Tip:
Highlight text to annotate it
X
قسمت 5 : فصل بیست و یکم
برخی از مردم ادعا که دلیل مادموازل Reisz همیشه انتخاب آپارتمان
زیر یک سقف برای تضعیف رویکرد گدا ، peddlars و تماس گیرنده.
مقدار زیادی از ویندوز در اتاق مقابل او کمی وجود دارد.
آنها برای اکثر بخش تیره رنگ بودند ، اما آنها تقریبا همیشه باز کردن آن را نداشت
گرفتن تفاوت بسیار است.
آنها اغلب به اتاق یک معامله خوب از دود و دوده فراوان اعتراف ، اما در همان
زمان همه نور و هوا که از طریق آنها آمده بود.
از پنجره او را دیده می تواند هلال رودخانه ، دکل کشتی و
دودکش های بزرگ از دستگاه بخار می سی سی پی. پیانو با شکوه شلوغ آپارتمان.
در اتاق بعدی او خواب است ، و در سومین و آخرین او پناه بنزین
اجاق گاز که او پخته وعده های غذایی خود را در زمانی که بی میل به فرود به همسایه
رستوران.
آنجا بود که او می خوردند ، حفظ اموال خود را در بوفه نادر قدیمی ، تیره رنگ و
کتک از یک صد سال از استفاده است.
او کشف کرد هنگامی که ادنا در جلو درب اتاق دختر خانم Reisz زدم و وارد
آن شخص در کنار پنجره ایستاده ، درگیر در مرمت و یا وصله قدیمی
prunella گتر.
نوازنده کوچک خندید بیش از همه ، هنگامی که او را دیدم ادنا.
خنده او شامل شکنج صورت و تمام عضلات بدن است.
او کاملا خودمانی وصمیمانه به نظر می رسید ، ایستاده در نور بعد از ظهر.
او هنوز هم به تن توری نخ نما و دسته مصنوعی بنفشه بر طرف
سرش.
بنابراین شما در تاریخ و زمان آخرین یاد ، گفت : "مادموازل.
"من تا به حال به خودم گفت ،' آه ، والا مقام! او هرگز نمی خواهد آمد. "
"آیا شما می خواهید من می آیند؟" ادنا با لبخند پرسید.
من تا به حال فکر در مورد آن ، پاسخ داد : "مادموازل.
این دو خود را روی یک مبل کوچک پر از دست انداز که در برابر دیوار نشسته بود.
"من خوشحالم ، با این حال که شما آمد. من آب جوش به آنجا ، و
فقط به برخی از قهوه است.
شما با من یک فنجان می نوشند. و چگونه است لا دختر خوشگل بانو؟
همیشه خوش تیپ! همیشه سالم! همیشه رضایت! "
او دست ادنا را بین انگشتان پرطاقت قوی او در زمان ، آن را شل نگه داشته بدون
گرما ، و اجرای نوعی از تم دو بر پشت و کف دست است.
"بله ،" او در ادامه ، "من گاهی اوقات فکر :" او هرگز نمی خواهد آمد.
او وعده داده شده به عنوان آن دسته از زنان در جامعه همیشه این کار را ، بدون معنی آن است.
او نمی خواهد آمد.
من واقعا شما هم مثل من اعتقاد ندارند ، خانم Pontellier. "
"من نمی دانم که آیا من دوست دارم شما و یا نه ،" پاسخ ادنا ، زل زده در کمی
زن با یک نگاه عجیب و غریب.
خلوص و صداقت از پذیرش خانم Pontellier تا حد زیادی خوشحال مادموازل Reisz.
او ارضاء خود را به بازسازی فورا به منطقه از ابراز
اجاق گاز بنزین و پاداش از مهمان خود را با فنجان قهوه وعده داده شده.
قهوه و بیسکویت همراه آن را ثابت کرد به ادنا ، که تا به حال بسیار قابل قبول
رفع خستگی در خانم Lebrun کاهش یافت و در حال حاضر شروع به احساس گرسنگی.
مادموازل مجموعه سینی که او بر اساس یک جدول کوچک به ارمغان آورد نزدیک در دست ، و
نشسته خودش را یک بار دیگر بر روی مبل ناصاف است.
"نامه ای از دوست خود را داشته اند ، اظهار داشت ، به عنوان یک کرم کوچک به او ریخت
جام ادنا و آن را به او تحویل دادند. "دوست من؟"
"بله ، به دوستان خود رابرت است.
او از شهر مکزیک به من نوشت : "." نوشت : به شما؟ "ادنا در حیرت تکرار ،
تکان دهنده قهوه خود را به absently. "بله ، به من.
چرا که نه؟
آیا همه گرما از قهوه خود را هم بزنید و آن را بنوشید.
اگر چه حرف و همچنین ممکن است شده اند به شما فرستاده می شود آن چیزی جز خانم بود
Pontellier از ابتدا تا انتها است. "
: "اجازه دهید آن را ببینید کنم ، درخواست زن جوان ، entreatingly.
"نه ، نامه مربوط به هیچ کس جز شخص می نویسد که در آن و یکی از آنها آن را
نوشته شده است. "
"آیا شما نه فقط گفت : من از ابتدا تا انتها نگران؟"
"در مورد شما نوشته شده است به شما نیست. 'آیا شما دیده می شود خانم Pontellier؟
او چگونه به دنبال؟ "او می پرسد.
'به عنوان خانم Pontellier می گوید ،' یا 'همانطور که خانم Pontellier یک بار گفت.
اگر خانم Pontellier باید بر شما تماس بگیرید ، برای که بداهتا در شوپن او بازی کنند ، من
مورد علاقه.
من آن را شنیده ام در اینجا یک یا دو روز قبل ، اما نه شما آن را بازی.
من می خواهم بدانم که چگونه از آن او را تحت تاثیر قرار می باید ، و به همین ترتیب ، تا اگر او قرار بودیم
به طور مداوم در جامعه یکدیگر است. "
"اجازه دهید این نامه را ببینید من." "اوه ، نه."
"آیا شما آن را پاسخ داد؟" "نه."
"اجازه دهید این نامه را ببینید."
"نه ، و دوباره ، نه". "و سپس بداهتا برای من بازی کند."
به تاخیر افتاده است در حال رشد و چه زمانی شما به خانه؟ "
"زمان من نگرانی وجود ندارد.
سوال شما به نظر می رسد کمی بی ادب است. بازی بی مطالعه است. "
اما شما هیچ چیزی از خودتان را به من گفته اند. چه کار می کنید؟ "
"نقاشی! خندید :" ادنا.
"من تبدیل شدن به یک هنرمند است. فکر می کنم از آن! "
"آه! یک هنرمند! شما باید تظاهر ، مادام. "
"چرا تظاهر؟
آیا شما فکر می کنید من نمی تواند تبدیل به یک هنرمند؟ "" من می دانید به اندازه کافی خوب نیست برای گفتن.
من استعداد خود را و یا خلق و خوی خود را نمی دانند.
برای اینکه یک هنرمند شامل خیلی باید هدایای بسیاری را در اختیار -- هدیه مطلق -- که
تلاش خود بوده است به دست آورد. و علاوه بر این ، برای موفقیت ، هنرمند باید
دارای روح شجاع. "
"نظر شما توسط روح شجاع چیست؟" "شجاع ، MA FOI!
روح شجاع است. روح که جرأت و سرپیچی. "
"این نامه را به من نشان می دهد و بازی برای من بی مطالعه.
می بینید که من کرده اند تداوم. آیا این تعداد کیفیت برای هر چیزی در
هنر؟ "
"آن را با تعداد یک زن احمقانه آنها شما را شیفته کرده اند ، پاسخ داد :" دختر خانم ،
با خنده wriggling او.
نامه ای به سمت راست وجود دارد در دست در کشو میز کوچک بود که بر اساس آن ادنا
به تازگی فنجان قهوه او قرار می گیرد. مادموازل کشو را باز و Drew
چهارم این نامه ، یکی از بالاترین.
او آن را در دست ادنا قرار می گیرد ، و بدون نظر بیشتر به وجود آمد و رفت.
پیانو. مادموازل بازی میان پرده نرم.
این بداهه بود.
او کم در این ساز نشسته است ، و خطوط بدن او را به حل و فصل خالی از لطف
منحنی ها و زاویه است که به ظاهر از ناهنجاری.
به تدریج و imperceptibly میان پرده به آکورد باز کردن نرم جزئی ذوب
از شوپن بی مطالعه است. ادنا انجام نمی دانم زمانی که بالبداهه آغاز شد
و یا به پایان رسید.
او در گوشه مبل خواندن نامه روبرت شده توسط نور محو شدن نشسته.
مادموازل glided از شوپن را به یادداشت لرزش عشق ایزولده است
آهنگ ، و دوباره به بداهتا با اشتیاق روح خود و تند و تلخ است.
سایه عمیق تر در اتاق کوچک.
موسیقی عجیب و خارق العاده -- رشد آشفته ، مصر ، محزون و نرم
با التماس. سایه رشد کرد عمیق تر است.
موسیقی اتاق را پر.
آن را بر شب مطرح شد ، بیش از housetops ، هلال رودخانه ،
از دست دادن خود را در سکوت هوای بالایی است.
ادنا گریه بود ، او فقط به عنوان یک نیمه شب در جزیره گراند گریستم در صورت عجیب و غریب ، جدید
صدای در او بیدار است. او در برخی از تحریک به وجود آمد را او
خروج.
"من دوباره ، مادموازل؟" او در آستانه پرسید.
آمد هر زمان که شما آن را دوست دارم احساس. مراقب باشید از پله ها و فرود ها
تاریک ، تلو تلو خوردن نیست ".
مادموازل reentered و یک شمع روشن است. نامه روبرت بود روی زمین.
او stooped و برداشت آن را. مچاله و مرطوب با اشک بود.
مادموازل نامه هموار شده ، ترمیم شده آن را به پاکت و جایگزین
آن را در کشو میز.
فصل XXII
یک روز صبح در راه خود را به شهر آقای Pontellier متوقف ، در خانه قدیمی خود
دوست و پزشک خانواده ، دکتر Mandelet.
پزشک یک پزشک نیمه بازنشسته شده بود ، استراحت ، همانطور که گفته است ، بر او
laurels.
او شهرت برای عقل به جای مهارت را با مته سوراخ -- ترک عمل فعال
پزشکی به دستیاران خود و معاصران جوانتر -- و بسیار در پی بود
امور مشاوره.
خانواده چند ، پیوندهای دوستی به او متحده ، او هنوز هم حضور داشتند هنگامی که آنها
نیاز به خدمات یک پزشک است. Pontelliers در این میان بودند.
آقای Pontellier پزشک خواندن در پنجره باز مطالعه اش را در بر داشت.
خانه اش نسبتا دور از خیابان ایستاده بود ، در مرکز لذت بخش
باغ ، به طوری که آن را آرام و مسالمت آمیز مردم در پنجره مطالعه آقایی قدیمی بود.
او خواننده بزرگی بود.
او خیره disapprovingly بیش از ، عینک خود چشم را به عنوان آقای Pontellier وارد
تعجب که تا به حال بی پروایی او را مزاحم که در آن ساعت از صبح.
"آه ، Pontellier!
بیمار نیست ، من امیدوارم. بیایید و یک صندلی.
چه خبر امروز صبح شما به ارمغان بیاورد؟ "
او بسیار چاق و چله ، با اسراف مو خاکستری ، کوچک و چشمان آبی که سن
بیشتر از روشنایی آن ها پرداخت ، اما هیچ یک از نفوذ خود محروم مانده اند.
"آه! من مریض ، پزشک هرگز.
شما می دانید که من از فیبر سخت آمده -- که نژاد قدیمی کریول Pontelliers که
خشک شدن و در نهایت ضربه به دور است. من آمد به مشورت -- نه نه ، دقیقا به
مشورت -- به صحبت کردن با شما در مورد ادنا.
من نمی دانم چه ails او. "" مادام Pontellier خوب نیست ، "شگفت زده
دکتر.
"چرا ، من او را دیدم -- من فکر می کنم یک هفته پیش - - راه رفتن در امتداد خیابان کانال ، تصویری از
بهداشت ، آن را به من به نظر می رسید. "
"بله ، بله ؛ او به نظر می رسد به خوبی ،" گفت : آقای Pontellier ، خم شدن به جلو و چرخش
چوب خود را بین دو دست خود ، اما او به خوبی عمل نمی کند.
او عجیب و غریب ، او خودش را دوست ندارم.
من می توانم او را ندارد ، و من فکر کردم شاید شما می خواهم به من کمک کند. "
"او چگونه عمل میکند؟" نپرسید پزشک.
"خوب ، آن است که آسان به توضیح نیست ، گفت :" آقای Pontellier پرتاب خود در او
صندلی. "او اجازه می دهد تا خانه داری رفتن به
دیکنز ".
"خوب ، و زنان همه مثل هم هستند نیست ، Pontellier عزیزم.
ما در نظر گرفتن -- "من می دانم که من به شما گفت من می توانم
را توضیح دهد.
تمام نگرش او -- به سمت من و همه و همه چیز -- تغییر کرده است.
شما می دانید من یک خلق و خوی سریع است ، اما من نمی خواهم به نزاع و یا به یک زن بی ادب ،
به خصوص همسر من ، اما من به آن رانده می شود ، و احساس ده هزار شیاطین پس از
من یک احمق را از خودم ساخته شده است.
او ناراحت کننده و آن را در devilishly برای من ، "او در ادامه با ناراحتی.
"او نوعی مفهوم در سر او در مورد حقوق ابدی زنان ؛
و -- شما را در درک -- ما در صبح سر میز صبحانه ملاقات ".
نجیب زاده کهن بلند ابرو کرک شده اش ، برآمده لب اموات خود را به ضخامت
اسلحه از صندلی خود را با نوک انگشتان تشک بادی مجهزند خود را شنود گذاشته باشند.
"چه شما انجام شده است به او ، Pontellier؟"
"انجام! Parbleu! "
"است او ، از پزشک خواست ، با لبخند ، به او شده است مرتبط را از اواخر سال با
دایره شبه روشنفکری زنان -- فوق العاده معنوی موجودات برتر؟
همسر من شده است به من گفتن در مورد آنها است. "
"که مشکل است ،" شکست در آقای Pontellier ، "او بوده است نه مرتبط
با هر یک.
او سه شنبه او را در خانه رها شده است ، بیش از همه آشنایان او انداخته و می رود
tramping در مورد خودش ، moping در خیابان ماشین ، گرفتن پس از تاریک.
من به شما بگویم او عجیب و غریب است.
من آن را دوست ندارم ، من احساس می کنم کمی بیش از آن نگران است ".
این یک جنبه های جدیدی را برای دکتر شد. ارثی هیچ چیز؟ "او پرسید ، به طور جدی.
"هیچ چیز عجیب و غریب در مورد سابقه خانواده اش است ، وجود دارد؟"
"اوه ، نه ، در واقع! او از پروتستان های قدیمی صدا می آید
کنتاکی سهام.
نجیب زاده ، پدر او ، من شنیده ام ، مورد استفاده برای گناهان هفته خود را جبران کردن
با خود عبادت یکشنبه.
من برای یک واقعیت می دانیم ، که اسب مسابقه خود به معنای واقعی کلمه دور با زیباترین کمی زد
از زمین های کشاورزی کنتاکی ، من همیشه به چشم گذاشته بر.
مارگارت -- شما می دانیم مارگارت -- او تمام پیروی از عقاید کلیسای مشایخی پروتستان به رقیق است.
و جوانترین چیزی از زن شرور است. به هر حال ، او می شود در یک زن و شوهر از ازدواج
هفته از هم اکنون. "
ارسال همسر خود را به عروسی ، گفت پزشک ، پیش بینی خوشحال
راه حل. "اجازه بدهید او را در میان مردم خود را برای اقامت
در حالی که آن را خوب به او بکنم "
این چیزی است که من می خواهم او را به انجام است. او نمی خواهد برو به ازدواج.
او می گوید : عروسی یکی از عینک از آنجا بر روی زمین است.
چیز خوب برای یک زن برای گفتن به شوهرش گفت : "آقای Pontellier ، fuming
از نو در خاطره.
"Pontellier ، گفت :" پزشک ، پس از انعکاس یک لحظه ، "اجازه دهید همسر خود را به تنهایی
در حالی که برای. آیا زحمت او نیست ، و اجازه نمی دهیم او را زحمت
شما خواهد شد.
زن ، دوست عزیزم ، یک ارگانیسم بسیار عجیب و غریب و ظریف است -- حساس و
زن بسیار سازماندهی شده ، مانند من می دانم خانم Pontellier می شود ، به خصوص عجیب و غریب است.
این روانشناس الهام گرفته برای مقابله موفقیت آمیز با آنها نیاز داشته باشد.
و هنگامی که همراهان عادی مثل من و شما تلاش برای مقابله با خصیصه های ذاتی خود را
نتیجه بی مهارت است.
اکثر زنان مودی و غریب است. این برخی از هوی و هوس عبور از همسر خود ، به علت
به برخی از علت یا علل که من و شما لازم نیست سعی کنید به درک عمق.
اما آن گذر خواهند کرد خوشبختانه بر این ، به خصوص اگر شما اجازه دهید او به تنهایی.
ارسال او به اطراف ، به من مراجعه کنید. "" اوه! من که نمی کنند ؛ می خواهم وجود ندارد
دلیل آن ، اعتراض : "آقای Pontellier.
سپس من به اطراف می خواهید بروید و ببینید او گفت : "دکتر.
"من در قطره برخی از مراسم آن شب برای شام EN بن AMI.
"آیا! با تمام معنی ، "آقای Pontellier خواست.
"چه شب شما آمده است؟ بگو : پنجشنبه.
آیا شما می آیند پنجشنبه؟ "او پرسیده می شود ، افزایش مرخصی خود.
"بسیار خوب ، پنجشنبه.
همسر من احتمالا ممکن است برخی از درگیری برای من پنج شنبه را داشته باشد.
در صورتی که او کرده است ، من باید به شما اطلاع. در غیر این صورت ، شما ممکن است من انتظار "
آقای Pontellier تبدیل شده قبل از ترک می گویند :
"من می خواهم به نیویورک در کسب و کار خیلی زود است.
من یک طرح بزرگ در دست ، و می خواهند در این زمینه مناسب به جلو و طناب و
دسته روبان. ما به شما در اجازه دهید در داخل اگر شما می گویم
، پزشک ، "او خندید.
"نه ، من از شما تشکر می کنم ، عزیزم آقا ،" بازگشت پزشک.
"من ترک چنین سرمایه گذاری به شما مردان جوان با تب زندگی هنوز هم خود را در
خون می شود. "
"آنچه من می خواستم به گفتن نیست ،" ادامه داد آقای Pontellier ، با دست خود را بر روی دستگیره ، "من
ممکن است وجود ندارد در حالی که خوب می شود. آیا به شما توصیه من را به ادنا در طول؟ "
"با تمام معنی ، اگر او بخواهد برود.
اگر نه ، او را ترک کنید. آیا در تناقض با او نیست.
خلق و خوی خواهد شد ، من به شما اطمینان می دهم.
داشته باشند ، احتمالا بیشتر است ، اما آن گذر خواهند کرد -- ممکن است یک ماه ، دو ، سه ماه را
صبر و شکیبایی است. "" خب ، خوب توسط ، jeudi ، گفت : "آقای
Pontellier ، به عنوان خود او اجازه داد.
پزشک در طول دوره مکالمه به درخواست دوست ، »وجود دارد.
هر مردی که در این مورد چیست؟ "اما او می دانست کریول خود را به خوبی به چنین اشتباه به عنوان
است.
او کتاب خود از سرگیری بلافاصله ، اما برای یک شنبه در حالی که به دنبال meditatively از
به باغ.
فصل XXIII
پدر ادنا در شهر بود ، و به حال با آنها بوده است چند روز.
او نه چندان گرمی یا عمیقا به او متصل است ، اما آنها تا به حال سلیقه خاص در
مشترک ، و هنگامی که با هم آنها بودند قابل معاشرت است.
آمدن او را در طبیعت از یک اختلال خوش آمدید ، به نظر می رسید آن را به کلسیم را تامین نماید جدید
جهت برای احساسات او.
او آمده بود برای خرید یک هدیه عروسی برای دختر خود را ، جانت ، و ساز و برگ برای
او خود را که در آن ممکن است به ظاهر معتبر در ازدواج خود را.
آقای Pontellier هدیه عروس انتخاب شده بود ، به عنوان هر یک به صورت بلافاصله آن را متصل کرده
با او همیشه به طعم خود را در امور از جمله به تعویق افتاده است.
و پیشنهادات خود را بر روی مسئله لباس پوشیدن -- که غالبا فرض طبیعت
یک مشکل -- از ارزش فوق العاده به پدرش در قانون بودند.
اما برای چند روز گذشته نجیب زاده کهن بر دست ادنا ، و در او شده بود
جامعه او تبدیل می شد آشنایی با مجموعه جدیدی از احساس است.
او یک سرهنگ در ارتش کنفدراسیون شده بود ، و هنوز هم با عنوان ، حفظ ،
بلبرینگ نظامی که همیشه همراه بود.
مو و سبیل او سفید و ابریشمی است ، با تاکید بر برنز ناهموار از چهره اش.
او قد بلند و لاغر ، و کتهای خود را خالی می باشند ، که داد وسعت خیالی و عینک
عمق به شانه ها و قفسه سینه خود را.
ادنا و پدر او را نگاه بسیار متمایز با هم ، و هیجان زده خوب
معامله از اطلاع در طول perambulations خود.
به محض ورود او ، او را با معرفی او را به آتلیه و ساخت طرح او را آغاز کرد
او را. او در زمان کل این موضوع را بسیار جدی است.
اگر استعداد خود را ده برابر بزرگتر از آن شده بود ، این امر جای تعجب نیست
او ، متقاعد شده بود که او به همه دختران او واگذار کرده بود
میکروب ها از توانایی استادانه ، که تنها
وابسته تلاش های خود را به سمت دستاورد موفق.
او قبل از مداد خود را سفت و سخت و پایدار ، به عنوان شنبه او توپ مواجه بود
دهان در روز های رفته.
او ابراز تنفر کرد نفوذ از کودکان ، که با چشم تعجب به او gaped ،
نشسته تا سفت کردن وجود دارد در آتلیه روشن و مادر خود را.
هنگامی که آنها خود جلب کرد در نزدیکی او آنها را motioned دور با اقدام رسا پا ،
بیزار به قصد بر هم زدن خطوط ثابت از لقاء او ، اسلحه خود را ، و یا سفت و سخت خود را
شانه ها.
ادنا ، اضطراب او را سرگرم مادموازل Reisz دعوت کرد تا او را ملاقات کند ، داشتن
وعده داده شده درمان او را در نواختن پیانو او ، اما مادموازل دعوت کاهش یافت.
تا با هم آنها musicale شب نشینی در Ratignolles 'حضور داشتند.
موسیو و مادام Ratignolle بسیار سرهنگ ساخته شده ، نصب او را به عنوان مهمان
و شرافت و اسم و درگیر شدن او در زمانی به شام خوردن با آنها را زیر یکشنبه ، یا هر روز که
او ممکن است انتخاب کنید.
مادام با او در coquetted ترین شیوه فریبنده و ساده و بی تکلف ، با چشم ،
حرکات و اسراف از دانی ، تا سر سرهنگ احساس می سی
سال جوان بر روی شانه های خالی می خود.
ادنا شگفت زده ، درک نیست. او خودش را تقریبا خالی از عشوه بود.
یک یا دو مرد که او در شب نشینی musicale مشاهده وجود دارد ، اما او را هرگز
احساس نقل مکان کرد تا هر گونه صفحه نمایش مثل بچهگربه را به خود جلب متوجه خود -- به هر گربه ها و یا
wiles زنانه به بیان خودش به سمت آنها.
شخصیت آنها او را در راه مطلوب خود جلب کرد.
انتخاب او علاقه داشتن به آنها ، و او خوشحال بود که ارامش در موسیقی به آنها داد
فرصت او را ملاقات کرده و صحبت با او است.
اغلب در خیابان نگاه چشم های عجیب و غریب lingered در حافظه اش بود ، و
گاهی اوقات او را مختل کرده بود. آقای Pontellier این soirees شرکت
musicales.
او در نظر گرفته آنها را بورژوا ، و انحراف بیشتر در این باشگاه را در بر داشت.
مادام Ratignolle او گفت : موسیقی معرض تلف در soirees او بود بیش از حد سنگین ،
بیش از حد به فراتر از درک مطلب آموزش ندیده او.
بهانه ای او او را flattered. اما او از آقای Pontellier مخالفت
باشگاه ، و او به اندازه کافی فرانک که به ادنا تا بود.
"آقای Pontellier ترحم اتمام حجت نمی ماند خانه در شب.
من فکر می کنم به شما خواهد بود بیشتر -- خوب ، اگر شما از ذهن نیست من گفت : -- متحد تر ، اگر او
انجام دادند ".
"آه! عزیز نه! گفت : "ادنا ، با نگاه خالی در چشم او.
"باید بکنم اگر او در آنجا ماند؟ ما می خواهیم هر چیزی برای گفتن به هر
دیگر. "
او از هر چیزی برای گفتن به پدر خود نه چندان ، که برای ماده ، اما او نبود
دشمن او را.
او کشف کرد که او را علاقه مند ، هر چند او متوجه شد که او ممکن است نه
علاقه بلند او و او برای اولین بار در زندگی خود احساس کردند که اگر او بودند
به طور کامل با او آشنا می شود.
او مشغول او خدمت به او و ministering می خواهد خود را نگه داشته است.
خوشحال او را به انجام این کار است.
او را بنده و یا یکی از بچه ها اجازه نمی دهد به انجام هر کاری برای او که
او ممکن است خودش را انجام دهد.
شوهر او متوجه ، و فکر آن را بیان دلبستگی عمیق فرزندی بود
که به او مشکوک هرگز.
سرهنگ نوشیدند toddies "متعدد" در طول دوره از روز ، که او را ترک ،
با این حال ، imperturbed. او متخصص در concocting قوی بود
می نوشد.
او حتی اختراع کرده بود برخی ، که به او نامهای فوق العاده داده بودند ، و برای که
او مورد نیاز ساخت ترکیبات گوناگون است که آن را بر ادنا محول تآمین
او را.
هنگامی که دکتر Mandelet با Pontelliers روز پنجشنبه dined او می تواند در تشخیص
خانم Pontellier هیچ اثری از شرایط مرضی که که شوهرش گزارش داده بودند
او را.
او هیجان زده بود و به شیوه ای درخشنده.
او و پدرش به درس نژاد شده بود ، و افکار خود را در زمانی که آنها نشسته
خود را در جدول هنوز هم با وقایع بعد از ظهر بودند اشغال شده ، و
بحث هنوز هم آهنگ بود.
پزشک به حال همگام با امور چمن نگه نمی دارد.
او خاطرات خاصی از مسابقه را در آنچه که او به نام "زمان محلی خوب قدیمی"
اصطبل Lecompte رونق گرفت ، و او بر این صندوق از خاطرات خود جلب کرد به طوری که او
ممکن است کنار گذاشته و به نظر می رسد به طور کامل عاری از روح مدرن است.
اما او موفق به تحمیل پس از سرهنگ ، و حتی به دور از تحت تاثیر قرار دادن او را با
این دانش ساختگی روز گذشته است.
ادنا پدرش در سرمایه گذاری خود را بنا کرده بود ، با لذت بخش ترین نتایج
به هر دو آنها است.
علاوه بر این ، آنها برخی از افراد بسیار جذاب ملاقات کرده بود ، با توجه به در سرهنگ
برداشت.
خانم مورتیمر Merriman و خانم جیمز Highcamp ، که در آنجا با Alcee Arobin شد ،
به آنها ملحق شده بودند و ساعت ها در مد گرم که او را از فکر می کنم enlivened شده بود.
آقای Pontellier خود به حال هیچ تمایل خاصی به سمت horseracing ، و حتی
و نه تمایل به آن را به عنوان یک تفریح و سرگرمی دلسرد ، به ویژه هنگامی که او در نظر گرفته
سرنوشت آن مزرعه آبی چمن در کنتاکی.
او در راه کلی تلاش برای بیان مخالفت خاص ، و فقط
موفق در برانگیزانندهتر خشم و مخالفت پدرش در قانون است.
اختلاف زیبا به دنبال ، که در آن ادنا به گرمی حمایت علت پدرش و
دکتر باقی مانده خنثی است.
او مشاهده میزبان خود را با دقت از زیر ابرو کرک شده اش اشاره کرد و ظریف
تغییر که او را از زن بی توجه تبدیل کرده بود ، او را به حال شناخته شده بود
که برای لحظه ای ، palpitant با نیروهای زندگی به نظر می رسید.
سخنرانی خود گرم و پر انرژی بود. هیچ سرکوب در نگاه خود و یا وجود دارد
ژست.
او او را برخی ، حیوان زیبا و براق بیدار شدن از خواب در آفتاب یاد آوری کرد.
شام بسیار عالی بود.
نوعی شراب قرمز گرم بود و شامپاین سرد بود ، و تحت تاثیر سود آور خود را
ناخشنودی تهدید ذوب و با بخارات شراب از بین رفته است.
آقای Pontellier گرم و یادآور رشد.
او گفت : برخی از تجربیات مزرعه سرگرم کننده ، خاطراتی از قدیمی Iberville
و جوانی خود را ، زمانی که او "صاریغ در شرکت با برخی از darky دوستانه شکار ؛ thrashed
درختان گردوی آمریکایی ، به ضرب گلوله کشته grosbec ، و
گردش جنگل ها و مزارع در بطالت موذی.
سرهنگ ، با کمی حس طنز و تناسب اندام از چیزهایی ، غم انگیز در رابطه با
قسمت از آن روزهای تاریک و تلخ ، که در آن او را به عنوان بخشی آشکار عمل کرده بود و
همواره تشکیل یک شخصیت مرکزی.
NOR پزشک شادتر در انتخاب او بود ، زمانی که او گفت : قدیمی و همیشه جدید
و داستان عجیب رو به کاهش نهادن از عشق یک زن ، به دنبال عجیب و غریب ، جدید
کانال ، تنها منبع مشروع خود را پس از روز از ناآرامی های شدید بازگشت.
این یکی از بسیاری از اسناد کمی انسانی که به او گشوده بود
در طول سالهای دراز فعالیت خود به عنوان یک پزشک است.
داستان به نظر نمی رسد به ویژه برای تحت تاثیر قرار دادن ادنا.
او یکی از خود را برای گفتن ، زنی که با معشوق خود دور paddled یک شب
در pirogue و هرگز بازنگشت.
آنها در میان جزایر Baratarian از دست داده بودند ، و هیچ کس تا به حال از آنها شنیده و یا در بر داشت
ردیابی از آنها از آن روز به این. این اختراع خالص بود.
او گفت که مادام آنتوان آن را مربوط به او بود.
که ، همچنین ، اختراع شد. شاید این رویای او بود به حال بود.
اما هر کلمه ای درخشان واقعی برای کسانی که گوش به نظر می رسید.
آنها می توانستند نفس داغ شب جنوبی را احساس آنها می تواند طولانی را بشنوند
رفت و برگشت از pirogue از طریق آب و درخشان مهتابی ، ضرب و شتم از بال پرندگان ،
افزایش مبهوت از میان نی در
نمک آب استخرها ، آنها می توانند چهره از دوستداران ، رنگ پریده ، نزدیک هم ، ربودهشده را ببینید
در فراموشی بی اعتنا ، شناور را به ناشناخته ها است.
شامپاین سرد بود ، و بخارات ظریف آن ترفندهای خارق العاده با ادنا بازی
حافظه ای که در شب.
در خارج ، دور از تب و تاب بودن از آتش و lamplight نرم ، شب سرما بود و
تیره.
دکتر قدیمی از مد افتاده پنهان سازی خود در سراسر پستان خود را دو برابر او به عنوان خانه strode از طریق
تاریکی.
او می دانست که او همکار موجودات بهتر از اکثر مردان ، می دانستند که زندگی درونی که
به ندرت خود را گستراند به چشم unanointed. او متاسفم او Pontellier را پذیرفته است
دعوتنامه است.
او در حال رشد بود ، و شروع به نیاز به استراحت و روح imperturbed.
او از اسرار زندگی دیگر محوری بر او را نمی خواهم.
"من امیدوارم که آن را Arobin نیست ،" او را به خود muttered او راه می رفت.
"من به بهشت که Alcee Arobin نیست."
فصل XXIV
ادنا و پدر او را گرم ، و تقریبا خشونت آمیز مناقشه بر اساس موضوع او
امتناع از شرکت در مراسم عروسی خواهرش.
آقای Pontellier کاهش یافته است برای دخالت ، به میان امدن چه تاثیر و نفوذ او یا او
اقتدار است. او پس از توصیه های پزشک Mandelet ،
و اجازه دادن به او به عنوان که او دوست داشت.
سرهنگ دختر خود را برای عدم خود را از مهربانی و احترام فرزندی سرزنش او
می خواهم از محبت خواهرانه و در نظر گرفتن زنانه.
استدلال وی این بود که تلاش و unconvincing.
او شک اگر جانت به هر بهانه ای را قبول -- فراموش کردن که ادنا ارائه شده بود
هیچ کدام.
او شک اگر جانت هرگز به او صحبت دوباره ، و او مطمئن مارگارت نمی بود.
ادنا خوشحالم که از شر پدرش بود زمانی که او در نهایت خود را با او در زمان خاموش
لباس عروسی و هدیه عروس خود ، با شانه خالی می باشند او ، خواندن کتاب مقدس خود را ،
او "toddies و سوگندهای سنگین.
آقای Pontellier او را به دنبال نزدیک است.
منظور او در عروسی توقف در راه خود به نیویورک و توسط هر وسیله ای تلاش
که پول و عشق می تواند تدبیر به خشم کسی را فرونشاندن تا حدودی غیر قابل درک ادنا
عمل است.
شما بیش از حد ملایم است ، بیش از حد ملایم تا کنون ، Leonce ، اظهار داشت : "سرهنگ.
"اختیارات ، اجبار آنچه مورد نیاز است. قرار دادن پای خود را کاهش دهید خوب و سخت و تنها
راه را برای مدیریت یک همسر.
به حرف من برای آن است. "سرهنگ شاید بی اطلاع بود که او تا به حال
همسر خود را به قبر او را اجباری می باشد.
آقای Pontellier سوء ظن مبهم از آن که به او فکر لازم به ذکر است در
آن روز دیر است.
ادنا در خانه را ترک شوهرش بود تا آگاهانه نیست احساس خشنودی او شده بود ،
بیش از خروج از پدرش.
به عنوان روز با نزدیک شدن به زمانی که او بود که او را برای اقامت نسبتا طولانی را ترک ، او بزرگ
ذوب و محبت ، به خاطر سپردن اعمال بسیاری از خود را از در نظر گرفتن و مکرر او
عبارات از دلبستگی سرسخت.
او نگران بود در مورد سلامت خود و رفاه خود.
او در اطراف سرو ، به دنبال پس لباس خود را ، تفکر در مورد لباس زیر سنگین ،
کاملا به عنوان Ratignolle مادام که تحت شرایط مشابه انجام می شود.
گریه او وقتی که او رفت ، دعوت او را ، دوست عزیز و او خوب است ، و او کاملا
برخی او خواهد بود رشد تنهایی قبل از بسیار طولانی بروید و به او در نیویورک.
اما بعد از همه ، صلح تابشی مستقر بر او هنگامی که او در آخرین خود به تنهایی در بر داشت.
حتی بچه ها رفته است.
قدیمی مادام Pontellier خودش آمده بود و انجام آنها را به Iberville خود را با
از نژاد سفید و سیاه.
مادام قدیمی انجام سرمایه گذاری نیست که می گویند او ترس آنها می شود نادیده گرفته شده در طول
فقدان Leonce ؛ او به سختی جرأت فکر می کنم تا.
او برای آنها گرسنه بود -- حتی کمی در دلبستگی او شدید.
او نمی خواست آنها را به طور کامل "کودکان از پیاده رو ،" او همیشه می گفت
هنگامی که التماس آنها را برای یک فضای.
او خواست آنها را به دانستن کشور ، با جریان آن ، زمینه های آن ها ، جنگل های آن ، آن
آزادی ، تا خوشمزه به جوانان است.
او خواست آنها را به سلیقه چیزی از زندگی پدر خود و زندگی بود و و شناخته شده و
را دوست داشتم وقتی که او ، بیش از حد ، کودک کوچک بود. هنگامی که ادنا بود در تنهایی او تنفس
بزرگ ، آه واقعی امداد.
احساس بود که نا آشنا اما بسیار خوشمزه بیش از او آمدند.
او همه را از طریق خانه راه می رفت ، از یک اتاق به دیگری ، تا اگر آن را بازرسی برای
اولین بار.
او سعی صندلی های مختلف و سالن استراحت ، که اگر او بود شنبه و هرگز پشت بخوابید بر
آنها را قبل از.
و او در سراسر خارج از خانه perambulated ، بررسی ، به دنبال مراجعه کنید اگر
پنجره ها و کرکره امن و به منظور بودند.
گل شد مانند آشنایان جدید او آنها را در روح آشنا با نزدیک شدن ،
و خودش را در خانه در میان آنها ساخته شده است.
پیاده روی باغ مرطوب شد ، و ادنا به نام به خدمتکار به خارج کردن لاستیک او
صندل.
و او آنجا باقی ماند ، و stooped ، حفاری در اطراف گیاهان ، پیرایش ، چیدن مرده ،
برگ های خشک. سگ کوچک کودکان بیرون آمد ،
تداخل ، گرفتن در راه او.
او scolded ، او می خندیدند ، با او بازی کرد.
باغ بوی خیلی خوب و زیبا در نور خورشید بعد از ظهر نگاه.
ادنا plucked تمام گل های درخشان او می تواند ، و به خانه رفت با
آنها ، او و سگ کوچک.
حتی آشپزخانه به عهده گرفت شخصیت جالب ناگهانی که او هرگز
قبل از درک است.
او در رفت و به جهت به آشپز می گویند که قصاب که باید این کار را
بسیار کمتر گوشت ، که آنها تنها نیمی از مقدار معمول خود را از نان نیاز دارد ،
شیر و خواربار.
او به آشپز که او خودش خواهد بود تا حد زیادی در زمان آقای Pontellier اشغال گفت :
فقدان ، و او التماس او را به تمام فکر و مسئولیت دولابچه
بر شانه های خود او است.
که ادنا شب تنهایی dined. candelabra ، با چند شمع در
مرکز میز ، داد همه نور او مورد نیاز است.
در خارج از دایره از نور است که در آن او شنبه ، اتاق ناهار خوری بزرگ نگاه موقر
و سایه.
آشپزی و قرار داده شده بر اساس فطرت خود ، در خدمت خوراک خوشمزه -- لذیذ گوشت پشت مازو
broiled یک نقطه است. شراب خوب طعم ، ماده صاف و براق marron
به نظر می رسید فقط به آنچه که او می خواست.
بنابراین لذت بخش بود ، بیش از حد ، به شام خوردن در یک لباس خانگی زنانه راحت است.
او کمی فکر sentimentally در مورد Leonce و کودکان ، و تعجب چه
آنها انجام می دهند.
همانطور که وی در آن جا یک تکه گوشت یا خوراک لذیذ یا دو به doggie ، او صحبت تنگاتنگی با او در مورد
اتین و رائول.
او در کنار خود را با حیرت و شوق بیش از این پیشرفت های قابل معاشرت شد ،
و قدردانی خود را با کمی خود را سریع ، بارکس با روح و بی قراری پر جنب و جوش نشان داد.
سپس ادنا در کتابخانه بعد از شام نشسته و خواندن امرسون تا او بزرگ خواب آلود.
او متوجه شد که او خواندن او را نادیده گرفته بود ، و مصمم به شروع دوباره بر
البته مطالعات بهبود ، در حال حاضر که زمان او بود به طور کامل خود را خود با عنوان
او دوست داشت.
بعد از یک حمام طراوت ، ادنا به رختخواب رفت. و او به راحتی در زیر snuggled
لحاف حس restfulness او حمله کرد ، مانند او تا به حال شناخته شده نیست.
فصل XXV
هنگامی که هوا تاریک بود و ابری ادنا نمی تواند کار.
او نیاز به خورشید دلپذیر و خلق و خوی خلق و خوی خود را به نقطه چسبیده.
او به مرحله ای رسیده بود زمانی که وی به نظر می رسید دیگر احساس راه او ، کار ، هنگامی که
در طنز ، با sureness و سهولت است.
و عاری از هر گونه جاه طلبی ، و در تلاش به سمت دستاورد ، او جلب کرد
رضایت از کار به خودی خود.
روز بارانی و یا سودا ادنا رفت و به دنبال جامعه از دوستان او
حال در جزیره بزرگ ساخته شده است.
و یا دیگری در داخل خانه او ماند و به nursed خلق و خوی که با آن او بود در حال تبدیل شدن بیش از حد
برای راحتی خود و صلح از ذهن او آشنا است.
این ناامیدی نیست ، اما آن را به او به نظر می رسید که اگر زندگی در حال گذر ، ترک آن
وعده شکسته و نشده.
با این حال یک روز دیگر وقتی او گوش وجود دارد ، رهبری می شد و توسط تازه فریب
وعده های که جوانان او برگزار شد به او. او رفت و دوباره به نژادها ، و دوباره.
Alcee Arobin و خانم Highcamp خواستار یک بعد از ظهر خود را روشن در کشیدن Arobin.
خانم Highcamp دنیوی اما بی ریا ، هوشمند ، باریک و بلند زن بلوند در بود
چهل سالگی ، با شیوه ای بی تفاوت و چشمان آبی که خیره.
او تا به حال یک دختر که او را به عنوان بهانه ای برای پرورش جامعه از خدمت
مرد جوان از مد. Alcee Arobin یکی از آنها بود.
او یک چهره آشنا در دوره نژاد ، اپرا ، باشگاه های شیک شد.
لبخند دائمی در چشم او ، که به ندرت موفق به بیدار وجود دارد
طرب مربوطه در هر یک که نگاه به آنها و به او خوب گوش
مزاج صدا.
شیوه ای او آرام شد ، و در زمان کمی گستاخ.
او دارای یک شخصیت خوب است ، چهره خشنود ، با عمق سبب شیوع
فکر یا احساس ، و لباس به تن او این است که انسان معمولی از مد بود.
او را تحسین ادنا extravagantly ، پس از ملاقات او را در رقابت با پدرش.
او را قبل از در موارد دیگر ملاقات کرده بود ، اما او تا به حال به نظر می رسید به او unapproachable
تا آن روز.
در تحریک او این بود که خانم Highcamp به نام او بخواهید تا با آنها
به باشگاه اسب دوانی کردن تا شاهد این رویداد چمن فصل.
احتمالا چند آهنگ مردان وجود دارد که می دانستم اسب نژاد و همچنین
ادنا شد ، اما مطمئنا هیچ کدام وجود دارد که آن را می دانستند بهتر است.
او بین دو همراهان او به عنوان یکی از این مراجع نیاز به صحبت نشسته است.
او در تظاهر Arobin خندید ، و قلبش به درد جهل خانم Highcamp.
اسب نژاد به دوستان و همکاران صمیمی از دوران کودکی خود را بود.
فضای اصطبل و نفس از حصار چمن آبی احیا
حافظه اش را در سوراخ های بینی او lingered.
او درک نیست که او مانند پدرش صحبت می کرد به عنوان geldings براق
ambled در بررسی قبل از آنها. او برای سهام بسیار بالا بازی ، و
فورچون او را طرفدار.
تب از بازی flamed در گونه ها و چشم خود را ، و آن را به خون او و
به مغز او را مثل مسکر.
مردم تبدیل شده سر خود را به به او نگاه کنید ، و بیش از یک لنت گوش توجه به
به گفته او ، در نتیجه امید به امن گریزان ، اما همیشه مورد نظر "نوک است."
Arobin گرفتار سرایت از هیجان که او را جلب کرد به ادنا مانند یک آهنربا است.
خانم Highcamp باقی مانده ، به طور معمول ، بی حرکت ، با خیره بی تفاوت او و uplifted
ابرو است.
ادنا ماند و با خانم Highcamp بر خواسته بودن به انجام این کار dined.
Arobin نیز باقی ماند و دور کشیدن او فرستاد.
شام آرام و غیر بود ، برای تلاش های شاد Arobin به صرفه جویی
چیز زندگی بخشیدن.
خانم Highcamp فقدان دخترش را از نژادها قلبش به درد آمده و سعی کرد تا
انتقال به او آنچه او با رفتن به "خواندن دانته" به جای پیوستن از دست رفته بود
آنها.
دختر برگزار شد یک برگ گل شمعدانی به بینی اش و گفت : هیچ چیز ، اما نگاه دانستن
و noncommittal. آقای Highcamp ساده ، مرد طاس بود ،
که فقط تحت اجبار صحبت کرد.
او پاسخ نداده بود. خانم Highcamp پر از حسن نیت ارائه میدهد ظریف بود
و در نظر گرفتن نسبت به شوهرش. او خطاب به مکالمه خود را به
او را در جدول.
آنها در کتابخانه را بعد از شام نشسته و خواندن مقالات شب با هم تحت
droplight ، در حالی که افراد جوان رفت و به طراحی اتاق در نزدیکی و صحبت کردیم.
دوشیزه Highcamp بازی انتخاب شده از Grieg بر پیانو.
او به نظر می رسید که همه از سردی آهنگساز و هیچ یک از اشعار او توقیف است.
در حالی که ادنا گوش او نمی تواند کمک کند اگر او طعم خود را از دست داده بود
موسیقی است.
هنگامی که زمان برای او به خانه آمد ، آقای Highcamp grunted پیشنهاد لنگ به اسکورت
او ، به دنبال در پا slippered خود را با نگرانی بی نزاکت است.
Arobin که در زمان خانه اش بود.
سوار ماشین بود ، و در اواخر آن زمانی که آنها به گردشگاه خیابان رسید.
Arobin اجازه ورود برای یک ثانیه به نور سیگار خود را خواست -- مسابقه او
امن بود خالی می باشد.
امن مسابقه او را پر کرد ، اما سیگار او را روشن نیست تا زمانی که او را ترک کرد ، بعد از او
تمایل خود را برای رفتن به نژادها با او دوباره ابراز کرده است.
ادنا در نه خسته و نه خواب آلود بود.
او گرسنه دوباره ، برای شام Highcamp ، هر چند با کیفیت عالی بود
فاقد فراوانی است. او در دولابچه را rummaged و به ارمغان آورد
چهارم تکه Gruyere و برخی از کراکر.
او یک بطری آبجو به باز که او را در یخدان در بر داشت.
ادنا احساس بسیار بی قرار و هیجان زده است.
او vacantly hummed لحن فوق العاده او در poked embers چوب در اجاق و
munched ترقه. او می خواست چیزی رخ دهد -- چیزی ،
هر چیزی. او نمی دانست چه.
او تأسف که او تا به حال ساخته شده Arobin اقامت نیم ساعت برای صحبت کردن بیش از اسب
با او. او شمارش پول او تا به حال برنده.
اما هیچ چیز دیگری برای انجام وجود دارد ، بنابراین او به رختخواب رفت و در آنجا ساعت ها در پرتاب
مرتب کردن بر اساس تحریک یکنواخت.
در وسط شب به یاد او که او برای نوشتن به طور منظم خود را فراموش کرده بود
نامه ای به شوهرش بود و او تصمیم گرفت به انجام این کار روز بعد و به او در مورد او
بعد از ظهر در باشگاه سوارکار اسب دوانی شدن.
او دراز گسترده بیدار آهنگسازی نامه ای که چیزی شبیه یکی که او نوشت بود
روز بعد.
هنگامی که خدمتکار او را در صبح بیدار ادنا رویای آقای Highcamp بازی
پیانو در ورودی یک فروشگاه موسیقی در کانال خیابان ، در حالی که همسر او بود گفت :
Alcee Arobin ، چرا که آنها سوار ماشین خیابان گردشگاه :
"چه حیف که زیادی استعداد بی توجهی شده است! اما من باید برود. "
وقتی چند روز بعد ، Alcee Arobin دوباره برای ادنا در کشیدن او ، خانم Highcamp به نام
با او نشده بود. او گفت : آنها او را بگیرید.
اما همانطور که خانم قصد خود را از چیدن او را تا نه مطلع شده است ، او
در خانه نیست.
دختر تنها ترک خانه برای شرکت در نشست فرهنگ نژادی عامیانه شاخه
جامعه ، و پشیمان که او می تواند آنها را همراهی نمی کنند.
Arobin nonplused ظاهر شد و پرسید : ادنا اگر هر یک دیگری از او مراقبت به
بپرسید.
او بدانند که ارزش آن را در حالی که در جستجوی هر یک از مد روز
آشنایان از او او خودش را خارج کرده بود.
او از مادام Ratignolle فکر کردم ، اما می دانستند که دوست منصفانه او را ترک کنید
خانه ، جز به نگاهی به راه رفتن اهسته در اطراف بلوک با شوهرش پس از شب هنگام.
مادموازل Reisz می توانست در چنین یک درخواست از ادنا خندید.
ممکن است مادام Lebrun برخوردار بوده اند تفرج است ، اما برای برخی از دلیل ادنا نداشت
می خواهم او را.
از همین رو آنها رفت و به تنهایی ، او و Arobin. بعد از ظهر به شدت جالب بود
او را. هیجان بر او مانند آمد
تب تخفیف یابنده.
صحبت های او بزرگ شد آشنا و محرمانه است. هیچ کار بود تا با آن صمیمی شود.
Arobin. شیوه او دعوت به عمل اعتماد به نفس آسان.
مرحله مقدماتی از تبدیل شدن به آشنا که او همیشه بود
تلاش نادیده گرفت که هنگامی که یک زن زیبا و جذاب بود.
او در آنجا ماند و با ادنا dined.
او در آنجا ماند و نشست کنار آتش چوب. آنها خندید و صحبت کردیم و قبل از آن بود
زمان برای رفتن او بود به او گفتن چگونه زندگی های مختلف ممکن است اگر او تا به حال شناخته شده خود را
سال قبل از.
صاف و ساده با صداقت او چه ستمکار ، پسر بد منظم او شده بود ، صحبت می کرد ،
و impulsively کشید تا کاف خود را بر مچ دست خود را در نمایشگاه اسکار از برش صابر
که او در دوئل در خارج از پاریس دریافت کرده بود که او نوزده است.
او لمس دست خود را به او نشان قرمز در داخل مچ دست سفید خود را اسکن.
ضربه سریع که تا حدودی اسپاسمودیک بود impelled انگشتان خود را به نوعی از نزدیک
کلاچ بر دست خود را. او احساس فشار ناخن اشاره خود را
در گوشت کف دست خود را است.
عجله او به وجود آمد و به سمت منتل راه می رفت.
او گفت : "چشم زخم یا اسکار همیشه agitates و sickens من" است.
"من باید در آن ندارد مراقبت می کند."
"من فرمودید ،" او entreated ، پس از او "آن را به من رخ داده هرگز
که این ممکن است دافعه ایجاد می شود. "
او نزدیک به او ایستاده بود ، و بی شرمی در چشم او دفع قدیمی ، اضمحلال
به نفس در او ، با این حال تمام احساسات بیداری خود را بوجود می آوردند.
او به اندازه کافی در چهره او را دیدم او را وادار کردن دست او را و آن را در حالی که او گفت : او
طولانی شب خوب است. "آیا شما رفتن به نژادها دوباره؟" او پرسید.
نه ، "او گفت.
"من به حال به اندازه کافی از نژادها است. من نمی خواهم تمام پول من به از دست دادن
برنده شد ، و من به کار هنگامی که هوا روشن است ، به جای --
"بله ، کار ، مطمئن باشید.
شما وعده داده شده به من کار خود را نشان می دهد. چه صبح ممکن است می آیند تا به آتلیه شما؟
برای فردا؟ "،" نه! "
"روز بعد از آن؟"
"نه ، نه." "اوه ، لطفا به من خودداری نمی!
من می دانم چیزی از چنین چیزهایی است. من ممکن است شما با یک پیشنهاد ولگرد کمک کند و یا
"نه. شب بخیر. چرا شما بعد از اینکه شما گفته اند خوب
شب؟
من شما را دوست ندارم ، "او در زمین بالا ، و هیجان زده رفت ، تلاش به منظور جلب و دور او
دست. او احساس میکند که گفته های او را فاقد عزت و
صداقت ، و او می دانست که او آن را احساس کردند.
"من متاسفم شما من را دوست ندارند. من متاسفم من به شما جرم است.
من به شما جرم؟ من چه کرده ام؟
آیا می توانید مرا ببخشید؟ "
و او خم شد و لب خود را بر دست او فشار که اگر او آرزو هرگز بیشتر برای برداشت
آنها.
"آقای Arobin ، "او گله و شکایت ،" من تا حد زیادی هیجان بعد از ظهر ناراحت ؛
من خودم نه. شیوه ای من باید به شما در برخی از راه گمراه شده است.
من آرزو می کنم به شما برای رفتن ، لطفا. "
او در لحن کسل کننده و یکنواخت ، صحبت کرد. او کلاه خود را از جدول زمان ایستاده بود ، و
با چشم تبدیل شده از او ، به دنبال به آتش مرگ است.
برای یک لحظه یا دو او نگه داشته سکوت چشمگیر است.
"شیوه ای شما به من ، خانم Pontellier گمراه نیست ،" او گفت : در نهایت.
"احساسات خود من انجام داده اند که.
من می توانم آن را کمک کنند. هنگامی که من نزدیک شما هستم ، چگونه من آن را می تواند کمک کند؟
آیا فکر می کنم هر چیزی از آن نیست ، انجام را خسته نکنید ، لطفا.
ببینید ، من می روم زمانی که من به شما فرمان.
اگر شما می خواهید مرا به دور ماندن ، من باید انجام دهد. اگر شما اجازه بدهید من دوباره ، من -- آه! شما خواهد شد
به من اجازه باز گردند؟ "او یک نگاه جذاب او بازیگران ،
که او بدون پاسخ است.
شیوه ای Alcee Arobin آنقدر واقعی است که اغلب فریب حتی خود بود.
ادنا اهمیتی نمی دهند و یا فکر می کنم که آیا آن را واقعی یا نه.
هنگامی که او به تنهایی او مکانیکی در پشت دست خود را که او به حال بوسید نگاه
تا گرمی. سپس او خم سرش پایین
نمای بخاری.
او تا حدودی مثل یک زن که در یک لحظه از اشتیاق به عمل خیانت احساس
از خیانت ، و بدون اینکه متوجه اهمیت عمل
تماما از زرق و برق خود را بیدار می شود.
تصور می شد از طریق ذهن او عبور مبهم ، چه او فکر می کنید؟ "
او شوهرش معنی نیست ؛ او رابرت Lebrun فکر می کرد.
شوهرش به او در حال حاضر مانند یک فرد از او بدون عشق به عنوان ازدواج به نظر می رسید
بهانه ای. او روشن یک شمع و به اتاق او بالا رفت.
Alcee Arobin مطلقا هیچ چیزی به او بود.
با این حال حضور او ، منش او ، گرمای نگاههای او ، و بالاتر از همه لمس
لب هایش را بر دست او مثل مواد مخدر بر او عمل کرده بود.
او خواب خواب مست که با رویاهای اضمحلال در هم آمیخته است.