آنها است. "" آیا مادر شما به شما یدکی دوباره تا به زودی؟
شما به ندرت خانه سه ماه بوده است. "
"او باید مرا یدکی!" گریه لوسی ، در شور و هیجان در حال رشد.
"من به سادگی دور باید برود. من به. "
او فرار انگشتان او hysterically از طریق موهایش.
"آیا شما نمی بینید که من آن را برای رفتن به دور؟
من در آن زمان درک نمی کنند -- و البته من می خواهم به دیدن قسطنطنیه تا
به خصوص. "" شما به معنای آن است که از شما قطع کرده اند
اشتغال خود شما احساس می کنید -- "
"بله ، بله. من می دانستم که شما می خواهم را درک کنید. "
آقای Beebe کاملا نمی دانند. چرا می تواند سکون Honeychurch خانم نیست
در اغوش حمل کردن از خانواده اش؟
سیسیل آشکارا گرفته تا به حال به خط وقار ، و قرار بود او را آزار.
سپس آن را به او زده است که خانواده اش به خودی خود ممکن است مزاحم.
او اشاره کرد این به او ، و او اشاره مشتاقانه پذیرفت.
"بله ، البته ، برای رفتن به قسطنطنیه تا زمانی که آنها به این ایده استفاده می شود و
همه چیز آرام است. "
من می ترسم از آن شده است یک کسب و کار پر دردسر ، "او گفت : به آرامی.
"نه ، نه همه.
سیسیل بود بسیار مهربان ، البته ؛ تنها -- من بهتر است به شما بگویم که تمام حقیقت را به حال ، از شما
شنیده ام کمی -- آن بود که او تا استادانه است.
که من پیدا کردم که او نمی توانست اجازه به راه خود من برو من.
به من می گفت در مکان هایی که من را نمی توان به بهبود را بهبود بخشد.
سیسیل زن اجازه می دهد تا تصمیم گیری برای خود در واقع ، او daren't.
چه مزخرف من صحبت! اما این نوع از چیزی است. "
"این چیزی است که من از مشاهده خود من از آقای Vyse جمع آوری آن چیزی است که من
جمع آوری از همه که من آن را از شما شناخته شده. من همدردی و موافقت ترین عمیقا است.
من موافقت می کنم آنقدر که شما باید اجازه دهید به یک انتقاد کوچک را من : آیا آن ارزش در حالی که
عجله کردن به یونان؟ "" اما من در جایی باید برود! "او گریه.
"من نگران کننده تمام صبح و در اینجا می آید چیزی که بسیار است."
او زانو او را با مشت گره زده ، و تکرار : "من باید!
و زمان باید با مادر داشته باشد ، و تمام پول او را بر من سپری بهار گذشته.
همه شما فکر می کنم بسیار بسیار بیش از حد از من است. من آرزو می کنم شما خیلی مهربان بودند. "
در این لحظه خانم بارتلت وارد و عصبانیت او افزایش یافت.
"من دور باید دریافت کنید ، هرگز تا کنون. من باید ذهن خود من و می دانم که در آن من می خواهم
بروید. "
"آمده است همراه ، چای ، چای ، چای ، گفت :" آقای Beebe و سرو مهمان خود را از
جلو درب. او آنها را hustled به سرعت است که او را فراموش کرده
کلاه خود.
هنگامی که او برای او شنیده بازگشت به امداد و تعجب خود را ، طنین انداز
موتزارت سوناتا. "او در حال پخش است ،" او گفت : خانم
لوسی همیشه می توانید بازی "بود پاسخ اسید. "یکی از است و بسیار سپاسگزار است که او به چنین
از منابع. او آشکارا بسیار نگران است ، به عنوان
البته ، او باید باشد.
من همه چیز در مورد آن می دانیم. ازدواج آنقدر نزدیک است که باید آن را
مبارزه سخت شده است قبل از اینکه او می تواند خودش را تا باد به صحبت می کنند. "
خانم بارتلت داد نوع از جنبانیدن ، و او را برای بحث آماده است.
او دوشیزه بارتلت fathomed هرگز.
همانطور که وی آن را در فلورانس به خودش قرار داده بود ، "او هنوز ممکن است عمق آشکار
غرابت ، اگر از معنی نیست. "اما او تا unsympathetic بود که او باید
قابل اعتماد.
او تصور که زیاد است ، و او تا به حال هیچ تردیدی در بحث لوسی با او.
مینی خوشبختانه جمع آوری شد سرخس. او باز بحث با : "ما به حال
خیلی بهتر ماده قطره اجازه دهید. "
"من تعجب می کنم." "از بالاترین اهمیت این است که وجود دارد
باید هیچ شایعات در خیابان تابستان. این امر می تواند مرگ به شایعات در مورد آقای
اخراج Vyse در لحظه حاضر است. "
آقای Beebe مطرح ابرو او. مرگ یک کلمه قوی است -- قطعا بیش از حد قوی است.
شکی نیست تراژدی وجود دارد.
وی گفت : «البته ، خانم Honeychurch واقع عمومی در راه خود او ، و
وقتی که او را انتخاب است. فردی تنها به من گفت چرا که او به او می دانستند
نمی ذهن داشته باشند. "
"من می دانم ، گفت :" خانم بارتلت مودبانه. اما فردی باید گفته اند حتی
شما خواهد شد. یکی نمی تواند خیلی مراقب باشید. "
"کاملا تا."
"من التماس کردن به رازداری مطلق انجام دهد. کلمه شانس را برای دوست قروچه ، و --
"" دقیقا. "
او به این خدمتکاران عصبی و اهمیت اغراق آمیز مورد استفاده قرار گرفت که آنها
وابسته به کلمات.
پیشوا زندگی می کند در وب اسرار خرده و اطمینان و اخطارها و عاقلانه تری را پیشنهاد می
او کمتر او آنها را در نظر خواهد کرد.
او این موضوع ، تغییر آقای Beebe ، خوش گفت : "شنیده اید
از هر مردم Bertolini تازگی؟ من معتقدم که شما نگه دارید تا با اسراف دوشیزه.
این فرد است که ما چگونه از آن بازنشستگی ، که چنین مجموعه ای اتفاقی به نظر می رسید ،
کار را به زندگی یکی دیگر.
دو ، سه ، چهار ، شش نفر از ما -- نه ، هشت ، من Emersons را فراموش کرده بودم -- نگهداشته شده اند
یا کمتر در تماس باشید. ما واقعا باید به بانوی محترمه را
گواهی نامه. "
و ، خانم بارتلت این طرح ها نمی کنند ، آنها راه می رفت تا تپه در
سکوت که تنها با پیشوا شکسته شد نامگذاری بعضی از سرخس.
در این نشست آنها متوقف شد.
آسمان وایلدر رشد کرده بود از او ایستاده یک ساعت گذشته وجود دارد ، دادن به زمین
عظمت غم انگیز است که در سوری نادر است.
ابرهای خاکستری شارژ در سراسر بافت های سفید ، که کشیده و تکه تکه کرده بودند و
به آرامی گچ بری ، تا از طریق لایه های نهایی خود را gleamed یک اشاره از وجود دارد
آبی ناپدید.
تابستان بود عقب نشینی است. باد roared ، درختان تشکر ، هنوز
سر و صدای ناکافی به نظر می رسید برای آن دسته از عملیات گسترده ای در آسمان است.
آب و هوای شکستن ، شکستن ، شکسته ، و آن را حس مناسب و نه
از فراطبیعی است که مجهز بحران از جمله با salvos از فرشته
توپخانه.
چشم آقای Beebe استراحت در گوشه باد می وزد ، جایی که لوسی شنبه ، تمرین موتزارت است.
بدون لبخند به لب هایش را آمد ، و در حال تغییر دوباره این موضوع ، او گفت : "ما نباید
باران ، اما ما باید تاریکی داشته باشند ، بنابراین ما عجله اجازه دهید.
تاریکی شب گذشته وحشتناک بود. "
آنها میخانه کندوی عسل در حدود پنج ساعت رسید.
این شبانه روزی مهربان دارای یک ایوان ، که در آن جوانان و غیر عاقلانه انجام صمیم قلب
عشق را به نشستن ، در حالی که مهمانان از سال بالغ بیشتر به دنبال اتاق sanded دلپذیر ، و
چای را در یک جدول به راحتی.
آقای Beebe دیدم که خانم بارتلت خواهد بود سرد اگر او شنبه ، و که مینی بود
شود کسل کننده اگر او نشست ، پس او پیشنهاد تقسیم نیروها.
آنها از دست کودک مواد غذایی خود را از طریق پنجره.
بنابراین او اتفاقا فعال بود برای بحث در مورد سرنوشت لوسی.
"فکر من شده اند ، خانم بارتلت ،" او گفت : "و مگر شما شیء بسیار ، من
می خواهم که بحث بازگشایی اندک است. "او متمایل است.
"هیچ چیزی در مورد گذشته.
من می دانم کمی و مراقبت کمتر در مورد آن ؛ من کاملا خاص است که آن را به است
اعتبار پسر عموی.
او loftily و به درستی عمل کرده است ، و آن را مانند شکسته نفسی آرام خود را بگویم که ما
فکر می کنم بیش از حد به شدت از او. اما آینده.
به طور جدی ، چه چیزی شما را از این طرح یونانی فکر می کنید؟ "
او این نامه را از جیبش دوباره.
"من نمی دانم که آیا شما شنید ، اما او می خواهد برای پیوستن به Alans خانم خود را در
حرفه ای دیوانه. این همه -- من نمی تواند توضیح دهد -- اشتباه ".
خانم بارتلت در سکوت این نامه را بخواند ، گذاشته آن را ، به نظر می رسید دریغ ، و پس از آن
دوباره آن را بخوانید. "من می توانم نقطه از آن خودم را نمی بینم."
حیرت او ، او پاسخ داد : "در آنجا من نمی توانم با شما موافق است.
در آن رستگاری لوسی جاسوسی "" واقعا.
در حال حاضر ، چرا؟ "
"او می خواست به ترک گوشه باد می وزد." "من می دانم -- اما آن را به طوری عجیب و غریب به نظر می رسد ، بنابراین بر خلاف
او ، -- من قرار بود برای گفتن --. خودخواهانه "" طبیعی است ، قطعا -- پس از دردناک چنین
صحنه -- که او باید تغییر میل ".
در اینجا ، ظاهرا ، یکی از این نقاط است که عقل مرد نتواند بود.
آقای Beebe گفت : "بنابراین او خود می گوید ، و از آنجا که بانوی دیگری موافق با او ، من
باید خود را که من تا حدی متقاعد شده است.
شاید او باید تغییر را داشته باشد. من هیچ خواهر یا -- و من ندارم
درک این چیزها. اما چرا باید او برود تا آنجا به عنوان یونان؟ "
"شما را به خوبی ممکن است بپرسید که" پاسخ خانم بارتلت ، بود که آشکارا علاقه مند ، و
تقریبا کاهش یافته به شیوه ای گریزان او. "چرا یونان؟
(آنچه در آن است ، مینی عزیز -- جم)
چرا که نه Tunbridge ولز؟ اوه ، آقای Beebe!
من تا به حال در یک مصاحبه طولانی و رضایتبخش با لوسی عزیز امروز صبح.
من می توانم به او کمک کنند.
من هیچ می گویند. شاید من در حال حاضر گفت : بیش از حد.
من به صحبت کردن نیست. من می خواستم او را به مدت شش ماه با من در
Tunbridge ولز ، و او خودداری کرد. "
آقای Beebe در خرده نان را با چاقو او poked. "اما احساس من از هیچ اهمیت است.
من می دانم که بیش از حد که من بر روی اعصاب لوسی را دریافت کنید.
تور یک شکست بود.
او می خواست به ترک فلورانس ، و هنگامی که ما به رم او نمیخواست در رم ،
و در تمام مدت احساس کردم که من صرف پول مادرش -- "
"اجازه بدهید ما را به آینده نگه دارید ، هر چند" دچار وقفه آقای Beebe.
"من می خواهم راهنمائی شما."
"بسیار خوب ، گفت :" شارلوت ، با abruptness دم دار که به او بود ، هر چند
به لوسی آشنا. "من برای یکی به او کمک خواهد کرد تا به یونان برود.
آیا شما؟ "
آقای Beebe در نظر گرفته شود. "این کاملا ضروری است ،" او
ادامه داد : کاهش حجاب او و زمزمه از طریق آن با شور و شوق ، شدت ،
که او را شگفت زده کرد.
"من می دانم -- من می دانم." تاریکی بود ، و او احساس
که این زن عجیب و غریب واقعا نمی دانستند. "او نباید در اینجا توقف لحظه ای ، و ما
باید ساکت تا او می رود.
که بر بندگان می دانند چیزی به من اعتماد. پس از آن -- اما من ممکن است گفته اند که بیش از حد
در حال حاضر. فقط من لوسی و درمانده در مقابل خانم
Honeychurch به تنهایی.
اگر به شما کمک کند ما ممکن است موفق. در غیر این صورت -- "
"در غیر این صورت --" "در غیر این صورت ،" او تکرار در صورتی که کلمه
برگزار قطعیت است.
"بله ، من به او کمک کند ، گفت :" روحانی ، تنظیم شرکت فک او.
"بیا ، اجازه دهید ما در حال حاضر ، و حل و فصل همه چیز."
خانم بارتلت را به قدردانی پرگل پشت سر هم.
نشانه میخانه -- کندوی عسل به طور مساوی با زنبورها کمرنگ -- در باد در خارج به عنوان creaked
او تشکر کرد.
آقای Beebe کاملا درک وضعیت ، اما پس از آن ، او به میل
درک آن ، و نه به انتخاب از "مرد دیگری" است که می توانست به این نتیجه
جذب ذهن grosser.
او فقط احساس کردند که خانم بارتلت برخی از نفوذ مبهم می دانستند که از آن دختر
مورد نظر تحویل داده شود ، و که به خوبی ممکن است در قالب جسمانی لباس.
دلیل همین ابهام است آن او را به شوالیه - دلاوری مهمیزدار.
باور خود را در تجرد ، تا ساکت است ، بنابراین با دقت زیر تحمل خود را پنهان
و فرهنگ ، در حال حاضر به سطح آمد و گسترش مانند برخی از گل ظریف است.
"آنها که ازدواج را خوب انجام دهد ، اما آنها که خودداری بهتر است."
بنابراین فرار اعتقاد او ، و او هرگز نشنیدم که تعامل شکسته شد ، اما با
احساس اندکی از لذت.
در مورد لوسی ، احساس را از طریق دوست نداشتن از سیسیل تشدید شد ، و
او مایل به ادامه -- تا او را از خطر بود تا او بتواند با او تایید
قطعنامه از بکارت.
احساس بسیار لطیف و کاملا undogmatic بود ، و او آن را به هر imparted هرگز
به غیر از شخصیت در این گرفتاری است.
در عین حال وجود داشت ، و آن را به تنهایی توضیح می دهد که این کار او متعاقبا ، و نفوذ خود را بر روی
عمل دیگران است.
جمع و جور است که او با خانم بارتلت در میخانه ساخته شده بود برای کمک به نه تنها لوسی ،
اما مذهب نیز می باشد. آنها از طریق جهان از سیاه و سفید عجولانه
و خاکستری است.
او در بی تفاوت مبحث conversed : ، بندگان نیاز Emersons از خانه دار ؛
ایتالیایی بندگان ، رمان در مورد ایتالیا ، رمان با یک هدف ؛ می تواند ادبیات
نفوذ زندگی؟
گوشه باد می وزد glimmered. در باغ ، خانم Honeychurch ، در حال حاضر کمک کرد
توسط فردی ، هنوز هم با گل او زندگی wrestled.
"این می شود بسیار تیره است ،" او گفت : طرز ناامید کننده است.
قرار دادن خاموش می آید. که ممکن است ما شناخته شده آب و هوا را شکستن
تا به زودی و در حال حاضر لوسی می خواهد برای رفتن به یونان.
من نمی دانم آنچه را که جهان آینده. "
"خانم Honeychurch ، "او گفت ،" به یونان او باید برود.
آمد تا به خانه و اجازه دهید آن صحبت کرده و.
آیا شما ، در وهله اول ، ذهن شکستن خود را با Vyse؟ "
"آقای Beebe ، من سپاسگزار هستم -- به سادگی سپاسگزار "" من ، گفت : "فردی است.
"خوب است.
در حال حاضر به خانه آمده است. "آنها را در اتاق ناهار خوری برای نیم اعطا
یک ساعت. لوسی که هرگز انجام یونانی
طرح به تنهایی.
گران بود و دراماتیک -- هر دو کیفیت که مادر او را منفور است.
و نه می شارلوت موفق داشته است. افتخارات روز استراحت با آقای
Beebe.
با درایت و عقل سلیم خود را ، و نفوذ خود را به عنوان یک روحانی -- برای یک روحانی
احمق تحت تاثیر خانم Honeychurch بود که تا حد زیادی -- او را خم خود را به
هدف ، "من نمی بینم که چرا یونان است
لازم باشد ، "او گفت :" اما به عنوان کار را بکنید ، گمان می کنم آن است که همه حق است.
باید چیزی است که من نمی توانم درک است. لوسی!
اجازه دهید او را بگوید.
لوسی! "" او نواختن پیانو ، "آقای Beebe گفت.
او در را باز کرد ، و کلمات از یک آهنگ را شنید :
"نگاه فریبنده زیبایی تو نیست."
"من دانستم که خانم Honeychurch خواندم ، بیش از حد."
"نشستن تو هنوز هم هنگامی که پادشاهان مسلح ، طعم زمانی که فنجان شراب glistens --"
"آهنگ اتمام حجت است که سیسیل به او داد.
چگونه دختران عجیب و غریب "" که "به نام لوسی ، توقف کوتاه.
"بسیار خوب ، عزیزم ، گفت :" خانم Honeychurch با مهربانی.
او به طراحی اتاق رفت و آقای Beebe شنیده لوسی بوسه او را و می گویند : "من هستم
با عرض پوزش من تا در مورد یونان بود عبور کنند ، اما آن را در بالا dahlias آمد. "
بلکه صدا سخت گفت : "با تشکر از شما ، مادر ، که کمی مهم نیست."
"و شما درست می گویید ، بیش از حد -- یونان خواهد شد همه حق است و شما می توانید بروید اگر Alans دوشیزه
شما "
"اوه ، پر زرق و برق! اوه ، متشکرم! "
آقای Beebe به دنبال. لوسی هنوز هم در پیانو با دست او نشسته
بیش از کلید.
او خوشحال بود ، اما او خوشی بیشتری انتظار می رود.
مادرش بیش از او خم.
فردی ، کسی که به او شده است آواز خواندن بود ، روی زمین با سر خود را در برابر پشت بخوابید
او ، و لوله unlit بین لب هایش را. به اندازه کافی عجیب ، این گروه زیبا بود.
آقای Beebe که عاشق هنر گذشته ، از موضوع های مورد علاقه تذکر داده شد ،
سانتا Conversazione ، که در آن افرادی که برای یکدیگر مراقبت می کنند رنگ چت
با هم درباره چیزهای نجیب -- تم
نه نفسانی و نه احساسی و عاطفی ، و در نتیجه هنر به روز نادیده گرفته است.
چرا باید لوسی می خواهید یا به ازدواج و یا به سفر زمانی که وی به دوستان از جمله در خانه داشت؟
"طعم شراب فنجان glistens ، صحبت کردن هنگامی که مردم گوش ، و نه" او
ادامه داده است. "در اینجا آقای Beebe است."
"آقای Beebe می داند راه بی ادب من. "
"اتمام حجت آهنگ زیبا و یک عاقلانه ، گفت :" او.
"برو." "خیلی خوب نیست ،" او گفت : listlessly.
"من فراموش کرده ام چرا -- هماهنگی و یا چیزی."
"من مشکوک بود unscholarly. این بسیار زیبا است. "
گفت : فردی : "لحن درست به اندازه کافی" ، "اما کلمات فاسد هستند.
چرا پرتاب اسفنج؟ "
"چگونه ابلهانه شما صحبت می کنید!" گفت : خواهر او. Conversazione سانتا شکسته شد.
پس از همه ، هیچ دلیلی وجود دارد که لوسی باید در مورد یونان صحبت کرده و یا تشکر از او برای
متقاعد کردن مادرش ، پس او گفت : خداحافظی.
فردی در ایوان لامپ دوچرخه خود را برای او روشن ، و با سعادت معمول خود را از
عبارت ، گفت : "این یک روز و نیم شده است."
"توقف گوش تو در برابر خواننده --"
"یک دقیقه صبر کنید ، او در حال اتمام است." "از به طلای سرخ و نگه داشتن انگشت تو ؛ خالی
قلب و دست و چشم آسان زندگی می کنند و آرام می میرند. "
من عاشق آب و هوایی شبیه به این ، گفت : "فردی است.
آقای Beebe را در آن به تصویب رساند. دو واقعیت اصلی مشخص بود.
او پر زرق و برق رفتار شده بود ، و او را کمک کرده بود.
او نمی تواند انتظار می رود به کارشناسی کارشناسی ارشد جزئیات آنقدر بزرگ تغییر در زندگی یک دختر.
اگر اینجا و آنجا او ناراضی و متعجب و متحیر شد ، او باید تسلیم او شد
انتخاب بخش بهتر است.
قلب خالی و دست و چشم -- "شاید این آهنگ اظهار داشت :" بخش بهتر "
و نه بیش از حد به شدت.
او نیمی از خیالی که سر به فلک کشیده همراهی -- که او در از دست دادن نیست
فریاد از گیل -- واقعا توافق با فردی ، و به آرامی با انتقاد از
کلماتی که به آن آراسته :
"قلب خالی و دست و چشم آسان زندگی می کنند و آرام می میرند."
با این حال ، برای چهارمین بار گوشه باد می وزد زیر او دراز آماده -- در حال حاضر به عنوان یک فانوس دریایی در
جزر و مد خروشان از تاریکیها.
>
فصل نوزدهم : دروغ گفتن به آقای امرسون
Alans دختر شایسته در هتل مورد علاقه خود را اعتدال در نزدیکی ماشین مورد یافت شد : -- پاک ،
استقرار بدون جو و هوا بسیار استانی انگلستان patronized.
آنها همیشه وجود دارد قبل از عبور از دریاهای بزرگ کها ، و برای یک یا دو هفته را
بی قراری آرامی روی لباس ، کتاب راهنما ، مربع مکینتاش ، نان گوارش ، و
necessaries قاره ای دیگر.
که در مغازه ها وجود دارد در خارج از کشور ، حتی در آتن ، به آنها هرگز برای آنها رخ داده است
سفر در نظر گرفته شده به عنوان یک گونه از جنگ ، تنها به کسانی که در انجام
است به طور کامل در فروشگاه Haymarket مسلح.
دوشیزه Honeychurch آنها اعتماد ، مراقبت از خودش را تجهیز بموقع.
کینین در حال حاضر می تواند در tabloids به دست آمده ؛ صابون کاغذ ، کمک بزرگی به سوی
زایش ، تا چهره فرد در قطار.
لوسی قول داد ، کمی افسرده. اما ، البته ، همه شما در مورد این می دانم
چیزها ، و شما باید آقای Vyse به شما کمک کند. نجیب زاده چنین آماده باش است. "
خانم Honeychurch ، که با دختر خود را به شهر آمده بودند ، شروع به طبل عصبی
بر مورد خود کارت. "ما فکر می کنیم آن را خیلی خوب آقای Vyse یدکی
شما ، "دوشیزه Catharine ادامه داد.
"هر مرد جوان که می خواهند تا بدون خود خواهی نمی باشد.
اما شاید او خواهد آمد و شما بعد از عضویت. "
"یا کار او را در لندن نگه داشتن؟" خانم ترزا ، حاد و کمتر با مهربانی گفت :
دو خواهر. "با این حال ، ما باید او را هنگامی که او شما را می بیند را ببینید
خاموش است.
interposed خانم : من این کار را طولانی برای او را ببیند. "" هیچ کس لوسی خاموش را ببینید "
Honeychurch. "او آن را دوست ندارم."
لوسی "گفت : نه ، من نفرت seeings خاموش".
"واقعا؟ چه خنده دار!
من باید فکر که در این مورد -- "" اوه ، خانم Honeychurch ، شما نمی خواهید؟
این چنین لذت شما ملاقات کرده است! "
آنها فرار کرد ، و لوسی با امداد رسانی گفت : «این حق همه است.
ما فقط از طریق آن زمان شدم. "اما مادر او را اذیت شد.
"من باید گفته شود ، عزیزم ، که من unsympathetic.
اما من نمی توانم دید که چرا شما دوستان خود را در مورد سیسیل بگویید نمی شود و با آن انجام می شود.
در همه زمان ها وجود دارد ما مجبور به نشستن شمشیربازی ، و تقریبا با دروغ گفتن و دیده می شود
از طریق ، بیش از حد ، من به جرات می گفت ، که یکی از ناخوشایندترین. "
لوسی به حال مقدار زیادی برای گفتن در پاسخ.
او توصیف شخصیت Alans دوشیزه : آنها جالب چنین بودند ، و اگر یکی از گفت :
آنها ، این خبر در همه جا خواهد بود در هیچ زمان.
اما چرا باید آن را نمی شود در همه جا در هیچ زمان؟ "
"از آنجا که من با سیسیل حل و فصل آن را اعلام می کنم تا چپ انگلستان است.
من باید آنها را پس از آن بگویید.
این pleasanter مقدار است. چگونه مرطوب است!
اجازه دهید در اینجا به نوبه خود. "" در اینجا "موزه بریتانیا بود.
خانم Honeychurch خودداری کرد.
اگر آنها باید از سرپناه را ، اجازه دهید آن را در مغازه می شود.
لوسی احساس تحقیر ، برای او در رویه مراقبت مجسمه سازی یونانی بود ، و به حال
در حال حاضر به قرض گرفته شده یک فرهنگ لغت اسطورهای از آقای Beebe به نام از
الهه ها و خدایان است.
"آه ، خوب ، اجازه دهید آن مغازه ، سپس. اجازه دهید به به Mudie.
من یک کتاب راهنمای خرید ".
"شما می دانید ، لوسی ، شما و شارلوت و آقای Beebe همه من تا احمق هستم بگویم ، بنابراین من
فرض کنید من هستم ، اما من باید این کار را سوراخ و گوشه را درک هرگز.
شما دارید از شر سیسیل -- خوبی و خوب است ، و من سپاسگزار او رفته ، هر چند من احساس
برای دقیقه عصبانی. اما چرا آن را اعلام نکرد؟
چرا این hushing بالاتر و نوک - toeing؟ "
فقط برای چند روز. "" اما چرا در همه؟ "
لوسی سکوت کرده بود. او شناور دور از مادرش.
بود کاملا آسان می گویند ، "این درست است که جرج امرسون شده است مرا آزار ، و اگر او
می شنود که تا سیسیل داده می شود دوباره ممکن است شروع "-- - کاملا آسان ، و آن را به حال اتفاقی
استفاده از بودن واقعی.
اما او می تواند آن را می گویند. او را دوست نداشت اطمینان ، برای آنها ممکن است
منجر به خودشناسی و به آن پادشاه وحشت -- نور.
از زمان که شب گذشته در فلورانس او آن را غیر عاقلانه به آشکار او پنداشته بود
روح است. خانم Honeychurch ، بیش از حد ، سکوت کرده بود.
او در فکر کردن ، "دخترم به من پاسخ دهد ، او ترجیح می دهند که با کسانی که
خدمتکاران کنجکاو قدیمی در مقایسه با فردی و من.
هر گونه دستمال ، برچسب ، مردم پست ظاهرا اگر او می تواند خانه اش را ترک کند. "
و همانطور که در افکار پرونده او باقی مانده هرگز ناگفته مدت ، او پشت سر هم با : "شما
خسته از گوشه باد می وزد. "
این کاملا درست است. لوسی امیدوار بود برای بازگشت به گوشه باد می وزد
هنگامی که او از سیسیل فرار ، اما او کشف کرد که خانه اش وجود داشت دیگر.
ممکن است برای فردی ، که هنوز زندگی و فکر راست ، اما نه برای کسی است که وجود دارد
به حال عمدا تاب خورده و مغز است.
او اذعان نیست که مغز او را تاب خورده بود ، برای مغز خود را باید در کمک به
آن اذعان ، و او disordering ابزار بسیار از زندگی است.
او فقط احساس می شود ، "من جرج را دوست ندارد و من قطع تعامل من چون من نمی
عشق جورج ، من باید به یونان بروید زیرا من جرج را دوست ندارد ، آن را مهم تر است
که من باید نگاه کردن خدایان را در
فرهنگ لغت از آن است که من باید به مادر من کمک کند ، هر کس دیگری رفتار
بد داشته باشند.
او فقط احساس تحریک پذیر و زود رنج و اضطراب به انجام آنچه او انتظار نمی رود
انجام دهید ، و در این روح او را با گفتگو اقدام.
"آه ، مادر ، چه زباله شما صحبت می کنید!
البته من از گوشه باد می وزد نیست خسته می شوند. "" پس چرا می گویند تا در یک بار ، به جای
با توجه به نیم ساعت؟ "او خندید کمرنگ ،" نیمی از یک دقیقه
شود نزدیکتر. "
"شاید شما می خواهم به دور ماندن از خانه خود را در دسترس نباشد؟"
"صدا در نیاوردن ، مادر! مردم شما را "بشنوند ، برای آنها بود ، وارد
Mudie را.
او خریداری Baedeker ، و سپس ادامه داد : "البته من می خواهم در خانه زندگی می کنند ، اما به عنوان
ما در حال صحبت کردن در مورد آن ، من به عنوان به خوبی ممکن است بگویند که من باید می خواهند به دور در آینده
بیش از من شده اند.
ببینید ، من به پول من آمده در سال آینده است. "اشک به چشمان مادرش آمد.
رانده شده توسط سردرگمی بی نام ، به آنچه که در افراد مسن نامیده می شوند. "گریز از مرکز ،" لوسی
مصمم به این نکته روشن است.
"من دیده ام در جهان بسیار کمی -- من از چیزهایی در ایتالیا احساس.
من را دیده اند تا کمی از زندگی ، یکی باید برای آمدن به لندن -- نه بلیط ارزان
می خواهم به روز است ، اما متوقف شود.
من حتی ممکن است مسطح برای کمی با بعضی از دختر دیگر به اشتراک بگذارند. "
و ظرف غذا را با ماشین تحریر و محکم نگاه داشتن کلید ، منفجر شد : "خانم Honeychurch.
و سراسیمه و جیغ ، و قابل حمل و لگد زدن توسط پلیس.
تماس گرفته و این مأموریتی است که -- زمانی که هیچ یکی از شما می خواهد!
و این وظیفه -- زمانی که به این معنی که شما می توانید خانه های خود خود ایستادگی کنید!
کرده و Call را به کار می کند -- زمانی که هزاران مرد گرسنه با رقابت به عنوان آن است!
و سپس به آماده سازی خود را ، پیدا کردن دو بانوان قدیمی پیر ، و رفتن به خارج از کشور با
"من می خواهم استقلال بیشتر ،" لوسی lamely گفت : او می دانست که او می خواست چیزی ،
و استقلال فریاد مفید است ، ما همیشه می توانید بگویید که ما آن را ندارند.
او سعی کردم احساسات خود را در فلورانس به خاطر داشته باشید : کسانی که صادقانه بوده است و
پرشور ، و زیبایی به جای دامن کوتاه و محکم نگاه داشتن کلید پیشنهاد کرده بود.
اما استقلال قطعا نشانه او.
"بسیار خوب. استقلال خود را و رفته می شود.
عجله بالا و پایین و دور جهان ، و دوباره به عنوان نازک به عنوان توفال با بد
مواد غذایی است.
تحقیر کردن خانه که پدر شما ساخته شده و باغ که او کاشته ، و ما
عزیز مشاهده انجمن -- و سپس به اشتراک گذاشتن یک تخت با دختر دیگری ".
لوسی پیچ دهانش را و گفت : "شاید من عجله صحبت کرد"
"اوه ، خوبی!" مادرش فلش. "چگونه شما به من یادآوری شارلوت
بارتلت! "
"شارلوت" لوسی در نوبت او فلش ، در گذشته توسط یک درد واضح سوراخ شده است.
بیشتر در هر لحظه است. "
"من نمی دانم منظور شما چیست ، مادر ، شارلوت و من بسیار کم
به طور یکسان. "" خب ، من شباهت.
ابدی همان نگران کننده ، همان گرفتن از کلمات.
شما و شارلوت تلاش برای تقسیم دو عدد سیب در میان سه نفر در شب گذشته ممکن است
شود خواهران است. "
"چه زباله. و اگر شما دوست نداشتن شارلوت چنین است ، آن را
و نه ترحم را از او درخواست کرد برای متوقف کردن.
من شما را در مورد او هشدار داد. من به شما التماس ، implored به شما نیست ، اما البته که بود
به گوش نمی کنند. "" شما وجود دارد. "
"چی فرمودید؟؟"
"شارلوت دوباره ، عزیز من ، که همه ؛ کلمات بسیار او"
لوسی گره دندانهای او. منظور من این است که شما شایسته نیست به
پرسید : شارلوت را متوقف کنند.
من آرزو می کنم شما را به نقطه نگه دارید. "و گفتگو را به یک مرد
داد و بیداد کردن.
او و مادرش در سکوت خرید ، کمی در قطار صحبت می کرد ، کمی دوباره در
کالسکه ، که آنها را در Dorking ایستگاه ملاقات کرد.
در تمام طول روز ریخته شد و آنها را از طریق خطوط دوش سوری عمیق از صعود
آب سقوط کرد از بیش از حلق آویز راش ، درختان و rattled بر روی کاپوت.
لوسی شکایت که هود گرفتگی شد.
خم شدن به جلو ، او را به هنگام غروب بخار نگاه و تماشا کالسکه
لامپ عبور مانند جستجو نور بر گل و برگ ، و آشکار هیچ چیز زیبا.
"پیروز شدن وقتی شارلوت می شود در ناپسند خواهد بود ، او اظهار داشت."
آنها را انتخاب کنید تا خانم بارتلت خیابان در تابستان ، جایی که او کاهش یافته بوده است
به عنوان کالسکه رفت ، به پرداخت یک تماس در مورد مادر آقای Beebe.
"ما باید برای نشستن سه طرف ، چون افت درختان ، و در عین حال از آن است که باران نیست.
آه ، برای کمی هوا "سپس او به hoofs اسب گوش --" او
گفته است -- او گفته است ".
که ملودی توسط جاده نرم مبهم بود. "آیا می توانیم هود پایین نیست؟" او
خواستار ، و مادرش ، با حساسیت به لمس ناگهانی ، گفت : "خیلی خوب ، بانوی پیر ،
متوقف کردن اسب است. "
و اسب ، متوقف شد و لوسی و پاول wrestled با هود و squirted
آب پایین گردن خانم Honeychurch.
اما اکنون که هود پایین بود ، او نگاه کنید به چیزی که او می توانست از دست رفته -- وجود دارد
هیچ چراغ در پنجره Cissie ویلا ، و دور دروازه باغ او
خیالی او را دیدم قفل است.
"آیا این خانه به اجازه دوباره ، پاول؟" او نامیده می شود.
"بله ، از دست" ، وی پاسخ داد. "آیا آنها از بین رفته اند؟"
"خیلی دور از شهر برای آقایی جوان و روماتیسم پدرش است
در تاریخ آمده ، بنابراین او نمی تواند توقف در تنهایی ، به طوری که آنها در تلاش هستند به اجازه مبله ، "شد
پاسخ دهد.
"آنها رفته اند ، و سپس؟" "بله ، از دست آنها رفته اند."
لوسی غرق. کالسکه را متوقف در خانه کشیش بخش.
او برای خانم بارتلت تماس بگیرید.
بنابراین Emersons ، رفته بود و این همه زحمت در مورد یونان های غیر ضروری بوده است.
زباله! این کلمه به نظر می رسید به جمع کل
زندگی است.
تلف طرح ، پول هدر رفته ، هدر رفته عشق ، و او مادر او مجروح شده بود.
این امکان که او چیزهای مبهم دور؟
کاملا امکان پذیر است.
افراد دیگر بودند. هنگامی که خدمتکار در را باز کرد ، او
قادر به صحبت می کنند ، و ابلهانه را به سالن خیره.
خانم بارتلت در یک بار جلو آمد ، و پس از یک مقدمه طولانی نفع بزرگ خواست :
ممکن است او را به کلیسا می روند؟
آقای Beebe و مادر او در حال حاضر رفته بود ، اما او را رد کرده بود تا او شروع به
به دست آمده تحریم کامل میزبان خود ، برای آن به معنای نگه داشتن اسب در انتظار
خوب ده دقیقه بیشتر.
"بدیهی است ، گفت : میزبان wearily. "من فراموش کرده جمعه بود.
اجازه دهید همه بروید. پاول می تواند به دور به اصطبل است. "
«لوسی عزیزترین --"
"هیچ کلیسا برای من ، شما تشکر می کنم." آه ، و ترک آنها.
کلیسا نامرئی بود ، اما در تاریکی به سمت چپ یک اشاره از
رنگ پوست است.
این پنجره رنگ آمیزی ، که از طریق آن ، برخی از نور ضعیف بود درخشان بود ، و هنگامی که
درب باز لوسی شنیده صدای آقای Beebe در حال اجرا از طریق مناجات را به یک دقیقه
جماعت.
حتی کلیسای خود ، ساخته شده بر شیب تپه به طوری ماهرانه ، با زیبایی آن
مطرح جناح کلیسا و نوک تیز شدن خود را از توفال چوبی یا سیمانی و غیره نقره ای -- حتی کلیسای خود را از دست داده بود
جذابیت و یکی از چیزهایی صحبت کرد هرگز
-- مذهب -- محو شدن مثل همه چیزهای دیگر بود.
او خدمتکار را به خانه کشیش بخش به دنبال. آیا به او اعتراض به نشستن در آقای Beebe
تحصیل کنم؟
بود تنها که از یکی آتش وجود دارد. او نمی خواهد شی.
برخی از وجود داشت در حال حاضر ، برای لوسی شنیده کلمات : «بانوی صبر کنید ، آقا."
قدیمی آقای امرسون توسط آتش نشسته بود ، با پای خود را بر نقرس و مدفوع.
"اوه ، خانم Honeychurch ، که شما باید!" او quavered و لوسی را دیدم
تغییر در او از یکشنبه گذشته.
یک کلمه نمی خواهد به لب های او آمده است. او جورج ، مواجه بود و می توانست با آن مواجه
دوباره ، اما او برای درمان پدرش را فراموش کرده بود.
"خانم Honeychurch ، عزیز ، ما آنقدر با عرض پوزش!
جورج است بنابراین با عرض پوزش! او فکر کرد که او تا به حال حق را امتحان کنید.
من می توانم پسرم را سرزنش نیست ، و در عین حال آرزو می کنم او به من گفته بود برای اولین بار.
او باید تلاش کرده اند.
من هیچ چیز درباره آن را در همه می دانستند. "اگر تنها او می تواند به یاد داشته باشید که چگونه به رفتار!
او معتقد بود تا دست خود را. "اما شما باید او را چوبکاری کردن نیست."
لوسی پشت او ، و شروع به در کتاب آقای Beebe نگاه کنید.
"من به او آموخته است ،" او quavered ، "به عشق اعتماد است.
من گفت : "وقتی عشق می آید ، که واقعیت است.
من گفت : "مصائب کور می کند نیست. مصائب شماره سلامت عقل ، و شما زن است
عشق ، او تنها کسی که شما هرگز واقعا درک است. "
آهی کشید : "درست است ، everlastingly درست است ، هر چند روز من است که بیش از ، و هر چند وجود دارد
منجر شود. پسر فقیری است!
او است بنابراین با عرض پوزش!
او گفت که او می دانست که آن را جنون بود که شما به ارمغان آورد پسر عموی خود را در ؛ که هر چه شما
احساس کنید که معنی نیست.
با این وجود "-- صدای او قدرت جمع آوری : او صحبت کرد مطمئن --" Honeychurch خانم ، آیا
شما را به یاد داشته باشید ایتالیا "لوسی انتخاب کتاب -- حجم از قدیمی
شرح عهد.
برگزاری آن را به چشم او ، او گفت : «من هیچ مایل به بحث در مورد ایتالیا و یا هر
موضوع با پسر شما متصل می شوند. "" اما شما آن را به یاد داشته باشید؟ "
او خود را از اول misbehaved شده است. "
"من فقط گفته شد که او شما را دوست داشت یکشنبه گذشته.
من رفتار می تواند هرگز به قضاوت. I -- I -- فرض کنید او است ".
احساس کمی استوارتر ، او کتاب را به عقب و تبدیل گرد به او.
چهره اش بود افتادگی و متورم ، اما چشم خود را ، هر چند آنها فرورفته عمیق ، gleamed
با شجاعت یک کودک.
او گفت : "چرا او رفتار abominably". "من خوشحالم که او متاسفم.
آیا می دانید آنچه او آن را "" نه 'abominably ،" ملایم بود
تصحیح.
"او فقط سعی کردم وقتی که او نمی باید محاکمه.
شما باید همه شما می خواهید ، Honeychurch دوشیزه : شما به ازدواج مردی شما را دوست دارم.
آیا بیرون رفتن از زندگی جورج می گوید او است مکروه نیست. "
"نه ، البته ، گفت :" لوسی ، شرمنده در اشاره به سیسیل.
"" منفور "است بسیار قوی است.
من متاسفم من آن را در مورد پسر شما استفاده می شود. من فکر می کنم من به کلیسا بروند ، بعد از همه.
مادر و پسر عموی من من رفته اند. من نمی باید به نحوی خیلی دیر -- "
به خصوص که او زیر رفته کرده است ، "او گفت بی سر و صدا.
: "چه بود که؟" "رفته زیر به طور طبیعی است."
او کف دست خود را با هم در سکوت ضرب و شتم ، سر خود را روی قفسه سینه خود سقوط کرد.
"من را درک نمی کنند." "به عنوان مادر او."
"اما ، آقای امرسون -- MR.
امرسون -- شما صحبت کردن در مورد "" وقتی که من می جورج تعمید ندارد ، "
گفت که او. لوسی بود وحشت زده.
"و او موافقت کرد که غسل تعمید هیچ چیز بود ، اما او گرفتار است که تب ، هنگامی که او دوازده سال داشت
و او تبدیل گرد. او فکر می قضاوت. "
او shuddered.
"اوه ، وحشتناک ، هنگامی که ما داده بود که نوعی از چیزی که و دور از او شکسته
پدر و مادر.
اوه ، وحشتناک -- از همه بدتر -- بدتر از مرگ ، هنگامی که شما را ساخته اند پاکسازی کوچک
در بیابان ، باغچه خود را کاشته ، اجازه دهید در نور آفتاب خود را ، و پس از آن
علف های هرز در دوباره خزش!
قضاوت! و پسر ما حصبه زیرا هیچ
روحانی آب بر او در کلیسای کاهش یافته بود!
آیا ممکن است ، Honeychurch دوشیزه؟
باید از لغزش دوباره به تاریکی برای همیشه؟ "
لوسی "gasped : من نمی دانم". "من این نوع از چیزی که درک نمی کنم.
من معنا نیست که ما آن را درک کنید. "
"اما آقای مشتاق -- او آمد زمانی که من بود ، و با توجه به اصول خود عمل.
من او را سرزنش نمی کنم و یا هر یک... اما زمان جورج به خوبی او مریض بود.
او او در مورد گناه فکر می کنم ، و او را تحت تفکر در مورد آن رفت. "
به این ترتیب که آقای امرسون همسر خود را در نزد خدا به قتل کرده بود.
"آه ، چگونه وحشتناک! گفت :" لوسی ، فراموشی ، امور خود را در تاریخ و زمان آخرین.
او تعمید ، گفت : "پیر مرد. "من آن را در اختیار شرکت است."
و او با چشم تزلزل ناپذیر در ردیف کتاب نگاه کرد ، تا اگر -- چه هزینه -- او
موفق به کسب یک پیروزی بر آنها. "پسر من باید برو به زمین
دست نخورده است. "
او پرسید که آیا آقای امرسون جوان مریض بود.
"آه -- یکشنبه گذشته" او را در حال حاضر آغاز شده است.
"جورج یکشنبه گذشته -- نه ، بد نیست : کمتر از رفته.
او مریض است هرگز. اما او پسر مادرش است.
چشم او بود و او بود که پیشانی است که من فکر می کنم خیلی زیبا ، و او
فکر نخواهند کرد که ارزش آن را در حالی که به زندگی می کنند. این بود که همیشه و لمس.
او زندگی خواهد کرد ، اما او نمی خواهد فکر می کنم که ارزش آن را در حالی که به زندگی می کنند.
او هر چیزی ارزش در حالی که فکر می کنم هرگز. شما را به یاد داشته باشید که کلیسا در فلورانس؟ "
لوسی بود به یاد داشته باشید ، و چگونه او پیشنهاد دادند که جرج باید به جمع آوری
تمبر پستی. پس از ترک فلورانس -- وحشتناک است.
سپس ما در زمان خانه در اینجا ، و او می رود حمام کردن با برادر خود را ، و شد
بهتر است. شما را دیدم او را حمام کردن؟ "
"من متاسفم ، اما خوب بحث در مورد این امر است.
من عمیقا متاسفم در مورد آن. "" سپس آمد چیزی در مورد یک رمان وجود دارد.
من آن را دنبال نه در همه ، من تا به حال بسیار به گوش ، و او فکر به من گفتن او به من می یابد
خیلی قدیمی است. آه ، خوب ، یکی باید شکست داشته باشند.
جورج پایین می آید به فردا ، و به من طول می کشد تا او اتاق لندن.
او نمی تواند تحمل در مورد اینجا و من باید به جایی که او. "
"آقای امرسون ، "گریه دختر ،" حداقل ، نه در حساب من را ترک کنید.
من رفتن به یونان است. خانه راحت خود را ترک نمی کنند. "
این اولین بار است که صدای او نوع شده بود و او لبخند زد.
"چگونه خوب هر یک است! و نگاه در آقای Beebe مسکن من -- آمدند
صبح امروز و شنیده بود!
در اینجا من با یک آتش سوزی بسیار راحت است. "" بله ، اما شما نمی خواهد به لندن بازگشت.
این پوچ "" من باید با جورج ؛ من باید او را را
مراقبت زندگی می کنند ، و پایین در اینجا او نمی تواند.
او می گوید فکر از دیدن شما و از شنیدن در مورد شما -- من او را توجیه :
من تنها گفت : آنچه اتفاق افتاده است "" اوه ، آقای امرسون "-- او در زمان نگه او
دست -- "شما نباید.
من زحمت به اندازه کافی به جهان در حال حاضر شده است.
من می توانم شما را در حال حرکت از خانه خود را هنگامی که شما آن را دوست دارم ، و شاید از دست دادن پول
از طریق آن -- همه در حساب من است.
شما باید متوقف شود! من فقط به یونان. "
"تمام راه به یونان؟" شیوه ای او را تغییر داده است.
"به یونان؟"
"بنابراین شما باید متوقف شود. شما نمی خواهد صحبت در مورد این کسب و کار ، من می دانم.
من می توانم هر دو شما اعتماد »و« بدیهی است شما می توانید.
ما یا شما را در زندگی ما داشته باشند ، یا شما را به زندگی است که شما را انتخاب کرده اند. "
"من نباید می خواهید --" گمان می کنم آقای Vyse بسیار عصبانی است
جورج؟
نه ، آن را اشتباه جورج بود را امتحان کنید. ما اعتقادات ما بیش از حد تحت فشار قرار دادند.
من علاقه داشتن که ما سزاوار غم و اندوه او در کتاب دوباره نگاه -- سیاه و سفید ،
قهوه ای ، که به رنگ آبی تند خو کلامی است.
مشاهده بازدیدکنندگان روی هر طرف آنها را محاصره و آنها در جداول انباشت اشیاء بدست آمده بودند ، آنها فشار
علیه سقف بسیار است.
برای لوسی که نمی توانستند دید که آقای امرسون عمیقا مذهبی بود ، و متفاوت از
آقای Beebe عمدتا توسط اذعان خود شور -- آن را بسیار ناراحت کننده به نظر می رسید که قدیمی
انسان باید به چنین خلوتگاه خزیدن ، هنگامی که
او ناخشنود بود ، می شود و وابسته به فضل روحانی.
مطمئن تر از هر زمان دیگری که او خسته شده بود ، ارائه او صندلی خود را.
"خیر ، لطفا هنوز هم نشستن.
من فکر می کنم من در کالسکه نشسته است. "" دوشیزه Honeychurch ، شما صدای خسته می شوند. "
"یک کمی ، گفت :" لوسی ، با لب لرزان.
"اما به شما هستند ، و به دنبال there'sa جورج در مورد شما.
و آنچه شما در مورد رفتن به خارج از کشور گفت؟ "
او سکوت کرده بود.
"یونان" -- و او را دیدم که او فکر کلمه بیش -- "یونان ، اما شما می شود
ازدواج در سال جاری ، با خودم فکر کردم. "" نشده تا ژانویه بود ، گفت : "لوسی ،
clasping دست در.
آیا او به دروغ واقعی که آن را به نقطه آمد؟
"گمان می کنم که آقای Vyse رفتن با شما است. من امیدوارم که -- آن است که به دلیل جورج صحبت کرد که
شما هر دو رود؟ "
"نه" "من امیدوارم که شما با آقای به یونان لذت ببرید
Vyse. "" متشکرم. "
در آن لحظه آقای Beebe از کلیسا آمد.
قبا او همراه با بارش باران پوشیده شده بود. "این همه حق است ،" او گفت : با مهربانی.
"من در شما دو شمارش حفظ هر یک از شرکت های دیگر است.
ریختن دوباره.
تمام جماعت ، که متشکل از پسر عموی خود ، مادر خود ، مادر و من ،
انتظار می ایستد در کلیسا ، تا حمل آن را واکشی.
آیا پاول دور برود؟ "
"من فکر می کنم تا من خواهید دید." "نه -- البته ، من خواهید دید.
چگونه Alans خانم؟ "بسیار خوب ، متشکرم."
آیا شما ارسال آقای امرسون در مورد یونان؟ "
"من -- من" "آیا شما فکر می کنید آن را بسیار از او دلیر ، آقای
امرسون ، به انجام دو Alans دوشیزه؟ در حال حاضر ، دوشیزه Honeychurch ، برگردید -- گرم نگهدارید.
من فکر می کنم سه چنین تعداد شجاع برای رفتن سفر است. "
و عجولانه او را به اصطبل. "او نیست ،" او گفت : hoarsely.
"من لغزش.
Vyse آقای پشت در انگلستان متوقف شود. "به نحوی آن را غیر ممکن به تقلب این قدیمی
مرد است.
به جرج ، به سیسیل ، او را دروغ دوباره ، اما او تا نزدیک به پایان به نظر می رسید
چیز ، بنابراین در رویکرد خود را به خلیج فارس با وقار ، که او به یک حساب ، و
کتاب هایی که احاطه او را از دیگری ، تا خفیف
به مسیرهای خشن که او به حال طی شدن ، که دلیری درست -- فرسوده
جوانمردی از جنس ، اما جوانمردی درست است که همه جوان ممکن است به همه قدیمی نشان می دهد --
بیدار در او ، و در هر ریسک ، او
به او گفت که سیسیل بود همراه خود به یونان نیست.
و او صحبت کرد تا به طور جدی است که خطر ابتلا به یقین تبدیل شد ، و او ، بلند کردن اجسام سنگین خود
چشم ها ، گفت : «شما او را ترک؟
شما در حال ترک مردی شما را دوست دارم "" من -- من تا به حال. "
"چرا ، Honeychurch خانم ، چرا؟" ترور بیش از او آمدند ، و او دوباره دروغ گفته است.
او طولانی ، گفتار و قانع کننده است که او به آقای Beebe ساخته شده بود ، و هدف از آن
خود را به جهان هنگامی که او اعلام کرد که تعامل او وجود نداشت.
او را در سکوت شنیده می شود ، و سپس گفت : "عزیزم ، من در مورد شما نگران است.
به نظر من "-- dreamily او احساس خطر -- که شما در خراب کردن" است.
او سرش را تکان داد.
"نگاهی کلمه پیر مرد هیچ چیز بدتر از خراب کردن در تمام جهان وجود دارد.
آسان است برای روبرو شدن با مرگ و سرنوشت و چیزهایی که صدا به طوری وحشتناک است.
آن را بر muddles من این است که من با وحشت نگاه -- در چیزهایی است که من ممکن است
اجتناب شود. ما می توانیم یکدیگر اما کمی کمک کند.
من استفاده می شود فکر می کنم من می توانم تمام زندگی آموزش جوانان است ، اما من می دانم که بهتر است در حال حاضر ،
حذر از درهم و برهم کردن : و تمام آموزش من از جورج تا به این می آیند.
آیا شما در این کلیسا به یاد داشته باشید ، هنگامی که شما وانمود به با من اذیت و
نمی شد؟ آیا شما به یاد داشته باشید قبل ، زمانی که شما خودداری کرد
اتاق با دیدگاه؟
کمی است ، اما شوم -- -- کسانی muddles شد و من از ترس است که شما در یکی از در حال حاضر ".
او سکوت کرده بود. "آیا به من اعتماد ندارند ، دوشیزه Honeychurch.
گرچه زندگی بسیار با شکوه است ، دشوار است. "
او هنوز ساکت بود.
"" زندگی "نوشت : یکی از دوستانم ،' اجرای عمومی در مورد ویولن ، که در آن
شما باید دستگاه را به عنوان شما به همراه یاد بگیرند. '
من فکر می کنم او آن را قرار می دهد و.
مرد را انتخاب کنید تا استفاده از توابع خود را به عنوان او همراه می رود -- به خصوص تابع
از عشق "سپس او پشت سر هم از هیجان" به همین راحتی ؛
این چیزی است که منظور من است.
شما عاشق جورج! "و پس از مقدمه ای طولانی خود را ، سه
واژه ها در برابر لوسی مانند امواج از دریا باز پشت سر هم.
"اما شما ،" او در ادامه به تناقض انتظار نیست.
"شما عاشق بدن پسر و روح ، سادگی ، به طور مستقیم ، به عنوان او شما را دوست دارد ، و دیگر هیچ
کلمه را بیان.
شما انسان دیگر به خاطر او ازدواج نمی کنند. "
": چطور جرات!" gasped لوسی ، با خروش آب در گوش او.
"آه ، چگونه مرد را دوست دارم -- منظورم این است ، فرض کنید که یک زن است که همیشه در مورد یک فکر
مرد است. "" اما شما هستند. "
او احضار انزجار فیزیکی است.
"شما در حال شوکه شده است ، اما منظور من به شما شوک. به این امید تنها در زمان است.
من می توانم به شما هیچ راه دیگری برسد. شما باید ازدواج می کنند ، و یا زندگی شما خواهد شد
هدر می رود.
شما را رفته اند بیش از حد به عقب نشینی است. من هیچ زمان برای حساسیت به لمس ، و
رفاقت ، و شعر ، و چیزهایی که واقعا مهم است ، و که برای آن شما
ازدواج کند.
من می دانم که با جورج ، شما آنها را پیدا خواهد کرد ، و شما او را دوست دارم.
سپس همسرش باشد. او در حال حاضر بخشی از شما.
هر چند شما به یونان پرواز ، و ببینید که او دیگر هرگز ، و یا نام خود را فراموش کرده ام ، جورج
کار در افکار خود را تا فوت می کنید. به عشق و به قسمت امکان پذیر نمی باشد.
شما مایل است که بود.
شما می توانید عشق ، کیمیاگری کردن چشم پوشی از آن ، آن را درهم و برهم کردن ، اما شما می توانید آن را بکشید هرگز از شما.
من توسط تجربه می دانیم که شاعران راست : عشق ابدی
لوسی شروع به گریه با خشم ، و هر چند خشم او درگذشت به زودی ، اشک او
باقی مانده است.
"من فقط آرزو شاعران که این ، می گویند : عشق از بدن است ، نه جسم ، بلکه
بدن است. آه! بدبختی ها که خواهد بود را نجات داد اگر ما
اعتراف کرد که!
آه! برای صراحت کمی به روح آزاد!
روح شما ، عزیز لوسی!
من نفرت کلمه در حال حاضر ، به دلیل از همه نمی تونم با خرافات است که آن را پیچیده
گرد است. اما ما روح است.
من نمی توانم بگویم چگونه آن ها آمدند و نه کجا که بروند ، اما ما آنها را با خود حمل می کنند ، و من شما را اذیت نمودن
در خدمت شماست. من می توانم آن را تحمل نمی کند.
دوباره تاریکی خزنده در آن جهنم است ".
سپس او خود را چک. "چه مزخرف من سخن گفت -- چگونه انتزاعی
و از راه دور!
و من شما گریه! دختر گرامی ، ببخش prosiness من ، ازدواج من
پسر.
وقتی که من فکر می کنم چه زندگی است ، و چگونه به ندرت عشق است با عشق پاسخ -- ازدواج او را ؛ از آن است که
یکی از لحظات که در جهان ساخته شده بود. "
او می تواند او را درک نمی کنند ؛ کلمات در واقع از راه دور بودند.
به این حال به عنوان او صحبت کرد تاریکی ، حجاب بعد از حجاب خارج شد ، و او را به پایین دیدم
روح او است.
"سپس ، لوسی --" "شما من وحشت زده" ، او moaned.
"سیسیل -- MR. Beebe -- بلیط خریده -- همه چیز ".
او سقوط کرد گریه را به صندلی.
"من در درهم و برهم کردن گرفتار شده است. من باید رنج می برند و پیر را از او دور.
من می توانم تمام زندگی را به خاطر او را پاره کند.
آنها به من اعتماد کرد. "
کالسکه در مقابل درب کشید. "جورج عشق من -- یک بار تنها.
ارسال 'درهم و برهم کردن." او "سپس او ترتیب حجاب او ، در حالی که اشک
ریخته بیش از گونه خود را در داخل.
«لوسی --" "-- که در سالن هستند -- آه ، لطفا نه ،
آقای امرسون -- آنها اعتماد -- "اما چرا باید از آنها ، وقتی که باید
فریب آنها است؟ "
آقای Beebe در را باز کرد ، گفت : «در اینجا مادر من"
"شما شایسته اعتماد خود را ندارد." "چه خبر؟ گفت :« آقای Beebe به شدت.
"من و گفت : چرا باید او را به شما اعتماد هنگامی که او شما را فریب؟"
"یک دقیقه ای ، مادر." او در آمد و در را بست.
"من می توانم شما را پیروی نمی کنند ، آقای امرسون.
به چه کسی شما را ارجاع؟ اعتماد به چه کسی؟ "
"من ، او به شما وانمود شده است که او جورج را دوست ندارد.
آنها یکدیگر را دوست داشته ای همه همراه است. "
آقای Beebe نگاه دختر گریه. او بسیار آرام بود و چهره سفید او ، با
گلچهره سبیل خود را ، به نظر می رسید به طور ناگهانی بر خلاف انسانیت و شئون بشری است.
یک ستون بلند سیاه و سفید ، او ایستاده و در انتظار پاسخ او است.
لوسی "quavered : من باید با او ازدواج هرگز". نگاه از تحقیر بیش از او آمدند ، و او
گفت : "چرا که نه؟"
"آقای Beebe -- من شما را گمراه کرده اند -- من خودم را گمراه کرده اند -- "
"اوه ، زباله ، دوشیزه Honeychurch!" "این است که زباله نیست!" پیر مرد گفت :
به شدت مورد.
"این بخشی از مردم که شما را نمی فهمید."
آقای Beebe دست خود را بر روی شانه پیر مرد خوش گذاشته.
"لوسی!
لوسی! "نامیده می شود صداهایی از کالسکه. "آقای Beebe ، می تواند به شما کمک کند؟ "
او نگاه شگفت زده شده در درخواست ، و در پایین ، صدای استرن گفت : "من بیشتر غصه دار
از من احتمالا می تواند ابراز کند.
از آنجا ، از آنجا -- باور نکردنی "" چه خبر؟ با پسر اشتباه "از کار اخراج کردن
دیگر دوباره. "هیچ چیز از آقای امرسون ، به جز که وی
طولانی تر از منافع من.
ازدواج جورج ، دوشیزه Honeychurch. او ستودنی را انجام خواهد داد. "
او راه می رفت و آنها را به سمت چپ. شنیدند او را هدایت مادرش
از پله ها.
"لوسی" صدای نامیده می شود. او به آقای امرسون در ناامیدی تبدیل شده است.
اما چهره اش او را زنده کرد. این چهره یک قدیس که درک بود.
"حالا آن همه تاریک است.
در حال حاضر زیبایی و شور به نظر می رسد هرگز وجود داشته است.
من می دانم. اما به یاد داشته باشید کوه ها بیش از فلورانس
و نظر است.
آه ، عزیزم ، اگر من جرج بودند ، و به شما یکی بوسه ، آن را شما را شجاع.
شما باید برای رفتن سرد را به یک نبرد که نیاز به گرما ، به خراب کردن است که شما
خودتان ساخته شده اند ، و مادر شما و همه دوستان شما شما را حقیر شمردن ، آه ، من
عزیزم ، و به درستی ، اگر از آن است که تا کنون حق خوار شمردن.
هنوز تاریک جورج ، همه تقلا کردن و بدبختی بدون یک کلمه از او.
من توجیه کرد؟ "
به چشم خود اشک آمد. "بله ، ما مبارزه برای کسب اطلاعات بیشتر از عشق یا
لذت ، حقیقت وجود دارد. تعداد حقیقت ، حقیقت حساب می کنند. "
من بوسه شما ، گفت : "دختر است.
"شما به من بوسه. من تلاش می کنم. "
او او احساس خدایان آشتی ، احساس که او در به دست آوردن مرد
دوست داشت ، او چیزی برای کل جهان به دست آورید.
در طول الودگی homeward درایو خود را -- او در یک بار سخن گفت -- سلام او
باقی مانده است.
او بدن از لکه دار کردن آن ، به طعنه جهان از نیش خود را دزدیدند به حال او تا به حال نشان داده شده است
او معظم له میل مستقیم.
او "دقیقا هرگز درک ،" او می گویند در پس از سال ها ، "چگونه او را به موفق
تقویت او. این بود که اگر او تمام مراجعه کنید او ساخته شده بود
از همه چیز در یک بار. "
>
فصل XX : پایان قرون وسطی
Alans دوشیزه به یونان انجام داد ، اما آنها توسط خود رفت.
آنها به تنهایی از این شرکت کمی Malea و شخم زدن آب از دو برابر
Saronic خلیج (فارس).
آنها به تنهایی به دیدار آتن و دلفی ، و هر دو حرم ترانه فکری --
که بر آکروپلیس ، محاصره شده توسط دریاها آبی که تحت Parnassus ، که در آن
عقاب ساخت و ارابه ران برنز درایوهای نسبت به بی نهایت undismayed.
لرزش ، اضطراب ، cumbered با نان گوارش بسیار ، آنها را به ادامه انجام
قسطنطنیه ، آنها به دور جهان.
بقیه از ما باید با عادلانه ، اما کمتر دشوار ، هدف رضایت شده است.
Italiam petimus : ما به Bertolini بازنشستگی بازگشت.
جورج گفت : آن اتاق قدیمی خود بود.
"نه ، نمی باشد. ، گفت :" لوسی ، "دلیل آن است که اتاق من بود ، و من تا به حال پدر
اتاق. فراموش کردهام که چرا شارلوت من ساخته شده ، برای برخی از
دلیل. "
او در طبقه tiled زانو زد ، و صورت خود را در دامان خود را گذاشته است.
: «جرج ، شما بچه ، گرفتن." "چرا باید من نمی بچه؟" زمزمه
جرج.
قادر به پاسخ به این پرسش ، او را جوراب خود را ، که او در تلاش بود تا
ترمیم ، و از طریق پنجره gazed. این شب و دوباره بهار شد.
"اوه ، زحمت شارلوت ،" او گفت : متفکرانه.
"چه کاری می تواند چنین افرادی را از ساخته شده است؟" "چیزهای مشابه به عنوان پارسونز از ساخته شده است."
"مزخرف!"
"کاملا راست. ها مزخرف است. "
"حالا شما را از روی زمین سرد ، یا شما شروع روماتیسم بعدی ، و شما
متوقف خنده و تا این حد احمقانه است.
"چرا باید من نمی خنده؟" او پرسیده می شود ، دباره سنجاقکردن او را با آرنج خود و پیشبرد چهره اش
به مال انزن. "آنچه وجود دارد را به گریه در؟
بوسه من در اینجا. "
او نشان داد جایی که بوسه خواهد بود.
او یک پسر بعد از همه بود.
هنگامی که آن را به نقطه آمد ، آن او بود که به یاد گذشته ، او را به که روح
آهن ، وارد شده بود و او که می دانست که اتاق این در سال گذشته بوده است.
که به او endeared به او عجیبی است که او باید گاهی اوقات اشتباه.
"هر گونه نامه؟" او پرسید. "فقط یک خط از فردی است."
"حالا به من اینجا بوسه و پس از آن در اینجا."
سپس ، دوباره با روماتیسم تهدید ، او را به پنجره قدم ، باز آن (به عنوان
انگلیسی خواهد شد) ، و خم شدن.
جان پناه وجود دارد ، رودخانه وجود دارد ، در آنجا به سمت چپ آغاز
تپه.
کابین راننده ، که در یک بار او را با صدای خش خش از مار ادای احترام کردند ، ممکن است که
بسیار Phaethon که این شادی را به حرکت بیندازد تا به حال دوازده ماه پیش.
شور از قدردانی -- احساسات به احساسات در جنوب رشد می کنند -- بیش آمد
شوهر ، و او خوشا به حال مردم و چیزهایی که مشکل زیادی در مورد گرفته بود
احمق جوان.
او خود را کمک کرده بود ، درست است ، اما چگونه ابلهانه!
همه مبارزه که اهمیت دیگران بوده است انجام داده بود -- توسط ایتالیا ، توسط پدرش ،
همسرش.
"لوسی ، شما می آیند و نگاه cypresses ، و کلیسا ، هر آنچه که نام آن است ، هنوز هم
نشان می دهد. "سان Miniato.
من فقط می خواهید جوراب خود به پایان برسد. "
"Signorino ، domani faremo UNO giro ،" راننده تاکسی نامیده می شود ، با تعامل با یقین است.
جورج به او گفت که او اشتباه بود و آنها تا به حال هیچ پولی به دور انداختن بر روی رانندگی.
و بود که به معنای نه برای کمک به مردم -- Lavishes خانم Cecils ها ، خانم
Bartletts!
همیشه مستعد ابتلا به بزرگ سرنوشت ، جورج شمارش تا نیروهایی که او را به این جاروب بود
قناعت. "هر چیزی در نامه فردی خوب است؟"
"نشده است."
محتوای خود او مطلق بود ، اما... او برگزار شد تلخی : Honeychurches نداشته
بخشوده آنها ، آنها در ریاکاری گذشته او منزجر شدند و او باد می وزد بیگانه بود
این گوشه میمیره ، شاید برای همیشه.
"چه می گوید؟" "پسر همه کس!
او فکر می کند او با وقار.
او می دانست که ما باید در بهار -- او آن را به مدت شش ماه شناخته شده -- که اگر مادر
که رضایت او را ما باید چیزی را به دست خود ما را نمی دهد.
آنها هشدار عادلانه داشتند ، و در حال حاضر او آن را elopement می نامد.
پسر مسخره -- "" Signorino ، domani faremo UNO giro -- "
اما تمام خواهد شد درست در پایان آمده.
او به ما هر دو ساخت تا از آغاز دوباره است.
من آرزو می کنم ، هر چند که سیسیل تبدیل شده بود نه چندان بدبینانه در مورد زنان است.
او ، برای بار دوم ، کاملا تغییر می یابد.
چرا خواهد شد مردان نظریه هایی درباره زنان؟ من در مورد مردان نیست.
من آرزو می کنم ، بیش از حد ، که آقای Beebe -- "" شما را به خوبی ممکن است بخواهند که. "
"او هرگز ما را ببخش -- منظورم این ، او هرگز علاقه مند به ما دوباره.
من آرزو می کنم که او آنها را تحت تاثیر قرار نمی بسیار در گوشه باد می وزد.
ای کاش او hadn't -- اما اگر ما حقیقت عمل می کنند ، افرادی که واقعا ما را دوست مطمئن برای
دوباره به ما در دراز مدت است. "" شاید. "
سپس او گفت : بیشتر به آرامی : "خوب ، من عمل حقیقت -- تنها چیزی که من انجام داد -- و شما
برگشتم به من. بنابراین احتمالا می دانید. "
او دوباره به اتاق تبدیل شده است.
"مزخرف با آن جوراب." او را به اجرا درآمد به پنجره ، به طوری که او ،
بیش از حد ، دیدم همه نظر.
آنها بر زانو خود را ، نامرئی از جاده غرق ، آنها امیدوار بود ، و شروع به زمزمه
نام یکی دیگر.
آه! ارزش در حالی که آن شادی بزرگ که آنها به حال انتظار می رود ، و تعداد بیشماری
به دنبال لذت پیروزی و کمی که آنها تا به حال رویای هرگز. آنها ساکت شدند.
"Signorino ، domani faremo --"
"اوه ، زحمت که مرد!" اما لوسی به یاد فروشنده
عکس و گفت : "نه ، نمی شود به او بی ادب است."
سپس با ابتلا به نفس او ، او زمزمه کرد : "آقای مشتاق و شارلوت ،
وحشتناک منجمد شارلوت. بی رحمانه چگونه او را به یک مرد می خواهم که شود! "
"نگاهی به چراغ از روی پل".
اما این اتاق مرا به یاد شارلوت. چگونه وحشتناک به رشد های قدیمی در شارلوت
راه!
فکر می کنم آن شب در خانه کشیش بخش که او باید شنیده پدر شما در
خانه.
برای او را متوقف کرده اند تا من در ، و او تنها کسی که زنده بود که می توانست
به من مراجعه کنید احساس. شما نمی توانست من ساخته شده است.
وقتی که من خیلی خوشحال هستم "-- او را بوسید -- من کمی آن همه آویزان به یاد داشته باشید.
اگر شارلوت فقط شناخته شده بود ، او را متوقف کرده اند تا من در ، و من باید رفته اند
به احمقانه یونان ، و برای همیشه متفاوت است. "
"اما او می دانم ، گفت :" جورج "او پدرم را ببینم ، قطعا.
او گفت : "اوه ، نه ، او او را نمی بینم.
او طبقه بالا با خانم قدیمی Beebe بود ، آیا شما نیست به یاد داشته باشید و پس از آن مستقیما به رفت
کلیسا. او گفت. "
جورج معاند بود دوباره.
«پدر من ، گفت :" او ، او را دیدم ، و من ترجیح می دهم به کلام او.
او توسط آتش مطالعه dozing بود ، و او چشمهایش را باز کرد ، و خانم وجود دارد
بارتلت.
چند دقیقه قبل از شما آمد وارد او تبدیل شد به رفتن او بیدار شد.
او به او صحبت نمی کنم. "
سپس آنها را از چیزهای دیگر صحبت کرد -- بحث بی ربط از کسانی که شده اند
مبارزه برای رسیدن به یکدیگر ، و پاداش که به بقیه بی سر و صدا در یکدیگر
بازو دارد.
قبل از اینکه طولانی آنها را به خانم بارتلت بازگشت بود ، اما زمانی که آنها رفتار خود را
به نظر می رسید بیشتر جالب توجه است. جورج ، که هر تاریکی را دوست نداشتند ، گفت :
"روشن است که او می دانستند.
سپس ، به همین دلیل این نشست ، او در معرض خطر؟ او می دانست او وجود دارد ، و با این حال او رفت
کلیسا "آنها سعی چیز را با هم به قطعه.
از آنجا که صحبت کردیم ، یک راه حل باور نکردنی را به ذهن لوسی آمد.
او آن را رد کرد و گفت : "چگونه مانند شارلوت به خنثیسازی کار خود را با ضعیف
درهم و برهم کردن در آخرین لحظه. "
اما چیزی در شب مرگ ، در غرش رودخانه ، خود را در آغوش
آنها هشدار داد که کلمات کوتاه از زندگی او کاهش یافت ، و جورج زمزمه : "یا او
معنی آن؟ "
"چیست؟" "Signorino ، domani faremo UNO giro --"
لوسی رو به جلو خم شده و با ملایمت گفت : "Lascia ، prego ، lascia.
Siamo sposati. "
"Scusi tanto ، بانوی محترمه" او در تن به عنوان ملایم پاسخ و شلاق اسب خود را.
"Buona سرم -- E grazie." "Niente".
راننده تاکسی سوار دور آواز.
"؟ متوسط چه ، جورج" او زمزمه : "آیا آن این؟
آیا این ممکن است؟ من تعجب برای شما قرار داده.
این پسر عموی خود را همواره امیدوار.
که از اولین لحظه دیدار کردیم ، او امیدوار بود ، دور را در ذهن خود ، که ما باید
مثل این -- البته ، بسیار پایین. که او ما را بر روی سطح می جنگیدند ، و در عین حال
او امیدوار است.
من نمی توانم او را هیچ راه دیگری را توضیح دهد. آیا می توانید؟
اینکه او چگونه من تمام تابستان را در شما زنده نگه داشته ، اینکه او چگونه به شما نه صلح ؛
ماه پس از ماه او به خارج از مرکز و غیر قابل اعتماد شد.
نزد ما او را خالی از سکنه -- یا او نمی توانست به ما به عنوان او
دوست وی. جزئیات وجود دارد -- آن را سوزانده است.
من خواندن این کتاب پس از آن.
او منجمد نیست ، لوسی ، او است تا همه را از طریق پژمرده نیست.
او به ما پاره از هم جدا دو بار ، اما در خانه کشیش بخش که شب او یک شانس داده شد
ما را خوشحال.
ما می توانیم دوستان با او هرگز یا به او تشکر کنم.
اما من بر این باورند که ، به دور پایین در قلب او ، به مراتب پایین تر از تمام گفتار و رفتار ،
او خوشحال است. "
زمزمه لوسی : "این غیر ممکن است ،" ، و پس از آن ، به خاطر سپردن تجربه او
قلب خود ، او گفت : "-- فقط امکان پذیر است."
جوانان به آنها enwrapped آهنگ Phaethon شور requited اعلام کرد ، دوست دارم به دست آمده است.
اما آنها آگاهانه عشق اسرار آمیز تر از این بودند.
آهنگ مرد دور شنیدند رودخانه ، بلبرینگ بارشها در زمستان به
مدیترانه است.
>