Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل ششم : Beebe آرتور کشیش ، کشیش Cuthbert مشتاق Mr.Emerson ، Mr.George
امرسون ، اسراف خانم النور ، خانم شارلوت بارتلت ، و خانم لوسی Honeychurch درایو
از در واگن برای دیدن یک نمایش ، ایتالیایی ها و درایو.
Phaethon که سوار آنها را به Fiesole آن روز به یاد ماندنی ، جوانان بود
بی مسئولیتی و آتش سوزی ، بی پروا اسب کارشناسی ارشد خود بخواهید تا سنگی
تپه.
آقای Beebe او را به رسمیت شناخته شده در یک بار. نه قرون ایمان و نه سن
شک او را لمس کرده بود ، او Phaethon در توسکانی رانندگی تاکسی بود.
Persephone آنها او پرسید : ترک را انتخاب کنید تا در راه بود ، گفت که او بود
خواهرش -- Persephone ، قد بلند و باریک و رنگ پریده ، بازگشت با بهار به او
کلبه مادر ، و هنوز هم سایه چشم خود را از نور unaccustomed.
مشتاق آقای او مخالفت کرد ، گفت که در اینجا لبه نازک گوه بود ، و یک
باید محافظت در برابر تحمیل.
اما خانم ها به شفاعت ، و هنگامی که آن ساخته شده بود روشن است که آن را بسیار بزرگ بود
نفع ، الهه در کنار خدا اجازه سوار شد.
Phaethon در یک بار تضعیف مهار چپ بر سر او ، در نتیجه قادر می سازد خود را به درایو
با دستش را دور کمر او. او مهم نیست.
آقای مشتاق ، که ش با پشت خود را به اسب ، دیدم هیچ چیزی از بی نزاکت
اقدام ، و به مکالمه خود را با لوسی ادامه داد.
دو تن دیگر از سرنشینان از کالسکه آقای امرسون و دوشیزه اسراف شد.
برای یک چیز وحشتناک اتفاق افتاده بود : آقای Beebe ، بدون مشورت با آقای مشتاق بود
دو برابر اندازه از حزب.
و اگر چه خانم بارتلت و دوشیزه اسراف تمام صبح چگونه مردم برنامه ریزی شده بود
شد به نشستن ، در لحظه ای بحرانی که واگن آمد دور آنها از دست رفته شان
سر ، و دوشیزه اسراف کردم در با لوسی ،
در حالی که خانم بارتلت ، با جورج امرسون و آقای Beebe ، به دنبال آن در پشت.
سخت در قاضی عسگر فقیر به خود partie carree در نتیجه تبدیل شد.
چای در یک ویلای رنسانس ، اگر او هرگز مدیتیت بود ، در حال حاضر غیر ممکن بود.
لوسی و خانم بارتلت صاحب سبک خاصی در مورد آنها ، و آقای Beebe ، هر چند
غیر قابل اعتماد بود ، مرد از قطعات.
اما جنس بنجل بانوی نویسنده و روزنامه نگار که همسر خود را در معرض دید به قتل شده بود
خدا -- آنها نباید هیچ ویلا در مقدمه خود را وارد کنید.
لوسی ، ظرافت در رنگ سفید لباس ، سیخ شده و عصبی را در میان این مواد منفجره نشسته
مواد تشکیل دهنده ، توجه به آقای مشتاق ، سرکوبگر به سمت خانم اسراف ، سختگیر
آقای امرسون ، تاکنون خوشبختانه
در خواب ، به لطف یک ناهار سنگین و جو کسل کننده از بهار.
او در سفر به عنوان کار سرنوشت استان مازندران انجام شده است.
اما او برای آن که اجتناب جورج امرسون با موفقیت است.
او به شیوه ای باز است که او آرزو به ادامه صمیمیت خود را نشان داده بود.
او را رد کرده بود و چون او را دوست نداشتند نمی کند ، بلکه به این دلیل او نمی دانست که چه بود
اتفاق افتاده است ، و شک کرد که او نمی دانست. و این او را وحشت زده است.
این رویداد واقعی -- هر آن -- اتفاق افتاده بود ، نه در ایوان سرپوشیده ، اما توسط
رودخانه است. به رفتار به طور افراطی در نزد مرگ است
بخشیدن.
اما برای بحث در مورد آن پس از آن ، به تصویب از بحث را به سکوت ، و از طریق
سکوت را به همدردی ، که اشتباه است ، نه احساسات مبهوت ، اما از کل
پارچه.
واقعا چیزی وجود دارد سزاوار سرزنش (او فکر) در تفکر مشترک خود را از
جریان سایه در ضربه مشترک که آنها را مجبور به خانه بدون تبدیل
عبور از یک نگاه و یا کلمه.
این حس از شرارت اندکی در ابتدا بوده است.
او تقریبا حزب به تره دل گالو پیوستند.
اما هر بار که او اجتناب جورج آن را ضروری تر شد که او باید
اجتناب از او دوباره.
و حالا طنز آسمانی ، کار را از طریق پسر عموی او و دو روحانیون ، نمی
رنج می برند او را به ترک فلورانس تا او این سفر با او از طریق ساخته شده بود
تپه.
در عین حال مشتاق آقای او را در صحبت مدنی برگزار شد ، کمی کج خلقی آنها شد.
"بنابراین ، Honeychurch خانم ، شما در حال سفر؟ به عنوان یک دانشجوی هنر؟ "
"اوه ، عزیز من ، نه -- اوه ، نه"
"شاید به عنوان یک دانش آموز از طبیعت انسان ،" interposed اسراف دوشیزه "مثل خودم؟"
"آه ، نه. من اینجا هستم به عنوان یک گردشگر است. "
"اوه ، در واقع ، گفت :" آقای مشتاق.
"آیا شما در واقع؟
اگر شما فکر نخواهند کرد من بی ادب ، ما ساکنان گاهی اوقات شما ترحم گردشگران فقیر نیست
کمی -- دست مورد مانند یک پاکت کالا از ونیز به فلورانس از فلورانس
رم ، با هم زندگی در بازنشستگی herded یا
هتل ها ، هر چیزی که خارج از Baedeker کاملا ناخودآگاه ، یکی اضطراب خود را به
'انجام' یا 'از طریق' و بر جای دیگری است.
در نتیجه ، آنها مخلوط کردن شهرها ، رودخانه ها ، کاخ ها در یک غلغله حل نشدنی است.
شما می دانید دختر آمریکایی در پانچ که می گوید : "بگو ، poppa ، چه ما در را ببینید
رم؟ '
و پدر پاسخ ها : چرا ، حدس می زنم روم به جایی که ما دیدیم سگ yaller بود.
این سفر برای شما وجود دارد. هکتار! در هکتار! در هکتار! "
"من کاملا موافق است ، گفت :" اسراف خانم ، که تا به حال چندین بار تلاش به وقفه خود را
شوخ طبعی خورنده.
"کوته بینی و سطحی از توریست آنگلوساکسون هیچ چیز کمتر از یک
تهدید. "" کاملا تا.
در حال حاضر ، مستعمره انگلیسی در فلورانس ، دوشیزه Honeychurch -- و آن را از قابل توجه
اندازه ، هر چند ، البته ، همه به طور مساوی -- تعداد کمی از آنها برای تجارت ، به عنوان مثال.
اما بخش اعظم دانش آموزان است.
بانوی هلن Laverstock است در حال حاضر مشغول بر سر FRA Angelico.
نام او ذکر من چون ما در حال عبور ویلای او در سمت چپ.
نه ، شما فقط می توانید آن را اگر شما ایستاده -- نه ، نه ، شما سقوط خواهد کرد.
او بسیار افتخار که پرچین ضخامت است. در داخل ، انزوا کامل.
یکی ممکن است رفته اند به شش صد سال است.
برخی از منتقدان بر این باورند که باغ او صحنه Decameron ، آن آشنایی بود
بهره اضافی ، آن را نه؟ "" این کار در واقع گریه : "دوشیزه اسراف است.
"به من بگو ، که در آن صحنه آن روز هفتم فوق العاده آنها اتفاق خواهد افتاد؟"
اما مشتاق آقای اقدام به ارسال دوشیزه Honeychurch که در سمت راست زندگی می کردند آقای
کسی چیزی ، یک آمریکایی از بهترین نوع -- بنابراین نادر -- و که کسی Elses
دورتر پایین تپه.
"بدون شک مونوگراف خود را در مجموعه ای از" Byways متعلق به قرون وسطی ، "شما می دانید؟
او در حال کار در Gemistus Pletho.
گاهی اوقات به عنوان چای من را در زمینه های زیبای خود را می شنوم ، بیش از دیوار ، الکتریکی
تراموا squealing جاده جدید با بارهای خود را از داغ ، گرد و خاکی ، گردشگران نابخردانه
که می رویم به انجام Fiesole در یک ساعت در
برای اینکه آنها ممکن است بگویند آنها شده اند وجود دارد ، و من فکر می کنم -- فکر می کنم -- من فکر می کنم که چگونه
کمی فکر می کنند آنچه که در نزدیکی آنها است. "
در طول این سخنرانی دو چهره های ورزشی بر روی جعبه با یکدیگر شد
disgracefully. لوسی به حال اسپاسم از حسادت.
مسلم است که آنها آرزو به بی ادبی کردن ، آن را لذت بخش بود برای آنها می شود قادر به انجام این کار است.
آنها احتمالا تنها مردم با بهره گیری از هیئت اعزامی.
این کالسکه را فرا گرفت با تکان های عذاب آور را از طریق پیازا Fiesole و به
جاده Settignano. "پیانو! پیانو! گفت : "آقای مشتاق ، ظرافت
تکان دادن دست خود را بر سر او.
"و فرشته ، signore ، و فرشته ، و فرشته" crooned راننده ، و اسب خود را شلاق
تا دوباره.
در حال حاضر آقای مشتاق و خانم اسراف در برابر یکدیگر صحبت در مورد این موضوع آغاز شد
Alessio Baldovinetti. او علت رنسانس ، و یا
او از مظاهر آن یکی؟
حمل دیگر پشت سر گذاشته شد. همانطور که به سرعت افزایش به چهار نعل
بزرگ ، فرم slumbering آقای امرسون در برابر قاضی عسگر بود و با پرتاب
نظم یک ماشین.
"پیانو! پیانو! "گفت که او ، با نگاه به شهادت در لوسی.
تلو تلو خوردن اضافی ساخته شده او را به نوبه خود عصبانیت در صندلی خود را.
Phaethon ، که برای برخی از زمان در تلاش بود به بوسه Persephone ، بود
موفق شد.
یک صحنه کوچک رخ داد ، که ، به عنوان دوشیزه بارتلت گفت : پس از آن ، بود
نامطبوع.
اسب متوقف شد ، دوستداران به رها کردن خود ، این پسر دستور داده شد
بود به از دست دادن انعام خود را ، دختر بلافاصله به پایین.
"او خواهر من است ، است" و گفت که او ، چرخش دور بر روی آنها را با چشم رقت بار است.
مشتاق آقای زمان مشکل به او بگویید که او را به دروغگو بود.
Phaethon آویزان کردن سر خود را ، نه در موضوع اتهام ، اما در آن
شیوه ای.
در این مرحله آقای امرسون ، آنها شوک از توقف به حال بیدار است ، اعلام کرد که
عاشقان باید به هیچ وجه از هم جدا شوند ، و آنها را در پشت بصورت تماسهای مکرر به دلالت او
نیاز به تایید بزنید
و خانم اسراف ، هر چند تمایلی به او متحد است ، احساس ملزم به حمایت از علت
Bohemianism. "مسلما من اجازه دهید آنها را ،" او
گریه کرد.
اما من به جرات می گفت من باید حمایت اندک دریافت خواهید کرد.
من همیشه در مقابل کنوانسیون تمام زندگی من پرواز است.
این همان چیزی است که من اسمش ماجراجویی. "
"ما نباید تسلیم ، گفت :" آقای مشتاق. من می دانستم که او در آن به تلاش است.
او به ما درمان اگر ما به عنوان یک حزب از گردشگران کوک شد. "
"مسلما هیچ!" اسراف خانم گفت ، او را به تب و تاب مریی کاهش است.
حمل دیگر رسم کرده بود پشت سر ، و معقول آقای Beebe به نام خارج که پس از
این هشدار دهنده زن و شوهر خواهد بود مطمئن باشید به رفتار مناسب خود.
"آنها را در تنهایی ،" آقای امرسون التماس قاضی عسگر ، او از آنها در هیچ ترس ایستادند.
"آیا خوشبختی پیدا کنیم و بنابراین اغلب که ما باید آن را خاموش جعبه وقتی که آن اتفاق می افتد
برای نشستن وجود دارد؟
برای اینکه توسط دوستداران هدایت -- یک شاه ممکن است به ما حسادت ، و اگر ما آنها را بخشی آن را بیشتر شبیه به
توهین به مقدسات از هر چیزی من می دانم. "اینجا صدای خانم بارتلت شنیده می شد
اعلام کرد که جمعیت شروع به جمع آوری شده بود.
آقای مشتاق ، که از زبان بیش از حد روان و نه اراده مصمم ، رنج می برد
مصمم به ساختن خودش شنیده است. او خطاب به راننده دوباره.
ایتالیا در دهان از ایتالیایی ها به یک جریان عمیق ابراز است ، با آب مروارید غیر منتظره
و تخته سنگ برای حفاظت از آن را از یکنواختی.
در دهان آقای مشتاق آن بسیار شبیه هیچ چیز به عنوان یک اسید سوت چشمه که
بازی تا کنون را بیشتر و بیشتر و سریعتر و سریعتر و بیشتر و shrilly بیشتر ،
تا ناگهان آن را با یک کلیک تبدیل شده بود.
"مادموازل! گفت :" مرد به لوسی ، هنگامی که صفحه نمایش به حال متوقف شده است.
چرا باید از او تقاضای تجدید نظر به لوسی؟
«مادموازل!" Persephone در زیرترین صدای مردانه با شکوه او در واقع همان تکرار است.
او در حمل دیگر اشاره کرد. چرا؟
برای یک لحظه دو دختر نگاه یکدیگر.
سپس Persephone از جعبه.
"پیروزی در آخرین!" آقای مشتاق ، smiting گفت : دستهای خود را با هم به عنوان واگن های شروع شده
دوباره. است پیروزی نیست ، گفت : "آقای امرسون.
"این شکست است.
شما یکدیگر جدا شدند دو نفر خوشحال بودند. "بسته آقای مشتاق چشمان او.
او به نشستن در کنار آقای امرسون موظف بود ، اما او نمی توانست به او صحبت می کنند.
پیر مرد به خواب تجدید شد و انجام گرفت تا ماده به گرمی.
او فرمان لوسی با او به توافق برسند و او برای حمایت از پسرش را فریاد زد.
"ما تلاش کرده اند به خرید آنچه را می توانید با پول نمی شود خریداری.
او سودا به ما درایو ، و او آن را انجام.
ما هیچ حقوقی ندارند بیش از روح خود. "
اسراف خانم دیده می شود. این سخت است هنگامی که یک شخص شما طبقه بندی شده
به عنوان به طور معمول بریتانیا صحبت می کند از شخصیت او.
"او ما رانندگی خوب نیست ،" او گفت.
"او به ما jolted." "است که من انکار.
آن را به عنوان آرام به عنوان خواب بود. AHA! او به ما jolting در حال حاضر است.
آیا می توانید تعجب؟
او می خواهم به ما پرتاب کند ، و قطعا او موجه است.
و اگر من خرافاتی بودند من از دختر وحشت زده ، بیش از حد است.
این به آن انجام نمی دهد ، به افراد جوان آسیب است.
آیا تا کنون از لورنزو دو مدیچی شنیده؟ "اسراف دوشیزه bristled.
"مسلما من.
آیا شما اشاره به لورنزو ایل Magnifico ، و یا به لورنزو ، دوک اوربینو ، و یا به لورنزو
Lorenzino surnamed در حساب قامت کوچک خود را؟ "
"خداوند می داند.
احتمالا او نمی داند ، برای من به لورنزو اشاره شاعر.
او نوشت : یک خط -- که دیروز شنیده شود -- اجرا می شود که شبیه به این : "نمی رویم مبارزه
در برابر بهار. "
مشتاق آقای می تواند فرصتی برای فضل و دانش مقاومت در برابر نیست.
"سرنوشت غیر guerra آل Maggio ،" او زمزمه. "جنگ با ماه مه که رندر
معنای صحیح ".
"نکته این است ، ما با آن warred. نگاه کنید. "
او با اشاره به وال D' آرنو ، که بسیار پایین تر از آنها قابل مشاهده بود ، از طریق جوانه زدن
درختان.
"پنجاه مایل از بهار ، و ما آمده ایم تا آنها را تحسین.
آیا شما فرض کنید هیچ تفاوتی بین بهار در طبیعت و بهار در انسان وجود دارد؟
اما در آنجا می رویم ، و به ستایش یکی از محکوم کردن و از سوی دیگر به عنوان نامناسب ، شرمنده
ابد که کار را از طریق هر دو یکسان است. "هیچ کس او را تشویق به صحبت.
در حال حاضر مشتاق آقای سیگنال برای واگن به توقف داد و marshalled حزب
سخن بی ربط خود را بر روی تپه.
توخالی مانند یک سالن آمفی تئاتر بزرگ ، پر از گام های مطبق و زیتون مبهم ، در حال حاضر وضع
بین آنها و ارتفاع Fiesole ، و جاده ها ، هنوز هم پس از منحنی آن ،
اطلاعات مربوط به این سو بان سو حرکت دادن به دماغه بلند که در دشت ایستاده بود.
این دماغه بلند uncultivated ، مرطوب ، تحت پوشش با بوته ها و درختان گاه به گاه ،
که علاقه داشتن به Alessio Baldovinetti گرفتار تا به حال نزدیک به پانصد سال
قبل از.
او آن صعود ، که سخت کوش و استاد و نه مبهم ، احتمالا با چشم
به کسب و کار ، احتمالا برای لذت صعودی است.
ایستاده در آنجا ، او تا به حال دیده می شود که از نظر وال D' آرنو و فلورانس از راه دور ، که
او پس از آن نه بسیار به طور موثر به کار خود را معرفی کرده بود.
اما دقیقا جایی که او ایستاده بود؟
این سوال که مشتاق آقای امیدوار هم اکنون برای حل شد.
و خانم اسراف ، که ماهیت هر چیزی مسئله جذب شد ، تبدیل شده بود
به همان اندازه مشتاق است.
اما آسان نیست که حمل تصاویری از Alessio Baldovinetti در سر خود را ، حتی اگر
شما به آنها نگاه کنید قبل از شروع به یاد.
و کدورت در دره افزایش سختی تلاش است.
این حزب بر خاست از ته ریش به ریش بزی از چمن ، اضطراب خود را به نگه داشتن با هم بودن
فقط مساوی تمایل خود را به جهات مختلف است.
در نهایت آنها را به گروه تقسیم می شود.
لوسی چسبیده به خانم بارتلت و دوشیزه اسراف ؛ Emersons بازگشت به نگه
پر زحمت صحبت با رانندگان ، در حالی که دو روحانیون ، که انتظار می رود شد
موضوعات مشترک ، به یکدیگر باقی ماندند.
دو خانم سالمند به زودی انداخت ماسک.
در زمزمه شنیدن که بود در حال حاضر تا آشنا به لوسی آنها شروع به بحث در مورد ، نه
Alessio Baldovinetti ، اما هارد دیسک.
خانم بارتلت آقای جورج امرسون خواسته بود آنچه حرفه ای خود بود ، و او به حال
جواب داد : "راه آهن" او بسیار متاسفم که او را خواسته بود.
او تا به حال هیچ ایده است که این امر می تواند چنین پاسخ بسیار ناراحت کننده ، و یا او نمی خواهد که
از او خواسته است.
آقای Beebe گفتگو کرده بود تا هوشمندانه ، و او امیدوار است که مرد جوان
در درخواست خود را به او بسیار صدمه وارد نشود. "راه آهن" gasped دوشیزه اسراف است.
"آه ، اما من نخواهد مرد!
البته این راه آهن بود! "او می تواند نشاط خود را کنترل کنید.
او تصویری از یک باربر است -- ، در جنوب شرقی. "
"النور ، آرام ،" برداشت در همراه دارای سرور و نشاط او را.
"صدا در نیاوردن! آنها شنوید -- Emersons -- "
"من نمی توانم متوقف.
اجازه دهید به راه ستمکار من بروید من. A پورتر -- "
"النور!" "من مطمئن هستم که این همه حق" را در لوسی.
"Emersons نمی خواهد بشنود و آنها نمی خواهد ذهن اگر آنها است."
اسراف خانم به نظر نمی رسد خوشحال در این. "دوشیزه Honeychurch گوش دادن!" او گفت :
نه crossly.
"Pouf! Wouf!
شما دختر شیطان! برو گم شو! "
"اوه ، لوسی ، شما باید با مشتاق آقای ، من مطمئن هستم که می شود."
"من می توانم آنها را پیدا نیست و من نمی خواهم به یکی از دو."
"آقای مشتاق می شود جرم است.
این حزب خود است. "" لطفا ، من می خواهم و نه در اینجا با شما متوقف شود. "
"نه ، من موافق است ، گفت :" خانم اسراف است. "مثل یک جشن مدرسه ، پسران
از دختران از هم جدا شد.
خانم لوسی ، شما در حال رفتن به. ما مایل به صحبت در مورد موضوعات بالا مناسب
برای گوش خود است. "دختر خیره شد.
همانطور که در زمان خود را در فلورانس به نزدیک خود جلب کرد او تنها در میان کسانی که برای آنها آسان بود
او احساس بی تفاوت است. چنین یک خانم اسراف ، و از جمله برای
لحظه شارلوت بود.
او خواست ، او به حال توجه را به خودش نامیده می شود ، آنها هر دو اذیت در او
اظهار و به نظر می رسید برای خلاص شدن از او تعیین شده است.
چقدر خسته می شود ، گفت : "خانم بارتلت.
"آه ، من آرزو فردی و مادر خود را در اینجا می تواند."
Unselfishness با خانم بارتلت را به طور کامل غصب تا به حال توابع
شور و شوق.
لوسی در این دیدگاه نگاه کنید یا نه. او هر چیزی لذت می برند تا او بود
در رم در امان است. "سپس شما بنشینند ، گفت :" خانم اسراف است.
"رعایت دوراندیشی من."
با بسیاری از لبخند او دو نفر از کسانی که مربع مکینتاش است که محافظت از قاب
توریستی از چمن های مرطوب و یا مراحل سنگ مرمر سرد است.
او در یکی نشسته بود که از سوی دیگر نشستن؟
"لوسی ، بدون شک یک لحظه ، لوسی. زمین را برای من انجام دهد.
واقعا من برای سال روماتیسم نداشته است.
اگر من احساس آن را در آینده من باید ایستاده اند. احساسات مادر خود را تصور کنید که اگر من به شما اجازه
نشستن در مرطوب در کتانی سفید شما. "او به شدت که در آن زمین نشست
نگاه ویژه مرطوب.
"در اینجا ما هستند ، همه حل و فصل و لذتبخش است. حتی اگر لباس من است نازک تر از آن خواهد شد
نشان می دهد تا از حد ، در حال قهوه ای. بنشینید ، عزیز ، شما بیش از حد متواضع هستند ؛ شما
ادعا خود را به اندازه کافی نیست. "
او پاک گلو او. "در حال حاضر انجام می شود نگران نباشید ، این سرما هیچ.
حتی ریزترین سرفه ، و من آن را تا به حال سه روز است.
این هیچ ربطی به با نشستن در اینجا در همه است. "
تنها یک راه درمان این وضعیت وجود دارد.
در پایان پنج دقیقه لوسی ترک در جستجوی آقای Beebe و آقای مشتاق ،
مغلوب شده توسط مربع مکینتاش است.
او خودش را خطاب به رانندگان ، که آلاینده در واگن بودند ، perfuming
بالشتک با سیگار برگ.
بی وجدان ، یک مرد جوان سیاه و سفید استخوانی شده توسط خورشید سوخته ، گل رز به او خوش آمد می گوید با
حسن نیت ارائه میدهد از یک میزبان و اطمینان از بستگان.
"داو؟ گفت :" لوسی ، پس از فکر بسیار مضطرب است.
چهره اش را روشن. البته او می دانست که در آن ، چندان هم دور یا.
بازوی او سه چهارم از افق را فرا گرفت.
او فقط باید به او نمی دانست که در آن فکر می کنم. او تحت فشار و راهنمایی خود را انگشت به پیشانی خود را
و سپس آنها را به سمت او را تحت فشار قرار دادند ، تا اگر تراوش با عصاره دانش قابل مشاهده است.
بیشتر به نظر می رسید لازم است.
ایتالیایی برای "روحانی" چه بود؟ "داو buoni uomini؟" او در تاریخ و زمان آخرین گفت.
خوب است؟ به ندرت صفت برای کسانی که نجیب
موجودات!
او نشان داد او سیگار برگ خود را. "اونو -- piu -- فلوت دارای صدای زیر" ، اظهار بعدی او بود ،
دلالت "سیگار برگ توسط آقای Beebe به شما داده می شود ، کوچکتر از خوب دو
مردان؟ "
او درست بود طبق معمول.
او اسب را به یک درخت گره خورده است ، به آن لگد آن را به ماندن آرام ، dusted کالسکه ،
مرتب موهای او ، remoulded کلاه خود ، تشویق سبیل خود را ، و در نه
کمتر از یک چهارم از یک دقیقه آماده به انجام او بود.
ایتالیایی ها به دنیا می آیند دانستن راه است.
به نظر می رسد که کل زمین را قبل از آنها ، نه به عنوان یک نقشه دراز ، اما به عنوان یک شطرنج
هیئت مدیره ، روی چه چیز آنها به طور مستمر قطعات در حال تغییر و همچنین مربع ببین.
هر کس نمی تواند مکان ، پیدا کردن ، اما پیدا کردن از مردم است ، هدیه ای از خدا.
او تنها یک بار متوقف شد ، او را برخی از بنفشه های بزرگ آبی انتخاب کنید.
او با لذت واقعی تشکر کرد.
در شرکت از این مرد مشترک جهان زیبا و مستقیم است.
او برای اولین بار احساس نفوذ از بهار است.
دستش را جاروب افق آرامی ، بنفشه ، مثل چیزهای دیگر ، وجود داشته است در
بزرگ فراوانی وجود دارد ؛ "وسایلی به آنها را ببینید؟"
"ما buoni uomini."
او متمایل است. بدیهی است.
مردان خوب اول ، بنفشه پس از آن.
آنها سریع را از طریق زیر رست اقدام ، که ضخیم تر شد و
ضخیم تر.
آنها نزدیک شدن به لبه پرتگاه و مشاهده شد سرقت دور
آنها است ، اما شبکه های قهوه ای از بوته ها آن را به قطعات بی شماری را درهم شکست.
او در سیگار برگ خود را اشغال شده بود ، و در عقب نگه داشتن boughs دمدمی مزاج است.
او در فرار او را شادی از کندی بود.
نه گام ، نه یک شاخه کوچک ، به او بی اهمیت بود.
"این چیست؟" صدا در چوب وجود دارد ، در
فاصله پشت سر آنها.
صدای آقای مشتاق؟ او ، شانه خود.
جهل ایتالیایی است که گاهی اوقات قابل توجهی از دانش خود.
او نمی توانست او را به درک که شاید آنها روحانیون از دست رفته بود.
نمایش تشکیل شده در آخرین بود ، او می تواند رودخانه ، تشخیص دشت طلایی ، دیگر
تپه.
"Eccolo!" او بانگ زد. در همان لحظه زمین به راه و
با فریاد او از چوب افتاد. نور و زیبایی احاطه او.
او در تراس کمی باز بود که با بنفشه ها را از پایان دادن به تحت پوشش کاهش یافته بود
پایان. "شجاعت" گریه همدم او ، در حال حاضر
ایستاده حدود شش پا بالا.
"شجاعت و عشق" او پاسخ دهد.
زمین sloped به شدت به مشاهده و بنفشه از فوت او در rivulets فرار
و نهرها و آب مروارید ، آبیاری تپه با رنگ آبی ، eddying دور درخت
ساقه جمع آوری را به استخر در چالهها ،
پوشش چمن با لکه های فوم لاجوردی رنگ است.
اما هرگز دوباره آنها در چنین اسراف شدند ؛ این تراس سر چاه بود ،
منبع اولیه زیبایی که از انجا gushed زمین به آب.
ایستاده در آستانه آن ، مانند یک شناگر که آماده ، مرد خوبی بود.
اما او مرد خوبی است که او به حال انتظار می رود نیست ، و او به تنهایی بود.
جورج را در صدای ورود او تبدیل شده بود.
برای یک لحظه او را مداقه قرار داد ، به عنوان یکی که از آسمان سقوط کرده بود.
شادی تابشی در چهره اش او را دیدم ، او را دیدم گل در برابر لباس او به رنگ آبی ضرب و شتم
امواج. بوته در بالا آنها را در بسته.
او به سرعت پا به جلو و او را بوسید.
قبل از اینکه او می تواند صحبت می کنند ، تقریبا قبل از او می تواند احساس ، یک صدا به نام "لوسی!
لوسی! لوسی! "
سکوت زندگی خانم بارتلت که قهوه ای علیه دیدگاه ایستاد شکسته شده بود.