Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل نوزدهم
ما مستقیما به دریاچه رفت ، آن را در بلای نامیده می شد ، و من اعتقاد داشتن به درستی
نامیده می شود ، هر چند که من منعکس کننده که ممکن است در واقع شده اند یک ورقه از آب کمتر
قابل توجه نسبت به آن به چشم untraveled من ظاهر شد.
آشنایی من با ورق آب کم بود و استخر از بلای ، در همه حوادث
در موارد تعداد کمی از رضایت من ، تحت حفاظت از دانش آموزان من ، به
بی حرمتی به سطح آن در تخت
قایق کف وجود دارد برای استفاده ما لنگر ، من هر دو با حد آن و تحت تاثیر قرار داد
بی قراری.
محل معمول از سوار نیم مایل دورتر از خانه بود ، اما من تا به حال صمیمی
اعتقاد بود که ، در هر کجا فلور ممکن است ، او در نزدیکی خانه بود.
او داده نشده لغزش برای هر ماجراجویی کوچک را به من ، و از روز بسیار
یکی از بزرگ است که من تا به حال با او را توسط حوضچه مشترک ، من آگاه است ، در پیاده روی ما بود ، از
سه ماهه که او بیشتر مایل است.
این بود که چرا من تا به حال در حال حاضر به گام خانم Grose تا مشخص شده جهت داده می شود --
جهت است که او ساخته شده ، زمانی که او آن را درک ، مخالفت با یک مقاومت که به من نشان داد او
بود تازه mystified.
"شما قصد دارید به آب ، دوشیزه -- شما فکر می کنید او در --
"او ممکن است ، هر چند که عمق است ، به اعتقاد من ، هیچ جا بسیار بزرگ.
اما آنچه قاضی به احتمال زیاد این است که او در نقطه ای که از آن ، روز دیگر ، ما
با هم دید آنچه من به شما گفت : "" وقتی که او وانمود نیست --؟ "
"با آن حیرت انگیز خود در اختیار داشتن؟
من همیشه او می خواست برای رفتن به عقب به تنهایی بوده است.
و اکنون برادرش تا آن را برای او اداره می شود. "
خانم Grose هنوز ایستاده بود جایی که او به حال متوقف شده است.
"شما فرض کنید که واقعا از آنها صحبت؟" "من می توانم این کار را با اعتماد به نفس ملاقات!
آنها می گویند چیزهایی است که ، اگر ما آنها را شنیده ام ، به سادگی به ما وحشت زده است. "
"و اگر او وجود دارد --" بله "است؟
"سپس خانم Jessel است؟"
"فراتر از شک است. شما باید ببینید. "
"اوه ، متشکرم!" دوست من ، فریاد می کاشته بنابراین شرکتی که ، مصرف آن را در ، رفتم مستقیم
بدون او.
آن زمان من رسیده استخر ، با این حال ، او نزدیک پشت سر من بود ، و من می دانستم که ،
هر گونه ، به دلهره او ، ممکن است به من رخ دادن ، از قرار گرفتن در معرض جامعه من زده او
به عنوان حداقل خطر او.
او بازدم زاری امداد به عنوان ما در تاریخ و زمان آخرین نزد بخش بیشتری از در آمد
آب بدون نزد کودک.
هیچ ردیابی از فلور در آن طرف نزدیکتر از بانکی که در آن مشاهدات من بود
او را بیشتر شگفت انگیز شده بود ، و هیچ کدام بر روی لبه مخالف ، که در آن ، برای نجات یک حاشیه
از حدود بیست متری ، شقایق ضخیم به آب آمد.
حوضچه مستطیلی در شکل ، به عرض تا اندک در مقایسه با طول آن است که با آن
به پایان می رسد از نظر ، ممکن است آن را برای رودخانه اندک گرفته شده است.
ما در گستره خالی نگاه کرد ، و پس از آن احساس کردم این پیشنهاد از چشم دوست من.
من می دانستم که منظور آنچه او و من با headshake منفی پاسخ.
"نه ، نه ، صبر کنید!
او قایق را گرفته است. "همدم من خیره در پهلوگیری خالی
محل و سپس دوباره در سراسر دریاچه است. "پس کجاست؟"
"ما از دیدن نه آن است که قوی ترین از اثبات است.
او از آن استفاده به رفتن بیش از ، و پس از آن موفق شده است به پنهان کردن آن است. "
"همه تنهایی -- که فرزند؟"
"او تنها نیست ، و در زمان او یک کودک نیست : او پیر زنی قدیمی ،."
اسکن تمام ساحل قابل مشاهده است در حالی که خانم Grose زمان دوباره به عنصر عجیب و غریب من
پیشنهاد او ، یکی از او فرو می تسلیم و سپس اشاره کردم که
قایق کاملا ممکن است در پناه کوچک می شود
تشکیل شده توسط یکی از recesses از استخر ، توگذاری (indentation) محدودیت ، به سمت اینجا نقاب ،
طرح بانک و انبوه از درختان در حال رشد نزدیک به آب است.
"اما اگر قایق وجود دارد ، جایی که بر روی زمین او؟" از همکاران من مشتاقانه خواسته است.
"این دقیقا همان چیزی است که ما باید یاد بگیریم." و شروع کردم به راه رفتن بیشتر.
"با رفتن همه راه دور؟"
"بدیهی است ، به دور آن را به عنوان. این به ما اما ده دقیقه ، را ، اما آن را
به اندازه کافی دور را ساخته اند که کودک ترجیح می دهم به راه رفتن.
او رفت و مستقیم به پایان رسد. "
"قانون" گریه دوست من دوباره ، زنجیره ای از منطق من بود تا کنون بیش از حد برای او.
خود را در پاشنه من کشیده میشوند ، حتی در حال حاضر ، و هنگامی که ما تا به حال در نیمه راه دور -- غیر مستقیم
فرایند خسته کننده ، بر روی زمین بسیار شکسته و یک مسیر با رشد بیش از حد خفه -- من متوقف شد
برای دادن نفس خود.
من او را با بازوی سپاسگزار پایدار ، اطمینان او را که او شدیدا ممکن است به من کمک کند ؛
و این ما را از نو آغاز شده ، به طوری که در دوره اما چند دقیقه رسیدیم
نقطه که از آن ما متوجه شدیم که قایق به جایی که من آن را تصور می کردند.
این به عمد شده بود سمت چپ تا آنجا که ممکن است از دید ، و به یکی از گره خورده است
از سهام از حصار که آمد ، فقط وجود دارد ، پایین آستانه و که بوده است
کمک به disembarking.
من به رسمیت شناخته شده ، که من در این جفت ارز در کوتاه مدت ، oars ضخامت نگاه ، کاملا با خیال راحت کشیده ،
شخصیت شگرف از شاهکار برای یک دختر کوچک ، اما من ، در این زمان زندگی می کردند بود ،
در میان شگفتی بیش از حد طولانی بود و به اقدامات زنده بیش از حد بسیاری از panted.
دروازه در حصار وجود دارد ، که از طریق آن ما گذشت ، و ما را ، پس از
فاصله بی ارزش ، بیشتر به فضای باز.
سپس ، "او وجود دارد!" ما هر دو بانگ زد در یک بار.
فلورا ، خاموش راه کوتاه مدت ، قبل از ما بر روی چمن ایستاده بود و اگر عملکرد او با لبخند به
اکنون کامل است.
چیزی که بعد از او انجام داد ، با این حال ، به خم شدن راست پایین و شهامت -- کاملا تا اگر
آن همه او وجود دارد -- اسپری بزرگ ، زشت سرخس پژمرده.
من فورا حاصل کنید که او تا به حال فقط از خشخاش بستانی آمده شد.
او برای ما منتظر ، خودش گام ، و من از نادر آگاه بود
هیبت که ما با آن در حال حاضر به او نزدیک است.
او لبخندی زد و لبخند زد ، و ما با یکدیگر ملاقات کردند ، اما همه در سکوت انجام شده توسط این زمان
flagrantly شوم.
خانم Grose برای شکستن طلسم بود : او خودش را بر روی زانو های خود را انداخت و
رسم کودک به سینه اش ، clasped در آغوش مدت کمی حساس به لمس ، بازده
بدن است.
در حالی که این تشنج گنگ به طول انجامید من فقط می تواند آن را تماشا کنید -- که من بیشتر
بدقت هنگامی که جوانه زدن صورت فلور در من بیش از شانه همدم ما دیدم.
جدی -- سوسو زدن آن را ترک کرده بود ، اما آن را تقویت اضطراب سخت و ناگهانی که با آن
من در آن لحظه خانم Grose سادگی رابطه او غبطه می خوردند.
در این حال ، در تمام این مدت ، چیزی بیشتر گذشت بین ما را نجات که از گیاهان به حال اجازه دهید او را
احمقانه سرخس دوباره به زمین رها. آنچه من او و عملا گفته بود به هر
دیگر بود که بهانه در حال حاضر بی فایده بودند.
هنگامی که خانم Grose بالاخره او دست کودک را نگه داشته ، به طوری که این دو نفر هنوز
قبل از من ، و سکوت مفرد از صمیمیت و همدلی ما حتی بیشتر بود
فرانک نگاه او به من راه اندازی شد.
"من خواهید بود به دار آویخته شد ،" از آن گفت ، "اگر من صحبت می کنند!" فلور که زل زده تمام من در بود
تعجب رک و راست ، اولین بار بود. او با جنبه سربرهنه ما زده شد.
"چرا ، که در آن چیزهایی هستند؟"
"از کجا مال شما هستند ، عزیزم!" من به سرعت بازگشت.
او در حال حاضر به حال پشت خوشنودی او ، و به نظر می رسد این کار را به عنوان یک پاسخ کاملا
کافی است.
و مایل که در آن است؟ "او در ادامه.
چیزی در شجاعت بسیار کمی از آن که کاملا من به پایان رسیده وجود دارد : این سه نفر
کلمات از او ، در فلش مانند زرق و برق یک تیغه کشیده بودند ، تنه زدن از
فنجان که دست من برای هفته ها و هفته ها ،
برگزار شد و مالامال که در حال حاضر ، حتی قبل از صحبت ، من سرریز در احساس
سیل.
"من شما را بگویید اگر شما به من بگو -- من شنیده ام خودم را می گویند ، پس از آن شنیده لرزش است که در آن
آن را شکست. "خب ، چه؟"
در حال تعلیق خانم Grose من تبحر ، اما خیلی دیر در حال حاضر ، و من به ارمغان آورد چیزی
خارج سخاوتمندانه. "از کجا ، حیوان خانگی من است ، دوشیزه Jessel؟"
>
فصل XX
درست همانطور که در حیاط کلیسا با مایلز ، کل چیزی که بر ما بود.
آنجا که من تا به حال از این واقعیت است که این نام هرگز به یک بار بود ، ساخته شده بین ما بوده است
صدا ، سریع ، حساسیت به نور و smitten که با آن صورت کودک در حال حاضر آن را دریافت
نسبتا نقض من از سکوت به سر و صدا از یک سمت شیشه تشبیه شده است.
این که به فریاد interposing افزود : اگر به ماندن ضربه ، که Grose خانم ، در همان
فوری ، زبان آمده بیش از خشونت من -- جیغ زدن از مخلوق ترس ، یا به جای
زخمی ، که به نوبه خود ، در عرض چند ثانیه ، بریده بریده نفس کشیدن از خود من به پایان رسید.
من را تصرف کردند بازوی همکار من است. "او وجود دارد ، او وجود دارد!"
دوشیزه Jessel قبل از ما در بانک مقابل در ایستاد دقیقا عنوان او بود قرار داشت ؛
زمان ، و من به یاد داشته باشید ، عجیب ، به عنوان اولین احساس که در حال حاضر در تولید ، هیجان من
از شادی در بر اثبات رسانده است.
او وجود دارد ، و من موجه بود ، او وجود دارد و من نه ظالمانه و نه دیوانه بود.
او در آنجا برای فقرا ترس خانم Grose بود ، اما او آنجا بود برای فلور ؛ و هیچ
لحظه ای از زمان هیولا من بود شاید فوق العاده ای که که در من
آگاهانه به او را دور انداخت -- با
حس که رنگ پریده و بسیار گرسنه دیو او بود ، او را گرفتن و درک آن --
پیام غیر ملفوظ قدردانی.
او در نقطه ای سیخ شده گل رز دوست من و من به تازگی quitted بود ، و بود ، در وجود ندارد
همه دسترس طولانی از تمایل خود را ، یک اینچ از شر او که سقوط کوتاه.
این vividness اولین چشم انداز و احساسات چیزهایی از چند ثانیه ، که در طی آن
پلک زدن خیره شدن خانم Grose در سراسر اشاره کردم من به عنوان نشانه ای مستقل است که رخ داد
او هم در اره گذشته ، فقط به عنوان انجام چشمان خود من precipitately به کودک است.
وحی سپس از شیوه ای که در آن فلور تحت تاثیر قرار بود به من مبهوت ، در حقیقت ،
به مراتب بیشتر از آن را انجام داده اند به او نیز صرفا آشفته ، برای بی میلی مستقیم
البته آنچه من تا به حال انتظار می رود.
تهیه و گارد گرفتن در مقابل او به عنوان پیگیری ما در واقع ساخته شده بود به او ، او را سرکوب
هر خیانت و من به همین دلیل ، متزلزل در نقطه ای ، با نگاهی اجمالی اولین بار من از
خاص که من تا به حال مجاز نیست.
تا او را ببینید ، بدون تشنج از چهره های کوچک خود را به رنگ صورتی ، و نه حتی وانمود کردن به نگاه
در جهت نابغه ای اعلام کرد ، اما تنها ، به جای آن ، به نوبه خود
در ME بیان سخت ، هنوز هم جاذبه ،
بیان کاملا جدید و بی سابقه ای که به نظر می رسد به عنوان خوانده شده
متهم و قاضی به من -- این یک سکته مغزی که به نحوی تبدیل دختر کمی خودش بود
به حضور بسیار است که می تواند به من بلدرچین.
من quailed حتی اگر یقین من که او را کاملا دیدم بیش از حد معمول بیشتر هرگز
آن لحظه ، و در نیاز فوری به خودم دفاع من آن را به نام شور و حرارت به
شاهد قرار گرفتند.
"او وجود دارد ، شما کمی از چیزی ناراضی -- وجود دارد ، وجود دارد ، وجود دارد ، و شما او را به عنوان
همچنین شما من را ببینید! "
من تا به حال گفت : مدت کوتاهی قبل از به خانم Grose که او در این دوران یک کودک بود
اما زن قدیمی ، قدیمی ، و که شرح او نمی توانست بیشتر کاملا
از در راه است که در آن برای همه تایید
پاسخ به این ، او به سادگی به من نشان داد ، بدون امتیازی ، پذیرش ، از او
چشم ها ، تشویق کردن عمیق تر و عمیق تر است ، در واقع به طور ناگهانی کاملا ثابت ،
هرزگی.
من در این زمان بود -- اگر من می توانم همه چیز را در همه را کنار هم بگذارند -- در انزجار
آنچه من به درستی ممکن است با شیوه ای خود تماس بگیرید از هر چیز دیگری ، اگر چه به طور همزمان
با این که من از داشتن آگاه شد
خانم Grose نیز ، و بسیار formidably ، با روی چیزی حساب کردن.
بزرگم همراه ، لحظه ای بعد ، در هر صورت ، خشک کردن همه چیز اما خود را
صورت برافروخته و با صدای بلند ، اعتراض خود را شوکه شده ، پشت سر هم از مخالفت بالا.
"چه وحشتناک به نوبه خود ، مطمئن باشید ، از دست!
بر روی زمین هیچ چیز می بینید؟ "من فقط می تواند او را درک سریع تر هنوز ،
حتی در حالی که او صحبت کرد حضور شنیع ساده undimmed ایستاد و بی باک.
آن را در حال حاضر به طول انجامید به حال یک دقیقه ، و آن به طول انجامید در حالی که من ادامه داد ، تصرف من
همکار ، کاملا به او thrusting در آن و ارائه او به آن ، به اصرار با من
با اشاره دست به.
"شما او را دقیقا همانطور که ما می بینیم -- منظور شما می گویند شما در حال حاضر -- در حال حاضر؟
او را به عنوان بزرگ به عنوان یک آتش فروزان! فقط نگاه عزیزترین زن ، نگاه -- "
او ، حتی در حالی که نگاه من ، و به من داد ، با ناله عمیق خود را از نفی ، دافعه ،
شفقت -- مخلوط را با ترحم او را کمک او در معافیت ایشان -- به یک معنا ،
دست زدن به من حتی پس از آن ، که او را از من حمایت کردن اگر او می تواند.
من به خوبی ممکن است مورد نیاز است که با این ضربه ی سخت اثبات است که چشم او
طرز ناامید کننده ای مهر و موم شده بودند من احساس وضعیت خود من به طرز وحشیانه ای فرو ریختن ، من احساس -- من تو را دیدم --
مطبوعات سلف من کبود است ، از او
موقعیت ، در شکست من و من آگاهانه ، بیش از همه ، از آنچه که من باید
از این طریق مسنجر برای مقابله با نگرش کمی حیرت انگیز از فلور.
به این نگرش خانم Grose فورا و با خشونت وارد ، شکستن ، حتی در حالی که
سوراخ شده از طریق حس من از خراب کردن یک پیروزی شگرف خصوصی وجود دارد ، به تنگی نفس
اطمینان.
"او وجود ندارد ، بانوی کوچک ، و هیچ کس وجود دارد -- و شما هرگز هیچ چیز ، شیرین من را ببینید!
چگونه می توان فقیر خانم Jessel -- هنگامی که فقیر دوشیزه Jessel مرده و به خاک سپرده است؟
ما می دانیم ، آیا ما نمی ، عشق "-- و او به دادگاه تجدید نظر ، blundering در را به کودک است.
"این یک اشتباه محض و نگرانی و یک شوخی است -- و ما به خانه به همان سرعتی که ما می توانیم!"
همدم ما ، در این ، عجیب و غریب ، primness سریع اختصاصی پاسخ داده بودند ، و
آنها دوباره با Grose خانم روی پای او ، متحد شد که در pained
مخالفت به من.
فلورا ادامه داد : من با ماسک کوچک خود را از هرزگی ثابت ، و حتی در آن
دقیقه به من دعا خدا به من ظاهری را می بینیم که ببخشد ، به عنوان او همانجا ایستاد
برگزاری محکم به لباس دوست ما ، او را
غیر قابل مقایسه زیبایی کودکانه ناگهان شکست خورده بود ، کاملا از بین رفته است.
من آن را گفت : در حال حاضر -- او به معنای واقعی کلمه بود ، او بود hideously ، سخت و که داشت
مشترک و تقریبا زشت است.
"من نمی دانم منظور شما چیست. من می بینم هیچ کس.
من می بینم هیچ چیز نیست. من هرگز.
من فکر می کنم شما بی رحمانه.
من شما را دوست ندارد! "
سپس ، بعد از این رستگاری ، که ممکن است شده اند که کمی بی پرده vulgarly
دختر در خیابان ، او در آغوش گرفته ، خانم Grose بیشتر از نزدیک و به خاک سپرده شده در دامن او
بسیار ناراحت کننده کمی صورت می شود.
در این موقعیت او ناله تقریبا عصبانی است.
"من نگاهی دور ، مرا دور -- آه ، به من دور از او!"
"از من؟"
من panted. "از شما -- از شما" او گریه.
حتی خانم Grose نگاه سراسر در من ناراحتند ، در حالی که من تا به حال هیچ ربطی به
برقراری ارتباط دوباره با این رقم که در بانک مقابل ، بدون حرکت ، به عنوان
سختگیرانه هنوز هم در صورت ابتلا ، فراتر از
فاصله ، صدای ما ، به وضوح وجود دارد برای فاجعه من بود آن را به عنوان برای من وجود ندارد
خدمات.
کودک رنجور دقیقا سخن گفته بود که اگر او از برخی از منبع خارج از هر کردم بود
او چاقو عبارت کمی ، و من می توانم بنابراین ، در ناامیدی کامل از تمام من تا به حال
قبول ، اما متاسفانه لرزش سر من در او.
"اگر من همیشه شک بود ، در تمام شک من در حال حاضر رفته اند.
من با حقیقت بدبختی زندگی می کنند و در حال حاضر از آن دور تنها بیش از حد بسته
من است.
البته من راه را گم : من دخالت و شما را دیده ام -- تحت دیکته HER "-- با
که من ، بیش از استخر مواجه دوباره ، شاهد دوزخی ما -- "راه آسان و کامل
برای پاسخگویی به آن است.
من انجام داده ام بهترین من ، اما من شما را از دست داده ام. بدرود.
برای خانم Grose من تا به حال ضروری است ، تقریبا از کوره در رفته "برو ، برو!" است که قبل ، در
بی نهایت زجر ، اما mutely از دختر کمی برخوردار است و به روشنی متقاعد می شود ، در
با وجود نابینایی اش ، که چیزی
افتضاح رخ داده بود و برخی از فروپاشی ما را فرا گرفته ، او گفت ، با راه عقب نشینی ما
آمده بود ، به همان سرعتی که او می تواند حرکت است. از آنچه برای اولین بار اتفاق افتاد زمانی که من بود سمت چپ
تنهایی من تا به حال هیچ حافظه پس از آن است.
من فقط که در پایان می دانستند ، گمان می کنم ، یک چهارم از یک ساعت ، رطوبت بودار
و زبری ، سرد و پر سر و صدا مشکل من ، مرا درک ساخته شده بود که من باید
خودم پرتاب ، روی صورت من ، در
زمین و با توجه به راه به wildness از غم و اندوه است.
من باید lain بلند مدت وجود دارد و گریه و برای وقتی که من بزرگ سر من روز sobbed
تقریبا انجام شده است.
بلند شدم و نگاه یک لحظه ، از طریق گرگ و میش ، در استخر ، خاکستری و خالی آن ،
لبه خالی از سکنه ، و سپس به من در زمان برگشت به خانه ، من البته دلتنگ کننده و دشوار است.
وقتی که من دروازه در حصار قایق رسید ، در کمال تعجب من ، رفته بود ، به طوری که من
انعکاس تازه را در دستور فوق العاده فلورا از وضعیت داشتند.
او آن شب را به تصویب رساند ، توسط ترین ضمنی ، و من باید اضافه شد کلمه نیست
چیز عجیب و غریب ، توجه داشته باشید کاذب ، شادترین از ترتیبات ، با خانم Grose.
من نه از آنها در بازگشت من دیدم ، اما از سوی دیگر ، به عنوان توسط مبهم
جبران ، من تو را دیدم زیادی مایل.
من تو را دیدم -- بسیار از او که در آن بود که اگر آن را بیش از -- من نمی توانم هیچ عبارت دیگر استفاده کنید
آن تا کنون شده است.
بدون شب به من در بلای پشت سر گذاشته بودند تا به حال کیفیت بدشگون از این یکی ، به رغم
که -- در و همچنین در وجود از اعماق عمیق تر از بهت و حیرت است که تا به حال باز
در زیر پاهای من -- به معنای واقعی کلمه وجود دارد ، در
ebbing واقعی ، غم و اندوه فوق العاده شیرین.
در رسیدن به خانه من تا به حال برای پسر بسیار به عنوان هرگز نگاه من به سادگی رفته بودند
مستقیما به اتاق من برای تغییر آنچه که من پوشیده بود و را به در ، در یک نگاه ، بسیار
شهادت مواد به پارگی فلورا.
وسایل کم کم به او تا به حال همه حذف شده است. وقتی بعد ، با آتش اطاق درس ، من
توسط خدمتکار معمول همراه با چای ، خدمت کرده است ، من در مقاله از دانش آموز دیگر من زیاده روی ،
در هیچ هر چه پرس و جو.
او آزادی خود را در حال حاضر است -- او ممکن است آن را به پایان!
خوب ، او آن را ، و آن شامل -- حداقل در بخشی -- از خود را در آینده در حدود
هشت ساعت و با من نشسته در سکوت.
حذف از چیزهایی چای دمیده بود شمع و صندلی من را کشیده
نزدیک تر : من آگاهانه از سردی فانی بود و تصور می کردم که باید هرگز
دوباره گرم می شود.
بنابراین ، زمانی که او ظاهر شد ، من در تب و تاب بودن نشسته بود با افکار من است.
او یک لحظه توسط درب متوقف شد که اگر به من نگاه و پس از آن -- اگر به اشتراک گذاری آنها -- آمد
به طرف دیگر از اجاق و غرق را به یک صندلی.
ما وجود دارد در سکون مطلق نشسته و هنوز او می خواست ، من احساس کردم که با من باشد.
>
فصل بیست و یکم
قبل از روز نو ، در اتاق من ، به طور کامل شکسته شده بود ، چشم من باز به خانم Grose ، که
با خبر بدتر به بالین من آمده است.
فلور قابل ملاحظه ای توام با تب است که یک بیماری شاید در دست بود و او به حال تصویب
شب ناآرامی های شدید ، یک شب مهمتر از همه ترس بود که خود را برای آشفته
موضوع در حداقل سابق او ، اما به طور کامل او را در حال حاضر ، حاکم نیست.
آن را در برابر امکان ورود مجدد دوشیزه Jessel در صحنه بود که او
اعتراض -- آن را آشکارا و شور و حرارت در مقابل معدن بود.
من به سرعت روی پای من البته بود و با یک معامله عظیم به درخواست ؛ که
دوست من discernibly اکنون girded loins او به ملاقات من یک بار دیگر.
احساس کردم در اسرع وقت به سوال او از حس خود را از کودک قرار داده بود
اخلاص در برابر خود من. "او در انکار به شما همچنان ادامه دارد که او
دیدم ، یا تا به حال دیده می شود ، هر چیزی؟ "
مشکل بازدید کننده من ، واقعا ، بزرگ بود. "آه ، از دست ، آن را هیچ ماده بر که من می توانم
فشار او را! با این وجود آن است یا نه ، من باید بگویم ، اگر من به عنوان
بسیار به مورد نیاز است.
او ساخته شده ، هر اینچ از او ، کاملا قدیمی است. "
"آه ، من او را کاملا از اینجا.
او متنفر ، برای همه جهان ، از جمله برخی از شخصیت کمی بالا ، بستن به در
صداقت او و ، به عنوان آن و احترام او.
خانم Jessel در واقع -- او! '
آه ، او "احترام" دخترک! تصور وجود دارد او به من داد دیروز
بود ، من به شما اطمینان دهم ، از همه بسیار عجیب ترین و آن را کاملا فراتر از هر یک از دیگران بود.
من پا من در آن قرار داده DID!
او هرگز با من صحبت کنه دوباره. "شنیع و مبهم آن را به عنوان تمام بود ، آن را برگزار کردند
خانم Grose به طور خلاصه سکوت و پس از آن او به اعتقاد من با صداقت که من ساخته شده اعطا شده
مطمئن بود در پشت آن است.
"من فکر می کنم در واقع ، از دست ، او را هرگز. او مجبور به شیوه ای بزرگ در مورد آن! "
"و این شیوه ای" -- من آن را خلاصه تا -- "عملا موضوع را با او چه
در حال حاضر! "
آه ، آن شیوه ای ، من می توانم در صورت بازدید کننده من را ببینید ، و نه چیز دیگری کمی
علاوه بر! "او می پرسد : من در هر سه دقیقه اگر من فکر می کنم
شما آینده وارد "
"من می بینم -- من می بینم." من ، بیش از حد ، در کنار من بود ، بسیار بیشتر از
کار می کرد آن را.
"او به شما از دیروز گفت : -- به جز به انکار از آشنایی خود را با
هر چیزی وحشتناک -- دیگر تنها کلمه در مورد خانم Jessel "؟
"یکی نیست ، از دست.
و البته شما می دانید ، "دوست من افزود :" من آن را از او گرفت ، توسط دریاچه ، که ،
فقط پس از آن و در آنجا حداقل ، هیچ کس بود وجود دارد. "
"و نه! و ، به طور طبیعی ، شما را از او هنوز هم. "
"من او را در تضاد نیست. چه چیز دیگری می توانم بکنم؟ "
"هیچ چیز در دنیا!
شما باهوش ترین فرد کمی برای مقابله با ام.
آنها از آنها ساخته شده -- دوستان دو آنها ، منظورم این است -- هنوز هم باهوشتر حتی از طبیعت بود ؛
برای آن مواد عجیب وشگفت انگیز بود برای بازی در
فلورا شکایت خود را در حال حاضر ، و او خواهیم آن را به پایان کار می کنند. "
"بله ، از دست ، اما تا به کجا؟" "چرا که برخورد با من به عموی او.
او خواهیم خود را به او کمترین مخلوق -- "
من در نشان می دهد عادلانه صحنه را در چهره خانم Grose winced و او را برای یک دقیقه نگاه
اگر او به شدت آنها را دیدم با هم.
"و او را که فکر می کند تا به خوبی از شما!" "او تا به یک راه عجیب و غریب -- آن را بیش از من می آید در حال حاضر ،"
به من خندید ، -- اثبات آن! اما این مهم نیست.
چه فلورا می خواهد ، البته ، برای خلاص شدن از من است. "
همدم من شجاعانه موافقت. "دیگر هرگز به آنقدر که نگاه شما."
"به طوری که آنچه شما به من در حال حاضر آمده ،" من پرسید : "به سرعت مرا در راه من؟"
قبل از او تا به حال هم به پاسخ ، با این حال ، من او را در چک است.
"من یک ایده بهتر -- نتیجه بازتاب من.
رفتن من به نظر می رسد به درستی ، و در روز یکشنبه وحشتناکی در نزدیکی آن بود.
هنوز این را انجام خواهد داد.
آن را به شما که باید برود. شما باید فلور. "
مهمان من ، در این ، آیا گمان. "اما جایی که در دنیا --
"دور از اینجا.
به دور از آنها. دور ، حتی مهمتر از همه ، در حال حاضر ، از من است.
مستقیما به عمویش "" فقط برای گفتن بر شما --؟ "
"نه ، نه فقط"!
مرا ترک کن ، علاوه بر این ، با راه حل من است. "او هنوز هم مبهم است.
و چاره کار خود را؟ "" وفاداری شما ، برای شروع با.
و سپس مایلز است. "
او نگاهی به من انداخت سخت است. "آیا شما فکر می کنید او --؟"
"، و نه اگر او تا به شانس ، به نوبه خود بر من؟ بله ، من هنوز به آن فکر می کنم سرمایه گذاری.
در تمام رویدادها ، من می خواهم را امتحان کنید.
با خواهر خود را در اسرع وقت و ترک من با او به تنهایی. "
من ، شگفت زده شد و خودم ، در روح من هنوز در رزرو بود ، و در نتیجه شاید
بازیچه قرار دادن پاچه در راه است که در آن ، به رغم این نمونه خوبی از آن ،
او تردید است.
"یک چیز وجود دارد ، البته ،" من در ادامه : "آنها باید ، قبل از او می رود ، نگاه کنید به هر
دیگر برای سه ثانیه است. "
سپس آن را بیش از من است که ، علی رغم جداسازی استنباط فلورا از آمد
فوری از بازگشت او را از استخر ، آن را در حال حاضر ممکن است خیلی دیر باشد.
"آیا منظور شما ،" من با نگرانی پرسید : «که آنها را ملاقات کرده اید؟"
او در این کاملا برافروخته است. : : "آه ، از دست ، من که چنین احمق نیست!
اگر من مجبور به ترک سه او یا چهار بار ، آن را تا هر بار با یکی بوده است
از خدمتکاران ، و در حال حاضر ، هر چند او به تنهایی ، او در امن قفل شده است.
و با این حال -- و در عین حال "!
بیش از حد بسیاری از چیزها وجود دارد. "و در عین حال چه؟"
"خب ، شما بنابراین مطمئن شوید که از آقایی کم است؟"
"من مطمئن هستم که از هیچ چیز به جز شما نیست.
اما من ، از شب گذشته ، امید تازه ای است. من فکر می کنم او می خواهد به من باز می دهد.
من اعتقاد دارم که -- بدبخت فقیر نفیس کمی -- او می خواهد به صحبت می کنند.
شب گذشته ، در رعد و برق و سکوت ، او با من به مدت دو ساعت نشسته که اگر
آن را فقط به آینده بود. "خانم Grose نگاه سخت ، از طریق پنجره ،
در ، روز خاکستری و جمع آوری است.
"و آن آمده بود؟"
"نه ، هر چند که من منتظر و منتظر ، من اعتراف آن را نداشت ، و آن را بدون نقض شد
سکوت یا آنقدر به عنوان ضعف اشاره به وضعیت خواهر خود و فقدان است که
ما در آخرین شب خوب بوسید.
در همین حال ، "من ادامه داد :" من نمی تواند ، اگر عمویش او را می بیند ، رضایت به دیدن او
برادر او را بدون من با توجه به پسر بچه -- و بیشتر از همه به خاطر همه چیز
آنقدر بد -- زمان کمی بیشتر ".
دوست من در این زمین بی میل تر از من کاملا می تواند درک.
"چه شما زمان بیشتری چیست؟" "خب ، یک یا دو روز -- واقعا به آن را
خارج.
او سپس می خواهید در کنار من باشد -- که در آن شما اهمیت.
اگر چیزی می آید ، من فقط باید شکست و شما خواهد شد ، در بدترین حالت ، به من کمک کرد
انجام می دهند ، در هنگام ورود خود را در شهر ، هر آنچه که شما ممکن است پیدا کرده اند امکان پذیر است. "
بنابراین من آن را پیش از او قرار داده ، اما او برای کمی تا inscrutably خجالت ادامه داد
که من به کمک او دوباره آمد. "مگر در مواردی که ، در واقع ،" من زخم ، "شما واقعا
می خواهم برای رفتن نیست. "
من می تواند از آن را در چهره او ، در روشن تاریخ و زمان آخرین خود ، او را از دست او به من به عنوان
تعهد است. "من -- I'll بروید.
من امروز صبح. "
من می خواستم به فقط. "اگر شما هنوز هم باید بخواهند به صبر ، من می
تعامل او باید از من نمی بینم "" نه ، نه : آن جای خود.
او باید آن را. "
او برگزار شد یک لحظه با چشم های سنگین را به من ، پس از آن بقیه را بیرون آورده است.
"نظر شما درست است. من خودم ، از دست --
"خب؟"
"من نمی تواند باقی بماند." نگاه او به من داد با آن ساخته شده من پرش
در امکانات. "شما که از دیروز ، شما باید
دیده می شود -- "
او سر خود را با عزت را تکان داد. "من شنیده ام --"
"شنیدی چی بوده؟" "از آن کودک -- وحشت!
! "وجود دارد او را با تسکین غم انگیز آهی کشید.
افتخار من ، تنگ ، او می گوید : چیز -- "اما در این احضار او خراب شد ؛ او
با هق هق ناگهانی کاهش یافته است ، بر مبل من و من او را قبلا دیده بود ، راه داد
به تمام غم و اندوه از آن است.
آن را کاملا در یکی دیگر از شیوه ای که من ، من به سهم خود ، اجازه دهید خودم بود.
"اوه ، خدا را شکر!" او بر خاست تا دوباره در این ، خشک کردن او
چشم با ناله.
"خدا را شکر"؟ "" آن را توجیه! "
آن را ندارد که ، هنوز! "من نمی توانست مورد نظر تاکید بیشتری است ، اما
من فقط تردید.
"او اینقدر وحشتناک است؟" من تو را دیدم کمیاب از همکاران من می دانست که چگونه برای قرار دادن
آن. "واقعا تکان دهنده است."
و در مورد من؟
"در مورد شما ، از دست -- چرا شما باید آن را داشته باشند. فراتر از همه چیز ، یک بانوی جوان ؛
و من نمی توانم فکر می کنم هر جا که او باید برداشت تا -- "
"زبان هولناک او به من اعمال می شود؟
، پس من می توانم! "من با خنده ای که بود بدون شک شکست
قابل توجهی به اندازه کافی. تنها ، در حقیقت ، سمت چپ دوست من هنوز هم
قبر.
"خب ، شاید من باید همچنین -- از آنجایی که من شنیده ام برخی از آن را قبل از!
با این وجود من می توانم آن را خرس نیست ، "زن فقیر در حالی که رفت ، با همان حرکت ، او
روی میز پانسمان من نگاه ، در چهره سازمان دیده بان من.
"اما من باید برود."
من او را نگه داشته ، با این حال. "آه ، اگر شما می توانید آن را تحمل نمی کند --!"
"چگونه می توانم با او متوقف ، منظور شما؟ چرا فقط برای که : او را دور.
دور از این ، او به دنبال "دور از آنها"
"او ممکن است متفاوت باشد؟ او ممکن است رایگان است؟ "
من او را تقریبا با شادی را تصرف کردند.
"سپس ، به رغم دیروز ، فکر می کنید --"
"در کردم و بعد زدم زیر گریه چنین؟"
توضیحات ساده او از آنها ، در نور بیان او مورد نیاز ، انجام می شود
نه بیشتر ، و او به من داد که کل آن را به عنوان او هرگز انجام نداده بود.
"من باور دارم."
بله ، آن شادی بود ، و ما هنوز شانه به شانه : اگر من ممکن است ادامه
مطمئن است که من باید مراقبت است ، اما کمی چه چیز دیگری اتفاق افتاد.
حمایت من در حضور فاجعه خواهد بود همان آن را در من شده بود
زود از اعتماد به نفس نیاز دارند ، و اگر دوست من صداقت من پاسخ خواهم گفت ،
برای بقیه.
در نقطه مصرف به اذن او ، معهذا ، من تا حدی بود
خجالت کشیدم. "یک چیز وجود دارد ، البته -- آن را به رخ می دهد
من -- به خاطر داشته باشید.
نامه ام ، دادن زنگ ، مجبور خواهد بود که شهر قبل از اینکه شما رسیده است. "
من در حال حاضر هنوز هم بیشتر و اینکه او چگونه به ضرب و شتم شده است به حال در مورد بوش و خسته در درک
آخرین آن او ساخته شده بود.
"نامه خود را نمی کردم وجود دارد. نامه خود را رفت و هرگز. "
"آنچه سپس از آن شد؟" "خوبی می داند!
استاد مایلز -- "
"آیا شما معنی او آن را در زمان؟" من gasped.
او آویزان آتش ، اما او بی میلی او غلبه کرد.
"من به معنای آن است که من تو را دیدم دیروز ، زمانی که من با خانم فلورا آمد ، که در آن بود که در آن نیست
شما آن را قرار داده بود.
در غروب همان روز من تا به حال فرصتی برای سوال لوقا ، و او اعلام کرد که او تا به حال
نه متوجه و نه لمس آن. "
ما تنها می تواند ، در این مبادله ، یکی از ما soundings متقابل عمیق تر ، و آن خانم بود
Grose که برای اولین بار آورده تا با سرب مهر و موم کردن با تقریبا وجد می بینید! "
"بله ، من می بینیم که اگر مایل به آن را در زمان به جای او احتمالا آن را خوانده و نابود
آن. "" و آیا شما نمی بینید هر چیز دیگری؟ "
من با آن روبرو او را یک لحظه با یک لبخند غمگین است.
"این اعتصاب که در این زمان ، چشم خود را باز می شوند حتی گسترده تر از من است."
آنها ثابت می شود تا در واقع ، اما او هنوز می تواند در آن سرخ شدن ، تقریبا ، آن را نشان می دهد.
"من در حال حاضر آنچه که او باید در مدرسه انجام می شود."
و وی ، در هشیاری ساده او داد ، با سر اشاره تقریبا مزاح سرخورده است.
"او به سرقت برده!
من آن را تحویل -- من سعی کردم به قضایی بیشتر می شود.
"خوب -- شاید" او نگاه او به عنوان اگر من به طور غیر منتظره در بر داشت
آرام است.
"او نامه را به سرقت برده!" او می تواند دلایل من برای آرامش نمی دانم
بعد از همه بسیار کم عمق ، پس من به آنها نشان داد که من ممکن است.
"من امیدوارم که سپس آن را به هدف بیشتر نسبت به این مورد بود!
توجه داشته باشید ، در هر صورت ، که من بر روی میز قرار داده است روز گذشته ، "من پیگیری می کند ،"
به او داده تا اندک مزیت -- برای آن حاوی فقط تقاضا لخت برای
مصاحبه -- که او در حال حاضر بسیار شرمنده
داشتن تا کنون برای بنابراین کمی رفته ، و آنچه او در ذهن خود را به شب آخرین
دقیقا نیاز به اعتراف "من به خودم به نظر می رسید ، برای لحظه ،
آن را تسلط ، همه به آن را ببینید.
"ما را ترک کنند ، ترک ما" -- من در حال حاضر ، در درب ، hurrying خود را خاموش.
"من آن را از او. او من دیدار کند -- he'll اعتراف.
اگر او اقرار ، او را نجات داد.
و اگر او را نجات داد -- "" و سپس شما؟ "
زن عزیز من را در این بوسید ، و من در زمان خداحافظی او.
"من شما را بدون او را نجات دهد!" او گریه او رفت.
>
فصل XXII
در عین حال هنگامی که او خاموش کردم شده بود -- و من او را در نقطه ای از دست رفته -- که بزرگ
خرج کردن واقعا آمدند.
اگر من در مورد آنچه که آن را به من داد شمارش تا به حال به خودم به تنهایی با مایلز ، من به سرعت
درک ، حداقل ، که آن را اندازه گیری را به من بدهد.
هیچ ساعت از اقامت من در واقع با دغدغه هزینههای عنوان که از آمدن من شد
برای یادگیری که کالسکه حاوی خانم Grose و من شاگرد جوان در حال حاضر
از دروازه نورد.
حالا من بود ، من به خودم گفتم ، چهره به چهره با عناصر ، و برای بیشتر از بقیه
از روز ، در حالی که من می جنگیدند ضعف من ، من می تواند در نظر داشته باشید که من supremely شده بود
بثورات جلدی کند.
این جای تنگ تر هنوز از من تا به حال هنوز گرد تبدیل شده بود. همه که برای
اولین بار ، من می تواند در جنبه های دیگران انعکاس اشتباه گرفته از بحران را ببینید.
چه به طور طبیعی ایجاد می شود همه آنها را به خیره اتفاق افتاده بود و بیش از حد کمی از وجود دارد
توضیح داده شده است ، پرتاب هر چه ما ممکن است در پشت سر عمل همکار من است.
خدمتکاران و مردان خالی نگاه و اثر آن بر روی اعصاب من بود
تشدید تا من تو را دیدم ضرورت ساخت آن کمک های مثبت.
دقیقا ، در کوتاه مدت ، تنها با محکم فشار سکان که من کل اجتناب
خراب کردن و من به جرات می که می گویند به تحمل در همه می شدم ، آن روز صبح ، بسیار بزرگ و
بسیار خشک است.
من به استقبال آگاهی است که من با زیادی برای انجام آن متهم شده بود ، و من آن را ناشی از به
شناخته می شوند و که در نتیجه به خودم ، من کاملا قابل ملاحظه سفت است.
من با آن شیوه ای سرگردان ، برای ساعت بعد یا دو ، همه جا و نگاه ،
من بدون شک ، اگر من برای هر شروع آماده بودند.
بنابراین ، برای سود از آنها ممکن است نگرانی ، من با یک قلب بیمار نمایی کردند.
فرد به نظر می رسید دست کم به نگرانی ثابت می شود ، تا شام ، مایلز کمی
خودش.
perambulations من داده بود ، در همین حال ، هیچ گوشه ای از او ، اما آنها به گرایش به حال
را بیشتر بخش های دولتی تغییر محل در رابطه ما به عنوان یک نتیجه از داشتن او
در پیانو ، روز قبل از ، من نگه داشته ، در جهت منافع فلورا است ، بنابراین beguiled و befooled.
مهر از تبلیغات البته به حال شده است به طور کامل توسط حبس او داده می شود و
خروج ، و تغییر خود بود در حال حاضر در nonobservance ما از طلیعه
سفارشی به طور منظم از کلاس.
او در حال حاضر ناپدید شده بود در زمانی که در راه من پایین ، من تحت فشار قرار دادند باز کردن درب خود را ، و من یاد گرفتم
زیر که او تا به حال breakfasted -- در حضور یک زن و شوهر از خدمتکاران --
خانم Grose و خواهر او.
سپس او رفته بود ، او گفت ، برای قدم زدن و از آن هیچ چیز ، من منعکس شده است ،
بهتر می تواند ابراز نظر صادقانه خود را از تحول ناگهانی دفتر من.
او نمی توانست اجازه این دفتر شامل بود هنوز به حل و فصل می شود : در آنجا بود
تسکین عجیب و غریب ، در تمام حوادث -- من برای خودم در خاص متوسط -- در renouncement
یکی ادعا.
اگر خیلی به سطح فنر بود ، من کمیاب آن را بیش از حد به شدت در و گفت که
آنچه شاید فنر به حال بیشترین پوچی از ما طولانی داستان بود
که من تا به حال چیزی بیشتر به او یاد می دهد.
به اندازه کافی گیر که توسط ترفندهای کمی ضمنی است که در آن حتی بیش از
خودم او را انجام مراقبت از شأن من ، من به درخواست تجدید نظر به او اجازه دهید تا به حال به حال
من خاموش به زور زدن به او را بر روی زمین از ظرفیت واقعی خود دیدار خواهد کرد.
او در هر میزان آزادی خود را در حال حاضر ، من به آن را لمس دوباره هرگز ؛ که من تا به حال بطور بیش از حد
نشان داده شده است ، علاوه بر این ، در زمانی که در مورد خود من شرکت در کلاس را در شب قبل ، من تا به حال
را در مورد این موضوع از فاصله فقط به این نتیجه رسیدند زبان آمده ، نه چالش و نه اشاره.
من تا به حال بیش از حد ، از این لحظه ، ایده دیگر من است.
هنوز زمانی که او در آخرین وارد ، مشکل استفاده از آنها ، تجمع من
مشکل ، خانه مستقیما به حضور زیبا کم آورده بودند که در آن
آنچه به عنوان رتبهدهی نشده است ، برای چشم ، کاهش یافته است نه رنگ آمیزی و نه سایه اتفاق افتاده بود.
به علامت ، برای خانه ، دولت من کشت من مقرر شده است که وعده های غذایی من با
پسر باید خدمت کرده است ، که ما آن را به نام ، طبقه پایین ، به طوری که من انتظار او را
در پمپ سنگین از اتاق خارج
از پنجره که من از خانم Grose ، که برای اولین بار ترس یکشنبه ، فلش من داشته است
چیزی است که آن را کمیاب انجام داده اند را فراخوانی نور است.
در اینجا در حال حاضر من احساس نو -- من آن را دوباره و دوباره احساس بود -- چگونه تعادل من
بستگی به موفقیت خواهد شد سفت و سخت من ، به چشمان من به عنوان تنگ به عنوان
امکان به حقیقت که آنچه من تا به حال برای مقابله با revoltingly ، در برابر طبیعت.
من فقط می تواند بر روی همه با در نظر گرفتن "طبیعت" را به اعتماد به نفس من و حساب من
با درمان مصیبت هیولا من به عنوان فشار در یک مسیر غیر معمول ، البته ، و
ناخوشایند است ، اما خواستار ، بعد از همه ، برای
جلو عادلانه ، تنها دیگر به نوبه خود از پیچ از فضیلت انسان عادی است.
هیچ تلاشی ، با این حال ، به خوبی می تواند تدبیر بیش از این تلاش برای تامین نیاز ،
خود ، طبیعت.
چگونه می تواند از من قرار دادن حتی یک کمی از آن مقاله را سرکوب اشاره به
آنچه اتفاق افتاده؟
چگونه از سوی دیگر ، می تواند مرجع من را بدون غوطه جدید به
شنیع مبهم؟
خوب ، نوعی پاسخ ، پس از گذشت زمان ، برای من آمده بود ، و پس از آن بود تا آنجا که به تایید
که من ، مواجه شد incontestably ، با چشم انداز از آنچه بود نادر سریع در من
همراه کمی.
در واقع اگر او حتی در حال حاضر پیدا کرده بود -- او اغلب در درس بود -- هنوز هم
برخی دیگر از ظریف راه را برای من آسان است.
در این واقعیت که ، همانطور که ما تنهایی ما را به اشتراک گذاشته شده ، با شکست وجود دارد نور
زرق و برق دارای ظاهر زیبا وفریبنده حال هرگز کاملا پوشیده -- این واقعیت که (فرصت کمک ،
فرصت گرانبها است که در حال حاضر آمده بود) آن را
خواهد بود مهمل ، با یک کودک وقف ، کمک یکی ممکن است بزور قاپیدن و غصب کردن به چشم پوشی از
از هوش مطلق؟ چه هوش او بوده است او داده
برای او را نجات دهد؟
ممکن است یکی نیست ، برای رسیدن به ذهن خود ، در معرض خطر کشش بازو زاویه ای بیش از او
شخصیت؟
مثل آن بود که اگر ، زمانی که ما چهره به چهره در اطاق ناهار خوری بود ، او به معنای واقعی کلمه نشان داده بود به من
راه. گوشت گوسفند کباب شده بر روی میز بود ، و من
با حضور منصرف اند.
مایل ، قبل از او نشستم ، یک لحظه را با دست های خود را در جیب خود ایستاده بود و نگاه
مفصل ، که وی بر آن در نقطه عبور برخی از قضاوت طنز آمیز به نظر می رسید.
اما آنچه که او در حال حاضر تولید : "من می گویم ، عزیز من ، او واقعا بسیار awfully بیمار است؟"
"کوچولو فلور؟ بد نمی کنم بلکه به این که او در حال حاضر خواهید بود
بهتر است.
لندن او را تا. بلای تا با او به توافق برسند متوقف شده بود.
بیا اینجا و گوسفند خود را. "
او alertly من اطاعت ، بشقاب را انجام دقت به صندلی خود را ، و ، زمانی که او بود
برقرار شد ، می رفتند. "آیا بلای مخالفت با او را تا وحشتناکی
به طور ناگهانی؟ "
"تا به طور ناگهانی نیست که شما ممکن است فکر می کنم. یکی آن را در آینده دیده بود. "
"پس چرا شما نمی او پیاده شوم قبل از؟" "قبل از چه؟"
"قبل از او بیش از حد بیمار به سفر شد.
که من پیدا کردم خودم بی درنگ. "او بیش از آن بیمار به سفر نیست : او فقط
ممکن است تبدیل شده اند تا اگر او تا به حال در آنجا ماند. این تنها لحظه ای برای به دست گرفتن بود.
سفر به نفوذ پاشیدن "-- آه ، من بزرگ بود --" و حمل آن ".
"من می بینم ، می بینم" -- مایل ، برای آن موضوع ، بزرگ ، بیش از حد.
او به خوراک خود را با "شیوه ای جدول" جذاب کمی مستقر است که از روز
ورود او ، مرا از تمام grossness از اندرز است ، رها کرده بود.
هر چه او را از مدرسه رانده شده بود ، آن را برای زشت تغذیه نشده بود.
او بی گناه بود ، مثل همیشه ، امروز ، اما او این پدیده ها آگاهانه تر است.
او discernibly تلاش را برای اعطا کارهای بیشتری از او در بر داشت ، بدون
کمک ، بسیار آسان است ؛ و او کاهش یافته است را به سکوت مسالمت آمیز در حالی که او احساس خود را
وضعیت.
وعده غذایی ما بود در فاصلهی پلک برهم -- معدن بیهوده تظاهر ، و من تا به حال چیزهایی که بلافاصله
برداشته می شود.
در حالی که این انجام شد مایلی دوباره با دست های خود را در جیب کوچک اش ایستاد و
برگشت به من -- ایستاده بود و از پنجره گسترده ای نگاه کرد که از طریق آن ، که روز دیگر ،
من آنچه من کشیده دیده بود.
ما ساکت ادامه داد : در حالی که خدمتکار با ما -- ساکت و آروم ، آن whimsically رخ داده است
من ، به عنوان برخی از زوج جوان که در سفر عروسی خود را در مسافرخانه ، احساس خجالتی در
حضور خدمتکار.
او تبدیل دور تنها زمانی که خدمتکار ما را ترک کرده بودند.
"خوب -- بنابراین ما به تنهایی!"
>
فصل XXIII
"اوه ، بیشتر یا کمتر است." من علاقه داشتن به لبخند من رنگ پریده بود.
"نه مطلقا. ما باید که دوست ندارم! "
رفتم در.
"نه -- گمان می کنم ما نباید. البته ما از دیگران است. "
"ما دیگر -- ما باید در واقع دیگران ،" من موافقت.
او بازگشت : "با این حال حتی اگر ما آنها را با خود حمل می کنند ،" ، هنوز هم با دست های خود را در او
جیب و در آنجا در مقابل از من کاشته ، "انجام می دهند نه چندان تعداد دفعات مشاهده ، کار می کنند؟"
من ساخته شده از آن بهتر است ، اما من احساس WAN.
در مورد آنچه شما خیلی بستگی دارد! "" بله "-- با تمام خوابگاه --" همه چیز
بستگی دارد! "
در این مورد ، با این حال ، او به پنجره مواجه دوباره و در حال حاضر آن را با خود رسید
مبهم ، بی قرار ، گام cogitating.
وی همچنان وجود دارد چندی ، با پیشانی خود را در برابر شیشه ، در تفکر.
درختچه احمقانه به من می دانستم و کارهای کسل کننده ماه نوامبر است.
من تا به حال همیشه ریاکاری من "کار" است که ورای آن ، در حال حاضر ، من به دست اورد مبل.
Steadying خودم را با آن وجود دارد که من بارها و بارها در لحظات عذاب به حال انجام شده
که من آن را به عنوان لحظات دانستن من بچه ها را به تن در دادن به
چیزی که از آن منع شده بود ، من
به اندازه کافی اطاعت عادت من بودن را برای بدترین آماده.
اما تاثیر فوق العاده ای کاهش یافته است بر من که من معنای از پسر استخراج
پشت خجالت -- هیچ یک دیگر از این تصور بود که من در حال حاضر محروم نیست.
این استنباط رشد در چند دقیقه به شدت تیز و به نظر می رسید تا با محدود
درک مستقیم است که آن را مثبت بود که بود.
قاب و مربع پنجره بزرگ نوع تصویر بود ، برای او ، یک نوع
شکست. احساس کردم که من او را دیدم ، در هر بسته در
و یا باختن.
او قابل تحسین بود ، اما نه راحت : من آن را در زمان با ضربان امید.
او به دنبال ، از طریق پنجره سمت خالی از سکنه ، برای چیزی است که او نمی تواند -- و
بود که برای اولین بار در کل کسب و کار است که او چنین گذشت شناخته شده بود؟
اول ، اول : که من پیدا کردم آن را نشانه پر زرق و برق.
او را مضطرب ساخته شده ، هر چند او خود را تماشا ، او مضطرب شده بود و در تمام طول روز و
حتی در حالی که در شیوه ای معمول خود را شیرین کمی او در جدول نشسته ، کوچک خود را مورد نیاز است
نبوغ عجیب و غریب آن را براق می دهد.
هنگامی که او در آخرین دور تبدیل شده به من ملاقات داشته ، آن را تقریبا به عنوان اگر این نابغه تسلیم بود.
"خب ، من فکر می کنم خوشحالم بلای موافق با من!"
"شما قطعا به را دیده اند ، این بیست و چهار ساعت به نظر می رسد ، یک معامله خوب
از آن نسبت به برخی از زمان قبل است. امیدوارم ، "من در ادامه شجاعانه" که شما
شده خودتان لذت می برم. "
"اوه ، بله ، من بوده ام همیشه تا کنون ، در تمام طول -- مایل و مایل به دور است.
من هرگز تا آزاد است. "او واقعا به گونه ای از خود را ، و من
می تواند تنها به نگه دارید تا با او را امتحان کنید.
"خوب ، می توانم آن را به شما می خواهم" او ایستاده وجود دارد خندان ، پس از آن در او قرار داده
به دو کلمه -- "شما؟" -- تبعیض بیشتر از من شنیده بود دو
کلمات حاوی است.
قبل از من تا به حال هم برای مقابله با آن ، با این حال ، او ادامه داد : اگر با احساس
که این بی ربطی به نرم شد.
"هیچ چیز می تواند از راه شما آن را جذاب تر است ، البته اگر ما
به تنهایی با هم در حال حاضر آن را به شما که در تنها ترین است.
اما من امیدوارم که او در انداخت ، "شما به خصوص ذهن نیست!"
"داشتن با شما انجام دهد؟" من پرسید.
«فرزند عزیزم ، چگونه می توانم کمک به مراقبت؟
هر چند من را کنار گذاشته تمام ادعا می کنند برای شرکت شما -- you're پس به فراتر از من -- من حداقل
تا حد زیادی از آن لذت ببرید. چه چیز دیگری باید بمانم؟ "
او نگاهی به من انداخت به طور مستقیم ، و بیان از چهره اش ، در حال حاضر قلمزن را لرزاند
من به عنوان زیبا ترین من تا به حال در آن یافت.
شما اقامت در تنها برای که؟ "
"بدیهی است. من به عنوان دوست شما و از اقامت
علاقه فوق العاده ای من در شما تا چیزی را می تواند برای شما انجام می شود که ممکن است
ارزش در حالی که خود را.
است که باید تعجب شما نیست. "صدای من لرزید به طوری که من آن را احساس
غیر ممکن است به سرکوب لرزش.
"آیا شما به یاد داشته باشید چگونه می توانم به شما گفته ، زمانی که من آمد و نشست روی تخت خود را در شب از
طوفان ، که هیچ چیز در دنیا وجود دارد من نمی خواهد برای شما؟ "
"بله ، بله!"
او ، در کنار او ، بیشتر و بیشتر مریی عصبی ، تن به استاد داشتند ، اما او
بسیار موفق تر از من است که خنده از طریق گرانش او ، او می تواند
وانمود ما خوش jesting شد.
"تنها این ، من فکر می کنم ، به من برای انجام کاری برای شما!"
"تا حدی به شما برای انجام کاری ، به من واگذار."
"اما ، می دانید ، شما آن را انجام نمی شود."
"اوه ، بله ، او با درخشان ترین اشتیاق های سطحی گفت ،" شما از من خواست تا
شما چیزی بگویید. "" به همین راحتی.
خارج ، راست خارج.
آنچه که شما در ذهن خود داشته ، می دانید. "" آه ، پس از آن ، این است که آنچه که تو را بیش از باقی ماند
برای چیست؟ "
او با خوشنودی که از طریق آن صحبت کرد من هنوز هم می تواند گرفتن بهترین تیردان قرار گرفتن کمی
شور رنجش ، اما من نمی تواند شروع به بیان تاثیری بر من
حتی تا ضعف دلالت تسلیم.
این بود که اگر آنچه من برای yearned به حال به حال در تاریخ و زمان آخرین تنها به متحیر کردن من می آیند.
"خب ، بله -- من نیز ممکن است باعث سینه پاک آن ، دقیقا برای آن بود."
او تا زمانی که من به آن مثلا قرار بود هدف از انکار فرض منتظر
که در آن عمل من تاسیس شده بود ، اما آنچه که او در نهایت گفت : "آیا منظور شما در حال حاضر
اینجا؟ "
"می تواند یک مکان یا زمان بهتر وجود ندارد." او نگاه دور او را uneasily ، و من تا به حال
نادر -- آه ، عجیب و غریب -- تصور از اولین علامت است که من تا به حال در او را از دیده می شود
رویکرد از ترس فوری.
این بود که اگر او ناگهان ترس از من - - که به من زده و در واقع به عنوان شاید بهترین
چیزی که برای او بسازد.
اما در اضطراب سخت و ناگهانی از تلاش بسیار من احساس آن را بیهوده را امتحان کنید عبوسی ، و من شنیده ام
خودم لحظه بعدی تا ملایم و تقریبا چیز عجیب و غریب.
شما می خواهید بیرون بروید؟ "
"Awfully!" او به من لبخند زد قهرمانانه ، و
لمس شجاعت اندکی از آن خود را در واقع همراه با درد گرگرفتگی ، افزایش یافته بود.
او را برداشت تا به حال کلاه خود ، که او در آورده بود ، و آن را در راه twirling ایستاد
که به من داد ، حتی در حالی که من تقریبا از رسیدن به بندر ، وحشت منحرف از آنچه که من
انجام شده بود.
برای انجام این کار به هیچ وجه عمل خشونت بود ، برای آن تشکیل شده ، اما
مزاحمت از ایده grossness و گناه بر مخلوق کوچک درمانده که تا به حال
برای من وحی از امکانات مقاربت زیبا؟
آن پایه را برای ایجاد بنابراین نفیس awkwardness بیگانه صرف؟
گمان می کنم من در حال حاضر به وضعیت ما به عنوان خوانده شده سلاست آن می تواند در آن زمان نه به حال ،
برای من به نظر می رسد برای دیدن چشم های فقیر ما در حال حاضر روشن با برخی از جرقه تحذیر
غم و اندوه بود.
بنابراین ما دور مورد ، با ترور و scruples ، مانند مبارزان به جسارت نیست
نزدیک است. اما آن را برای یکدیگر ما می ترسید بود!
این نگه داشته ما را کمی طولانی تر معلق و unbruised.
مایلز گفت : "من به شما همه چیز را بگوید ،" -- "من منظور من شما را دوست دارید بگویید.
شما می مانم با من و ما باید هر دو همه حق است ، و من به شما می گویم -- من خواهد شد.
اما الان نه. "" چرا که نه در حال حاضر؟ "
اصرار من ، او را از من بدل شده بود و نگه داشته او را یک بار دیگر در پنجره خود را در یک سکوت
که در طی آن ، بین ما ، شما ممکن است شنیده ام یک قطره پین.
سپس او قبل از من بود دوباره با هوا از یک فرد برای آنها ، در خارج ، کسی که تا به حال
رک و پوست کنده به توان منتظر بود بازشناخت. "من به لوقا مراجعه کنید."
من تا به حال او را به دروغ آنقدرها مبتذل هنوز رتبهدهی نشده است کاهش می یابد ، و من احساس متناسب
شرمنده. اما ، وحشتناک به عنوان آن بود ، دروغ او را تشکیل می
حقیقت من.
من متفکرانه به دست آورد حلقه تعداد کمی از بافندگی من.
"خب ، پس ، به لوقا ، و من برای آنچه به شما قول می دهم صبر کنید.
فقط در ازای آن ، ارضا ، قبل از من را ترک کنید ، یکی از بسیار بسیار کوچکتر
درخواست می کند. "
او نگاه به عنوان اگر او احساس کرد که او به اندازه کافی موفق شده بود به قادر هنوز یک کمی به
مقرون به صرفه است. "بسیار بسیار کوچکتر --"
"بله ، صرف کسری از کل است.
به من بگو "-- آه ، کار من من مشغول ، و من بدون مقدمه --" اگر ، بعد از ظهر روز گذشته ،
از جدول در سالن ، شما در زمان ، شما می دانید ، حرف من است. "
>
فصل XXIV
احساس من از چگونگی دریافت کرد این کار را برای یک دقیقه از چیزی است که من می توانم رنج می برد
توصیف ، که من تنها به عنوان یک انشعاب شدید توجه من -- یک سکته مغزی که در ابتدا به
پیمود ، راست بالا ، کاهش مرا به صرف
جنبش کور شدن نگه دارید از او ، رسم به او نزدیک ، و ، در حالی که من فقط سقوط کرد
برای حمایت در مقابل نزدیکترین قطعه ای از مبلمان ، به طور غریزی او را مطابق با
پشت خود را به پنجره.
ظاهر بر ما پر بود که من در حال حاضر برای مقابله در اینجا : پیتر پنجم
به نظر مانند یک نگهبان قبل از زندان آمده بود.
چیزی که بعد از من تو را دیدم این بود که ، از خارج ، او را به پنجره رسیده بود ، و
پس از آن من می دانستم که نزدیک به شیشه و از طریق آن خودنمایی میکند ، او پیشنهاد یک بار دیگر
به اتاق چهره سفید خود را از لعن است.
این نشان دهنده اما به شدت از آنچه در درون من در چشم انجام گرفت که می گویند که در
دوم تصمیم من ساخته شده بود. و در عین حال من معتقدم که هیچ زنی تا به حال در چنین غرق
کوتاه هم به بهبود درک خود را از قانون.
این به من در وحشت از حضور فوری که عمل خواهد آمد ،
دیدن و مواجه من تو را دیدم و با آن روبرو ، به حفظ پسر خود غافل است.
الهام -- من نمی توانم آن را با هیچ نام دیگری تماس بگیرید -- این بود که احساس کردم که چگونه به طور داوطلبانه ، چگونه
transcendently ، من ممکن است.
مانند مبارزه با شیطان برای روح انسان بود ، و وقتی که من تا به حال نسبتا
ارزیابی آن من تو را دیدم که چگونه روح انسان -- برگزار شد ، خارج ، در لرزش دستان من ، در بازو
طول -- شبنم کاملی از عرق روی پیشانی دوست داشتنی کودکانه داشتند.
چهره ای بود که نزدیک به معدن به عنوان سفید را به عنوان صورت در برابر شیشه ای بود ، و
خارج از آن که هم اکنون در حال آمد یک صدا ، کم و نه ضعیف ، بلکه به عنوان اگر از خیلی دورتر ،
که من دوست دارم وزش نسیم از عطر نوشیدند.
بله -- من آن را به عهده گرفت. "
در این ، با زاری از شادی ، من enfolded ، من او را جلب کرد نزدیک و در حالی که من از او برگزار شد به من
پستان ، جایی که من می تواند در تب ناگهانی از بدن کوچک او فوق العاده ای ، احساس
نبض قلب کوچک خود را ، برای خودم نگه داشتم چشمان من
بر روی چیزی در پنجره و دیدم که آن حرکت و از کلید های SHIFT موضع خود.
من آن را به نگهبان شبیه نمود ، اما چرخ آهسته آن ، برای یک لحظه ، نه
پرسه زدن از یک جانور بافل.
حال حاضر سریع شجاعت من ، با این حال ، چنان بود که نه چندان زیادی به آن اجازه دهید از طریق
من تا به حال به سایه ، به عنوان آن ، شعله من.
در عین حال تابش خیره کننده صورت دوباره در پنجره بود ، رذل ثابت شده که اگر به
تماشا و صبر کنید.
این اعتماد به نفس بسیار است که من در حال حاضر ممکن است او را بمبارزه طلبیدن ، و همچنین مثبت بود
یقین ، در این زمان ، از بیهوشی کودک ، ساخته شده است که من در رفتن.
چه آن را به شما را؟ "
"برای دیدن آنچه شما در مورد من گفت." "شما باز نامه ای؟"
"من آن را باز کرد."
چشم من در حال حاضر ، من به او برگزار شد یک کمی دوباره ، بر چهره خود مایلز است ، که در آن
سقوط از مسخره به من نشان داد چگونه کامل بود تاخت و تاز از ناراحتیشان.
چه بود شگرف که در گذشته ، با موفقیت من ، احساس او بود مهر و موم شده بود و او
ارتباطات متوقف شد : او می دانست که او در حضور بود ، اما از آنچه نمی دانستند ، و می دانست
هنوز هم کمتر است که من هم بود و من نمی دانستم.
و چه این سویه از توجه به مشکل زمانی که چشم من رفت و برگشت به پنجره تنها
که هوا روشن شد دوباره و -- پیروزی شخصی من -- نفوذ
فرو نشستن؟
هیچ چیز وجود دارد وجود دارد. احساس کردم که به علت معدن بود و من
باید قطعا همه دریافت کنید. و شما هیچ چیز! "-- من اجازه رفعت من
خارج.
او اندیشمندانه headshake کمی غمگین کننده ترین ،.
"هیچ چیز نیست." "هیچ چیز ، هیچ چیز!"
من تقریبا در شادی من فریاد زد.
"هیچ چیز ، هیچ چیز ،" او متاسفانه تکرار. من بوسید پیشانی خود ، آن را خیس بود.
"پس آنچه را که شما را با آن انجام داد؟" "من آن سوخته ام."
"آن را سوزاند؟"
در حال حاضر و یا هرگز. "این است که آنچه شما را در مدرسه؟"
اوه ، چه آورده! "در مدرسه؟"
"آیا شما را حروف -- و یا چیزهای دیگر؟"
چیزهای دیگر؟ "او به نظر می رسد در حال حاضر به فکر کردن از چیزی
دور و او را تنها از طریق فشار از اضطراب خود رسیده است.
در عین حال او را برسد.
"من سرقت آیا؟"
من احساس خودم سرخ کردن به ریشه های مو من و تعجب می کنم اگر آن
عجیب و غریب به آقایی قرار دادن چنین سوال و یا دیدن آن را به او را با
کمک هزینه که فاصله سقوط خود را در جهان ارائه داد.
"آن است که شما ممکن است به بود؟" تنها چیزی که او احساس بود و نه دلتنگ کننده
تعجب کمی.
"آیا شما می دانید که من ممکن است به عقب برگردید؟" "من می دانم همه چیز است."
او من را در این نگاه طولانی ترین و عجیب ترین داد.
"همه چیز؟"
"همه چیز. بنابراین شما --؟ "
اما من می توانم آن را می گویند دوباره. مایلز می تواند خیلی ساده است.
"نه. من سرقت نیست. "
صورت من باید به او نشان داده شده است من به او بر این باور کاملا ؛ هنوز دستان من -- اما آن را برای خالص شد
حساسیت به لمس -- او را تکان داد که اگر به او می پرسند که چرا ، اگر آن را برای هیچ چیز ، او را محکوم کرد
ماه ها عذاب.
"چه پس از آن شما انجام دهد؟" او در درد مبهم نگاه همه دور بالا
از اتاق و نفس خود را جلب کرد ، دو یا سه بار در طول ، اگر به سختی.
او ممکن است در پایین از دریا ایستاده و بالا بردن چشمان او به برخی از
ضعف سبز گرگ و میش. "خب -- من چیزهایی گفت."
"تنها؟"
"آنها فکر می کردم آن را به اندازه کافی بود!" "شما خود برای؟"
هرگز واقعا تا به حال فرد "معلوم شد" نشان داده شده است تا کمی به آن را به عنوان این را توضیح دهد
فرد کمی!
او به نظر می رسد وزن سوال من این است ، اما به شیوه ای کاملا جدا و تقریبا درمانده.
"خب ، گمان می کنم من شایسته نیست." "اما به چه کسی آنها را به شما می گویند؟"
او آشکارا سعی کردم به خاطر داشته باشید ، اما آن کاهش یافته است -- او آن را از دست داده بود.
"من نمی دانم!"
او تقریبا در من در ویرانی از تسلیم او لبخند زد ، که در واقع
عملا ، در این زمان ، به طوری که من باید به سمت چپ وجود دارد کامل.
اما من احمقانه بود -- من با پیروزی کور بود ، هر چند حتی در آن اثر بسیار
بود که به او را بسیار نزدیکتر در حال حاضر که از جدایی افزوده بود.
"آن را به هر کسی؟"
از او پرسیدم. "نه ، بلکه تنها --" اما او به بیمار
headshake کمی. "من نام خود را به یاد نمی کند."
"سپس آنها را صرف می کنید؟"
"نه -- تنها چند. کسانی که من هم دوست داشتم. "
کسانی که او دوست داشت؟
من به نظر می رسید را به سلاست شناور نیست ، اما به مبهم تیره تر ، و ظرف یک دقیقه
تا به حال برای من وجود دارد از ترحم بسیار من می آیند زنگ هولناک از او که شاید
بی گناه است.
آن را برای مخدوش کننده از طریق مسنجر و ته بود ، چرا که اگر او بی گناه بودند ، چه
سپس بر روی زمین بود من؟
فلج شده است ، در حالی که آن ، توسط قلم مو صرف سوال به طول انجامید ، من به او اجازه دهید برود
کمی ، به طوری که با یک آه عمیق کشیده ، او دور از من تبدیل دوباره آن ، همانگونه که او
به سمت پنجره روشن با آن مواجه هستند ، من رنج می برد ،
این حس که من تا به حال چیزی در حال حاضر وجود دارد به او را از.
"و آنها را تکرار آنچه شما گفتید؟" من پس از یک لحظه رفت.
او به زودی در برخی از راه دور از من بود ، هنوز تنفس سخت و دوباره با هوا ،
هر چند در حال حاضر بدون خشم برای آن ، بودن در برابر اراده او محدود است.
یک بار دیگر ، او قبلا انجام داده بود ، او در روز کم نور به عنوان اگر نگاه ، چه به
تا کنون او را پایدار ، هیچ چیز سمت چپ بود ، اما در اضطراب توصیف ناپذیر است.
"اوه ، بله ،" او با این وجود جواب -- "آنها باید آنها را تکرار.
به کسانی که آنها را دوست ، "او اضافه کرد. بود ، به نحوی ، کمتر از آن را نسبت به من تا به حال
انتظار می رود ، اما من آن را تحویل داده است.
"و این چیز ها آمدند دور --" "به اربابان؟
اوه ، بله! "او پاسخ داد : خیلی ساده است. "اما من نمی دانم آنها می خواهم بگویم."
"کارشناسی ارشد؟
آنها didn't -- they've نگفته. به همین دلیل من به شما بخواهید. "
او برای من تبدیل شده دوباره کمی زیبا چهره اش fevered.
"بله ، این خیلی بد بود."
"بیش از حد بد است؟" "آنچه که من فرض کنید من گاهی اوقات گفت.
برای نوشتن به خانه است. "
من می توانم ترحم نفیس از تناقض به چنین یک سخنرانی داده شده توسط نام
چنین سخنران ؛ من فقط می دانم که لحظه بعد من شنیدم خودم پرتاب کردن با
نیروی بد گل : «مسائل و مزخرف"
اما بعد پس از آن من باید صدا استرن به اندازه کافی است.
"چه این چیزها بودند؟"
عبوسی من همه برای قاضی خود ، جلاد او بود ، در عین حال از آن ساخته شده خودش را جلوی او را
دوباره ، و آن جنبش ME ساخته شده ، با یک محدود و گریه غیر قابل جلوگیری ،
بهار راست بر او.
برای دوباره ، در برابر شیشه ، به عنوان اگر به زنگار اعترافات او و اقامت خود
چهره سفید لعنت -- پاسخ ، نویسنده شنیع وای بر ما بود.
من شنا بیمار را در قطره از پیروزی من و همه از بازگشت از نبرد من احساس ، بنابراین
که wildness از جهش واقعی من تنها به عنوان یک خیانت بزرگ به خدمت است.
من او را دیدم ، از میان عمل من ، آن را با فال ، و در ادراک و آگاهی
که حتی در حال حاضر او تنها حدس زده ، و پنجره هنوز به چشم های خود را آزاد ، من
اجازه دهید که شعله ضربه برای تبدیل
اوج بی میلی خود را به اثبات آزادی او است.
"نه بیشتر ، نه بیشتر ، نه بیشتر!" من shrieked ، من سعی کردم به او فشار علیه
من ، به ملاقات من.
"آیا او؟" مایلز panted او با مهر و موم شده خود را گرفتار
جهت از کلمات من را چشم.
سپس به عنوان عجیب و غریب خود را "او" من مبهوت و با نفس نفس زدن ، من آن را در واقع همان تکرار "دوشیزه Jessel ،
دوشیزه Jessel! "او با خشم ناگهانی به من داد عقب.
من را تصرف کردند ، stupefied ، فرض خود را -- برخی از عاقبت به آنچه که ما به فلور انجام داده بود ، اما
این ساخته شده من فقط می خواهم به او نشان دهد که آن را هنوز بهتر از آن بود.
"این Jessel خانم نیست!
اما آن را در پنجره -- راست قبل از ما. آن وجود دارد -- ترسو وحشت ، وجود دارد برای
آخرین زمان! "
در این ، بعد از یک ثانیه است که در آن سر خود را حرکت از سگ بافل بر
بو و سپس لرزش کمی از کوره در رفته هوا و نور داد ، او در من در سفید شد
خشم ، مبهوت ، خودنمایی میکند بیهوده بیش از
محل و به طور کامل از دست رفته ، هر چند در حال حاضر ، به حس من ، پر اتاق مثل طعم و مزه
سم مضر است ، حضور گسترده ، قریب به اتفاق است. "این؟"
من تا به همه اثبات من این است که من به یخ فلش او را به چالش تعیین شد.
"چه کسی را به شما توسط او چیست؟" "پیتر پنجم -- شما شیطان"!
چهره اش داد دوباره دور اتاق ، خود را تکان تضرع.
"کجا؟"
آنها در گوش من هنوز هم ، تسلیم عالی خود را از نام و ادای احترام خود را به من
ارادت. "چه نشانی از او ماده در حال حاضر ، خود من --؟
او هرگز ماده؟
من به شما داشته باشد ، "من در وحش راه اندازی شد" ، اما او شما را از دست داده برای همیشه لطفا برای! "
پس از آن ، برای نشان دادن کار من »وجود ندارد ، وجود دارد!"
من به مایلز گفت.
اما او در حال حاضر *** بود ، خیره شد ، دور راست glared دوباره ، و دیده می شود اما
روز آرام.
با سکته مغزی از دست رفتن من بود افتخار او زبان آمده فریاد مخلوق پرتاب
بیش از مغاک ، و به درک که من بهبود او را ممکن است مجبور بوده است که از
ابتلا به او را در سقوط خود است.
من او را گرفتار ، بله ، من به او برگزار شد -- ممکن است آن را با چه اشتیاق تصور ، اما در
پایان یک دقیقه به من شروع به احساس آنچه واقعا این بود که من برگزار شد.
ما به تنهایی با روز ساکت بودند ، و قلب کوچک او ، محرومان ، متوقف شده بود.
>