Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXXIV داستان از نژاد سفید و سیاه
و ببین اشک از قبیل تحت ستم هستند و در طرف خود
ستمگران قدرت وجود دارد.
برای چه من ستایش مرده که در حال حاضر مرده بیشتر از زندگی است که
هنوز زنده.-- ECCL. 04:01.
این اواخر در شب بود ، و تام دراز به خوراکی های روی و خونریزی به تنهایی ، در اتاق قدیمی رها
حیله و فن خانه ، از جمله قطعات ماشین آلات های شکسته ، شمع از پنبه آسیب دیده ،
زباله های دیگر که در آنجا انباشته شده بود.
شب مرطوب و نزدیک بود ، و هوا به ضخامت swarmed با myriads از پشه ها ،
که افزایش شکنجه بیقرار زخم او ، در حالی که سوزش تشنگی -- شکنجه
فراتر از همه دیگران -- اندازه گیری حد اعلی از غم و اندوه فیزیکی پر است.
"O ، خوب خداوند!
آیا نگاه کردن ، -- من پیروزی -- پیروزی بر همه را به من بدهید! "دعا فقیر تام ،
در غم و اندوه خود را.
گام وارد اتاق شد ، پشت سر او ، و نور فانوس خود را در فلش
چشم. "چه کسی وجود دارد؟
برای چاق خداوند ، O ، لطفا برای من مقداری آب به من بدهید! "
زن Cassy -- برای آن او بود ، -- تنظیم کردن فانوس خود و ریختن آب از یک
بطری ، سرش را بلند کرد و به او می نوشند.
دیگر و یک فنجان دیگر ، با اشتیاق توام با تب خشک شدند.
"بنوشید همه آنچه می خواهید ، او گفت :" من می دانستم که چگونه این امر می تواند.
این اولین بار است که من در شب بوده است نمی باشد ، حمل آب به مانند شما است. "
تشکر از شما ، Missis ، گفت : "تام ، زمانی که او آشامیدنی انجام داده بود.
"آیا من Missis نیست!
برده من ، پر از بدبختی مانند خودتان -- یک پایین تر از شما همیشه می تواند "گفت که او ،
به تلخی. "اما در حال حاضر ، گفت :" او ، رفتن به درب و کشیدن در pallaise کوچک ،
که او پارچه کتانی مرطوب پخش شده بودند
با آب سرد : "سعی کنید ، عضو ضعیف من ، خود را بر روی این رول."
سفت با زخم ها و کبودی ها ، تام مدت طولانی در انجام این جنبش بود ؛
، اما هنگام انجام می شود ، او را به عنوان تسکین معقول از برنامه های خنک کننده را بر روی زخمهای او احساس.
زن ، به آنها عمل طولانی با قربانیان خشونت با آن آشنا ساخته شده بودند
بسیاری از هنر شفا ، در ادامه به برنامه های کاربردی بسیاری به زخم تام ، با استفاده از
که او به زودی تا حدودی برطرف شده است.
"در حال حاضر ، گفت :" زن ، هنگامی که او سر خود را بر روی رول پنبه آسیب دیده مطرح کرده بود ، که
برای بالش خدمت کرده است ، "من می توانم برای شما انجام دهد وجود دارد."
تام او تشکر شده و زن ، نشسته روی زمین ، جلب کرد تا زانو او را ، و
در آغوش آنها را با اسلحه خود ، fixedly پیش از او نگاه کرد ، با تلخ و
بیان دردناک لقاء.
کلاه سر گذاشتن او افتاد ، و جریان موجی از موهای سیاه سقوط به اطراف مفرد او و
سودا چهره.
"آن بدون استفاده ، عضو ضعیف من است!" او آغاز شد ، در گذشته ، آن را بدون استفاده است ، این که شما در
تلاش برای انجام.
شما یک شخص شجاع بود ، -- شما تا به حال حق را در کنار خود ، اما این همه بیهوده است ، و خارج
این سوال ، شما را به مبارزه. شما در دست شیطان هستند ؛ -- او
قوی ترین ، و شما باید منصرف بشه! "
منصرف بشه! و به حال ضعف بشر و عذاب فیزیکی نه زمزمه که قبل از؟
برای زن تلخ ، با چشمان وحشی و صدای سودا ، به نظر می رسید ؛ تام آغاز شده
او تجسم وسوسه است که با او در کشتی بود.
"ای خداوند!
ای خداوند "او تشکر شده :" چگونه می توانم رها کردن "و" بدون استفاده از تماس در خداوند وجود دارد ، -- او
شنود هرگز ، گفت : "زن ، به طور پیوسته" خدا وجود دارد ، به اعتقاد من ، یا ، اگر
است ، وجود دارد او طرف علیه ما برداشته است.
همه می رود در برابر ما ، آسمان و زمین است. همه چیز ما را هل دادن به جهنم.
چرا ما باید برود؟ "تام بسته چشمان او ، و shuddered در
تاریک ، عبارت لامذهب.
گفت : "ببینید ، زن ،" شما هر چیزی در مورد آن نمی دانم -- من انجام می دهم.
من در این مکان پنج سال ، بدن و روح ، در زیر پای این مرد ، و من از آنها بدم میاید
او را به عنوان من از شیطان!
در اینجا شما هستند ، در مزرعه ، تنهاست ده مایل از هر زبان دیگری ، در مرداب نیست
فرد سفیدی در اینجا ، که می تواند شهادت ، اگر شما زنده زنده سوزانده شدند ، -- اگر شما
سوختن ، قطع را به اینچ ، قطعه ها ، برای تنظیم
سگ اشک آور ، و یا آویزان شده و به مرگ شلاق.
هیچ قانونی اینجا ، خدا و انسان ، که می توانید انجام دهید ، یا هر یک از ما ، حداقل وجود دارد
خوب است ؛ و این مرد! هیچ چیز زمینی است که او خیلی خوب به انجام وجود دارد.
من می توانم افزایش مو هر یک ، و پچ پچ خود را دندان ، اگر من فقط باید بگویم چه
من دیده ام و شده است دانستن ، در اینجا ، -- و آن را بدون استفاده از مقاومت در برابر
آیا من می خواهم با او زندگی می کنند؟
من نمی زنی به ظرافت تربیت و او -- خدا در آسمان! آنچه که او بود ، و او؟
و در عین حال ، من با او زندگی می کردند ، این پنج سال ، و هر لحظه از زندگی من ، لعنت --
شب و روز!
و اکنون ، او یک گذرواژه جدید -- چیزی که یک جوان ، تنها پانزده ، و او به ارمغان آورد تا ،
او می گوید ، حیاتی توأم با تقوا است.
معشوقه خوب او تدریس او را به خواندن کتاب مقدس ، و او به ارمغان آورد کتاب مقدس او را در اینجا --
جهنم با او -- و زن خندید خنده های وحشی و مغموم ، که پله با
عجیب و غریب ، صدا ، مافوق طبیعی از طریق ریخته قدیمی خراب شده.
تام تا خورده دست خود ، همه تاریکی و وحشت بود.
"ای عیسی!
حضرت عیسی مسیح! آیا کاملا فراموش کرده ما critturs فقیر "پشت سر هم جلو ، در گذشته ؛ --"؟ کمک ،
پروردگارا ، من هلاک "زن sternly ادامه داد :
"و چه این سگ بدبخت کم با کار شما ، که شما باید خود را در رنج می برند
حساب؟ هر یک از آنها بر علیه شما به نوبه خود ،
اولین بار این شانس.
آنها همه از 'EM به عنوان کم و بی رحمانه به یکدیگر می توان آنها را بدون استفاده وجود دارد
در درد و رنج خود را برای جلوگیری از صدمه زدن به آنها. "
"ضعیف critturs گفت :" تام -- "چه ساخته شده' EM بی رحمانه -- و اگر من بدهد ، من باید
استفاده می شود به 'T ، و رشد ، کم کم ، درست مثل" EM!
نه ، نه ، Missis!
من همه چیز را از دست داده ، -- همسر ، و فرزندان و خانه ، و Mas'r نوع ، -- و او را
من آزاد تعیین کرده اند ، اگر او فقط می خواهم زندگی می کردند یک هفته دیگر ، من همه چیز در این جهان از دست داده ،
و آن ها را تمیز رفته ، برای همیشه -- و در حال حاضر من
می تواند به از دست دادن بهشت ، بیش از حد ، نه ، من نمی می توانید به ستمکاران ، علاوه بر این همه "!
"اما نمی تواند که خداوند گناه را به حساب ما وضع ، گفت :" زن ، "او نیست
شارژ آن را به ما ، زمانی که ما به آن اجباری ، او آن را به آنها اتهام که ما سوار
آن است. "
"بله ، گفت :" تام "است که ما را از رشد شریر حفظ.
اگر من به عنوان دل سخت به عنوان سامبو که در تاریخ ، و به عنوان ستمکار ، آن را بسیار را ندارد
شانس به من چگونه من می آیند. bein در 'چنین است ، -- که در تاریخ چیزی هستم dreadin".
زن ثابت نگاه وحشی و مبهوت بر تام ، که اگر یک فکر جدید خود را زده بود ؛
و پس از آن ، به شدت اعتراضگر ، گفت : "رحمت خدا O'! صحبت می کنید حقیقت!
O -- O -- O "-- و با ناله ، او را روی زمین سقوط کرد ، مانند یکی خرد و نوشتن
تحت اندام را از غم و اندوه روان است.
سکوت ، در حالی که ، که در آن ، تنفس از هر دو طرف می تواند شنیده شود وجود دارد ،
زمانی که تام کمرنگ گفت : "O ، لطفا ، Missis!"
زن به طور ناگهانی افزایش یافت ، با او صورت تشکیل به استرن معمول آن ، سودا
بیان است.
"لطفا Missis ، من تو را دیدم" کت من EM پرتاب در "گوشه ای که در تاریخ ، و در کت من جیب است
کتاب مقدس من -- اگر Missis لطفا برای دریافت آن را برای من ".
Cassy رفت و آن کردم.
تام ، در یک بار باز شود ، به یک پاساژ به شدت مشخص شده اند ، بسیار پوشیده ، از گذشته در صحنه
زندگی او توسط که راه راه ما شفا.
اگر Missis تنها خیلی خوب است به عنوان خوانده شده که در تاریخ ، -- آن. بهتر از آب "
Cassy کتاب زمان ، با هوای خشک ، و افتخار ، و نگاه بیش از پاساژ.
او سپس خواندن با صدای بلند ، در یک صدای نرم و با زیبایی زیر و بمی صدا بود که
عجیب و غریب ، که حساب دست زدن به غم و اندوه و از شکوه و عظمت.
اغلب ، او به عنوان خوانده شده ، صدای او به خطر افتاد ، و گاهی او را شکست خورده در دسترس نباشد ، زمانی که وی
را متوقف خواهد کرد ، با هوای خونسردی منجمد ، تا او به خودش تسلط بود.
وقتی که او به کلمات دست زدن به آمد ، "پدر آنها را ببخش ، می دانند که
آنچه انجام می دهند ، "او به زمین انداخت و کتاب ، و دفن صورت خود را در توده های سنگین
موهایش ، او sobbed با صدای بلند ، با خشونت تشنج.
تام بود گریند ، همچنین ، و گاهی اوقات uttering انزال خفه.
"اگر ما تنها می تواند نگه دارید تا به این است که« در تاریخ گفت : "تام --" آن است که اینقدر طبیعی به نظر می رسید
او را ، و ما باید برای مبارزه با این کار سخت را برای 'Ŧ! پروردگارا ، به ما کمک کنید!
O خجسته حضرت عیسی مسیح ، به ما کمک کند! "
"Missis ، گفت :« تام ، پس از مدتی ، "من می توانید آن را ببینید ، برخی از چگونه شما کاملا' من bove
در همه چیز ، اما یک چیز Missis حتی ممکن است آموختن از فقرا تام وجود دارد.
نویسنده گفت : خداوند طرف علیه ما صورت گرفت ، چرا که او اجازه می دهد تا ما 'bused و زدم
دور ، اما آنچه می بینیم چه پسر خود ، می آیند -- خداوند برکت افتخار ، -- تی شبکه گسترده 'او
allays فقیر؟ و ما ، هر یک بر ما ، در عین حال بسیار پائین آمده که او می آیند؟
han't خداوند ما را فراموش کرده -- من sartin 'O' است که در تاریخ '.
اگر ما با او رنج می برند ، ما نیز باید سلطنت کتاب مقدس می گوید ، اما ، اگر ما او را انکار ، او
همچنین به ما انکار. آیا آنها نه همه رنج می برند -- خداوند و تمام
؟ او
این می گوید که چگونه آنها سنگسار شد و اره جدا ، و در مورد در گوسفند ، پوست سرگردان
و بز پوست و بی بضاعت ، مبتلا ، عذاب بود.
Sufferin an't هیچ دلیلی وجود ندارد تا ما را فکر می کنم خداوند agin ما تبدیل شده ، اما بذله گویی
برعکس ، اگر ما به او نگه دارید و نمی دهد تا گناه. "
"اما چرا او به ما قرار داده که در آن ما نمی تواند کمک کند اما گناه؟" گفت زن.
تام گفت : "من فکر می کنم ما می توانیم از آن کمک کند ،". "شما خواهید دید ، گفت :" Cassy "آنچه شما انجام دهم؟
فردا دوباره آنها خواهید در شما می شود.
من می دانم 'EM ؛ من تمام کردم و بعد زدم زیر گریه خود را دیده ام ، من نمی توانم تحمل به همه آنها خواهید آورد فکر می کنم
به شما -- و آنها را به شما بدهد ، در گذشته "!
"حضرت عیسی مسیح گفت :" تام "مراقبت از روح من را؟
ای خداوند ، آیا -- تی دان 'به من اجازه بیرون دادن!
"ای عزیز گفت :" Cassy "شنیده ام این همه گریه و دعا قبل از ؛ و در عین حال ، آنها ام
شکسته شده است ، آورده و تحت. Emmeline وجود دارد ، او در تلاش برای حفظ ،
و شما در تلاش هستیم ، -- اما آنچه استفاده از؟
شما باید تسلیم ، و یا توسط اینچ کشته شده است. "" خب ، پس ، من مرد! گفت : "تام.
اسپین آن را به عنوان زمانی که آنها می توانند ، آنها می توانند در حال مرگ من ، برخی از زمان کمک کند -- و پس از
که آنها می توانند بدون انجام نمی.
من هستم clar ، من! من می دانم Lord'll به من کمک کند ، و من را آورد
از "زن پاسخ دهد و او را با او نشسته
چشم سیاه بدقت روی زمین ثابت شده است.
"ممکن است این راه را ،" او را به خودش زمزمه "اما کسانی که که داده اند ،
هیچ امیدی برای آنها وجود دارد -- هیچ! ما در کثافت زندگی می کنند ، و رشد نفرت انگیز است ، تا
خودمان بیزارند می کنیم!
و ما طولانی برای مرگ ، و ما به خودمان جرات کشتن -- هیچ امیدی! هیچ امیدی! هیچ
امید -- این دختر در حال حاضر ، -- به همان اندازه بود که من!
او گفت : "شما من را ببینید در حال حاضر ،" صحبت کردن بسیار سریع به تام "آنچه که من هستم!
خوب ، من در لوکس آورده شد ، اول به یاد دارم ، بازی در مورد ، زمانی که من بود
کودک ، در سرو های پر زرق و برق ، -- وقتی که من نگه داشته مثل عروسک لباس و شرکت
و بازدید کنندگان استفاده می شود به من ستایش است.
از پنجره سالن باز باغ وجود داشت و وجود دارد که من استفاده می شود به بازی پنهان و
رفتن به دنبال ، در زیر درختان پرتقال ، با برادران و خواهران من.
من به صومعه رفت ، و یاد گرفتم موسیقی ، فرانسوی و گلدوزی وجود دارد ، و چه چیزی نیست ؛
و زمانی که من چهارده سال داشت ، من به تشییع جنازه پدرم بیرون آمد.
او بسیار به طور ناگهانی درگذشت ، و هنگامی که ویژگی آمد به حل و فصل شود ، که آنها پیدا کردند
که به ندرت به اندازه کافی برای پوشش بدهی وجود دارد و هنگامی که طلبکاران در زمان
موجودی از اموال ، من در آن مجموعه بود.
مادر من یک زن برده بود ، و پدر من همیشه به معنای به حال من مجموعه ای آزاد ، اما او تا به حال
انجام نداده ، و به همین ترتیب من در این فهرست شد.
من همیشه می خواهم شناخته شده که من بود ، اما در مورد آن بسیار فکر است.
تا کنون هیچ کس انتظار این است که انسان سالم و قوی ، به مرگ.
پدر من یک مرد خوب تنها چهار ساعت قبل از مرگ او بود -- ، یکی از اولین ها بود
مورد وبا در نیواورلئان.
روز پس از مراسم تشییع جنازه ، همسر پدرم در زمان فرزندان او صورت گرفت ، بالا رفت و به او
مزرعه پدر. من فکر کردم آنها مرا درمان عجیبی است ، اما
نمی دانستند.
یک وکیل مدافع جوان که در آنها از چپ به حل و فصل کسب و کار وجود دارد و او هر روز آمد ،
و در مورد خانه بود ، صحبت کرد و خیلی مودبانه به من.
او با او به ارمغان آورد ، یک روز ، یک مرد جوان ، که من فکر handsomest من تا به حال تا کنون
دیده می شود. از یاد نخواهم برد آن شب.
من با او در باغ راه می رفت.
من تنها و بیکس و پر از غم و اندوه شد ، و او خیلی مهربان بود و مهربان به من و گفت :
من که او مرا دیده بود و قبل از من به صومعه رفت ، و او مرا دوست داشت به حال بزرگ
در حالی که ، و این که دوست من و او خواهد بود
محافظ ؛ -- در کوتاه مدت ، اگر چه او به من نگفت ، او دو هزار دلار برای پرداخت ، به
من ، و من اموال خود بود ، -- من به میل و علاقه او شد ، برای من او را دوست داشت.
دوست! "گفت : زن ، توقف.
"O ، چگونه من عشق است که مرد! چگونه من او را دوست دارم در حال حاضر ، -- و همیشه باید ،
در حالی که من تنفس! او بسیار زیبا است ، به حدی زیاد است ، بنابراین نجیب بود!
او مرا به یک خانه زیبا قرار دهید ، با بندگان ها ، اسب ها ، و کالسکه ها ، و
مبلمان ، و لباس.
همه چیز که پول می تواند خرید ، او به من داد ، اما من هر مقدار در تمام مجموعه
که -- من فقط برای او مراقبت.
من عاشق او را نسبت به خدا من و روح خود من بهتر است ، و اگر من سعی کردم ، من می تواند هر گونه کار را انجام نمی
روش دیگر ، از آنچه که او از من خواست تا است. "من می خواستم فقط یک چیز -- من می خواهم او را
ازدواج من.
من فکر کردم ، اگر او مرا دوست داشت به او گفت : او ، و اگر من چیزی بود که او به نظر می رسید به من فکر می کنم
شد ، او مایل خواهد بود با من ازدواج و تنظیم من آزاد.
اما او به من متقاعد شده ام که از آن غیر ممکن خواهد بود و او به من گفت که اگر ما
تنها وفادار به یکدیگر ، ازدواج قبل از خدا بود.
در صورتی که درست است ، من نمی همسر آن مرد؟
من نمی وفادار؟ به مدت هفت سال ، آیا من نمی مطالعه هر نگاه
و حرکت ، و تنها زندگی می کنند و تنفس او را لطفا؟
او تب زرد ، و به مدت بیست روز و شب من با او را تماشا می کردند.
من به تنهایی ، -- و به او تمام طب خود را ، و همه چیز را برای او و سپس به او
به نام فرشته خوب او را به من و گفت من می خواهم زندگی خود را نجات داد.
ما تا به حال دو فرزند زیبا شده است.
اولین پسر بود ، و ما به نام او هنری است.
او تصویری از پدرش ، بود -- او چشمان زیبا ، از جمله چنین پیشانی ، و
موهای او آویزان همه در فر اطراف آن ، و او تا به حال تمام روح پدرش و او
استعداد ، بیش از حد.
Elise کوچولو ، او گفت ، شبیه من است. او استفاده می شود به من بگویید که من بیشتر بود
زن زیبا در لوئیزیانا ، او افتخار من و بچه ها بود.
او به عشق به آنها لباس من ، و آنها و من در مورد در باز استفاده می شود
حمل نقل ، و شنیدن اظهارات این است که مردم ما را ، و او با استفاده از برای پر کردن من
گوش به طور مداوم با چیز های زیبا که در ستایش از من و بچه ها گفته بودند.
O ، آن روزها خوشحال بودند! من فکر کردم من به عنوان خوشحال که هیچ کس نمی تواند
باشد ، اما بعد از آن آمد بار شر وجود دارد.
او پسر عموی آمده به نیواورلئان ، که دوست خاص او بود -- او فکر همه
جهان از او -- اما ، از اولین بار من او را دیدم ، من نمی تواند بگوید به همین دلیل ، من مخوف
او ، برای من احساس او را به بدبختی بر ما.
او هنری رو به بیرون رفتن با او ، و اغلب او را شب به خانه می آیند تا
دو یا سه ساعت.
من جرات نمی گویند یک کلمه ، برای هنری به حدی زیاد بود روحیه ، من به خاطر.
او به بازی خانه ها ، و او یکی از مرتب کردن بر اساس که ، هنگامی که او یک بار بود
رفتن وجود دارد ، هیچ پشت برگزاری وجود دارد.
و سپس او را به معرفی یکی دیگر از بانوی ، و من تو را دیدم که قلب خود را از رفته بود
من است.
او به من گفت هرگز ، اما من آن را دیدم ، -- من آن را می دانستند ، روز پس از روز -- من احساس شکستن قلب من ،
اما من می توانم یک کلمه می گویند!
در این بیوجدان پیشنهاد برای خرید من و کودکان از هنری ، به روشن کردن خود
بدهی های قمار ، که در راه ازدواج با او را به عنوان او آرزو ایستاده بود -- و او به ما فروخته.
او به من گفت ، یک روز که او کسب و کار در کشور بود ، و باید رفته دو یا
سه هفته است. او صحبت کرد مهربانتر از حد معمول ، و گفت که او
باید آمد ، اما از آن من را گول بزنند.
من می دانستم که آن زمان آمده بود و من درست مثل به سنگ تبدیل ، من نمی توانست
صحبت می کنند ، و نه ریختن اشک. او مرا بوسید و بچه ها را بوسید ،
خوب بسیاری از مواقع ، و رفت.
من تو را دیدم او را بر اسب خود دریافت کنید ، و من او را تماشا تا او کاملا دور از چشم و
سپس من به زمین افتاد و غش. "سپس او آمد ، بدبخت لعنت! او آمده است
به در اختیار داشتن می برد.
او به من گفت که او به من و فرزندان من خریده بود و به من نشان داد مقالات.
من او را در برابر خدا لعنت ، و به او گفت من می خواهم مرد زودتر از با او زندگی می کنند. "
"همانطور که شما لطفا ،' گفت که او ، اما ، اگر شما انجام رفتار منطقی ، من هر دو فروش
کودکان ، جایی که شما هرگز آنها را دوباره ببینید. '
او به من گفت که او همیشه به من داشته باشند ، به معنای از اولین بار او مرا دید بود و
او هنری رسم شده بود ، و او را در بدهی ، بر روی هدف به او را حاضر به فروش من.
که او در عشق با زن دیگری و که من ممکن است بدانید ، بعد از همه این که ، که
او نباید داد تا برای چند AIRS و اشک ، و چیزهایی از این مرتب سازی بر اساس.
"من داد ، برای دستان من گره خورده بودند.
او تا به حال فرزندان من -- هر زمان که من در برابر او در هر نقطه خواهد شد ، او به صحبت
فروش آنها ، و او مرا به عنوان مطیع او مورد نظر است.
O ، چه زندگی بود! به زندگی می کنند با شکستن قلب من ، هر روز ، -- برای نگه داشتن ، ،
در ، با محبت ، زمانی که آن را تنها بدبختی بود و محدود می شود ، بدن و روح ، به یکی از من متنفر بودم.
من عاشق این بودم به خواندن هنری ، برای بازی به او ، به والس با او ، و آواز خواندن به او ؛
اما همه چیز من برای این یکی کشیدن کامل بود ، -- در عین حال من به امتناع از ترس بود
هر چیزی.
او بسیار متکبر و خشن به کودکان بود.
Elise چیز کمی ترسو بود ، اما هنری جسورانه و جسور بود ، مانند خود
پدر ، و او در زیر شده است هرگز ، آورده در دست کم ، توسط هر یک.
او همیشه پیدا کردن گسل ، و نزاع با او ، و من استفاده می شود به زندگی در
ترس و وحشت روزانه.
من سعی کردم به کودک احترام -- من سعی کردم آنها را از هم جدا ، برای من به برگزار شد
کسانی که کودکان را مانند مرگ ، اما از آن خوب است.
هر دو این کودکان را فروخت.
او مرا به حرکت می کنند ، یک روز ، و زمانی که من به خانه آمد ، آنها جایی برای یافت می شود.
او به من گفت او از آنها فروخته بود ، او پول را به من نشان داد ، به قیمت خون خود.
سپس آن را به نظر می رسید و اگر همه چیز خوب است forsook من.
به من raved و لعنت -- لعنت خدا و انسان ، و برای مدتی ، به اعتقاد من ، او واقعا بود
ترس از من است. اما او نمی دهد تا.
او به من گفت که کودکان من فروخته شد ، اما این که آیا من دیدم چهره خود را دوباره ،
در گرو او و که ، اگر من آرام نمی بود ، آنها باید برای آن هوشمند است.
خوب ، شما می توانید هر چیزی را با یک زن انجام دهید ، هنگامی که شما فرزندان او.
او به من تسلیم او باشم ارام ، او مرا با امیدوار است که ، شاید flattered ،
او آنها را خرید ، و غیره چیز ، یک یا دو هفته رفت.
یک روز پیاده روی ، و محبس به تصویب رساند و من تو را دیدم جمعیت مورد
دروازه ، و شنیده ام صدای یک کودک ، -- و ناگهان هنری من به دور از دو شکست یا
سه مرد بودند که برگزاری پسر فقیر
جیغ زدم و نگاه به صورت من ، و به من برگزار شد ، تا ، در پاره شدن او را خاموش ، آنها
پاره دامن نیمی لباس من دور ، و آنان او را به اجرا درآمد ، مادر فریاد میزد "!
مادر! مادر! '
یک مرد در آنجا ایستاده بود به نظر می رسید به من ترحم وجود دارد.
من به او پیشنهاد پول من تا به حال ، اگر او فقط می خواهم دخالت.
او سرش را تکان داد و گفت که پسر گستاخ و نافرمان شده بود ، هرگز
از او او را خریده است که او قرار بود به او شکستن در ، یک بار برای همه است.
من تبدیل شده و فرار و هر قدم از راه ، من فکر کردم که من شنیده ام او را فریاد می زنند.
من را به خانه زد ، همه از نفس ، به اطاق نشیمن ، جایی که من پیدا کردم
باتلر.
من به او گفتم و التماس او را بروید و در آن دخالت.
او فقط خندید ، و به من گفت پسر بیابان او کردم.
او می خواهم به در شکسته ، -- هر چه زودتر بهتر است ؛؟ من انتظار دارم او پرسید.
"به نظر من این به نظر می رسید چیزی در سر من جامعی ، در آن لحظه.
من احساس سرگیجه و خشمگین است.
من به خاطر دارم بزرگ بویی تیز چاقو بر روی میز ، من به یاد داشته باشید چیزی در مورد
ابتلا به آن ، و پرواز بر او و پس از آن همه رشد تاریک ، و من هیچ نمی دانم ، --
نه برای روز و چند روز.
"وقتی که من به خودم آمدم ، من در یک اتاق خوب بود -- اما مال من نیستند.
زن سیاه و سفید قدیمی به من تمایل و دکتر برای دیدن من آمد ، و یک معامله بزرگ وجود دارد
مراقبت از من گرفته شده است.
بعد از مدتی ، که من پیدا کردم که او دور رفته بود ، و من در این خانه را ترک فروش ؛
و این که چرا آنها از دردهای با من صورت گرفت.
"من به معنای خوب برای به دست آوردن ، و امیدوار است من نباید ، اما در وجود من تب
رفت و من سالم بزرگ شد ، و در نهایت بلند است.
سپس ، آنها لباس ، هر روز و آقایان استفاده می شود به در آمده و ایستاده و
دود سیگار برگ خود را ، و به من نگاه کن ، و سوال بپرسید و بحث قیمت من.
من بسیار غم انگیز و خاموش بود ، که هیچ یک از آنها را من می خواستم.
آنها تهدید به من شلاق ، اگر من بود gayer ، و برخی از دردهای را می
خودم دلپذیر.
در طول ، یک روز ، آقایی به نام استوارت آمد.
او به نظر می رسید که برخی از احساس برای من او را دیدم که بسیار ناراحت کننده چیزی در من بود
قلب ، و او برای دیدن من به تنهایی ، بار بسیار زیادی از آن می آمدند ، و در نهایت من را متقاعد به
به او بگویید.
او از من خرید ، در گذشته ، و قول داد که به او می تواند برای پیدا کردن و خرید به عقب من
کودکان می باشد.
او به هتل که در آن هنری من بود رفت و به او گفتند او به یک مزرعه فروخته شده بودند
رودخانه پرل که که من همیشه شنیده بود.
سپس او متوجه شد که در آن دختر من بود ، یک پیرزن او را نگه داشتن.
او مبلغ بسیار زیادی برای او ارائه شده ، اما آنها او را به فروش نیست.
باتلر در بر داشت که آن را برای او می خواست او بود و او برای من فرستاد کلمه که من
باید او را هرگز. کاپیتان استوارت به من بسیار مهربان بود و او تا به حال
مزرعه پر زرق و برق ، و مرا به آن.
من تا به حال در یک دوره یک ساله ، یک پسر متولد شده است. O ، که فرزند -- چگونه من آن را دوست داشتم!
درست مثل فقرا هنری من چیزی که کمی نگاه!
اما من به حال ساخته شده ذهن من ، -- بله ، من تا به حال است.
من مجددا هرگز اجازه دهید یک کودک زندگی می کنند برای رشد کردن!
من در زمان عضو کمی در آغوش من ، زمانی که او بود دو هفته ، و او را بوسید و
گریه بیش از او ، و سپس من به او مخلوط افیون ، و او را به اغوش حمل کردن من نزدیک برگزار شد ،
در حالی که او به مرگ خوابیده است.
چگونه من سوگواری و گریه بیش از آن! و چه کسی تا کنون رویای که هیچ چیز به جز
اشتباه ، که آن مخلوط افیون ساخته شده بود؟ اما یکی از چیزهایی که چند
که من خوشحالم از ، در حال حاضر است.
من متاسفم ، این روز ، او ، حداقل ، از درد است.
چه بهتر از مرگ می تواند او را بیان می کنم ، کودک فقیر!
بعد از مدتی ، وبا آمد ، و کاپیتان استوارت درگذشت و همه فوت که
می خواستم زندگی می کنند ، -- و من ، -- من ، هر چند که من به درب مرگ رفت -- من زندگی می کردند!
بعد به من فروخته شد و از دست به دست شد ، گذشت تا من بزرگ شده پژمرده و چروکیده و من
تا به حال تب ، و سپس این بدبخت من خریده ، آورده و من در اینجا ، -- و من اینجا هستم "!
زن متوقف شد.
او از طریق داستان خود را با گفته پرشور و وحشی ، عجولانه و گاه
ظاهری را به مقابله با آن به تام ، و گاهی اوقات صحبت کردن در نمایش یا مقاله یا سخنرانی یکنفری.
نیروی که با او صحبت کرد تا با حرارت زیاد و مسحور کننده بود ، که برای یک فصل ،
تام از درد ناشی از زخم خود حتی beguiled بود ، و خود را در یکی آرنج ، بالا بردن ،
تماشا او را به عنوان گام او بی آرام بالا و
پایین ، موهای سیاه بلندش swaying به شدت در مورد او ، به او منتقل شد.
او گفت : "شما به من بگویید ،" پس از یک وقفه "است که یک خدا وجود دارد ، -- خدا که به نظر می رسد
پایین و همه این چیزها را می بیند.
ممکن است آن چنان. خواهران صومعه استفاده می شود به من بگویید
روز قضاوت ، هنگامی که همه چیز در حال آمدن است به نور ؛ -- T به دست آورد "وجود داشته باشد انتقام ،
پس از آن!
"آنها فکر می کنند هیچ چیز آن چیزی است که ما رنج می برند ، -- هیچ چیز ، چه فرزندان ما رنج می برند!
این همه توجه به کوچک ؛ هنوز من راه می رفت خیابان وقتی که به نظر می رسید آن را به عنوان اگر من تا به حال
بدبختی به اندازه کافی در یک قلب من غرق شهر.
من آرزوی خانه ها را در من سقوط کند ، یا سنگ غرق تحت من است.
بله! و در روز قضاوت ، من ایستادن در برابر خدا ، شهادت علیه کسانی که
من را خراب کرده اند و کودکان ، بدن و روح من!
"وقتی که من یک دختر بود ، با خودم فکر کردم من مذهبی و من استفاده می شود به عشق خدا و عبادت است.
در حال حاضر ، من از دست داده روح ، توسط شیاطین که مرا عذاب روز و شب دنبال آنها را نگهداری کرد
هل من دارد و در تاریخ -- و من آن را انجام بیش از حد بعضی از این روزها "او گفت ، clenching
دست خود را ، در حالی که نور دیوانه نگاه در چشمانش سنگین سیاه.
"من او را که در آن او به آن تعلق دارد ارسال ، -- یک راه کوتاهی ، بیش از حد ، -- یکی از این شب ، در صورتی که
من را برای آن زنده بسوزاند! "
خنده بلند و وحشی ، رنگ را از طریق اتاق خالی از سکنه ، و در گریه هیجان شدید یا هیستری به پایان رسید ؛
او خودش را روی زمین انداخت ، در تشنج گریه و مبارزات.
در چند لحظه ، مناسب دیوانگی به نظر می رسید به تصویب کردن او افزایش یافت به آرامی و به نظر می رسید
جمع آوری خودش.
"آیا می توانم برای شما انجام هر کاری بیشتر ، عضو ضعیف من؟" او گفت ، از نزدیک که در آن تام
دراز. "باید من به شما آب بیشتر بدهد؟"
شیرینی مطبوع و دلسوز در صدا و شیوه ای خود را وجود دارد ، او به عنوان
گفته این که کنتراست عجیب و غریب با wildness سابق شکل گرفته است.
تام نوشید آب ، و به صادقانه و pitifully به چهره اش نگاه کرد.
"O ، Missis ، من آرزو می کنم شما می خواهم به او است که می تواند شما را را آب زندگی به من بدهید!"
برو به او!
او کجا؟ چه کسی است؟ گفت : "Cassy.
"به او است که شما به من خواندن -- خداوند"
"من استفاده می شود برای دیدن تصویری از او ، بیش از محراب ، زمانی که من یک دختر بود ، گفت :" Cassy او
چشم تیره خود را تثبیت در بیان خیال ماتمزده "، اما او
اینجا نیست! هیچ چیز در اینجا ، اما گناه و ناامیدی بلند ، طولانی ، طولانی وجود دارد!
خروجی "او زمین خود را بر روی سینه خود گذاشته و در نفس خود جلب کرد ، تا اگر به بلند سنگین
وزن است.
تام بودند که اگر او دوباره صحبت می کنند ، اما او قطع او کوتاه است ، با یک ژست تصمیم گرفته است.
"آیا صحبت می کنید ، هموطنان فقیر من نیست. سعی کنید به خواب ، اگر شما می توانید. "
و ، با قرار دادن آب در دسترس خود ، و هر ترتیبات کمی برای او
تسلی او می تواند ، Cassy سمت چپ ریخته.