Tip:
Highlight text to annotate it
X
سیذارتا توسط هرمان هسه فصل 12.
گوویندا
همراه با راهبان دیگر، گوویندا، استفاده می شود به صرف زمان استراحت بین زیارت
در لذت-بیشه، که فاحشه Kamala در پیروان Gotama داده بود
یک هدیه است.
را شنید، بحث ferryman قدیمی، که سفر یک روز زندگی می کردند دور توسط رودخانه و
به عنوان یک مرد فرزانه بود که توسط بسیاری در نظر گرفته است.
هنگامی که گوویندا در راه خود رفت، او را انتخاب مسیر به کشتی، مشتاق برای دیدن
ferryman.
از آنجا که، هر چند او تمام عمر خود را با قواعد زندگی بود، هر چند که او نیز
بر با ستایش از راهبان در حساب جوانتر از سن او و خود را نگاه
شکسته نفسی، بی قراری و جستجوی هنوز از قلب او بود جان.
او به رودخانه آمد و پرسید: پیرمرد او را کشتی، و آنها
قایق در طرف دیگر، او را به پیر مرد گفت: "تو خیلی خوب به راهبان تماس با ما و
زائران، شما در حال حاضر بسیاری از ما در سراسر رودخانه آب عبور.
آیا شما بیش از حد، ferryman، جستجو برای راه درست است؟ "
سیذارتا Quoth، لبخند بر لب از چشم های قدیمی خود را: "آیا شما خودتان به جستجوگر تماس بگیرید، آه
ارجمند، اگر چه شما در حال حاضر قدیمی در سال و با پوشیدن لباس بلند و گشاد
راهبان Gotama؟ "
"درست است، من دیگر پیر شده" را مطرح کردند. گوویندا، "اما من جستجو را متوقف کرده اند.
هرگز من به توقف جستجو، این به نظر می رسد سرنوشت من است.
تو هم، پس از آن به نظر من، شده است.
آیا می خواهید به من چیزی بگویید، اوه 1 محترم؟ "
Quoth سیذارتا: "چه باید احتمالا باید به شما بگویم، آه 1 ارجمند؟
شاید که شما در جستجوی بیش از حد؟ که در تمام آن جستجو، شما را پیدا کند
زمان برای پیدا کردن؟ "
"چطور؟" پرسید: گوویندا.
می گوید: "وقتی کسی در جستجوی" وی افزود: سیذارتا، "و سپس آن را به آسانی ممکن است اتفاق می افتد
تنها چیزی که از چشمان او هنوز دیدن این است که آنچه که او جستجو می کند، که او
قادر به پیدا کردن هر چیزی، اجازه دهید هر چیزی
ذهن خود را وارد کنید، چرا که او همیشه از چیزی اما هدف از جستجو او فکر می کند،
چرا که او تا به یک هدف، چرا که او با هدف غرق شده است.
جستجو عبارت است از: داشتن یک هدف.
اما پیدا کردن عبارت است از: آزاد بودن، باز بودن، نداشتن هدف است.
شما آه 1 ارجمند، شاید در واقع یک جستجوگر، زیرا تلاش برای هدف شما،
بسیاری از چیزهایی که نمی بینیم، که به طور مستقیم در جلوی چشمان شما هستند وجود دارد. "
"من کاملا نمی دانند که در عین حال،" پرسید: گوویندا، "چه چیزی شما توسط این چیست؟"
Quoth سیذارتا: "خیلی وقت پیش، یکی از مقدس آه، سالها پیش، تو یک بار
قبل در این رودخانه بوده است و یک مرد خوابیده در کنار رودخانه در بر داشت، و نشسته اند
پایین با او برای محافظت از خواب خود را.
اما، آه گوویندا، شما، مرد خوابیده را به رسمیت نمی شناسد. "
شگفت زده شده است، اگر او به عنوان هدف از طلسم سحر و جادو بوده است، راهب نگاه به
چشم ferryman.
"آیا شما سیذارتا؟" او با صدای ترسو خواستم.
"من به رسمیت شناخته نشده به شما این زمان نیز!
از قلب من، من به شما سلام، سیذارتا از قلب من، من خوشحال
شما یک بار دیگر! شما تغییر زیادی، دوست من - و به این ترتیب
شما در حال حاضر ferryman شد؟ "
در یک روش دوستانه، سیذارتا خندید. "ferryman، بله.
بسیاری از مردم، گوویندا مجبور به تغییر زیادی داشته باشد، به پوشیدن لباس بلند و گشاد، من یکی از
کسانی که، عزیز من.
استقبال گوویندا و شب را در کلبه من. "
گوویندا شب در کلبه ماند و خوابیدم روی تخت که استفاده می شود
تخت Vasudeva.
بسیاری از سؤالات او به دوست از جوانان خود را مطرح کرد، بسیاری از چیزها سیذارتا تا به حال به
او را از زندگی خود را.
گوویندا گفت: هنگامی که در صبح روز بعد از زمان شروع به سفر روز آمده بود،
بدون تردید، این کلمات: "قبل از اینکه من در مسیر من ادامه خواهد داد،
سیذارتا، اجازه من یک سؤال دیگر بپرسید.
آیا تدریس شما چیست؟
آیا ایمان دارید، یا شما به دنبال دانش است که به شما کمک می کند زندگی می کنند و به انجام
درست است؟ "
Quoth سیذارتا: "شما می دانید، عزیز من، که من در حال حاضر به عنوان یک مرد جوان، در آن روزها
هنگامی که ما با توبه در جنگل زندگی می کردند، شروع به معلمان بی اعتمادی و
تعالیم و به پشت من به آنها.
من با این گیر کرده است. با این حال، من تا به حال بسیاری از معلمان
پس از آن.
فاحشه زیبا معلم من برای یک مدت طولانی بوده است، و ثروتمندی بود من
معلم، و برخی از قماربازان با تاس.
یک بار، حتی یک پیرو بودا، سفر با پای پیاده، معلم من بوده، او با نشسته
من زمانی که من در جنگل خواب افتاده بود، در حج است.
من نیز از او آموخته است، من هم، قدردان و سپاسگزار به او، بسیار سپاسگزار است.
اما مهمتر از همه، من در اینجا از این رودخانه و از سلف من، آموخته
ferryman Vasudeva.
او فرد بسیار ساده است، Vasudeva بود، او را به هیچ متفکر بود، اما او می دانست چه چیزی است
لازم به عنوان Gotama، او یک انسان کامل، یک قدیس بود. "
گوویندا گفت: "با این حال، آه سیذارتا، تو را دوست دارم کمی به مردم را مسخره میکردند، که به نظر میرسد
من تو را باور دارم و می دانم که شما را نداشته باشند
به دنبال یک معلم است.
اما شما یافت نمی شود چیزی توسط خودتان، هر چند شما هیچ آموزه،
شما هنوز هم افکار خاص، بینش خاصی، که خود را که به شما کمک
شما را به زندگی می کنند؟
اگر می خواهید بعضی از این به من بگویید، شما را به قلب من لذت است. "
Quoth سیذارتا: "من افکار، بله، و بینش، دوباره و دوباره.
گاهی اوقات، به مدت یک ساعت یا یک روز تمام، من دانش در من احساس کردم، به عنوان یکی
زندگی در قلب احساس می کنم. افکار بسیاری وجود دارد شده اند، اما این امر
برای من به آنها انتقال به شما.
نگاه کن، عزیز گوویندا من، این یکی از افکار من، که من پیدا کرده اند: عقل نمی تواند
شود منتقل می شود در. حکمت که یک انسان عاقل سعی می کند به تصویب
کسی که همیشه مثل حماقت برای تلفن های موبایل.
"شوخی می کنی؟ پرسید:" گوویندا. من شوخی نیست.
من به شما گفتن چی پیدا کردم. دانش را می توان منتقل شده، اما نه عقل.
را می توان یافت، می توان آن زندگی می کردند، ممکن است به آن انجام می شود، معجزه می تواند
می شود با آن انجام شده است، اما می توان آن را در کلمات نمی توان بیان شده و آموزش داده است.
این بود که چه می کنم، حتی به عنوان یک مرد جوان، گاهی اوقات مشکوک، چه رانده
دور از معلمان است.
اندیشه، گوویندا، که شما دوباره به عنوان یک شوخی نظر و یا من پیدا کرده اند
حماقت، اما بهترین فکر من این است. این گزارش می گوید: در مقابل هر حقیقت است
به همان اندازه درست است!
این مثل این: هر حقیقت فقط می تواند بیان شود و کلمات را به زمانی که آن را
یک طرفه است.
همه چیز یک طرفه است که می تواند با افکار فکر کرد و گفت: با کلمات،
این همه یک طرفه، همه تنها نیمی، همه فاقد کامل، گرد شدگی، وحدت است.
هنگامی که Gotama متعال در آموزه های خود را از جهان سخن گفت، او تا به حال به آن تقسیم
به Sansara و نیروانا، به فریب و حقیقت، به درد و رنج و رستگاری است.
این می تواند متفاوت انجام نمی شود، هیچ راه دیگری برای او که می خواهد برای تدریس وجود دارد.
اما جهان به خودی خود، چه در اطراف ما وجود دارد و در داخل از ما، هرگز یک طرفه است.
شخص و یا یک عمل است هرگز به طور کامل Sansara و یا به طور کامل نیروانا، یک فرد است
کاملا هرگز مقدس و یا به طور کامل گناه.
آن را واقعا مانند این به نظر می رسد، چرا که ما موضوع را به فریب، تا اگر زمان بود
یه چیز واقعی. زمان واقعی نیست، گوویندا، من
تجربه این اغلب و اغلب دیگر.
و اگر زمان واقعی نیست، پس فاصله و شکافی که به نظر می رسد به بین جهان و
ابدیت، بین رنج و سعادت، بین بد و خوب،
همچنین یک فریب است. "
"چطور؟ پرسید:" گوویندا timidly. "گوش کن، عزیز من، گوش دادن!
گناهکار، که من و شما هستند، گناهکار است، اما در زمان آمدن او خواهد شد
باشد براهما دوباره او به نیروانا برسند، خواهد بود بودا - و اکنون ببینید: این بار "
آمده، فریب، فقط مثل!
گناهکار در راه خود برای تبدیل شدن به بودا، او را در روند نمی باشد.
در حال توسعه، هر چند ظرفیت و توانایی ما را برای تفکر نمی داند به چه روش دیگری به تصویر
این چیزها.
نه، در درون گناهکار است و امروز در حال حاضر بودا در آینده، آینده اش
در حال حاضر همه وجود دارد، شما باید او را پرستش، در تو، در همه بودا که
در حال آمدن است، ممکن است، بودا مخفی.
جهان، دوست من گوویندا، ناقص، یا در یک مسیر به سمت
کمال: نه، آن را در هر لحظه کامل است، تمام گناه در حال حاضر حمل الهی
بخشش خود، تمام بچه های کوچک
در حال حاضر فرد قدیمی را در خود، تمام نوزادان در حال حاضر مرگ، که همه در حال مرگ
مردم زندگی ابدی.
این است که برای هر شخص امکان پذیر نیست تا چه حد یکی دیگر در حال حاضر پیشرفت
در مسیر خود در دزد و تاس، قمار باز، بودا در انتظار؛
برهمن، دزد منتظر است.
در مراقبه عمیق است، احتمال وجود دارد برای قرار دادن در زمان از وجود،
برای دیدن همه ی زندگی که بود، و خواهد بود که اگر آن را به طور همزمان بود، و در آنجا
همه چیز خوب است، همه چیز، همه چیز کامل و برهمن است.
بنابراین، من هر چیزی که هست به عنوان خوب، مرگ برای من مثل زندگی، گناه مانند
تقدس، عقل مانند حماقت، همه چیز را به عنوان آن می باشد، همه چیز
تنها نیاز به رضایت من، تنها من
تمایل، قرارداد دوست داشتنی من، برای من خوب باشد، برای انجام این کار چیزی جز کار برای من
بهره مند شوند، قادر به من آسیب برساند.
من در بدن من با تجربه و بر روح من است که نیاز داشتم، گناه بسیار، من نیاز
شهوت، میل به اموال، غرور، و مورد نیاز ترین ناامیدی شرم آور، در
سفارش برای یادگیری را به همه
مقاومت، به منظور به یاد بگیرند که چگونه به عشق به جهان، به منظور جلوگیری از مقایسه آن با
ای کاش برخی از جهان، من تصور، به نوعی از کمال من ساخته شده بود، اما به ترک
آن را به عنوان آن است و آن را دوست دارم و برای لذت بردن از
بخشی از آن را - اینها، آه گوویندا، برخی از افکار که به می آیند
ذهن من میچرخد. "
سیذارتا خم کردن، یک سنگ از زمین برداشت، و آن را در وزن
دست.
"این در اینجا،" او گفت که بازی با آن، سنگ است، و خواهد شد، پس از یک زمان خاص،
شاید به خاک به نوبه خود، و از خاک به یک گیاه یا حیوان یا انسان تبدیل خواهد شد.
در گذشته، من می گفت: این سنگ یک سنگ، آن را بی ارزش است، آن
متعلق به جهان ماجا، اما چون ممکن است قادر باشد که برای تبدیل شدن به
انسان و روح در چرخه
تحولات، در نتیجه من هم آن را عطا کند اهمیت است.
بنابراین، من شاید در گذشته تصور می کردند.
اما امروز من فکر می کنم: این سنگ سنگ، آن را نیز حیوانی، آن هم خدا، آن است که
بودا، من احترام نیست و آن را دوست دارم چرا که می تواند به این یا آن را روشن،
بلکه به خاطر آن است که در حال حاضر و همیشه
همه چیز - است و این حقیقت، آن است که سنگ، که آن را به من به نظر می رسد در حال حاضر
و امروز به عنوان یک سنگ، این است که چرا من آن را دوست دارم و ارزش و هدف در هر یک از آن
رگه ها و حفرات در رنگ زرد، در
خاکستری، در سختی، در صدای آن را می سازد زمانی که من در آن دست کشیدن، در خشکی و یا
رطوبت سطح آن.
سنگ هستند که مانند روغن یا صابون احساس وجود دارد، و برخی دیگر مانند برگها، دیگران دوست دارم
شن و ماسه، و هر کس خاص است و نماز می خواند OM در راه خود، هر یک از برهمن است.
اما به طور همزمان و فقط به عنوان زیاد آن است که یک
سنگ، چرب است یا آبدار، و این است که این واقعیت که من دوست دارم و با توجه به عنوان
شگفت انگیز و شایسته پرستش - ولی اجازه بدهید بیشتر از این صحبت من.
کلمات خوبی برای معنای مخفی نیست، همه چیز همیشه کمی می شود
مختلف، به محض این که آن را در کلمات قرار داده می شود تحریف یک بیت، یک بیت احمقانه - بله، و
این نیز بسیار خوب است، و من می خواهم آن را به
زیادی، من هم بسیار با این موافق است، که این گنجینه یک مرد و خرد است
همیشه نظر می رسد که حماقت به شخص دیگری است. "
گوویندا گوش سکوت.
"چرا شما به من گفت این سنگ؟" او با تردید پس از یک وقفه خواستم.
"من آن را بدون هیچ هدف خاص انجام داد.
یا شاید من به معنای این بود که این سنگ و رودخانه و همه این را دوست دارم
چیزهایی که ما به دنبال در و که از آن ما می توانند یاد بگیرند.
من می توانم سنگ، گوویندا، و همچنین یک درخت یا یک تکه از پوست درخت عشق است.
این ها چیزهایی هستند، و همه چیز را می توان دوست داشتم. اما من می توانم کلمات را دوست ندارد.
بنابراین، آموزه های خوبی برای من وجود ندارد، آنها هیچ سختی، نرمی،
رنگ ها، لبه ها، بدون بو، بدون طعم، آنها چیزی جز کلمات.
شاید این که شما را از پیدا کردن صلح، شاید بسیاری از
کلمه است.
از آنجا که رستگاری و فضیلت به عنوان خوب، Sansara و نیروانا نیز، صرف
کلمات، گوویندا. هیچ چیز خواهد بود که نیروانا وجود دارد؛
فقط واژه نیروانا وجود دارد. "
Quoth گوویندا: "نه تنها یک کلمه، دوست من، نیروانا است.
است که در آن اندیشه "سیذارتا ادامه داد:" فکر، ممکن است
چنین نیست.
من باید به شما اعتراف عزیزم: من نمی افتراق زیادی بین افکار و
کلمه است. صادقانه بگویم، من هم بدون نظر بالا
افکار.
من یک نظر بهتر از چیزهایی است. اینجا، در این کشتی، قایق، برای مثال،
مرد سلف و معلم من، انسان مقدس، کسی است که برای سالهای زیادی بوده است به سادگی
اعتقاد بر این در این رودخانه، هیچ چیز دیگری.
او که رودخانه با او صحبت کرده بود، او را از آن آموخته، آن را آموزش و
به او آموخت، رودخانه ای به نظر می رسید به خدا باشد، به او، برای چندین سال او نمی دانست که
هر باد، هر ابر، هر پرنده ای، هر
سوسک بود فقط به عنوان الهی و همان می داند و می تواند فقط به عنوان به عنوان آموزش
پرستش رودخانه.
اما هنگامی که این مرد مقدس به جنگل رفت، او می دانست که همه چیز، می دانستند بیش از
من و تو، بدون معلم، بدون کتاب، فقط به این دلیل او معتقد بودند.
رودخانه. "
گوویندا گفت: "اما این است که چه با شما تماس` چیز، در واقع چیزی واقعی است،
چیزی که تا به وجود؟ آیا این فقط یک فریب ماجا،
تصویر و توهم؟
سنگ، درخت، رودخانه - آنها در واقع یک واقعیت "؟
"این نیز" را مطرح کردند. سیذارتا، "من اهمیتی نمی دهند بسیار زیادی در مورد.
چیزهایی بود توهمات یا نه، بعد از همه پس از آن نیز یک توهم است، و
در نتیجه آنها همیشه به من می خواهم. این همان چیزی است که آنها را بسیار عزیز و ارزشمند
ستایش برای من که مثل من هستند.
بنابراین، من می توانم آنها را دوست دارم. و این در حال حاضر تدریس به شما خواهم خندید
درباره: عشق، آه گوویندا، به نظر من مهم ترین چیز از همه است.
به طور کامل درک جهان، به آن را توضیح دهید، آن را به خوار شمردن، ممکن است چیزی که
متفکران بزرگ انجام دهد.
اما من فقط علاقه مند به قادر بودن به عشق به جهان، و نه آن را خوار شمردن، به
نفرت از آن من و تو، قادر بر آن نگاه و من و همه موجودات با عشق و
تحسین و احترام زیادی است. "
گوویندا سخن گفت: "این من درک می کنم". "اما این نکته بسیار کشف شد
1 متعال باشد یک فریب است.
او فرمان نیکوکاری، بخشش، دلسوزی، تحمل، اما نه دوست او
منع ما را مشروط به قلب ما در عشق به چیزهای دنیوی است. "
"من آن را می دانم، گفت:" سیذارتا، لبخند خود را طلایی رنگ میدرخشید.
"من آن را می دانم، گوویندا.
و ناگهان، با ما درست در وسط بیشه از نظرات، در
اختلاف بر سر کلمات.
من نمی توانم انکار، کلمات عشق در تضاد هستند، یک تناقض ظاهری
با کلمات Gotama.
به همین دلیل، من در کلمات بی اعتمادی بسیار، برای من می دانم، این تناقض است
فریب. من می دانم که من در توافق با Gotama هستم.
او عشق باید بدانید که نه، او است که کشف همه عناصر وجود انسان
در transitoriness خود را در بی معنایی خود را، و در عین حال دوست داشتم مردم به این ترتیب
زیاد است، برای استفاده از یک زندگی طولانی، دشوار تنها به آنها کمک کند، به آنها آموزش
حتی با او، حتی با معلم بزرگ خود را، من ترجیح می دهم چیزی بیش از کلمات،
قرار دادن اهمیت بیشتری در مورد اعمال و زندگی خود را نسبت به سخنرانی های او، بیشتر بر روی حرکات
دست خود را نسبت به عقاید خود را.
در سخنرانی خود در افکار خود را نه، نه، من عظمت خود را، تنها در اعمال خود، در
زندگی خود را "برای مدت طولانی، دو مرد پیر گفت
هیچ چیز نیست.
سپس صحبت کرد گوویندا، در حالی که رکوع برای خداحافظی: "من از شما سپاسگزارم، سیذارتا،
برخی به من گفتن از افکار خود را.
آنها تا حدی عجیب و غریب افکار، همه بلافاصله قابل فهم بوده است
من این که ممکن است، من از شما سپاسگزارم، و من
برای شما آرزوی روز های آرام داشته باشند. "
(اما در خفا او را به خود فکر کردم: این سیذارتا است یک فرد عجیب و غریب، او
بیان افکار عجیب و غریب، تعالیم خود را احمقانه به نظر برسد.
متفاوت به نظر برسد تعالیم خالص یکی از با شکوه تر، شفاف تر، پاک تر،
فهم، هیچ چیز عجیب و غریب، احمق، و یا احمقانه است که در آنها می شود.
اما متفاوت از افکار خود را به نظر می رسید به دست من سیذارتا و پا، چشم خود را،
پیشانی اوست، نفس خود را، لبخند او، تبریک خود را، راه رفتن خود را به.
هرگز، پس از Gotama متعال ما تبدیل شده است، یکی با نیروانا از هرگز
پس من با یک فرد از آنها احساس کردم این است که یک انسان مقدس!
فقط او را، این سیذارتا، من مثل این.
ممکن است از تعالیم او عجیب و غریب باشد، ممکن است صدای او کلمات احمقانه، از نگاه او و خود را
دست، پوست و مو خود را از هر بخشی از او می درخشد، خلوص، می درخشد
آرامش، می درخشد شادی و
ملایمت و تقدس، که من در هیچ فرد دیگر از مرگ نهایی دیده می شود
معلم متعال ما است.)
به عنوان گوویندا فکر می مانند، و درگیری در قلب او وجود دارد، او یک بار دیگر
تسلیم سیذارتا، کشیده شده، با عشق. عمیق او او که بود با آرامش متمایل
نشسته است.
سیذارتا، "او سخن گفت،" ما تبدیل شده اند افراد مسن است.
بعید است برای یکی از ما دیدن طرف دیگر آن دوباره در این تجسم.
من را ببینید، معشوق، که شما را پیدا کرده اند صلح.
من اعتراف میکنم که از آن یافت نشد. به من بگو، آه محترم، یک کلمه،
من چیزی در راه من است که من می توانم درک، که من می توانم درک!
چیزی با من در مسیر من به من بده.
آن را اغلب سخت، راه من، اغلب تیره است، سیذارتا. "
سیذارتا گفت: هیچ چیز و او را با لبخند آرام و تا کنون تغییری نکرده است، به نظر می رسید.
گوویندا در چهره اش خیره شد، با ترس، با حسرت، درد و رنج و جستجو ابدی
قابل مشاهده در نگاه او، نه پیدا کردن ابدی بود.
سیذارتا را دید و لبخند زد.
"به من خم شد!" او بی سر و صدا در گوش گوویندا زمزمه.
"خم به من! مثل این، حتی نزدیک تر!
بسیار نزدیک!
بوسه پیشانی، گوویندا! "
اما در حالی که گوویندا با کمال تعجب می بینند، و در عین حال با عشق و انتظار کشیده،
اطاعت کلمات، خم شد از نزدیک به او و پیشانی اش را با لب هایش را لمس کرد،
چیزی معجزه اتفاق افتاده است به او.
در حالی که افکار خود را هنوز هم خانه در کلمات شگرف سیذارتا، در حالی که او
هنوز در حال مبارزه بیهوده و با اکراه به فکر می کنم دور زمان، تصور
نیروانا و Sansara به عنوان یکی، در حالی که حتی یک
تحقیر خاصی برای کلمات از دوستان خود مبارزه او در برابر
عشق و پرستش، بسیار زیاد این اتفاق افتاده است به او:
او دیگر شاهد چهره دوست خود سیذارتا، به جای چهره دیگر او را دیدم،
بسیاری از دنباله ای طولانی، رودخانه ای از چهره ها، صدها، هزاران، که همه
آمد و ناپدید شد، و در عین حال به نظر می رسید
وجود داشته باشد به طور همزمان، که همه دائما در حال تغییر و تجدید خود،
که هنوز سیذارتا.
او چهره یک ماهی کپور با دهان بی نهایت دردناکی باز، صورت
از ماهی، مرگ با چشمان محو - او را دیدم صورت یک کودک تازه متولد شده، قرمز و پر
از چین و چروک، تحریف از گریه - او را دیدم
چهره قاتل، او را دیدم به او انداخت چاقو به بدن شخص دیگری تا بخشی از آن است - او
در دوم، این جنایتکار در اسارت را دیدم، زانو زدن و سر خود را در حال
جلاد با یک خرد
ضربه شمشیر او - او را دیدم از اجساد زنان و مردان برهنه در مواضع و گرفتگی عضلات
عشق دیوانه وار - او را دیدم اجساد کشیده، حرکت، سرد، از درجه اعتبار ساقط - او را دیدم
سر حیوانات، نر، تمساح،
از فیل، گاو، پرندگان - او را دیدم خدایان، دیدم کریشنا، دیدم آگنی - او را دیدم همه
این چهره ها و چهره ها را در هزار روابط با یک دیگر، هر یک از
کمک به دیگری، با دوست داشتن آن، نفرت از آن،
از بین بردن آن، به تولد دوباره به آن، هر یک اراده به مرگ بود، با شور و حرارت
اعترافات دردناک transitoriness، و در عین حال هیچ یک از آنها فوت کرد، هر یک تنها
تبدیل شده بود، همیشه دوباره متولد شده، دریافت
همیشه یک چهره جدید، بدون هر زمان و از سوی دیگر تصویب
چهره - و همه از این چهره ها و چهره استراحت، جریان، تولید خود را،
شناور همراه و در هم ادغام با یکدیگر،
و آنها به طور مداوم با چیز نازک، پوشش داده شده بدون فردیت
خاص خود را دارد، اما هنوز موجود، مانند یک لیوان نازک یا یخ، مانند یک پوست شفاف،
پوسته یا قالب و یا ماسک آب، و این
ماسک خندان بود، و این ماسک چهره خندان سیذارتا بود، که او،
گوویندا، در این لحظه بسیار مشابه با لب های او را لمس کرد.
و گوویندا آن شبیه به این را دیدم، این لبخند رو از نقاب، این لبخند وحدت بالا
جریان اشکال این لبخند simultaneousness بالاتر از هزار تولد
و مرگ و میر، این لبخند سیذارتا بود
دقیقا همان بود، دقیقا از نوع همان آرام، ظریف،
غیر قابل نفوذ، شاید خیرخواه، شاید تمسخرشان، عاقل، هزار برابر لبخند
Gotama، بودا، او آن را خود را با احترام زیادی از صد بار دیده بود.
مثل این، گوویندا می دانست، آنهایی که کامل در حال لبخند زدن است.
نمی دانستند که آیا زمان وجود داشته است، که آیا چشم انداز دوم به طول انجامید بود
صد سال، شناخت نمی شود که آیا وجود سیذارتا وجود دارد، Gotama من
و شما، احساس را در خود درونی خود را به عنوان
اگر او یک پیکان الهی زخمی شده بودند که جراحت آن طعم شیرین،
مسحور و محلول در خود درونی او، گوویندا هنوز ایستاده بود کمی در
در حالی که خم بر چهره آرام سیذارتا،
که او فقط بوسید بود، که تنها شده بود صحنه تمام تظاهرات ها، همه
تحولات، تمام وجود.
صورت دست نخورده بود، پس از زیر سطح آن عمق thousandfoldness،
بسته شده بود دوباره لبخند زد، در سکوت، به آرامی لبخند زد و آرام، شاید بسیار
benevolently، شاید تمسخر،
دقیقا او با استفاده از لبخند، یک متعال.
عمیق، گوویندا متمایل اشک هیچ چیزی از او می دانست، فرار کردن چهره ی قدیمی خود را مانند یک
آتش سوخته احساس از صمیمی ترین عشق، بی چیز ترین آدم پرستش در قلب او.
عمیق، او تعظیم، دست زدن به زمین، قبل از او را که نشسته بود motionlessly
لبخند که او را به یاد همه چیز او تا کنون در زندگی خود را دوست داشتنی بود، چه تا کنون
ارزشمند و مقدس به او در زندگی اش بوده است.