Tip:
Highlight text to annotate it
X
انگلیسی قصههای پریان توسط جوزف جیکوبز
فصل 7: هیچ کس هیچ چیز Nought
یک بار زندگی می کردند وجود دارد که شاه و ملکه به عنوان بسیاری از یک بوده است.
آنها مدت هاست با هم ازدواج کردند و بچه ها را نداشت، اما در آخر یک نوزاد پسر را به ملکه
زمانی که شاه در کشورهای دور بود.
ملکه پسر تعمید تا پادشاه آمد، و او گفت، "ما
فقط او را هیچ کس هیچ چیز Nought تماس بگیرید تا زمانی که پدرش به خانه می آید. "
اما مدتها قبل از او به خانه آمد، و پسر یک پسر بچه خوب کمی رشد کرده بود.
در طول پادشاه بود در راه برگشت، اما او تا به حال یک رودخانه بزرگ برای عبور، و در آنجا بود
گرداب، و او نمی تواند دریافت بیش از آب است.
اما یک غول پیش آمد، به او و گفت: "من شما را بیش از حمل.
اما پادشاه گفت: "پرداخت" "O من هیچ کس، Nought، به هیچ چیز، و من
حمل شما بیش از آب در پشت من است. "
شاه شنیده بود که هرگز پسرش را به هیچ کس هیچ چیز Nought نامیده می شد، و به همین ترتیب او گفت:
"O، من به شما که می دهد و به لطف من را به مقرون به صرفه است."
هنگامی که شاه دوباره به خانه، او بسیار خوشحالم از دیدن دوباره همسرش، و جوان خود را
پسر.
او گفت که او داده نشده بود که کودک هر نام، بلکه هیچ کس Nought
هیچ چیز، تا زمانی که باید دوباره به خانه خود.
پادشاه فقیر در یک مورد وحشتناک بود.
وی گفت: "من چه کرده ام؟ من وعده داده شده را به غول که از من انجام
بیش از رودخانه بر پشتش Nought هیچ کس، هیچ چیز نیست. "
شاه و ملکه را ناراحت و متأسفم، اما آنها گفتند: "هنگامی که غول به ما می آید
او را پسر مرغ زن می دهد، او خواهد شد، تفاوت هیچ وقت نمی دانید ".
روز بعد، غول آمد به ادعای وعده شاه، و او را برای فرستاده مرغ
پسر زن و غول را از شما دور با پسر بر پشتش رفت.
او سفر کرد تا او را به یک سنگ بزرگ آمد، و او نشسته و به استراحت است.
او گفت، "Hidge، Hodge، بر پشت من، چه زمان به روز
است؟ "
پسر فقیر کمی گفت: "این است که مادر من، همسر مرغ، طول می کشد تا
تخم مرغ برای صبحانه ملکه. "غول خیلی عصبانی بود و نقش برآب
سر این پسر را نیز بر روی سنگ و او را به قتل رساندند.
به همین دلیل او در یک برج از خلق و خوی رفت و این بار آنها به پسر باغبان را به او داد.
او با او را بر پشت او رفت تا آنها را به سنگ دوباره غول نشسته
پایین به استراحت.
و او گفت: "Hidge، Hodge، بر پشت من، چه زمانی از روز
آیا می کنند؟ "
پسر باغبان گفت: "مطمئنا آن زمان که مادرم طول می کشد تا سبزیجات
برای شام ملکه غول حق وحشی بود و نقش برآب
مغز خود را بر روی سنگ.
سپس غول رفت به خانه پادشاه در خلق و خوی وحشتناک و گفت که او
که همه آنها را در صورتی که به او هیچ کس هیچ چیز Nought این زمان از بین ببرد.
آنها تا به حال به آن را انجام دهد و هنگامی که او به سنگ بزرگ آمد، غول گفت: "چه زمان
آن روز است؟ "
هیچ کس هیچ چیز Nought گفت: "این است که پدر من پادشاه خواهد شد نشسته
پایین به شام است. "
غول گفت: "من در حال حاضر" و در زمان هیچ کس هیچ چیز Nought خود را به
خانه خود و او را تا او یک مرد بود.
غول یک دختر زیبا بود، و او و پسر بچه از یکدیگر بزرگ شدم که بسیار علاقه مند است.
غول گفت: یک روز به هیچ چیز هیچ کس Nought: "من برای شما به-فردا کار می کنند.
هفت ثبات مایل به طول و هفت مایل گسترده ای وجود دارد، و از آن شده است
تمیز به مدت هفت سال، و شما باید آن را به فردا، تمیز کردن و یا من به شما برای من
شام است. "
دختر غول رفت و صبح روز بعد با صبحانه، پسربچه، و او را در
یک دولت وحشتناک، برای همیشه به عنوان او کمی تمیز کردن، آن را فقط به سقوط دوباره.
دختر غول گفت: او می توانست به او کمک کند، و او همه جانوران در گریه
میدانی و همه fowls هوا، و در یک دقیقه همه آنها آمد، و در دور انجام
هر چیزی که بود که در با ثبات ساخته شده و تمام آن را پاک قبل از غول به خانه آمد.
وی گفت: "وای بر شوخ طبعی که به شما کمک کرد، اما من یک کار بدتر را برای شما به فردا."
سپس او به هیچ چیز هیچ کس Nought گفت: "There'sa دریاچه هفت مایل طول و هفت
مایل عمیق، و هفت مایل گسترده، و شما باید آن را به، فردا شب هنگام تخلیه، و یا
دیگر من به شما برای شام من داشته باشد. "
هیچ چیز هیچ کس Nought آغاز شد در اوایل صبح روز بعد و سعی کردند به ریختن آب با سطل خود را،
دریاچه هیچ کمتر شدن هرگز، و او نمی دانست چه باید بکنید، اما
دختر غول پیکر به نام همه ماهی در
دریا می آیند و نوشیدن آب، و خیلی زود آنها را نوشیدند آن را خشک.
هنگامی که غول دیدم کار انجام می شود که او در خشم بود، و گفت: "من یک کار را برای شما بدتر
به فردا، یک درخت، هفت مایل بالا، و هیچ شاخه ای بر روی آن وجود دارد، تا وقتی که شما برای بدست آوردن
بالا، و در آنجا لانه با هفت
تخم مرغ در آن است، و شما را پایین آورد باید تمام تخم مرغ ها را بدون شکستن یک و یا دیگری من
شما را برای شام من. "
در ابتدا دختر غول پیکر دانستم که چگونه به کمک هیچ کس و هیچ چیز Nought، اما او قطع
کردن انگشتان خود و سپس انگشتان خود را، و ساخته شده مراحل از آنها، و او clomb
درخت و تخم مرغ امن تا او آمد
فقط به پایین، و پس از آن شکسته شد.
به طوری که آنها مصمم است تا با هم فرار میکنند و پس از آن دختر غول tidied بود.
موهایش کمی و فلاسک سحر و جادو خود را مجموعه ای از با هم به همان سرعتی که می تواند اجرا شود.
و آنها ندارم اما سه رشته دور هنگامی که به عقب نگاه و دید و غول
راه رفتن همراه با سرعت بالا را پس از آنان است.
"سریع، سریع،" به نام دختر غول، "شانه از موهای من و
پرتاب آن کاهش یافته است. "
هیچ چیز هیچ کس Nought شانه او را از موهایش را در زمان و انداخت آن را، و از هر
یکی از شاخک های آن وجود دارد گل رشتی ضخامت فنر خوب در راه را از غول.
شما ممکن است آن را در زمان او یک مدت زمان طولانی به کار و راه خود را از طریق بوش گل رشتی و
در آن زمان او به خوبی از طریق هیچ کس هیچ چیز Nought بود و یار خود را اجرا کرده بود
مرحله مرتب از او دور است.
اما او به زودی در امتداد بعد از آنها آمدند و فقط می خواهم برای گرفتن اونا که غول
دختر به نام به هیچ چیز هیچ کس Nought، خنجر مو من و پرتاب آن را،
سریع، بسیار سریع است. "
بنابراین هیچ چیز هیچ کس Nought خنجر مو را انداخت پایین و از آن به عنوان سریع رشد
رعد و برق پرچین ضخیم از ریش تراش های تیز ضربدری قرار داده است.
غول به آج بسیار با احتیاط از طریق این همه و در عین حال
عاشقان جوان زد، و، و، تا آنها تقریبا خارج از دید.
اما در آخرین غول را از طریق، و آن را طولانی نیست قبل از او مانند گرفتن
آنها را.
اما همانطور که او کشش دست خود را به گرفتن هیچ کس هیچ چیز Nought دخترش
فلاسک سحر و جادو خود را از آن بیرون آورد و آن را بر روی زمین پراکنده است.
و آن را به عنوان خارج از آن آغاز شد welled بزرگ، موج بزرگ که بزرگ شد، و آن بزرگ شد، تا آن
کمر غول رسیده و سپس گردن او را، و او بود که آن را به سر او،
غرق شده مرده، و مرده، و مرده واقع است.
بنابراین او می رود از داستان است. اما هیچ کس هیچ چیز Nought فرار کرد تا جایی که
آیا شما فکر می کنید آنها آمد؟ چرا، به Nought در نزدیکی قلعه نیکس (Nix)
پدر و مادر هیچ چیز را.
اما دختر غول پیکر آنقدر خسته که او نمی تواند حرکت و یک گام به جلو بود.
بنابراین هیچ کس هیچ چیز Nought به او گفت به صبر وجود دارد در حالی که او رفت و مسکن را در بر داشت
برای شب.
و او در سمت چراغ قلعه رفت، و در راه او به آمد
کلبه از همسر مرغ که پسر مغز او توسط غول نقش برآب بودند.
او می دانست که هیچ کس هیچ چیز در یک لحظه Nought، و از او متنفر بود زیرا او بود
علت مرگ پسرش است.
وقتی که او راه خود را به قلعه او طلسم بر او قرار داده، و وقتی او از آنجا به
قلعه، به محض شد و او در اجازه از او مرده در خواب بر روی یک نیمکت در سقوط کرد
سالن.
پادشاه و ملکه همه آنها می توانند انجام دهند تا او را از خواب بیدار، اما در بیهوده تلاش.
پس شاه وعده داد که اگر هر خانم می تواند او را بیدار او باید با او ازدواج.
در همین حال دختر غول منتظر بود و انتظار برای او بازگردد.
و او را به یک درخت رفت تا برای او تماشا کنید.
دختر باغبان، رفتن را به منظور جلب آب در چاه، شاهد سایه
بانوی آب و فکر کردم که به خودش بود، و گفت: "اگر من زیبا اگر من
شجاع بنابراین، چرا شما به من ارسال را به منظور جلب آب؟ "
بنابراین او سطل خود را انداخت پایین و رفت اگر او می تواند غریبه خواب سه شنبه.
و او به مرغ زن، که او را گرفتن unspelling که حفظ تدریس می رفت
هیچ کس هیچ چیز Nought بیدار تا زمانی که دختر باغبان دوست داشت.
او رفت تا قلعه و گرفتن او را خواند و هیچ کس هیچ چیز Nought wakened شد
برای کمی و آنها قول داد تا او را به دختر باغبان در سه شنبه.
در همین حال باغبان رفت به پایین کشیدن آب از چاه و دیدم سایه
بانوی در آب است.
پس از او به نظر می رسد و او را می یابد، و او به ارمغان آورد و بانوی از درخت، و منجر
به خانه اش.
و او به او گفت که یک غریبه به ازدواج با دخترش، و در زمان او تا
قلعه و نشان داد او مرد: و هیچ چیز هیچ کس خواب Nought در صندلی بود.
و او را دیدم، گریه کردم و به او: "بیدار شدن، بیدار شدن، و با من حرف بزن!"
اما او نمی خواهد بیدار شدن، و به زودی در حالی که گریه:
"من تمیز پایدار است، من laved دریاچه،
و من clomb درخت، و همه برای عشق به تو،
و تو خم شدن بیدار شدن نیست و با من حرف بزن. "
شاه و ملکه شنیده و جذاب خانم جوان آمد، و او گفت:
"من نمی توانم هیچ چیز نیکس (Nix) Nought برای همه است که می توانم انجام دهم به صحبت به من نیست."
سپس آنها به شدت شگفت زده شده که او از هیچ چیز Nought نیکس (Nix) سخن گفت، و پرسید:
جایی که او بود، و او گفت: "او که نشسته در صندلی.
سپس آنها را به او زد و او را بوسید و او را به نام فرزند عزیز خود را به طوری که آنها
خواستار دختر باغبان ساخته شده و جذابیت خود را به آواز خواندن او، و او wakened و
به آنها گفت که دختر غول برای او، و تمام محبت خود را انجام داده بود.
سپس او را در آغوش خود گرفت و او را بوسید، و گفت: او هم اکنون باید خود را
دختر، پسر خود را باید با او ازدواج کند.
اما آنها برای مرغ، همسر فرستاده شده قرار داده و او را به اعدام است.
و آنها زندگی می کردند تمام روز خود را.