Tip:
Highlight text to annotate it
X
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل هجدهم.
"چه شما دو توطئه با هم، Medora عمه؟
مادام Olenska گریه او را به اتاق آمد.
او اگر برای یک توپ به تن داشت.
همه چیز در مورد او shimmered و به نرمی glimmered، اگر لباس او شده بود
از شمع تیرها بافته شده و او به اجرا درآمد و بالا سر او، مانند زن زیبا
به چالش کشیدن بقدر یک اتاق پر از رقبای.
"ما می گفتند، عزیز من، که در اینجا چیزی زیبا شما را شگفت زده بود،
خانم منسون دوباره، بالا بردن پا شد و از روی شیطنت با اشاره به گل.
مادام Olenska متوقف کوتاه و در دسته گل نگاه کرد.
رنگش را تغییر دهید، اما نوعی از درخشندگی سفید از خشم فرار بیش از مانند او
رعد و برق در تابستان.
"آه، او بانگ زد، صدای تیز که مرد جوان هرگز نشنیده بود،" چه کسی است
مسخره به اندازه کافی برای ارسال دسته گل؟ چرا دسته گل؟
چرا امشب از همه شبها؟
من به یک توپ نیست؛ من یک دختر مشغول به ازدواج می شود.
اما برخی از مردم همیشه مضحک است. "او پشت به درب، باز و
به نام: "Nastasia!
handmaiden همه جا حاضر به سرعت ظاهر شد، و آرچر شنیده مادام Olenska
می گویند، در ایتالیا است که او به نظر می رسید به را با deliberateness عمد تلفظ کنید
که او ممکن است آن را شرح زیر است: "در اینجا -
پرتاب این را به زباله دانی "و پس از آن، به عنوان Nastasia خیره protestingly:" اما هیچ -
این گسل از گل فقیر نیست.
به پسر انتقال آن به خانه سه درب دور، خانه آقای Winsett، به
نجیب زاده تاریک که dined. همسر او بیمار است - آنها ممکن است را او
لذت ...
پسر است، به شما می گویند؟ سپس، عزیز من، خود راه اندازی کنید، در اینجا قرار دهید
ردای من بر شما و پرواز. من می خواهم چیزی خارج از خانه
بلافاصله!
و شما زندگی می کنند، می گویند نه آنها از من می آیند! "
او ردای مخملی اپرای خود را بر شانه خدمتکار پرت و پشت به تبدیل
طراحی اتاق، بستن درها به شدت.
آغوش او رو به افزایش بود بالا زیر توری خود را، و برای یک لحظه آرچر بود
به گریه، اما او را به خنده به جای پشت سر هم، و نگاه از نوعی گلابی
به آرچر، ازش پرسید ناگهان: "و شما دو - شما دوستان ساخته شده است!"
"برای آقای آرچر به گفتن نیست، عزیزم، او صبورانه منتظر است در حالی که شما
پانسمان.
بله - من به تو هم به اندازه کافی: موهایم را نمی خواهد، "مادام Olenska گفت: بالا بردن
دست خود را به فر انباشته از گیسو او.
"اما این مرا به یاد: می بینم دکتر کارور رفته است، و شما خواهید بود در اواخر Blenkers.
آقای آرچر، عمه ام را در کالسکه؟
او کلفت را به سالن دنبال می دیدند، او را به پشته متفرقه نصب شده
overshoes، شال و tippets، و نامیده می شود از آستان: "ذهن، حمل
به من ده نفر! "
سپس او را به طراحی اتاق بازگشت، که در آن آرچر، دوباره آن را ورود، خود را
نمای بخاری ایستاده، بررسی خود را در آینه است.
بود معمول در جامعه نیویورک، برای یک خانم را به آدرس خود سالن دوشیزه یا زن جوان را به عنوان "من
عزیز 1 "و او را از ارسال در ماموریت پیچیده شده در اپرا، ردای خود را، و آرچر،
از طریق تمام احساسات خود را عمیق تر، طعم
هیجان لذت بخش بودن در جهان که در آن عمل بر روی احساس با چنین پس از
سرعت المپیک.
مادام Olenska حرکت نمی کند وقتی که او پشت سر او آمد، و برای یک لحظه چشمان خود را ملاقات کرد
در آینه، سپس او را تبدیل، خودش را به گوشه اش مبل انداخت و آهی کشید
از: "زمان برای سیگار وجود دارد."
او دست خود را در جعبه و نشت برای او روشن و شعله را به او را دیدم
چهره او در او را با چشمان خنده نگاه کرد و گفت: "چه چیزی شما را از من را در فکر می کنم
خلق و خوی؟
آرچر مکث لحظه ای و سپس او را با وضوح ناگهانی پاسخ داد: "من می کند
درک آنچه که عمه خود را در مورد شما گفته است. "
"من می دانستم که او می خواهم صحبت کردن در مورد من.
خوب است؟ "" او گفت: شما را به همه انواع مورد استفاده قرار گرفت
چیز - زرق و برق ها و سرگرمی ها و هیجانات - که ما هرگز می تواند امید به
به شما. "
مادام Olenska کمرنگ به دور از دود در مورد لب های او لبخند زد.
"Medora incorrigibly عاشقانه است. این است تا چیزهای زیادی برای او ساخته شده! "
آرچر تردید دوباره و دوباره در زمان خطر خود را.
رمانتیک عمه خود را همیشه با دقت سازگار است؟ "
"یعنی: آیا حقیقت صحبت کند؟"
خواهرزاده او در نظر گرفته شود. "خب، من به شما بگویم: تقریبا همه چیز
او می گوید، چیزی درست و چیزی نادرست وجود دارد.
اما چرا از کسی می پرسید؟
چه او به شما می گویم؟ "او را به آتش نگاه کرد، و سپس به
در حضور درخشان او.
قلب او را سخت تر با این فکر که این شب خود را با آن بود
پای بخاری، و در یک لحظه حمل می آمد او را با خود ببر.
"او می گوید: - او وانمود میکند که تعداد Olenski او خواسته شد تا شما را متقاعد به بازگشت به
او مادام Olenska ساخته شده پاسخ.
او بی حرکت نشست، برگزاری سیگار خود را در نیمه برداشته دست خود را.
چهره اش تغییر نکرده بود و آرچر به یاد او که به حال قبل
متوجه عدم صلاحیت آشکار او را برای جای تعجب است.
"شما می دانستند، و سپس؟" او را شکست.
او تا زمانی که خاکستر سیگار خود را کاهش ساکت بود.
او آن را به کف خار. "او در مورد نامه اشاره شده است: فقیر
عزیزم!
نکات Medora - "" آیا در صورت درخواست شوهر خود را که او
وارد کرده است به طور ناگهانی؟ "مادام Olenska به نظر می رسید در نظر گرفتن این
این پرسش همچنان.
"دوباره وجود دارد: نمی تواند بگوید که. او به من گفت که او یک روحانی
احضار، "آنچه که شده است، از دکتر کارور.
من می ترسم او ازدواج کارور دکتر ... فقرا Medora می، همیشه وجود دارد برخی از
یکی او می خواهد به ازدواج است. اما شاید مردم در کوبا
خسته از او!
من فکر می کنم او با آنها را به عنوان نوعی همدم پرداخت بود.
در واقع، من نمی دانم که چرا او از آن پرتو ها آمدند. "" اما شما باور او نامه ای از
شوهر خود را؟ "
دوباره مادام Olenska brooded در سکوت و پس از آن گفت: "پس از همه، آن بود که
انتظار می رود. "مرد جوان بلند شد و رفت به لاغر در برابر
شومینه.
بی قراری ناگهانی او را برخوردار است، و او زبان، گره خورده است به این معنا که خود را
دقیقه، شماره شد و او در هر لحظه ممکن است که چرخ ها از شنیدن
بازگشت کالسکه.
"شما می دانید که عمه خود را معتقد است که شما به عقب خواهد رفت؟"
مادام Olenska مطرح سرش را به سرعت. وهله عمیق گل رز به صورت خود و گسترش
بیش از شانه ها و گردن خود را.
او به ندرت سردرپیش و دردناکی، اگر او را به عنوان درد سوختگی.
او گفت: "بسیاری از چیزهای بی رحمانه از من بر این باور شده اند،".
"اوه، الن - منو ببخش، من احمق و بی رحم!
او لبخند زد. "شما به طرز وحشیانه ای عصبی هستند و شما باید خود را
خود مشکلات.
من می دانم که شما فکر می کنید Wellands در مورد ازدواج خود را غیر منطقی هستند، و
البته من با شما موافقم.
در اروپا مردم تعهدات آمریکا طولانی ما را متوجه نمی شوید و گمان می کنم آنها
تا آرام ما نیست. ما "با ضعف" او تلفظ "
تاکید می کند به این صدای طعنه آمیز.
آرچر احساس طنز، اما جرات نکرد آن را.
پس از همه، او بود شاید به عمد منحرف مکالمه از خود او
امور، و بعد از درد آخرین کلمات او آشکارا باعث شده بود او او احساس کردند که همه
می تواند او را به دنبال او است.
اما به معنای از ساعت زوال او را از جان گذشته: او می تواند فکر را تحمل نمی کند
که مانع از کلمات باید بین آنها را رها کردن دوباره.
"بله، او گفت: ناگهان" رفتم جنوب به درخواست ماه مه تا من بعد از عید پاک ازدواج.
دلیلی وجود ندارد که چرا ما باید ازدواج و سپس وجود دارد. "
"است و ممکن به شما adores - و در عین حال شما می توانید او را متقاعد کنم؟
من فکر کردم او را بیش از حد هوشمند به بنده از خرافات پوچ است. "
"او خیلی باهوش است - او بنده خود را ندارد."
مادام Olenska نگاه به او. "خب، پس - من را درک نمی کنند."
آرچر قرمز، و با عجله هول هولکی.
"ما بحث فرانک - تقریبا اولین. او فکر می کند بی تابی من علامت بدی است. "
"آسمان مهربان - یک نشانه بد؟"
"او فکر می کند به این معنی است که من نمی توانم به خودم اعتماد به مراقبت از او را.
او فکر می کند، در کوتاه مدت، من می خواهم با او ازدواج در یک بار به دور از کسی که من -
مراقبت بیشتر. "
مادام Olenska مورد بررسی قرار این جالب است. "اما اگر او فکر می کند که - به همین دلیل است که در او نمی
عجله بیش از حد "" از آنجا که دوست ندارم: او بسیار
شرافتمندانه تر است.
او اصرار دارد در تعامل طولانی، برای من مدت زمان را -
"زمان به او داد تا زن دیگر است؟" "اگر من می خواهم."
مادام Olenska تکیه به سوی آتش و با چشمان دوخته به آن خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود.
پایین خیابان کماندار آرام صدای یورتمه رفتن اسب نزدیک شدن به اسب او را شنید.
"که از اصیل" او با استراحت اندکی در صدای او گفت.
"بله. اما مضحک است. "" مسخره است؟
از آنجا که شما را برای هر کس دیگر مهم نیست؟ "
"از آنجا که من معنی نیست که هر یک دیگری را به ازدواج کنند."
"آه" بود. یکی دیگر از فاصله طولانی وجود دارد.
او در طول در او نگاه کرد و پرسید: "این زن دیگر - او شما را دوست دارم؟"
"اوه، هیچ زن دیگری نیز وجود دارد، منظورم این است، که ممکن است به فکر است - بود
- "
"سپس، به همین دلیل، بعد از همه، شما را با عجله از جمله؟
حمل شما وجود دارد، گفت: "آرچر. او نیمه رز و نگاه خود را با
چشم وجود ندارد.
فن و دستکش او روی مبل کنار او گذاشته و او آنها را برداشت مکانیکی.
"بله، من گمان من باید رفت." "شما قصد دارید به خانم را Struthers"؟
"بله."
او لبخندی زد و افزود: "من باید به جایی از من دعوت شده، یا من باید خیلی تنهایی.
چرا با من نمی آیند؟ "
آرچر احساس کردند که او به هر قیمتی باید او را در کنار او باشید، باید او را به او بدهد
بقیه شب او را.
نادیده گرفتن سوال خود را، او ادامه داد: در مقابل دودکش تکه تکیه می کنم، چشم های او ثابت
در دست که در آن او برگزار شد دستکش و طرفداران او، به عنوان اگر تماشای تا ببینید که آیا او تا به حال
قدرت آنها را رها کردن او.
اردیبهشت حقیقت را حدس زد، "او گفت. زن دیگری است - اما نه
او فکر می کند. »الن Olenska: جواب ندارد، و نمی
حرکت می کند.
پس از لحظه ای او را در کنار او نشسته، و گرفتن دست او، آرام unclasped،
که دستکش و فن بر روی مبل بین آنها کاهش یافت.
او آغاز شده، و آزاد خود را از او نقل مکان کرد را به طرف دیگر
اتشدان. "آه، عشق به من را ندارد!
بیش از حد بسیاری از مردم انجام داده اند که، "او گفت، frowning.
آرچر، تغییر رنگ، ایستاد: آن تلخ ملامت او می تواند بود
با توجه به او.
او گفت: "من با تو عشق هرگز"، "و من نباید هرگز.
اما شما زن ازدواج کرده من می خواهم که اگر آن را ممکن است برای هر کدام از ما بوده است. "
"ممکن است برای هر یک از ما؟"
او در او با شگفتی واقعی به نظر می رسید.
"و به شما می گویند که - زمانی که شما که آن را غیر ممکن ساخته ام؟"
او در او خیره شد، groping در سیاهی که از طریق آن فلش واحد از نور را پاره
راه خیره کننده آن است. "من آن را غیر ممکن ساخته -؟"
"شما، شما، شما!" در حالی که گریه، لرزش لب او را مانند یک کودک در آستانه
اشک می ریخت.
"آیا این نیست که شما ساخته شده است که به من داد تا طلاق - آن را دلیل این که شما به من نشان داد
چگونه خودخواه و بدجنس بود، چگونه باید خود را به حفظ قربانی
شأن و منزلت ازدواج ... و به فراغت خانواده های تبلیغاتی، رسوایی؟
و از آنجایی که خانواده ام به خانواده خود را - به خاطر ماه مه است و برای شماست - من
تو به من چه گفته اند، چیزی که شما به من ثابت کرد که من باید برای انجام این کار است.
آه، او با خنده ناگهانی آغاز شد، "من هیچ راز داشتن آن برای انجام
شما! "
او روی مبل غرق دوباره زانو درآمده اند در میان موج جشن لباس او مانند
ایستاده بود زده masquerader و مرد جوان در شومینه و ادامه داد: به
مات ومبهوت به آن می نگری در او را بدون حرکت.
"خوب خدا"، او موضوعات آغاز شده است. "هنگامی که من فکر کردم -"
"شما؟" "آه، من را بخواهید من فکر می کردم!"
هنوز به دنبال به او، او را دیدم همان تراز سوزش خزش تا گردن خود را به او
صورت می شود. او راست نشسته، و از مواجه او با سفت و سخت
کرامت است.
"من از شما بپرسید." "خب، پس از آن چیز در آن وجود دارد
نامه شما از من خواست به خواندن - "" نامه ای شوهر من؟
"بله."
"من تا به حال هیچ چیز به ترس از نامه ای را که: هیچ!
ترسیدم بود را به بد نامی، رسوایی، در خانواده - شما و مه "
"خوب خدا، او موضوعات آغاز دوباره، رکوع چهره خود را در دست خود.
سکوت بعد از آن آنها را با وزن از چیزهای نهایی و غیر قابل فسخ نثارت می کنم.
به آرچر به نظر می رسید به او خرد مانند سنگ قبر خود را در گسترده
آینده چیزی است که هرگز بلند این بار از قلب خود او را دیدم.
او از محل خود حرکت می کند، و یا افزایش سر خود را از دست خود را پنهان او
چشم خیره به تاریکی مطلق می رفت.
"حداقل من تو را دوست داشم -" او آورده است.
از طرف دیگر از کوره کشتی، از گوشه مبل که او تصور که او
هنوز crouched، او شنیده ام یک خفه ضعف گریه مانند یک کودک.
او شروع و به طرف او آمد.
"الن! چه جنون!
چرا تو گریه می کنی؟ هیچ چیزی انجام شده است که می تواند قابل بازگشت نیست.
من هنوز آزاد، و شما خواهد بود. "
او را در آغوش خود داشت، چهره اش مانند گل مرطوب در لب های او، و بیهوده خود را
ترور shrivelling مانند ارواح در طلوع خورشید.
یکی از چیزهایی که او را شگفت زده شده بود که او باید به مدت پنج دقیقه ایستاد
استدلال با او در سراسر عرض اتاق، هنگامی که تنها با لمس کردن او ساخته شده
همه چیز ساده ای.
او تمام بوسه اش او را، اما پس از لحظه ای او سفت او را در آغوش او احساس،
و او را کنار گذاشته و از جا برخاست. "آه، Newland فقیر من - گمان می کنم این تا به حال به
باشد.
نگاه کردن به او را در نوبت او اما آن را در حداقل چیزهایی را تغییر دهید نمی کند، "او گفت:
اتشدان. "این تغییر تمام زندگی من است."
"نه، نه - باید، نمی تواند.
شما می Welland مشغول و من ازدواج "است.
او ایستاده بود تا بیش از حد، برافروخته و مصمم است. "مزخرف!
برای این نوع از چیزی که خیلی دیر است.
ما هیچ حق دروغ گفتن به افراد دیگر و یا به خودمان.
ما صحبت از ازدواج خود را نمی خواهد، اما شما می بینید من ازدواج ماه مه بعد از این "؟
او ساکت ایستاده بود، استراحت آرنج نازک خود را بر روی نمای بخاری، مشخصات خود را منعکس
در شیشه ای پشت سر او.
یکی از قفل ها از گیسو او سست تبدیل شده بود و در پشت گردن او آویزان او نگاه کرد
نحیف و تقریبا قدیمی است. او در طول گفت: "من شما را نمی بینم".
"قرار دادن این پرسش تا ماه مه است. آیا شما؟
او بی اعتنایی تلقی بی پروا است. "این خیلی دیر است به هر چیز دیگری است."
"شما می گویند که به دلیل این ساده ترین چیزی که برای گفتن در این لحظه - نه به خاطر
این درست است.
در واقع آن خیلی دیر است تا هر کاری را انجام دهند، اما آنچه که ما هر دو تصمیم گرفتند حرف است. "
"آه، من شما را نمی فهمم!" او را مجبور لبخند رقت انگیز است که باریکش او
از صاف کردن آن، به جای مواجه.
"شما را متوجه نمی شوید چون شما هنوز حدس زد که چگونه شما را برای تغییر
من: آه، از اول - مدت ها قبل از من می دانستم که همه شما می خواهم انجام می شود "
"من می خواهم انجام می شود؟"
"بله. من کاملا ناخودآگاه بود در ابتدا که مردم اینجا از من خجالتی بود - که آنها
من به شخصه بسیار ناراحت کننده از یک نوع بود. به نظر می رسد آنها حتی از ملاقات با من خودداری کرده بود
در وعده شام است.
که من پیدا کردم که بعد از آن، و چگونه شما می خواهم مادر شما به شما گردد ون
Luydens و چگونه شما می خواهم اعلام تعهد خود را در بیوفورت اصرار
توپ، به طوری که ممکن است دو خانواده به من ایستاده به جای یکی از -
در آن او را به یک خنده آغاز شد. او گفت: "فقط تصور کنید" و "احمق و
unobservant من بود!
من می دانستم که هیچ چیزی از این همه تا بیبی کمربندش را بست و یک روز است.
نیویورک به سادگی به معنای صلح و آزادی برای من است: آن را به خانه می آیم.
و من خیلی خوشحال بودن در میان مردم خود من این بود که هر یک از ملاقات کردم نوع به نظر می رسید و
خوب است، و خوشحالم که من را ببینید.
اما از همان آغاز، "او ادامه داد:" من احساس می کرد هیچ کس به عنوان نوعی وجود دارد
شما به عنوان هیچ کس که به من داد دلیل که من برای انجام آنچه در ابتدا درک به نظر می رسید
چنان سخت و - های غیر ضروری.
مردم خیلی خوب من را قانع نمی کند؛ من احساس آنها هرگز وسوسه.
اما شما می دانستم و شما فهمیده می شود؛ شما تا به حال جهان خارج عمل کشیدن در یکی با تمام احساس
دست های طلایی خود را - و در عین حال شما را متنفر آن را یکی می پرسد، شما متنفر شادی
خریداری شده توسط خیانت و ظلم و ستم و بی تفاوتی است.
این چیزی بود که من می خواهم قبل از هرگز شناخته شده - و آن را بهتر از هر چیزی که من فهمیدم ".
او در صدای کم حتی صحبت کرد، بدون اشک و یا تحریک قابل مشاهده و هر کلمه،
آن را از او کاهش یافته است، کاهش یافت به پستان خود را مانند سوزش شود.
به او تعظیم نشسته، سر خود را بین دست های خود را، خیره hearthrug، و در
نوک کفش ساتن که در زیر لباس خود را نشان داد.
او ناگهان به زانو در آمدند پایین و کفش را بوسید.
او بر او خم، تخمگذار دست خود را بر روی شانه های او، و به دنبال او را با چشم پس از
عمیق است که او برای حرکت در زیر نگاه او باقی مانده است.
"آه، اجازه ندهید که ما خنثیسازی آنچه شما انجام داده ام!" او گریه.
"من نمی توانم به عقب در حال حاضر به آن راه دیگری برای فکر کردن.
من می توانم شما را دوست ندارد مگر اینکه شما را بیان می کنم. "
اسلحه خود را به حسرت تا به او بودند، اما او به خود جلب کرد دور، و باقی مانده آنها روبرو هر
دیگر، تقسیم بر فاصله ای که کلمات خود را خلق کرده بود.
سپس، ناگهان، خشم خود را سرشار است.
"بیوفورت؟ آیا او به من جایگزین؟
به عنوان کلمات پیمود، از او برای پاسخ دادن به شعله ور شدن خشم آماده شد و او را
آن را به عنوان سوخت برای خود استقبال.
اما مادام Olenska تنها رشد سایه paler، ایستاده بود و با آغوش خود را حلق آویز قبل
او را، و سرش را کمی خم، به عنوان راه خود را به بمب بود که او به یک سوال.
او در انتظار شما در حال حاضر در خانم را Struthers، چرا به او نیست؟ "
آرچر sneered. او تبدیل به زنگ زنگ.
"من نباید این شب را به حمل و واکشی خانم
Marchesa، "او گفت: هنگامی که خدمتکار آمد. پس از دم در دوباره بسته شده بود آرچر
ادامه در او نگاه با چشم های تلخ.
"چرا این قربانی؟ از آنجا که من به شما بگویم که تو تنهایی من
حق شما را از دوستان خود. "کمی تحت مرطوب او ضربه شلاق او لبخند زد.
"من باید به تنهایی در حال حاضر است.
تنها بود و ترسیده بودم. اما پوچی و تاریکی
رفته، زمانی که من به عقب بازگردیم به خودم در حال حاضر من مثل یک کودک که در شب را به یک اتاق هستم
که همیشه نور وجود دارد. "
لحن او و او را نگاه کنید هنوز هم احاطه او در عدم دسترسی به نرم، و Archer
موضوعات آغاز شده، مجددا به خارج از: "من شما را نمی فهمم!"
اما شما را در درک ماه مه!
او تحت تلافی قرمز است، اما چشم خود را بر روی خود نگه داشته است.
"به من داد تا آماده است." "چه!
سه روز پس از شما او را بر روی زانوی تو را entreated برای تسریع ازدواج خود را؟ "
"او خودداری کرد. است که به من حق می دهد -" "آه، تو به من آموخت چه کلمه زشت
است که، "او گفت.
او را با احساس خستگی مطلق تبدیل شده است.
او احساس به عنوان اینکه او ساعت ها تلاش شده بود تا چهره پرتگاه تند،
و در حال حاضر، فقط به او به عنوان راه خود را به بالا مبارزه کرده بود، نگه اش راه داده بود و او
تبادل پایین بی پروا به تاریکی.
اگر او می تواند او را در آغوش او دوباره او ممکن است از جاروب دور استدلال خود را، اما
او هنوز او را در فاصله را با چیزی inscrutably دور برگزار شد، در نگاه او و
نگرش و احساس خود را انگشت حیرت به دهان خود را صداقت او است.
او در طول شروع دوباره کار را بکند. "اگر ما این کار را در حال حاضر از آن بدتر خواهد شد
پس از آن - بدتر برای هر کس - "
"نه - نه - نه" او تقریبا داد زدم، تا اگر او را وحشت زده است.
در همان لحظه زنگ صدای جرنگ جرنگ کردن طولانی از طریق خانه فرستاده می شود.
آنها هیچ حمل توقف در درب شنیده بود، و آنها بی حرکت ایستاده بود، به دنبال در
یکدیگر را با چشمان مبهوت است.
خارج، گام Nastasia در عبور از سالن، درب بیرونی را باز کرد، و لحظه ای بعد
او در حمل تلگراف که او به کنتس Olenska "دست آمد.
"خانم بسیار خوشحال در گل بود، Nastasia گفت، صاف صحن او.
او فکر خود آقا marito که آنها را فرستاده بود، و او گریه می کردی و
گفت: این حماقت بود. "
معشوقه اش لبخندی زد و پاکت زرد گرفت.
او باز شده را پاره و آن را به لامپ انجام و پس از آن، زمانی که درب بسته شده بود،
او دست تلگراف به آرچر.
آن را از سنت آگوستین مورخ بود، و خطاب به کنتس Olenska ".
او در این است: "تلگراف بیبی موفق.
پاپا و ماما هم با این نظر موافقند ازدواج بعد از عید پاک است.
من telegraphing Newland. برای کلمات بیش از حد خوشحال هستم و دوستت دارم از صمیم قلب.
سپاسگزار می کنید. "
نیم ساعت بعد، زمانی که کمانداران خود را درب جلو باز، متوجه شد که مشابه
پاکت بر روی میز سالن در بالای شمع خود را از یادداشت ها و نامه.
پیام در داخل پاکت همچنین از Welland از ماه مه بود، و فرار به شرح زیر است:
"عروسی رضایت پدر و مادر سه شنبه پس از عید پاک در جمله گریس کلیسای 8
bridesmaids مراجعه کنید پیشوا خیلی خوشحال عشق مه. "
آرچر مچاله کردن ورق زرد که اگر حرکت می تواند این خبر را نابود
موجود است.
بعد از آن او جیب کوچک، دفترچه خاطرات را از جیبش در آورد و تبدیل صفحات با لرزش
انگشتان دست، اما او را پیدا کند آنچه او می خواست، و قراردادن تلگراف را به خود
جیب او نصب شده است از پله ها.
نور درخشان را از طریق درب سالن کوچک اتاق که Janey به عنوان یک خدمت کرده بود
پانسمان، اتاق و خلوتگاه، و برادر او بی صبرانه در پانل rapped شده است.
باز شد، و خواهر خود را قبل از او را در خود جامه فلانل یا پشمی بسیار قدیم بنفش ایستاده بود
با موهایش را در سوزن، پانسمان، لباس شب. "چهره او رنگ پریده و نگران به نظر می رسید.
"Newland!
من امیدوارم که هیچ خبر بد در این تلگرام وجود دارد؟
من منتظر بر روی هدف، در مورد - "(هیچ مورد از مکاتبات خود را از Janey امن بود.)
او هیچ اطلاع قبلی سوال خود.
"نگاه کن اینجا - چه روزی عید پاک امسال؟" او غیر مسیحی از جمله نگاه شوکه
جهل است. "عید پاک
Newland!
چرا، البته، هفته اول در ماه آوریل است. چرا؟ "
"هفته اول" او تبدیل دوباره به صفحات دفتر خاطرات خود،
محاسبه سرعت تحت نفس خود را.
هفته اول، به شما می گویند؟ "او انداخت پشت سر خود را با خنده ای طولانی است.
"به خاطر رحمت است چه چیزی مهم است؟" "هیچ چیز ماده است، به جز من
در ماه ازدواج می شود. "
Janey بر گردن او افتاد و او را به پستان جامه فلانل یا پشمی خود را بنفش فشرده.
"اوه Newland، فوق العاده! من خیلی خوشحال شدم!
اما عزیزترین، چرا شما به خندیدن ادامه بده؟
آیا ساکت باش، یا شما را بیدار ماما.