Tip:
Highlight text to annotate it
X
سیذارتا توسط هرمان هسه فصل 1.
پسر برهمن
در سایه ای از خانه، در نور آفتاب از حاشیه رودخانه، در نزدیکی قایق، در
سایه ای از جنگل سال چوب، در سایه درخت انجیر است که سیذارتا رشد
به بالا، پسر خوش تیپ از برهمن،
شاهین جوان، همراه با دوست خود گوویندا، پسر برهمن.
خورشید از شانه نور خود را با بانک های رودخانه حقیقت برنزه هنگام حمام کردن، انجام
وضو گرفتن مقدس، ارائه مقدس.
در بیشه انبه، سایه ریخت به چشمان سیاه و سفید خود را هنگام بازی به عنوان یک پسر بچه، وقتی که
مادر می خواند، زمانی که ارائه مقدس ساخته می شد، هنگامی که پدر او، محقق، تدریس
او، زمانی که مردان عاقل صحبت کردیم.
برای مدت زمان طولانی، سیذارتا شده است تدابیری در بحث از دانا
مردان، به تمرین مناظره با گوویندا، تمرین با گوویندا هنر
انعکاس، خدمت مراقبه است.
او در حال حاضر می دانست که چگونه صحبت OM در سکوت، کلمه ای از کلمات، به آن صحبت می کنند
سکوت به خود را در حالی که استنشاق، به آن صحبت می کنند در سکوت خود در حالی که
بازدم، با تمام تمرکز خود را
روح، پیشانی احاطه شده توسط درخشش روح تفکر روشن.
او در حال حاضر دانستند Atman در اعماق وجود خود را، غیر قابل خراب کردن است یکی با احساس
جهان است.
لذت در قلب پدرش را برای فرزند خود بود که سریع به یادگیری، تشنه افتاده
دانش، او را دیدم او را در حال رشد برای تبدیل شدن به بزرگ مرد عاقل و کشیش، یک شاهزاده در میان
Brahmans.
سعادت افتاده در پستان مادرش زمانی که او را دیدم، هنگامی که او را دیدم به او راه رفتن، زمانی که وی
دیدم او بنشینید و بلند شوید، سیذارتا، قوی، خوش تیپ، او بود که راه رفتن بر روی
پاهای بلند و باریک، سلام او را با احترام کامل.
عشق لمس کرد قلب دختر جوان Brahmans وقتی سیذارتا راه می رفت
از طریق خطوط شهر با پیشانی درخشان، با چشم یک شاه،
با باسن باریک خود.
اما بیش از همه دیگران او گوویندا دوست داشتنی شده بود، دوست او، پسر
برهمن.
او عاشق چشم سیذارتا و صدای شیرین، او عاشق پیاده روی خود و نجابت کامل
جنبش های خود، او دوست داشت هر چیزی که سیذارتا انجام داد و گفته شده و آنچه او دوست داشت
روح خود را متعالی خود بود،
افکار آتشین، اراده سرسخت خود، خواستار بالا او.
گوویندا می دانستند: او نمی خواهد تبدیل به یک برهمن مشترک، یک مقام تنبل مسئول
ارائه شده، نه تاجر حریص با جادوها سحر و جادو، باطل، پوچ سخنران نه
میانگین، فریبکارانه کشیش و نه یک
مناسب و معقول، گوسفند احمق در گله از بسیاری.
نه، و او، گوویندا، و همچنین آیا می خواهید برای تبدیل شدن به یکی از آنها، نه یکی از آن
ده ها هزار نفر از Brahmans.
او می خواست به دنبال سیذارتا، معشوق، پر زرق و برق.
و در روزهای آینده، زمانی که سیذارتا تبدیل شدن به خدا، هنگامی که او از پیوستن
شکوه، سپس گوویندا می خواستند او را به عنوان دوست خود را، همراه خود را بنده ی خود را دنبال کند،
او نیزه حامل، سایه اش را.
سیذارتا به این ترتیب توسط همه دوست داشتند. او منبع شادی برای همه بود، او
لذت را برای همه آنها بود.
اما او، سیذارتا، یک منبع شادی برای خود، متوجه شد که هیچ لذت در
خودش.
قدم زدن در مسیر گلگون از باغ درخت انجیر، نشستن در سایه مایل به آبی
بیشه تفکر، شستن دست و پا خود را هر روز در حمام توبه،
قربانی کردن در سایه کم انبه
جنگل ها، حرکات خود را از نجابت، عشق کامل و همه و شادی، او هنوز هم فاقد
تمام لذت در قلب او.
رویاها و افکار ناآرام را به ذهن او آمد، جریان را از آب رودخانه،
درخشان از ستاره شب، ذوب از پرتوهای خورشید، رویاها
به او و بی قراری روح آمد.
کالایی از فداکاری، تنفس چهارم از آیات ریگ ودا،
تزریق را به او، قطره قطره، از تعالیم از این Brahmans قدیمی است.
سیذارتا خود را به نارضایتی پرستار آغاز شده، او را به احساس آغاز شده بود که
عشق به پدر و عشق به مادر خود، و همچنین عشق به دوست خود،
گوویندا، نه او را شادی را برای همیشه به ارمغان بیاورد
و همیشه، که پرستار او، غذا دادن به او، او را برآورده است.
او به شک آغاز شده بود که پدر محترم و معلمان او دیگر او،
که Brahmans عاقل در حال حاضر به او نشان داد که بیشتر و بهتر از عقل خود را،
که آنها در حال حاضر پر شده بود و انتظار خود را
کشتی با غنای خود را، و کشتی کامل بود، روح محتوای آن ندارد.
روح آرام، قلب راضی نیست.
وضو گرفتن خوب بود، اما آنها آب بود، آنها را پاک نمی کردن گناه، آنها
عطش روح را التیام بخشد، آنها ترس را در دل خود، مبرا نمی کند.
فداکاری و نیایش خدایان عالی بودند - اما این بود که همه؟
آیا قربانی دادن ثروت شاد؟ و آنچه در مورد خدایان؟
واقعا Prajapati که جهان را ایجاد کرده بود؟
نه Atman، او، تنها، منحصر به فرد بود؟
آیا خدایان خلق، مثل من و شما، موضوع به زمان، فانی؟
بنابراین خوب بود، آن را حق بود، آن را معنی دار و بالاترین اشغال
ارائه به خدایان؟
آنها دیگر ارائه می شود ساخته شده، چه کس دیگری بود عبادت شود، اما او،
فقط یکی، Atman؟
و در جایی Atman یافت می شود، جایی که او ساکن بود، که در آن قلب و ابدی خود را
ضرب، که در آن به جز در خود، در بخش درونی خود را، غیر قابل خراب کردن آن
بخشی، که همه به حال در خود؟
اما که در آن، این خود کجا بود، این بخش درونی، این بخش نهایی؟
گوشت و استخوان نیست، نه تفکر و نه آگاهی بود، بنابراین خردمندترین
آنهایی آموخت.
بنابراین، جایی که بود، کجا بود؟ برای رسیدن به این مکان، خود، خودم،
Atman، راه دیگری وجود دارد که ارزشمند بود به دنبال؟
افسوس، و هیچ کس این راه را نشان داد، هیچ کس آن را می دانستند، نه پدر و نه
معلمان و مردان عاقل، آهنگ مقدس قربانی!
آنها می دانستند همه چیز، Brahmans ها و کتاب های مقدس خود را، آنها می دانستند همه چیز،
مراقبت از همه چیز و بیش از همه چیز، از خلق گرفته شده بود
جهان، منشأ گفتار، مواد غذایی،
استنشاق، از بازدم، ترتیب از حواس، اعمال خدایان، آنها می دانستند
بی نهایت زیاد است - اما آن را با ارزش را به همه از این، نمی دانستند که یک و
تنها چیزی که مهم ترین چیز، چیز صرفا مهم است؟
مطمئنا، بسیاری از آیات کتاب مقدس، به ویژه در Upanishades
Samaveda، صحبت از این چیز درونی و نهایی، آیات فوق العاده است.
"روح شما است که تمام جهان"، نوشته شده بود وجود دارد، و آن که انسان خود را در نوشته شده بود
خواب، در خواب عمیق خود، با بخش درونی خود را ملاقات کرده و اقامت در
Atman.
عقل آفرین در این آیات، تمام دانش به خردمندترین آنهایی بوده است
در اینجا در عبارت سحر و جادو، خالص به عنوان عسل جمع آوری شده توسط زنبور عسل جمع آوری می شود.
نه، نمی توان نگاه کردن بر اساس مقدار عظیمی از روشنگری که
وضع در اینجا جمع آوری حفظ و نسل های بی حد و حصر از Brahmans عاقلانه. -
اما کجا بودند Brahmans، که در آن
کشیش، که در آن مردان عاقل یا توبه که در موفق شده بود نه تنها دانستن این
عمیق ترین از همه دانش بلکه به آن زندگی می کنند؟
یکی از آگاه که موج طلسم خود را به آشنایی خود را با کجا بود
Atman از خواب به دولت است از بیداری، به زندگی، به هر گام
از راه، به کلمه و عمل؟
سیذارتا دانستند Brahmans بسیاری ارجمند، عمدتا پدر او، خالص،
محقق، یکی از مقدس ترین است.
پدر او بود که تحسین، آرام و نجیب رفتار خود را خالص زندگی خود، عاقلانه
کلمات او، افکار ظریف و نجیب در پشت پیشانی آن زندگی می کردند - اما حتی او هم، که
می دانستم که بسیار او در سعادت زندگی می کنند،
او صلح بود، او نیز نه تنها در جستجوی مرد، یک مرد تشنه؟
آیا او دوباره و دوباره، از منابع مقدس نوشیدن، به عنوان یک انسان تشنه، از
ارائه شده، از کتاب ها، از اختلافات Brahmans؟
چرا او، بی گناه، برای شستن گناهان هر روز، برای تلاش
تمیز کردن هر روز، بارها و بارها هر روز؟
Atman در او بود، اما نه بهار منبع بکر از قلب خود را؟
تا به حال یافت می شود، منبع بکر در خود، آن را به حال قابل اجرا است.
هر چیز دیگر به جستجو، یک مسیر انحرافی را طی می شد، گم.
بنابراین افکار سیذارتا، این تشنگی او بود، این درد و رنج او بود.
او اغلب به خود را از Chandogya-اپانیشاد صحبت کرد واژه ها: "به راستی، به نام
برهمن است satyam - قطعا، او می داند که چنین چیزی، جهان آسمانی را وارد کنید
هر روز. "
در اغلب موارد، به نظر می رسید آن را نزدیک، جهان آسمانی، اما او هرگز به آن رسیده بود به طور کامل،
او هرگز تشنگی نهایی فرو نشستن بود.
و در میان تمام مردان عاقل و خردمندترین، او می دانست که دستورالعمل او تا به حال
در میان همه آنها را دریافت کرده اید، هیچ کس، که به آن رسیده بود به طور کامل، وجود دارد
آسمانی جهان، که آن را به طور کامل فرو نشستن بود، تشنگی ابدی.
"گوویندا،" سیذارتا صحبت کرد به دوستش "گوویندا، عزیز من، بیا با من تحت
درخت انجیر هندی، مدیتیشن تمرین بیایید. "
آنها به درخت انجیر هندی رفت، نشست، سیذارتا حق، گوویندا 20
قدم دور.
در حالی که خود را قرار دادن، آماده به صحبت OM، سیذارتا تکرار زمزمه
آیه:
OM تعظیم، فلش روح، برهمن هدف فلش است، این یکی
باید مدام رسید. پس از زمان معمول از ورزش در
مراقبه گذشته بود، گوویندا افزایش یافت.
شب آمده بود، آن زمان وضو شب بود.
او به نام نام سیذارتا عزیز. سیذارتا بود پاسخ.
سیذارتا آنجا نشست و از دست رفته در اندیشه، چشم خود را به اتصال دهنده را با حالت انقباض به شکلی به سوی بسیار متمرکز شد
هدف از راه دور، نوک زبان خود را بیرون زده کمی بین دندان ها، او
به نظر می رسید و نه تنفس.
بنابراین او را نشسته، در تفکر پیچیده، فکر OM، روح خود را فرستاده شده پس از
برهمن به عنوان فلش.
هنگامی که، Samanas سفر از طریق شهر سیذارتا، مرتاضان در
زیارت، لاغر، مردان پژمرده، نه پیر و نه جوان با گرد و خاکی و
شانه های خونین، تقریبا برهنه، سوخته
خورشید، احاطه شده توسط تنهایی، غریبه ها و دشمنان را به جهان،
غریبه ها و شغال های نحیف در قلمرو انسان است.
پشت سر آنها منفجر بوی گرم از شور و شوق آرام، خدمات مخرب،
انکار بی رحم خود.
در آن شب بعد از ساعت تفکر، سیذارتا صحبت گوویندا:
"فردا صبح زود هنگام، دوست من، سیذارتا به Samanas بروید.
او تبدیل خواهد شد Samana. "
گوویندا تبدیل رنگ پریده، زمانی که او این کلمات را شنیده و تصمیم گیری در
چهره حرکت را از دوست خود، توقف مانند فلش به ضرب گلوله از کمان.
به زودی و با نگاه اول، گوویندا متوجه شد: در حال حاضر از آن آغاز شده است، در حال حاضر
سیذارتا در حال شکل گرفتن راه خود، در حال حاضر سرنوشت او شروع به جوانه زدن، و با او،
خود من است.
و او مانند یک پوست موز خشک کمرنگ تبدیل شده است. "O سیذارتا" او بانگ زد: "شما را
پدر به شما اجازه انجام این کار؟ "سیذارتا نگاه به عنوان اگر او بود
بیدار شدن از خواب.
فلش سریع او به عنوان خوانده شده | در روح گوویندا، ترس، تسلیم است.
"O گوویندا،" او به آرامی صحبت می کرد، "اجازه دهید هدر ندهید.
فردا، در سپیده دم من زندگی Samanas ها آغاز خواهد شد.
صحبت بیشتر از آن است. "
سیذارتا وارد اتاق، جایی که پدرش در حصیر از لیف درخت نشسته بود و
پا پشت سر پدرش و باقی مانده آنجا ایستاده است، تا زمانی که پدرش احساس که
کسی پشت سر او ایستاده بود.
Quoth برهمن: "آن است که، سیذارتا؟
پس از آنچه آمد به شما می گویند "Quoth سیذارتا:" با اجازه شما،
پدر.
آمدم به شما بگویم آن است که اشتیاق من به فردا خانه خود را ترک و به
مرتاضان. آرزوی من این است که تبدیل به یک Samana.
ممکن است پدر من مخالف نیست. "
برهمن ها خاموش شدند، و خاموش برای مدتی چنین طولانی باقی مانده است که ستارگان در
پنجره کوچک سرگردان و تغییر موقعیت نسبی خود، قبل از سکوت بود
خراب است.
ساکت و بی حرکت ایستاده بود پسر با سلاح های خود را چین دار، ساکت و بی حرکت نشسته
پدر بر روی حصیر، و ستارگان راه خود را در آسمان جستجو کرد.
سپس پدر سخن گفته باشد: "درست آن را برای یک برهمن است به صحبت می کنند خشن و عصبانی
کلمه است. اما خشم در قلب من است.
من مایل به شنیدن این درخواست را برای بار دوم از دهان خود را. "
به آرامی، برهمن، سیذارتا رز در سکوت ایستاده بود، اسلحه خود را خورده است.
"آنچه از شما انتظار دارند؟" پدر پرسید.
Quoth سیذارتا: "شما می دانید چه بوده است." خشمگین، پدر اتاق را ترک کرد؛
خشمگین، او را به رختخواب خود رفت و به زمین بگذارند.
پس از یک ساعت، از آنجایی که هیچ خواب خود را بیش از چشم آمده بود، برهمن ایستاده بود، گام به
پس وپیش، و خانه را ترک کرد.
از طریق پنجره کوچک اتاق به او نگاه در داخل، و او را دیدم وجود دارد
سیذارتا ایستاده، اسلحه خود را خورده، و از نقطه خود را در حال حرکت است.
رنگ پریده shimmered ردا روشن خود را.
با اضطراب در دل خود، پدر به رختخواب خود بازگشته است.
پس از یک ساعت دیگر، از آنجایی که هیچ خواب خود را بیش از چشم آمده بود، برهمن ایستاد دوباره،
گام به پس وپیش، راه می رفت از خانه بیرون و دیدم که ماه افزایش یافته بود.
ایستاده بود از طریق پنجره اتاق او نگاه به عقب در داخل سیذارتا وجود دارد، نه
در حال حرکت از نقطه خود، اسلحه خود را خورده، مهتاب بازتاب شده از ساق برهنه او.
با نگرانی در دل خود، پدر به رختخواب رفت و برگشت.
و او آمد پس از یک ساعت، او پس از دو ساعت، از طریق نگاه
پنجره کوچک ایستاده سیذارتا، دیدم، در پرتو ماه، نور از ستاره ها،
در تاریکی.
و او آمد ساعت به ساعت، سکوت، او را به اتاق نگاه کردم، دیدم او را
در همان محل ایستاده، قلب خود را با خشم پر، پر از قلب خود را با
نا آرامی ها، قلب خود را با غم و اندوه پر شده است، آن را با غم و اندوه پر شده است.
و در آخرین ساعت شب، قبل از روز آغاز شد، او بازگشت، پا به
اتاق، دیدم ایستاده مرد جوان وجود دارد، که به نظر می رسید بلند و مثل یک غریبه به او.
"سیذارتا" او سخن گفت، "آنچه که شما برای انتظار؟
"شما می دانید چه بوده است."
"آیا شما همیشه راه ایستاده صبر کنید، تا زمانی که من رو تبدیل به صبح، ظهر، و
شب؟ "" من ایستاده و منتظر است.
"شما تبدیل خواهد شد خسته، سیذارتا."
"من خسته می شوند." "شما در خواب سقوط خواهد کرد، سیذارتا."
"من نمی سقوط خواهد کرد به خواب می روم." شما خواهد مرد، سیذارتا. "
"من خواهد مرد."
"و آیا شما ترجیح می دهند، می میرند از اطاعت پدر شما؟"
"سیذارتا همیشه اطاعت پدرش است." "برنامه خود را به شما رها کردن؟
"سیذارتا پدرش او را به انجام این کار را انجام خواهد داد."
نور برای اولین بار از روز میدرخشید به داخل اتاق. برهمن را دیدم که سیذارتا بود
لرزش ملایم در زانو میزند.
در صورت سیذارتا او را دیدم بدون لرزش، چشم خود را بر روی یک نقطه دور ثابت شد.
سپس پدر او متوجه شد که حتی در حال حاضر سیذارتا دیگر با او در خود ساکن
خانه، که او در حال حاضر باقی مانده بود و او را ثبت می کند.
پدر را لمس شانه سیذارتا. "شما" او سخن گفت،: "به جنگل
و Samana.
هنگامی که شما باید سعادت در جنگل در بر داشت، و سپس به عقب می آیند و تدریس به
سعادتمند است.
اگر شما نا امیدی پیدا کنید، و سپس بازگشت و اجازه دهید یک بار دیگر ارائه شده به
خدایان با هم. در حال حاضر و بوسه مادر خود را، به او بگو که در آن
می خواهید.
اما برای من وقت آن است برای رفتن به رودخانه و انجام وضو برای اولین بار است. "
او دست خود را از شانه پسرش را گرفت و از آنجا خارج شد.
سیذارتا را به سمت، به عنوان حق منحرف شدند او سعی کرد به راه رفتن.
او اندام خود را قرار داده و تحت کنترل، متمایل به پدرش، به مادرش رفت و به انجام
به عنوان پدرش گفته بود.
او به آرامی بر روی پاها سفت در نور روز شهر را ترک هنوز هم آرام،
سایه رز در نزدیکی کلبه گذشته، که در آنجا crouched بود، و زائر را پیوست -
گوویندا.
"شما آمده اند، گفت:« سیذارتا و لبخند زد.
من آمده ام، گفت: "گوویندا.
>
سیذارتا توسط هرمان هسه فصل 2.
مبتلا به SAMANAS
در شب این روز که با مرتاضان، Samanas لاغر گرفتار و
ارائه آنها و همدم خود - اطاعت.
آنها پذیرفته شده است.
سیذارتا به لباس خود را به برهمن فقیر در خیابان.
او میپوشید چیزی بیش از لنگ و زمین رنگ، عبا unsown.
او تنها یک بار در روز می خوردند، و چیزی هرگز پخته شده است.
او به مدت پانزده روز روزه گرفتند. او به مدت بیست و هشت روز روزه گرفتند.
گوشت سست تر از ران ها و گونه های خود را.
رویا در حال تب flickered از چشم های بزرگ خود، ناخن های بلند به آرامی خشک خود را بزرگ
انگشتان دست و ریشی پرپشت و خشک، رشد در چانه اش.
نگاه او تبدیل به یخ او مواجه می شوند زنان، دهان خود را منقبض با
تحقیر، وقتی که او از طریق یک شهر از مردم سادگی لباس پوشیدن و راه می رفت.
تجارت بازرگانان او را دیدم، شکار شاهزادگان، عزاداران ندبه برای مردگان خود را، فاحشه
ارائه خود، پزشکان در تلاش برای کمک به بیمار، کشیش تعیین ترین
روز مناسب برای بذر، عاشق دوست داشتن،
مادران فرزندان خود را - و همه این بود از خود را به ارزش یک نگاه
چشم، از آن همه دروغ، آن همه سد، آن همه سد از دروغ، آن همه وانمود می شود
معنی دار و لذت بخش و زیبا، و آن را فقط پنهان شده بود تعفن.
جهان طعم تلخ است. زندگی شکنجه بود.
ایستاده بود هدف قبل از سیذارتا، یک هدف: برای تبدیل شدن به خالی، خالی از تشنگی،
خالی از آرزو، خالی از رویا، خالی از شادی و غم و اندوه است.
مردگان خود را، و نه خود را هر بیشتر برای پیدا کردن آرامش با تخلیه شنیده شده،
به معجزه باز در افکار خود خواهی، که هدف او بود.
زمانی که همه از خود من و بر آن فائق شد و مرده بود، یک بار در هر میل و هر اضطرار بود
سکوت در قلب، پس از آن بخش نهایی من تا به حال بیدار درونی من
باشند، که دیگر خود من، راز بزرگ است.
در سکوت، سیذارتا خود را در معرض سوختن اشعه خورشید به طور مستقیم در بالا،
درخشان همراه با درد، درخشان با تشنگی، و در آنجا ایستاده بود، تا زمانی که نه احساس درد
نه تشنگی هر بیشتر.
در سکوت، او در آنجا ایستاده بود در فصل بارانی از موهای او آب بود
چکیدن بر شانه های انجماد، بالای لگن و پاها انجماد، و توبه کار
ایستاده بود، تا زمانی که او می تواند احساس نمی
سرد در شانه ها و پاها هر، تا زمانی که آنها ساکت و آروم، تا زمانی که
آرام است.
در سکوت، او را در بوته های خاردار cowered، خون چکیده از پوست در حال سوختن، از
چرکین زخم چکیده چرک و سیذارتا ماند اتصال دهنده را با حالت انقباض به شکلی، در آنجا ماند
حرکت، تا زمانی که خون هر جریان،
تا هیچ چیز را نیش زده هر، تا زمانی که چیزی سوخته بیشتر است.
سیذارتا راست نشسته و آموخته به نفس نکنید، آموخته همراه
تنها با چند تنفس، یاد گرفتم برای جلوگیری از تنفس است.
او آموخته شده، با شروع با نفس، ضربان قلب خود را برای آرام کردن، تکیه به
کاهش ضربان قلب خود را، تا زمانی که تنها یک و چند تقریبا هیچ است.
آموزش توسط قدیمی ترین اگر Samanas سیذارتا با تجربه انکار نفس، تمرین
مراقبه، با توجه به قوانین Samana جدید.
حواصیل پرواز بر فراز جنگل بامبو - و سیذارتا حواصیل را به خود پذیرفته
روح، پرواز بر فراز جنگل ها و کوه ها، حواصیل، خوردن ماهی، چنگال یک احساس
گرسنگی حواصیل، صدای کلاغ سخن گفت هران، درگذشت مرگ حواصیل است.
شغال مرده در ساحل شنی دراز کشیده بود، و روح سیذارتا را در داخل تضعیف
بدن، شغال مرده بود، غیر روحانی در بانک ها، کردم نفخ، استخر، فرسایش،
تجزیه توسط hyaenas، پوست بود
کرکسهای، تبدیل به یک اسکلت تبدیل به گرد و غبار، در سراسر زمینه دمیده شد.
و روح سیذارتا بازگشت، مرده بود، فاسد بود، گرد و غبار پراکنده شده بود،
طعم مسمومیت غم انگیز از چرخه، در تشنگی جدید مانند شکارچی منتظر
در فاصله، جایی که او می تواند فرار از
چرخه، که در آن از علل، جایی که ابدیت بدون درد و رنج آغاز شد.
او کشته شدن حواس خود را، او حافظه خود را به قتل رسانده، او از خود او را به هزار تضعیف
اشکال دیگر، یک حیوان مردار بود، سنگ بود، چوب بود، آب بود، و از خواب بیدار شد
هر زمان برای پیدا کردن خود قدیمی خود را دوباره، آفتاب
میدرخشید و یا ماه، خود او بود دوباره، تبدیل دور در چرخه، احساس تشنگی، غلبه
تشنگی، احساس تشنگی.
سیذارتا چیزهای بسیاری آموخته وقتی او با Samanas بود، از بسیاری جهات منجر به دور از
خود به او آموخته است.
او راه خود انکار با استفاده از درد، از طریق داوطلبانه رنج رفت و
غلبه بر درد، گرسنگی، تشنگی، خستگی.
او راه خود را انکار با استفاده از مراقبه رفت، از طریق تصور ذهن به
شود از درجه اعتبار ساقط از همه تصورات.
این و دیگر راه های او را آموخته، هزار بار نفس »او را ترک کرد، برای ساعت
و روز او را در غیر خود مختار باقی ماند.
اما اگر راه دور از خود به رهبری، خود با این حال همیشه بازگشت به منجر
خود.
اگرچه سیذارتا فرار از خود هزار بار، در پوچی blow me away] فوت کن منو به کنار ماند،
باقی ماند حیوانی، در سنگ، بازگشت بود اجتناب ناپذیر، غیر قابل اجتناب بود
ساعت، هنگامی که او خودش را پشت در
نور خورشید و یا در زیر نور مهتاب، در سایه و یا در باران شد و یک بار دیگر خود او
و سیذارتا، و دوباره احساس عذاب از چرخه است که بر او مجبور شده بود.
در کنار او زندگی می کردند گوویندا، سایه اش را، همان مسیر راه می رفت، همان عهده گرفت
تلاش ها دارد. آنها به ندرت و به کس دیگری صحبت می کرد، از
خدمات و تمرین های مورد نیاز است.
گاهی دو نفر از آنها از طریق روستاها رفت، به التماس برای غذا
خود و معلمان است.
"چگونه می توانم به شما فکر می کنم، گوویندا،" سیذارتا صحبت کرد یک روز در حالی که التماس به این ترتیب، "چگونه
آیا شما فکر می کنم آیا ما پیشرفت؟ آیا اهداف ما برسد؟ "
گوویندا پاسخ داد: "ما آموخته اند، و ما ادامه خواهد داد.
شما Samana بزرگ، سیذارتا. به سرعت، شما آموخته ام هر ورزش،
اغلب Samanas قدیمی شما را تحسین کرده اند.
یک روز، شما یک مرد مقدس، آه سیذارتا. "
Quoth سیذارتا: "من نمی تواند کمک کند، اما احساس می کنم که آن را مانند این است که، دوست من.
آنچه من آموخته، بودن میان Samanas، تا این روز، این، آه گوویندا، من می توانم
آموخته اند به سرعت و با استفاده ساده تر است.
در هر میخانه که بخشی از یک شهر جایی که whorehouses هستند، دوست من، در میان
carters و از قماربازان من می تواند آن را آموخته است. "
Quoth گوویندا: "سیذارتا من قرار دادن.
چگونه می تواند به شما آموخته اند که مراقبه، نگه داشتن نفس، کوردلی خود را در برابر
گرسنگی و درد در میان این مردم بد بخت وجود دارد؟ "
سیذارتا گفت: بی سر و صدا، به عنوان اگر او خود را به صحبت: "چه مراقبه؟
چه در حال ترک بدن؟ روزه دار چیست؟
چه برگزاری نفس؟
در حال فرار از خود، آن است که فرار کوتاه از عذاب بودن خود، آن است که
کوتاه بیحس کننده حواس در برابر درد و دلزدگی از زندگی است.
فرار همان، همان کوتاه بیحس کننده آن چیزی است که راننده را از سبد خرید گاو می یابد در
مسافرخانه، نوشیدن چند کاسه برنج شراب و یا تخمیر نارگیل و شیر.
سپس او را به خود او احساس نمی شود، و سپس او را درد احساس نمی شود،
سپس او را پیدا می کند بیحس کننده حواس است.
وقتی که او خواب بیش از کاسه خود را از شراب برنج، او همان سیذارتا
و به گوویندا زمانی که بدن آنها فرار را از طریق تمرین های طولانی پیدا کردن، اقامت در
غیر خود مختار
این است که چگونه از آن است، آه گوویندا "Quoth گوویندا:" شما می گویید، آه دوست و
در عین حال شما می دانید که سیذارتا است راننده سبد گاو و Samana هیچ میخواره است.
درست است که یک آبخوری numbs حواس خود را، درست است که او به طور خلاصه فرار و
استوار است، اما او از توهم را برگرداند، می یابد همه چیز می شود بدون تغییر است، نه
تبدیل شدن به عاقلانه تر است، جمع آوری ندارد
روشنگری - چند مرحله افزایش یافته نیست ".
و سیذارتا با لبخند سخن گفت: "من نمی دانم، من هرگز میخواره.
اما که من، سیذارتا، تنها یک بیحس کننده کوتاه از حواس در ورزش به من و
مراقبه و من به همان اندازه دور از خرد، از نجات، به عنوان یک
کودک در رحم مادر، این من می دانم، گوویندا آه، من می دانم. "
و یک بار دیگر، بار دیگر، زمانی که سیذارتا جنگل را ترک کرد همراه با
گوویندا، به التماس برای برخی از مواد غذایی در این روستا برای برادران و معلمان خود،
سیذارتا شروع به حرف زدن و گفت: "چه
در حال حاضر، آه گوویندا، ممکن است ما در راه راست باشد؟
ممکن است ما به روشنفکری نزدیکتر شوم؟ ممکن است ما به رستگاری نزدیک تر؟
یا شاید در یک دایره زندگی - ما که گمان کردند ما فرار چرخه "
Quoth گوویندا: "ما آموخته ایم که بسیاری، سیذارتا، هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد.
ما قصد نداریم در محافل، ما در حال حرکت، دایره، مارپیچ، ما باید
در حال حاضر بسیاری از صعود سطح است. "
سیذارتا پاسخ داد: "در چند ساله، به شما فکر می کنید، قدیمی ترین Samana ما، ارجمند ما
معلم "Quoth گوویندا:" قدیمی ترین ما یکی ممکن است
حدود شصت سال سن داشتند. "
و سیذارتا: "او به مدت شصت سال زندگی کرده است و به نیروانا رسیده است.
او به هفتاد و 80، به نوبه خود و من و تو، ما به همان اندازه رشد خواهد کرد و انجام خواهد داد
ورزش ما، و سریع خواهد شد، خواهد شد و تعمق است.
اما ما به نیروانا برسند، او نمی خواهد و نمی خواهد.
آه، گوویندا، به اعتقاد من از همه Samanas خارج وجود دارد، شاید حتی یک
یک، یک، نیروانا برسد.
ما پیدا کردن آرامش، پیدا کنیم و بی حسی، شاهکارهای، به فریب دیگران را یاد بگیریم.
اما مهم ترین چیز، در مسیر راه، ما نمی خواهد پیدا کنید. "
"اگر فقط" را مطرح کردند. گوویندا، "کلمات چنین وحشتناک از صحبت نمی کنم، سیذارتا
چگونه می تواند از آن بود که در میان بسیاری از مردان را آموخته، در میان بسیاری از Brahmans بنابراین، در میان بسیاری از
سخت و ارجمند Samanas، در میان بسیاری که در جستجوی آن هستند، به طوری که بسیاری از افراد
مشتاقانه در تلاش است، بسیاری از مردان مقدس، هیچ یک از مسیر راه؟ "
اما سیذارتا در صدایی که غم همان اندازه مسخره گفت:
با آرام، کمی غمگین، صدای کمی تمسخرشان: "به زودی، گوویندا، دوست شما
خواهد مسیر Samanas را ترک کند، او در کنار خود را برای مدتی چنین طولانی راه می رفت.
من از تشنگی رنج می برد، آه گوویندا، و در این مسیر طولانی Samana، تشنگی من
مثل همیشه قوی باقی مانده است.
من همیشه برای دانش تشنه، من همیشه پر از سوالات بوده است.
از من خواسته Brahmans، سال پس از سال، و من خواسته اند که وداها مقدس، سال پس از
سال، و من خواسته اند اختصاص Samanas، سال پس از سال.
شاید آه گوویندا، آن را به همان اندازه خوب بوده است، به همان اندازه باهوش و فقط به عنوان بوده است
سودآور، اگر من hornbill پرنده یا شامپانزه خواسته بود.
آن زمان من یک مدت زمان طولانی و من تمام نشده یادگیری این حال، آه گوویندا: وجود دارد که
هیچ چیز که می توان گرفت این است! در واقع چنین چیزی وجود ندارد، بنابراین من
باور دارند، به عنوان آنچه که ما به عنوان `یادگیری مراجعه کنید.
وجود دارد، آه دوست من، فقط یک دانش، این است که در همه جا، این است Atman، این است که
در درون من و در درون شما و در درون هر موجود است.
و به این ترتیب من به این باور است که این دانش، هیچ دشمن worser از
تمایل به آن را می دانیم، از یادگیری است. "
گوویندا در این، متوقف بر روی راه، دست خود را افزایش یافت و سخن گفت: "اگر شما، سیذارتا،
تنها دوست خود را با این نوع بحث را خسته نکنید!
به راستی، شما کلمات هم بزنید تا ترس در قلب من است.
و تنها به آنچه که حرمت نماز شود، آنچه که از
احترام از طبقه Brahmans، چه از تقدس Samanas، اگر آن را
شما به عنوان می گویند، در صورت عدم یادگیری وجود دارد؟
چه آه سیذارتا، چه پس از آن از همه از این تبدیل به فرموده است، چه
گرانبها، چه بر روی زمین مقدس است؟ "و گوویندا زیر لب آیه به خود،
آیه از اپانیشاد:
که ponderingly، از روح خالص، خود را از دست می دهد در مدیتیشن از Atman،
unexpressable با کلمات سعادت خود را از قلب او است.
اما سیذارتا ساکت باقی ماند.
او در مورد کلماتی که گوویندا به او گفته بود فکر و فکر کلمات
برای پایان دادن به خود است.
بله، او فکر کردم، ایستاده با کم سر خود را، چه از همه که باقی می ماند
که به نظر می رسید برای ما مقدس باشد؟ چه ماند؟
چه کاری می تواند آزمون ایستاده؟
و او سرش را تکان داد.
در یک زمان، هنگامی که دو مرد جوان در میان Samanas برای حدود سه زندگی
سال و تمرینات خود را، برخی از اخبار، شایعه، یک اسطوره به آنها رسیده است پس از به اشتراک گذاشته شده بود
در حال روایت مجدد چند بار: مرد
به نظر می رسد، Gotama بر اساس نام، یکی از با شکوه، بودا، او را به درد و رنج غلبه بر بود
جهان را در خود و چرخه از rebirths را متوقف کرده بود.
او گفت: از طریق زمین، آموزش، احاطه شده توسط شاگردان، سرگردان بدون
در اختیار داشتن، بدون خانه، بدون همسر، در ردای زرد زاهدانه، اما با
ابرو شاد، انسان را از سعادت و
Brahmans و شاهزادگان را تعظیم کن قبل از او و تبدیل شدن به دانش آموزان خود را.
این اسطوره، این شایعه، این افسانه resounded، fragrants خود را افزایش، در اینجا و
وجود دارد، در شهرها، Brahmans از آن سخن گفت و در جنگل، Samanas، دوباره
و دوباره، نام Gotama، از بودا
گوش مردان جوان رسید، با خوب و با بحث بد، با تحسین و
با افترا.
این بود که اگر طاعون در یک کشور شکسته شده بود و اخبار پخش شده بود در اطراف
که در یک یا جای دیگر، یک مرد، یک مرد دانا، آگاه، که وجود داشت
کلمه و نفس بود به اندازه کافی برای همه زخم التیام یابد
مبتلا به طاعون شده بود آلوده و عنوان چنین اخباری را از طریق زمین
و هر کس در مورد آن صحبت کنید، بسیاری بر این باورند، بسیاری از تردید است، اما بسیاری از
در راه خود را در اسرع وقت،
به دنبال مرد دانا، یاور، درست مثل این افسانه را از طریق زمین زد، که
افسانه معطر را از Gotama، بودا، عاقلانه مرد خانواده از Sakya در را.
او صاحب، تا مؤمنان را گفت، بیشترین روشنگری، او به یاد او
زندگی قبلی، او را به نیروانا رسیده بود و هرگز به چرخه بازگردانده بود،
در رودخانه تیره از اشکال فیزیکی دیگر هرگز به زیر آب فرو رفته است.
بسیاری از چیزهای شگفت انگیز و باور نکردنی از او گزارش شده است، او معجزه انجام داده بودند،
بود غلبه بر شیطان است، به خدایان سخن گفته بود.
اما کافران و دشمنان او، گفت: این Gotama گمراه کننده بیهوده بود، او را صرف
روز خود را در لوکس، مورد تمسخر قرار گرفته ارائه شده، بدون یادگیری بود و می دانست نه
تمرینات و نه تادیب نفس است.
اسطوره بودا صدا شیرین. بوی سحر و جادو از این جریان
گزارش.
پس از همه، جهان بیمار بود، زندگی سخت بود تحمل - و ببینند، در اینجا منبع
به نظر می رسید تا بهار چهارم، در اینجا پیامبر به نظر می رسید به تماس، آرامش بخش، ملایم، پر
وعده های نجیب.
همه جا که در آن شایعه بودا شنید، همه جا را گرفته بود در سرزمین هند،
مرد جوان گوش، احساس اشتیاق، احساس امید، و در میان پسران Brahmans
شهرها و روستاها و هر زائر
غریبه خوش آمدید بود، زمانی که او به ارمغان آورد خبری از او، یکی از بلند مرتبه، Sakyamuni.
اسطوره نیز رسیده بود Samanas در جنگل، و همچنین سیذارتا، و همچنین
گوویندا، به آرامی، قطره قطره، هر قطره پر از امید، پر از هر قطره
شک ندارم.
آنها به ندرت در مورد آن صحبت کردیم، چرا که قدیمی ترین یکی از Samanas ها مثل این
افسانه است.
او که این بودا به اتهام استفاده می شود زاهدانه قبل شنیده بود و در زندگی
جنگل، به حال و سپس به تجمل و رفاه و لذت های دنیوی تبدیل شده است، و او تا به حال هیچ
نظر بالا این Gotama.
"آه، سیذارتا، گویندا صحبت کرد یک روز را برای دوست خود.
"امروز، من در این روستا بود، و برهمن مرا به خانه اش دعوت کرد، و خود را در
خانه، پسر برهمن از Magadha، که بودا را با او دیده می شود وجود دارد
چشم خود و شنیده اینو یاد گرفت.
همانا، این درد در قفسه سینه من وقتی که من تنفس، و به خودم فکر کردم: اگر من تنها
که بیش از حد، در صورتی که فقط ما هر دو بیش از حد خواهد بود، و من سیذارتا، زندگی می کنند برای دیدن ساعت
هنگامی که ما آموزه از دهان این مرد کامل را بشنود!
صحبت کنید، دوست، ما نمی خواهم برای رفتن وجود دارد و از گوش دادن به تعالیم
دهان بودا؟ "
Quoth سیذارتا: "همیشه، آه گوویندا، من تا به حال فکر، گوویندا با اقامت
Samanas، همیشه هدف خود را برای زندگی به 60 و هفتاد سال بر این باور بود
سن و به ادامه تمرین و تمرین آن شاهکارهای، که در حال تبدیل شدن به Samana.
اما ببین، من تا به حال به خوبی شناخته شده گوویندا به اندازه کافی نیست، من می دانستم که کمی از قلب خود را.
بنابراین در حال حاضر به شما، دوست وفادار من، می خواهم یک راه جدید را و به آنجا بروید، که در آن
بودا گسترش تعالیم خود را "Quoth گوویندا:" شما من رو مسخره.
مسخره من اگر دوست دارید، سیذارتا!
اما آیا شما نیز تمایل، اشتیاق به شنیدن این تعالیم؟
و باید به شما در یک زمان به من گفت، شما می توانید مسیر Samanas به راه رفتن نیست
به مدت بسیار طولانی تری؟ "
در این سیذارتا خندیدند، خود را در شیوه ای بسیار خود را، که در آن صدای خود را به یک صفحه لمسی را به عهده گرفت
از غم و لمس مسخره، و گفت: "خوب، گوویندا، شما در صحبت خوب،
شما به درستی به یاد.
که اگر شما فقط به خاطر چیز دیگری نیز هست، شما از من شنیده، که من
بدگمان و خسته در مقابل تعالیم و آموزش رشد کرده است، و ایمان من
در واژه ها، که توسط معلمان به ما به ارمغان آورد، کوچک است.
اما اجازه دهید آن را انجام، عزیز من، من مایل به گوش دادن به این آموزه - هر چند در
قلب من باور دارم که ما در حال حاضر طعم بهترین میوه از این آموزه ها است. "
Quoth گوویندا: "تمایل شما دلخوشیها قلب من.
اما به من بگویید، چگونه باید این ممکن است؟
چگونه باید تعالیم Gotama، حتی قبل از اینکه ما آنها را شنیده، در حال حاضر
میوه خود را به ما نشان داد؟ "Quoth سیذارتا:" اجازه دهید این میوه بخورید با ما
و برای بقیه، آه گوویندا صبر کنید!
اما این میوه، که ما در حال حاضر در حال حاضر به لطف Gotama، شامل
او ما را صدا می زنی دور از Samanas!
آیا او نیز چیزهای دیگر و بهتر به ما بدهند، آه دوست، اجازه دهید ما را با انتظار
قلب آرام است.
در همان روز، سیذارتا از قدیمیترین از Samanas خود را به اطلاع
تصمیم گیری، که او می خواست او را ترک.
او قدیمی ترین با تمام حسن نیت ارائه میدهد عفت و تبدیل شدن به جوان را مطلع
یک و یک دانش آموز.
اما Samana عصبانی شد، چرا که این دو مرد جوان می خواست او را ترک و
صحبت با صدای بلند و swearwords خام استفاده می شود. گوویندا و مبهوت شد
خجالت کشیدم.
اما سیذارتا دهان قرار داده و او را از نزدیک به گوش گوویندا و او را وسوسه کرد: "در حال حاضر،
من می خواهم برای نشان دادن پیر مرد که من چیزی را از او آموخته است. "
موقعیت خود را از نزدیک در مقابل Samana، با روح متمرکز شده، او
نگاه پیر مرد با نگاه خود را اسیر شده است، او را از قدرت خود محروم ساخته شده،
او را لال، در زمان دور اراده آزاد خود را، رام
او را تحت اراده خود، او را فرمان به سکوت، هر آنچه که او را خواستار
انجام دهد.
پیر مرد لال شد، و چشم خود را حرکت شد، اراده اش فلج شده بود، خود را
بازوها حلق آویز کردن، او بدون قدرت، قربانی طلسم سیذارتا افتاده بود.
اما افکار سیذارتا Samana تحت کنترل خود به ارمغان آورد، او به حمل
خارج، چه به آنها دستور داد.
و به این ترتیب، پیر مرد bows چند، انجام حرکات از لطف و رحمت، سخن گفت
stammeringly آرزوی خدایی برای یک سفر خوب است.
و مردان جوان کمان با تشکر از بازگشت، آرزوی بازگشت، خود را در رفت
راه با درود.
در راه، گوویندا گفت: "آه، سیذارتا، شما بیشتر از Samanas ها از آموخته
من می دانستم. این سخت است، آن را بسیار سخت به بازیگران طلسم
در پیر Samana.
به راستی، اگر شما در آنجا نگه داشته شده بود، شما به زودی یاد گرفته اند به راه رفتن بر روی آب است. "
من به دنبال به راه رفتن بر روی آب، گفت: "سیذارتا.
"بگذار Samanas قدیمی مطالب با شاهکارهای!"
>
سیذارتا توسط هرمان هسه فصل 3.
GOTAMA
در شهر Savathi، هر کودک می دانست نام بودا متعال، و هر
خانه برای پر کردن ظرف صدقه از شاگردان Gotama را آماده شد، در سکوت التماس
هستند.
در نزدیکی شهر مکان مورد علاقه Gotama به ماندن بگیرید، بیشه Jetavana، که در آن
ثروتمند تاجر Anathapindika، عابد مطیع از یکی از بلندمرتبه بود با توجه به
او و مردم خود را برای یک هدیه است.
همه داستان ها و پاسخ ها، که دو مرتاضان جوان در جستجوی خود را برای دریافت کرده بود
مکان Gotama، آنها را نسبت به این منطقه اشاره کرده بود.
و ورود در Savathi، در اولین خانه، قبل از درب که آنها
ایستاد تا التماس، مواد غذایی شده است به آنها ارائه می گردد، و آنها غذا را پذیرفت، و
سیذارتا پرسید: زن، که دست به آنها غذا:
"ما می خواهیم به دانستن، آه خیریه، که در آن بودا ساکن و حاکم است، بسیار آبرومند
، برای ما دو Samanas از جنگل و آمده اند، او را ببیند، کامل
، و برای شنیدن آموزه از دهان او. "
Quoth زن: "در اینجا، شما واقعا به جای حق، شما را از Samanas
جنگل.
شما باید بدانید، در Jetavana، در باغ Anathapindika به یکی از متعالی است
ساکن و حاکم است.
شما زائران وجود دارد باید شب، فضای کافی برای وجود دارد
بی حد و حصر، که گله در اینجا، برای شنیدن تعالیم را از دهان او. "
این گوویندا خوشحال، و پر از شادی او بانگ زد: "خوب، در نتیجه رسیده ایم
مقصد ما و مسیر ما به پایان رسید!
اما به ما می گویند، آه مادر حجاج، او را می دانید، بودا، شما او را دیده
با چشم خود "Quoth زن:" در بسیاری از موارد من را دیده اند
او، 1 متعال.
در روزهای بسیاری، من او را دیده، راه رفتن را از طریق کوچه ها را در سکوت، پوشیدن خود را
ردای زرد، ارائه خود را صدقه دیش در سکوت در درهای خانه ها، ترک
با یک ظرف پر شده است. "
Delightedly، گوویندا گوش فرا داده و در خواست به درخواست و شنیدن خیلی بیشتر است.
اما سیذارتا از او خواست به راه رفتن.
آنها تشکر کرد و ترک کرد و به ندرت تا به حال به آدرس بپرسید، برای زائران و نه بسیاری از
و و راهبان عنوان از جامعه Gotama، در راه خود را به Jetavana بودند.
و از آنجایی که آنها آن را در شب رسید، ورود مداوم، فریاد، و بحث از وجود دارد
کسانی که به دنبال پناهگاه و.
دو Samanas، عادت به زندگی در جنگل، به سرعت و بدون ساخت
هر سر و صدا مکانی برای اقامت و در آنجا تا صبح استراحت.
در طلوع آفتاب، آنها با شگفتی دیدم جمعیت زیادی از مؤمنان و کنجکاو
مردم شب به سر برده بود.
در تمام مسیر از بیشه موجود شگفت انگیزی است، راهبان در جامه زرد، زیر درختان راه می رفت
آنها نشسته اینجا و آنجا، در عمیق تفکر - و یا در یک گفتگو در مورد
امور معنوی، باغ سایه نگاه
مانند شهرستان، پر از مردم، شلوغ مانند زنبور عسل است.
بسیاری از راهبان با خود صدقه ظرف رفت، برای جمع آوری مواد غذایی در شهر
برای ناهار خود، تنها وعده غذایی از روز است.
بودا خود، یک روشنفکر، همچنین در عادت مصرف این پیاده روی بود
به التماس در صبح است.
سیذارتا او را دیدم، و او بلافاصله او را شناخت، تا اگر خدا به او اشاره کرده بود
به او.
او را دیدم، مردی ساده در لباس بلند و گشاد زرد، بلبرینگ صدقه ظرف را در دست دارد، پیاده روی
در سکوت است. «نگاه کن!"
سیذارتا گفت: بی سر و صدا به گوویندا.
"این یکی بودا است." دقت، گوویندا نگاه راهب در
لباس بلند و گشاد زرد، که به نظر می رسید به هیچ وجه از صدها تن از راهبان دیگر متفاوت باشد.
و به زودی، گوویندا همچنین متوجه شدند: این یکی.
و آنها او را دنبال و مشاهده او.
بودا رفت و در راه او، با فروتنی و در عمق افکار او، چهره آرام او بود
نه شاد و نه غمگین، به نظر می رسید آن را به بی سر و صدا از درون و لبخند.
با یک لبخند پنهان، آرام، آرام، تا حدودی شبیه یک کودک سالم، بودا
راه می رفت، لباس بلند و گشاد پوشیده و پای او قرار داده در حالی که همه از راهبان خود را، با توجه به
یک قاعده دقیق.
اما چهره اش و پیاده روی خود، خود را به بی سر و صدا را کاهش داده نگاه، بی سر و صدا آویزان دست
و حتی هر انگشت بی سر و صدا آویزان صلح دست خود را بیان، ابراز
کمال، انجام جستجو،
تقلید، آرام در آرامش unwhithering تنفس، در نور unwhithering،
صلح نجس.
بنابراین Gotama به سمت شهر راه رفت، برای جمع آوری صدقه، و دو Samanas
او صرفا با کمال آرامش خود را به رسمیت شناخته شده، توسط ارامش خود را
ظاهر، که در آن وجود داشت
جستجو، هیچ تمایلی، بدون تقلید، از هیچ تلاشی برای دیده می شود، تنها نور و صلح.
"امروز، ما آموزه از دهان او بشنود." گفت: گوویندا.
سیذارتا بود پاسخ.
او احساس کنجکاوی کمی برای تعالیم، او معتقد نیست که آنها را آموزش
جدید هر چیزی را به او، اما او، فقط به عنوان گوویندا بود، شنیده محتویات این
آموزه های بودا را دوباره و دوباره، هر چند
این گزارش فقط نشان داده اطلاعات دست دوم یا سوم است.
اما دقت او در سر Gotama شانه های او را، پاهای خود را، بی سر و صدا خود را نگاه
آویزان دست، و آن را به او به نظر می رسید به عنوان اگر هر مشترک در هر انگشت از این دست
از این آموزه ها، سخن گفت، نفس
، بازدم معطر، glistened: حقیقت.
این مرد، این بودا راست پایین به حرکت انگشت او بود.
این مرد مقدس بود. پیش از این هرگز، سیذارتا محترم شمرده بود
فرد خیلی پیش از این هرگز او را به یک فرد به همان اندازه این یکی دوست داشت.
آنها هر دو به دنبال بودا تا زمانی که به شهر رسید و سپس در بازگشت
سکوت، آنها خودشان را برای به پرهیز از در این روز در نظر گرفته است.
دیدند Gotama بازگشت - آنچه او خوردند حتی می تواند نه راضی یک پرنده
اشتها، و آنها دیدند که او را به سایه درختان انبه بازنشستگی.
اما در شب، هنگامی که حرارت سرد است و هر کس که در اردوگاه شروع به
شلوغی و در اطراف، آنها شنیده ام تدریس بودا.
آنها صدای او را شنیده و آن را نیز کامل شد، از آرامش کامل بود،
پر از صلح.
Gotama تدریس آموزه های درد و رنج، خاستگاه رنج، راه را برای
تسکین درد و رنج. آرام و واضح بیان آرام او سرازیر شد
در.
رنج زندگی بود، پر از درد و رنج در دنیا بود، اما نجات از رنج بود
یافت شده: نجات او به دست آمد که می توانست راه بودا راه برود.
با، صدای نرم و شرکت در عین حال یکی از با شکوه صحبت می کرد، تدریس چهار آموزه اصلی
تدریس مسیر eightfold، صبورانه به او راه معمول از تعالیم،
نمونه، تکرار، روشن
و بی سر و صدا صدای او hovered بیش از شنوندگان، مانند نور، مانند یک آسمان پرستاره است.
هنگامی که بودا - شب در حال حاضر کاهش یافته بود - به پایان رسید سخنرانی خود، بسیاری زائر میگذاریم
به جلو و خواست تا به جامعه پذیرفته شده است، در تعالیم پناه به دنبال.
و Gotama آنها را با صحبت پذیرفته شده است: "شما شنیده ام تعالیم آن آمده است
به شما. بنابراین ما و پیوستن به راه رفتن در تقدس، برای قرار دادن
پایان دادن به تمام درد و رنج "
بنگر، گوویندا، خجالتی، نیز پا به جلو و گفت: "من همچنین
پناه یکی از با شکوه و آموزه های او، و از او خواست پذیرفته می شوند
جامعه از شاگردان خود را و پذیرفته شده بود.
پس از آن، هنگامی که بودا برای شب گوویندا بازنشسته شده بود، تبدیل به
سیذارتا و مشتاقانه به صحبت کرد: "سیذارتا، آن است که به جای من به شما چوبکاری کردن.
ما هر دو شنیده متعال، ما هر دو درک تعالیم.
گوویندا تعالیم را شنیده است، او در آن پناه گرفته است.
اما شما، به افتخار دوست من، آیا شما هم می خواهید برای راه رفتن راه نجات؟
آیا می خواهید به دریغ، آیا شما می خواهید بیش از این صبر؟
سیذارتا بیدار که اگر او در خواب، او شنید وقتی که کلمات گوویندا بوده است.
برای یک کتاب قطور طولانی، او را به صورت گوویندا نگاه کردم.
سپس او به آرامی صحبت می کرد، در صدا بدون استهزاء: "گوویندا، دوست من، در حال حاضر شما
این مرحله، در حال حاضر شما این مسیر را انتخاب کرده اند.
همیشه، آه گوویندا، شما دوست من شده است، شما همیشه راه می رفت یک قدم پشت سر من.
خیلی وقت ها فکر می کردم: آیا گوویندا برای یک بار نیز یک گام توسط خود او، بدون
من از روح خود را؟
بنگر، در حال حاضر شما به یک مرد تبدیل شده و انتخاب مسیر شما برای خودتان.
من آرزو می کنم که شما می توانید آن را برای پایان دادن به آن، آه دوست من، که شما باید پیدا کنید
رستگاری! "
گوویندا، به طور کامل آن را درک هنوز، تکرار پرسش خود را در بی تاب
لحن: "صحبت می کنند، من به شما التماس می کنم، عزیزم!
به من بگو، از آن نمی تواند هیچ راه دیگری است که شما نیز، آموخته دوست من،
پناه خود را با بودا متعال! "
سیذارتا دست خود را بر روی شانه گوویندا قرار داد: "شما قادر به شنیدن آرزوی خوب من
برای شما، آه گوویندا.
من آن را تکرار: من آرزو می کنم که شما می توانید این مسیر را برای پایان دادن به آن، که شما باید
پیدا کردن نجات! "
گوویندا در این لحظه، متوجه شدم که او را ترک کرده بودند، و او شروع به
گریه. "سیذارتا" او بانگ زد: lamentingly.
سیذارتا با مهربانی به او صحبت کرد: "فراموش نکنید، گوویندا، که شما در حال حاضر یکی از
Samanas بودا!
شما خانه خود را کنار گذاشته و پدر و مادر خود، تولد خود را کنار گذاشته و
اموال، اراده آزاد خود را کنار گذاشته، به انکار همه دوستی.
این همان چیزی است که آموزه های نیاز، این همان چیزی است که یک متعال می خواهد.
این همان چیزی است که شما برای خودتان می خواستم. فردا، آه گوویندا، من شما را ترک
برای یک مدت طولانی، دوستان قدم زدن در بیشه ادامه داد: برای یک مدت طولانی، آنها
وضع وجود دارد و خواب را نشان نداده است.
و بارها و بارها، گوویندا خواست دوست خود، او باید او را به همین دلیل او را بگو
را پناه تعالیم Gotama، تقصیر او را در این
تعالیم.
اما سیذارتا به او پشت هر زمان و گفت: "باش مطالب، گوویندا
خیلی خوب هستند که آموزه های یک متعال، چگونه می تواند گسل در آنها پیدا کنم؟ "
خیلی زود در صبح، پیرو بودا، یکی از قدیمی ترین راهبان خود را، رفت
از طریق باغ و نام تمام کسانی که برای او بود که به عنوان تازه کار پناه خود گرفته
در تعالیم، آنها را در لباس
لباس بلند و گشاد به رنگ زرد و در آموزه های اول و وظایف خود را به آنها آموزش
موقعیت.
سپس گوویندا شکست شل، یک بار دیگر در آغوش دوست دوران کودکی اش و چپ
تازه کار. اما سیذارتا را از طریق بیشه راه رفت،
از دست رفته در اندیشه است.
سپس او اتفاق افتاده به دیدار Gotama، 1 متعال، و هنگامی که او را استقبال با
احترام و نگاه بودا بود پر از مهربانی و آرامش، به مرد جوان
شجاعت خود را احضار و پرسید:
ارجمند برای اجازه صحبت به او.
در سکوت یک متعال راننده سرشونو تکون دادن تصویب کرد.
Quoth سیذارتا: "دیروز، آه 1 متعال، ممتاز برای شنیدن بوده است خود را
آموزه های شگرف. همراه با دوست من، من آمده بود
دور، آموزه های خود را برای شنیدن.
و در حال حاضر دوست من در حال رفتن به ماندن با مردم خود، او را به پناه خود را با گرفته
شما خواهد شد. اما من دوباره به زیارت من شروع می شود. "
"همانطور که شما"، یکی از مقدس مودبانه صحبت کرد.
سیذارتا ادامه داد: "بیش از حد جسورانه سخنرانی من است"، "اما من نمی خواهم به ترک
1 متعال بدون نیاز صادقانه به او گفت افکار من است.
آیا یکی از ارجمند به من گوش دادن به یک لحظه طولانی تر از آن؟ "
در سکوت، بودا راننده سرشونو تکون دادن تصویب کرد.
Quoth سیذارتا: "یک چیز مقدس ترین 1 آه، من خود را در تحسین
آموزه های بیشتر از همه.
همه چیز در آموزه های خود را کاملا روشن است، اثبات شده است، شما در حال ارائه
جهان به عنوان یک زنجیره کامل، زنجیره ای است که هرگز و در هیچ جا شکسته است، زنجیره ای ابدی
لینک که علت و معلول است.
هرگز قبل از این دیده شده است به وضوح پیش از این هرگز، این بوده است
ارائه تا irrefutably، واقعا قلب هر برهمن به ضرب و شتم با
عشق، یک بار او را دیده است دنیا را از طریق
آموزه های خود را کاملا متصل بدون شکاف، به عنوان یک کریستال روشن، بسته نه بر
شانس، از خدایان بسته.
این که آیا آن را ممکن است خوب یا بد، چه زندگی با توجه به آن می شود رنج می برند
یا شادی، من آرزو به بحث، احتمالا این است که لازم نیست - اما یکنواختی
از جهان، که همه چیز را که اتفاق می افتد
متصل است، که بزرگ و همه چیزهای کوچک با همان احاطه
نیروهای زمان، همان قانون از علل به وجود آمدن و از مرگ، این است که
آنچه درخشد از آموزه های متعالی خود را، آه کامل 1.
اما با توجه به تعالیم بسیار خود شما، این اتحاد و توالی لازم از همه
چیزهایی است که با این وجود در یک مکان، از طریق یک شکاف کوچک شکسته، این جهان وحدت است
تاخت و تاز شده توسط بیگانه چیزی، چیزی جدید،
چیزی که شده بود، وجود دارد و نه قبل از آن، و کدام را نمی توان نشان داد و نمی تواند
ثابت شود: این تعالیم خود را از غلبه بر جهان، رستگاری.
اما با این شکاف کوچک، با این نقض کوچک، کل قانون ابدی و یکنواخت
جهان در حال شکستن از هم جدا دوباره و از درجه اعتبار ساقط می شود.
لطفا منو ببخش برای بیان این اعتراض است. "
بی سر و صدا، Gotama بود گوش به او، بی حرکت.
حالا او صحبت می کرد، یکی از کامل، با نوع خود، با صدای او مودب و روشن:
تعالیم اوه، پسر برهمن، و برای شما خوب است که شما شنیده اید
فکر در مورد آن در نتیجه عمیق.
تو شکاف در آن، یک خطا. شما باید در مورد این بیشتر فکر می کنم.
اما هشدار داده می شود، سالک آه از دانش، از زاغه از نظرات و بحث در
در مورد کلمات.
هیچ چیز به نظرات وجود دارد، آنها ممکن است زیبا یا زشت، باهوش یا احمق،
هر کس می تواند آنها را و یا حمایت از دور انداختن آنها.
اما آموزه، شما از من شنیده، بدون نظر، و هدف آنها این است که نه
توضیح جهان را به کسانی که به دنبال دانش.
آنها هدف های مختلف، هدف خود را نجات از رنج است.
این است آنچه Gotama می آموزد، هیچ چیز دیگری. "" من آرزو می کنم که شما، آه 1 متعال، نمی
مرد جوان گفت: "با من عصبانی.
"من به شما مثل این صحبت را با شما در استدلال، به بحث در مورد کلمات.
واقعا حق با شماست، کمی به نظرات وجود دارد.
اما اجازه دهید این یک چیز دیگر می گویند: من برای یک لحظه در شما شک.
من برای یک لحظه است که شما هستند بودا شک نیست، که به شما رسیده اند
هدف، بالاترین هدف به سوی آن هزاران بسیاری از پسران و Brahmans
Brahmans در راه خود هستند.
نجات از مرگ شما یافت می شود. آن را در دوره خود را به شما می آیند
جستجو، خود را در مسیر خود را از طریق افکار، از طریق مدیتیشن، از طریق
تحقق، از طریق روشنگری.
به شما نه با استفاده از آموزه های می آیند!
و - در نتیجه فکر من است، آه 1 متعال، - هیچ کس نجات با استفاده از به دست آوردن
آموزه!
شما نمی قادر به انتقال و به هر کسی، آه 1 ارجمند می گویند، در کلمات و
از طریق آموزه های آنچه را که در ساعت روشنگری برای شما اتفاق افتاده!
آموزه های بودا روشنگرانه حاوی بسیار، آن را برای زندگی می آموزد
اعمال صالح انجام دادند، برای جلوگیری از بد.
اما یکی از چیزهایی است که این بسیار واضح است، این آموزه به طوری محترم وجود دارد
موجود در آنها را رمز و راز از آنچه که متعالی است برای تجربه را شامل نمی شود
خود او به تنهایی در میان صدها هزار نفر.
این است آنچه که من فکر می کردم و متوجه شدم، وقتی که من شنیده ام تعالیم.
به همین دلیل است که من در ادامه سفر من - به دنبال دیگر، تعالیم، برای من می دانم
وجود ندارند، اما به ترک از همه آموزه ها و همه معلمان و رسیدن به من
هدف خودم یا به مرگ.
اما در اغلب موارد، من از این روز فکر می کنم، آه 1 متعال، و از این ساعت، وقتی چشمام
یک مرد مقدس مشهود است.
چشم بودا را بی سر و صدا به زمین نگاه کرد، بی سر و صدا، در متانت کامل
چهره مرموز خندان می شد.
"من آرزو می کنم، یکی از مقدس سخن گفت به آرامی" که افکار خود را در خطا نخواهد بود.
که شما باید به هدف برسند!
اما به من بگو: آیا شما دیده می شود بسیاری از Samanas من، برادر من، که
در تعالیم پناه گرفته شده؟
و آیا فکر می کنید، غریبه آه، آه Samana، آیا شما بر این باورند که بهتر خواهد بود برای
همه آنها را رها تعالیم و بازگشت به زندگی دنیا و
خواسته؟ "
بانگ زد: "دور است که چنین فکر از ذهن من،" سیذارتا.
"من آرزو می کنم که همه آنها باید با تعالیم باقی بماند، که آنها باید خود برسند
جای لینک شما!
به جای من به قضاوت زندگی شخص دیگری نمی باشد.
فقط برای خودم، برای خودم به تنهایی، من باید تصمیم می گیرید، من باید انتخاب، من باید رد.
نجات از خود این است آنچه که ما Samanas جستجو برای، آه 1 متعال است.
اگر من تنها یکی از شاگردان خود را، ارجمند آه، من بیم آن دارند که ممکن است
اتفاق می افتد برای من که فقط به ظاهر، تنها گول زننده خود من خواهد بود آرام می شود و
بخشوده است، اما در حقیقت آن را زنده خواهد بود
و رشد می کنند، پس من خود من با آموزه های جایگزین بود، وظیفه من به دنبال
تو، عشق من به تو، و جامعه راهبان!
با استفاده از نیمی از یک لبخند، با باز بودن بی دریغ و محبت، Gotama نگاه به
چشم غریبه و پیشنهاد او را به با ژست سختی قابل توجه را ترک.
"شما عاقل، Samana آه"، یکی از مقدس سخن گفت.
"شما می دانید که چگونه به صحبت عالمانه، دوست من. خرد بیش از حد به یاد داشته باشید! "
بودا رویگردان شدید، و نگاه و نیم خود را از یک لبخند برای همیشه لطفا برای اچ در باقی مانده
حافظه سیذارتا.
من پیش از این هرگز دیده می شود یک نگاه شخص و لبخند، نشستن و راه رفتن به این ترتیب، او
اندیشه راستی، من قادر به نگاه و لبخند، نشستن و راه رفتن در این راه، بیش از حد، در نتیجه
آزاد، در نتیجه محترم، در نتیجه پنهان، بنابراین باز، در نتیجه مانند کودک و مرموز است.
به راستی، تنها کسی است که در رسیدن به بخش میانی از خود او موفق
نگاه و راه رفتن در این راه.
خوب، من هم به دنبال برای رسیدن به بخش درونی خود من است.
من تو را دیدم یک مرد، سیذارتا فکر، مرد مجرد، قبل از آنها مجبور به کاهش
نگاه.
من نمی خواهم نگاه من قبل از هر گونه پایین تر، قبل از هر گونه نیست.
هیچ آموزه خواهد به من جلب کردن، از آموزه های این مرد از من وسوسه نیست.
من توسط بودا محروم شده، فکر سیذارتا، من محروم، و حتی بیشتر از اون چیزی که
به من داده شده است.
او به من از دوستان من، کسی است که در من بر این باور بود محروم شده و در حال حاضر معتقد است که در
او، که سایه من بوده است و در حال حاضر سایه Gotama.
اما او به من داده سیذارتا، خودم.
>
سیذارتا توسط هرمان هسه فصل 4.
بیداری
هنگامی که سیذارتا بیشه را ترک، که در آن بودا، یکی از کامل، پشت سر ماند.
که در آن گوویندا ماندند، و سپس او احساس کردند که در این بیشه زندگی گذشته خود را نیز
پشت سر ماند و از او جدا.
او در مورد این احساس، که او را به طور کامل پر از بمب، او به آرامی
راه رفتن همراه است.
او عمیقا بمب، مانند غواصی در آب های عمیق او اجازه دهید خود فرو رفتن به پایین
زمین احساس، پایین به جایی که علل دروغ، زیرا برای شناسایی
علل، پس از آن به او به نظر می رسید،
بسیار جوهر تفکر، و این احساس تنهایی را به تحقق به نوبه خود و
دست داده است، اما تبدیل شدن به نهادها و شروع به مانند پرتوهای نور منتشر می کنند، چه در داخل
آنها.
به آرامی راه رفتن همراه سیذارتا بمب. او متوجه شد که او هیچ جوانان بیشتر،
اما به یک مرد تبدیل شده بود.
او متوجه شد که یک چیز، او را ترک کرده بودند، به عنوان یک مار پوست خود باقی مانده، که یکی از
چیزی که دیگر در او وجود داشت، که او را در سراسر جوانی خود را همراه کرده بود و
استفاده می شود بخشی از او را مایل به معلمان و برای گوش دادن به تعالیم.
او همچنین ترک کرده بود معلم که در راه او ظاهر شده بود، حتی او را بالاترین
و خردمندترین معلم، یکی از مقدس ترین، بودا، او را ترک کرده بودند، تا به حال به بخشی با
او، قادر به پذیرش آموزه های او نیست.
آهسته تر، او همراه در افکار خود رفت و خواسته خود را: "اما آنچه این است، چیزی که شما
به دنبال از تعالیم و از معلمان یاد بگیرند، و آنچه را که
تدریس شما بسیار بودند، هنوز قادر به شما یاد می دهد؟ "
و او در بر داشت: "این خود بود، هدف و ماهیت که من به دنبال
یاد بگیرند.
خود بود، من می خواستم به خودم آزاد، که من به دنبال برای غلبه بر.
اما من قادر به غلبه بر آن، می تواند آن را تنها به فریب، می تواند از آن فرار بود،
تنها از آن پنهان کنم.
به راستی، هیچ چیز در این دنیا نگه داشته است بنابراین، افکار من مشغول است، به عنوان این بسیار خود را
خود، این رمز و راز از من زنده بودن، من که یکی و جدا جدا و
از بقیه، من بودن سیذارتا!
و هیچ چیز در این دنیا من می دانم که کمتر از من وجود دارد
سیذارتا! "
پس از تعمق در حالی که به آرامی راه رفتن همراه او در حال حاضر به عنوان این افکار را متوقف
انتظار گرفتار از او، و حق دور چهارم از این یکی دیگر از اندیشه خاست، جدید
فکر، که: "که من می دانم که هیچ چیز
در مورد خودم، که سیذارتا باقی مانده است در نتیجه بیگانه و ناشناخته به من، ناشی از
یک علت، یک علت: من ترس از خودم بود، من از خودم فرار می شد!
جستجو Atman، جستجو برهمن، من مایل به تشریح پوست خود و من خاموش
تمام لایه های آن، برای پیدا کردن هسته از همه لایه برداری در داخل ناشناخته آن، Atman،
زندگی، قسمت الهی، بخش نهایی.
اما من خودم را در این فرآیند از دست داده است. "
سیذارتا چشمان او را باز کرد و به اطراف نگاه، یک لبخند، چهره اش را پر کرده و
احساس از بیداری از خواب طولانی را از طریق او را از سرش سرازیر شد به پایین
او انگشتان پا است.
و از آن بلند بود نه قبل از او دوباره قدم، به سرعت مثل یک مرد می داند که آنچه را که او راه می رفت
کردم تا به انجام است.
"اوه، او فکر کرد که با در نظر گرفتن نفس عمیق" در حال حاضر من فرار سیذارتا از اجازه نمی دهد
دوباره به من!
دیگر، من می خواهم برای شروع افکار من و زندگی من با Atman و با درد و رنج
از جهان است.
من نمی خواهم برای کشتن و تشریح خودم دیگر، برای پیدا کردن یک راز در پشت
خرابه.
نه یوگا، ودا باید من را بیشتر، و نه-ودا Atharva، و نه مرتاضان تدریس، و نه هیچ
نوع تعالیم.
من می خواهم از خودم یاد بگیرند، می خواهند به دانش آموز من، می خواهم به خودم را می شناسم،
راز از سیذارتا. "او اطراف نگاه کرد، تا اگر او دیدن
جهان برای اولین بار.
زیبا است که جهان، جهان رنگارنگ بود، عجیب و مرموز بود
جهان!
اینجا آبی بود، در اینجا زرد، سبز، آسمان و رودخانه سرازیر بود
جنگل و کوه های سفت و سخت، همه از آن زیبا بود، همه آن را مرموز
و جادویی است، و در میان آن بود،
سیذارتا، یکی از بیداری، در راه به خود.
همه از این، این همه زرد و آبی، رودخانه و جنگل، به سیذارتا وارد برای
اولین بار از طریق چشم ها، دیگر طلسم مارا، دیگر
حجاب مایا، دیگر بی معنی و
تنوع تصادفی به ظاهر صرف، مطرود به برهمن عمیقا فکر،
که scorns تنوع، که به دنبال وحدت است.
آبی آبی، رودخانه رودخانه بود، و اگر هم آبی و رودخانه، در سیذارتا،
مفرد و الهی پنهان زندگی می کردند، به طوری که هنوز که راه الوهیت بسیار و
هدف، به اینجا زرد است، در اینجا آبی،
آسمان، وجود دارد جنگل ها، و در اینجا سیذارتا.
هدف و خواص اساسی در جایی در پشت چیزها نبود، آنها
در آنها قرار داشتند، در همه چیز.
چگونه کر و احمق به من بوده است! "او فکر کردم، قدم زدن سریع همراه است.
"وقتی کسی یک متن را می خواند، می خواهد برای کشف معنای آن را، او را خوار شمردن
نمادها و حروف و آنها را فریب، تصادف، و بی ارزش
پوست، اما او آنها را بخوانند، او را مطالعه و دوست داشتن آنها، نامه توسط نامه.
اما من که می خواستم به خواندن کتاب جهان و کتاب وجود خود من، من،
برای به خاطر یک معنی که قبل از من به عنوان خوانده شده پیش بینی کرده بود، مورد تمسخر قرار گرفته نمادها و
نامه های من به نام جهان قابل رویت
فریب، به نام چشم من و فرم زبان من تصادفی و بی ارزش و بدون
ماده.
نه، این است که بر این، من را بیدار کرده اند، من در واقع بیدار شده اند و متولد نشده
پیش از این روز است. "
در فکر این افکار، سیذارتا متوقف شد یک بار دیگر، به طور ناگهانی، به عنوان اگر وجود دارد
مار در مقابل او دراز کشیده در راه است.
از آنجا که ناگهان، او نیز از این امر آگاه شود: او، که در واقع مانند کسی بود
که فقط بیدار بود به بالا و یا مانند یک نوزاد تازه متولد شده، او تا به حال برای شروع زندگی خود را از نو و
شروع دوباره در همان ابتدا.
هنگامی که او در این صبح بسیار از Jetavana بیشه، بیشه که باقی مانده
متعال، در حال حاضر در بیداری، در حال حاضر در مسیر به سمت خود، او به حال هر
هدف، در نظر گرفته به عنوان طبیعی و زمان برای
اعطا شده، که او، پس از سال ها به عنوان زاهدانه، به خانه اش بازگشت و خود را
پدر.
اما در حال حاضر، تنها در این لحظه، زمانی که او متوقف شد تا اگر مار خود دراز کشیده بود
مسیر، او نیز به تحقق این خواب بیدار شد: "اما من دیگر من، من هستم
زاهدانه بیشتر، من یک کشیش نمی شود، من برهمن هر.
هر آنچه که باید در خانه و در محل پدر من کاری انجام دهید؟
تحصیل دارم؟
را ارائه؟ تمرین مراقبه؟
اما همه این است که بیش از همه این است که دیگر در کنار راه من است. "
حرکت، سیذارتا ایستاده باقی مانده وجود دارد، و برای یک لحظه و
نفس، قلب خود را احساس سرد، او را به سرما در سینه اش احساس کردم، به عنوان یک حیوان کوچک، یک پرنده و یا
خرگوش، از دیدن چه به تنهایی او بود.
برای سالیان متمادی، او بدون خانه بوده است و هیچ چیز احساس شده بود.
در حال حاضر، او از آن احساس می شود.
با این حال، حتی در عمیقترین مدیتیشن، او پسر پدرش شده بود، بوده است
برهمن، طبقه بالا، یک روحانی. در حال حاضر، او را به چیزی جز سیذارتا،
awoken 1، هیچ چیز دیگری باقی مانده است.
عمیق، تنفس او، و برای یک لحظه، او احساس سرد و لرزیدند.
هیچ کس به این ترتیب بود تنها به عنوان او بود.
هیچ نجیب زاده که به اشراف تعلق ندارد، هیچ کارگر که تعلق ندارد
به کارگران، و با آنها پناه یافت، زندگی خود را به اشتراک گذاشته شده، به زبان آنها صحبت کرد.
بدون برهمن، که به عنوان Brahmans نمی شود در نظر گرفته و با آنها زندگی می کردند، هیچ زاهدانه
که پناه خود را در صنفی Samanas ها را پیدا کند، و حتی بی کس ترین
زاهد گوشه نشین در جنگل بود نه فقط یک و
به تنهایی، او نیز توسط یک محل را به او تعلق دارد، احاطه شده بود، او همچنین به یک طبقه تعلق دارد.
که در آن او در خانه بود.
گوویندا یک راهب بود، و یک هزار راهبان برادرانش بود، همان لباس بلند و گشاد پوشیده
او در ایمان او ایمان آورده بودند، به زبان خود صحبت کرد.
اما او، سیذارتا، جایی که او متعلق به؟
با آنها زندگی خود را به اشتراک بگذارید؟ که زبان به سخن؟
از این لحظه، زمانی که جهان سراسر او ذوب شده، زمانی که او ایستاده بود به تنهایی
مانند یک ستاره در آسمان، از این لحظه ای از سرما و ناامیدی، سیذارتا ظهور،
خود از قبل، محکم تر متمرکز است.
او احساس این لرزش از بیداری، مبارزه گذشته از این بوده است
تولد.
و این بود طولانی نیست تا زمانی که دوباره در گام های بلند راه می رفت، شروع به ادامه سریع
و بی صبرانه، عنوان دیگر برای خانه، دیگر به پدرش، دیگر
بازگشت.
>
سیذارتا توسط هرمان هسه فصل 5.
KAMALA
سیذارتا چیزی جدید در هر مرحله از مسیر خود آموخته، برای جهان بود
تبدیل شده است، و قلب او مسحور شد.
او را دیدم خورشید بر کوه ها با جنگل های خود و ایجاد بیش از
ساحل از راه دور خود را با خرما، درختان.
در شب، ستاره ها در آسمان در موقعیت ثابت خود و هلال او را دیدم
ماه مانند یک قایق در آبی شناور.
او را دیدم درختان، ستارگان، حیوانات، ابرها، رنگین کمان، سنگ، گیاهان، گل، جریان و
رودخانه، شبنم درخشان در بوته در صبح، کوه ارتفاع از راه دور است که
آبی و کم رنگ، پرندگان خواند و زنبورها،
باد silverishly از طریق میدان برنج منفجر.
همه از این، هزار برابر و رنگارنگ، همیشه بوده است، همیشه خورشید و وجود دارد
ماه میدرخشید، همواره رودخانه ها بود غرش و زنبورها buzzed بود، اما در سابق
زمان محلی شما با تمام این چیزی بیشتر برای بوده است
سیذارتا از حجاب فریبنده و زودگذر، قبل از اینکه چشم خود را بر بی اعتمادی نگاه
به مقصد می شود و اندیشه نفوذ را نابود کردند، از آن لازم نیست
وجود، از آنجایی که این جوهر ذخیره کردن فراتر از آن، در طرف دیگر، قابل مشاهده است.
اما در حال حاضر، چشم آزاد خود را در این سمت ماند، او را دیدم و آگاه شد
قابل مشاهده است، به دنبال به در خانه در این دنیا باشد، جستجو برای جوهر واقعی نیست،
در جهان فراتر از هدف نیست.
زیبا از این دنیا بود، به دنبال در آن به این ترتیب، بدون جستجو، در نتیجه به سادگی، در نتیجه
کودکانه.
زیبا از ماه و ستارگان بود، زیبا و جریان ها و بانک ها،
جنگل و صخره ها، بز و طلا، سوسک، گل و پروانه.
زیبا و دوست داشتنی بود، بنابراین به راه رفتن در سراسر جهان، در نتیجه کودکانه، در نتیجه
awoken، به این ترتیب به آنچه نزدیک است باز، در نتیجه بدون بی اعتمادی است.
متفاوت خورشید سوخته سر، متفاوت سایه ای از جنگل سرد
او را متفاوت جریان و مخزن، کدو و موز طعم.
کوتاه کوتاه روز بود، شب، هر ساعت با سرعت، سرعت دور مانند یک بادبان
دریا و زیر بادبان یک کشتی پر از گنج، پر از شادی بود.
سیذارتا را دیدم گروهی از میمون ها در حال حرکت از طریق تاج پوشش جنگل، بالا
در شاخه و وحشی، آهنگ و حریص خود را شنید.
سیذارتا را دیدم راس گوسفند نر پس از جفت گیری یک زن و با او.
در دریاچه از نی، او را دیدم با رحلت hungrily برای صرف شام خود را شکار پرتاب
خود را از آن دور، در ترس، wiggling و درخشان، ماهی جوان شروع به پریدن کرد
خیل از آب، بوی
قدرت و شور و شوق را به زور از پیچش شتابزده از آب آمد، که
پایک هم زده تا، impetuously شکار. همه از این همیشه وجود داشته، و او
دیده نمی شود، او با آن بوده است.
در حال حاضر او با آن بود، او را به بخشی از آن بود. نور و سایه را از طریق چشمان او زد،
ستارگان و ماه را از طریق قلب او زد.
سیذارتا در راه، همه چیز را به یاد او را در باغ تجربه کرده بودند
Jetavana، آموزش او شنیده بود وجود دارد، بودا الهی، وداع از
گوویندا، گفتگو با یکی از متعالی است.
دوباره او را به یاد خود، او را به یکی از با شکوه، هر کلمه ای سخن گفته بود، و
با شگفتی او از این واقعیت که او وجود دارد گفته بود چیز آگاه شد که او
بود واقعا هنوز رتبهدهی نشده است در این زمان شناخته شده است.
او به Gotama گفت: او، بودا، گنج و راز نبود
تعالیم، اما unexpressable و نه قابل تعلیم است که او در تجربه کرده بودند
یک ساعت یک روشنگری خود را - آن چیزی بود
اما این چیز بسیار که او در حال حاضر به تجربه رسیده است، آنچه که او در حال حاضر شروع به
تجربه می کنند. در حال حاضر، او به تجربه خود او است.
درست است که او در حال حاضر برای یک مدت طولانی بود که خود او Atman بود شناخته می شود، در آن
جوهر تحمل از ویژگی های ابدی همان برهمن.
اما، هرگز او واقعا پیدا کرده این خود، چرا که او به آن را در ضبط می خواستم
خالص اندیشه.
با بدن قطعا عدم اعتماد به نفس، و نه عینک از حواس،
پس از آن نیز فکر نیست، منطقی ذهن، و نه خرد آموخته، نه
توانایی آموخته شده را به منظور جلب نتیجه گیری و
به توسعه اندیشه های قبلی به آنهایی که جدید.
نه، این جهان اندیشه نیز هنوز در این سمت، و نه چیزی را می توان با به دست آورد
کشتن خود تصادفی از حواس، اگر به طور تصادفی خود را از افکار و آموخته
دانش از سوی دیگر فربه شد.
هر دو، افکار و همچنین حواس، همه چیز زیبا بود، به معنای نهایی
هر دو از آنها پنهان شد، هر دو به حال به گوش، هر دو با بازی،
هر دو نه تا به حال به تکبر و نه
overestimated، از هر دو صدای راز حقیقت درونی تا به حال به
دقت درک است.
او می خواست به تلاش برای هیچ چیز، جز آنچه را که صدای او را فرمان به تلاش برای
ساکن در هیچ چیز، به جز که در آن صدا که به توصیه او را به انجام این کار است.
چرا بود Gotama، در آن زمان، در ساعت تمام ساعت ها، زیر درخت بو نشسته،
که در آن روشنگری به او رسید؟
صدا، صدا در دل خود، که او به دنبال استراحت فرمان بود شنیده بود
در زیر این درخت، و او تا به حال نه ارجح تادیب نفس، ارائه،
وضو گرفتن، و نه نماز، نه غذا و نه
نوشیدن، نه خواب و نه خواب، او را به صدا اطاعت بود.
به اطاعت مثل این، نه به فرمان خارجی، تنها به صدا، به آماده
مانند این، این خوب بود، لازم بود، هیچ چیز دیگری لازم بود.
در شب هنگامی که او در کلبه کاه از ferryman رودخانه خواب، سیذارتا بود
یک رویا: گوویندا در مقابل او ایستاده بود، لباس پوشیدن و در لباس بلند و گشاد زرد
زاهدانه.
غم انگیز بود که چگونه گوویندا شبیه، متاسفانه او پرسید: چرا مرا تنها گذاشته ای؟
در این، او در آغوش گوویندا، اسلحه خود را در اطراف او پیچیده است و او را کشیدن
نزدیک به قفسه سینه اش و او را بوسید، آن بود گوویندا نمی شود، اما یک زن، و
پستان پر از زن ظهور
طرز لباس پوشیدن، که در آن سیذارتا دراز و نوشید، شیرینی و شدت طعم شیر از
این سینه است.
طعم آن از زن و مرد، آفتاب و جنگل، حیوانات و گل، از هر
میوه، هر میل شاد.
مست او و ارائه شده و او را بیهوش - وقتی سیذارتا از خواب بیدار شدم،
رودخانه رنگ پریده و از طریق درب کلبه shimmered، و در جنگل، تماس تاریک
جغد resounded عمیق و خوش.
هنگامی که روز آغاز شد، سیذارتا ferryman، میزبان خود خواست تا او را در سراسر
رودخانه است.
ferryman او را در سراسر رودخانه در بامبو، قایق خود را، آب گسترده shimmered
reddishly در نور صبح. او به گفت: "این است که یک رودخانه زیبا،
همراه.
"بله" گفت ferryman، "رودخانه بسیار زیبا است، من آن را دوست دارم بیش از هر چیز.
خیلی وقت ها به آن گوش کرده اند، اغلب من به چشمان خود نگاه کرد، و همیشه من
از آن آموخته است.
می توان از رودخانه آموخته است. "" من از تو، بانی خیر من "را مطرح کردند.
سیذارتا، disembarking در طرف دیگر رودخانه است.
"من هیچ هدیه ای می تواند شما را برای مهمان نوازی خود را به من بدهید، عزیز من، و نیز بدون هیچگونه پیش پرداخت
برای کار شما. من یک مرد بدون یک خانه، یک پسر
برهمن و Samana. "
"من آن را ببینید" را مطرح کردند. ferryman، "و من هر گونه پرداخت از شما انتظار نمی رود و
بهترین هدیه که خواهد بود سفارشی برای مهمانان به تحمل است.
شما به من هدیه زمان دیگری است. "
"آیا شما فکر می کنید؟ پرسید:" سیذارتا amusedly.
"مسلما. این نیز، من از رودخانه آموخته:
همه چیز در حال آمدن است!
تو هم، Samana، پشت خواهد آمد. در حال حاضر خداحافظی!
دوستی خود را پاداش من. بزرگداشت من، زمانی که شما ارائه شده را
خدایان است. "
لبخند، آنها از هم جدا شدند. لبخند بر لب، سیذارتا خوشحال بود
دوستی و محبت را از ferryman.
"او مانند گوویندا،" او با لبخند گفتم: "من در راه من آشنا هستند مانند
گوویندا. همه آنها خدا را شکر، هر چند آنها هستند
که حق دریافت لطف داشته باشد.
همه آنها مطیع، همه می خواهم به دوستان، به اطاعت، کمی فکر می کنم.
مثل بچه ها، همه مردم است. "در حدود ظهر، او از طریق یک روستا آمد.
در مقابل از باغ گل، کودکان نورد در مورد در خیابان بودند، بازی
با کدو تنبل دانه و دریا پوسته، داد زدم و مجادله، اما همه آنها timidly فرار
از Samana ناشناخته است.
در پایان از روستا، مسیر باعث شد از طریق یک جریان، و از طرف
جریان، یک زن جوان زانو زدن و شستن لباس است.
هنگامی که سیذارتا از او استقبال، سرش را بلند کرد و نگاه کردن به او را با لبخند، به طوری که
که او را دیدم در چشمانش سفید درخشان است.
او یک برکت و رحمت به او، آن را به عنوان رسم در میان مسافران، و پرسید که چگونه
دور او هنوز هم به حال برای رفتن به شهرستان های بزرگ برای رسیدن به.
سپس او برخاست و آمد به او، زیبایی دهان مرطوب او سوسو در
چهره جوان او.
او گفتگوی بورسی طنز آمیز را با او رد و بدل شده بود، ازش پرسید که آیا او در حال حاضر خورده بود، و
که آیا آن درست بود که Samanas به تنهایی در جنگل در شب خواب بودند و نمی
مجاز به هر گونه زنان با آنها.
در حالی که صحبت کردن، او پای چپ خود را بر روی یکی از سمت راست خود قرار داده و جنبش به عنوان یک زن ساخته شده
می کند که می خواهید آن نوع لذت جنسی با یک مرد آغاز، که در آن
کتاب های درسی تماس بگیرید "به بالا رفتن از درخت".
سیذارتا احساس گرم کردن خون او، و از آنجا که در این لحظه او تا به حال به خود فکر می کنم
باز رویایش را ببینم، او کمی به پایین خم شدن به زن را بوسید و با لب هایش قهوه ای
نوک پستان از سینه اش.
تا به دنبال او را دیدم، چهره اش خندان پر از شهوت و چشم او، با دانش آموزان قرارداد.
التماس با میل.
سیذارتا نیز احساس علاقه و احساس و منبع در حال حرکت تمایلات جنسی؛ اما از آنجایی که
او یک زن را لمس کرد هرگز قبل از آن، او را برای لحظه ای تردید، در حالی که دست خود را
در حال حاضر آماده شدند برای رسیدن به خارج برای او.
و در این لحظه شنید، مرتعش با ترس، صدای خود درونی خود را،
و این صدا گفت: شماره
سپس، تمام فریبندگی ناپدید شده را از چهره خندان زن جوان، او دیگر نمی دیدم
هر چیز دیگری اما نگاه مرطوب از حیوانی زن در گرما.
مودبانه، او petted گونه او، تبدیل به دور از او و به دور از ناپدید شد
زن نا امید با اقدامات نور را به چوب بامبو.
در این روز، او را به شهرستان های بزرگ قبل از شب رسید و خوشحال بود، برای او
احساس نیاز به میان مردم.
برای مدت زمان طولانی، او در جنگل زندگی کرده بود، و کلبه کاه ferryman
که او در آن خوابیده بود آن شب، سقف برای اولین بار برای مدت طولانی او تا به حال بوده است
سر خود را.
قبل از اینکه شهر در بیشه زیبایی حصار کشیدند، مسافر در آمد در سراسر کوچک
گروه از بندگان، اعم از زن و مرد، سبدهای حمل.
در میان آنها، چهار بندگان در سدان زینتی، صندلی های انجام شده، نشسته یک زن،
معشوقه داشته باشم، بر روی بالش های قرمز در زیر سایبان رنگارنگ.
سیذارتا متوقف شد در ورود به باغ لذت و رژه را تماشا می دیدند،
بندگان، خدمتکاران، سبد، شاهد سدان، صندلی و در آن شاهد بانوی.
بر اساس مو سیاه و سفید، ساخته شده است که به برج بالا بر سر او، او را دیدم بسیار منصفانه، بسیار
ظریف، بسیار هوشمند صورت، دهان قرمز روشن، مانند انجیر تازه ترک، ابرو
است که به خوبی تمایل شدند و در یک نقاشی
قوس بالا، هوشمند و مراقب چشمان تیره، گردن بلند و روشن، رو به افزایش از سبز و
لباس طلایی، استراحت دست عادلانه، بلند و لاغر با دستبند طلایی گسترده ای نسبت به
مچ دست.
سیذارتا را دیدم چه زیبا بود، و قلب او خشنود است.
او عمیقا متمایل شدن، زمانی که صندوقدار صندلی نزدیک تر و صاف کردن، او
نگاه عادلانه، چهره جذاب، برای یک لحظه در چشم های هوشمند با بالا به عنوان خوانده شده
کمان بالا، تنفس در معطر خفیف، او نمی دانست.
با یک لبخند، زنان زیبا برای یک لحظه ناپدید شد و به راننده سرشونو تکون دادن
بیشه، و پس از آن بنده نیز هست.
بنابراین من ورود به این شهرستان، سیذارتا، با یک فال جذاب فکر.
او بلافاصله احساس را به بیشه کشیده شده، اما او در مورد آن فکر کردم، و حالا او تبدیل شد
آگاهی از بندگان و خدمتکاران او را به در ورودی نگاه، چگونه
نفرت، بدگمان، چگونه رد.
من هنوز Samana، او فکر کردم، من هنوز هم زاهدانه و گدا.
من نباید مثل این باقی می ماند، من قادر نخواهد بود برای ورود به بیشه مثل این.
و او خندید.
فرد بعدی که آمد در طول این مسیر او بیشه و نام خواستم
زن، و گفته شد که این بیشه Kamala، فاحشه معروف بود، و
که، در کنار بیشه، او یک خانه در شهر متعلق به.
سپس، او وارد شهر. او یک هدف است.
دنبال کردن هدف خود، او اجازه شهرستان به او خورد، زیرفشار از طریق جریان
خیابان ها، هنوز در مربع ایستاده بود، استراحت بر روی پله ها از سنگ رودخانه.
وقتی که شب آمد، او با دوستان معاون سلمانی، چه کسی او را دیده بود
که در سایه ای از یک قوس در یک ساختمان کار می کنند، که دوباره متوجه شد که دعا در
معبد از ویشنو، که او گفت در مورد داستان ویشنو و لاکشمی.
او در میان قایق های رودخانه، خواب این شب، و در اوایل صبح، قبل از
مشتریان 1 آمد به مغازه اش، او دستیار آرایشگر تراشیدن ریش خود را و
موهای خود را شانه موی خود را قطع و آن را با روغن خوب روغن مالی کردن.
سپس او را به حمام خود را در رودخانه رفت.
هنگامی که در اواخر بعد از ظهر، زیبا Kamala بیشه خود را در او با نزدیک شدن صندوقدار
صندلی، سیذارتا در ورودی ایستاده بود، تعظیم و
فاحشه های تبریک است.
اما این بنده که در پایان بسیار از قطار خود را راه می رفت، او به او motioned و پرسید:
او را برای اطلاع رسانی به معشوقه اش که برهمن جوان مایل به صحبت کردن با او.
بعد از مدتی، بنده بازگشت، از او خواست که منتظر بودند، به دنبال او
انجام او، که او را، بدون یک کلمه را به غرفه، جایی که
Kamala بر روی کاناپه دراز کشیده بود، و او را تنها با او.
شما در حال حاضر ایستاده خارج وجود دارد دیروز، سلام من پرسید: "Kamala.
درست است که من قبلا دیده می شود و استقبال شما دیروز است. "
اما آیا شما نمی دیروز ریش و موی بلند، و گرد و غبار را در موهای شما؟ پوشیدن "
"شما مشاهده کرده اند، شما را دیده اند، همه چیز است.
شما را دیده اند، سیذارتا، پسر برهمن، که خانه اش را ترک کرده است برای تبدیل شدن به
Samana، و چه کسی بوده است Samana به مدت سه سال.
اما در حال حاضر، من این مسیر را ترک و به این شهر آمد و یکی از اولین ملاقات کردم،
حتی قبل از اینکه من به شهر وارد شده بود، به شما.
می گویند این، من به شما برسد، آه Kamala!
شما اولین زنی بود که آنها سیذارتا با چشمان خود را از پرداختن به تبدیل به
زمین.
هرگز من می خواهم به نوبه خود چشم به زمین، زمانی که من در سراسر زیبا
زن است. "Kamala لبخندی زد و بازی با فن خود را از
پر طاووس.
و پرسید: "فقط به من بگو، سیذارتا به من می آیند؟"
"برای شما بگویم و از شما سپاسگزارم که بسیار زیبا است.
و اگر آن را به شما دلگیر نیست، Kamala، من می خواهم به شما دوست من و به
معلم، من می دانم که هنوز هیچ از این هنر است که شما را در بالاترین تسلط
مدرک دانشگاهی است. "
در این، Kamala خندید با صدای بلند. "هرگز پیش از این برای من اتفاق افتاده است، من
دوست، که Samana از جنگل به من آمد و می خواست از من یاد بگیرند!
هرگز پیش از این برای من اتفاق افتاده، که Samana برای من با موی بلند آمد و
قدیمی، لباس پاره شده کمر!
بسیاری از مردان جوان به من می آیند، و نیز فرزندان Brahmans میان آنها وجود دارد، اما آنها
آمده در لباس های زیبا، آنها را در کفش های خوب، آنها باید عطر موهای خود را در
و پول را در کیسه های خود.
این است، اوه Samana، چگونه مردان جوان مانند که به من می آیند. "
Quoth سیذارتا: "در حال حاضر من شروع به از شما یاد بگیرند.
حتی دیروز، من در حال حاضر یادگیری شد.
من قبلا گرفته شده از ریش من، خار مو، روغن را در موهای من.
کمی که هنوز در من گم شده وجود دارد، آه عالی یک: خوب لباس، خوب
کفش، پول در کیسه من.
شما باید بدانید، سیذارتا است مجموعه اهداف سخت تر خود را از چيز جزئي، و او
به آنها رسیده است.
چگونه باید رسیدن به این هدف، که من برای خودم دیروز: به شما
دوست و برای یادگیری و لذت عشق را از شما!
خواهید دید که من به سرعت یاد بگیرند، Kamala، من در حال حاضر چیز سخت تر از آموخته
آنچه شما قرار است به من آموخت.
و در حال حاضر شما به آن: شما با سیذارتا راضی است، با
نفت موجود در موهای او، اما بدون لباس و بدون کفش، بدون پول؟ "
خنده، Kamala گفت: "نه، عزیز من، او را من برآورده نشده است.
لباس همان چیزی است که او باید داشته باشند، لباس زیبا، و کفش، کفش های زیبا، و تعداد زیادی
پول در کیسه خود را، و هدیه برای Kamala.
شما می دانید که در حال حاضر، Samana از جنگل؟
آیا کلمات من به شما علامت "" بله، من مشخص شده شما با عبارت "سیذارتا
بانگ زد. "چگونه می توانم کلماتی که باید علامت
که از دهان!
دهان شما مانند انجیر تازه ترک خورده، Kamala است.
دهان من نیز قرمز است و تازه از آن خواهد شد یک مسابقه مناسب برای شما، شما خواهید دید. -
اما به من بگویید، زیبا Kamala، در تمام ترس از Samana را از شما نمی
جنگل، آمده است که به یاد بگیرند که چگونه به عشق؟ "
"هر چیزی که برای من باید ترس از Samana، Samana احمقانه از جنگل،
که در حال آمدن است از شغال و حتی نمی دانند که در عین حال آنچه زنان؟
"آه، او قوی، Samana، و او ساکت است اما اگر حرف بزند از هر چیزی نیست.
او می تواند شما را مجبور دختر زیبا. او می تواند شما را میگیریم.
او می تواند به شما صدمه دیده است. "
"نه، Samana، من می ترسم از این نیست. آیا هر Samana یا برهمن می ترسند،
ممکن است کسی آمد و او را با شتاب و یادگیری خود را به یغما می برید و از خود گذشتگی های مذهبی خود را،
و عمق خود را از اندیشه؟
نه، آنها خود را بسیار خود را، و او تنها به دور از هر چه او
مایل به ارائه و به هر آنکه او حاضر است برای دادن.
مثل این است، دقیقا مانند این از آن نیز با Kamala و با لذت از
دوست دارم.
زیبا و قرمز دهان Kamala است، اما سعی کنید آن را در برابر اراده Kamala بوسه،
و شما از آن یک قطره از شیرینی بدست آوردن نیست، که می داند که چگونه به دادن
بنابراین بسیاری از چیزهای شیرین!
شما در حال یادگیری به راحتی، سیذارتا، بنابراین شما نیز باید یاد بگیرند این عشق می تواند باشد
به دست آمده با التماس، خرید و آن را به عنوان هدیه، دریافت و آن را در خیابان ها، پیدا کردن، اما آن را
نمی توان به سرقت رفته است.
در این کار، شما را با راه اشتباه آمده است.
نه، آن خواهد بود حیف، اگر یک مرد جوان خوشگل مانند شما مایل به حل آن در
چنین شیوه ای اشتباه است. "
سیذارتا با لبخند تعظیم. "این امر می تواند ترحم، Kamala شما
حق با شماست! این امر می تواند چنین ترحم.
نه، من باید یک قطره از شیرینی از دهان شما از دست دادن نیست، و نه شما را از
معدن!
پس از آن است که حل و فصل: سیذارتا خواهد شد در بازگشت، یک بار او باید به آنچه که او هنوز فاقد
لباس، کفش، پول است. اما صحبت می کنند، دوست داشتنی Kamala، می تواند شما نمی
من یک توصیه کوچک؟ "
"مشاوره؟ چرا که نه؟
که می خواهم مشاوره دادن به فقیر، Samana نادان، که در حال آمدن است
شغال از جنگل؟ "
"عزیز Kamala، بنابراین من از کجا باید برای رفتن توصیه می کنم که این سه چیز
ترین سرعت؟ "" دوست، بسیاری می خواهم بدانم.
شما باید انجام دهید آنچه شما آموخته ام و از آنها بخواهید برای پول، لباس و کفش در بازگشت.
هیچ راه دیگری برای یک مرد فقیر برای به دست آوردن پول وجود دارد.
چه کاری ممکن است شما را قادر به انجام؟
"من فکر می کنم. من می توانم صبر کنید.
من به سرعت می توانید. "" هیچ چیز دیگه ای؟ "
"هیچ چیز نیست.
اما بله، من همچنین می توانید شعر بنویسید. آیا می خواهید به من یک بوسه برای
شعر "" من می خواهم، اگر من شعر را دوست دارید.
عنوان آن چه خواهد بود؟ "
سیذارتا سخن گفت، پس از او تا به حال در مورد آن فکر برای یک لحظه، این آیات:
به بیشه سایه او پا Kamala زیبا، در ایستاده بود ورودی بیشه
قهوه ای Samana.
عمیق، دیدن شکوفه نیلوفر آبی است، متمایل شدن آن مرد، و خندان Kamala تشکر شده است.
دوست داشتنی، فکر مرد جوان، از ارائه برای خدایان، دوست داشتنی بیشتر ارائه شده است
خیلی Kamala.
Kamala دست او را با صدای بلند کف زدند، به طوری که دستبند طلایی clanged.
"زیبا آیات خود را Samana قهوه ای، آه، و حقیقتا، من از دست دادن چیزی وقتی
من شما با دادن یک بوسه برای آنها است. "
او با چشمان خود را beckoned او کج، سر خود را به طوری که چهره اش لیزا را لمس و
دهان خود را در آن دهان که مانند انجیر تازه ترک قرار داده است.
برای مدت زمان طولانی، Kamala او را بوسید، و با حیرت عمیق سیذارتا احساس
چگونه او را آموخت، عاقلانه بود، چگونه او را کنترل، او را رد کرد و اغوا
او را، و بعد از این یکی وجود داشت
به طولانی، مرتب و منظم، متوالی آزمایش بوسه، هر کس متفاوت از
دیگران، او هنوز هم برای دریافت.
تنفس عمیق، او باقی ماند ایستاده که در آن او بود، و در این لحظه بود
شگفت زده شده مانند یک کودک در مورد ظرفی شبیه بشاخ یا قیف دانش و چیزهایی به ارزش
یادگیری، که خود را قبل از اینکه چشم خود را نشان داد.
"بسیار زیبا هستند، آیات خود را، بانگ زد:" Kamala، "اگر من ثروتمند بود، من به شما خواهد داد
قطعه طلا برای آنها.
اما دشوار خواهد بود برای شما برای کسب پول به این ترتیب با آیات که شما نیاز دارید.
شما نیاز به یک مقدار زیادی پول، اگر شما می خواهید به دوست Kamala را. "
شما قادر به بوسه، Kamala! "سیذارتا stammered:.
"بله، من قادر به انجام است، بنابراین من این کار عدم لباس، کفش، دستبند، و تمام
زیبا چیز.
اما آنچه شما را تبدیل به؟ آیا شما قادر به انجام هر چیز دیگری، اما
فکر کردن، روزه، شعر ساخت؟ "
"من هم می دانم آهنگ قربانی، گفت:« سیذارتا، "اما من نمی خواهم به آنها آواز خواندن
هر. من هم می دانم جادوها سحر و جادو، اما من نمی خواهم
به آنها بیشتر صحبت می کنند.
من کتاب مقدس را خوانده ام - "" توقف "Kamala او قطع است.
او گفت: "شما می توانید برای خواندن؟ و نوشت؟
"بدیهی است، من می توانم این کار را انجام دهند.
بسیاری از مردم می توانند این کار "" اکثر مردم نمی تواند.
من همچنین می توانید آن را انجام دهد. بنابراین بسیار خوب است که شما قادر به خواندن
و نوشتن، بسیار خوب است.
همچنین شما می خواهد هنوز هم استفاده از جادوها سحر و جادو است. "
در این لحظه، خدمتکار آمد در حال اجرا و یک پیام را به معشوقه خود زمزمه
گوش.
بازدید کننده There'sa برای من بانگ زد: "Kamala.
"بشتابید و خودتو دور از من، سیذارتا، هیچ کس ممکن است شما را در اینجا ببینید، به یاد داشته باشید!
فردا، من شما را دوباره ببینم. "
اما به دوشیزه یا زن جوان او داد به منظور ارائه مومن برهمن لباس سفید بالا.
بدون درک کامل چه اتفاقی می افتد به او، سیذارتا خود را در بر داشت
توسط دوشیزه یا زن جوان دور کشیده، به ارمغان آورد را به باغ خانه اجتناب مستقیم
مسیر، لباس بالا به عنوان هدیه داده می شود،
منجر به بوته ها، و و فوری اندرز خود را از بیشه
در اسرع وقت بدون آنکه دیده. از نظر محتوایی، او را به عنوان او گفته شده بود.
او به جنگل عادت کرده اند، موفق به خارج شدن از بیشه و بیش از پرچین
بدون اینکه یک صدا.
از نظر محتوایی، او به شهر بازگشت، حمل لباس لوله شده را در زیر خود
بازو است.
در کاروانسرا، که در آن مسافران اقامت، او خود را دم در می چرخاند، بدون
کلمات او را برای غذا خواست، بدون یک کلمه را پذیرفت تکه ای از کیک برنج.
شاید به زودی به عنوان فردا، او فکر کردم، من به هیچ کس برای غذا هر بپرسید.
ناگهان، غرور را در او بالا گرفت. او هیچ Samana شد، آن را دیگر
با تبدیل شدن به او به التماس.
او کیک برنج به یک سگ و بدون غذا باقی ماند.
فکر کردم: "ساده است زندگی که مردم در این جهان منجر شود،" سیذارتا.
"این مشکلات.
همه چیز دشوار، پر زحمت است، و در نهایت نا امید کننده بود.، زمانی که من هنوز
Samana.
در حال حاضر، همه چیز آسان است، آسان می خواهم که درس در بوسیدن، که Kamala ارائه شده است
من
من نیاز به لباس و پول، هیچ چیز دیگری، این، اهداف کوچک و نزدیک، آنها را ندارد
از دست دادن هر خواب.
او در حال حاضر کشف کرده بود و خانه Kamala در شهر مدت ها پیش از او تبدیل وجود دارد
روز بعد. "همه چیز در حال کار از خوب،" او به نام
به او.
"آنها از شما انتظار او در Kamaswami، ثروتمند تاجر از شهر است.
اگر او شما را دوست دارید، او شما را به خدمات خود را بپذیرید.
هوشمند، قهوه ای Samana.
من تا به حال دیگران به او میگویند در مورد شما. با ادب نسبت به او، او بسیار قدرتمند است.
اما نمی شود بیش از حد متواضع!
من نمی خواهم شما را بنده خود را برای تبدیل شدن، شما باید تبدیل به معادل خود و یا دیگری من
با شما راضی است. Kamaswami شروع به پیر و تنبل است.
اگر او شما را دوست دارید، او شما را با تعداد زیادی واگذار نماید. "
سیذارتا او تشکر کرد و خندید، و هنگامی که او در بر داشت که او تا به حال خورده
هر چیز دیروز و امروز، او نان و میوه ها فرستاده شده و درمان او را به آن است.
"شما شده ام خوش شانس،" او گفت که زمانی که آنها از هم جدا، "من باز کردن یک درب پس از دیگری
برای شما. آخر چطور می شود؟
طلسم را دارید؟ "
سیذارتا گفت: "دیروز، من به شما گفت من می دانستم که چگونه به فکر می کنم، به صبر، و به سرعت،
اما شما فکر می کنید این بود که بدون استفاده است. اما برای خیلی چیزها مفید است، Kamala
خواهید دید.
شما خواهید دید که Samanas های احمق در حال یادگیری و قادر به انجام کارهای بسیاری زیبا
در جنگل، که امثال شما قادر نه.
روز قبل از روز گذشته، من هنوز هم یک گدا کرک شده، به محض اینکه دیروز من
Kamala را بوسید، و به زودی من یک تاجر و پول و همه آن چیزهایی که شما
اصرار بر.
"خب بله، او پذیرفته است. اما جایی که شما را بدون من باشی؟
چه شما باشد، اگر Kamala شد شما کمک نمی کند؟ "
"عزیز Kamala، گفت:« سیذارتا و صاف به قد کامل او، "وقتی که من
به شما به بیشه شما آمد، من اولین قدم.
این قطعنامه برای یادگیری عشق از این زیبا ترین زن بود.
از آن لحظه وقتی که من این قطعنامه ساخته شده بود، من هم می دانستند که من می حمل
آن را.
من می دانستم که شما می توانید به من کمک کند، در نگاه اول خود را در ورود بیشه من
در حال حاضر آن را می دانستند. "" اما اگر من تا به حال نشده است حاضر است؟ "
"شما مایل بودند.
نگاه کن، Kamala: هنگامی که شما پرتاب سنگ به داخل آب، آن را به سریع ترین سرعت
البته به پایین از آب. این است که چگونه است که سیذارتا است
هدف قطعنامه.
سیذارتا هیچ کاری نمی کند، او منتظر می ماند، او فکر می کند، او روزه است، اما او را از طریق عبور
چیزهایی از جهان مانند سنگ در آب، بدون انجام هر کاری، بدون
تکان دهنده است. او کشیده شده است، به او اجازه می دهد تا خود را به سقوط است.
هدف او، او را به خود جذب می کند، چرا که او اجازه نمی دهد هر چیزی را وارد کنید نفس خود را که ممکن است
مخالفت با هدف.
این است آنچه سیذارتا در میان Samanas آموخته است.
این همان چیزی است که احمق ها تماس بگیرید سحر و جادو و که فکر می کنند که این امر می تواند با استفاده از تاثیر
ارواح.
هیچ چیز است که توسط ارواح تاثیر هیچ ارواح وجود دارد.
هر کس می تواند سحر و جادو انجام، هر کس می تواند به اهداف خود برسد، اگر او قادر است فکر می کنم، اگر
او قادر به صبر کردن است، اگر او قادر است به سرعت.
Kamala گوش به او شده است. او صدای او را دوست داشت، او عاشق نگاه
از چشمان او. او گفت: "شاید این است تا" بی سر و صدا، "را به عنوان
شما می گویید، دوست است.
اما شاید از آن نیز این است که سیذارتا مردی خوش تیپ، که خود را
نگاه خشنود زنان، که در نتیجه خوب بخت در حال آمدن به سوی او. "
سیذارتا با یک بوسه خداحافظی کرد.
"من آرزو می کنم که آن را باید در این راه، معلم من که نگاه من باید به شما لطفا.
که بخت و اقبال همیشه خوب باید به من از جهت خود را! "
>