Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل ششم EXPOSTULATIONS
قسمت 1
صبح روز بعد باز با آرامش ، و ان ورونیکا شنبه در اتاق خود او ، او بسیار خود را
اتاق ، و مصرف تخم مرغ و مارمالاد ، و خواندن تبلیغات در روزنامه
تلگراف.
سپس شروع expostulations ، preluded توسط تلگراف و عمه او را به ریاست.
تلگراف به یاد ان ورونیکا که او تا به حال هیچ جایی برای مصاحبه به جز او تخت
اتاق نشسته ، و او به دنبال زن مهمانخانه دار او و عجله برای استفاده از مذاکره
زمین کف اطاق نشیمن ، که بسیار خوشبختانه خالی بود.
او توضیح داد : او منتظر مصاحبه مهم ، و خواسته است که او را
بازدید کننده باید بموقع شوید. نشان داده شده است
عمه او وارد حدود نیم گذشته ده ، در سیاه و سفید و با منقوط غیر منتظره ای به ضخامت
حجاب.
او این کار را با هوا از دریدن نقاب خیانتکار مطرح شده و نمایش داده شده
اشک سرخ صورت می شود. او برای یک لحظه سکوت.
"عزیزم" او گفت ، زمانی که او می تواند نفس خود را دریافت کنید ، "شما باید خانه برمی گردند در یک بار."
ان ورونیکا بسته شد درب را کاملا ملایم و هنوز ایستاده بود.
"این تقریبا پدر شما کشته....
پس از گوئن! "" من با ارسال تلگراف است. "
"او مراقبت بسیار برای شما. او برای شما اهمیت می دهند. "
"من با ارسال تلگراف گفت من همه حق بود."
"کلیه حقوق! و من هر چیزی از مرتب کردن بر اساس رویای هرگز
قرار بود در تاریخ است. من تا به حال هیچ نظری ندارم! "
او نشستم ناگهان انداخت و مچ دست او را limply بر اساس جدول.
"اوه ، ورونیکا!" او گفت ، "به ترک خانه خود را!"
او شده است گریند بود.
او گریند در حال حاضر است. ان ورونیکا غلبه بر این مقدار شد
احساسات. "چرا شما انجام دهد؟" عمه او خواست.
"چرا می تواند شما را در ما اعتماد کردن نیست؟"
"آیا؟" ان ورونیکا گفت. "آنچه که شما انجام داده اند."
"اما من چه کرده ام؟" "فرار کردن با معشوق!
رفتن در این راه.
هیچ ایده ای نداشتیم. ما چنین غرور و افتخار را در شما تا به حال ، امیدواریم که از جمله در
شما خواهد شد. من تا به حال هیچ ایده شما شادترین
دختر.
همه چیز من می توانم انجام دهید! پدر شما نشسته ، تمام شب.
تا سرانجام او را متقاعد به رفتن به رختخواب. او می خواست به پالتو خود قرار داده و می آیند
بعد از اینکه شما و برای شما نگاه -- در لندن.
ما مطمئن ساخته شده آن را درست مثل گوئن بود. فقط گوئن سمت چپ نامه ای بر روی بالشتک.
شما حتی انجام این کار Vee ، نه حتی این که ".
"من با ارسال تلگراف ، عمه ، گفت :" ان ورونیکا.
"مانند یک خنجر بزنند. شما حتی قرار دادن دوازده کلمه است. "
"به من گفت من همه حق بود."
گوئن گفت که او خوشحال بود. پیش از آن آمد پدر شما حتی نمی
می دانم که تو رفته شدند.
او فقط گرفتن صلیب در مورد بودن خود را در اواخر برای شام -- که می دانید راه خود را -- هنگامی که آن را
آمدند.
او آن را باز کرد -- درست دور دست ، و پس از آن زمانی که او را دیدم که آنچه در آن بود که وی در جدول آمار و
ارسال قاشق سوپ او پرواز و پاشیدن بر روی رومیزی.
خدای من! 'او گفت :" من پس از آنها بروید و کشتن او.
من پس از آنها و کشتن او را برای لحظه ای با خودم فکر کردم آن تلگراف بود
از گوئن. "
"اما آنچه پدر تصور کنید؟" "البته او تصور کرد!
هر یک! چه اتفاق افتاده است ، پیتر؟ "
از او پرسیدم.
او ایستاده بود تا با تلگراف مچاله شده در دست او است.
او با استفاده از افتضاح ترین کلمه! سپس او گفت ، "ان ورونیکا رفته
پیوستن به خواهرش! '
'رفته!' من گفتم.
'رفته!' او گفت. 'خوانده شده است که ،' و تلگراف را به من انداخت ،
به طوری که آن را به ظرف سوپ خوری رفت.
او قسم می خورد که من سعی کردم آن را با ملاقه خارج ، و به من گفت آنچه در آن است.
سپس او نشستم دوباره در یک صندلی و گفت که افرادی که نوشت : رمان باید باشد
صحافی کردن.
آن را تا آنجا که من می تواند برای جلوگیری از او پرواز از خانه خارج وجود دارد و در آن زمان و
که بعد از شما می آیند. از آنجایی که من یک دختر بود هرگز به من دیده خود را
پدر تا نقل مکان کرد.
'اوه! Vee کمی! 'او ، فریاد" Vee کمی! 'و صورت خود را بین دست های خود را قرار داده و نشست
هنوز هم برای یک مدت طولانی قبل از او شروع شد دوباره. "
ان ورونیکا ایستاده در حالی که عمه او صحبت کرد و باقی مانده بود.
"آیا منظور شما ، عمه ، او پرسید :« که پدرم فکر من رفته بود -- با برخی از
مرد؟
"چه چیز دیگری می تواند به او فکر می کنم؟ آیا هر DREAM یکی به شما خواهد بود تا دیوانه
برای رفتن به تنهایی "" بعد از -- پس از آنچه شب اتفاق افتاده بود
قبل از؟ "
"اوه ، به همین دلیل جمع آوری نمرات قدیمی؟ اگر شما می تواند او را امروز صبح ، فقیر بود
چهره به عنوان سفید را به عنوان ورق و تمام برش با تراشیدن!
او برای آینده اولین قطار بسیار و به دنبال شما بود ، اما من به گفت :
او ، منتظر نامه و وجود دارد ، مطمئن شوید به اندازه کافی ، مال شما بود.
او به سختی می تواند باز کردن پاکت ، او لرزید.
سپس او در نامه ای به من انداخت. برو و خانه اش را واکشی ، او گفت : 'نمی باشد.
آنچه ما فکر!
این فقط یک شوخی عملی... او خواهد شد. و با آن ، او به شهر می رفت ،
استرن و خاموش ، ترک بیکن خود را در بشقاب او -- یک تکه بزرگ از بیکن به سختی
لمس می باشد.
از دیروز در چای -- صبحانه نیست ، او هیچ شام ، به سختی یک لقمه سوپ بود.
متوقف شد. خاله و خواهرزاده یکدیگر در نظر گرفته
در سکوت است.
دوشیزه استنلی گفت : "شما باید آمد به خانه او را در یک بار".
ان ورونیکا را در انگشتان دست او را در نوعی شراب قرمز رنگ جدول پارچه نگاه است.
عمه تا تصویر در مجموع بیش از حد واضح از پدرش به عنوان احضار شده بود
مرد استادانه ، از خود راضی ، قاطعانه ، احساساتی ، پر سر و صدا ، بی مقصد.
چرا بر روی زمین به او نمی ترک او در راه خود او رشد؟
غرور او از فکر اینکه لخت بازگشت افزایش یافت.
او گفت : "من فکر نمی کنم من می توانم که".
او نگاه به بالا و کمی نفس نفس زنان گفت : "من متأسفم ، عمه ، اما من نمی
فکر می کنم من می توانم. "
قسمت 2 سپس آن را expostulations واقعا
آغاز شد. برای اولین بار از گذشته ، به این مناسبت او
خاله برای حدود دو ساعت expostulated.
"اما عزیز من ،" او آغاز شد ، "این غیر ممکن است!
آن را کاملا خارج از سوال است. شما به سادگی می توانید. "
و به آن ، از طریق meanderings گسترده ای لفظی ، او چسبیده است.
این به او رسید تنها به آرامی که ان ورونیکا ایستاده بود به وضوح او را.
چگونه به شما زندگی می کنند؟ "او به دادگاه تجدید نظر.
"فکر می کنم از چیزی است که مردم خواهند گفت :" این خودداری شد.
"فکر می کنم از آنچه بانوی Palsworthy خواهند گفت! فکر می کنم از آنچه "-- و SO --" خواهند گفت!
چه هستند که ما به مردم بگویم؟
"علاوه بر این ، آنچه من به پدر خود را بگویید؟"
در ابتدا آن را در تمام روشن شده بود به ان ورونیکا که او را به رد
بازگشت به خانه ، او تا به حال به حال برخی از رویای کاپیتولاسیون است که باید او را ترک
بزرگ و تعریف آزادی ، بلکه به عنوان او
عمه با قرار دادن این جنبه و آن پرواز خود را به او ، او به عنوان illogically سرگردان و
متناقض از یک رسیدگی فوری به دیگری ، او به عنوان مخلوط
اطمینان و جنبه ها و احساسات ،
واضح تر و شفاف تر شد به دختر است که می تواند کم یا بدون تغییر در
موقعیت چیزها اگر او بازگشت. "و آنچه که آقای منینگ فکر می کنم؟" گفت : او
عمه.
من اهمیتی نمی دهند چه هیچ کس فکر می کند ، گفت : "ان ورونیکا.
من نمی توانم تصور آنچه بر شما آمده است ، گفت : "عمه.
"من نمی توانم تصور آنچه شما می خواهید.
شما دختر احمق! "ان ورونیکا صورت گرفت که در سکوت.
در پشت ذهن خود ، کم نور و در عین حال نگرانکننده است ، ادراک بود که او
خودش بود نمی دانم آنچه که او می خواست.
و در عین حال او می دانستند آن را عادلانه بود به او دختر احمقانه است.
"آیا برای آقای منینگ شما نمی مراقبت؟ گفت :" عمه.
"من نمی بینیم و آنچه که او با من از آمدن به لندن انجام دهید؟"
"او -- او پرستش زمین در آج. شما آن را سزاوار نیست ، اما او می کند.
و یا حداقل او روز قبل از دیروز است.
و در اینجا به شما هستند! "عمه افتتاح شد تمام انگشتان او
دست در یک ژست لفظی دستکشهایش ریخته است.
جنون -- "به نظر من این همه جنون به نظر می رسد! فقط به خاطر پدر شما -- wouldn't شما اجازه
نافرمانی او را! "
قسمت 3 بعد از ظهر کار از عتاب
توسط آقای استنلی در فرد گرفته شد.
ایدههای پدرش را از عتاب کمی خشن و به عنف بودند ، و بیش از
جدول نوعی شراب قرمز ، رنگ پارچه و تحت لوستر گاز ، با کلاه و چتر خود را
بین آنها مثل گرز در پارلمان ،
او و دختر ساختگی به نزاع خشونت آمیز خود را.
او به بی سر و صدا وقار در نظر گرفته شده بود ، اما او در خشم سوختن از بود
آغاز ، و با این فرض ، که به تنهایی بیش از گوشت بود آغاز شد و خون می تواند
ایستادن ، که قیام شد و او آمدن به خانه submissively.
در تمایل خود به قاطعانه و انتقام خود را برای distresses شب خود را بر او
سرعت بی رحمانه شد ، بی رحمانه تر از او تا کنون شناخته شده بود او را قبل از.
"زمان خوبی از اضطراب شما به من داده ، بانوی جوان ،" او گفت ، او وارد
اتاق. "من امیدوارم که شما هستید راضی است."
خشم خود را همواره او را بترساند -- -- او وحشت زده بود و در او حل و فصل به پنهان
وحشت او را او انجام عزت ملکه شبیه به آنچه او حتی در آن زمان احساس می شد
زمین مهمل.
او گفت که او امیدوار است او به حال او البته او تا به حال احساس موظف به پریشانی نیست
، و او گفت نه احمق.
او به حفظ سمت خود اعلام کرد که او را به غیر ممکن قرار داده بود سعی
موقعیت ، و او را با فریاد می کشیدند "مزخرف پاسخ
مزخرف!
هر گونه پدر در جای من انجام داده اند آنچه من انجام داد. "
سپس او در ادامه گفت : "خب ، شما در حال ماجراجویی کوچک خود را ، و من امیدوارم که در حال حاضر
شما به حال به اندازه کافی از آن است.
بنابراین تا از پله ها بروید و کارها خود را با یکدیگر در حالی که من نگاه برای درشکه دو چرخه. "
که تنها پاسخ ممکن به نظر می رسید ، "من آینده نیست."
"آینده نه خانه!"
"نه!" و در وجود او حل و فصل می شود
شخص ، ان ورونیکا شروع به گریه با ترور در خودش است.
ظاهرا او همیشه محکوم بود به گریه هنگامی که او را به پدرش صحبت کرد.
اما او همیشه مجبور بود او را می گویند و انجام چنین چیزهایی به طور غیر منتظره قطعی است.
او می ترسید او ممکن است اشک خود را به عنوان نشانه ای از ضعف است.
بنابراین ، او گفت : "من به خانه خواهد آمد. من ترجیح می دهم! گرسنگی "
برای یک لحظه گفتگو آویزان بر آن اعلامیه است.
سپس آقای استنلی ، قرار دادن دست خود را بر روی جدول در نحوه و نه از وکیل مدافع
از یک وکیل ، و در مورد او balefully از طریق عینک خود را با کاملا
خصومت undisguised ، پرسید : "و ممکن است من
تصور به پرس و جو ، پس از آن ، چیزی که شما به منظور انجام -- چگونه می توانم به شما پیشنهاد برای زندگی "؟
ان ورونیکا sobbed : "من باید زندگی می کنند ، است. "شما باید نگران آن نیست!
من باید تدبیر زندگی می کنند. "
"اما من مضطرب AM ،" آقای استنلی گفت : "من اضطراب.
آیا شما فکر می کنم که هیچ چیز برای من به دخترم در حال اجرا در مورد لندن به دنبال
شغل عجیب و غریب و رسوا خودش؟ "
"Sha'n't دریافت شغل عجیب و غریب" ان ورونیکا گفت ، پاک کردن چشم او.
و از آن نقطه که در ادامه به داد و بیداد کردن کاملا embittering.
آقای استنلی استفاده از قدرت خود ، و فرمان ان ورونیکا به خانه برمی گردند ، به
که ، البته ، او گفت که او نخواهد ، و سپس به او هشدار داده است خود را به او سرپیچی ،
هشدار داد او را بسیار قاطعانه ، و پس از آن فرمان را دوباره.
او سپس گفت که اگر او را او را در این دوره اطاعت نیست که او باید «تیره هرگز خود را
درها دوباره "، و ، در واقع ، frightfully سوء استفاده است.
این تهدید ، وحشت زده ان ورونیکا آنقدر که از او اعلام کرد با sobs و غیظ و غضب
که او هرگز به خانه خواهد آمد دوباره ، و برای یک زمان هر دو در یک بار صحبت کرد و خیلی
شدید بود.
او را پرسید که آیا او درک آنچه او گفت ، و در ادامه می گویند هنوز هم
دقیق تر که او باید یک پنی پول خود را لمس هرگز تا او به خانه آمد
دوباره -- یکی نمی پنی.
ان ورونیکا گفت او اهمیتی نمی دهند. سپس ناگهان آقای استنلی تغییر کلید خود.
"کودک فقیر" او گفت : "آیا شما حماقت بی نهایت از این مجموعه مقالات را ببینید؟
فکر می کنم!
فکر می کنم از عشق و محبت شما را رها!
فکر می کنم از خاله خود را ، مادر دوم به شما. فکر می کنم اگر مادر خود زنده بود! "
او متوقف شد ، عمیقا نقل مکان کرد.
"اگر مادر خود من زنده بود ،" sobbed ان ورونیکا ، "او را درک کنید."
بحث شد و بی نتیجه تر و طاقت فرسا است.
ان ورونیکا خودش بی کفایت ، undignified ، و نفرت انگیز ، برگزاری
به شدت به خصومت سخت شدن به پدرش ، نزاع با او ، کشمکش
با او ، فکر repartees -- تقریبا به عنوان اگر او را به برادر بود.
وحشتناک بود ، اما چیزی که می تواند او انجام دهم؟
او به معنای به زندگی خود او ، و او را با تحقیر و توهین به معنای ، به
جلوگیری از او.
هر چیز دیگری بود که گفت که او در حال حاضر تنها به عنوان یک جنبه یا انحراف در نظر گرفته
از آن است.
در نگاهی به گذشته او را به فکر می کنم که چگونه همه چیز را به تکه رفته بود ، شگفت زده در مورد در بود
ابتدا او را کاملا آماده شده بود به خانه بروم دوباره بر شرایط.
در حالی که در انتظار آمدن او را او حال و آینده روابط خود را با او گفته بود
با آنچه به او دوره سلامتی و هوشیاری بیشتر رضایت بخش و کامل به نظر می رسید بود.
او به جلو به توضیح نگاه کرده بود.
در عوض این طوفان ، این فریاد می زدند ، این فرآیند ترمیم کلاژن ، این سردرگمی از تهدیدات آمده بود و
بی ربط تجدید نظر است.
نه تنها بود که پدرش گفته بود همه نوع متناقض و غیر منطقی
چیزها ، اما که از سوی برخی از عفونت دور از فهم خودش جواب بود
مشابها.
او فرض بود که ترک کردن او را به خانه نقطه در مسئله بود ، که همه چیز تبدیل شده
در آن ، و تنها جایگزین اطاعت بود ، و او تا به حال با آن کاهش یافته
فرض تا شورش یک اصل مقدس به نظر می رسید.
علاوه بر این ، به atrociously و طور اجتنابناپذیری ، او اجازه داد از آن به نظر می رسد تا کنون و مجددا در
gleams وحشتناک است که او مظنون به برخی از مردی که در پرونده وجود داشت....
برخی از انسان!
و به این نتیجه آن همه رقم از پدرش در راهرو بود به او ، دادن
آخرین شانس ، کلاه خود را در یک دست ، چتر خود را در دیگر ، متزلزل در او
تأکید بر نقطه او.
او : "شما را در درک ، و سپس ،" گفت : "شما را در درک؟"
"من درک می کنم ، گفت : ان ورونیکا ، اشک تر و برافروخته با اشتیاق متقابل است ، اما
ایستاده تا او را با برابری است که شگفت زده حتی خودش را ، "من درک می کنم."
او کنترل گریه.
"یک پنی -- پنی -- و تیره هرگز درهای خود را دوباره
قسمت 4
روز بعد عمه او دوباره آمد و expostulated ، و تنها گفت که این بود
"چیزی که بی سابقه از" برای یک دختر به ترک خانه خود را به عنوان ان ورونیکا به حال انجام شده ، هنگامی که او را
پدر وارد شدند ، و در زن مهمانخانه دار دلپذیر رو نشان داده شد.
پدرش را در یک خط جدید تعیین کرده بود.
او را کلاه و چتر او ، دست خود را بر روی باسن خود را از استراحت است ، و به ان در نظر گرفته
ورونیکا بصورتی پایدار و محکم. "در حال حاضر ،" او گفت ، بی سر و صدا ، "آن زمان ما
متوقف مزخرف است. "
ان ورونیکا به آن پاسخ ، زمانی که او در ادامه ، با آرام هنوز هم کشنده تر : "من
اینجا هستم برای رد و بدل کردن کلمات با شما است. اجازه دهید ما که بیشتر از این فریب دادن است.
شما به خانه برمی گردند. "
"من فکر می کردم من توضیح داد : --" من فکر نمی کنم شما می توانید از من شنیده ، گفت : "
پدرش ، "من به شما گفته به خانه برمی گردند." "من فکر کردم توضیح دادم --"
"خانه برمی گردند!"
ان ورونیکا ، شانه او. "بسیار خوب ، گفت :" پدر او است.
او گفت : "من فکر می کنم این کسب و کار به پایان می رسد ،" ، عطف به خواهر او.
"این برای ما به التماس کردن هیچ نیست.
او باید یاد بگیرند عقل -- به عنوان خدا را خوشنود "، اما ، پیتر عزیز من" دوشیزه استنلی گفت.
"نه ، گفت :« برادرش ، قطعی ، "آن را برای پدر و مادر نیست به متقاعد کردن
کودک است. "
دوشیزه استنلی افزایش یافت و در نظر گرفته ان ورونیکا fixedly.
دختر با دست او را از پشت او ایستاده بود ، دلخور ، مصمم ، و هوشمند ،
رشته موهای سیاه او را بیش از یک چشم و به دنبال بیش از معمولا ظریف
برجسته شده است ، و بیش از هر زمان مانند کودک لجوج است.
"او نمی داند." او می کند. "
"من نمی توانم تصور پرواز از شما در برابر همه چیز را مثل این که چه چیزی باعث ، گفت :" دوشیزه
استنلی به خواهر زاده خود را. "چه خوب صحبت کردن است؟" گفت : او
برادر.
"او باید راه خود را بروید. کودکان یک مرد امروزه خود را ندارد.
که حقیقت ماجرا این است. ذهن خود را علیه او تبدیل شده....
رمان های بی ارزش و اراذل مهلک است.
ما حتی نمی تواند از آنها محافظت کند از خویشتن است. "
یک خلیج (فارس) بسیار زیاد به نظر می رسید که بین پدر و دختر باز به او گفت : این کلمات است.
"من نمی بینیم ،" gasped ان ورونیکا ، "چرا پدر و مادر و کودکان... نباید
دوست شوم. "" دوستان "گفت که پدرش.
"هنگامی که ما شما را از طریق نافرمانی به شیطان!
، مالی ، او باید راه خود را بروید. من سعی کردم به استفاده از قدرت من است.
و او به من سرپیچی.
چه بیشتر وجود دارد به توان گفت؟ او از من سرپیچی! "
این فوق العاده بود.
ان ورونیکا ناگهان احساس اثر فوق العاده ای ترحم او را داده اند
هر چیزی قادر به فریم و ایجاد برخی از درخواست تجدید نظر شده اند ، برخی گفته که
باید این شکاف ته که پل
بین او و پدرش باز شود ، و او می تواند هیچ چیز هر چه که می گویند که
در حداقل صادقانه و جذاب بود. "پدر ، او گریه ،" من برای زندگی! "
او را اشتباه گرفته.
"آن ،" او گفت ، ظالمانه ، با دست خود را بر درب ، دسته ، "باید امر خود را ،
مگر اینکه شما انتخاب می کنید در Morningside پارک زندگی می کنند. "
دوشیزه استنلی تبدیل به او.
"Vee ،" او گفت ، "خانه برمی گردند. قبل از آن خیلی دیر است. "
"، مولی ،" آقای استنلی گفت : در درب.
"Vee!" دوشیزه استنلی گفت : "می شنوید آنچه پدر شما می گوید!"
دوشیزه استنلی تلاش با احساسات.
او یک جنبش کنجکاو نسبت به خواهرزاده او ساخته شده ، سپس به طور ناگهانی ، convulsively ، او
dabbed چیزی ناصاف بر روی میز و تبدیل به دنبال برادرش.
ورونیکا ان را برای یک لحظه در شگفتی در این جسم سبز تیره خیره که
درگیر شده آن را به عنوان قرار گرفت. این کیف بود.
او یک گام به جلو برداشته است.
"خاله" او گفت ، "من can't --" سپس او گرفتار وحشی در درخواست تجدید نظر او عمه
چشم آبی ، متوقف و درب را بر آنها کلیک.
یک مکث وجود دارد ، و پس از آن درب جلو ناودان....
ان ورونیکا متوجه شدم که او به تنهایی با جهان بود.
و در این زمان عزیمت به حال اثر فوق العاده ای از قطعیت است.
او به مقاومت در برابر ضربه وحشت محض ، پس از آنها به اجرا و دادن شوید.
"خدایان ،" او گفت ، در گذشته ، "من انجام داده ام آن را این بار!"
"خب!" او در زمان شسته و رفته کیف پول مراکش ، باز
آن ، و بررسی محتویات.
شامل سه فرمانروایان ، شش و fourpence ، دو تمبر پستی ، یک کلید کوچک ،
و عمه بلیط نیمی بازگشت به Morningside پارک.
قسمت 5 بعد از مصاحبه ان ورونیکا در نظر گرفته
خودش را به طور رسمی از خانه را کاهش دهد. اگر هیچ چیز دیگری مسجل است که ،
کیف پول بود.
با این وجود آمد باقی مانده از expostulations وجود دارد.
Roddy برادر او ، که در خط موتور ، به عتاب کردن آن می آمدند ؛ خواهرش آلیس
نوشت.
و آقای منینگ نامیده می شود. خواهرش آلیس را توسعه داده اند به نظر می رسید
حس مذهبی دور وجود دارد در یورکشایر ، و تجدید نظر ساخته شده است که تا به حال هیچ معنی برای
ذهن ان ورونیکا.
او ترغیب ورونیکا ان تبدیل شدن به یکی از «آن دسته از روشنفکران unsexed ، نه
مرد و نه زن. "ورونیکا ان مدیتیت بیش از آن عبارت است.
"به او را ،" ان ورونیکا گفت : در صدا ، اصطلاحی انگلیسی است.
ضعیف قدیمی آلیس Roddy برادرش به او آمد و خواستار
چای ، و خواسته خود را به دولت مورد.
"بیت ضخیم روی پیر مرد است ، نه؟" Roddy ، که بلوف ایجاد شده بود گفت :
سبک سر راست در مغازه موتور. "ذهن سیگار کشیدن من؟ گفت :" Roddy.
"من نمی بینم کاملا بازی خود را ، Vee ، اما گمان می کنم شما یک بازی را در
جایی. "بسیاری رامی ما هستند! گفت :" Roddy.
"آلیس -- آلیس خل رفته ، و بیش از همه بچه ها.
گوئن -- من تو را دیدم گوئن روز دیگر ، و رنگ ، ضخیم تر از همیشه است.
جیم است تا به گردن در Mahatmas و حکمت و اندیشه و پوسیدگی عالی --
می نویسد نامه های بدتر از آلیس. و هم اکنون شما در مسیر جنگ هستیم.
من معتقدم که من تنها عضو دارای عقل سلیم از سمت چپ خانواده.
GV را به عنوان دیوانه به عنوان هر یک از شما ، به رغم همه احترام خود ؛ کمی از او
راست در هر نقطه ، یک کمی نیست. "
"راست" "کمی از آن نیست!
او پس از هشت درصد بوده است. از زمان آغاز است.
هشت درصد است.
او یک ماشین موزنی از این روزها ، بیا اگر از من می پرسید.
او در نزدیکی آن یک بار یا دو بار در حال حاضر است. که من اعصاب خود را به ژنده پوش.
گمان می کنم همه ما انسان ها واقعا ، اما چه قیمت مقدس نهاد
خانواده! ما به عنوان یک بسته نرم افزاری!
EH؟...
من با شما ، Vee نیمی از اختلاف نظر ، واقعا تنها چیزی است ، من نمی بینم
قصد دارید به آن نیروی کشش برقی. خانه ممکن است یک نوع از قفس ، اما هنوز هم --
اتمام حجت به خانه.
به شما حق می دهد به آویزان به پیر مرد تا او رکود -- در عمل.
با نشاط زندگی سخت را برای دختر ، گرفتن یک زندگی.
امر من است. "
او پرسید : سوالات و نظرات خود را برای یک زمان گوش.
او گفت : "من می خواهم این شوخی کردن حق کردن چاک اگر من به شما ، Vee".
"من پنج سال از شما مسن تر ، و هیچ پایانی عاقلانه تری را پیشنهاد ، که مرد.
آنچه دارید بیش از حد مخاطره آمیز است. اتمام حجت چیزی که سر در گم سخت به انجام.
این همه بسیار خوش تیپ با شروع از را آن گونه که مایلید تغییر دهید ، اما آن را بیش از حد سخت سر در گم است.
این نظر من است ، اگر از من می پرسید. چیزی که یک دختر می تواند انجام دهد که نمی باشد.
عرق به استخوان.
GV مربع ، و به خانه قبل از شما.
که توصیه من است. اگر شما فروتن و پای مصرف نمی کنند در حال حاضر شما ممکن است
زندگی برای کرایه بدتر بعد.
من نمی توانم به شما یک سنت کمک. زندگی به اندازه کافی سخت این روزها برای
مرد محافظت نشده. چه رسد به یک دختر.
شما را به جهان است ، و داد و ستد تنها راه ممکن برای یک دختر که نمی باشد.
عرق است که برای دریافت نگه دارید از یک مرد و آن را انجام دهد او را برای او است.
این هیچ خوب پرواز در آن ، Vee ، من آن را ترتیب.
این مشیت الهی است. به چه کارهایی هستند که منظور از
جهان است.
مانند آپاندیسیت. از آن است که زیبا نیست ، اما ما هستیم ساخته شده است.
(ROT) بدون شک ، اما ما می توانیم آن را تغییر نخواهد.
شما به منزل و زندگی در GV ، و برخی از انسان های دیگر را به محض زندگی می کنند
امکان پذیر است. این احساسات نیست ، بلکه آن را حس اسب است.
این زن که Diddery -- بدون لعنتی خوب.
پس از همه ، قدیمی P. -- پراویدنس ، منظور من -- آن را مرتب به طوری که مردان را نگه دارید ،
یا کمتر است. او جهان را در آن دسته از خطوط ساخته شده است.
شما را به آنچه که شما می توانید دریافت کنید. "
این پنجمین و بالاترین عنصر از Roddy برادرش بود.
او به تنوع در این موضوع را برای بخشی بهتر از یک ساعت ایفا کرده است.
"رفتن به خانه ،" ، در فراق گفت : "شما به خانه.
این بسیار خوب است و که همه ، Vee ، این آزادی ، بلکه آن است که به کار است.
جهان آماده است برای دختران شروع خود به خود نیست که این واقعیت ساده
پرونده.
نوزادان و زنان باید برای نگه داشتن نگه از کسی و یا تحت -- به هر حال ، برای آینده
چند نسل. شما به منزل و منتظر یک قرن ، Vee ، و
سپس دوباره امتحان کنید.
سپس شما ممکن است کمی شانس داشته باشد. حالا شما یک شبح -- اگر نه
شما بازی منصفانه بازی ها. "
قسمت 6 : قابل توجه بود به ان ورونیکا چگونه
به طور کامل آقای منینگ ، در گویش کاملا متفاوت ، indorsed برادرش
دیدگاه Roddy از چیزهایی.
او آمد همراه ، او گفت ، فقط به تماس ، با بزرگ ، عذر خواهی با صدای بلند ، به radiantly نوع و
خوب است. دوشیزه استنلی ، آن آشکار بود ، به حال داده شده
او ان آدرس ورونیکا.
زن مهمانخانه دار مهربانی روبرو برای گرفتن نام خود را شکست خورده بود ، و گفت که او قد بلند بود ،
آقایی خوش تیپ با یک سبیل بزرگ سیاه و سفید.
ان ورونیکا ، با آه در هزینه از مهمان نوازی ، مذاکره شتابزده برای
چای اضافی و برای یک آتش سوزی در آپارتمان زمین طبقه ، و preened خودش
دقت برای مصاحبه.
در آپارتمان کوچک ، زیر لوستر گاز ، اینچ او و خم شدن او بودند
مطمئنا بسیار موثر است.
او در نور بد نگاه یک بار نظامی و احساساتی و درس خوان ، مانند یکی از
گارد Ouida تجدید نظر توسط آقای هالدین و لندن مدرسه اقتصاد و
که در مدرسه سلتی به پایان رسید.
او گفت : "نابخشودنی من تماس بگیرید ، دوشیزه استنلی ، و ، تکان دادن دست در
عجیب و غریب ، بالا ، شیوه ای مد روز "اما شما می دانید گفت : ما ممکن است دوستان."
او گفت : "این بسیار ناراحت کننده را برای شما به اینجا ،" ، که نشان دهنده حضور زرد
مه اول سال بدون "اما عمه خود را به من گفت چیزی از آنچه بود
اتفاق افتاده است.
درست مثل پراید پر زرق و برق خود را برای انجام این کار است.
کاملا!
او در بازو ، صندلی نشسته و چای در زمان و مصرف چند تن از کیک های فوق العاده که
او برای فرستاده بود و به او صحبت کرد و ابراز خود ، به دنبال بسیار صادقانه
در او را با چشم خود عمیق تنظیم ، و
دقت اجتناب از هر گونه خرده بر سبیل خود را در حالی که.
ان ورونیکا firelit توسط او چای - سینی با شنبه ، کاملا ناخودآگاه ، هوا از
میزبان کارشناس.
اما چگونه آن همه برای پایان دادن به "آقای منینگ گفت.
«پدر شما ، البته ،" او گفت ، "باید به این واقعیت پی پر زرق و برق شما!
او را درک نمی کنند.
من او را دیده می شود ، و او کمی doesn'ta درک است.
من قبل از آن نامه را درک نمی کند. این باعث می شود من می خواهم تنها همه چیز را به من
می تواند برای شما.
شما هم مثل برخی از شاهزاده خانم های پر زرق و برق در تبعید در این آپارتمان بسیار ناراحت کننده چرک هستید! "
"، گفت :" من می ترسم من هیچ چیز به جز شاهزاده خانم زمانی که می آید به درآمد حقوق و دستمزد
ان ورونیکا.
"اما صادقانه بگویم ، منظورم این است برای مبارزه با این طریق اگر من احتمالا می تواند."
"من خدا!" گفت : منینگ ، در یک مرحله ، به کنار. "درآمد حقوق و دستمزد!"
"شما مانند یک شاهزاده خانم در تبعید!" او تکرار ، overruling او را.
"شما را به این محیط کثیف می آیند -- شما نباید به ذهن من تماس آنها را کثیف --
آن را می سازد و آنها را به نظر می رسد به آنها مهم نیست....
من فکر نمی کنم آنها انجام ماده.
من فکر نمی کنم هر محیط اطراف می تواند سایه بر شما بزنند. "
ان ورونیکا احساس خجالت اندک است. "آیا شما چای بیشتر ، آقای
منینگ؟ "او پرسید.
"شما می دانید -- ، گفت :" آقای منینگ ، سپردن فنجان خود را بدون پاسخ دادن به او
سوال ، "هنگامی که می شنوم شما صحبت از درآمد زندگی ، آن را به عنوان اگر من از شنیده
ملکالموت رفتن در بورس اوراق بهادار -- یا کبوترها مسیح فروش....
ببخش جسارت من. من می توانم به این فکر کمک کنند. "
ان ورونیکا گفت : "اتمام حجت تصویر بسیار خوب است".
"من می دانستم که شما نمی خواهد ذهن." "اما آیا آن را با حقایق متناظر
مورد؟
شما می دانید ، آقای منینگ ، همه این نوع از چیزی که خیلی خوب احساسات ، اما
آن را با واقعیت های متناظر؟ آیا زنان واقعا چنین چیزهایی فرشته و مردان
بنابراین جوانمرد؟
شما مردان ، من می دانم ، به معنای ما را کوئینز و الهه ، اما در عمل --
خوب ، نگاه کنید ، برای مثال ، در جریان دختران یکی از ملاقات رفتن به از صبح کار می کنند ،
گرد شانه ، ارزان ، و underfed!
آنها کوئینز نیست ، و هیچ کس آنها را درمان به عنوان کوئینز.
و نگاه کنید ، دوباره ، در زنان یکی از پیدا مسافرخانه اجازه....
من برای اتاق دنبال شد هفته گذشته است.
آن را بر روی اعصاب من -- زنان دیدم. بدتر از هر مردی.
همه جا رفتم و در درب من پشت آن تیره رنگ را در بر داشت دیگر بسیار ناراحت کننده rapped
زن -- یکی دیگر از ملکه کاهش یافته است ، گمان می کنم -- dingier نسبت به گذشته ، کثیف ، شما می دانید ، در
دانه شد.
دست فقیر آنها! "" من می دانم ، گفت : "آقای منینگ ، با به طور کامل
احساسات مناسب.
"و همسران و مادران معمولی فکر می کنم ، با اضطراب خود را ، خود را
محدودیت ها ، swarms خود را از کودکان! "آقای منینگ نمایش داده زجر.
او سپردار این چیزها از او با کفل قطعه چهارم خود را از کیک.
او گفت : "من می دانم که نظم اجتماعی ما به اندازه کافی وحشتناک است ،" ، "و فداکاری که
بهترین و زیباترین در زندگی است.
من از آن دفاع نیست. "" و علاوه بر این ، هنگامی که آن را به این ایده می آید
کویینز ، "ورونیکا ان در ادامه ،" بیست و یک و نیم میلیون زنان را به
بیست میلیون مرد.
فرض کنید جای صحیح ما حرم. با این حال ، که بیش از یک میلیون زیارتگاه برگ
کوتاه ، زنان بیوه که دوباره ازدواج حساب نیست.
و پسران بیشتر از دختران می میرند ، به طوری که عدم تناسب واقعی در میان بزرگسالان است حتی
بیشتر است. "" من می دانم ، گفت : "آقای منینگ ،" من می دانم که این
وحشتناک آمار.
من می دانم مرتب کردن بر اساس there'sa از حق در بی صبری خود را در کندی پیشرفت است.
اما یک چیز من درک نمی کنم به من بگویید -- یک چیز را به من بگویید : چگونه می توان از آن به شما کمک کند
پایین آمدن را به نبرد و در منجلاب فرو بردن؟
این چیزی که من نگرانی است. "" اوه ، من سعی میکنم به آن کمک کند ، گفت : "ان
ورونیکا.
"من تنها در برابر موقعیت خود را از آنچه یک زن باید استدلال ، و تلاش برای بدست آوردن
آن را در ذهن خود من روشن است.
من در این آپارتمانی و به دنبال کار هستم چرا که -- خوب ، چه چیز دیگری می توانم انجام دهید ، زمانی که من
پدر عملا قفل؟ "" من می دانم ، آقای منینگ گفت : "من می دانم.
آیا فکر می کنم که من نمی توانم همدردی و درک نیست.
هنوز که هنوز است ، در اینجا ما در این شهر دودی رنگ ، تیره و تار است.
خدایان یه! چه بیابان!
هر یک تلاش برای بدست آوردن بهتر از هر یک ، هر یک بدون در نظر گرفتن هر یک --
یکی از آن روزها که هر یک برآمدگی بر علیه شما -- هر یک ریختن دود زغال سنگ
به هوا و سردرگمی بدتر
سر در گم ، موتور omnibuses clattering و بو ، اسب را در تاتنهام
دیوان جاده پیرزن در گوشه سرفه dreadfully -- همه مناظر دردناک
شهر بزرگ ، و در اینجا شما را به آن می آیند را به شانس شما.
خیلی شجاع ، خانم استنلی ، بیش از حد شجاع در دسترس نباشد! "
ان ورونیکا مدیتیت.
او دو روز پس از اشتغال به دنبال در حال حاضر به حال بود.
"من تعجب می کنم که اگر چنین است."
"آن نمی باشد ، گفت :" آقای منینگ ، که شجاعت یک زن من ذهن -- من عاشق و او را تحسین
شجاعت.
چه چیزی می تواند پر زرق و برق بیشتری از یک دختر زیبا پیش روی بزرگ ، با شکوه
ببر؟ Una و شیر دوباره ، و همه که!
اما این که مرتب سازی بر اساس چیزی که عشق نیست ، این فقط بیابان بزرگ ، زشت ، بی پایان
خودخواه ، عرق کردن ، رقابت مبتذل! "" را که می خواهید به من نگه دارید از؟ "
"دقیقا!" آقای منینگ گفت.
در نوعی از نزدیک زیبا باغ -- پوشیدن لباس های دوست داشتنی و چیدن
گل زیبا؟ "،" آه! اگر کسی می تواند! "
"در حالی که آن دختر دیگر با خستگی راه رفتن به کسب و کار و کسانی که زنان دیگر اجازه مسافرخانه.
و در حقیقت حتی این که سحر و جادو باغ نزدیک خود را حل را در یک ویلا در Morningside
پارک و پدر من که بیشتر و بیشتر متقاطع و از خود راضی در وعده های غذایی -- و
احساس ناامنی و بیفایده است. "
آقای منینگ واگذار خود را در جام ، و meaningly را در ان ورونیکا نگاه.
"،" او گفت ، "شما من را درمان نمی کنند منصفانه ، دوشیزه استنلی.
باغ و نزدیک من خواهد بود چیزی بهتر از آن است. "