Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل سوم
چیزی که بعد از من به یاد داشته باشید ، بیدار شدن از خواب با احساس که اگر من تا به حال به حال خوفناک
کابوس ، و شاهد قبل از من تابش خیره کننده وحشتناک قرمز ، عبور با میله های ضخیم سیاه و سفید است.
من شنیده ام صدای بیش از حد ، صحبت با صدای توخالی ، و به عنوان اگر با عجله از باد گنگ
یا آب : بی قراری ، عدم قطعیت ، و حس تمام غالب ترور اشتباه
دانشکده های من.
قبل از اینکه طولانی است ، من مطلع شدند که برخی از من دست زدن ، بلند کردن اجسام سنگین به من اندازی و پشتیبانی
من در حالت نشسته ، و tenderly از من تا به حال تا کنون مطرح شده و یا
تایید قبل از.
من سر من در برابر یک بالش یا بازو استراحت ، و احساس آسان است.
در پنج دقیقه بیشتر ابری از سردرگمی حل : من می دانستم که به خوبی
که من در بستر خود من بود ، و تابش خیره کننده قرمز آتش سوزی مهد کودک بود.
شب بود : شمع سوخته بر روی میز ؛ Bessie در تخت پا با حوضه ایستاد
در دست او ، و آقایی نشسته در صندلی نزدیک بالش من ، تکیه بیش از من است.
من احساس تسکین نا گفتنی ، یک تسکین دهنده اعتقاد راسخ حفاظت و امنیت ، هنگامی که
من می دانستم که یک غریبه در اتاق وجود دارد ، یک فرد تعلق نمی
Gateshead ، و نه مربوط به خانم رید.
چرخش از Bessie (هر چند حضور او به مراتب کمتر نفرت انگیز به من نسبت به
راهب بزرگ ، به عنوان مثال ، شده) ، مورد بررسی قرار چهره نجیب زاده :
او را می شناخت ؛ آقای لوید ، داروساز ،
گاهی اوقات در خانم رید به نام وقتی که خدمتکاران رنجور شد : برای خود و
بچه ها او را استخدام یک پزشک. "خب ، من که هستم؟" او پرسید.
من تلفظ نام او او را در همان زمان در دست من ، ارائه : او آن را در زمان ، لبخند زدن و
گفت : "ما باید انجام دهید به خوبی و توسط."
سپس او به من گذاشته پایین ، و پرداختن به Bessie ، متهم خود را به بسیار مراقب باشید که
من در طول شب آشفته بود.
با توجه به برخی از جهات بیشتر ، و intimates که او باید دوباره تماس بگیرید
روز بعد ، ترک او ، به سوگ من : من احساس تا پناه و دوست در حالی که او در شنبه
صندلی نزدیک بالش من ، و او به عنوان بسته
درب پس از او ، تمام اتاق تاریک و قلب من دوباره غرق : غیر قابل اظهار
غم و اندوه به آن وزن پایین. آیا احساس می کنید به عنوان اگر شما باید در خواب ، خانم؟ "
پرسید : Bessie ، و نه آرام.
به ندرت جرأت او پاسخ به من ، برای من می ترسید حکم بعدی ممکن است خشن.
"من سعی خواهد کرد." "آیا می خواهید به نوشیدن ، یا می تواند شما را بخورند
هر چیزی؟ "
"نه ، متشکرم ، Bessie." "من فکر می کنم من باید به رختخواب بروید ، برای آن است
گذشته دوازده ساعت ، اما ممکن است شما به من اگر شما می خواهید هر چیزی که در شب تماس بگیرید ".
شگفت انگیز تمدن!
این به من جسارت به یک سوال بپرسید. "Bessie ، موضوع را با من چه؟
من بد؟ "
شما بیمار کاهش یافت ، گمان می کنم ، در قرمز اتاق با گریه و شما بهتر به زودی ، هیچ
شک. "Bessie رفت به آپارتمان خدمتگزار ،
بود که نزدیک است.
من شنیده ام او را می گویند --
"سارا می آیند و خواب با من در مهد کودک و من برای زندگی من به تنهایی daren't
با آن کودک فقیر به شب : که او ممکن است بمیرد ، چنین چیزی عجیب و غریب او باید
که این مناسب : من تعجب می کنم که اگر او را دیدم هر چیزی است.
Missis بود و نه بیش از حد سخت است. "
سارا پشت با او آمد و هر دو آنها به رختخواب رفت ، آنها زمزمه با هم
نیم ساعت قبل از خوابش برد.
من گرفتار فرستادن اسکرپ مکالمه خود را ، که از آن من توانستم فقط بیش از حد و مجزا به
استنباط موضوع اصلی مورد بحث.
"چیزی که او را تصویب می رسد ، همه در رنگ سفید لباس ، و از میان رفت" -- "سگ بزرگ سیاه و سفید
پشت سر او "--" سه raps با صدای بلند بر روی درب اتاق "--" نور در حیاط کلیسا
فقط بر سر قبر او ، "و ج
و ج در تاریخ و زمان آخرین هر دو خواب از : آتش و شمع
رفت بیرون.
برای من ، این ساعت از آن شب طولانی که در بیداری مخوف به تصویب رسید ؛ تیره و تار شده توسط
ترس : ترس مانند کودکان تنها می تواند احساس راحتی کنید.
بدون بیماری جسمانی شدید یا طولانی مدت به دنبال این حادثه از اتاق قرمز ؛
فقط داد اعصاب من شوک که من احساس می کنم طنین به این روز است.
بله ، خانم رید ، به شما مدیون برخی از چنگال ترس از درد و رنج روانی ، اما من باید
ببخش شما ، برای شما می دانستم که آنچه شما انجام : در حالی که قلب و خارق من رشته ، شما فکر می کنید
شما تنها بیخ propensities بد من است.
ظهر روز بعد ، با من بود و لباس و شال نشسته در کودکستان پیچیده
کوره فولاد سازی دهان.
احساس کردم از لحاظ جسمی ضعیف و شکسته : اما بدتر از من بیماری غیر قابل توصیف بود
wretchedness ذهن : wretchedness که رسم از من اشک سکوت نگه داشته ، بدون
زودتر از من پاک یکی نمک قطره از گونه من از دیگری به دنبال داشت.
با این حال ، من فکر کردم ، من باید شده اند خوشحال می کند ، برای هیچ یک از شانه وجود دارد ، آنها
در حمل با مادر خود رفته است.
راهب بزرگ ، بیش از حد ، خیاطی ، در اتاق دیگری بود و Bessie ، به عنوان او منتقل شد اینطرفی و انطرف تر ،
قرار دادن دور اسباب بازی و دسته بندی و مرتب زیر شلواری ، خطاب به من در هر حال حاضر و پس از آن یک کلمه
از مهربانی غیرمعتاد.
این حالت از مسائل را باید به من شده است بهشت صلح ، عادت کرده اند که من به بود
زندگی را از سرزنش و توبیخ رسمی پیوسته و *** بیهوده ، اما ، در واقع ، اعصاب متصلب من
در حال حاضر در چنین حکومتی که هیچ آرامش می تواند
تسکین ، و هیچ تحریک لذت آنها را agreeably.
Bessie پایین به داخل آشپزخانه شده بود ، و او را با او ترش در برخی آورده
روشن به رنگ چین بشقاب ، که پرنده ای از بهشت ، جوجه اشیانه در حلقه ها و دسته های
convolvuli و rosebuds ، معتاد شده بود
به هم بزنید به من مشتاقانه ترین حس تحسین و که بشقاب من تا به حال اغلب
درخواست اجازه داده شود را در دست من به منظور بررسی بیشتر از نزدیک ، اما
همیشه تا کنون به حال از چنین امتیازی نالایق تلقی شده است.
این کشتی با ارزش در حال حاضر روی زانوی من قرار گرفت و صمیمانه از من دعوت شده بود برای خوردن
انگشتری شیرینی ظریف بر آن است.
نفع بیهوده! آینده ، مانند اکثر موارد دیگر مدت ها به تعویق افتاده است و اغلب برای آرزوی به نفع ،
خیلی دیر!
من می توانم ترش خوردن نیست ؛ و پرهای زینتی از پرنده ، tints از گل ،
به نظر می رسید عجیبی پژمرده : من با قرار دادن هر دو بشقاب و ترش دور.
Bessie پرسید : اگر من یک کتاب : کتاب کلمه عمل به عنوان یک محرک گذرا ،
و من التماس او را به واکشی سفرهای گالیور از کتابخانه.
این کتاب به من تا به حال دوباره و دوباره با شوق perused.
من آن روایت از واقعیت در نظر گرفته و کشف شده در آن یک سیاهرگ از علاقه عمیق تر
نسبت به آنچه که من در افسانه ها در بر داشت : به عنوان الف ، داشتن آنها را بیهوده در میان به دنبال
برگ های گل انگشتانه و زنگ ، تحت قارچ
و در زیر زمین پیچک مواد لازم برای پوشش دیوار قدیمی - nooks ، من در طول ساخته ذهن من بود
حقیقت تلخ ، که آنها همه از انگلستان به برخی از کشور وحشیانه رفته که در آن
جنگل وایلدر و ضخیم تر شد ، و
جمعیت اندک تر ، در حالی که ، Lilliput و Brobdignag که در مرام و منش من ، جامد
بخش هایی از سطح زمین ، من شک که من ممکن است یک روز ، با در نظر گرفتن طولانی نیست
سفر ، با چشم خودم کمی
زمینه ها ، خانه ها و درختان ، مردم مصغر ، گاو کوچک ، گاو ، گوسفند ، و پرندگان
قلمرو و جنگل مزارع ذرت بالا ، mastiffs توانا ، هیولا
گربه ها ، برج مانند مردان و زنان ، از سوی دیگر.
با این حال ، زمانی که این حجم گرامی در حال حاضر در دست من قرار داده بود -- وقتی که من بیش از آن تبدیل شده
برگ ، و به دنبال در تصاویر شگفت انگیزی آن افسون من تا به حال ، تا کنون ، هرگز
موفق به پیدا کردن -- همه وهم آور و دلتنگ کننده بود ؛
غول goblins لاغر ، pigmies IMPS بدخواه و ترس ، گالیور بودند
سرگردان در متروک ترین ترین ترس و مناطق خطرناک.
من این کتاب ، که من جرأت دیگر مطالعه کردن ، بسته و آن را بر روی میز قرار داده ، در کنار
untasted ترش.
Bessie در حال حاضر به پایان رسانده گرد و tidying اتاق ، و از شسته دست هایش ، او
باز یک کشو خاص کوچک ، پر از تکه تکه های پر زرق و برق از ابریشم و ساتن ، و
شروع به ساخت نوعی کلاه بی لبه زنانه ومردانه جدید برای عروسک Georgiana.
در ضمن او خواند : آهنگ او بود --
در روز هنگامی که ما gipsying رفت ، خیلی وقت پیش. "
من تا به حال اغلب این آهنگ قبل ، و همیشه با لذت پر جنب و جوش شنیده ، برای Bessie بود
یک صدای شیرین ، -- حداقل ، من فکر کردم تا.
اما اکنون ، اگر چه صدای او هنوز هم شیرین بود ، من در ملودی آن نا معلوم
غم و اندوه است.
گاهی اوقات ، سرگرم با کار او ، او خواندم خودداری بسیار کم ، بسیار
lingeringly ، "خیلی وقت پیش" مثل غم انگیزترین اهنگ از سرود مراسم تشییع جنازه آمد.
او را به یکی دیگر از تصنیف گذشت این زمان واقعا مغموم.
"پاهایم آنها درد ، و اندام من آنها خسته ؛
مدت ها است که راه ، و کوه ها وحشی هستند ؛
به زودی گرگ و میش نزدیک moonless و دلتنگ کننده
در طول مسیر از کودک یتیم فقیر است.
چرا من آنها ارسال تا کنون و به همین ترتیب تنهایی ، بالا که در آن گسترش moors و سنگ های خاکستری
انباشت اشیاء بدست آمده؟
مردان سخت دل ، و فرشتگان نوع تنها بر فراز دیده بان مراحل یک یتیم فقیر
کودک.
با این وجود راه دور و نرم نسیم شب می آید ،
ابرها وجود دارد ، هیچ ، و ستاره روشن پرتو خفیف ،
خدا در رحمت خود ، حفاظت از ، آسایش و امیدواریم که به کودک یتیم فقیر است.
Ev'n باید متجاوز از گذشت پل شکسته سقوط ،
یا ولگرد در باتلاق ، توسط چراغ های کاذب beguiled ،
هنوز هم پدر من ، با وعده و برکت ،
را به اغوش حمل کردن او فرزند یتیم فقیر.
تصور می کردند که برای قدرت باید از من سود وجود دارد ،
البته هر دو از سرپناه و despoiled خویش و قوم ؛
بهشت خانه و استراحت به من شکست ؛
خدا یک دوست برای کودکان یتیم فقیر است. "
"، خانم جین ، گریه نکن ، گفت :" Bessie به عنوان او به پایان رسید.
او نیز ممکن است به آتش گفت ، "سوختگی نیست!" اما چگونه می تواند او الهی
مرضی رنج می برند که من طعمه بود؟
در این دوره از صبح آقای لوید دوباره آمد.
چه ، در حال حاضر! "گفت که او ، به عنوان او وارد کودکستان.
"خب ، پرستار ، اینکه او چگونه است؟"
Bessie جواب داد که من خیلی خوب انجام شده بود. "سپس او باید به نگاه شاد تر.
بیا این جا ، خانم جین : نام شما جین ، آن را نه "؟
"بله ، آقا ، جین ایر."
"خب ، شما شده اند گریه ، دوشیزه جین ایر ، می تواند آنچه در مورد من به شما بگویم؟
آیا شما هر درد است؟ "" نه ، آقا. "
"آه! من با جرات گفتن او گریه چون او نمی تواند بیرون رفتن با Missis در
کالسکه interposed : "Bessie. "مسلما نه! به همین دلیل ، او خیلی قدیمی است برای چنین
pettishness. "
من فکر کردم بیش از حد و اعتماد به نفس من به اتهام کاذب زخمی ، من در پاسخ
بی درنگ ، "من برای چنین چیزی در زندگی ام گریه هرگز : من نفرت بیرون رفتن در
کالسکه.
من گریه چون من بدبختی می کنم. "" اوه اه ، خانم! گفت : "Bessie.
داروساز خوب ظاهر کمی گیج است.
من قبل از او ایستاده بود ، او چشم خود را بر روی من ثابت بسیار به طور پیوسته : چشم های او
کوچک و خاکستری ؛ نه چندان روشن ، اما من به جرات می گفت من باید فکر می کنم آنها را بسیار زیرکانه در حال حاضر : او تا به حال
سخت برجسته در عین حال خوش مزاج به دنبال چهره.
پس از در نظر گرفته مرا در اوقات فراغت ، او گفت : -- "چه شما بیمار دیروز؟"
"او تا به حال سقوط ، گفت :" Bessie ، دوباره در ورد خود قرار دادن.
"پاییز! به همین دلیل است که مثل یک نوزاد دوباره! او مدیریت را به راه رفتن در سن او نیست؟
او باید هشت یا نه ساله است. "
من پایین زدم ، توضیح بلانت بود ، از من دیگر ***
اضطراب سخت و ناگهانی از غرور میگردند. "اما من بیمار را ندارد ،" من ، در حالی که آقای لوید
خود را به خرج کردن از انفیه زدن کمک کرد.
همانطور که وی در بازگشت به جعبه به جیب نیم تنه یا ژیلت خود ، یک زنگ با صدای بلند زنگ زد
شام بندگان او می دانست آنچه در آن بود.
که برای شما ، پرستار ، گفت : "او ،" شما پایین می توانید بروید ، من به خانم جین یک سخنرانی تا
شما آمده است. "
Bessie و نه را در آنجا ماند ، اما او مجبور به رفتن شد ، چرا که دقت در
وعده های غذایی سختگیرانه در Gateshead سالن اجرا شد.
"پاییز را ندارد شما بیمار شوید؟ چه ، و سپس به دنبال :" آقای لوید زمانی که Bessie شد
رفته است. "من در یک اتاق بسته شد که در آن وجود دارد
شبح تا پس از تاریک. "
من آقای لوید لبخند و اخم را در همان زمان دیدم.
"شبح! چه شما یک نوزاد بعد از همه!
شما از ارواح می ترسند؟ "
"شبح آقای رید من : او در آن اتاق درگذشت ، و گذاشته شد وجود دارد.
نه Bessie و نه هیچ کس دیگری را به آن در شب ، اگر آنها می توانید آن را کمک کند و
آن را بی رحمانه به من خفه شو به تنهایی بدون شمع بود ، -- تا بی رحمانه است که من فکر می کنم من باید
فراموش هرگز آن را. "
"مزخرف! و آن را که باعث می شود شما تا بدبختی؟
آیا شما در حال حاضر در نور روز ترسند؟ "
"نه : اما شب دوباره خواهد آمد قبل از اینکه طولانی و علاوه بر این ، -- من ناراضی هستم -- بسیار ناراضی ،
برای چیزهای دیگر است. "" دیگر چه چیز؟
آیا می توانید به من برخی از آنها را بگویید؟ "
چقدر من آرزو به آن پاسخ کامل به این سوال!
چقدر دشوار بود به فریم پاسخ
کودکان می توانند احساس کنید ، اما آنها می توانند احساسات خود را تجزیه و تحلیل و در صورت تجزیه و تحلیل
تا حدی در تفکر عملی گردد ، می دانند که چگونه به بیان نتیجه نیست
فرآیند را در کلمات.
ترس ، با این حال ، از دست دادن این فرصت اولین و تنها تسکین غم و اندوه من
انتقال آن ، من ، پس از یک وقفه مختل شده ، ساختگی به فریم ناچیز ، هر چند ، تا آنجا
به عنوان آن می رفت ، پاسخ درست.
برای یک چیز ، من هیچ پدر یا مادر ، برادران و یا خواهران است. "
"شما باید نوع عمه و پسرعموهای." باز هم متوقف شد و پس از آن bunglingly enounced --
اما جان رید من زدم پایین و عمه من در اتاق قرمز خفه شو. "
آقای لوید بار دوم خود را انفیه زدن جعبه.
"آیا شما فکر می کنید Gateshead هال یک خانه بسیار زیبا نیست؟" پرسید : او.
"آیا شما به چنین جای خوب برای زندگی در بسیار سپاسگزار نیست؟"
"این خانه من نیست ، سر و راهب بزرگ می گوید : من حق کمتری نسبت به بنده است."
"پیف! احمقانه شما نمی تواند به اندازه کافی برای مایل به ترک چنین جای پر زرق و برق؟ "
"اگر من تا به حال هر جای دیگری برای رفتن ، من باید خوشحالم که آن را ترک کنید ، اما من هرگز نمی تواند دور
از Gateshead تا من یک زن "و" شاید شما ممکن است -- چه کسی می داند؟
آیا شما هر گونه روابط در کنار خانم رید؟ "
"من فکر می کنم ، نه آقا." "هیچ کدام متعلق به پدر خود را؟"
"من نمی دانم.
پرسیدم عمه رید یک بار ، و او گفت که احتمالا من ممکن است برخی از فقیر ، کم
روابط به نام ایر ، اما او هیچ چیزی در مورد آنها می دانستند. "
"اگر شما چنین بود ، شما می خواهم برای رفتن به آنها؟"
من منعکس شده است.
فقر ترسناک به نظر می رسد به مردم رشد کرده و هنوز هم بیشتر از آن به کودکان : آنها را نه چندان
ایده کوشا ، کار ، فقر محترم ؛ آنها از کلمه تنها به عنوان فکر می کنم
در ارتباط با لباس های پاره پاره ، غذا نازل ،
grates fireless ، منش بی ادب ، و گناهی خالی debasing : فقر برای من مترادف با
تخریب می باشند. : "نه ، من نباید به تعلق به فقرا
مردم ، "پاسخ من بود.
"حتی اگر آنها مهربان شما؟"
من سر من را تکان داد : من نمی توانستم چگونه مردم فقیر به حال بدان معنی است که نوع و
سپس به یاد بگیرند که مثل آنها صحبت می کنند ، به اتخاذ رفتار خود ، به بی سواد ، به رشد
مانند یکی از زنان فقیر من دیدم گاهی اوقات
مراقبت از فرزند خود و یا شستن لباس خود را در درب کلبه روستا
Gateshead : نه ، من قهرمانانه به اندازه کافی برای خرید آزادی در قیمت کاست.
اما بستگان خود را به طوری بسیار ضعیف است؟
آیا آنها کار مردم "" من نمی تواند بگوید؟ عمه رید می گوید : اگر من
وجود داشته باشد ، آنها باید مجموعه ای گدامنش : من نباید مانند گدایی به رفتن ".
"آیا می خواهید به مدرسه بروند؟"
باز هم منعکس شده است : من به ندرت می دانستند چه مدرسه بود : Bessie گاهی از آن سخن گفت به عنوان
جایی که زنان جوان نشست سهام ، به تن backboards ، و انتظار می رود شد
بسیار نجیبانه و دقیق : جان
رید مدرسه خود را منفور ، و کارشناسی ارشد خود را مورد آزار قرار گرفته ، اما سلیقه جان رید هیچ قانون
برای استخراج از معادن ، و اگر حساب Bessie انضباط مدرسه (از جوانان جمع آوری شده
خانم ها از یک خانواده جایی که او زندگی می کرده اند
قبل از آمدن به Gateshead) تا حدودی وحشتناک بودند ، جزئیات خود را از برخی از
دستاوردهای به دست آمده توسط این خانم ها همان جوان بود ، من فکر کردم ، به همان اندازه
جذاب است.
او از نقاشی های زیبا از مناظر و گلها شده توسط آنها را اعدام افتخار ، از
آهنگ های آنها می تواند آواز بخواند و قطعات آنها می توانند بازی کنند ، دستی آنها می توانند خالص ، از فرانسه
کتاب های آنها می تواند ترجمه ، تا روح من به تقلید منتقل شد و همانطور که گوش.
علاوه بر این ، مدرسه خواهد بود یک تغییر کامل : این سفر طولانی ، تمام ضمنی
جدایی از Gateshead ، ورود به زندگی جدید است.
این نتیجه قابل شنیدن از گزارشات و من : "من در واقع باید به مدرسه بروند ،".
"خوب ، خوب! که می داند چه ممکن است رخ دهد؟ گفت : «آقای لوید ، به عنوان او بلند شده است.
"کودک باید به تغییر هوا و صحنه ،" او اضافه کرد ، صحبت کردن با خود ؛
"اعصاب و نه در یک کشور خوب است."
Bessie در حال حاضر بازگشت و در همان لحظه کالسکه نورد شنیده بود و سنگ ریزه
راه رفتن. "این است که معشوقه ، پرستار شما؟ پرسید :" آقای
لوید.
"من باید به سخن گفتن به او قبل از اینکه بروم."
Bessie او را دعوت به صبحانه اتاق راه برود ، و منجر به راهی برای خروج.
در مصاحبه ای که بین او و خانم رید به دنبال ، من فرض ، از پس از
ظهور ، که داروساز جرأت به توصیه من به مدرسه فرستاده می شود ؛
توصیه بدون شک شد به آسانی
به عنوان راهب بزرگ گفت ، در بحث در مورد موضوع با Bessie ، به اندازه کافی به تصویب رسید
هر دو شنبه دوخت در مهد کودک یک شب ، پس از من در رختخواب بود ، و ، به عنوان فکر می کردند ،
خواب Missis بود ، او جرأت گفت ، خوشحالم
به اندازه کافی برای خلاص شدن از شر چنین خسته کننده ، کودک نا مرغوب که همیشه نگاه به عنوان اگر
او تماشا می کردند همه ، و توطئه تمهید زیر جلی. "
راهب بزرگ ، من فکر می کنم ، به من داد اعتباری برای نوعی از Fawkes گای کودکانه.
در آن همین مناسبت من ، برای اولین بار یاد گرفتم ، از خانم عزیز راهب بزرگ
ارتباطات به Bessie ، که پدر من یک روحانی فقیر شده بود ، که مادرم
او را در برابر خواسته او ازدواج کرده بود
دوستان ، که مسابقه را در زیر خود را در نظر ؛ که رید پدر بزرگ من بود
تحریک شده در نافرمانی او ، او را قطع بدون شیلینگ ؛ که بعد از من
پدر و مادر ازدواج شده بود و یک سال ،
دومی گرفتار تب تیفوس در حالی که بازدید از میان فقیر بزرگ
ساخت شهر که در آن curacy او واقع شده بود ، و جایی که بیماری شد و سپس
شایع : که مادر من در زمان
عفونت از او ، و هر دو ظرف یک ماه از یکدیگر درگذشت.
Bessie ، زمانی که او این روایت را شنیده ، آهی کشید و گفت : "خانم جین پور به
pitied ، بیش از حد ، راهب بزرگ است. "
"بله" پاسخ راهب بزرگ "اگر او زیبا ، کودک زیبا ، ممکن است کسی دلسوز
forlornness خود ، اما واقعا نمی تواند مراقبت از چنین وزغ کمتر از آن ".
"معامله بزرگ ، تا مطمئن شوید که ،" موافقت Bessie : "در هر صورت ، زیبایی مانند دوشیزه
Georgiana تر خواهد بود در حال حرکت در همین شرایط است. "
: : "بله ، من در دوشیزه Georgiana doat!" گریه راهب بزرگ ملتهب.
"عزیزم کوچولو -- با فر بلند و چشمان آبی او ، و از جمله رنگ های شیرین به عنوان
او تا به او فقط به عنوان رنگ شد -- Bessie ، من می توانم یک خرگوش ویلز را برای علاقه داشتن به
شام. "
"بنابراین می تواند -- با پیاز کباب شده. آمده ، می کنیم. "
آنها رفتند.