Tip:
Highlight text to annotate it
X
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXXI.
آرچر خبر قدیمی کاترین خراشیده شده بود.
این طبیعی بود که مادام Olenska در واشنگتن در شتاب
پاسخ به احضار مادر بزرگ او، اما او تصمیم گرفته اند تا باقی می ماند
زیر سقف خود را - به خصوص اکنون که خانم
Mingott تقریبا به دست آورد از سلامت او - کمتر آسان به توضیح بود.
آرچر که تصمیم مادام Olenska را به حال شده است را تحت تاثیر قرار بود
تغییر در وضعیت مالی خود را.
او می دانست که رقم دقیق درآمد کوچک که شوهرش به او اجازه داده بودند در
جدایی خود را.
بدون علاوه بر این کمک هزینه مادربزرگش او را به سختی به اندازه کافی برای زندگی،
در هر معنای شناخته شده به فرهنگ لغت Mingott و در حال حاضر که Medora منسون، که
مشترک زندگی او، خراب شده بود، از جمله
چندرقاز به سختی نگه داشتن دو زن لباس و تغذیه.
با این حال، کمانداران متقاعد شده بود که مادام Olenska بود او مادر بزرگ پذیرفته نیست
از انگیزه های علاقه مند را ارائه می دهند.
او غافل سخاوت و اسراف اسپاسمودیک از افراد مورد استفاده قرار گیرد
بخت و اقبال بزرگ، و بی تفاوت نسبت به پول، اما او می تواند بدون بسیاری از چیزهایی که
روابط خود را در نظر ضروری است، و
خانم لاول Mingott و Welland خانم اغلب شنیده شده بود به محکوم که هر یک
که تجملات بین المللی از میلادی تعداد Olenski را را ازش لذت برد بود باید
مراقبت کمی در مورد "چه کارهایی انجام شد."
علاوه بر این، به عنوان کماندار می دانستند، چند ماه از کمک هزینه اش قطع شده بود را تصویب کرده اند
خاموش اما در فاصله او از هیچ تلاشی برای به دست آوردن مجدد به نفع مادر بزرگ خود ساخته شده بود.
بنابراین اگر او البته او تغییر کرده بود که باید برای این امر دلایل مختلفی می باشد.
او نه چندان دور به همین دلیل به دنبال.
در راه از کشتی به او گفته بود که او و او باید از هم جدا باقی می ماند، اما او
به حال آن را با سر خود را بر سینه خود را گفت.
او می دانست که هیچ عشوه محاسبه شده در کلمات او وجود دارد؛ او مبارزه خود را
سرنوشت به عنوان او خود مبارزه کرده بود و چسبیده به شدت به حل و فصل خود را که آنها باید
شکستن نه ایمان با مردم که به آنها اعتماد.
اما او در طول ده روز بود که از زمان بازگشت او به نیویورک سپری شده بود
شاید از سکوت خود، و از این واقعیت خود را از هیچ تلاشی برای دیدن حدس زده
او، که او به مراقبه قاطع بود
گام، یک گام که از آن هیچ راه بازگشتی وجود ندارد.
در تفکر، ترس ناگهانی از ضعف خود او ممکن است او را فرو گرفت، و او
ممکن است احساس کرده است که، بعد از همه، از آن بهتر بود به قبول مصالحه معمول در
این موارد، و به دنبال خط با کمترین مقاومت است.
ساعت قبل از آن، وقتی که او زنگ خانم Mingott را پله بود، آرچر خیالی بود که خود را
راه روشن پیش از او بود.
او به تنهایی یک کلمه با خانم Olenska به معنای بود، و عدم که برای یادگیری
از مادر بزرگ خود را در قطار چه روز، که از طریق آن، او در بازگشت به
واشنگتن است.
او در آن قطار در نظر گرفته شده برای پیوستن به او، و از سفر با او به واشنگتن، و یا تا حد
دورتر به عنوان او مایل به رفتن بود. علاقه داشتن به خود او تمایل به ژاپن است.
در هر حال او را درک کنید که در زمانی که هر جا که او رفت، او بود.
او به معنای به ترک توجه داشته باشید که برای ماه مه است که باید قطع هر جایگزین دیگری.
او خود را نه تنها خیالی بود nerved برای این غوطه اما مشتاق به آن را، در عین حال خود را
احساس برای اولین بار در شنیدن که سیر حوادث تغییر یافتهاست امداد بوده است.
در حال حاضر، با این حال، او به عنوان خانه از خانم Mingott راه می رفت، او آگاهانه در حال رشد
تنفر برای چه به او قبل از ذخیره کردن.
هیچ چیز گمنام و ناآشنا در راه او احتمالا به آج وجود دارد، اما
وقتی که او تا به حال پیموده قبل از آن به عنوان یک انسان آزاد، که به هیچ کس پاسخگو بود
اعمال خود را، و می تواند خود را با من قرض بدهید؟
جدا فریادی به بازی از اقدامات احتیاطی و prevarications،
concealments و compliances، که در بخش مورد نیاز است.
این روش به نام "حفاظت افتخار یک زن" و بهترین فیلم داستانی،
همراه با بحث پس از صرف شام از بزرگان خود، مدتها از آن زمان به بعد او را به آغاز
هر جزئیات از کد آن.
او این موضوع را در نور تازه ای را دیدم، و به نوبه خود در آن فوق العاده به نظر می رسید
کاهش یافته است.
آن، در واقع این بود که با بیشعوری مخفی، او خانم Thorley را تماشا کرده بود
Rushworth بازی نسبت به شوهر علاقه و unperceiving: خندان، bantering
humouring، مراقب و پی در پی دروغ.
به روز دروغ، دروغ در شب، یک دروغ در هر تماس و هر نگاه، در هر دروغ
نوازش و هر نزاع، دروغ در هر کلمه و در هر سکوت.
راحتتر بود و کمتر dastardly در کل، برای یک زن برای بازی چنین بخشی
نسبت به شوهرش.
استاندارد صداقت زن را تلویحا به پایین تر برگزار شد: او
موجود موضوع و متبحر در هنر بردگی.
سپس او همیشه می تواند به خلق و خو و اعصاب، درخواست می کنم و حق و نه نیز برگزار می شود
به شدت به حساب، و حتی در بسیاری از جوامع تنگه-laced خنده بود
در مقابل شوهر.
اما در دنیای کوچک آرچر هیچ کس در یک زن فریب خورده خندید و اندازه گیری خاص
تحقیر به مردان philandering خود ادامه داد پس از متصل شد
ازدواج.
در چرخش از محصولات فصل شناخته شده برای جو های وحشی وجود دارد، اما آنها
نمی شود بیش از یک بار کاشته شد. آرچر همیشه به اشتراک گذاشته بود این مشخصات: خود را در
قلب او فکر کرد که Lefferts مطرود است.
اما برای دوست داشتن الن Olenska نبود تبدیل به انسان مانند Lefferts ها: برای اولین بار
آرچر در بر داشت خودش رو با استدلال ترس از مورد فردی مواجه شوند.
الن Olenska مانند هیچ زن دیگری بود، او مانند هیچ کس دیگری بود: وضعیت خود را،
بنابراین، شبیه هیچ کس دیگری است، و آنها به هیچ دادگاه پاسخگو بودند، اما
که قضاوت خود را دارند.
بله، اما در ده دقیقه بیشتر از اون چیزی که می شود نصب آستان خود و وجود داشت
ماه مه، و عادت، و افتخار، و همه decencies های که او و مردم، همواره
اعتقاد بر این سیستم وارد شد ...
در گوشه ای خود را به او تردید، راه می رفت و سپس در پایین خیابان پنجم.
پیش از او، در شب زمستانی، loomed یک خانه unlit بزرگ.
او در نزدیکی کشید، او فکر کرد که چگونه اغلب آن را با چراغ فروزان، مراحل آن دیده بود
awninged و فرش، و در انتظار واگن در خط دو را به منظور جلب در
سنگ جدول پیاده رو خیابان.
آن را در هنرستان هنرهای زیبا که مرده-فله سیاه خود را از خیابانهای فرعی کشیده بود
که او اولین بوسه خود را از ماه مه گرفته بود و آن را در زیر شمع بی شمار بود
اتاق توپ است که او را دیده بود او ظاهر می شود، بلند و نقره ای درخشان به عنوان دیانا جوان.
در حال حاضر خانه تاریک بود که به عنوان قبر، به جز شعله ور شدن ضعف گاز در
زیرزمین، و نور را در یک طبقه بالا اتاق که کور نشده بود کاهش است.
به عنوان کماندار به گوشه ای رسید او را دیدم که ایستاده در کالسکه درب خانم بود
منسون Mingott چه فرصتی جکسون Sillerton،
اگر او باید فرصت به تصویب!
آرچر به شدت حساب قدیمی کاترین خانم را Olenska منتقل شده بود
نگرش نسبت به خانم بیوفورت از آن ساخته شده مردودیت صالح نیویورک به نظر می رسد مانند
حال عبور از کنار در طرف دیگر.
اما او می دانست که به اندازه کافی به ساخت و ساز باشگاه ها و نقاشی ها را قرار داده
بازدیدکننده داشته است های الن Olenska به پسر عموی او. او متوقف و در روشن نگاه
پنجره.
شکی نیست که این دو زن با هم نشسته در آن اتاق: بیوفورت بود
احتمالا به دنبال مشاوره در جای دیگر.
حتی شایعاتی وجود دارد که او در نیویورک با حلقه فانی را ترک کرده بودند، اما خانم
نگرش بیوفورت این گزارش به نظر می رسد غیر محتمل است.
آرچر به حال چشم انداز شبانه خیابان پنجم تقریبا به خود است.
در آن ساعت، بسیاری از افراد در داخل خانه بودند، پانسمان و برای صرف شام؛ و او مخفیانه
خوشحالم که خروج الن به احتمال زیاد باشد unobserved بود.
همانطور که فکر از ذهن او گذشت در باز شد، و او بیرون آمد.
پشت سر او بود که نور کم نور، از جمله ممکن است صورت گرفته و از پله ها برای نشان دادن
او.
او تبدیل به یک کلمه به کسی می گویند و پس از آن درب بسته، و او آمد
مرحله انجام شد. "الن"، او در صدای کم گفت، او به عنوان
رسید پیاده رو.
او با شروع اندکی توقف کردند، و فقط پس از آن او را دیدم دو مرد جوان از مد روز
کاهش نزدیک است.
هوای در مورد overcoats خود آشنا و راه ابریشم هوشمند خود وجود دارد
صدا خفه بیش از روابط سفید خود را خورده بودند، و او تعجب که چگونه جوانان از کیفیت آنها
اتفاقی به غذای بیرون این قدر زود.
سپس به او یاد که Chiverses Reggie، که خانه، چند درب
در بالا، گرفتن یک حزب بزرگ آن شب برای دیدن Neilson آدلاید در رومئو
و ژولیت، و حدس زده است که دو شماره.
آنها تحت یک لامپ به تصویب رساند، و او را به رسمیت شناخته شده Lefferts لارنس و مکتوبات الکترونیکی جوان.
تمایل متوسط و نه مادام Olenska در درب Beauforts دیده می شود او به عنوان از بین رفت
احساس گرمای نافذ از دست او.
"من باید شما هم اکنون - ما با هم خواهد بود، او را شکست، سختی دانستن
آنچه که او گفت. "آه،" او جواب داد: "بیبی به شما گفته است؟"
در حالی که او به تماشای او آگاه بود که Lefferts و مکتوبات الکترونیکی، در رسیدن به
طرف دورتر از گوشه خیابان بود، پنهانی در سراسر خیابان پنجم دور زده است.
این نوع همبستگی مردانه که خود او اغلب با تجربه بود، در حال حاضر او
در چشم پوشی خود را بیمار می شود. آیا او واقعا تصور کنید که او و دختر
مثل این می تواند زندگی می کنند؟
و اگر نه، چه چیز دیگری او را تصور کنید؟ گفت: "فردا من باید به شما - در جایی که در آن
ما به تنهایی می تواند، "او در صدایی که تقریبا عصبانی را به گوش خود صدا گفت.
او حق منحرف شدند، و به سمت حمل نقل مکان کرد.
"اما من باید به در Granny's باشد - در حال حاضر است که،" او اضافه کرد، تا اگر
آگاه است که تغییر خود را از برنامه های مورد نیاز برخی از توضیح است.
او اصرار داشت: "جایی که ما به تنهایی می تواند".
او خنده غش که بر او رنده شده. "در نیویورک؟
اما بدون کلیسا ... بدون آثار وجود دارد. "
او توضیح داد: "موزه هنر وجود دارد - در پارک"، او به عنوان نگاه متعجب و متحیر.
"در نیمه گذشته 2. من باید در خانه باشد ... "
او را بدون پاسخ دادن به تبدیل و به سرعت به حمل.
همانطور که در سوار کردن او leaned به جلو، و او فکر کرد که او دست خود را در دست تکان داد
ابهام بود.
او بعد از او در آشفتگی ناشی از احساسات متناقض خیره شد.
به او به نظر می رسید که او شده است سخن گفتن به زن او را دوست داشت اما خود را به دیگری،
زن او مرهون برای لذت در حال حاضر خسته از آن نفرت بود برای پیدا کردن
خود زندانی از این واژگان hackneyed.
"او تورا می آیند!" او به خود گفت، تقریبا تحقیر.
اجتناب از محبوب "مجموعه ولف"، که بوم anecdotic پر یکی از
گالری اصلی از بیابان های عجیب و غریب از چدن و encaustic کاشی به عنوان شناخته شده
متروپولیتن موزه، آنها تا به حال سرگردان پایین
به اتاق که در آن "باستانی Cesnola" mouldered در unvisited عبور
تنهایی.
آنها تا به حال این عقب نشینی محزون به خود، و نشسته در دیوان
پیوستی رادیاتور مرکزی بخار، آنها خیره در سکوت، در کابینت شیشه ای
نصب چوب ebonised که شامل قطعات بازیافت از حرقفه.
"این فرد" مادام Olenska گفت، "من آمد هرگز قبل از.
"آه، -.
به گمان من، برخی از روز، از آن خواهد شد که یک موزه بزرگ است. "
"بله،" او موافقت absently:. او ایستاد و سرگردان در سراسر اتاق.
آرچر، باقی مانده نشسته به تماشای حرکات نور چهره اش، به طوری که دختر وار حتی
زیر پوست سنگین، هوشمندانه حواصیل بال در کلاه خز خود را کشت، و راه
تاریک حلقه مانند یک مارپیچ تاک مسطح بر روی هر گونه در بالای گوش دراز.
ذهن او، مثل همیشه هنگامی که برای اولین بار ملاقات نمود، که تماما در خوشمزه جذب
جزئیات ساخته شده است که او خودش و هیچ دیگر.
در حال حاضر او بلند شد و با نزدیک شدن به مورد که قبل از او ایستاده بود.
قفسه های شیشه ای خود را با اشیاء کوچک شکسته - به سختی قابل تشخیص شلوغ شد
ظروف خانگی، زیور آلات و چيز جزئي شخصی - شیشه ای، ساخته شده از رس،
برنز رنگ و دیگر تاری مواد زمان.
او گفت: "به نظر می رسد بی رحمانه"، "که پس از در حالی که هیچی برام مهم نیست ... بیش از این
چیزهای کوچک، استفاده می شود که لازم باشد و به مردم فراموش شده مهم است، و در حال حاضر
باید در زیر ذره بین حدس زده و برچسب: استفاده از ناشناخته "
"بله، اما در عین حال -" "آه، در عین حال -"
همانطور ایستاده بود، در پوشش جامهای که از پوست خوک ابی بدوزند او، دست او را در یک دور کوچک محوری
خیط و پیت کردن، حجاب خود را مانند یک ماسک شفاف به نوک بینی اش کشیده،
و دسته بنفشه او را آورده بود
تکان دهنده با او نفس گرفته شده با سرعت باور نکردنی به نظر می رسید که این هماهنگی خالص
خط و رنگ همیشه باید قانون احمقانه تغییر رنج می برند.
"در همین حال مسائل همه چیز را - که به شما مربوط است،" او گفت.
او در او نگاه کرد روی ملاحظه، و پشت به دیوان.
او در کنار او نشسته و منتظر است، اما ناگهان او شنیده ام یک قدم که منعکس دور
پایین اتاق خالی، و احساس فشار دقیقه.
"آنچه در آن است به شما می خواستم به من بگویید؟" پرسید، اگر او همان دریافت کرده بود
هشدار دهنده است. "آنچه که من می خواستم به شما بگویم" او دوباره.
چرا که به اعتقاد من شما به نیویورک آمدم چون می ترسیدند. "
"وحشت" آمدن من به واشنگتن است. "
او در خیط و پیت کردن او نگاه کردم، و او را دیدم دست او را هم بزنید در آن uneasily.
"خب -" "خوب - بله،" او گفت.
"شما از این بابت میترسیدند؟
شما می دانستید - "" بله: من می دانستم ...
"خب، پس؟" او اصرار داشت. "خب، پس: این بهتر است، آن را نه؟" او
با آه بازجویی طولانی بازگشت.
"بهتر -" "ما باید به دیگران کمتر صدمه می بینند.
آیا چنین نیست، بعد از همه، چیزی است که شما همیشه می خواستم؟ "
"برای شما در اینجا، منظور شما - در دسترس و در عین حال دور از دسترس؟
از ملاقات شما در این راه، حیله گر؟ آن چه من می خواهم به عقب است.
من به شما گفتم روز دیگر هر کاری که دوست داشتم انجام می دادم. "
مکث کرد. "و شما هنوز هم فکر می کنم این - بدتر؟"
"هزار بار" او متوقف است.
خواهد بود آسان به دروغ به شما، اما حقیقت این است که من فکر می کنم آن مکروه است. "
"اوه، پس من کار را انجام دهیم!" او با یک نفس عمیق تسکین گریه.
او دوباره پیدا میشدند بی صبرانه.
"خب، پس - نوبت به من به درخواست: آنچه در آن است، در نام خدا، که شما فکر می کنم بهتر است؟"
او آویزان کرد و ادامه داد: به چفت و باز کردن دست خود را در خیط و پیت کردن او.
قدم نزدیکتر به خود جلب کرد، و نگهبان در کلاه بافته listlessly از طریق راه می رفت
اتاق مثل یک شبح وسیله از طریق یک گورستان.
را تعیین کنند چشمان خود را به طور همزمان در مورد در مقابل آنها، و هنگامی که این مقام
رقم پایین ویندوز ویستا از بین رفته بود، مومیایی و آرچر sarcophagi صحبت کرد دوباره.
"شما چه فکر میکنید بهتر است؟"
به جای پاسخ دادن به او زمزمه کرد: "من قول دادم بیبی با او باقی بمانند
به نظر می رسید به من که در اینجا من باید امن تر. "" از من؟
او سرش را کمی خم و بدون نگاه کردن به او.
"امن تر از دوست داشتن من؟
پروفایل خود تکانی نه، اما او یک سرریز اشک آور در او دیدم ضربه شلاق و قطع در مش
حجاب او. "امن تر از انجام این کار آسیبی جبران ناپذیر است.
اجازه ندهید که ما مثل همه دیگران "اعتراض کرد.
"چه دیگران؟ من ادعا نه از من است متفاوت باشد
نوع.
من همان خواسته ها و آرزوهای مشابه مصرف می شود. "
او در او را با یک نوع از تروریسم نگاه، و او را دیدم یک رنگ ضعف به او سرقت
گونه ها.
"باید - یک بار به شما و سپس به خانه بروم؟" او به طور ناگهانی در روشن کم hazarded
صدا. خون با عجله به مرد جوان
پیشانی.
"عزیزترینم!" گفت: او بدون حرکت. به نظر می رسید که اگر او قلب خود را در او برگزار شد
دست ها، مثل یک فنجان است که کمترین حرکت ممکن است overbrim.
سپس عبارت او زده گوش او و چهره اش تیره.
"به خانه؟ چه چیزی شما را از رفتن به خانه چیست؟ "
"خانه به شوهر من است."
«و شما انتظار می رود به من می گویند بله که" او به چشم مشکل خود را مطرح خود را به.
"چه چیز دیگری وجود دارد؟ من نمی توانم اینجا بمانم و به مردم دروغ
که برای من خوب بوده است. "
"اما این دلیل بسیار به همین دلیل من از شما درخواست می آمد دور!"
"و از بین بردن زندگی خود را، زمانی که آنها به من کمک کرد به معدن بازسازی؟
آرچر پیمود، به پای خود ایستاد و نگاه کردن خود را در ناامیدی غیر ملفوظ.
آن شده اند که آسان به می گویند: "بله، آمده است؛ آمده یک بار."
او می دانست که قدرت او را در دست خود قرار دهید اگر او موافقت می شود وجود ندارد
مشکل پس از آن در متقاعد کردن او و نه بازگشت به شوهرش است.
اما چیزی خاموش کلمه در لب های او.
مرتب کردن بر اساس صداقت پرشور او در آن غیر ممکن است که او باید سعی کنید به منظور جلب
او را به آن تله آشنا.
"اگر من به او آمده، او به خود گفت:" من باید به او اجازه رفتن
دوباره "، و بود که تصور نمی شود.
اما او را دیدم سایه ضربه شلاق بر روی گونه های خیس او را، و از حق منحرف شدند.
"پس از همه، دوباره را آغاز کرد،" ما در زندگی خود ما ادامه متن.
بدون استفاده از تلاش غیر ممکن وجود دارد.
تو خیلی در مورد بعضی چیز ها بی تعصب، به طوری که استفاده می شود، که به شما می گویند، به دنبال در
زن زشت سیما، که من نمی دانم چرا شما ترسم به چهره مورد ما، و واقعا آن را به عنوان آن را ببینید
- مگر اینکه شما فکر می کنید قربانی ارزش ساختن "است.
او ایستاد، لبهاش سفت تحت اخم سریع.
"آن که، پس - باید برود،" او گفت: طراحی ساعت کوچک خود را از آغوش او.
او رویگردان شدید، و او به دنبال و خود را با مچ دست گرفتار.
"خب، پس: برای من یک بار،" او گفت، سر خود را تبدیل به طور ناگهانی در فکر
از دست دادن او، و برای یک یا دو آنها در هر یک از دیگر تقریبا شبیه دشمنان نگاه کرد.
"وقتی" او اصرار داشت.
"فردا" او تردید است.
"روز بعد از". "عزیزترینم - او گفت:" دوباره.
او مچ دست او را رها کرده بود، اما برای یک لحظه آنها ادامه داد: برای نگه داشتن یکدیگر
چشم، و او را دیدم که صورت خود را، که بسیار کمرنگ شده بود، با عمیق آب گرفتگی شد
درخشندگی درونی.
ضربان قلب او با ترس: او احساس کردند که قبل از او هرگز عشق مشهود قابل رویت است.
"آه، من باید دیر - خداحافظ.
نه، نمی آیند هر دورتر از این، در حالی که گریه، راه رفتن عجله به دور پایین دراز مدت
اتاق، به عنوان اگر درخشندگی منعکس شده در چشمان او، او را وحشت زده کرده بود.
هنگامی که او به دم در رسید او برای یک لحظه به موج یک خداحافظی سریع تبدیل شده است.
آرچر به خانه به تنهایی راه می رفت.
تاریکی در حال سقوط بود وقتی که او اجازه دهید خود را به خانه اش، و در مورد او در نگاه
اشیاء آشنا را در سالن به عنوان اگر او آنها را از طرف دیگر مشاهده شده است
قبر.
اطاق نشیمن، خدمتکار، شنیدن گام خود را زد تا از پله ها به نور گاز در قسمت
فرود. "آیا خانم آرچر؟"
"نه، آقا، خانم آرچر در حمل و نقل بعد از ناهار رفت و آمده است نیست
بازگشت. "
او با احساس آرامش وارد کتابخانه شده و خود را پرت کردن خود را در
صندلی راحتی.
اطاق نشیمن، خدمتکار، آوردن لامپ دانشجویی و تکان دادن برخی از زغال سنگ را بر روی
آتش در حال مرگ.
وقتی او را ترک کرد، او ادامه داد: به حرکت، آرنج خود را بر روی زانوی خود نشسته، خود را
چانه خود را در دست در آغوش گرفت، چشم خود را بر روی قرمز رنده ثابت شده است.
او در آنجا بدون افکار آگاهانه نشسته، بدون احساس گذشت زمان، در
حیرت عمیق و جدی به نظر می رسید را به تعلیق زندگی به جای زنده آن.
"این چیزی بود که تا به حال، پس از آن این بود که تا به حال نگه داشته،" او تکرار به
خود را، تا اگر او در کلاچ از عذاب آویزان است.
او خیلی متفاوت بود که سرما فانی در وجود دارد شده بود، خواب بود
جذبه خود را. در باز شد و ممکن است هنوز وارد آمد
"من وحشتناک اواخر - شما نگران بودند، با تو بود؟" پرسید، تخمگذار دست خود را در
شانه خود را با یکی از نوازشی نادر او. سرش را بالا شگفت زده شده است.
دیر است؟ "
"پس از هفت. من باور دارم که شما در خواب بوده ام! "
او خندید، و رسم از سنجاق کلاه خود را کلاه مخملی خود را بر روی مبل پرتاب.
او نگاه paler از حد معمول است، اما درخشان با انیمیشن غیر عادی است.
"من رفتم برای دیدن بیبی، و فقط من که قرار بود دور الن از قدم زدن بود، پس از من
ماند و یک بحث طولانی با او بود.
این سن بود از آنجایی که ما می خواهم یک بحث واقعی بود ... "او را به صندلی معمول خود را کاهش یافته بود،
روبرو او، و در حال اجرا بود انگشتان خود را از طریق مو rumpled او.
او خیالی او انتظار می رود او را به صحبت می کنند.
"بحث واقعا خوب است،" او رفت، لبخند بر لب با آنچه به نظر می رسید به آرچر غیر طبیعی
vividness. "او عزیز بود - درست مثل الن قدیمی است.
من می ترسم من منصفانه نبوده است به او به تازگی.
من گاهی اوقات فکر - "آرچر ایستاد و در برابر خم
نمای بخاری، خارج از شعاع از لامپ.
"بله، شما فکر -" او تکرار او متوقف است.
"خب، شاید من او را مورد قضاوت قرار نمی نسبتا. او خیلی متفاوت است - حداقل در
سطح.
او طول می کشد تا چنین افرادی عجیب و غریب - او به نظر می رسد به مانند به خودش را آشکار.
گمان می کنم این زندگی او که جامعه به سرعت در اروپا منجر شده است، بدون شک ما به نظر می رسد
وحشتناک به او کسل کننده است.
اما من نمی خواهم به او قضاوت ناعادلانه. "با خودم فکر کردم دوباره، کمی با نفس
طول غیر عادی از سخنرانی خود، نشسته و با لب خود را کمی از هم جدا و عمیق
سرخ بر روی گونه اش.
آرچر، او در او نگاه کرد، از تب و تاب بودن که چهره او عجین شده بود یاد آوری شد
باغ ماموریت در سنت آگوستین.
او از تلاش های مبهم او در آگاه شد، همان رسیدن به سمت
چیزی فراتر از حد معمول از دید او.
او بدش می آید الن، "او فکر کردم،" و او در تلاش برای غلبه بر احساس و دریافت
من برای کمک به او را به آن فائق آید. "
فکر او را به نقل مکان کرد، و برای یک لحظه او را در نقطه شکستن سکوت بود
بین آنها و پرتاب خود را در رحمت خود.
او در "چرا خانواده گاهی رفت:" شما را درک نمی کنید. "
ناراحت؟ همه ما آنچه که ما را برای او می تواند در ابتدا؛
به نظر می رسید اما او هرگز به درک.
و در حال حاضر این ایده را از رفتن به خانم بیوفورت، قصد دارد در را بیبی
حمل و نقل! من می ترسم او کاملا بیگانه ون
گردد Luydens ... "
"آه،" آرچر با خنده بی تاب گفت. باز بین آنها بسته شده بود
دوباره. "این زمان به لباس است، ما وجود ندارد،
ما نه؟ "او پرسیده می شود، در حال حرکت از آتش.
او نیز افزایش یافت، اما در نزدیکی اتشدان درنگ.
همانطور که وی در گذشته او به او راه می رفت حرکت رو به جلو impulsively، به عنوان اینکه او را بازداشت خود
چشم دیدار کرد و او را دیدم که لیزا از همان شنا رنگ آبی به عنوان زمانی که او چپ بود
به درایو به شهر جرسی.
او اسلحه خود را در مورد گردن او را پرت و فشار گونه خود را به او.
"شما از من بوسید نه امروز، در یک نجوا گفت، و لرزیدن از شدت خود را در خود احساس
بازو دارد.
>
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXXII.
"در دادگاه Tuileries،" آقای جکسون Sillerton با یادآور او گفت:
لبخند، "چنین چیزهایی بودند آشکارا تحمل می شود."
صحنه های van der Luydens غذاخوری گردو سیاه و سفید اتاق را در خیابان مدیسون بود، و
شب پس از دیدار Newland تیرانداز به موزه هنر.
آقای و خانم های van der Luyden برای چند روز از Skuytercliff به شهر می آیند،
کجا آنها precipitately از اعلام شکست بیوفورت فرار کرد.
آن را به آنها نشان داده شده بود که بی نظمی که در آن جامعه پرتاب شده بود
این امر اسفناک حضور خود را در شهر بیشتر از هر زمان دیگری لازم است.
این یکی از موارد بود در زمانی که خانم آرچر آن قرار داده، آنها "آن بدهکار به جامعه" را به
نشان می دهد خود را در اپرا، و حتی برای باز کردن درب های خود را.
هرگز انجام خواهد داد، لوییزا من عزیز به مردم در مثل Lemuel خانم Struthers فکر می کنم
آنها می توانند به کفش رجینا به گام. فقط در چنین مواقعی این است که افراد جدید
فشار در داخل و جای پای.
بود با توجه به اپیدمی آبله مرغ در نیویورک خانم Struthers اول زمستان
به نظر می رسد که مردان متاهل تضعیف دور به خانه او در حالی که همسران آنها در
مهد کودک.
شما و عزیز هنری، لوییزا، باید در نقض ایستادگی شما همیشه داشته باشند. "
آقای و خانم های van der Luyden نمی تواند به چنین تماس ناشنوا باقی می ماند، و اکراه
اما قهرمانانه آنها به شهر آمده بود، خانه unmuffled، و ارسال
دعوت نامه برای دو شام و پذیرایی شب.
در این شب خاص آنها Sillerton جکسون، خانم آرچر و Newland دعوت کرده بود
و همسرش به رفتن با آنها را به اپرا، که در آن فاوست که برای اولین بار خوانده شده
زمانی که در زمستان.
هیچ چیز بدون مراسم در سقف Luyden تحت های van der انجام شد، و اگر چه وجود داشت
به جز چهار نفر مهمان خوراک را در هفت در نهایت ادب را آغاز کرده است، به طوری که مناسب
دنباله ای از دوره ها ممکن است بدون در خدمت
عجله قبل از آقایان به سیگار برگ خود را حل و فصل کردن.
آرچر همسر خود را از شب قبل دیده می شود.
او در اوایل برای دفتر را ترک کرده بودند، جایی که او را به تجمع خود غوطه ور بود
کسب و کار بی اهمیت.
در بعد از ظهر یکی از شرکای ارشد یک تماس غیر منتظره در زمان او ساخته شده بود.
و او به خانه رسیده بود، بنابراین در اواخر که ممکن است او را به ون der Luydens "، قبل از،
و فرستاده شده به کالسکه.
در حال حاضر، در سراسر carnations Skuytercliff و صفحه گسترده، او را به عنوان رنگ پریده را لرزاند
و سست است، اما چشمانش میدرخشید، و او را با انیمیشن های اغراق آمیز صحبت کرد.
موضوع که اشاره Sillerton مورد علاقه چهارم آقای جکسون به نام
آورده شده است (آرچر بدون قصد خیالی) میزبان خود را.
بیوفورت شکست، یا به جای نگرش بیوفورت از شکست،
هنوز یک موضوع مثمر ثمر برای طراحی اتاق اخلاقی، و پس از آن به طور کامل بوده است
بررسی و محکوم گردد Luyden خانم ون
چشم ناشی از وسواس یا دقت زیاد او در تاریخ آرچر تبدیل شده بود.
"آیا ممکن است، عزیزم، که آنچه من می شنوم درست است؟
کالسکه مادر بزرگ خود را Mingott ایستاده در خانم دیده می شد گفته شد
درب بیوفورت است. "قابل توجه بود که او دیگر به نام
بانوی متخلف مسیحی با نام او است.
رنگ گل رز و خانم آرچر را در عجله: "اگر آن بود، من متقاعد شده بود
بدون آگاهی خانم Mingott "" آه، شما فکر می کنم -
خانم های van der Luyden متوقف شد، آهی کشید و نگاه شوهرش.
"من می ترسم،" آقای ون der Luyden گفت، "است که نوع مادام Olenska قلب ممکن است
او را به بی مبالاتی دعوت از خانم بیوفورت منجر شده است. "
"و یا طعم و مزه او را برای مردم عجیب و غریب" در خانم آرچر در تن خشک قرار دهید، در حالی که چشمانش
گناه در پسرش ساکن شد.
"من متاسفم که آن را از خانم Olenska فکر می کنم، گفت:" خانم های van der Luyden و خانم آرچر
زمزمه: "آه، عزیزم - و بعد از شما می خواهم او را به حال دو بار در Skuytercliff!
در این زمان بود که آقای جکسون را تصرف کردند، فرصتی به محل مورد علاقه اش را
اشاره است.
"در Tuileries، تکرار کرد، با دیدن چشم از این شرکت انتظار روشن
او، "استاندارد در برخی موارد بیش از حد سهل انگاری بود و اگر شما که در آن پرسیده می خواهم
پول Morny آمد -
یا که پرداخت بدهی های برخی از زیبایی های دادگاه ...
"من امیدوارم که، عزیز Sillerton، گفت:" خانم آرچر، "شما نشان می دهد نیست که ما باید
اتخاذ استانداردهای؟ "
"من پیشنهاد می کنم هرگز،" بازگشت آقای جکسون imperturbably در.
اما آوردن، تا خارجی خانم Olenska ممکن است او را خاص کمتر - "
"آه،" دو خانم بزرگتر آهی کشید.
"با این حال، به کالسکه مادر بزرگ خود را در درب باقی نگه داشته!
آقای ون der Luyden اعتراض و Archer حدس زد که او به خاطر سپردن، و
resenting، مانع از carnations او در بیست و سوم به خانه کوچک ارسال
خیابان.
"البته من همیشه می گفت که او همه چیز به نظر می رسد کاملا متفاوت،" خانم آرچر
خلاصه تا. خیط و پیت به پیشانی ماه مه افزایش یافت.
او در طول جدول در شوهرش نگاه کرد و گفت: precipitately: "من مطمئن الن
به معنای آن را با مهربانی.
"بی تدبیر از مردم هستند اغلب نوع، گفت:" خانم آرچر، تا اگر از این واقعیت به ندرت
نازکی و خانم های van der Luyden زمزمه: "اگر فقط او مشورت کرده بود
یک - "
"آه، که او هرگز!" خانم آرچر دوباره.
در این مرحله آقای ون der Luyden نگاه همسرش، که سر او را کمی در خم
جهت خانم آرچر و قطار سه خانمها glimmering را جاروب
درب در حالی که آقایان به سیگار برگ خود را حل و فصل شده است.
آقای ون Luyden گردد و آنهایی که کوتاه در شب های اپرا عرضه شده، اما آنها خیلی خوب است که
مهمانان خود را رقت اوردن بر دقت بی شفقت او ساخته شده است.
آرچر، پس از عمل اول، خود را از حزب جدا شده بود ساخته شده و راه خود را به
پشت جعبه باشگاه.
از او وجود دارد، بیش از مکتوبات الکترونیکی مختلف، Mingott شانه Rushworth و تماشا،
همین صحنه که او نگاه کرده بود، دو سال قبل، در شب اول خود را
ملاقات با الن Olenska.
او نیمه انتظار می رود او به نظر می رسد دوباره در کادر قدیمی خانم Mingott است، اما از آن باقی مانده است
خالی است؛ و حرکت او نشسته، چشم خود را بر آن بسته تا ناگهان مادام
سوپرانو خالص نیلسون به شکست "M'ama، m'ama بدون ..."
آرچر به مرحله تبدیل، که در آن، در تنظیمات آشنا از گل های غول پیکر و قلم
pansies برف پاک کن، همان قربانی بزرگ بلوند و تسلیم همان قهوه ای کوچک
گمراه کننده است.
از مرحله چشم خود را به نقطه از نعل اسب که می نشست سرگردان
بین دو خانم مسن تر، به همان اندازه، در آن شب سابق، او بین خانم نشسته بود
لاول Mingott و تازه وارد خود را پسر عموی "خارجی" است.
همانطور که او در آن شب، همه در سفید بود و آرچر، که متوجه نشده بود که او چه
عینک، به رسمیت شناخته شده به رنگ آبی سفید ساتن و توری قدیمی از لباس عروسی اش.
این سفارشی بود، در نیویورک قدیمی، عروس را در این جامه پر هزینه به نظر می رسد
در طول دو سال اول ازدواج: مادرش، او را شناختند، مخصوص اوست در بافت نگه داشته
کاغذ در این امید که Janey ممکن است روزی
آن را می پوشند، هر چند فقیر Janey از رسیدن به سن پوپلین خاکستری مروارید و هیچ
bridesmaids می شود فکر مناسب است. "
زد آرچر که ممکن است، از زمان بازگشت خود را از اروپا، به ندرت پوشیده بود او
ساتن لباس عروس، و تعجب از دیدن او را در آن ساخته شده، ظاهر خود را مقایسه کند
با که دختر جوان به او بود تماشا
با پیش بینی چنین سعادتمند دو سال قبل.
اگر چه طرح کلی می بود کمی سنگین تر است، به عنوان goddesslike ساخت خود را پیشگویی کرده بود، او را
erectness ورزشی حمل و شفافیت دختر وار بیان خود،
بدون تغییر باقی ماند: اما برای اندکی
خستگی که آرچر به تازگی در او متوجه شده بود او می توانست تصویر دقیق
دختر بازی با دسته گل از نیلوفرهای از دره نامزدی او
شب.
واقعیت این درخواست های اضافی را به ترحم او به نظر می رسید: معصومیت از جمله به عنوان حرکت به عنوان
قلاب اعتماد یک کودک.
سپس او نهفته سخاوت پرشور زیر که بی تفاوت به یاد
آرام.
او به یاد می آورد نگاه خود را از درک او خواسته بود که تعهدات خود را به
باید در توپ بیوفورت اعلام را شنید، صدای او است که در آن گفته بود،
در باغ رسالت: "من می توانم من ندارد
و غیر قابل کنترل، اشتباه به کس دیگر - شادی از اشتباه ساخته شده است
اشتیاق او را به او حقیقت را بگو، تا خود را در سخاوت او پرتاب، کشف و ضبط و از آنها بخواهید
برای آزادی او یک بار رد کرده بود.
Newland آرچر، یک مرد جوان آرام و تحت کنترل خود بود.
انطباق به نظم و انضباط از یک جامعه کوچک تقریبا دوم خود تبدیل شده بود
طبیعت.
بود عمیقا ناخوش آیند او را به انجام هر کاری مربوط به نمایش ملودرام و آشکار،
هر چیزی آقای ون der Luyden خواهد بد دانسته شده اند و کادر باشگاه را محکوم کرد
فرم بد.
اما او ناگهان تبدیل شده بود ناخودآگاه کادر باشگاه، آقای ون der Luyden، از همه
بود که تا زمانی که او را در پناه گرم عادت محصور شده است.
او در طول گذشت نیم دایره در پشت خانه راه می رفت، و باز
درب جعبه خانم های van der Luyden به عنوان یک دروازه به ناشناخته بوده است.
"M'ama" هیجان زده مارگریت پیروز و سرنشینان از جعبه
در تعجب در ورودی آرچر نگاه.
او در حال حاضر خراب شده بود یکی از قوانین جهان خود را، که منع ورود
را انتخاب انفرادی. می لغزد میان آقای ون der Luyden و
Sillerton جکسون، او بیش از همسرش تکیه داد.
"من سردرد جانوروار، هیچ نگو، اما بیام خونه شما نیست؟" او
زمزمه.
می داد به او نگاه از درک، و او را دیدم زمزمه او را به مادرش، که
راننده سرشونو تکون دادن پرستانه او زمزمه بهانه ای برای خانم های van der Luyden، و رز
از صندلی خود را به عنوان مارگریت به سلاح فاوست افتاد.
آرچر، در حالی که او به او کمک کرد تا با عبا اپرای خود، متوجه ارز از
لبخند معنی داری بین خانم ها بزرگتر است.
از آنجا که راندند ممکن است دست خود را گذاشته shyly خود.
"من متاسفم شما احساس خوب نیست. من می ترسم تو رو زیاد کار کردن
دوباره در دفتر.
"- این که: ذهن شما اگر من برای باز کردن پنجره" او بازگشت confusedly
اجازه قاب در سمت خود است.
او نشسته و خیره شدن به خیابان، احساس همسر خود را در کنار او به عنوان یک مراقب ساکت و آروم
بازجویی، و حفظ چشم خود را به طور پیوسته در خانه عبور ثابت شده است.
در خانه خود او دامن خود را در مرحله حمل گرفتار، و علیه او سقوط کرد.
"آیا خودت به شما صدمه دیده؟" او پرسید: steadying او را با دستش را.
"نه! اما لباس فقیر - ببینید که چگونه من آن را پاره پاره" او بانگ زد.
او خم به جمع آوری گل آغشته وسعت، و به دنبال او قدم به
سالن.
بندگان هم انتظار نمی رود که آنها را به زودرس، وجود داشت و فقط با روشنایی ضعیف تابیدن از گاز
فرود بالا.
آرچر از پله ها نصب شده، تبدیل شده تا نور قرار داده و بازی را به براکت
هر طرف از نمای بخاری کتابخانه.
پرده ها، گرفته شد و جنبه دوستانه گرم اتاق smote او را دوست
که از یک چهره آشنا ملاقات در ماموریت unavowable.
او متوجه شده است که همسر خود را بسیار کم رنگ بود، و خواست اگر او باید برخی از براندی.
"اوه، نه،" او با تراز لحظهای بانگ زد: او به عنوان پنهان سازی خود را در زمان خاموش.
اما تا به حال شما بهتر نیست به رختخواب بروید در یک بار؟ "وی افزود، او به عنوان یک جعبه نقره ای در باز
جدول و در زمان یک سیگار است. آرچر سیگار را انداخت پایین و رفت
به جای معمول خود را با آتش است.
"نه. سر من است که بد نیست" او متوقف است.
»و چیزی است که من می خواهم برای گفتن وجود دارد، چیزی مهم است - که من باید به شما بگویم
در یک بار. "
او را به یک صندلی راحتی کاهش یافته بود، و سرش را بلند کرد تا او سخن گفت.
"بله، عزیزم؟" او دوباره، بنابراین به آرامی است که او در فقدان تعجب با تعجب
که او در این مقدمه را دریافت کرده است.
"-" را آغاز کرد، ایستاده چند پا از صندلی خود و در خود را به عنوان اگر به دنبال بیش از
فاصله اندکی بین آنها مغاک unbridgeable بود.
صدا از صدای او بطرزی عجیب از طریق مخفی نگاه داشتن راحت تکرار و تکرار او:
"چیزی است که من به شما بگویم وجود دارد ... در مورد خودم ...
او نشسته ساکت و آروم، بدون یک جنبش یا یک لرزش او ضربه شلاق است.
او هنوز هم به شدت کم رنگ بود، اما چهره اش آرامش عجیبی بیان
که به نظر می رسید که از برخی از منبع درونی مخفی است.
آرچر بررسی عبارات مرسوم خود تهمت است که تراکم خود را به
لب. او برای قرار دادن پرونده به راست مشخص شد،
بدون اتهام متقابل و یا بهانه ای بیهوده است.
"مادام Olenska -" او گفت، اما در به نام همسر خود را به عنوان اگر برای ساکت کردن دستش را بلند کرد
او. او شعله گاز زده در
طلا حلقه عروسی او.
"اوه، چرا باید ما در مورد الن صحبت امشب او را با لب ولوچه را جمع کردن اندکی از خواسته
بی حوصلگی. "از آنجا که من باید به قبل از صحبت کرده اند."
چهره او همچنان آرام است.
"آیا واقعا ارزش در حالی که، عزیزم؟ من می دانم که من غیر منصفانه به او در زمان -
شاید همه ما داشته باشند.
شما او را درک کرده ام، بدون شک، بهتر از ما: تو همیشه مهربان
او. اما آنچه مهم است، در حال حاضر از آن همه
بیش از؟
آرچر در مستقیما او را نگاه. می تواند از آن ممکن است که احساس
واقعیت است که در آن او احساس خود را در زندان خود را به او ابلاغ کرده بود
همسر؟
"همه - چه چیزی شما را به معنای" او در لکنت تیره خواستم.
ممکن است هنوز او را با چشم های شفاف نگاه کرد.
"چرا - از او به اروپا به زودی از بیبی را تصویب و
را درک است، و مرتب از شوهرش را به مستقل خود - "
او قطع، و آرچر، بتواند گوشه ای از گچ بری دور بخاری در یک تکان
دست، و steadying خود را در برابر آن، از تلاش بیهوده برای گسترش همان
کنترل را به او افکار وضعیتی وخیم.
من قرار "را شنید، همسرش و حتی صدای رفتن در،" است که شما را در نگه داشته شده بود
دفتر در این شب، در مورد ترتیبات کسب و کار است.
این صبح امروز مستقر شده بود، به اعتقاد من است. "
او چشم خود را تحت خیره unseeing خود را کاهش داد، و دیگری تراز فراری گذشت
بر چهره اش.
او می دانست که چشم خود را باید غیر قابل تحمل، و چرخش دور، استراحت خود را
آرنج ها در قفسه مانتل و صورتش را تحت پوشش قرار داده است.
چیزی ضرب و خشمگینانه در گوش او clanged، او نمی تواند بگوید اگر آن بودند
خون در رگ های او، و یا تیک ساعت روی طاقچه بالا بخاری.
می نشست و بدون حرکت یا صحبت کردن در حالی که ساعت اندازه گیری به آرامی از پنج دقیقه.
توده زغال سنگ به جلو در رنده افتاد، و شنیدن ظهور خود آن را به عقب براند.
آرچر در طول تبدیل و او را با آن مواجه است.
"این غیر ممکن است،" او بانگ زد. "غیر ممکن است -؟"
"چگونه می دانید - شما فقط به من گفت؟"
"من تو را دیدم الن دیروز - من به تو گفتم من می خواهم او را بیبی دیده می شود."
"این آن نیست که او به شما گفت؟" "نه، من یک یادداشت از او تا به حال این بعد از ظهر -.
آیا شما می خواهید آن را ببینید؟ "
او می تواند صدای خود را پیدا کند، و او به بیرون از اتاق رفتم و برگشتم تقریبا
فورا. "من فکر کردم شما می دانم، او گفت:" به سادگی.
او یک ورق کاغذ را روی میز گذاشته، و آرچر دست خود را خارج و در زمان آن را.
در این نامه شامل تنها چند خط.
"عزیز است، من در بیبی درک که سفر من به او می تواند بدون
بیش از یک دیدار. و او مهربان و بخشنده مثل همیشه بوده است.
او می بیند که اگر من به اروپا بازگردد و من باید خودم زندگی می کنند، یا به جای فقیر
خاله Medora، با من که در حال آمدن است. من عجله به واشنگتن به بسته
، و ما بادبان هفته آینده است.
شما باید بسیار خوبی برای بیبی وقتی که من رفتم - به خوبی به عنوان تو همیشه برای من بوده است.
الن.
"اگر هر یک از دوستان من به من مصرانه از ذهن من برای تغییر، لطفا به آنها می گویم آن را
کاملا بی فایده است. "
آرچر نامه بیش از دو یا سه بار خوانده و سپس او آن را پرت کردن و پشت سر هم از
خنده. صدای خنده خود او را شگفت زده کرد.
به یاد می آورد وحشت نیمه شب Janey هنگامی که او را با تاب افتاده بود
نشاط غیرقابل درک بیش از تلگراف مه اعلام کرد که از تاریخ ازدواج آنها
پیشرفته شده بود.
"چرا این او نوشتن؟" از او پرسید، چک کردن خنده خود را با تلاش های عالی.
ممکن است این سوال را با خلوص unshaken خود دیدار کرد.
"گمان می کنم چرا که ما چیز بیش از دیروز صحبت کردیم -
"چه چیز؟"
"من به او گفتم که ترس من شده بود، به او منصفانه بود - hadn't همیشه درک چقدر سخت
باید آن را برای او بوده است در اینجا، به تنهایی در میان بسیاری از مردم که روابط بودند و در عین حال
غریبه ها. که احساس حق انتقاد،
و در عین حال همیشه نمی دانند به شرایط است. "
با خودم فکر کردم.
"من می دانستم که شما می خواهم یک دوست او همیشه می تواند بر تعداد و من می خواستم او را به بدونی
که من و شما یکسان بود - در همه احساسات ما
او، تا اگر در حال انتظار برای او به صحبت می کنند تردید، و سپس به آرامی اضافه شده است: "او
درک مایلند این بهش بگو. من فکر می کنم او همه چیز را می فهمد. "
او رفت تا به آرچر، و خوردن یکی از دست های سرد خود را به سرعت در برابر فشار
گونه اش.
او گفت: "سر من درد بیش از حد خوب شب، عزیز،" و تبدیل به درب، پاره خود را و
پر از گل عروسی لباس کشیدن بعد از او در سراسر اتاق.
>
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXXIII.
بود، به عنوان خانم آرچر smilingly خانم Welland، یک رویداد بزرگ برای یک جوان گفت:
زن و شوهر به اولین شام بزرگ است.
کمانداران Newland، از آنجایی که آنها راه اندازی شده بود خانواده خود را یک معامله خوب بود
شرکت در راه غیر رسمی است.
آرچر علاقه داشتن سه یا چهار دوستان به شام خوردن بود، و ممکن است آنها را با استقبال
آمادگی درخشان که مادرش او را به عنوان مثال در ازدواجی بود
امور.
شوهر او را مورد پرسش که آیا، اگر چپ خودش، او هرگز خواسته اند هر یک
به خانه، اما او به مدت طولانی داده شده بود در تلاش برای خلاص خود واقعی او را از
شکل که به سنت و آموزش او را قالب ریزی شده بود.
انتظار می رفت که به خوبی خاموش زوج جوان در نیویورک باید یک معامله خوب انجام دهد
سرگرم کننده رسمی، و Welland ازدواج به آرچر به مضاعف متعهد شد تا
سنت است.
اما شام بزرگ با یک آشپز استخدام شده و دو footmen قرض گرفته شده، با روم پانچ، گل رز
هندرسون، و منوها بر روی کارت های ممتاز، امر متفاوت بود، و نه به
به آرامی انجام شود.
همانطور که خانم آرچر اظهار داشت، پانچ روم همه تفاوت، به خودی خود، اما
مفاهیم چند برابر خود را - از آن معنی یا بوم، پشت و یا لاک پشت خوراکی سواحل فلوریدا،
دو سوپ، گرم و سرد و شیرین، پر
دکولته با لباس های آستین کوتاه، و مهمانان از اهمیت متناسب است.
همیشه یک مناسبت زمانی که یک زوج جوان راه اندازی شد اول خود را
دعوت نامه در سوم شخص، و احضار آنها به ندرت حتی توسط رد شد
چاشنی و در پی پس از.
با وجود این، مسلما یک پیروزی بود که ون der Luydens، درخواست ممکن است، باید
ماندهای به منظور حضور در شام خداحافظی خود را برای کنتس
Olenska.
دو مادر در قانون را در ماه مه نقاشی اتاق در بعد از ظهر از بزرگ نشسته
روز، خانم آرچر نوشتن منوها در ضخیم ترین ممتاز تیفانی در بریستول،
در حالی که خانم Welland superintended قرار دادن کف دست ها و لامپ های استاندارد است.
آرچر، ورود دیر وقت از دفتر خود، آنها را هنوز هم وجود دارد.
خانم آرچر برای جدول توجه خود را به نام کارت تبدیل شده بود، و خانم Welland
با توجه به اثر آوردن به جلو مبل بزرگ طلایی، به طوری که
یکی دیگر از "گوشه" ممکن است بین پیانو و پنجره ساخته شده است.
ممکن است، آنها به او گفت، در اتاق ناهار خوری بازرسی تپه از گلهای رز Jacqueminot
و پر سیاوشان مویی در مرکز جدول طولانی، و قرار دادن میلارد
bonbons در سبدهای نقره openwork بین candelabra.
در پیانو ایستاده سبد بزرگی از ارکیده که آقای ون der Luyden بود: بود
فرستاده شده از Skuytercliff.
همه چیز در کوتاه مدت بود، تا آن را باید در رویکرد بنابراین قابل توجهی باشد
رویداد ارسال کنید.
خانم آرچر روی ملاحظه بیش از لیست زد، چک کردن هر نام با طلا تیز خود
قلم.
"هنری ون der Luyden - لوییزا - لاول Mingotts - Chiverses Reggie - لارنس
Lefferts و گرترود - (بله، من گمان می شد حق را به آنها) - Selfridge
Merrys، Sillerton جکسون، ون Newland و همسرش.
(نحوه گذشت زمان!
به نظر می رسد دیروز که او بهترین مرد، Newland) - و Olenska کنتس -
بله، من فکر می کنم که .... "خانم Welland بررسی پسرش در قانون
محبت.
"هیچ کس نمی تواند گفت، Newland، که شما و مه الن دادن زیبا ارسال کردن."
"آه، خوب، گفت:" خانم آرچر، "من درک می کنم در ماه مه مایل پسر عموی خود را به مردم بگویم
در خارج از کشور که ما کاملا وحشی نیست. "
"من مطمئن هستم که الن خواهد آن را درک است. او برای ورود به این صبح، به اعتقاد من.
این یک برداشت جذاب ترین آخرین کند.
شب قبل از قایقرانی است که معمولا خیلی دلتنگ کننده خانم Welland خوش ادامه داد.
آرچر تبدیل شده به سمت درب و مادرش در قانون به نام به او: "آیا در داخل و
جوانه زدن در جدول داشته باشند.
و اجازه نمی دهیم تایر ماه مه خود را بیش از حد است. "اما او تحت تاثیر قرار نمی شنوند، و دوباره پیدا میشدند
از پله ها به کتابخانه خود را.
اتاق او مانند لغات بیگانه تشکیل شده را به ادا و اصول مودب نگاه کرد؛
و درک او است که آن را بی رحمانه شده است tidied "بود و آماده شده است، توسط
توزیع عاقلانه خاکستر سینی و
جعبه های سدر، چوب، برای آقایان به سیگار شوید.
"آه، خوب،" او فکر کرد که، "طولانی آن را برای نیست -" و او به پانسمان و اتاق او رفت.
ده روز پس از خروج های مادام Olenska از نیویورک منتقل کرده است.
در طول آن ده روز آرچر تا به حال هیچ نشانه ای از او داشت، اما از که توسط منتقل
بازگشت کلید پیچیده شده در دستمال کاغذی، و به دفتر خود را در یک پاکت مهر و موم شده
در دست او خطاب می شود.
این تلافی به آخرین درخواست او ممکن است به عنوان یک حرکت کلاسیک در تفسیر
آشنا بازی، اما مرد جوان تصمیم گرفت تا آن را به معنی های مختلف می دهد.
او هنوز مبارزه در برابر سرنوشت خود را، اما او که قرار بود به اروپا، بود. و او
به شوهرش بازگشت.
هیچ چیز، بنابراین برای جلوگیری از به دنبال او بود و هنگامی که او گرفته بود.
گام غیر قابل فسخ، و به حال او ثابت کرد که آن را غیر قابل فسخ بود، او او اعتقاد داشت که
او را فرستاد، نه دور.
این اعتماد به نفس در آینده به او steadied بود تا نقش خود را در حال حاضر است.
او را از نوشتن به او و یا خیانت نگه داشته بود، با هر علامت یا عمل، بدبختی او
و ریاضت.
به او به نظر می رسید که در این بازی سکوت مرگبار بین آنها trumps هنوز در
دست خود را، و او منتظر است.
، وجود داشت با این حال، لحظه به اندازه کافی دشوار است برای تصویب، به عنوان هنگامی که آقای
Letterblair، روز پس از خروج خانم Olenska در، به بیش از برای او فرستاده بود
جزئیات بیشتر از این اعتماد که خانم منسون
Mingott خواست برای نوه خود را ایجاد کنید.
برای چند ساعت آرچر از نظر عمل با ارشد خود، همه را مورد بررسی قرار شده بود
در حالی که احساس مبهم است که اگر او مشورت کرده بود آن را برای برخی از دلایل دیگر بود
از یکی از های بارز cousinship خود را، و
که از پایان کنفرانس، آن را آشکار.
آقای Letterblair بود: "خب، خانم می تواند که it'sa آرایش زیبا را انکار کند،"
خلاصه، پس از منمن کردن بیش از یک خلاصه ای از حل و فصل است.
"در واقع من ملزم به درمان او شده است، خیلی سخاوتمندانه در تمام طول.
"دور تا دور؟" آرچر تکرار با لمس تمسخر.
"آیا به شما پیشنهاد شوهرش به او پول خود مراجعه کنید؟
ابروهای پر پشت آقای Letterblair رفت تا کسری از یک اینچ است.
"عزیزم آقا، قانون قانون است و پسر عموی همسر خود را تحت فرانسوی ازدواج کرده بود
قانون است. به فرض او می دانست آنچه که
بنا شده است. "
"حتی اگر او بود، چه اتفاقی افتاده است پس از آن - است."
اما آرچر متوقف است.
آقای Letterblair قلم، دسته خود را در برابر خود بزرگ بینی راه راه گذاشته بود، و
به دنبال کردن آن با بیان این فرض توسط آقایان فضیلت سالمندان
آرزو youngers خود را به درک که فضیلت است، مترادف با جهل نیست.
"من آقا عزیز، من هیچ را به رقیق کردن تجاوزات تعداد آرزو، اما - اما
طرف دیگر ...
من دست من را در آتش قرار داده ... خوب، که شده بود، وجود ندارد دختر یا زن برای توری حاشیه بافتن ... با
قهرمان جوان ... "آقای Letterblair قفل یک کشو و
کاغذ تاشده به سمت کماندار تحت فشار قرار دادند.
"این گزارش، در نتیجه از سوالات احتیاط ..."
و سپس به عنوان کماندار، از هیچ تلاشی در این مقاله به نگاه و یا به انکار
پیشنهاد، وکیل تا حدی با آنچه که در ادامه افزود: "من نمی گویم این قطعی،
شما را مشاهده و به دور از آن.
اما نی نشان می دهد ... و در کل آن را برجسته رضایت بخش برای تمام احزاب که
این راه حل محترمانه شده است رسیده است. "" اوه، برجسته، "آرچر موافقت، هل دادن
حمایت از ::.
یک یا دو روز بعد، در پاسخ به احضاریه ای از خانم منسون Mingott، روح خود را
عمیق تر شده بود محاکمه. او بانوی پیر افسرده را پیدا کرده و
زود رنج است.
"شما می دانید او را ترک؟" او در یک بار آغاز شد و بدون اینکه منتظر پاسخ خود را:
"اوه، آیا از من می پرسند که چرا! او به دلایل زیادی که من
فراموش شده همه آنها را.
اعتقاد شخصی من این است که او می تواند با خستگی روبه رو است.
در هر میزان که چه آگوستا و من دختر در قانون فکر می کنم.
و من نمی دانم که من در مجموع او را سرزنش.
Olenski'sa ارقه به پایان رسید، اما زندگی با او شده اند یک gayer معامله خوب
از آن را در خیابان پنجم است.
است، که نه خانواده که اعتراف: آنها فکر می کنم پنجم خیابان بهشت با RUE
د لا Paix پرتاب شوید. و فقیر الن، البته، هیچ تصوری از
رفتن به شوهرش.
او برگزار شد و بصورتی پایدار و محکم مثل همیشه در برابر آن است.
بنابراین او در پاریس به حل و فصل کردن با Medora احمق که ....
خوب، پاریس پاریس است و شما می توانید یک کالسکه وجود دارد به هیچ نگه.
اما او به عنوان همجنس گرا به عنوان یک پرنده بود، و من باید دلم براش تنگ شده. "
دو اشک، اشک خشک قدیمی، نورد گونه پف کرده خود را و از بین رفت
در abysses لطیفی روی سینه اش. "سوال من این است،" او نتیجه گرفت "که آنها
باید به من بیشتر زحمت.
من واقعا باید اجازه داده شود به هضم حریره من ... "
و او twinkled wistfully در آرچر.
آن شب بود، در بازگشت به خانه خود، که ممکن است قصد خود را از دادن اعلام کرد
شام خداحافظی به دختر عموی پدرش.
نام خانم Olenska بین آنها شده است از شب را
پرواز خود را به واشنگتن و Archer در همسرش با تعجب نگاه کرد.
"شام - چرا" او مورد بازجویی قرار.
رنگ آن افزایش یافته است. "اما شما می خواهم الن - من فکر کردم شما خواهم بود
. خوشحال "" این بدجور خوب - خود را از آن قرار دادن در آن
راه.
اما من واقعا نمی بینند - "" منظورم این است که برای این کار، Newland، "او گفت،
بی سر و صدا رو به افزایش و رفتن به میز او. "در اینجا دعوت همه نوشته شده است.
مادر به من کمک کرد - او موافق است که ما باید به ".
او متوقف شد، خجالت و هنوز لبخند بر لب، و آرچر به طور ناگهانی پیش از او دیدم
تصویر مجسم خانواده.
"اوه، همه حق است،" او گفت، به خیره با چشم unseeing در لیستی از مهمانان که
او را در دست خود قرار داده بود.
هنگامی که او را به طراحی اتاق قبل از شام وارد می شد به دولا شدن بیش از آتش سوزی و
تلاش برای هم محور سیاهههای مربوط به رایت در محیط عادت خود را از کاشی کاملا تر و تمیز.
لامپ های بلند همه روشن شد، و ارکیده آقای ون der Luyden آشکاری بوده است
دفع در جایگاه های مختلف پرسلن مدرن و نقره برجسته است.
خانم Newland آرچر، نقاشی، اتاق به طور کلی تصور می شد، یک موفقیت بزرگ است.
جعبهای که گل در ان سبز کرده و برای ارایش اطاق می گذارند طلایی بامبو، که در آن primulas ها و cinerarias بودند در نهایت ادب
تجدید مسدود دسترسی به پنجره سرخ مایل به قرمز (که در آن از مد افتاده می توانست
با ترجیح کاهش برنزی از زهره
از میلو) سفس و بازو در صندلی پارچه ابریشمی گل برجسته رنگ پریده به هوشمندانه کمی در مورد گروه بندی
که جداول مخمل خواب دار پر با اسباب بازی های نقره ای، حیوانات پرسلن و efflorescent تحت پوشش
قاب عکس، و بلند گلگون سایهدار
لامپ تا مانند گل های گرمسیری در میان کف دست به ضرب گلوله کشته است.
"من فکر نمی کنم الن تا به حال دیده این اتاق روشن، گفت:« ماه مه افزایش سرخ
از مبارزه او، و ارسال اطلاعات مربوط به او نگاه غرور بخشیدن.
انبرک برنج که او را در برابر طرف دودکش لبه پنجره رساند بود با سقوط کرد
تصادف که غرق پاسخ شوهرش و قبل از اینکه او می تواند آنها را آقای و بازیابی
خانم های van der Luyden شد اعلام شد.
مهمانان دیگر به سرعت به دنبال آن، برای آن شناخته شده بود که ون der Luydens دوست: به
شام خوردن در نهایت ادب است.
اتاق تقریبا کامل بود، و آرچر در نشان دادن به خانم Selfridge حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغول شد
کوچک بسیار varnished Verbeckhoven "مطالعه گوسفند" که آقای Welland بود
ماه مه برای کریسمس، هنگامی او مادام Olenska را در کنار خود داده شده است.
او بیش از حد رنگ پریده بود، و رنگ پریدگی او موهای تیره خود چگال تر و سنگین تر به نظر می رسد
تر از همیشه.
شاید، یا این واقعیت که او چندین ردیف مهره کهربا در مورد او زخم شده بود
گردن، او ناگهان به یاد Mingott الن کمی او با رقصید بود
احزاب کودکان، هنگامی که Medora منسون اولین بار او را به نیویورک آورده.
مهره کهربا را به رنگ خود در تلاش بودند، یا لباس خود را شاید
زشت: چهره او نگاه lustreless و تقریبا زشت است، و او آن را به عنوان دوست داشتم هرگز
او که در آن دقیقه انجام داد.
دست خود را ملاقات نمود، و او را شنید، به او می گویند: "بله، سفر می کنیم فردا در
روسیه - "و پس از آن سر و صدا بی معنی باز کردن درب وجود دارد، و پس از
صدای فاصله ماه مه: "Newland!
شام که اعلام شده است. آیا شما لطفا به الن؟ "
مادام Olenska دست خود را در بازوی خود را قرار دهید، و او متوجه شد که دست ungloved شد، و
به یاد او چگونه چشمان خود را بر روی آن ثابت نگه داشته شب که او با او نشسته بود
کمی بیست و سوم خیابان طراحی اتاق.
همه زیبایی که صورت خود را رها کرده بود، به نظر می رسید که در دراز مدت پناه گرفته
انگشتان رنگ پریده و و پنجه های کمرنگ dimpled در آستین او را، و او با خود گفت: «اگر
تنها به دست او باز هم باید به او را دنبال - "
فقط در سرگرمی های ظاهرا به بازدید کننده یک "خارجی" ارائه شده بود که خانم
های van der Luyden می تواند کاهش که در سمت چپ میزبان خود قرار داده رنج می برند.
این واقعیت از خانم Olenska "خارجی" به سختی می تواند بیشتر ماهرانه بوده است
از این ادای احترام خداحافظی تاکید کرد و خانم های van der Luyden پذیرفته شده خود را
جابه جایی با خوش رویی که بدون شک به عنوان به تصویب خود را ترک کردند.
چیزهای خاصی که تا به حال که باید انجام شود وجود دارد، و اگر انجام شده در انجام سخاوتمندانه
و بطور کامل و یکی از این کد جدید در نیویورک، این تجمع قبیله ای
در اطراف خویش از قبیله حذف شود.
هیچ چیز بر روی زمین وجود دارد که Wellands و Mingotts آن کار را نمیکردم
اعلام محبت قطعی خود را برای Olenska کنتس اکنون که عبور خود را
برای اروپا مشغول بود، و آرچر، در
سر میز خود نشسته به تحسین آمیز در فعالیت های untiring سکوت که با او
محبوبیت بازیابی شده بود، نارضایتی علیه او خاموش، گذشته خود را
countenanced، و او حاضر به تایید خانواده تحت تابش قرار گرفتند.
خانم های van der Luyden او با خیرخواهی کم که نزدیکترین او بود درخشید
رویکرد به صمیمیت، و آقای ون der Luyden، از صندلی خود را در حق، بازیگران
پایین نگاه جدول به سادگی در نظر گرفته شده برای
توجیه همه carnations های او از Skuytercliff فرستاده بود.
آرچر، که به نظر می رسید به کمک در صحنه در یک حالت از imponderability عجیب و غریب، به عنوان
اگر او در جایی میان لوستر و سقف شناور، در هیچ چیز تعجب بسیار
سهم خود را در مجموعه مقالات.
همانطور که نگاه خود را از یکی از متین به خوبی تغذیه چهره خود را به دیگری سفر او را دیدم
به دنبال بی ضرر مردم بر می بوم، پشت به عنوان یک گروه گنگ هستند
توطئه گران، و خود را و رنگ پریده
زن در سمت راست خود را به عنوان مرکز توطئه خود را.
و سپس آن را بر او آمد، در فلش قریب به اتفاق از gleams بسیاری از شکسته، که تمام
از آنها او و مادام Olenska عاشقان، دوستداران در مفهوم افراطی عجیب و غریب
واژگان "خارجی".
او حدس زد خود را، برای ماه ها، مرکز بی شماری در سکوت
مشاهده چشم و با صبر و حوصله گوش دادن گوش او را درک که، با استفاده هنوز
به او ناشناخته است، جدایی بین
خود و شریک گناه خود را به دست آورد و که در حال حاضر تمام قبیله شده بود،
در مورد همسرش در فرض ضمنی که هیچ کس ندیده بسیج،
هرگز تصور هر چیزی، و این که
به مناسبت سرگرمی بود به سادگی میل طبیعی می آرچر را به
مرخصی مهربان دوست و پسر عموی او.
راه: راه تازه ای قدیمی نیویورک گرفتن زندگی "بدون تجمع خون"
افرادی که رسوایی مخوف بیش از بیماری، که نجابت را بالاتر از شجاعت قرار داد،
و که در نظر گرفته که هیچ چیز بیشتر بود
از "صحنه"، به جز رفتار از کسانی که باعث به آنها بد تربیت شده.
همانطور که این افکار هر یک از دیگری در ذهن خود موفق آرچر احساس یک زندانی در
مرکز اردوگاه مسلحانه.
او در مورد جدول نگاه کردم، و حدس زده را در inexorableness captors او از
تن که در آن، بیش از مارچوبه از فلوریدا، آنها با بیوفورت خرید و فروش شد
و همسرش.
او فکر کرد که: "این به من نشان می دهد،"، "آنچه برای من اتفاق می افتد - و حس مرگ
برتری مسئله و قیاس بیش از اقدام مستقیم، و از سکوت بیش از راش
کلمات، در او به مانند درب طاق خانواده را بسته است.
او خندید، و مبهوت خانم های van der Luyden چشم را ملاقات کرد.
"شما فکر می کنم آن خنده دار است؟" او با لبخند باریکش گفت.
"البته ایده ضعیف رجینا باقی مانده در نیویورک سمت مضحک خود، من
فرض کنید "و آرچر گفتم:" البته ".
در این مرحله، او آگاه شد که همسایه مادام Olenska، بوده است.
درگیر برای برخی از زمان با بانوی حق خود است.
در همان لحظه او را دیدم که ممکن است، serenely بین آقای ون der مسند نشانده
Luyden و آقای Selfridge حالیکه به بازی "چرخ چرخ"، یک نگاه سریع به پایین میز ریخته بود.
این بود آشکار است که میزبان و خانم در حق او نمی تواند از طریق بنشیند
وعده غذایی کامل در سکوت. او به خانم Olenska تبدیل شده است، و رنگ پریده اش
لبخند او را ملاقات نمود.
"اوه، آیا اجازه دهید آن را از آن،" به نظر می رسید.
"آیا شما از سفر خسته کننده؟" او در صدایی که او را آن شگفت زده پرسید:
طبیعی، و او پاسخ داد که، بر خلاف انتظار، او به ندرت سفر کرده بودند با
کمتر ناراحتی.
"مگر می دانید، حرارت وحشتناک در قطار،" او اضافه شده است؛ و او اظهار داشت که او
نمی خواهد از آن سختی خاص در کشور او به رنج می برند.
"من، هرگز او را با شدت اعلام کرد،" بیشتر تقریبا منجمد شده بود از یک بار، در ماه آوریل، در
قطار میان کاله و پاریس است. "
او گفت که او جای تعجب نیست، اما اظهار داشت که، بعد از همه، همیشه می تواند حمل
فرش اضافی، و هر شکلی از سفر به سختی خود را به که او ناگهان
بازگشت که به گمان او همه آنها را از هیچ
حساب با متبرک شدن مقایسه شده است.
او تغییر رنگ، و او اضافه کرد، ناگهان صدای او در زمین در حال افزایش: "منظورم این است که برای انجام یک
بسیاری از سفر خودم را قبل از اینکه طولانی است. "
لرزش عبور چهره اش، و با تکیه به مکتوبات الکترونیکی Reggie، او گریه می کند: "من می گویند،
Reggie، چه چیزی شما را به یک سفر به دور جهان گفت: در حال حاضر، در ماه آینده، منظورم؟
من بازی اگر شما - که در آن خانم Reggie لوله کشی که او نمی تواند فکر می کنم از
اجازه Reggie بروید تا پس از مارتا واشنگتن بال او برای
پناهندگی کور در هفته عید پاک، و او را
شوهر placidly تصریح کرده است که در آن زمان او را باید تمرین برای
بین المللی چوگان مطابقت داشته باشد.
اما آقای Selfridge حالیکه به بازی "چرخ چرخ" عبارت افتاده بود "دور دنیا"، و داشتن یک بار
دور جهان خود را در بخار آب، قایق بادبانی، او از فرصت به ارسال
جدول چند آیتم قابل توجه در مورد shallowness از بنادر مدیترانه ای است.
اگرچه، بعد از همه، او افزود: اما به هیچ وجه مهم نیست، برای زمانی که شما آتن دیدهام و
Smyrna و قسطنطنیه، چه چیز دیگری وجود دارد؟
و خانم حالیکه به بازی "چرخ چرخ" گفت که او می تواند بیش از حد سپاسگزار دکتر Bencomb را برای داشتن ساخته شده
آنها قول می دهم به ناپل به حساب تب.
"اما شما باید سه هفته به هند را به درستی انجام دهد، شوهر او را تصدیق کرد، مشتاق
تصور کرده اند که او هیچ جهان پوچ، شخص چابک و پرکار بود.
و در این نقطه خانمها به طراحی اتاق بالا رفت.
در کتابخانه، به رغم حضور به میزان، لارنس Lefferts به غالب است.
بحث، به طور معمول، تا به حال نوسان در اطراف به Beauforts، و حتی آقای ون der Luyden
و آقای Selfridge حالیکه به بازی "چرخ چرخ"، نصب شده در بازوی افتخاری، ریاست تلویحا محفوظ است
آنها، متوقف به گوش دادن به سخنرانی تند وانتقادی مرد جوان.
بود هرگز Lefferts های بنابراین در احساسات که مردانگی مسیحی را زر و زیور اراستن فراوان یافت. بسیاری
بلند کردن حرمت خانه.
خشم وام به او فصاحت داغدار، و آن را روشن بود که اگر دیگران
مثال او، و عمل به او صحبت کرد، جامعه می توانست هرگز ضعیف
به اندازه کافی برای دریافت یک تازه بدوران رسیده خارجی
بیوفورت - نه، آقا، حتی اگر او می خواهم یک ون der Luyden یا Lanning ازدواج کرده به جای آن از
دالاس.
و چه فرصت وجود داشته است، Lefferts wrathfully سوال است، خود را
ازدواج به مانند یک خانواده به عنوان Dallases، اگر او در حال حاضر نمی wormed خود را
راه را به خانه های خاص، به عنوان افرادی مانند
خانم Lemuel Struthers در پی خود را به کرم خودمانی مدیریت؟
اگر جامعه تصمیم به باز کردن درهای خود را به زنان مبتذل آسیب بزرگ نیست، هر چند
افزایش تردید بود، اما یک بار آن را در راه تحمل مردان از منشا مبهم
و ثروت آلوده پایان فروپاشی کل بود - و در هیچ زمان از راه دور.
"اگر همه چیز در این سرعت،" Lefferts thundered، به دنبال مانند یک پیامبر جوان
لباس پوشیدن و پول، و بود که سنگسار نشده است، "ما باید فرزندان ما مبارزه با
دعوت به خانه کلاهبرداران، و ازدواج حرومزاده بیوفورت ".
"آه، من می گویم - رسم آن خفیف!
Reggie مکتوبات الکترونیکی و Newland جوان اعتراض کرد، در حالی که آقای Selfridge حالیکه به بازی "چرخ چرخ" نگاه واقعا
احساس خطر، و بیان درد و انزجار مستقر آقای ون der را Luyden
حساس به چهره است.
"آیا او هر؟ گریه:" آقای Sillerton جکسون، سیخ زنی تا گوش کرد و در حالی که
به سعی Lefferts، به نوبه خود این سوال را با خنده، نجیب زاده های قدیمی twittered به
گوش آرچر: "دگرباشان جنسی، آن دسته از همراهان که همیشه مایل تا همه چیزو درست است.
مردم که بدترین آشپز همیشه به شما گفتن که در حال مسموم
آنها شام خوردن بیرون.
اما من می شنوم با فشار دادن دلایل زخم زبان دوست لارنس: - ماشین تحریر
در این زمان، من درک می کنم ... "
بحث گذشته آرچر مانند برخی از رودخانه بی معنی در حال اجرا و در حال اجرا به خاطر جاروب
نمی دانستم به اندازه کافی برای متوقف کردن. او، در چهره او، عبارات را دیدم
علاقه، سرگرمی و حتی نشاط.
او به خنده مردان جوان را گوش و به ستایش از مادیرا آرچر،
که آقای ون der Luyden و آقای حالیکه به بازی "چرخ چرخ" روی ملاحظه جشن شد.
از طریق آن dimly آگاهی از نگرش کلی دوستی به سوی او
خود را، تا اگر گارد زندانی او احساس خود را به تلاش برای نرم کردن
اسارت خود را و ادراک افزایش عزم پرشور خود آزاد باشند.
در طراحی اتاق، جایی که آنها در حال حاضر خانمها پیوستند، او با پیروزی می
چشم ها، و خواندن در آنها این اعتقاد که همه چیز "رفته" بود زیبا.
او از طرف مادام Olenska را افزایش، و بلافاصله خانم ون گردد Luyden beckoned
دومی برای یک کرسی در مبل طلایی که در آن او throned.
از خانم Selfridge حالیکه به بازی "چرخ چرخ با مته سوراخ در سراسر اتاق به آنها ملحق شد، و آن را به آرچر روشن
که در اینجا نیز توطئه توانبخشی و نابود شد
در.
سازمان سکوت برگزار شد که در دنیای کوچک خود را با هم برای قرار دادن مشخص شد
خود را در سابقه برای یک لحظه هرگز مورد پرسش قواعد متداو ل و مرسوم رفتار و اداب سخن مادام
رفتار Olenska، یا کامل داخلی سعادت آرچر.
همه این افراد مهربان و بی شفقت قاطع در تظاهر به درگیر شدند
یکدیگر است که آنها تا به حال نشنیده باشد، مشکوک، و یا حتی تصور که ممکن است،
حداقل اشاره به خلاف و از این
بافت استادانه درست شده دورویی متقابل آرچر یک بار دیگر رها این واقعیت است که
نیویورک معتقد بودند او را به عاشق خانم Olenska را.
او گرفتار زرق و برق پیروزی در چشم همسرش، و برای اولین بار
قابل درک است که او مشترک این باور است.
این کشف خنده شیاطین درونی که برای چندمین بار از طریق تمام خود را roused
تلاش ها برای بحث در مورد توپ مارتا واشنگتن با خانم مکتوبات الکترونیکی Reggie و کمی
خانم Newland و به همین ترتیب شب جاروب،
در حال اجرا و در حال اجرا مانند یک رودخانه بی معنی که در نمی دانم چگونه برای متوقف کردن.
در طول او را دیدم که خانم Olenska و افزایش یافته بود و خداحافظی.
او می دانست که در یک لحظه او را رفته و سعی کردم به یاد داشته باشید آنچه که او در حال
در شام به او گفت: اما او می تواند یک کلمه تنها آنها رد و بدل شده بود را به خاطر آورید.
او رفت تا بقیه شرکت ساخت یک دایره در مورد او، او به عنوان پیشرفته.
دو زن جوان در آغوش گرفت دست ها و سپس به جلو خم شده و دختر عموی پدرش را بوسید.
"بدیهی است میزبان ما این است که بسیار های handsomer از این دو،" آرچر شنیده Reggie
مکتوبات الکترونیکی در کمرنگ به جوان خانم Newland می گویند و او به خاطر در بیوفورت
استهزاء درشت در زیبایی بی فایده است.
لحظه ای بعد، او را در سالن بود، قرار دادن ردای خانم Olenska را در مورد شانه اش.
از طریق تمام سردرگمی خود را از ذهن او سریع به حل و فصل برگزار شده بود به چیزی
که ممکن است ترساندن و یا مزاحم او.
با اعتقاد به اینکه هیچ قدرتی در حال حاضر می تواند او را از هدف خود او قدرت پیدا کرده بود
اجازه بدهید اتفاقات به خود شکل آنها خواهد بود.
اما او به عنوان، مادام Olenska به سالن به دنبال او با گرسنگی ناگهانی فکر
برای یک لحظه تنهایی با او در درب کالسکه او.
"آیا حمل خود را در اینجا از او پرسید: و در آن لحظه خانم های van der Luyden، که بود
شکوه را به sables او قرار داده، به آرامی گفت: "ما در حال رانندگی عزیز
خانه الن.
قلب آرچر را به یک حرکت تند و سریع، خانم Olenska، clasping عبا و طرفداران خود را با
از یک سو، برگزار شد از سوی دیگر به او. "خداحافظی" او گفت.
"خداحافظی - اما من باید به شما به زودی در پاریس، او با صدای بلند جواب داد: - آن را به او به نظر می رسید
که او آن را فریاد زد. "اوه،" او زمزمه، "اگر شما و مه
می آیند -
آقای ون der Luyden پیشرفته بازوی خود را به او بدهد، و آرچر تبدیل به خانم های van der
Luyden.
برای لحظه ای، در تاریکی مواج در داخل کالسکه کروکی بزرگ، او را گرفتار تار
بیضی چهره، چشم ها درخشان پیوسته - و او رفته بود.
او رفت تا مراحل او گذشتند لارنس Lefferts با همسرش.
Lefferts میزبان خود را با آستین گرفتار، طراحی گرترود عبور.
"من می گویم، قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ: ذهن شما فقط اجازه دادن به آن درک شود که من با شما غذا
در باشگاه فردا شب؟ سپاس ها بسیار است، شما را آجر قدیمی!
خوب شب. "
"این به زیبایی، آن را نه؟" مه را مورد پرسش از آستانه
کتابخانه موجود است. کمانداران خود را با شروع roused.
همانطور که به زودی به عنوان، کالسکه گذشته را از شما دور رانده بودند، او به کتابخانه آمده بود و
بسته خود را در، با این امید که همسر او، که هنوز درنگ زیر بروید
مستقیما به اتاق خود.
اما ایستاده وجود دارد، کم رنگ و کشیده، با این حال انتشار انرژی ساختگی از کسی که
فراتر از خستگی منتقل می شود. "من می آیند و صحبت آن را بیش از او پرسید:".
"البته، اگر شما می خواهم.
اما شما باید بدجور - خواب "" نه، من خواب آلود نیست.
من باید می خواهم با شما نشسته است. "" خیلی خوب، "او گفت، هل دادن صندلی خود را
در نزدیکی آتش.
او نشست و او صندلی خود را از سر گرفت، اما نه برای مدت طولانی صحبت کرد.
در طول آرچر ناگهان آغاز شد: "از آنجا که شما خسته هستید نمی کند، و می خواهم به بحث وجود دارد.
من باید به شما بگویم.
من به شب دیگر تلاش کرد - او در او نگاه کرد به سرعت.
"بله عزیزم. چیزی در مورد خودتان؟ "
"درباره خودم.
شما می گویید که شما خسته هستید: خوب، من هستم. به طرز وحشیانه ای خسته ...
او در یک لحظه تمام اضطراب مناقصه ها و مزایده بود. "آه، من دیده ام، Newland!
شما بوده ام wickedly پرکار و همیشه مشغول -
"شاید که. به هر حال، من می خواهم یک استراحت -
"شکسته؟ برای دادن قانون است؟ "
"برای از بین برود، در هر حال - در یک بار.
در یک سفر طولانی، هرگز دور - دور از همه چیز - "
او متوقف شد، آگاه است که او در تلاش خود شکست خورده بود به صحبت می کنند و با بی تفاوتی
از مردی که مشتاق تغییر است، و در عین حال بیش از حد خسته به از آن استقبال شده است.
. آنچه که او می خواهد، وتر از اشتیاق ارتعاش.
"دور از همه چیز -" او تکرار است. "زمانی که تا کنون؟
که در آن، به عنوان مثال؟ "پرسید.
"اوه، من نمی دانم. هند - ژاپن "
او ایستاد، و او با سر خمیده نشسته، چانه خود را در دست خود لبه پنجره رساند، او احساس خود را
گرمی و fragrantly معلق در هوا بر او.
"تا آنجا که که؟ اما من می ترسم شما می توانید عزیزم ... "او گفت:
در صدای لرزان است. "مگر آنکه شما من را با شما را."
و سپس، همانطور که او سکوت کرده بود، او در رفت، در زنگ های بسیار واضح است به طور هموار و سخت تن به تن است که هر
مانند یک چکش کوچک در مغز او هجا جداگانه شنود گذاشته: "این است که، اگر
پزشکان به من اجازه رفتن به ... اما من ترس آنها خواهد شد.
برای تو، Newland، من مطمئن از این صبح چیزی را که من بوده ام بوده است
اشتیاق و امید -
او با خیره نگاه کردن بیمار به او نگاه کرد، و او غرق کردن، تمام شبنم و گل رز و پنهان
او در مقابل زانو خود را با آن روبرو هستند. "اوه، عزیز من،" او گفت، نگه داشتن او را به او
در حالی که دست سرد او را نوازش موهایش.
یک وقفه طولانی، وجود دارد که شیاطین درونی با خنده گوش خراش پر و سپس
مه خودش از اسلحه خود را آزاد و از جا برخاست.
"شما حدس می زنم -"
"بله - من نه. که شده است، البته من امیدوار -
آنها در یکدیگر را برای یک لحظه نگاه کرد و دوباره خاموش افتاد و پس از آن، چرخش خود را
چشم از مخصوص اوست، از او پرسید: ناگهان: "آیا به شما گفته هر کس دیگری؟
"تنها مادر و مادر خود را."
او متوقف شد، و سپس افزود: با عجله، گرگرفتگی خون به پیشانی او: "این
- و الن. شما می دانید من به شما گفت می خواهم یک بحث طولانی بود
یک بعد از ظهر - و چگونه عزیز که او به من بود ".
"آه - گفت:" آرچر، توقف قلب او. او احساس کرد که همسرش او را به تماشای
مشتاقانه. "آیا گفتن من اولین بار او را ذهن شما،
Newland؟ "
"ذهن؟ چرا من؟ "
او آخرین تلاش خود را به جمع آوری است. "اما بود که دو هفته پیش بود؟
من فکر کردم شما گفت که شما تا امروز مطمئن بود. "
رنگش سوخته عمیق تر، اما او نگاه خود را برگزار کرد.
"نه، من مطمئن بود نه پس از آن - اما من به او گفتم که.
و تو از من درست شد! "او بانگ زد، چشمان آبی خود را مرطوب با پیروزی است.
>
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXXIV.
Newland آرچر در جدول نوشتن در کتابخانه خود را که در شرق خیابان سی و نهم نشست.
او فقط از پذیرش رسمی بزرگ برای افتتاح جدیدی رو
گالری در موزه متروپولیتن، و عینک از این فضاهای بزرگ شلوغ
با غنایم سنین، که در آن
ازدحام از مد را از طریق مجموعه ای از علمی فهرست منتشر
گنجینه، به طور ناگهانی در بهار زنگ زده از حافظه فشرده است.
شنید: "چرا، این، یکی از اتاق های قدیمی Cesnola استفاده می شود،" و برخی از گفت و
فورا همه چیز در مورد او از میان رفت، و او نشسته بود به تنهایی بر روی چرم سخت
دیوان در برابر رادیاتور، در حالی که کمی
رقم در ردای بلند جامهای که از پوست خوک ابی بدوزند دور پایین ویستا meagrely نصب شده قدیمی نقل مکان کرد
موزه.
چشم انداز roused میزبان از انجمن های دیگر، و او نشسته و به دنبال جدید
چشم در کتابخانه است که برای بیش از سی سال، صحنه انفرادی خود بوده است
شباهت و تمام confabulations خانواده.
این اتاق که در آن بسیاری از چیزهای واقعی زندگی خود را به حال اتفاق افتاده بود.
همسرش وجود دارد، نزدیک به بیست و شش سال پیش بود، به او، شکسته سرخ
بیان غیر مستقیم است که باعث شده اند زنان جوان از نسل جدید به لبخند،
خبری که او بود که یک کودک؛
فرزند ارشد پسر خود، دالاس، وجود دارد خیلی ظریف به کلیسا.
چله زمستان، با دوست قدیمی خود را به اسقف نیویورک، فراوان شده بودند تعمید
اسقف با شکوه غیر قابل تعویض، تا زمانی غرور و زیور اسقف نشین خود را.
دالاس اول وجود دارد در سراسر طبقه فریاد مبهوت "پدر" در حالی که ماه مه و
پرستار خندید پشت درب وجود دارد فرزند دوم خود، مری (که خواهم شد او
مادر)، نامزدی او را اعلام کرده بود
dullest ترین و قابل اعتماد بسیاری از پسران Reggie مکتوبات الکترونیکی آرچر و در آنجا شده بود
خود را از طریق حجاب عروسی خود را بوسید قبل از آنها به موتور بود که به رفت
حمل آنها را به کلیسای گریس - در جهان
که در آن همه چیز بر اساس آن را به reeled "عروسی کلیسای گریس"
نهاد بدون تغییر باقی ماند.
در کتابخانه آن بود که او و ممکن است همیشه مورد بحث بود که در آینده از
کودکان: مطالعات انجام شده از دالاس و جوان، بیل برادر خود را علاج ناپذیر مریم
بی تفاوتی نسبت به "موفقیت"، و
شور و شوق برای ورزش و بشردوستانه، و گرایش مبهم نسبت به "هنر" که تا به حال
در نهایت دالاس بی قرار و کنجکاو در دفتر افزایش نیویورک فرود آمد
معمار.
مردان جوان در حال حاضر آزادی فروش خود را از قانون و کسب و کار و
مصرف تمام انواع چیزهای جدید.
اگر آنها در سیاست های دولت یا اصلاحات شهرداری جذب نمی شد، شانس بودند که
آنها برای رفتن به باستان شناسی آمریکای مرکزی، معماری و یا چشم انداز
مهندسی؛ مصرف مشتاق و آموخته
علاقه به ساختمان های قبل از انقلاب از کشور خود را، مطالعه و انطباق
انواع گرجستان، و اعتراض به استفاده بی معنی از کلمه "مستعمرات است."
هیچ کس امروزه خانه های "استعمار" به جز grocers میلیونر از
حومه.
اما مهمتر از همه - گاهی اوقات آرچر آن را بالاتر از همه قرار داده - آن را در آن کتابخانه بود که
فرماندار نیویورک، از پایین آمدن از آلبانی یک شب که به ناهار خوردن و صرف
شب، به میزبان خود تبدیل شده بود، و گفت،
کوبیدن مشت گره کرده خود را بر روی میز و gnashing خود را چشم و عینک: "قطع
حرفه ای سیاستمدار! تو نوع انسان این کشور می خواهد،
آرچر.
اگر با ثبات است که تا کنون تمیز، مردان مثل شما رو به من قرض بدهید و دست در
تمیز "" مردان مثل شما - "چگونه آرچر پروتئین در برابر در
عبارت
چگونه مشتاقانه او در تماس افزایش یافته بود.
این انعکاسی از حق درخواست تجدید نظر ند Winsett به رول، آستین خود را بالا و پایین را به بود
سرگین، اما صحبت مردی است که مجموعه ای از نمونه ای از ژست، و احضار که
به دنبال او بود غیر قابل مقاومت.
آرچر، او به عنوان نگاه به عقب، مطمئن بود که مردان مانند خود کشور خود
مورد نیاز، حداقل در خدمت فعال که تئودور روزولت بود اشاره کرد و در
واقع بود، به همین دلیل فکر می کنم آن را نداشت،
او پس از یک سال در مجمع امور خارجه شده بود دوباره انتخاب می شوند، و کاهش یافته بود
خوشبختانه به مبهم اگر کار مفید شهری، و از آن دوباره به
نوشتن مقاله های گاه به گاه در یکی از
هفته نامه اصلاح طلب که سعی داشتند به لرزش کشور از بی تفاوتی آن.
به دنبال کمی به اندازه کافی بود، اما هنگامی که او به آنچه که به یاد مردان جوان
نسل خود و مجموعه خود را به جلو نگاه کرده بود - شیار باریک پول گیری،
ورزش و جامعه است که چشم انداز خود را به حال
محدود شده است - حتی سهم کوچک خود را به دولت جدید از چیزهایی به نظر می رسید، به دفعات مشاهده شده:
هر آجر شمارش در یک دیوار ساخته شده است.
او در زندگی عمومی انجام داده بود، او همواره از طبیعت متفکرانه و
ناشی، اما او چیزهای بالا به تامل، همه چیز عالی به لذت بودند؛
و دوستی یک مرد بزرگ به قدرت و غرور اش است.
او، در کوتاه مدت بوده است، آنچه که مردم شروع به تماس یک شهروند خوب است. "
در نیویورک، برای چندین سال گذشته، هر جنبش جدید، بشردوستانه، شهری و یا
هنری، از نظر او گرفته بود و می خواست نام خود را.
مردم گفتند: "بخواهید آرچر" هنگامی که یک سوال از شروع مدرسه برای اولین بار وجود دارد
فلج کودکان، سازماندهی مجدد موزه هنر، تاسیس باشگاه Grolier،
افتتاح کتابخانه جدید، یا شروع یک جامعه جدید از موسیقی مجلسی.
روز خود را کامل، و آنها آبرومندانه پر شدند.
او تصور آن یک مرد باید برای پرسیدن بود.
چیزی می دانست او از دست رفته بود: گل زندگی است.
اما او از آن در حال حاضر به عنوان یک چیز دست نیافتنی و غیر محتمل است که به فکر
repined مانند نومید شده است چرا که تا به حال جایزه اول را کشیده
در قرعه کشی.
یک صد میلیون بلیط در قرعه کشی او وجود دارد، و تنها یک جایزه وجود دارد؛
شانس قطعا در برابر او بوده است.
وقتی که او از الن Olenska فکر انتزاعی، serenely، به عنوان یکی ممکن است فکر می کنم
برخی از معشوق خیالی در یک کتاب یا یک تصویر: او کامپوزیت تبدیل شده بود
چشم انداز از همه که او تا به حال از دست رفته.
این دیدگاه، ضعیف و شکننده آن گونه که بود، او را از فکر زنان دیگر نگه داشته بود.
او یک شوهر وفادار نامیده می شد بوده است و هنگامی که ممکن است به طور ناگهانی جان خود را از دست داده اند -
توسط پنومونی عفونی که از طریق آن او بود nursed، جوانترین خود را انجام
کودک - او صادقانه سوگواری او.
سال های طولانی مدت آنها با هم به او نشان داده بود که آن را آنقدر مهم نیست اگر ازدواج
وظیفه کسل کننده بود، تا زمانی که آن را حفظ شأن و منزلت وظیفه: lapsing از آن،
نبرد صرف از اشتهای زشت شد.
در مورد او، او افتخار گذشته خود را، و برای آن سوگواری است.
پس از همه، در راه خوب وجود دارد.
به چشم او، و دور اتاق - توسط دالاس با زبان انگلیسی انجام می شود
mezzotints، کابینت چیپندیل، بیت های انتخاب شده به رنگ آبی و سفید و خوش سایهدار
لامپ برق - برگشتم به قدیمی
Eastlake جدول نوشته شده است که او شده بود، هرگز حاضر به تبعید، و برای اولین بار او را
عکسی از ماه مه، که هنوز هم جایگاه خود را در کنار جای قلم و دوات خود را نگه داشته است.
او وجود دارد، بلند، دور نهفته و پر بید، در یکجور پارچه پشت نما که از ان جامههای زنانه و پرده درست میکنند رسمی خود و
لگهورن زدن، او را در زیر درختان پرتقال در باغ رسالت دیده بود.
هرگز کاملا در همان ارتفاع، و او را دیده بود و در آن روز، پس او باقی مانده بود
هنوز بسیار پایین تر از آن هرگز: سخاوتمند، وفادار، با نشاط، اما فاقد در داشتن تخیل
ناتوان از رشد، که جهان
و جوانان خود را به قطعات آن سقوط کرده اند و به بازسازی خود شده و بدون نیاز خود را همیشه بودن
از این تغییر آگاه است. این کوری روشن و سخت خود نگه داشته بود
فوری افق ظاهرا نخورده.
عدم صلاحیت او از به رسمیت شناختن تغییر فرزندان خود را پنهان کردن نظرات خود را از او به عنوان
آرچر پنهان خود، وجود داشته است از همان ابتدا، تظاهر مشترک از هر دری سخنی،
نوع ریاکاری خانواده بی گناه، که در آن
پدر و بچه ها ناخودآگاه همکاری بود.
و او فکر جهان را به محل خوبی، پر از توام با عشق و هماهنگ، جان خود را از دست داده اند
خانوار مانند خود او استعفا داد، و آن را ترک چرا که او مطمئن بود که،
هر چه اتفاق افتاده، Newland ادامه خواهد داد
تلقین کردن در دالاس اصول و تعصبات که او شکل گرفته بود
زندگی پدر و مادر، و آن به نوبه خود (زمانی که Newland به دنبال او) دالاس انتقال می
اعتماد مقدس به بیل کوچک است.
و مریم او از خود او مطمئن بود.
بنابراین، پس از بیل کمی از قبر ربوده، و زندگی خود را در این تلاش،
او رفت تا به جای او contentedly در طاق آرچر در سنت مارک، که در آن خانم
آرچر در حال حاضر ذخیره کردن ایمن از وحشتناک
"روند" که دخترش در قانون تا به حال حتی هرگز آگاه می شوند.
ایستاده بود روبروی پرتره ماه مه در یکی از دخترش است.
مکتوبات الکترونیکی مری بود، به عنوان بلند و عادلانه به عنوان مادر خود را، اما بزرگ waisted، تخت chested و
به کمی slouching، به عنوان مد تغییر مورد نیاز است.
شاهکارهای توانا مریم مکتوبات الکترونیکی از ورزشکاری می توانست نشده است با انجام
بیست اینچ کمر که ارسی می آرچر در لاجوردی تا به راحتی انجامید.
و تفاوت نمادین به نظر می رسید، زندگی مادر از نزدیک به عنوان محاصره کردن بوده است
رقم خود.
مریم، که کمتر مرسوم بود، و نه بیشتر هوشمند، در عین حال رهبری یک زندگی بزرگتر و
برگزار نمایش مقاوم است. خوب بود در نظم جدید نیز وجود دارد.
کلیک تلفن، و آرچر، چرخش عکس، unhooked
فرستنده در آرنج خود را.
تا چه حد آنها را از روز بود که پاها از پسر رسول برنج، دکمههای
تنها وسیله نیویورک از ارتباطات سریع شده بود!
"شیکاگو شما می خواهد."
آه - باید آن را از راه دور از دالاس، که به شیکاگو فرستاده شده توسط شرکت خود را به
بحث در بیش از طرح کاخ Lakeside آنها برای ساختن یک میلیونر جوان
با ایده های.
این شرکت همیشه دالاس در errands فرستاد.
"هی، پدر - بله: دالاس. من می گویم - نظر شما در مورد قایقرانی بر روی احساس
چهارشنبه؟
Mauretania: بله، چهارشنبه آینده است که تا کنون است. مشتری ما می خواهد در برخی از ایتالیایی
باغ قبل از هر چیز ما را حل و فصل، و من بر روی قایق بعد به سرمازدگی خواسته است.
من در اول ماه ژوئن - "صدای شکست را شاد آگاهانه
خنده - "بنابراین ما باید زنده نگاه کنید. من می گویم، بابا، من می خواهم به کمک شما نمی آیند ".
دالاس به نظر می رسید به صحبت کردن در اتاق صدا بود به عنوان نزدیک و طبیعی به عنوان اگر
او شده است lounging در مورد علاقه اش را بازو در صندلی آتش.
حقیقت معمولا نه تعجب آرچر، از راه دور
تلفن به عنوان یک موضوع البته به عنوان روشنایی الکتریکی و پنج روزه تبدیل شده
سفرهای اقیانوس اطلس.
اما خنده ترساندن او، آن را هنوز هم فوق العاده که در سراسر همه کسانی که به نظر می رسید
مایل ها و مایل کشور - جنگل، رودخانه، کوه، دشت، شهر های خروشان و پر مشغله
بی تفاوت میلیون - خنده دالاس
قادر گفت: "البته، هر آنچه که اتفاق می افتد، من باید در اول،
چون من فانی بیوفورت و پنجم ازدواج می شود. "
صدا دوباره شروع شد: "فکر می کنم آن را بیش از؟
نه، آقا: یک دقیقه است. تو می گویند بله.
چرا که نه، من می خواهم بدانم؟ اگر شما می توانید ادعا دلیل یک - هیچ، من
می دانستم که.
سپس it'sa بروید؟ از آنجا که من روی شما حساب به حلقه
Cunard دفتر فردا اولین چیزی که شما بهتر است از کتاب بازگشت قایق
مارسی.
من می گویم، پدر آن خواهید بود آخرین باری که ما با هم، در این نوع راه - است.
آه، خوب! من می دانستم که شما نخواهد بود. "
شیکاگو رنگ کردن، و آرچر افزایش یافت و شروع به قدم آهسته بالا و پایین اتاق.
این امر می تواند از آخرین باری که خود را با هم در این نوع راه: پسر بود.
آنها تعداد زیادی از "بار دیگر بعد از ازدواج دالاس، پدر او مطمئن بود؛
دو رفقای متولد شد، و فانی بیوفورت، هر آنچه که ممکن است او فکر می کنم،
به نظر نمی رسد به احتمال زیاد با صمیمیت خود را به دخالت.
بر خلاف انتظار، از آنچه که او را از او دیده بود، او فکر کرد که او به طور طبیعی خواهد بود
از جمله در آن است.
با این حال، تغییر و تفاوت تفاوت بودند، و تا آنجا که او احساس
خود را نسبت به آینده دخترش در قانون کشیده شده بود، وسوسه انگیز برای به دست گرفتن این آخرین پست
احتمال از تنها بودن با پسر خود.
هیچ دلیلی وجود دارد که چرا او باید تصاحب آن نیست، به جز یکی از عمیق است که او تا به حال
عادت سفر را از دست داده است.
می بود به حرکت می کند به جز دلایل معتبر مانند گرفتن بچه ها را به دوست نداشتند
دریا و یا در کوه: او می تواند انگیزه دیگری برای ترک کردن خانه در تصور
سی و نهم خیابان یا محله های راحت خود را در Wellands در نیوپورت.
پس از دالاس مدرک خود را گرفته بود او فکر آن را وظیفه خود را به سفر به مدت شش
ماه و تمام خانواده تور کهنه پرست را از طریق انگلستان ساخته شده بود،
سوئیس و ایتالیا.
وقت خود را محدود (هیچ کس نمی دانست که چرا) فرانسه حذف کرده بود.
آرچر خشم دالاس خواسته به یاد مون بلان به جای اندیشیدن
Rheims و Chartres.
اما مری و بیل می خواستم کوه نوردی، و در حال حاضر راه خود را در خمیازه ای کشید
پس دالاس از طریق کلیساهای انگلیسی و مه، همیشه به او منصفانه
کودکان، برگزاری اصرار کرده بود
تعادل به طور مساوی بین خود proclivities ورزشی و هنری.
او در واقع پیشنهاد شده بود که شوهرش باید برای دو هفته به پاریس برود، و
آنها را بر روی دریاچه ایتالیایی پس از آنها "انجام داده بود:" سوئیس، اما آرچر بود
کاهش یافته است.
"ما هم بچسبند،" او گفت: و صورت ممکن است در تنظیمات خود را روشن کرده بود چنین
مثال خوب به دالاس.
از زمان مرگ خود را نزدیک به دو سال قبل از آن، هیچ دلیلی برای ادامه او بوده است وجود داشته
در همین روال است.
فرزندان خود را از او خواسته بود که به سفر: مکتوبات الکترونیکی مری احساس مطمئن شوید که او را خوب انجام
به خارج از کشور و به گالری مراجعه کنید. "رمز آلود چنین درمان
او اعتماد به نفس بیشتری از اثر بخشی آن است.
اما آرچر خود را به سرعت توسط عادت برگزار شد، خاطرات، توسط ناگهانی مبهوت شده بود
کاهش از چیزهای جدید. در حال حاضر، او به عنوان بررسی گذشته خود، او را دیدم به
شیار عمیق او بود غرق شده است.
بدترین انجام وظیفه ی فرد است که ظاهرا unfitted یکی برای انجام هر کاری
دیگر. حداقل این دیدگاه بود که مردان
نسل خود را به حال گرفته شده است.
بران چه تفرقه میان حق و باطل، صادق و ناصادق، محترم
و برعکس، دامنه کمی برای پیش بینی نشده را ترک کرده بودند.
لحظات وقتی تخیل انسان، تا به راحتی به آنچه در آن در زندگی رام وجود دارد،
بالاتر از سطح روزانه خود به طور ناگهانی افزایش می یابد، و نظرسنجی ها از سیم پیچ های طولانی از سرنوشت.
آرچر آویزان وجود دارد و تعجب ....
از دنیای کوچک او در رشد کرده بود گذاشته شد و که استانداردهای بود خم
و محدود او را؟
او به یاد پیشگویی sneering از فقیر لارنس در Lefferts، ادا سال پیش در
که بسیار اتاق: "اگر همه چیز در این میزان، فرزندان ما خواهد شد و ازدواج
حرومزاده بیوفورت ".
این پسر ارشد آرچر، غرور و افتخار از عمر خود را، فقط به آنچه انجام شده بود و هیچ کس
تعجب یا reproved.
حتی پسر خاله Janey، که هنوز نگاه دقیقا او را به عنوان در سالمندان خود استفاده
جوانان، زمرد مادرش و دانه مروارید از پنبه صورتی خود را گرفته بود،
و آنها را با خود او کشش انجام شده
دست در دست عروس آینده و فانی بیوفورت، به جای اینکه به دنبال نا امید
دریافت یک "مجموعه" از یک جواهر فروش پاریس، بانگ زد در خود ساله بود
زیبایی از مد افتاده، و اعلام کرد که
او آنها را میپوشید او باید مانند مینیاتور Isabey احساس.
بیوفورت فانی، که در نیویورک در 18 ظاهر شد، پس از مرگ او
پدر و مادر، قلب خود را به دست آورده بود به عنوان خانم Olenska آن سی سال قبل به دست آورده بود؛
فقط به جای بودن بدگمان و
ترس از او، جامعه او را شادمان برای اعطا شده است.
او زیبا، سرگرم کننده و انجام شده بود: چه بیشتر هر یک می خواستند؟
هیچ کس کوته فکر به اندازه کافی برای گود کردن در برابر او حقایق نیمه فراموش شده از او بود
گذشته پدر و منشاء خود را.
فقط افراد مسن به خاطر پنهان حادثه در زندگی کسب و کار جدید
نیویورک به عنوان شکست بیوفورت، یا این واقعیت که او پس از مرگ همسرش شده بود
بی سر و صدا به فانی بدنام ازدواج
حلقه، و کشور را با همسر جدید خود را، و یک دختر کوچک که به ارث برده او را ترک کرده بودند
زیبایی.
او در قسطنطنیه پس از آن شنیده می شد، و سپس در روسیه، و یک دوجین
سال ها بعد مسافران آمریکایی سخاوتمندانه توسط او به سرگرم شدند در آیرس
آیرز، جایی که او به نمایندگی از یک سازمان بزرگ بیمه.
او و همسرش وجود دارد در بوی رفاه درگذشت و یک روز یتیم خود را
دختر در نیویورک مسئول می آرچر خواهر در قانون، خانم جک ظاهر شد
Welland، که شوهرش منصوب شده بود سرپرست دختر.
این واقعیت خود را در رابطه های تقریبا cousinly با Newland را آرچر انداخت
کودکان، و کسی که تعامل دالاس اعلام شد شگفت زده شد.
هیچ چیز بیشتر از صمیم قلب می تواند به اندازه فاصله ای که جهان
سفر کرد.
مردم امروزه بیش از حد شلوغ - پر مشغله با اصلاحات و "جنبش"، با مد و
سنجی و frivolities ها - به زحمت زیادی در مورد همسایگان خود دارند.
و از آنچه به حساب گذشته کسی بود، در لوله شکل نما بزرگ که در آن همه اجتماعی
اتم های اطراف در این هواپیما با چرخید؟
Newland آرچر، به دنبال پنجره هتل خود را در خوشنودی با شکوه از پاریس
خیابان، احساس قلبی خود را با سردرگمی و اشتیاق جوانان را ضرب و شتم.
مدت از آن شده بود در نتیجه و در زیر جلیقه گسترش خود غوطه ور پرورش،
ترک او، دقیقه بعد، با سینه خالی و معابد گرم است.
او تعجب که اگر آن را به این ترتیب که پسرش خود را در حضور خانم انجام
فانی بیوفورت - و تصمیم گرفت که آن نیست.
"این عمل به طور فعال، بدون شک، اما ریتم متفاوت است،" او منعکس شده،
یادآوری خونسردی سرد که با آن مرد جوان، تعامل خود را اعلام کرده بود، و
برای اعطا گرفته شده که خانواده خود را تایید خواهد کرد.
تفاوت در این است که این جوانان آن را برای مسلم است که آنها در حال رفتن به
هر چه می خواهند و ما تقریبا همیشه آن را در زمان برای اعطا شده است که ما
نباید.
فقط، من تعجب می کنم - یک چیز خیلی خاصی در پیشبرد: می توانید آن را هرگز به قلب
ضرب و شتم به طور افراطی؟
این روز پس از ورود خود را در پاریس بود، و آفتاب بهار برگزار شد آرچر
در پنجره باز خود، نقره ای بالاتر از چشم انداز گسترده ای از Vendome محل.
یکی از چیزهایی که او تا به حال تصریح شده - تقریبا تنها - وقتی که او موافقت کرده بود برای آمدن به
در خارج از کشور با دالاس، که در پاریس بود، او باید ساخته نشده است برای رفتن به یکی از
متجدد "قصر.
"اوه، همه حق است - البته،" دالاس خوب naturedly توافق شده است.
"من شما را به برخی از مکان های قدیمی از مد افتاده خوشحال - بریستول گویند - ترک خود
پدر لال در جلسه که خانه قرن از پادشاهان و امپراتوران بود
در حال حاضر به عنوان مسافرخانه قدیمی از مد افتاده سخن گفته اند،
جایی که یکی برای ناراحتی های عجیب و جالب و اندک رنگ محلی رفت.
آرچر اغلب به اندازه کافی، تصویر در اولین سال های بی تاب بود، صحنه خود را
بازگشت به پاریس و سپس دیدگاه های شخصی، پژمرده بود و او به سادگی تلاش کرده بود به دیدن
شهرستان به عنوان تنظیم زندگی مادام Olenska را.
در شب تنها نشسته در کتابخانه خود را، پس از خانواده، به رختخواب رفته بود، او
شیوع تابشی بهار کردن راه از اسب شاه بلوط، گل برانگیخته
و مجسمه در باغ عمومی،
بوی یاس از چرخ دستی های گل، رول با شکوه از رودخانه تحت بزرگ
پل ها، و زندگی هنر و مطالعه و لذت بردن که مملو از هر یک از عروق توانا به
ترکیدن.
منظره قبل از او در افتخار آن بود، و او را بر روی آن نگاه او احساس
خجالتی، کهنه پرست، ناکافی: ذره خاکستری صرفا یک مرد در مقایسه با ظالم
همکار با شکوه او بودن، خواب بود ....
دست دالاس آمد cheerily روی شانه هایش.
"سلام، پدر: این چیزی شبیه، اینطور نیست؟"
آنها در حالی که برای نگاه کردن به بیرون در سکوت ایستاده بود و پس از آن مرد جوان ادامه داد:
"به هر حال، من یک پیام برای شما: Olenska کنتس انتظار ما هر دو در
نیمه گذشته پنج سال است. "
او آن را به آرامی، بی، او ممکن است افاضه هر مورد گاه به گاه
اطلاعات، مانند یک ساعت که در آن قطار خود را به فلورانس را ترک
بعد شب.
آرچر به او نگاه کردند، و او خود را در چشم جوان همجنسگرا دیدم که سوسو زدن از خود بزرگ
کینه توزی مادربزرگ Mingott. "اوه، من به شما بگویم؟"
دالاس دنبال.
فانی ساخته شده من قسم می خورم به انجام سه چیز در حالی که من در پاریس بود: دریافت نمره
آهنگ های دبوسی گذشته، به بزرگ-Guignol به و مادام Olenska را ببینید.
شما می دانید که او بدجور خوب بود فانی که آقای بیوفورت او فرستاده شده بیش از آیرس
آیرز به Assomption.
فانی بود در پاریس، هیچ دوستی نیست، و مادام Olenska استفاده می شود به نوعی به او و
صدای یورتمه رفتن اسب خود را در مورد در روزهای تعطیل. من اعتقاد دارم که او یک دوست بزرگ بود
1 خانم بیوفورت است.
و او پسر عموی ما است، البته. بنابراین من به او زنگ زد تا این صبح، قبل از من
بیرون رفت و به او گفت من و شما در اینجا به مدت دو روز بودند و می خواستند او را. "
آرچر در ادامه به او خیره شد.
"شما به او گفت من در اینجا هستم؟" "البته - چرا که نه؟
دالاس در ابرو چشم رفت تا whimsically.
سپس، بدون پاسخ، او را به بازوی خود را از طریق پدرش با محرمانه خورد
فشار است. "من می گویند، پدر: که او چه خواهم شد؟"
آرچر افزایش رنگ خود را زیر نگاههای خیره گستاخ پسرش احساس می شود.
"بیا، خود شما و پالس (PALS) بزرگ بود، به شما؟
بود او بیشترین بدجور دوست داشتنی نیست؟ "
"دوست داشتنی؟ نمی دانم.
او متفاوت بود "" آه - وجود دارد و شما آن را دارند!
این چیزی است که آن را همواره به میان می آید، آن را نمی کند؟
وقتی او می آید، متفاوت است - و یکی نمی داند چرا.
این دقیقا همان چیزی است که من در مورد فانی احساس است. "پدر او را به خود جلب کرد یک قدم آزاد خود را
بازو است.
درباره فانی؟ اما همکار عزیزم - من باید امیدوار باشیم!
فقط من نمی بینم - "" داش آن، پدر، آیا نمی شود ماقبل تاریخ!
او نمی - یک بار - فانی خود را "؟
دالاس بدن و روح را متعلق به نسل جدید است.
او بود Newland و می آرچر اول متولد شده بود، هرگز، اما آن ممکن است به
فرو کردن در او حتی مقدمات ذخیره.
استفاده از اسرار ساخت؟
این فقط باعث می شود مردم می خواهند به بینی اونا، او همیشه اعتراض به سفارش
اختیار. اما آرچر، ملاقات با چشمان خود را می دیدند،
نور فرزندی تحت شوخی کنایه دار خود را.
"فانی من؟" "خب، زن شما می خواهم که chucked
همه چیز برای شما نیست، "پسر شگفت انگیز خود را ادامه داد.
"من،" آرچر را با یک نوع از هیبت تکرار.
«: امروز، می بینید، عزیز پسر. اما مادر گفت: - "
"مادر شما چگونه است؟"
"بله: روز قبل از او درگذشت. این بود که او برای من فرستاده تنها - شما
ذخیره؟
او گفت که او می دانست که ما با شما امن بود، و همیشه هم خواهد بود، زیرا یک بار، هنگامی که او
از تو، شما می خواهم چیزی به شما بیشتر می خواستم. "
آرچر این ارتباطات عجیب و غریب در سکوت دریافت کرد.
در چشمان او unseeingly ثابت در مربع روشن thronged در زیر پنجره باقی مانده است.
در طول کم در صدای او گفت: "او از من پرسید هرگز."
"نه. من را فراموش کرده است. شما هرگز بخواهید هر چیز دیگری،
شما؟
و شما هر چیز دیگری گفت: هرگز. شما فقط نشسته و یکدیگر را تماشا می کردند، و
حدس زده در در زیر شد. پناهندگی کر و لال، در واقع!
خوب، من عقب نسل خود را برای دانستن اطلاعات بیشتر در مورد افکار خصوصی یکدیگر
از ما همیشه زمان برای پیدا کردن در مورد خود ما - من می گویم، بابا، دالاس را شکست،
"شما عصبانی هستید با من نیست؟
اگر شما هستند، اجازه دهید آن را تشکیل می دهند و می روند و ناهار را هانری.
من از عجله کردن به ورسای پس از آن. "
آرچر پسرش همراه به ورسای.
او ترجیح می دهند به صرف بعد از ظهر در roamings انفرادی از طریق پاریس.
او برای مقابله همه در یک بار با تاسف بسته بندی شده و خاطرات خفه از
طول عمر غیر ملفوظ. بعد از یک کمی در حالی که او پشیمانی نیست
بی احتیاطی دالاس.
به نظر می رسید را به گروه آهن از قلب خود را که بعد از همه، برخی از
حدس زده و pitied .... که آن را باید همسرش نقل مکان کرد
او indescribably.
دالاس، بینش محبت خود را، می توانست درک نمی شود که.
پسر بدون شک، قسمت بود تنها یک نمونه احساساتی نا امیدی بیهوده،
از دست رفته نیروهای.
اما آن واقعا هیچ؟ برای مدت زمان طولانی آرچر روی یک نیمکت نشسته در
شانزه لیزه و تعجب خود را معرفی و در حالی که جریان زندگی نورد ....
چند خیابان دورتر، چند ساعت به دور، الن Olenska منتظر.
او هرگز به شوهرش، و هنگامی که او مرده بود، چند سال قبل از آن، او
هیچ تغییری در روش زندگی او ساخته شده بود.
هیچ حال حاضر وجود دارد که او برای حفظ و آرچر هم جدا - و بعد از ظهر او را به بود
او را دیدم.
او بلند شد و در سراسر محل کنکورد و باغ Tuileries در راه رفت به
موزه لوور.
او یک بار گفته بود که او را او اغلب به آنجا رفت، و او تا به حال علاقه داشتن به صرف
دخالت زمان در یک مکان که در آن او می تواند خود را به عنوان شاید اخیرا فکر می کنم.
او به مدت یک ساعت یا بیشتر از این نمایشگاه به گالری را از طریق تابش یا روشنی خیره کننده از سرگردان
نور بعد از ظهر، و یکی یکی از عکسها را بر روی او خود را در پشت سر هم 1/2
فراموش میکنه، یکیش شکوه، پر کردن روح خود را با پژواک های طولانی از زیبایی.
پس از همه، زندگی خود را بیش از حد شده بود، گرسنگی ....
ناگهان قبل Titian درخشنده، متوجه شد که خودش گفت: "اما من فقط پنجاه یورو
هفت - "و سپس او تبدیل به دور است.
برای رویاهای تابستان مانند دیگر دیر شده بود، اما مطمئنا برای یک برداشت آرام نیست
دوستی، رفاقت، در مخفی نگاه داشتن ی پر برکت از نزدیکی او.
او رفت و برگشت به هتل، جایی که او و دالاس برای دیدار و با هم آنها
در سراسر محل کنکورد و از پل که منجر به دوباره راه می رفت
مجلس نمایندگان است.
دالاس، ناخودآگاه از آنچه که قرار بود در ذهن پدرش بود، صحبت کردن با هیجان
و فراوان ورسای.
او اما یک نگاه اجمالی قبلی از آن، در طول سفر تعطیلات است که در آن او سعی کرده بود
برای بسته بندی تمام مناظر او از زمانی که او با خانواده به داشتند محروم شده بود
سوئیس؛ و شور و شوق پر سر و صدا و
خروس، مطمئن نقد یکدیگر بر لب او افتاد.
همان طور که آرچر گوش، احساس خود را از بی کفایتی و inexpressiveness افزایش یافته است.
پسر حساس بود، او می دانست، اما او تا به حال امکانات و اعتماد به نفس
که به دنبال در سرنوشت و نه به عنوان یک استاد بلکه به عنوان برابر است.
که: برابر به چیزهایی که احساس می کنند - می دانند که راه خود را در مورد، "او mused در فکر
فرزند خود را به عنوان سخنگوی نسل جدید که به دور جاروب شده بود همه قدیمی
نقاط دیدنی، و با نشانه ها و سیگنال خطر است.
ناگهان دالاس متوقف کوتاه، بتواند بازوی پدرش.
"اوه، توسط ژوپیتر" او بانگ زد.
آنها را بزرگ درخت کاشته شده فاصله قبل از Invalides آمده بود.
گنبد از Mansart ethereally به بالاتر از درختان جوانه زدن و خاکستری طولانی شناور
جلوی ساختمان: طراحی به خودی خود تمام پرتوهای نور بعد از ظهر، آن را
مانند نماد قابل رویت شکوه نژاد آویزان وجود دارد.
آرچر می دانستند که مادام Olenska زندگی می کردند در یک مربع در نزدیکی یکی از راه های انتشار
از Invalides و او را به سه ماهه به عنوان آرام و تقریبا مبهم عکس بود.
فراموش میکنه، یکیش شکوه مرکزی که در آن روشن است.
در حال حاضر، از سوی برخی از فرآیند عجیب و غریب انجمن، که نور طلایی شد برای او
ثاقب روشنایی است که در آن او زندگی می کردند.
برای مدتی نزدیک به سی سال، زندگی خود را - که او می دانست که به طرز عجیبی کوچک - صرف شده بود
در این فضای ثروتمند است که او در حال حاضر احساس می شود بیش از حد متراکم و در عین حال بیش از حد
تحریک برای ریه های خود.
او از تئاتر، فکر کردم او باید به عکس نگاه او باید
، هوشیار و پر زرق و برق خانه قدیمی او باید آباد، مردم او باید
با، بزنید پی در پی از صحبت
ایده ها، کنجکاوی ها، عکس ها و انجمن ها که توسط یک نژاد به شدت اجتماعی در پرتاب
تنظیم رفتار بسیار قدیم، و ناگهان او به یاد فرانسوی جوان بود که
به او یک بار گفت: "آه، صحبت کردن - چیزی شبیه به آن وجود دارد، وجود دارد؟"
کماندار بود Riviere M. دیده نمی شود، شنیده و یا از او، برای نزدیک به سی سال، و این واقعیت
اندازه گیری از جهل خود را از وجود مادام Olenska داد.
بیش از نیمی از طول عمر آنها را تقسیم کنید، و او فاصله طولانی در میان به سر برده بود
مردم او را نمی دانند، در جامعه او اما کمرنگ با حدس و گمان، در شرایط او را
کاملا هرگز درک کنید.
در آن زمان او زندگی کرده بود با حافظه جوان خود را از او، اما او تا به حال
بدون شک تا به حال همدم و ملموس تر است.
شاید او هم حافظه خود را از او به عنوان چیزی جدا نگه داشته بود، اما اگر او بود، آن را باید
مانند یک اثر در یک کلیسای کوچک کم، که در آن زمان به دعا وجود ندارد
هر روز ....
آنها Invalides پردازنده محل عبور کرده بودند، و در حال قدم زدن یکی از
معابر flanking در ساختمان.
1/4 ساکت بود، بعد از همه، به رغم شکوه و جلال خود و سابقه آن؛ و
واقع داد ایده از پاریس ثروت را به منظور جلب، از صحنه های مانند این
به چند و بی تفاوت باقی مانده است.
روز محو مه خورشید شات به نرم شد، اینجا و آنجا آغشته به رنگ زرد
چراغ های برق و رهگذران نادر در مربع کوچک که به آنها تا به حال بودند
تبدیل شده است.
دالاس دوباره متوقف شد، و نگاه کردن.
"در اینجا باید،" او گفت، لغزش بازوی خود را از طریق پدرش با جنبش
که از آن کمرویی آرچر کوچک نیست و با هم آنها ایستاده تا در
خانه.
این یک ساختمان مدرن بود، بدون شخصیت متمایز، اما چند پنجره،
و به خوش balconied تا جلوی آن به رنگ کرم گسترده ای است.
در یکی از بالکن بالا، که در بالای قله های گرد اسب آویزان
شاه بلوط در مربع، چتر هنوز کاهش داده شد، به عنوان اینکه خورشید
سمت چپ آن است.
"من تعجب می کنم که طبقه - دالاس حدس زده و در حال حرکت به سمت
porte-cochere او سر خود را به تسلیم پورتر قرار داده است، و برگشتم می گویند: "
پنجم.
آن را باید یک با چتر "آرچر بیحرکت باقی ماند، نگران در
پنجره بالای در صورتی که پایان حج خود را به دست شده بود.
"من می گویم، شما می دانید، آن را نزدیک به شش فرزند خود را در طول او یادآور شد.
پدر را در یک نیمکت خالی در زیر درختان انداخت.
"من معتقدم که من آنجا خواهم نشستن یک لحظه،" او گفت.
"چرا - شما aren't" پسر خود را بانگ زد. "اوه، کاملا.
اما من باید به شما، مانند لطفا، به بالا برود بدون من. "
دالاس مکث قبل از او، به وضوح سر در گم شده است.
"اما من می گویم، بابا: آیا منظور شما از شما نمی خواهد آمد تا در همه؟"
"من نمی دانم، گفت:" آرچر به آرامی. "اگر شما او را نمی فهمند."
"برو، پسر من، شاید من باید شما را دنبال کنید."
دالاس به او نگاه طولانی از طریق گرگ و میش.
اما آنچه بر روی زمین باید گفت؟ "" همکار عزیزم، آیا شما نمی همیشه می دانم آنچه
می گویند؟ "پدر خود را دوباره با لبخند.
"بسیار خوب. من باید بگویم شما از مد افتاده است، و
پیاده روی را ترجیح می دهند و تا پنج پرواز به خاطر شما آسانسور را دوست ندارد. "
پدرش لبخند زد و دوباره.
"بگو: من از مد افتاده است که به اندازه کافی." دالاس به او نگاه دوباره، و سپس، با
ژست بی اعتقاد، از چشم تحت درگاه طاقی گذشت.
آرچر روی نیمکت نشسته و ادامه داد: به در بالکن awninged مات ومبهوت به آن می نگری.
او محاسبه زمان آن را به پسرش می شود تا در آسانسور را به انجام
طبقه پنجم، به زنگ زنگ می شود و به سالن پذیرفته و سپس طلیعه
طراحی اتاق.
او تصویر دالاس وارد آن اتاق با گام مطمئن و سریع خود را و لذت بخش خود را
لبخند و تعجب اگر مردم حق داشتند که گفت که پسر او "در زمان پس از
اوست. "
سپس او سعی کرد به افرادی که در حال حاضر در اتاق ها - احتمالا در که خوش مشرب
ساعت خواهد بود که بیش از یک - و در میان آنها یک خانم تیره، رنگ پریده و تیره،
به نظر می رسد تا به سرعت، نیمی از ظهور، و نگه دارید
از یک طرف نازک طولانی با سه حلقه بر روی آن ....
او فکر کرد که او را در یک مبل گوشه کنار آتش نشسته، با azaleas banked
پشت سر او روی یک میز است.
"این واقعی تر به من اگر من بالا رفت، ناگهان شنیده خود می گویند و
ترس مبادا که سایه ای از واقعیت باید از دست دادن لبه آن نگه داشته او را به خود ریشه
صندلی به عنوان دقیقه موفق به یکدیگر است.
او برای مدت طولانی روی نیمکت در هنگام غروب ضخیم شدن نشسته، چشم خود را عطف هرگز
از بالکن.
در طول نور تاباند از طریق پنجره ها، و لحظه ای بعد مرد بنده
بر روی بالکن آمد کرد، چتر، و بسته شدن شاتر.
در آن، تا اگر آن را به سیگنال های او را برای صبر شده بود، Newland آرچر بلند به آرامی
و رفت به تنهایی به هتل محل اقامت خود.
>