Tip:
Highlight text to annotate it
X
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXXIV.
Newland آرچر در جدول نوشتن در کتابخانه خود را که در شرق خیابان سی و نهم نشست.
او فقط از پذیرش رسمی بزرگ برای افتتاح جدیدی رو
گالری در موزه متروپولیتن، و عینک از این فضاهای بزرگ شلوغ
با غنایم سنین، که در آن
ازدحام از مد را از طریق مجموعه ای از علمی فهرست منتشر
گنجینه، به طور ناگهانی در بهار زنگ زده از حافظه فشرده است.
شنید: "چرا، این، یکی از اتاق های قدیمی Cesnola استفاده می شود،" و برخی از گفت و
فورا همه چیز در مورد او از میان رفت، و او نشسته بود به تنهایی بر روی چرم سخت
دیوان در برابر رادیاتور، در حالی که کمی
رقم در ردای بلند جامهای که از پوست خوک ابی بدوزند دور پایین ویستا meagrely نصب شده قدیمی نقل مکان کرد
موزه.
چشم انداز roused میزبان از انجمن های دیگر، و او نشسته و به دنبال جدید
چشم در کتابخانه است که برای بیش از سی سال، صحنه انفرادی خود بوده است
شباهت و تمام confabulations خانواده.
این اتاق که در آن بسیاری از چیزهای واقعی زندگی خود را به حال اتفاق افتاده بود.
همسرش وجود دارد، نزدیک به بیست و شش سال پیش بود، به او، شکسته سرخ
بیان غیر مستقیم است که باعث شده اند زنان جوان از نسل جدید به لبخند،
خبری که او بود که یک کودک؛
فرزند ارشد پسر خود، دالاس، وجود دارد خیلی ظریف به کلیسا.
چله زمستان، با دوست قدیمی خود را به اسقف نیویورک، فراوان شده بودند تعمید
اسقف با شکوه غیر قابل تعویض، تا زمانی غرور و زیور اسقف نشین خود را.
دالاس اول وجود دارد در سراسر طبقه فریاد مبهوت "پدر" در حالی که ماه مه و
پرستار خندید پشت درب وجود دارد فرزند دوم خود، مری (که خواهم شد او
مادر)، نامزدی او را اعلام کرده بود
dullest ترین و قابل اعتماد بسیاری از پسران Reggie مکتوبات الکترونیکی آرچر و در آنجا شده بود
خود را از طریق حجاب عروسی خود را بوسید قبل از آنها به موتور بود که به رفت
حمل آنها را به کلیسای گریس - در جهان
که در آن همه چیز بر اساس آن را به reeled "عروسی کلیسای گریس"
نهاد بدون تغییر باقی ماند.
در کتابخانه آن بود که او و ممکن است همیشه مورد بحث بود که در آینده از
کودکان: مطالعات انجام شده از دالاس و جوان، بیل برادر خود را علاج ناپذیر مریم
بی تفاوتی نسبت به "موفقیت"، و
شور و شوق برای ورزش و بشردوستانه، و گرایش مبهم نسبت به "هنر" که تا به حال
در نهایت دالاس بی قرار و کنجکاو در دفتر افزایش نیویورک فرود آمد
معمار.
مردان جوان در حال حاضر آزادی فروش خود را از قانون و کسب و کار و
مصرف تمام انواع چیزهای جدید.
اگر آنها در سیاست های دولت یا اصلاحات شهرداری جذب نمی شد، شانس بودند که
آنها برای رفتن به باستان شناسی آمریکای مرکزی، معماری و یا چشم انداز
مهندسی؛ مصرف مشتاق و آموخته
علاقه به ساختمان های قبل از انقلاب از کشور خود را، مطالعه و انطباق
انواع گرجستان، و اعتراض به استفاده بی معنی از کلمه "مستعمرات است."
هیچ کس امروزه خانه های "استعمار" به جز grocers میلیونر از
حومه.
اما مهمتر از همه - گاهی اوقات آرچر آن را بالاتر از همه قرار داده - آن را در آن کتابخانه بود که
فرماندار نیویورک، از پایین آمدن از آلبانی یک شب که به ناهار خوردن و صرف
شب، به میزبان خود تبدیل شده بود، و گفت،
کوبیدن مشت گره کرده خود را بر روی میز و gnashing خود را چشم و عینک: "قطع
حرفه ای سیاستمدار! تو نوع انسان این کشور می خواهد،
آرچر.
اگر با ثبات است که تا کنون تمیز، مردان مثل شما رو به من قرض بدهید و دست در
تمیز "" مردان مثل شما - "چگونه آرچر پروتئین در برابر در
عبارت
چگونه مشتاقانه او در تماس افزایش یافته بود.
این انعکاسی از حق درخواست تجدید نظر ند Winsett به رول، آستین خود را بالا و پایین را به بود
سرگین، اما صحبت مردی است که مجموعه ای از نمونه ای از ژست، و احضار که
به دنبال او بود غیر قابل مقاومت.
آرچر، او به عنوان نگاه به عقب، مطمئن بود که مردان مانند خود کشور خود
مورد نیاز، حداقل در خدمت فعال که تئودور روزولت بود اشاره کرد و در
واقع بود، به همین دلیل فکر می کنم آن را نداشت،
او پس از یک سال در مجمع امور خارجه شده بود دوباره انتخاب می شوند، و کاهش یافته بود
خوشبختانه به مبهم اگر کار مفید شهری، و از آن دوباره به
نوشتن مقاله های گاه به گاه در یکی از
هفته نامه اصلاح طلب که سعی داشتند به لرزش کشور از بی تفاوتی آن.
به دنبال کمی به اندازه کافی بود، اما هنگامی که او به آنچه که به یاد مردان جوان
نسل خود و مجموعه خود را به جلو نگاه کرده بود - شیار باریک پول گیری،
ورزش و جامعه است که چشم انداز خود را به حال
محدود شده است - حتی سهم کوچک خود را به دولت جدید از چیزهایی به نظر می رسید، به دفعات مشاهده شده:
هر آجر شمارش در یک دیوار ساخته شده است.
او در زندگی عمومی انجام داده بود، او همواره از طبیعت متفکرانه و
ناشی، اما او چیزهای بالا به تامل، همه چیز عالی به لذت بودند؛
و دوستی یک مرد بزرگ به قدرت و غرور اش است.
او، در کوتاه مدت بوده است، آنچه که مردم شروع به تماس یک شهروند خوب است. "
در نیویورک، برای چندین سال گذشته، هر جنبش جدید، بشردوستانه، شهری و یا
هنری، از نظر او گرفته بود و می خواست نام خود را.
مردم گفتند: "بخواهید آرچر" هنگامی که یک سوال از شروع مدرسه برای اولین بار وجود دارد
فلج کودکان، سازماندهی مجدد موزه هنر، تاسیس باشگاه Grolier،
افتتاح کتابخانه جدید، یا شروع یک جامعه جدید از موسیقی مجلسی.
روز خود را کامل، و آنها آبرومندانه پر شدند.
او تصور آن یک مرد باید برای پرسیدن بود.
چیزی می دانست او از دست رفته بود: گل زندگی است.
اما او از آن در حال حاضر به عنوان یک چیز دست نیافتنی و غیر محتمل است که به فکر
repined مانند نومید شده است چرا که تا به حال جایزه اول را کشیده
در قرعه کشی.
یک صد میلیون بلیط در قرعه کشی او وجود دارد، و تنها یک جایزه وجود دارد؛
شانس قطعا در برابر او بوده است.
وقتی که او از الن Olenska فکر انتزاعی، serenely، به عنوان یکی ممکن است فکر می کنم
برخی از معشوق خیالی در یک کتاب یا یک تصویر: او کامپوزیت تبدیل شده بود
چشم انداز از همه که او تا به حال از دست رفته.
این دیدگاه، ضعیف و شکننده آن گونه که بود، او را از فکر زنان دیگر نگه داشته بود.
او یک شوهر وفادار نامیده می شد بوده است و هنگامی که ممکن است به طور ناگهانی جان خود را از دست داده اند -
توسط پنومونی عفونی که از طریق آن او بود nursed، جوانترین خود را انجام
کودک - او صادقانه سوگواری او.
سال های طولانی مدت آنها با هم به او نشان داده بود که آن را آنقدر مهم نیست اگر ازدواج
وظیفه کسل کننده بود، تا زمانی که آن را حفظ شأن و منزلت وظیفه: lapsing از آن،
نبرد صرف از اشتهای زشت شد.
در مورد او، او افتخار گذشته خود را، و برای آن سوگواری است.
پس از همه، در راه خوب وجود دارد.
به چشم او، و دور اتاق - توسط دالاس با زبان انگلیسی انجام می شود
mezzotints، کابینت چیپندیل، بیت های انتخاب شده به رنگ آبی و سفید و خوش سایهدار
لامپ برق - برگشتم به قدیمی
Eastlake جدول نوشته شده است که او شده بود، هرگز حاضر به تبعید، و برای اولین بار او را
عکسی از ماه مه، که هنوز هم جایگاه خود را در کنار جای قلم و دوات خود را نگه داشته است.
او وجود دارد، بلند، دور نهفته و پر بید، در یکجور پارچه پشت نما که از ان جامههای زنانه و پرده درست میکنند رسمی خود و
لگهورن زدن، او را در زیر درختان پرتقال در باغ رسالت دیده بود.
هرگز کاملا در همان ارتفاع، و او را دیده بود و در آن روز، پس او باقی مانده بود
هنوز بسیار پایین تر از آن هرگز: سخاوتمند، وفادار، با نشاط، اما فاقد در داشتن تخیل
ناتوان از رشد، که جهان
و جوانان خود را به قطعات آن سقوط کرده اند و به بازسازی خود شده و بدون نیاز خود را همیشه بودن
از این تغییر آگاه است. این کوری روشن و سخت خود نگه داشته بود
فوری افق ظاهرا نخورده.
عدم صلاحیت او از به رسمیت شناختن تغییر فرزندان خود را پنهان کردن نظرات خود را از او به عنوان
آرچر پنهان خود، وجود داشته است از همان ابتدا، تظاهر مشترک از هر دری سخنی،
نوع ریاکاری خانواده بی گناه، که در آن
پدر و بچه ها ناخودآگاه همکاری بود.
و او فکر جهان را به محل خوبی، پر از توام با عشق و هماهنگ، جان خود را از دست داده اند
خانوار مانند خود او استعفا داد، و آن را ترک چرا که او مطمئن بود که،
هر چه اتفاق افتاده، Newland ادامه خواهد داد
تلقین کردن در دالاس اصول و تعصبات که او شکل گرفته بود
زندگی پدر و مادر، و آن به نوبه خود (زمانی که Newland به دنبال او) دالاس انتقال می
اعتماد مقدس به بیل کوچک است.
و مریم او از خود او مطمئن بود.
بنابراین، پس از بیل کمی از قبر ربوده، و زندگی خود را در این تلاش،
او رفت تا به جای او contentedly در طاق آرچر در سنت مارک، که در آن خانم
آرچر در حال حاضر ذخیره کردن ایمن از وحشتناک
"روند" که دخترش در قانون تا به حال حتی هرگز آگاه می شوند.
ایستاده بود روبروی پرتره ماه مه در یکی از دخترش است.
مکتوبات الکترونیکی مری بود، به عنوان بلند و عادلانه به عنوان مادر خود را، اما بزرگ waisted، تخت chested و
به کمی slouching، به عنوان مد تغییر مورد نیاز است.
شاهکارهای توانا مریم مکتوبات الکترونیکی از ورزشکاری می توانست نشده است با انجام
بیست اینچ کمر که ارسی می آرچر در لاجوردی تا به راحتی انجامید.
و تفاوت نمادین به نظر می رسید، زندگی مادر از نزدیک به عنوان محاصره کردن بوده است
رقم خود.
مریم، که کمتر مرسوم بود، و نه بیشتر هوشمند، در عین حال رهبری یک زندگی بزرگتر و
برگزار نمایش مقاوم است. خوب بود در نظم جدید نیز وجود دارد.
کلیک تلفن، و آرچر، چرخش عکس، unhooked
فرستنده در آرنج خود را.
تا چه حد آنها را از روز بود که پاها از پسر رسول برنج، دکمههای
تنها وسیله نیویورک از ارتباطات سریع شده بود!
"شیکاگو شما می خواهد."
آه - باید آن را از راه دور از دالاس، که به شیکاگو فرستاده شده توسط شرکت خود را به
بحث در بیش از طرح کاخ Lakeside آنها برای ساختن یک میلیونر جوان
با ایده های.
این شرکت همیشه دالاس در errands فرستاد.
"هی، پدر - بله: دالاس. من می گویم - نظر شما در مورد قایقرانی بر روی احساس
چهارشنبه؟
Mauretania: بله، چهارشنبه آینده است که تا کنون است. مشتری ما می خواهد در برخی از ایتالیایی
باغ قبل از هر چیز ما را حل و فصل، و من بر روی قایق بعد به سرمازدگی خواسته است.
من در اول ماه ژوئن - "صدای شکست را شاد آگاهانه
خنده - "بنابراین ما باید زنده نگاه کنید. من می گویم، بابا، من می خواهم به کمک شما نمی آیند ".
دالاس به نظر می رسید به صحبت کردن در اتاق صدا بود به عنوان نزدیک و طبیعی به عنوان اگر
او شده است lounging در مورد علاقه اش را بازو در صندلی آتش.
حقیقت معمولا نه تعجب آرچر، از راه دور
تلفن به عنوان یک موضوع البته به عنوان روشنایی الکتریکی و پنج روزه تبدیل شده
سفرهای اقیانوس اطلس.
اما خنده ترساندن او، آن را هنوز هم فوق العاده که در سراسر همه کسانی که به نظر می رسید
مایل ها و مایل کشور - جنگل، رودخانه، کوه، دشت، شهر های خروشان و پر مشغله
بی تفاوت میلیون - خنده دالاس
قادر گفت: "البته، هر آنچه که اتفاق می افتد، من باید در اول،
چون من فانی بیوفورت و پنجم ازدواج می شود. "
صدا دوباره شروع شد: "فکر می کنم آن را بیش از؟
نه، آقا: یک دقیقه است. تو می گویند بله.
چرا که نه، من می خواهم بدانم؟ اگر شما می توانید ادعا دلیل یک - هیچ، من
می دانستم که.
سپس it'sa بروید؟ از آنجا که من روی شما حساب به حلقه
Cunard دفتر فردا اولین چیزی که شما بهتر است از کتاب بازگشت قایق
مارسی.
من می گویم، پدر آن خواهید بود آخرین باری که ما با هم، در این نوع راه - است.
آه، خوب! من می دانستم که شما نخواهد بود. "
شیکاگو رنگ کردن، و آرچر افزایش یافت و شروع به قدم آهسته بالا و پایین اتاق.
این امر می تواند از آخرین باری که خود را با هم در این نوع راه: پسر بود.
آنها تعداد زیادی از "بار دیگر بعد از ازدواج دالاس، پدر او مطمئن بود؛
دو رفقای متولد شد، و فانی بیوفورت، هر آنچه که ممکن است او فکر می کنم،
به نظر نمی رسد به احتمال زیاد با صمیمیت خود را به دخالت.
بر خلاف انتظار، از آنچه که او را از او دیده بود، او فکر کرد که او به طور طبیعی خواهد بود
از جمله در آن است.
با این حال، تغییر و تفاوت تفاوت بودند، و تا آنجا که او احساس
خود را نسبت به آینده دخترش در قانون کشیده شده بود، وسوسه انگیز برای به دست گرفتن این آخرین پست
احتمال از تنها بودن با پسر خود.
هیچ دلیلی وجود دارد که چرا او باید تصاحب آن نیست، به جز یکی از عمیق است که او تا به حال
عادت سفر را از دست داده است.
می بود به حرکت می کند به جز دلایل معتبر مانند گرفتن بچه ها را به دوست نداشتند
دریا و یا در کوه: او می تواند انگیزه دیگری برای ترک کردن خانه در تصور
سی و نهم خیابان یا محله های راحت خود را در Wellands در نیوپورت.
پس از دالاس مدرک خود را گرفته بود او فکر آن را وظیفه خود را به سفر به مدت شش
ماه و تمام خانواده تور کهنه پرست را از طریق انگلستان ساخته شده بود،
سوئیس و ایتالیا.
وقت خود را محدود (هیچ کس نمی دانست که چرا) فرانسه حذف کرده بود.
آرچر خشم دالاس خواسته به یاد مون بلان به جای اندیشیدن
Rheims و Chartres.
اما مری و بیل می خواستم کوه نوردی، و در حال حاضر راه خود را در خمیازه ای کشید
پس دالاس از طریق کلیساهای انگلیسی و مه، همیشه به او منصفانه
کودکان، برگزاری اصرار کرده بود
تعادل به طور مساوی بین خود proclivities ورزشی و هنری.
او در واقع پیشنهاد شده بود که شوهرش باید برای دو هفته به پاریس برود، و
آنها را بر روی دریاچه ایتالیایی پس از آنها "انجام داده بود:" سوئیس، اما آرچر بود
کاهش یافته است.
"ما هم بچسبند،" او گفت: و صورت ممکن است در تنظیمات خود را روشن کرده بود چنین
مثال خوب به دالاس.
از زمان مرگ خود را نزدیک به دو سال قبل از آن، هیچ دلیلی برای ادامه او بوده است وجود داشته
در همین روال است.
فرزندان خود را از او خواسته بود که به سفر: مکتوبات الکترونیکی مری احساس مطمئن شوید که او را خوب انجام
به خارج از کشور و به گالری مراجعه کنید. "رمز آلود چنین درمان
او اعتماد به نفس بیشتری از اثر بخشی آن است.
اما آرچر خود را به سرعت توسط عادت برگزار شد، خاطرات، توسط ناگهانی مبهوت شده بود
کاهش از چیزهای جدید. در حال حاضر، او به عنوان بررسی گذشته خود، او را دیدم به
شیار عمیق او بود غرق شده است.
بدترین انجام وظیفه ی فرد است که ظاهرا unfitted یکی برای انجام هر کاری
دیگر. حداقل این دیدگاه بود که مردان
نسل خود را به حال گرفته شده است.
بران چه تفرقه میان حق و باطل، صادق و ناصادق، محترم
و برعکس، دامنه کمی برای پیش بینی نشده را ترک کرده بودند.
لحظات وقتی تخیل انسان، تا به راحتی به آنچه در آن در زندگی رام وجود دارد،
بالاتر از سطح روزانه خود به طور ناگهانی افزایش می یابد، و نظرسنجی ها از سیم پیچ های طولانی از سرنوشت.
آرچر آویزان وجود دارد و تعجب ....
از دنیای کوچک او در رشد کرده بود گذاشته شد و که استانداردهای بود خم
و محدود او را؟
او به یاد پیشگویی sneering از فقیر لارنس در Lefferts، ادا سال پیش در
که بسیار اتاق: "اگر همه چیز در این میزان، فرزندان ما خواهد شد و ازدواج
حرومزاده بیوفورت ".
این پسر ارشد آرچر، غرور و افتخار از عمر خود را، فقط به آنچه انجام شده بود و هیچ کس
تعجب یا reproved.
حتی پسر خاله Janey، که هنوز نگاه دقیقا او را به عنوان در سالمندان خود استفاده
جوانان، زمرد مادرش و دانه مروارید از پنبه صورتی خود را گرفته بود،
و آنها را با خود او کشش انجام شده
دست در دست عروس آینده و فانی بیوفورت، به جای اینکه به دنبال نا امید
دریافت یک "مجموعه" از یک جواهر فروش پاریس، بانگ زد در خود ساله بود
زیبایی از مد افتاده، و اعلام کرد که
او آنها را میپوشید او باید مانند مینیاتور Isabey احساس.
بیوفورت فانی، که در نیویورک در 18 ظاهر شد، پس از مرگ او
پدر و مادر، قلب خود را به دست آورده بود به عنوان خانم Olenska آن سی سال قبل به دست آورده بود؛
فقط به جای بودن بدگمان و
ترس از او، جامعه او را شادمان برای اعطا شده است.
او زیبا، سرگرم کننده و انجام شده بود: چه بیشتر هر یک می خواستند؟
هیچ کس کوته فکر به اندازه کافی برای گود کردن در برابر او حقایق نیمه فراموش شده از او بود
گذشته پدر و منشاء خود را.
فقط افراد مسن به خاطر پنهان حادثه در زندگی کسب و کار جدید
نیویورک به عنوان شکست بیوفورت، یا این واقعیت که او پس از مرگ همسرش شده بود
بی سر و صدا به فانی بدنام ازدواج
حلقه، و کشور را با همسر جدید خود را، و یک دختر کوچک که به ارث برده او را ترک کرده بودند
زیبایی.
او در قسطنطنیه پس از آن شنیده می شد، و سپس در روسیه، و یک دوجین
سال ها بعد مسافران آمریکایی سخاوتمندانه توسط او به سرگرم شدند در آیرس
آیرز، جایی که او به نمایندگی از یک سازمان بزرگ بیمه.
او و همسرش وجود دارد در بوی رفاه درگذشت و یک روز یتیم خود را
دختر در نیویورک مسئول می آرچر خواهر در قانون، خانم جک ظاهر شد
Welland، که شوهرش منصوب شده بود سرپرست دختر.
این واقعیت خود را در رابطه های تقریبا cousinly با Newland را آرچر انداخت
کودکان، و کسی که تعامل دالاس اعلام شد شگفت زده شد.
هیچ چیز بیشتر از صمیم قلب می تواند به اندازه فاصله ای که جهان
سفر کرد.
مردم امروزه بیش از حد شلوغ - پر مشغله با اصلاحات و "جنبش"، با مد و
سنجی و frivolities ها - به زحمت زیادی در مورد همسایگان خود دارند.
و از آنچه به حساب گذشته کسی بود، در لوله شکل نما بزرگ که در آن همه اجتماعی
اتم های اطراف در این هواپیما با چرخید؟
Newland آرچر، به دنبال پنجره هتل خود را در خوشنودی با شکوه از پاریس
خیابان، احساس قلبی خود را با سردرگمی و اشتیاق جوانان را ضرب و شتم.
مدت از آن شده بود در نتیجه و در زیر جلیقه گسترش خود غوطه ور پرورش،
ترک او، دقیقه بعد، با سینه خالی و معابد گرم است.
او تعجب که اگر آن را به این ترتیب که پسرش خود را در حضور خانم انجام
فانی بیوفورت - و تصمیم گرفت که آن نیست.
"این عمل به طور فعال، بدون شک، اما ریتم متفاوت است،" او منعکس شده،
یادآوری خونسردی سرد که با آن مرد جوان، تعامل خود را اعلام کرده بود، و
برای اعطا گرفته شده که خانواده خود را تایید خواهد کرد.
تفاوت در این است که این جوانان آن را برای مسلم است که آنها در حال رفتن به
هر چه می خواهند و ما تقریبا همیشه آن را در زمان برای اعطا شده است که ما
نباید.
فقط، من تعجب می کنم - یک چیز خیلی خاصی در پیشبرد: می توانید آن را هرگز به قلب
ضرب و شتم به طور افراطی؟
این روز پس از ورود خود را در پاریس بود، و آفتاب بهار برگزار شد آرچر
در پنجره باز خود، نقره ای بالاتر از چشم انداز گسترده ای از Vendome محل.
یکی از چیزهایی که او تا به حال تصریح شده - تقریبا تنها - وقتی که او موافقت کرده بود برای آمدن به
در خارج از کشور با دالاس، که در پاریس بود، او باید ساخته نشده است برای رفتن به یکی از
متجدد "قصر.
"اوه، همه حق است - البته،" دالاس خوب naturedly توافق شده است.
"من شما را به برخی از مکان های قدیمی از مد افتاده خوشحال - بریستول گویند - ترک خود
پدر لال در جلسه که خانه قرن از پادشاهان و امپراتوران بود
در حال حاضر به عنوان مسافرخانه قدیمی از مد افتاده سخن گفته اند،
جایی که یکی برای ناراحتی های عجیب و جالب و اندک رنگ محلی رفت.
آرچر اغلب به اندازه کافی، تصویر در اولین سال های بی تاب بود، صحنه خود را
بازگشت به پاریس و سپس دیدگاه های شخصی، پژمرده بود و او به سادگی تلاش کرده بود به دیدن
شهرستان به عنوان تنظیم زندگی مادام Olenska را.
در شب تنها نشسته در کتابخانه خود را، پس از خانواده، به رختخواب رفته بود، او
شیوع تابشی بهار کردن راه از اسب شاه بلوط، گل برانگیخته
و مجسمه در باغ عمومی،
بوی یاس از چرخ دستی های گل، رول با شکوه از رودخانه تحت بزرگ
پل ها، و زندگی هنر و مطالعه و لذت بردن که مملو از هر یک از عروق توانا به
ترکیدن.
منظره قبل از او در افتخار آن بود، و او را بر روی آن نگاه او احساس
خجالتی، کهنه پرست، ناکافی: ذره خاکستری صرفا یک مرد در مقایسه با ظالم
همکار با شکوه او بودن، خواب بود ....
دست دالاس آمد cheerily روی شانه هایش.
"سلام، پدر: این چیزی شبیه، اینطور نیست؟"
آنها در حالی که برای نگاه کردن به بیرون در سکوت ایستاده بود و پس از آن مرد جوان ادامه داد:
"به هر حال، من یک پیام برای شما: Olenska کنتس انتظار ما هر دو در
نیمه گذشته پنج سال است. "
او آن را به آرامی، بی، او ممکن است افاضه هر مورد گاه به گاه
اطلاعات، مانند یک ساعت که در آن قطار خود را به فلورانس را ترک
بعد شب.
آرچر به او نگاه کردند، و او خود را در چشم جوان همجنسگرا دیدم که سوسو زدن از خود بزرگ
کینه توزی مادربزرگ Mingott. "اوه، من به شما بگویم؟"
دالاس دنبال.
فانی ساخته شده من قسم می خورم به انجام سه چیز در حالی که من در پاریس بود: دریافت نمره
آهنگ های دبوسی گذشته، به بزرگ-Guignol به و مادام Olenska را ببینید.
شما می دانید که او بدجور خوب بود فانی که آقای بیوفورت او فرستاده شده بیش از آیرس
آیرز به Assomption.
فانی بود در پاریس، هیچ دوستی نیست، و مادام Olenska استفاده می شود به نوعی به او و
صدای یورتمه رفتن اسب خود را در مورد در روزهای تعطیل. من اعتقاد دارم که او یک دوست بزرگ بود
1 خانم بیوفورت است.
و او پسر عموی ما است، البته. بنابراین من به او زنگ زد تا این صبح، قبل از من
بیرون رفت و به او گفت من و شما در اینجا به مدت دو روز بودند و می خواستند او را. "
آرچر در ادامه به او خیره شد.
"شما به او گفت من در اینجا هستم؟" "البته - چرا که نه؟
دالاس در ابرو چشم رفت تا whimsically.
سپس، بدون پاسخ، او را به بازوی خود را از طریق پدرش با محرمانه خورد
فشار است. "من می گویند، پدر: که او چه خواهم شد؟"
آرچر افزایش رنگ خود را زیر نگاههای خیره گستاخ پسرش احساس می شود.
"بیا، خود شما و پالس (PALS) بزرگ بود، به شما؟
بود او بیشترین بدجور دوست داشتنی نیست؟ "
"دوست داشتنی؟ نمی دانم.
او متفاوت بود "" آه - وجود دارد و شما آن را دارند!
این چیزی است که آن را همواره به میان می آید، آن را نمی کند؟
وقتی او می آید، متفاوت است - و یکی نمی داند چرا.
این دقیقا همان چیزی است که من در مورد فانی احساس است. "پدر او را به خود جلب کرد یک قدم آزاد خود را
بازو است.
درباره فانی؟ اما همکار عزیزم - من باید امیدوار باشیم!
فقط من نمی بینم - "" داش آن، پدر، آیا نمی شود ماقبل تاریخ!
او نمی - یک بار - فانی خود را "؟
دالاس بدن و روح را متعلق به نسل جدید است.
او بود Newland و می آرچر اول متولد شده بود، هرگز، اما آن ممکن است به
فرو کردن در او حتی مقدمات ذخیره.
استفاده از اسرار ساخت؟
این فقط باعث می شود مردم می خواهند به بینی اونا، او همیشه اعتراض به سفارش
اختیار. اما آرچر، ملاقات با چشمان خود را می دیدند،
نور فرزندی تحت شوخی کنایه دار خود را.
"فانی من؟" "خب، زن شما می خواهم که chucked
همه چیز برای شما نیست، "پسر شگفت انگیز خود را ادامه داد.
"من،" آرچر را با یک نوع از هیبت تکرار.
«: امروز، می بینید، عزیز پسر. اما مادر گفت: - "
"مادر شما چگونه است؟"
"بله: روز قبل از او درگذشت. این بود که او برای من فرستاده تنها - شما
ذخیره؟
او گفت که او می دانست که ما با شما امن بود، و همیشه هم خواهد بود، زیرا یک بار، هنگامی که او
از تو، شما می خواهم چیزی به شما بیشتر می خواستم. "
آرچر این ارتباطات عجیب و غریب در سکوت دریافت کرد.
در چشمان او unseeingly ثابت در مربع روشن thronged در زیر پنجره باقی مانده است.
در طول کم در صدای او گفت: "او از من پرسید هرگز."
"نه. من را فراموش کرده است. شما هرگز بخواهید هر چیز دیگری،
شما؟
و شما هر چیز دیگری گفت: هرگز. شما فقط نشسته و یکدیگر را تماشا می کردند، و
حدس زده در در زیر شد. پناهندگی کر و لال، در واقع!
خوب، من عقب نسل خود را برای دانستن اطلاعات بیشتر در مورد افکار خصوصی یکدیگر
از ما همیشه زمان برای پیدا کردن در مورد خود ما - من می گویم، بابا، دالاس را شکست،
"شما عصبانی هستید با من نیست؟
اگر شما هستند، اجازه دهید آن را تشکیل می دهند و می روند و ناهار را هانری.
من از عجله کردن به ورسای پس از آن. "
آرچر پسرش همراه به ورسای.
او ترجیح می دهند به صرف بعد از ظهر در roamings انفرادی از طریق پاریس.
او برای مقابله همه در یک بار با تاسف بسته بندی شده و خاطرات خفه از
طول عمر غیر ملفوظ. بعد از یک کمی در حالی که او پشیمانی نیست
بی احتیاطی دالاس.
به نظر می رسید را به گروه آهن از قلب خود را که بعد از همه، برخی از
حدس زده و pitied .... که آن را باید همسرش نقل مکان کرد
او indescribably.
دالاس، بینش محبت خود را، می توانست درک نمی شود که.
پسر بدون شک، قسمت بود تنها یک نمونه احساساتی نا امیدی بیهوده،
از دست رفته نیروهای.
اما آن واقعا هیچ؟ برای مدت زمان طولانی آرچر روی یک نیمکت نشسته در
شانزه لیزه و تعجب خود را معرفی و در حالی که جریان زندگی نورد ....
چند خیابان دورتر، چند ساعت به دور، الن Olenska منتظر.
او هرگز به شوهرش، و هنگامی که او مرده بود، چند سال قبل از آن، او
هیچ تغییری در روش زندگی او ساخته شده بود.
هیچ حال حاضر وجود دارد که او برای حفظ و آرچر هم جدا - و بعد از ظهر او را به بود
او را دیدم.
او بلند شد و در سراسر محل کنکورد و باغ Tuileries در راه رفت به
موزه لوور.
او یک بار گفته بود که او را او اغلب به آنجا رفت، و او تا به حال علاقه داشتن به صرف
دخالت زمان در یک مکان که در آن او می تواند خود را به عنوان شاید اخیرا فکر می کنم.
او به مدت یک ساعت یا بیشتر از این نمایشگاه به گالری را از طریق تابش یا روشنی خیره کننده از سرگردان
نور بعد از ظهر، و یکی یکی از عکسها را بر روی او خود را در پشت سر هم 1/2
فراموش میکنه، یکیش شکوه، پر کردن روح خود را با پژواک های طولانی از زیبایی.
پس از همه، زندگی خود را بیش از حد شده بود، گرسنگی ....
ناگهان قبل Titian درخشنده، متوجه شد که خودش گفت: "اما من فقط پنجاه یورو
هفت - "و سپس او تبدیل به دور است.
برای رویاهای تابستان مانند دیگر دیر شده بود، اما مطمئنا برای یک برداشت آرام نیست
دوستی، رفاقت، در مخفی نگاه داشتن ی پر برکت از نزدیکی او.
او رفت و برگشت به هتل، جایی که او و دالاس برای دیدار و با هم آنها
در سراسر محل کنکورد و از پل که منجر به دوباره راه می رفت
مجلس نمایندگان است.
دالاس، ناخودآگاه از آنچه که قرار بود در ذهن پدرش بود، صحبت کردن با هیجان
و فراوان ورسای.
او اما یک نگاه اجمالی قبلی از آن، در طول سفر تعطیلات است که در آن او سعی کرده بود
برای بسته بندی تمام مناظر او از زمانی که او با خانواده به داشتند محروم شده بود
سوئیس؛ و شور و شوق پر سر و صدا و
خروس، مطمئن نقد یکدیگر بر لب او افتاد.
همان طور که آرچر گوش، احساس خود را از بی کفایتی و inexpressiveness افزایش یافته است.
پسر حساس بود، او می دانست، اما او تا به حال امکانات و اعتماد به نفس
که به دنبال در سرنوشت و نه به عنوان یک استاد بلکه به عنوان برابر است.
که: برابر به چیزهایی که احساس می کنند - می دانند که راه خود را در مورد، "او mused در فکر
فرزند خود را به عنوان سخنگوی نسل جدید که به دور جاروب شده بود همه قدیمی
نقاط دیدنی، و با نشانه ها و سیگنال خطر است.
ناگهان دالاس متوقف کوتاه، بتواند بازوی پدرش.
"اوه، توسط ژوپیتر" او بانگ زد.
آنها را بزرگ درخت کاشته شده فاصله قبل از Invalides آمده بود.
گنبد از Mansart ethereally به بالاتر از درختان جوانه زدن و خاکستری طولانی شناور
جلوی ساختمان: طراحی به خودی خود تمام پرتوهای نور بعد از ظهر، آن را
مانند نماد قابل رویت شکوه نژاد آویزان وجود دارد.
آرچر می دانستند که مادام Olenska زندگی می کردند در یک مربع در نزدیکی یکی از راه های انتشار
از Invalides و او را به سه ماهه به عنوان آرام و تقریبا مبهم عکس بود.
فراموش میکنه، یکیش شکوه مرکزی که در آن روشن است.
در حال حاضر، از سوی برخی از فرآیند عجیب و غریب انجمن، که نور طلایی شد برای او
ثاقب روشنایی است که در آن او زندگی می کردند.
برای مدتی نزدیک به سی سال، زندگی خود را - که او می دانست که به طرز عجیبی کوچک - صرف شده بود
در این فضای ثروتمند است که او در حال حاضر احساس می شود بیش از حد متراکم و در عین حال بیش از حد
تحریک برای ریه های خود.
او از تئاتر، فکر کردم او باید به عکس نگاه او باید
، هوشیار و پر زرق و برق خانه قدیمی او باید آباد، مردم او باید
با، بزنید پی در پی از صحبت
ایده ها، کنجکاوی ها، عکس ها و انجمن ها که توسط یک نژاد به شدت اجتماعی در پرتاب
تنظیم رفتار بسیار قدیم، و ناگهان او به یاد فرانسوی جوان بود که
به او یک بار گفت: "آه، صحبت کردن - چیزی شبیه به آن وجود دارد، وجود دارد؟"
کماندار بود Riviere M. دیده نمی شود، شنیده و یا از او، برای نزدیک به سی سال، و این واقعیت
اندازه گیری از جهل خود را از وجود مادام Olenska داد.
بیش از نیمی از طول عمر آنها را تقسیم کنید، و او فاصله طولانی میان به سر برده بود
مردم او را نمی دانند، در جامعه او اما کمرنگ با حدس و گمان، در شرایط او را
کاملا هرگز درک کنید.
در آن زمان او زندگی کرده بود با حافظه جوان خود را از او، اما او تا به حال
بدون شک تا به حال همدم و ملموس تر است.
شاید او هم حافظه خود را از او به عنوان چیزی جدا نگه داشته بود، اما اگر او بود، آن را باید
مانند یک اثر در یک کلیسای کوچک کم، که در آن زمان به دعا وجود ندارد
هر روز ....
آنها Invalides پردازنده محل عبور کرده بودند، و در حال قدم زدن یکی از
معابر flanking در ساختمان.
1/4 ساکت بود، بعد از همه، به رغم شکوه و جلال خود و سابقه آن؛ و
واقع داد ایده از پاریس ثروت را به منظور جلب، از صحنه های مانند این
به چند و بی تفاوت باقی مانده است.
روز محو مه خورشید شات به نرم شد، اینجا و آنجا آغشته به رنگ زرد
چراغ های برق و رهگذران نادر در مربع کوچک که به آنها تا به حال بودند
تبدیل شده است.
دالاس دوباره متوقف شد، و نگاه کردن.
"در اینجا باید،" او گفت، لغزش بازوی خود را از طریق پدرش با جنبش
که از آن کمرویی آرچر کوچک نیست و با هم آنها ایستاده تا در
خانه.
این یک ساختمان مدرن بود، بدون شخصیت متمایز، اما چند پنجره،
و به خوش balconied تا جلوی آن به رنگ کرم گسترده ای است.
در یکی از بالکن بالا، که در بالای قله های گرد اسب آویزان
شاه بلوط در مربع، چتر هنوز کاهش داده شد، به عنوان اینکه خورشید
سمت چپ آن است.
"من تعجب می کنم که طبقه - دالاس حدس زده و در حال حرکت به سمت
porte-cochere او سر خود را به تسلیم پورتر قرار داده است، و برگشتم می گویند: "
پنجم.
آن را باید یک با چتر "آرچر بیحرکت باقی ماند، نگران در
پنجره بالای در صورتی که پایان حج خود را به دست شده بود.
"من می گویم، شما می دانید، آن را نزدیک به شش فرزند خود را در طول او یادآور شد.
پدر را در یک نیمکت خالی در زیر درختان انداخت.
"من معتقدم که من آنجا خواهم نشستن یک لحظه،" او گفت.
"چرا - شما aren't" پسر خود را بانگ زد. "اوه، کاملا.
اما من باید به شما، مانند لطفا، به بالا برود بدون من. "
دالاس مکث قبل از او، به وضوح سر در گم شده است.
"اما من می گویم، بابا: آیا منظور شما از شما نمی خواهد آمد تا در همه؟"
"من نمی دانم، گفت:" آرچر به آرامی. "اگر شما او را نمی فهمند."
"برو، پسر من، شاید من باید شما را دنبال کنید."
دالاس به او نگاه طولانی از طریق گرگ و میش.
اما آنچه بر روی زمین باید گفت؟ "" همکار عزیزم، آیا شما نمی همیشه می دانم آنچه
می گویند؟ "پدر خود را دوباره با لبخند.
"بسیار خوب. من باید بگویم شما از مد افتاده است، و
پیاده روی را ترجیح می دهند و تا پنج پرواز به خاطر شما آسانسور را دوست ندارد. "
پدرش لبخند زد و دوباره.
"بگو: من از مد افتاده است که به اندازه کافی." دالاس به او نگاه دوباره، و سپس، با
ژست بی اعتقاد، از چشم تحت درگاه طاقی گذشت.
آرچر روی نیمکت نشسته و ادامه داد: به در بالکن awninged مات ومبهوت به آن می نگری.
او محاسبه زمان آن را به پسرش می شود تا در آسانسور را به انجام
طبقه پنجم، به زنگ زنگ می شود و به سالن پذیرفته و سپس طلیعه
طراحی اتاق.
او تصویر دالاس وارد آن اتاق با گام مطمئن و سریع خود را و لذت بخش خود را
لبخند و تعجب اگر مردم حق داشتند که گفت که پسر او "در زمان پس از
اوست. "
سپس او سعی کرد به افرادی که در حال حاضر در اتاق ها - احتمالا در که خوش مشرب
ساعت خواهد بود که بیش از یک - و در میان آنها یک خانم تیره، رنگ پریده و تیره،
به نظر می رسد تا به سرعت، نیمی از ظهور، و نگه دارید
از یک طرف نازک طولانی با سه حلقه بر روی آن ....
او فکر کرد که او را در یک مبل گوشه کنار آتش نشسته، با azaleas banked
پشت سر او روی یک میز است.
"این واقعی تر به من اگر من بالا رفت، ناگهان شنیده خود می گویند و
ترس مبادا که سایه ای از واقعیت باید از دست دادن لبه آن نگه داشته او را به خود ریشه
صندلی به عنوان دقیقه موفق به یکدیگر است.
او برای مدت طولانی روی نیمکت در هنگام غروب ضخیم شدن نشسته، چشم خود را عطف هرگز
از بالکن.
در طول نور تاباند از طریق پنجره ها، و لحظه ای بعد مرد بنده
بر روی بالکن آمد کرد، چتر، و بسته شدن شاتر.
در آن، تا اگر آن را به سیگنال های او را برای صبر شده بود، Newland آرچر بلند به آرامی
و رفت به تنهایی به هتل محل اقامت خود.