Tip:
Highlight text to annotate it
X
قسمت سیزدهم فصل 1 باکستر DAWES
بلافاصله پس از آن پل به حال با کلارا به تئاتر بوده است ، او در پانچ نوشیدن بود
کاسه با برخی از دوستان او که Dawes آمد شوید.
شوهر کلارا تنومند در حال رشد بود ، پلک او بودند گرفتن اسلک بیش از قهوه ای خود را
چشم ، او از دست دادن استحکام سالم خود را از گوشت.
او آشکارا در مسیر رو به پایین بود.
پس از اختلاف با خواهر او ، او را به مسافرخانه های ارزان قیمت رفته بود.
معشوقه اش او را برای یک مرد که با او ازدواج را ترک کرده بودند.
او در زندان یک شب برای مبارزه با زمانی که او بود مست بوده است ، و در آنجا بود
سایه قسمت شرط بندی که در آن او نگران بود.
پل و دشمنان او مورد تأیید قرار می گرفتند ، و در عین حال در بین آنها وجود دارد که عجیب و غریب
احساس صمیمیت ، تا اگر آنها مخفیانه نزدیک به یکدیگر ، که
گاهی اوقات بین دو نفر وجود دارد ، اگر چه آنها را به یکدیگر صحبت می کنند هرگز.
پل اغلب از Dawes باکستر فکر کردم ، اغلب می خواستم به او می شود و دوستان با
او را.
او می دانست که Dawes اغلب در مورد او فکر و که مرد به او را کشیده بود از سوی برخی از
اوراق قرضه و یا دیگر. و در عین حال این دو در یکدیگر نگاه هرگز
صرفه جویی در خصومت.
از آنجا که او یک کارمند برتر در در اردن بود ، آن چیزی که برای پل بود
پیشنهاد Dawes یک نوشیدنی است. "چه شما داشت؟" او از او پرسید.
Nowt WI کسی که خونش میرود مثل شما! "مرد پاسخ :.
پل دور با یک جنبش موهن اندکی از شانه ها تبدیل شده ، بسیار تحریک کننده است.
"اشرافیت" او ادامه داد : "واقعا یک نهاد نظامی است.
نگاهی به آلمان ، در حال حاضر. او هزاران نفر از اشراف که
فقط استفاده از وجود ارتش است.
آنها از کشنده فقیر ، و آهسته کشنده زندگی.
از همین رو آنها را برای یک جنگ امید است. آنها برای جنگ به عنوان یک شانس ابتلا نگاه
در.
تا جنگ there'sa آنها بیکار خوب برای - nothings.
هنگامی که جنگ there'sa ، آنها رهبران و فرماندهان است.
شما وجود دارد ، و سپس -- آنها می خواهند جنگ "!
او مناظره های مورد علاقه در خانه عمومی نیست ، بیش از حد و سریع
از خود راضی. او مردان مسن تر از قاطعانه خود تحریک شده
روش ، و cocksureness او.
آنها در سکوت گوش ، و متاسفم نمی شد هنگامی که او به پایان رسید.
Dawes که جریان از فصاحت مرد جوان را با پرسیدن ، استهزاء بلند قطع کرد :
آیا شما یاد بگیرند که در شب هفتم تئاتر 'TH؟"
پل نگاه او چشمان خود را ملاقات کرد. سپس او می دانست Dawes او بیرون می آید دیده بود
تئاتر با کلارا.
"چرا ، چه در مورد تئاتر TH'؟ "پرسید : یکی از همکاران پل ، خوشحالم به حفاری در
همکار جوان و خرناس چیزی خوشمزه.
"آه ، او را در یک دست کت و شلوار شب باب دم ، در لاردی - DA!" sneered Dawes ، حرکات تند و سریع خود را
سر تحقیر در پل. "این می ایید' آن قوی ، گفت : "متقابل
دوستان
"ترش"؟ "" ترش ، begod! "گفت : Dawes.
"برو! اجازه دهید در آن را دارند" دوست مشترک گریه.
"شما آن را کردم ، گفت :" Dawes "،" من روی چیزی حساب کردن Morelly به حال آن 'تمام."
: : "خب ، من jiggered!" گفت : دوست مشترک.
"" آن ترش مزه مناسب است؟ "
"ترش ، خدا blimey -- بله" و "چگونه می دانید"؟
"اوه ، گفت :" Dawes ، "من روی چیزی حساب کردن او صرف شب TH' --
یک معامله خوب است خنده در هزینه پل وجود داشت.
"اما چه کسی او؟ D' شما او را می دانم؟ "دوست مشترک خواست.
"من باید درشکه دو چرخه دو نفره SHO ، گفت :" Dawes.
این یکی دیگر از انفجار از خنده را به ارمغان آورد. سپس آن را تف می اندازند ، گفت : "دوست مشترک.
Dawes سرش را تکان داد ، و در زمان قورت دادن آبجو.
"اتمام حجت تعجب او به خودش اجازه نمی دهد ،" او گفت.
"او" braggin از آن را در یک بیت "" آمده ، پل ، گفت : "دوست" آن هیچ
خوب است.
شما فقط و همچنین ممکن است خود را. "" خود را تا چه؟
که من به طور اتفاقی به یک دوست به تئاتر؟
آه خوب ، اگر آن همه حق بود ، به ما می گویند که او ، LAD ، گفت : "دوست.
او همه حق است ، گفت : "Dawes. پل خشمگین بود.
Dawes سبیل طلایی خود را با انگشتان دست خود را پاک ، sneering.
"اعتصاب من --! یک درجه که مرتب سازی بر اساس؟ گفت : "دوست مشترک.
"پاول ، پسر ، من در تعجب کردید.
و آیا می دانید او ، باکستر؟ "" فقط یک کمی ، مانند! "
او در مردان دیگر نهایی. "خوب ، گفت :" پل ، "من خواهید بود رفتن!"
دوست مشترک بازداشت دست بر روی شانه او گذاشته است.
"نه ،] بلکه" او گفت ، "شما می کنید به آسانی به عنوان آن ، LAD من.
ما باید به یک حساب پر از این کسب و کار است. "
"سپس آن را از Dawes!" او گفت. "شما باید فانک اعمال خود را ، انسان ،
remonstrated دوست.
سپس Dawes را مطرح کرد که ناشی از پل پرتاب نصف یک لیوان آبجو در چهره اش.
"آه ، آقای مورل!" گریه گارسون ، و به او زنگ برای "chucker از" زنگ زد.
Dawes تف کرد و با عجله برای مرد جوان.
در آن دقیقه عضو پرعضله با پیراهن ، آستین نورد بالا و شلوار خود را
تنگ بیش از haunches او مداخله کرده است. "در حال حاضر ، پس از آن!" او گفت ، فشار قفسه سینه خود را در
مقابل از Dawes.
: "بیرون بیائید!" گریه Dawes. پل تکیه بود ، سفید و لرزش ،
در مقابل راه آهن برنج از نوار است.
او متنفر Dawes آرزو چیزی می تواند او را در آن دقیقه نابودی ، و در
همان زمان ، از دیدن موهای مرطوب بر روی پیشانی مرد ، او فکر می کرد نگاه احساساتی.
او حرکت نمی کند.
"بیرون آمدن ، -- ، گفت :" Dawes. که به اندازه کافی ، Dawes ، گریه گارسون.
"در تاریخ آمده ، گفت :" chucker کردن "، با اصرار مهربانی ،" شما بهتر شود
در. "
و با لبه Dawes به دور از مجاورت نزدیک خود او ، او کار می کرد به درب.
که چمن کمی آن را به عنوان آغاز شده است! "گریه Dawes ، نیمه cowed ، با اشاره به پل
مورل.
"چرا ، چه داستان ، Dawes آقای!" گفت گارسون.
"شما می دانید که شما آن را در همه زمان ها است."
هنوز "chucker از" thrusting قفسه سینه خود را به جلو او را نگه داشته ، هنوز او را نگه داشته به لبه
پشت ، تا زمانی که در راهرو و در مراحل خارج شد و پس از آن او گرد تبدیل شده است.
"بسیار خوب ،" او گفت ، nodding مستقیم در رقیب خود را.
پل به حال احساس غریبی از ترحم ، تقریبا از محبت ، مخلوط با خشونت
نفرت ، برای مرد.
درب های رنگی چرخش ، سکوت را در نوار وجود داشت.
"خدمت می کنند ، او را ، با نشاط و راست!" گفت گارسون.
"اما چیزی که تند و زننده اتمام حجت برای بدست آوردن یک لیوان آبجو در چشم خود ، گفت :" دوست مشترک.
گارسون گفت : "من به شما بگویم من خوشحالم که او بود ،".
"آیا شما دیگری داشته باشند ، آقای مورل؟"
او برگزار شد شیشه ای پل questioningly. او راننده سرشونو تکون دادن.
"مرد He'sa برای هر چیزی اهمیتی نمی دهند ، باکستر Dawes ، گفت :" یکی.
"پیف! او؟ "گفت گارسون.
"He'sa با صدای بلند ، دهن یکی از او است ، و آنها بسیار خوب هرگز.
من یک سخن دلپذیر اختتامیه جشنواره صنعت چاپ بدهد ، اگر شما می خواهید شیطان! "
"خب ، پل ، LAD من ، گفت :« دوست ، "شما باید به مراقبت از خود در حال حاضر
در حالی که شما نمی خواهد به او فرصت می دهد بیش از
شما ، که همه ، گفت : "گارسون.
"آیا می توانید جعبه؟" از دوستی پرسید. "یک بیت ، او پاسخ داد ، هنوز هم خیلی سفید است.
گفت دوست : "من ممکن است شما یک یا دو نوبت به من بدهید".
"با تشکر از شما من هم نیست."
و در حال حاضر او در زمان خروج او. "همراه با او ، آقای Jenkinson ،"
زمزمه گارسون ، اوج آقای Jenkinson چشمک.
راننده سرشونو تکون دادن انسان ، کلاه خود را گرفت ، گفت : "خوب شب همه" بسیار صمیمانه و به دنبال
پل ، تماس : "نیمی از یک دقیقه ، مرد.
شما 'من همان جاده ، به اعتقاد من است."
"آقای مورل آن را دوست ندارم ، گفت : "گارسون.
"شما خواهید دید ، ما باید او را در خیلی بیشتر ندارد.
متأسفم ، او شرکت خوب است. باکستر Dawes می خواهد قفل ، که
آنچه او می خواهد. "
پل به جای مادرش فوت کرده اند باید به این امر می دانم.
او رنج می برد شکنجه تحقیر و خودآگاهی.
در حال حاضر یک معامله خوب از زندگی خود را که لزوما او نمی تواند صحبت خود را به
مادر است. او تا به حال یک زندگی جدا از او -- جنسی خود
زندگی است.
بقیه او هنوز نگه داشته است. اما او احساس کرد که تا به حال چیزی برای پنهان کردن
از او ، و آن را به او irked.
سکوت خاصی بین آنها وجود دارد ، و او احساس او تا به حال ، در آن سکوت ،
دفاع از خود در برابر او ، او احساس محکوم توسط او.
سپس گاهی اوقات او از اون متنفر بودم ، و در اسارت خود کشیده است.
زندگی او می خواست تا خود را از او آزاد است. مانند یک دایره که در آن زندگی پشت بود
بر روی خود ، و دورتر.
او با مته سوراخ کردن ، دوست داشتم او را نگه داشته او را ، و عشق خود را به او تبدیل شده ، به طوری که او می تواند
نمی شود با زندگی خود را برای رفتن به جلو ، واقعا عاشق زن دیگری است.
ندانسته ، در این دوره ، او در برابر نفوذ مادرش است.
او چیز او بگویید و فاصله بین آنها وجود دارد.
کلارا شاد ، تقریبا مطمئن از او بود.
او احساس می کرد در تاریخ و زمان آخرین حال او را برای خود و سپس دوباره آمد
عدم قطعیت. بشوخی او به او گفت از رابطه با
شوهرش.
رنگ او آمد ، چشمان خاکستری او را فلش کردن است. او گریه : "که او را به' T '،" -- "مانند
کارگر غیر ماهر! او برای مخلوط کردن با قوم نجیب متناسب نیست. "
"با این حال ، شما او ازدواج کرد ، او گفت :."
این او را عصبانی کرد که او را به یاد. "من" او گریه.
"اما چگونه بود من را بدانی؟" "من فکر می کنم او ممکن است و نه خوب بوده است ،"
او گفت.
"شما فکر می کنم من او او است!" او بانگ زد.
اوه نه! او خود را ساخته شده است. اما چیزی در مورد او وجود دارد -- "
کلارا نگاه عاشق او را از نزدیک.
چیزی در او او متنفر ، نوعی از نقد جدا شده از خودش ، وجود دارد
سردی که زن خود روح سخت علیه او ساخته شده است.
و چه چیزی می خواهد بکند؟ "او پرسید.
"چگونه"؟ "درباره باکستر است."
"چیزی برای انجام وجود دارد ، وجود دارد؟" او جواب.
"شما می توانید او اگر شما را به مبارزه ، گمان می کنم؟" او گفت.
"نه ، من حداقل حس' مشت '.
این خنده دار است.
با اکثر مردان غریزه به گره کردن مشت و ضربه وجود دارد.
با من نه چندان. من باید یک چاقو یا تپانچه و یا می خواهید
چیزی برای مبارزه با ".
او گفت : "پس شما بهتر است حمل چیزی".
"نه ، او خندید" من هستم daggeroso. "" اما او چیزی به شما انجام دهد.
شما او را نمی دانند. "
"بسیار خوب ،" او گفت : "خواهیم دید." "و شما او را؟ اجازه دهید"
"شاید اگر من می توانید آن را کمک نمی کنند." "و اگر او شما را می کشد؟" او گفت.
"من با عرض پوزش باید باشد ، به خاطر و معدن او است."
کلارا برای یک لحظه سکوت شد. "شما من را عصبانی!" او بانگ زد.
"این نو هیچ چیز ،" او خندید. "اما چرا شما را احمقانه؟
شما او را نمی دانند. "
و آیا می خواهید نیست. "" بله ، اما شما قصد نیست که یک مرد انجام
او با شما را دوست دارد؟ "" چه چیزهایی را باید انجام دهم؟ "او در پاسخ ، خنده است.
او گفت : "من باید هفت تیر ادامه می دهند ،".
او گفت : "من مطمئن هستم که او خطرناک است." "من ممکن است انگشتان من را منفجر".
"نه؟ اما شما نه" او التماس کرد. "نه."
"هر چیزی نشده؟"
"نه." "و شما او را به ترک --
"بله." "شما یک احمق!"
"حقیقت!"
او دندان های خود را با خشم. "من می توانم شما را شدیدا تکان بدهم!" او گریه ، لرزش
با اشتیاق. "چرا؟"
"اجازه دهید یک مرد مانند او را به عنوان او با شما را دوست دارد."
"شما می توانید به بازگشت به او اگر او از پیروزی ،" او گفت.
"آیا شما می خواهید من به شما نفرت؟" او پرسید.
او گفت : "خب ، من فقط به شما بگویم" ، است. "و شما می گویند شما مرا دوست!" او گفت ،
کم و خشمگین. "باید درهمین من او را ذبح کردن به شما لطفا؟" او
گفت.
"اما اگر من ، نگه او بیش از من داشته باشد."
"آیا شما فکر می کنید احمق هستم" او بانگ زد. "نه در همه.
اما شما مرا درک نیست ، عزیز من است. "
بود مکث بین آنها وجود دارد. اما شما باید خودتان را در معرض "او
التماس کرد. او ، شانه خود.
"انسان را در عدالت arrayed ، کبد پاک و منزه از گناه ،
نه مشتاق تیغه تولدو ، و نه سم - freighted تیردان قرار گرفتن ، نیاز دارد "
را نقل کرد. او در او نگاه searchingly.
او گفت : "من آرزو می کنم من می توانم شما را در درک ،". "به سادگی وجود دارد هیچ چیز به درک" او
خندید.
او متمایل شدن سر او ، brooding. او Dawes برای چند روز نمی بینم و سپس
یک روز صبح را به عنوان او طبقه بالا را از اتاق اسپیرال فرار او تقریبا با برخورد
فلز کارگر زبر و خشن.
"چه" -- گریه اسمیت. "هیچ!" گفت : پل ، و به تصویب رساند.
"هیچ" sneered Dawes. پل whistled آرامی ، "من در میان قرار دهید
دختران "است.
من سوت خود ، سوارکار اسب دوانی شدن من! متوقف کند. "او گفت.
دیگر زمان بدون اطلاع قبلی. "شما در حال goin' برای که کار از پاسخ
شب است.
پل به روی میز خود را در گوشه او رفت ، و تبدیل بیش از برگ های معین.
"برو و به فانی من می خواهم سفارش 097 ، سریع!" او را به پسر خود گفت.
Dawes ایستاده بود در راهرو ، بلند و تهدید آمیز ، به دنبال در بالای
سر مرد جوان. "شش و پنج یازده و هفت یک و
شش "، پاول افزود : با صدای بلند.
"" را می شنوید ، آیا شما گفت : "Dawes. "پنج و NINEPENCE!"
او نوشت : یک شخصیت. "چه؟" او گفت.
من قصد دارم به شما نشان دهد که آنچه در آن است ، گفت : "اسمیت.
دیگر رفت و در اضافه کردن این ارقام با صدای بلند. "کمی Yer crawlin -- yer صورت daresn't
من مناسب! "
پل به سرعت ربوده حاکم سنگین است. Dawes آغاز شده است.
مرد جوان ، برخی از خطوط معین خود را اداره می شود.
انسان بزرگتر بود خشم.
اما صبر کنید تا من در شما نور ، مهم نیست که در آن است ، من هش خود را برای حل و فصل
بیت ، yer کمی خوکی! "" همه حق ، گفت : "پل.
در آن اسمیت به شدت از درگاه ورودی آغاز شده است.
پس از سوت لوله کشی shrilly. پل رفت و به صحبت کردن لوله.
"بله!" او گفت ، و او گوش.
"ER -- بله" او گوش سپس به او خندید.
"من آمده پایین به طور مستقیم. من فقط یک بازدید کننده است. "
Dawes از لحن خود را که او صحبت شده بود به کلارا می دانست.
او پا به جلو برداشته است. "شیطان Yer کمی!" او گفت.
"من به شما بازدید کننده ، در داخل از دو دقیقه!
فکر می کنم من دور goin 'به شما whipperty - snappin داشته باشند؟"
کارمندان در انبار نگاه کرد.
دفتر پل ، پسر ظاهر شد ، برگزاری برخی از ماده سفید است.
فانی می گوید شما می توانید آن را به حال شب گذشته اگر شما می خواهم اجازه دهید او ، "او گفت.
"بسیار خوب ، پاسخ پل ، به دنبال در جوراب زنانه ساقه بلند.
"آن را خاموش است." Dawes ایستاد سرخوردگی ، درماندگی با خشم.
مورل تبدیل گرد.
"من یک دقیقه ببخشید ، او را به Dawes گفت ، و او می توانست اجرا به طبقه پایین.
: : "خدا ، من چهار نعل خود را متوقف!" فریاد زد : اسمیت ، تصرف او بازوی.
او تبدیل به سرعت.
"هی! هی! "گریه دفتر پسر ، نگران است. توماس اردن از کوچک او آغاز شده
دفتر شیشه ای ، و در حال اجرا کردن اتاق آمد.
"چه ماده ، چه ماده A؟" او ، در صدای تیز پیر مرد او گفت.
گفت : "من فقط goin' منوده حل و فصل این -- این همه ، "Dawes به شدت.
"نظر شما چیست؟ جامعی :" توماس اردن.
، گفت : "آنچه من می گویم" Dawes ، اما او آویزان آتش. مورل تکیه در برابر مقابله بود ،
شرمنده ، نیمه grinning. "چه خبر؟ جامعی :" توماس
اردن.
"نمی توان گفت ، گفت :« پل ، تکان دادن سر خود را و shrugging شانه او.
"می تواند yer نیست ، نمی تواند yer!" گریه Dawes ، thrusting جلو خوش تیپ او ، خشم
صورت ، و تطبیق مشت خود را.
"شما به پایان رسید؟" گریه پیر مرد ، strutting.
"دریافت کردن در مورد کسب و کار شما ، و در اینجا نمی آیند سرخوش در صبح است."
Dawes تبدیل قاب بزرگ خود را به آرامی بر او.
"مست" او گفت. "سرخوش چه کسی است؟
من هیچ سرخوش تر از شما! "جامعی :" شنیده ایم آن آهنگ قبل از "
پیر مرد.
"در حال حاضر شما خاموش ، و زمانی در مورد آن انجام نمی شود.
مستقیم بیا اینجا با rowdying خود را. "اسمیت نگاه کردن تحقیر خود را در
کارفرما.
دست بزرگ و سیاه ، و در عین حال به خوبی برای کار او را شکل داده اند ، کار می کرد بی.
پل به خاطر آنها دست از شوهر کلارا بودند ، و یک فلاش نفرت رفت
از طریق او را.
"دریافت قبل از اینکه شما معلوم شد! جامعی :" توماس اردن.
"چرا که شما من از به نوبه خود گفت :" Dawes ، شروع به استهزاء.
آقای اردن آغاز شده ، راهپیمایی به اسمیت ، تکان دادن او ، thrusting تنومند خود را
رقم کمی در انسان ، گفت : «محوطه ساختمان -- پیاده شوم!"
او را تصرف کردند و بازو Dawes را منقبض.
"بیا!" گفت : اسمیت ، و با یک حرکت تند و سریع آرنج او کمی فرستاد
تولید کننده سرسام آور به عقب است. قبل از هر کسی می تواند به او کمک کند ، توماس اردن
با بهار درب شل و ول برخورد.
این راه داده بود ، و اجازه دهید او سقوط کردن مراحل دوازده نیمه به اتاق فانی است.
بود دوم از شگفتی وجود دارد و پس از آن مردان و دختران بودند در حال اجرا است.
Dawes ایستاده بود یک لحظه به دنبال تلخی در صحنه ، و سپس او در زمان خروج او.
توماس اردن و زده شده بود و ملایم پخته شده ، در غیر این صورت صدمه وارد نشود.
او بود ، با این حال ، در کنار خود را با خشم.
او را رد کرد و Dawes از اشتغال خود را ، و او را برای حمله احضار شده است.
در محاکمه پل مورل به حال برای دادن شواهد.
پاسخ به این پرسش که چگونه دردسر آغاز شد ، او گفت :
"Dawes در زمان مناسبت توهین به خانم Dawes و من چون من او را همراه با
تئاتر یک شب ، پس من برخی از آبجو او انداخت و او می خواست انتقام خود را ".
"Cherchez LA زن!" لبخند زد دادرس.
این پرونده پس از دادرس Dawes او فکر او را ادم بد رفتار یا گفته بود برکنار شد.
"شما به صورت دور ، جامعی :" آقای اردن به پل.
دومی پاسخ : : : : "من فکر نمی کنم من ،" است.
"علاوه بر این ، شما واقعا نمی خواهم یک اعتقاد ، آیا شما؟"
"شما چه فکر میکنید من در زمان مورد؟" و "خوب ، گفت :" پل "من متاسفم اگر من گفتم
چیزی که اشتباه است. "
کلارا نیز بسیار عصبانی است. چرا نیاز به نام من در کشیده شده اند؟ "
او گفت. "بهتر است آن را آشکارا صحبت می کنند نسبت به ترک آن را به صورت
زمزمه. "
هیچ نیازی نیست برای هر چیزی در همه وجود دارد ، "او اعلام کرد.
ما هیچ فقیر ، "او گفت : بی تفاوتی است.
"شما ممکن است ،" او گفت.
"و شما؟" او پرسید. "من هرگز اشاره شده است."
او گفت : "متأسفم" ، اما او به نظر نمی آید با عرض پوزش.
او خود را گفت : به راحتی : "او خواهد آمد دور باشد."
و او انجام داد. او مادر خود را در مورد سقوط از آقای به خبرنگاران گفت :
اردن و محاکمه Dawes.
خانم مورل او را از نزدیک تماشا. و چه چیزی شما را از آن همه فکر می کنید؟ "او
از او خواسته است. او گفت : "من فکر می کنم احمق he'sa".
اما او بسیار ناراحت کننده بود ، با این حال.
"آیا شما تا کنون در نظر گرفته که در آن به پایان خواهد رسید؟" مادرش گفت.
"نه ، او پاسخ داد :" چیز کار می کنند از خود است. "
مادرش گفت : "آنها انجام دهید ، در راه می کند دوست ندارم ، به عنوان یک قاعده ،".
"و سپس یکی قرار داده تا با آنها ،" او گفت.
"شما پیدا کنید که به خوبی در' قرار دادن تا که شما تصور نیست ، او گفت :. "
او در کار در طراحی خود را به سرعت رفت.
"آیا شما تا کنون نظر او بپرسید؟" او در طول گفت.
"چه؟" "از شما ، و همه چیز."
"من اهمیتی نمی دهند چه نظر او از من است.
ترس او در عشق با من است ، اما آن را بسیار عمیق نیست. "
"اما کاملا عمیق به عنوان احساس خود را برای او است."
او در مادرش نگاه جالب.
بله ، "او گفت. "شما می دانید ، مادر ، من فکر می کنم باید وجود داشته باشد
چیزی که موضوع را با من ، که من نمی توانم عشق.
وقتی که او وجود دارد ، به عنوان یک قاعده ، من او را دوست دارم.
گاهی اوقات ، وقتی که من او را فقط به عنوان زن ، من عاشق او ، مادر ، اما پس از آن ، هنگامی که
او گفتگو و انتقاد ، من اغلب به او گوش نمی کنند. "
با این حال او حس به همان اندازه به عنوان میریام. "
"شاید و من عاشق او بهتر از میریام.
اما چرا آنها نمی نگه دارید؟ "سوال آخر تقریبا زاری.
مادر او صورت خود را گرداندند ، شنبه به دنبال در سراسر اتاق ، بسیار آرام ، قبر ،
با چیزی از اعراض است. "اما شما نمی مایل به ازدواج با کلارا؟" او
گفت.
"نه ، شاید در ابتدا من می خواهم. اما چرا -- چرا من نمی می خواهم با او ازدواج یا
کسی؟ من احساس گاهی اوقات به عنوان اگر من ستم زنان ،
مادر است. "
"چگونه به آنها ستم ، پسر من؟" "من نمی دانم."
او در نقاشی نه despairingly رفت ، او سریع از مشکلات را لمس کرده بود.
و مایل به ازدواج "، مادرش گفت :« مقدار زیادی از زمان وجود ندارد. "
"اما نه ، مادر است. من حتی عاشق کلارا ، و من میریام ، اما به
خودم را به آنها را در ازدواج نمی توانست.
من نمی توانستم به آنها تعلق دارند. آنها به نظر می رسد به من می خواهید ، و همیشه من را نمیتواند بدهد
آن ها را. "" شما باید زن حق ملاقات نیست. "
او گفت : "من زن درست است و نباید هرگز در حالی که شما زندگی می کنند دیدار با".
او بسیار آرام است. در حال حاضر او شروع به احساس دوباره خسته ، تا اگر
او بودند انجام می شود.
"خواهیم دید ، پسر من ،" او جواب داد. احساس که همه چیز در
دایره ساخته شده او دیوانه است.
کلارا بود ، در واقع ، عاشقانه در عشق با او ، و خودش هم با او ، تا آنجا که
شور رفت. در روز او را فراموش کرده او را معامله خوب است.
او در همان ساختمان مشغول به کار بود ، اما او از آن آگاه نیست.
او مشغول است ، و وجود او بدون توجه به او بود.
اما تمام وقت او را در اتاق اسپیرال او بود او را به حال یک حس است که او در طبقه بالا ،
حس فیزیکی شخص خود را در همان ساختمان.
در هر ثانیه او انتظار می رود او را به از طریق درب آمد ، و هنگامی که او آمد آن بود
شوک به او. اما او اغلب کوتاه و بدون مقدمه با
او را.
او او جهت خود را در شیوه ای رسمی ، نگه داشتن او را در سرخ مایل به قرمز است.
با چه عقل او بودند او را به او گوش.
او جرأت دچار سوء تفاهم و یا موفق به به یاد داشته باشید ، اما آن ظلم و ستم به او بود.
او می خواست به لمس قفسه سینه خود را.
او می دانست دقیقا چگونه پستان خود را shapen زیر نیم تنه یا ژیلت بود ، و او می خواست
را لمس کند. این maddened او را به مکانیکی خود را بشنود
صدا دادن سفارشات در مورد کار.
او می خواست از طریق شم از آن شکستن ، سر و صدا پوشش و بی اهمیت از کسب و کار است که
او را با سختی تحت پوشش در انسان دوباره ، اما او نگران بود ، و قبل از او
می تواند یکی از لمس گرمای خود او بود رفته ، احساس و او دوباره ached.
او می دانست که او دلتنگ کننده بود هر شب او او را نمی بینم ، تا او به او داد خوب
معامله از زمان خود.
روز بود اغلب بدبختی به او ، اما بعد از ظهر ها و شب ها معمولا
سعادت به هر دوی آنها. سپس آنها خاموش است.
برای ساعت ها آنها شنبه با یکدیگر ، یا با هم در تاریکی راه می رفت ، و تنها یک صحبت
چند ، تقریبا بی معنی کلمه است.
اما او خود را در دست او بود ، و اغوش حمل کردن او گرمی خود را در قفسه سینه خود را ترک کردند ، و او را
احساس کل. یک شب آنها راه رفتن
کانال ، و چیزی او را نگران کننده.
او می دانست او به حال او را ندارند. تمام وقت او whistled نرمی و
دائما به خود. او گوش ، احساس او می تواند در یادگیری
از سوت زدن خود را از سخنان خود قرار می دهد.
لحن ساخته شده است که او احساس او نمی توانست با او بماند -- این لحن غمگین ناراضی بود.
او در سکوت راه می رفت.
هنگامی که آنها را به پل نوسان آمد او در قطب بزرگ نشسته ، به دنبال در
ستاره ها در آب. او راه درازی را از او بود.
او شده بود.
"آیا شما برای همیشه در اردن؟" او پرسید.
"نه ،" او بدون بازتاب پاسخ داده است. "نه ، من s'll ناتینگهام را ترک کنید و به خارج از کشور
به زودی. "
"به خارج از کشور! برای چی؟ "
"من dunno! من احساس بی قراری. "
"اما آنچه باید شما انجام دهم؟"
"من باید برخی از ثابت طراحی کار ، و نوعی از فروش برای تصاویر من
برای اولین بار ، "او گفت. "من به تدریج راه من است.
من می دانم که من هستم. "
"و هنگامی که می توانم به شما فکر می کنم شما بروید؟" "من نمی دانم.
من به سختی باید برای مدت طولانی بروید ، در حالی که مادرم وجود دارد. "
"شما می توانید او را ترک کنید؟"
"نه." او در ستاره در آب سیاه نگاه کرد.
آنها وضع بسیار سفید و خیره.
این عذاب به او که او را ترک بود ، اما تقریبا عذاب او را داشته باشند در نزدیکی
او را. "و اگر شما پول زیادی خوب ، چه
کار می کنید؟ "او پرسید.
"برو به جایی در یک خانه زیبا در نزدیکی لندن با مادر من است."
"من" یک مکث طولانی وجود دارد.
او گفت : "من هنوز هم می تواند بیایید و ببینید شما".
"من نمی دانم. از من بپرسید آنچه که من باید انجام دهید ، من نمی
می دانم. "سکوت وجود دارد.
ستاره shuddered و شکست بر آب.
آمد نفس باد وجود دارد. او رفت و به طور ناگهانی به او ، قرار داده و دست خود را
روی شانه اش.
من هر چیزی در مورد آینده بپرسید ، "او گفت طرز ناراحت کننده است.
"من هیچ چیز نمی دانم. با من در حال حاضر ، شما را ، بدون توجه به آنچه در آن
است؟ "
و او را در آغوش او صورت گرفت. پس از همه ، او یک زن ازدواج کرده بود ، و او
تا به حال هیچ حق حتی به آنچه او را داد. او را به شدت مورد نیاز است.
او او را در آغوش او بود ، و او پر از بدبختی بود.
او با گرمی از او تا خورده بیش از consoled او عاشق او.
او را اجازه دهید حال حاضر برای خود ایستاده است.
پس از یک لحظه او بلند سر خود را به عنوان اگر او می خواست به صحبت می کنند.
"کلارا" او گفت ، مبارزه است. او گرفتار عاشقانه به او ، فشار
سر خود را بر روی سینه خود را با دست خود.
او می تواند درد و رنج در صدای او را تحمل کنم.
او ترس در روح او. او ممکن است هر چیزی را از او داشته باشند -- هر چیزی ؛
اما او نمی خواست به دانستن.
او احساس می کرد او می تواند آن را تحمل نمی کند. او می خواست او را بر او ساکت شود --
ساکت است.
او ایستاده بود clasping او و نوازشگر او ، و او چیزی به او ناشناخته بود --
چیزی تقریبا غیر طبیعی. او می خواست به او تسکین را به
فراموشی.
و به زودی مبارزه را در روح خود رفت ، و او را فراموش کرده است.
اما پس از آن کلارا برای او وجود ندارد ، تنها یک زن ، گرم ، چیزی او را دوست داشت و
تقریبا پرستش ، در آنجا در تاریکی است.
اما کلارا نیست ، و او به او را مشاهده کنید.
برهنه گرسنگی و ناگزیری از عشق ورزیدن به خود را ، چیزی قوی و کور و
مردمانی بی رحم در بدوی آن ، ساعت تقریبا برای او وحشتناک است.
او می دانست چقدر صریح و تنهایی او ، و او احساس می کرد که بزرگ شده بود که او را به او آمد ؛
و او را در زمان به سادگی به دلیل نیاز خود را بزرگتر یا نسبت به او یا او بود ، و او را
روح هنوز در درون او بود.
او این کار را برای او را در نیاز خود را انجام داد ، حتی اگر او را برای او را دوست داشت.
در حالی که همه peewits جیغ در این زمینه بودند.
هنگامی که او آمد ، او تعجب نزدیک چشمان خود ، انحنا و قوی با زندگی در
تاریک ، و چه صدای آن صحبت شد. سپس او متوجه آن علف بود ، و
peewit بود خواستار.
گرمی تنفس کلارا heaving بود. او بلند سر او ، و به او نگاه
چشم.
آنها تیره و درخشان و عجیب ، زندگی وحشی در منبع خیره به او
زندگی ، به او بیگانه و در عین حال او را ملاقات و او با قرار دادن چهره اش را در گلو او را ، ترس.
چه بود او؟
قوی ، عجیب و غریب ، حیات وحش ، که با خود را از طریق این ساعت در تاریکی تنفس.
این بود همه بسیار بزرگتر از خود که او hushed بود.
آنها ، ملاقات کرده و در جلسه خود شامل محوری از ساقه چمن منیفولد ،
فریاد peewit ، چرخ ستاره. هنگامی که آنها ایستاد دیدند عاشقان دیگر
سرقت پایین تامینی مخالف است.
این طبیعی به نظر می رسید آنها آنجا بودند و شب آنها را شامل است.
و پس از یک شب که هر دو بسیار هنوز هم ، به عظمت شناخته شده
اشتیاق.
آنها احساس کوچک ، نیم ترس ، کودکانه و تعجب ، مانند آدم و حوا در زمانی که آنها از دست داده
بی گناهی خود و متوجه عظمت و قدرت است که آنها را راندند
از بهشت و و در سراسر شب و روز بزرگ انسانیت است.
آن را برای هر یک از آنها بود شروع و رضایت است.
می دانم نیستی خود را ، به دانستن سیل زندگی فوق العاده ای که آنها را به اجرا درآمد
همیشه ، آنها را درون خود استراحت داد.
اگر آنقدر بزرگ قدرت با شکوه می تواند آنها را پایمال کردن ، آنها را شناسایی در دسترس نباشد
با خودش ، به طوری که آنها می دانستند آنها دانه تنها در فوق العاده ای بودند ، تقلا کردن که
هر تیغه علف بلند قد کمی خود را ،
و هر درخت ، و چیزی که در زندگی ، پس چرا در مورد خود اخم؟
آنها می توانستند اجازه دهید خود را توان با طول عمر انجام شده است ، و آنها احساس نوعی صلح و هر کدام در
از سوی دیگر.
راستی آزمایی وجود دارد که آنها با هم داشتند.
هیچ کس نمی تواند بهانه ای آن را بی اثر کردن هیچ چیز نمی توانست آن را دور کنند ، مثل آن بود تقریبا معتقدات در
زندگی است.
اما کلارا بود راضی نیست. چیزی بزرگ وجود دارد ، او می دانست ؛
چیزی احاطه بزرگ او. اما او را حفظ کند.
در صبح آن یکسان نیست.
آنها ، شناخته شده بود ، اما او می تواند لحظه ای را حفظ کند.
او دوباره آن را می خواستم و او می خواست چیزی دائم است.
او متوجه نیست به طور کامل.
او فکر او بود آنها که او می خواست. او امن برای او نیست.
این که بین آنها شده بود ، هرگز ممکن است دوباره ، او ممکن است او را ترک.
او که او نیست ؛ او راضی نیست.
او در آنجا شده بود ، اما او تا به حال گریبانگیر نیست -- چیزی -- او می دانستند چه چیزی نیست --
که او دیوانه داشته باشند.