Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards EM فورستر فصل 12
چارلز مضطرب شده نیاز ندارد. خانم اشلگل، هرگز خود را تا به حال شنیده
درخواست عجیب و غریب مادر.
او آن را بشنوند پس از سالها، زمانی که وی ساخته شده بود زندگی خود را متفاوت و
آن بود که در موقعیت به عنوان سنگ قبر از گوشه مناسب.
ذهن او در مورد مسائل دیگر در حال حاضر، و او نیز آن را رد می شده اند خم
عنوان فانتزی نامعتبر. او از این Wilcoxes برای فراق شد
بار دوم.
پل و مادر خود را، موج، موج دار شدن و بزرگ را به زندگی خود سرازیر کرده بود و زوال یافت از
آن را برای همیشه.
موج دار شدن هیچ اثری را پشت سر گذاشته بود: موج در او پای تکه پاره ناهارخوری رها کرده بود
از ناشناخته ها.
جستجوگر کنجکاو، او در حالی که در آستانه دریا می گوید که کمی ایستاد،
اما می گوید، و تماشا خروجی از این جزر و مد فوق العاده ای گذشته است.
دوستان خود را در عذاب از بین رفته بود، اما، نه او، در تخریب معتقد بودند.
خروج خود را در چیزهای دیگر در کنار بیماری و درد اشاره کرده بود.
ترک زندگی ما با اشک دیگران را با سردی دیوانه خانم فروردین گرفته بود
دوره متوسط، که تنها نادر طبیعت را می توانید دنبال.
او نسبت داشت.
او کمی از راز شوم خود را به دوستان خود گفته بود، اما نه بیش از حد او بسته بود
تا قلب خود را - تقریبا، اما نه کاملا.
بنابراین، اگر هر قاعده ای وجود دارد که ما باید برای مردن - نه به عنوان قربانی و نه به عنوان
متعصب است، اما به عنوان دریا نورد است که می تواند با چشم برابر عمیق است که او خوش آمد می گوید
ورود و ساحل است که او باید ترک.
حرف آخر - هر چه خواهد بود - قطعا در هیلتون شده است گفت
کلیسا. او مرده بود وجود ندارد.
تشییع جنازه است مرگ نیست، هر تولد یا ازدواج اتحادیه از غسل تعمید است.
هر سه دستگاه های دست و پا چلفتی هستند، در آینده در حال حاضر خیلی دیر است، در حال حاضر خیلی زود است، که توسط آن
حرکت سریع از انسان انجمن ثبت نام کنید.
در چشم مارگارت خانم فروردین ثبت نام موفق به فرار شده بود.
او از زندگی رفته بود وضوح، راه خودش را در، و هیچ گرد و غبار بود تا واقعا گرد و غبار به عنوان
محتویات آن تابوت سنگین، با تشریفاتی کاهش داد تا آن را در گرد و غبار از استراحت
زمین، بدون گل را کاملا از دست رفته به عنوان
گلهای داوودی که در برابر سرما باید قبل از صبح، پژمرده.
مارگارت یک بار گفته بود او "را دوست داشت خرافات است."
این درست نیست.
زنان چند صادقانه تر به سوراخ سعی کرده بود accretions که در آن بدن و
روح enwrapped. مرگ خانم فروردین او کمک کرده بود.
کار خود را.
او را دیدم کمی وضوح بیشتری نسبت به کنون چه یک انسان است، و به او ممکن است
آرزو. روابط صحت gleamed.
شاید آخرین کلمه امید - امید حتی در این جنبه از قبر.
در همین حال، او می تواند علاقه به بازماندگان.
در وجود از وظایف کریسمس خود را، در وجود برادرش، Wilcoxes ادامه داد: به
نقش قابل توجهی در افکار خود را. او خیلی از آنها در فینال دیده بود
در هفته است.
آنها "مرتب کردن بر اساس او، آنها اغلب مشکوک و احمقانه، و کمبود که در آن
او سرآمد، اما برخورد با آنها او را تحریک و او احساس علاقه
که verged را به شهوت و میل، حتی برای چارلز.
او مورد نظر را به آنها محافظت می کند و اغلب احساس که آنها می تواند او را محافظت عالی
جایی که او دچار کمبود بود.
هنگامی که گذشته سنگ از احساسات، آنها می دانستند را به خوبی انجام دهید، آنها را برای ارسال خود را
دست بودند در تمام طناب، شن نیز به عنوان ثبات قدم داشته، و او به ارزش شن
فوق العاده است.
آنها باعث شد زندگی که او نمی تواند رسیدن به - زندگی بیرونی "تلگراف و
خشم، که هنگامی که هلن و پل در ماه ژوئن لمس کرده بود منفجر شده بود، و منفجر شده بود
دوباره هفته دیگر.
مارگارت این زندگی بود که به یک نیروی واقعی باقی می ماند.
او می تواند از آن خوار شمردن نیست، همانطور که هلن و Tibby مبتلا به.
این فضیلت مانند neatness، تصمیم گیری، و اطاعت پرورش، فضائل
رتبه دوم، بدون شک، اما آنها تمدن ما را تشکیل داده اند.
آنها شخصیت را تشکیل می دهند، بیش از حد، مارگارت می تواند از آن تردید نیست: آنها را نگه داشتن روح از
تبدیل شدن به درهم و برهم. چگونه جرات Schlegels های خوار شمردن Wilcoxes، هنگامی که
همه نوع طول می کشد را به جهان؟
"آیا خون ریزی بیش از حد، او را به هلن نوشت:" در برتری نهان به
دیده می شود. این درست است، اما به خون ریزی بر روی آن قرون وسطی است.
کسب و کار ما این است که در مقابل این دو، اما به آنها آشتی دادن نیست. "
هلن پاسخ داد که او تا به حال به هیچ وجه قصد از brooding بر روی این موضوع کسل کننده است.
چه خواهرش او را؟
آب و هوا با شکوه بود. او و Mosebachs tobogganing رفته بود
روی تپه که فورپومرن افتخار. جالب، اما پر ازدحام بود، برای بقیه
از فورپومرن در آنجا رفته بود.
هلن کشور را دوست داشت، و نامه اش با ورزش جسمی و شعر پروتئین در برابر.
او از مناظر، آرام، با این حال اوت صحبت کرد و زمینه های چادری برف، خود را با
scampering گله از گوزن، رودخانه و ورود عجیب و جالب خود را به دریای بالتیک، از
Oderberge، تنها سه صد فوت
بالا، که از آن تضعیف خیلی زود به دشت سگ پشمالوی سیاه پومرانیا، و در عین حال
این Oderberge کوه واقعی بودند، کاج، جنگل ها، رودخانه ها، و نمایش کامل است.
"آن اندازه است که تا آنجا که همه چیز مرتب می شمارد."
در یکی دیگر از بند او با اشاره به خانم فروردین پرستانه، اما خبری بود
به او را گاز گرفته.
او از لوازم جانبی از مرگ، که در یک معنا به یاد ماندنی تر هستند متوجه نیست
از خود مرگ است.
جو از اقدامات احتیاطی و recriminations، و در میان یک انسان
بدن در حال رشد بیشتر واضح است زیرا آن را در درد بود؛ پایان است که بدن در هیلتون
کلیسا، زنده ماندن از چیزی است که
پیشنهاد امید، زنده به نوبه خود در برابر شادی هر روز زندگی - همه این
هلن، که فقط احساس می کردم که یک خانم دلپذیر در حال حاضر می تواند لذت بخش بدون از دست داده شدند
خرد است.
او به محل Wickham پر از امور خود را بازگشت - او دیگر پیشنهاد -
و مارگارت، پس از یک لحظه تردید بود، محتوا که این باید.
این پیشنهاد بوده است نه یک موضوع جدی است.
این کار Fraulein Mosebach، که بزرگ و وطن پرست تصور کرده بود
مفهوم برنده شدن عموزاده او را به ازدواج پدری.
انگلستان پل فروردین، و از دست رفته بازی کرده بود؛ آلمان به کسی Forstmeister بازی آقای -
هلن می تواند نام خود را به یاد داشته باشید.
آقای Forstmeister در چوب زندگی می کردند، ایستاده و در نشست Oderberge، او
اشاره شده بود خانه خود را به هلن، یا نه، اشاره شده بود گوه از صنوبرهای
که در آن نثارت می کنم.
او بانگ زد: "اوه، چگونه دوست داشتنی! این برای من است! "و در
شب Frieda در اتاق خواب او ظاهر شد.
"من یک پیام، هلن عزیز،" و غیره، و به همین ترتیب او بود، اما بسیار خوب بوده است
هلن خندید کاملا درک - جنگل بیش از حد مرطوب و انفرادی - کاملا مورد توافق است، اما
آقای Forstmeister معتقد بودند او به خلاف آن اطمینان داشتند.
آلمان، از دست داده بود اما با طنز خوب؛ برگزاری مردانگی جهان، او احساس
ملزم را به نفع خود است.
هلن، "نتیجه:" و حتی کسی که برای Tibby وجود خواهد داشت.
"در حال حاضر، وجود دارد Tibby، که فکر می کنم. Frieda صرفه جویی یک دختر کمی برای شما، در خوک
دم و سفید جوراب پشم تابیده، اما پاها از جوراب صورتی، تا اگر
دختر کوچولو در توت فرنگی به حال پیموده است.
من صحبت بیش از حد است. سر من درد.
در حال حاضر شما صحبت کنید. "Tibby راضی به صحبت.
او هم پر از امور خود بود، برای او شده بود تا برای یک بورس تحصیلی را امتحان کنید
در آکسفورد.
مرد بودند و نامزدها در کالج های مختلف مستقر شده بودند، بود و
dined در سالن است.
Tibby بود نسبت به زیبایی حساس، تجربه جدید بود، و او به
شرح سفر خود که تقریبا درخشان بود.
اوت و دانشگاه دلپذیر، خیس شده با غنای از شهرستان های غربی
که آن را برای هزار سال خدمت کرده است، تقاضای تجدید نظر در یک بار طعم پسر بود
نوع از چیزی که او می تواند به درک و
او آن را درک بهتر است، زیرا خالی بود.
آکسفورد است - آکسفورد: نه فقط استفاده صرف جا برای جوانان، مانند کمبریج.
شاید می خواهد زندانیان خود را به آن را دوست دارم به جای عشق ورزیدن به یکدیگر است: از جمله در
تمام وقایع بود که اثر خود را در Tibby.
خواهران او را فرستاد که او ممکن است دوستان را برای آنها می دانستند که خود را
آموزش و پرورش بد خو بود، و او را از پسران و مردان قطع شده بود.
هیچ دوستی او ساخته شده.
آکسفورد او آکسفورد خالی باقی ماند، و او را به زندگی با او را گرفت، نه از حافظه
درخشندگی، اما حافظه از رنگ است.
خوشحال مارگارت را به گوش خواهر و برادر خود صحبت.
آنها در overwell نه به عنوان یک قاعده. برای چند لحظه او را به آنها گوش
احساس افراد مسن و خوش خیم است.
سپس چیزی رخ داده است به او، و او قطع:
گفت: "هلن، من شما را در مورد خانم فقیر فروردین گفته که کسب و کار غمگین است؟
"بله."
"من مکاتبه با فرزند خود داشته اند. او در خاتمه املاک و نوشت:
از من بپرسید که آیا مادرش به من هر چیزی می خواستم بود.
من فکر کردم آن را از او خوب است، با توجه به من می دانستم که او بسیار کمی است.
من گفتم که او یک بار به من هدیه ی کریسمس صحبت کرده بود، اما ما هر دو را فراموش کرده
در مورد آن پس از آن. "
شوهرش نوشت: "من امیدوارم که چارلز در زمان اشاره." "بله - است که برای گفتن،
بعدها، و من که برای یک نوع کمی به او سپاس شده است، و در واقع به من داد او
نقره ای سرکه بریزید.
آیا شما فکر می کنید که فوق العاده سخاوتمندانه است؟
من او را دوست بسیار ساخته شده است.
او امیدوار است که نمی خواهد در این پایان از آشنایی ما، اما من و تو
و با Evie متوقف برخی از زمان در آینده است.
من دوست دارم آقای فروردین.
او کار خود را - لاستیک - آن است که یک کسب و کار بزرگ است.
جمع آوری او در حال راه اندازی نه. چارلز در آن است، بیش از حد است.
چارلز است ازدواج - موجودی بسیار کوچک، اما او عاقلانه به نظر نمی رسد.
آنها در تخت صورت گرفت، اما در حال حاضر آنها را به خانه خود رفته است. "
هلن، پس از یک مکث مناسب و معقول، ادامه داد حساب خود Stettin.
چگونه به سرعت تغییر وضعیت!
او در ماه ژوئن در بحران بوده است و حتی در نوامبر، او می تواند سرخ و غیر طبیعی باشد.
در حال حاضر ژانویه بود، و تمام امور غیر روحانی فراموش.
با نگاهی به گذشته شش ماه گذشته، مارگارت متوجه ماهیت هرج و مرج ما
زندگی روزمره، و تفاوت خود را از ترتیب و توالی منظم است که ساخته شده است
مورخان.
زندگی واقعی پر از سرنخ نادرست و نشانه ها که منجر جایی است.
با تلاش بی نهایت ما خودمان عصبی برای یک بحران که هرگز نمی آید.
موفق ترین حرفه ای باید زباله ها را از قدرت نشان می دهد که ممکن است را حذف کرده ایم
کوه ها، و ناموفق ترین که از مرد گرفته شده است که آماده نشده است،
اما از او آماده کرده است که گرفته شده و هرگز.
در تراژدی از این نوع اخلاق ملی ما این است که بموقع خاموش است.
این فرض که آمادگی در برابر خطر به خودی خود خوب است، و مردان، مانند
ملت ها هستند، بهتر است برای متناوب از طریق زندگی به طور کامل مسلح.
تراژدی آمادگی به ندرت به کار گرفته شده است، توسط یونانیان را نجات دهد.
زندگی در واقع خطرناک است، اما نه در راه اخلاق ما بر این باور است.
در واقع غیر قابل مدیریت است، اما جوهر آن است، نبرد نیست.
این غیر قابل مدیریت است به دلیل آن است که یک داستان عاشقانه، و اسانس آن زیبایی عاشقانه.
مارگارت امیدوار است که برای آینده او خواهد بود کمتر محتاط است، محتاط تر نیست،
از او در گذشته بوده است.