Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل هفتم
اتان به پاساژ آویزان کردن لباس های خیس خود را رفت.
او گام Zeena گوش فرا داده و دادرسی نیست، به نام او نامیده می شود از پله ها بالا.
جواب نداد، و پس از تردید یک لحظه او بالا رفت و درب خود را باز کرد.
اتاق تقریبا تیره و تاریک بود، اما در گمنامی او نشسته خود را به کنار پنجره دیدم،
پیچ راست، و می دانست که استحکام طرح کلی پیش بینی در مقابل سمت که
او گرفته شده بود سفر خود لباس.
"خب، Zeena،" او از آستانه جرأت.
او حرکت نمی کند، و او ادامه داد: "شام آماده است.
است که شما نمی آیید؟ "
او پاسخ داد: "من احساس می کنم که اگر من می تواند یک لقمه لمس است."
این فرمول وقف بود، و او انتظار می رود که به دنبال آن، به طور معمول،
افزایش و رفتن به شام.
اما او باقی ماند نشسته، و او می تواند از هیچ چیز بیشتر felicitous از فکر می کنم: "من فرض
شما پس از سوار شدن طولانی خسته است. "
چرخاندن سر خود را در این مورد، او پاسخ داد: رسما: "قرارداد من بزرگ sicker از شما
فکر می کنم. "کلمات او را در گوش خود را با عجیب و غریب افتاد
شوک پر از شگفتی.
او اغلب شنیده بود خود را قبل از آنها را تلفظ کنند - چه می شود اگر در گذشته آنها درست بود؟
او یک یا دو گام به داخل اتاق کم نور پیشرفته.
او گفت: "من امیدوارم که نه چندان Zeena،.
او ادامه داد: به او زل زل نگاه کردن از طریق گرگ و میش با قیافه رنگ پریده قدرت، به عنوان
یکی از آگاهانه برای سرنوشت بزرگ است.
او گفت: "من عوارض،".
اتان می دانستند کلمه ای را برای یکی از واردات استثنایی.
تقریبا همه در محله "مشکلات،" رک و پوست کنده محلی و
مشخص شده، اما تنها انتخاب "عوارض"
آنها را به خودی خود یک تمایز، هر چند آن را نیز، در اکثر موارد، مرگ
حکم.
مردم در سال با تلاش "مشکلات" اما آنها تقریبا همیشه
شکست در برابر "عوارض".
قلب اتان و حرکات تند و سریع به پس وپیش بین دو اندام از احساس، اما برای
شفقت لحظه غالب است. همسر او بسیار سخت و تنها به نظر می رسید، نشسته
در تاریکی با چنین افکار.
"این است که آنچه را که دکتر جدید به شما گفته؟" از او پرسید، به طور غریزی کاهش صدای او.
"بله. او می گوید هیچ دکتر به طور منظم می خواهم من عمل داشته باشند. "
اتان آگاه بود که، در توجه به این سوال مهم از جراحی
مداخله، از نظر زن از محله تقسیم شده بود، برخی از glorying در
اعتبار اعطا عملیات در حالی که دیگران دوری کردند آنها را به عنوان خشن.
اتان، از انگیزه های اقتصاد، همیشه بوده است خوشحالم که Zeena از دومی بود
جناح.
در بی قراری ناشی از گرانش اعلام خود او به دنبال consolatory
برش های کوتاه. "نظر شما در مورد این پزشک می دانم که به هر حال؟
هیچ کس به تو گفته بودم که قبل از.
او را دیدم اشتباه خود را قبل از اینکه او می تواند آن را انجام دهد: او می خواست همدردی، دلداری نیست.
من لازم نیست که کسی به من بگویید که من از دست دادن زمین هر روز.
همه اما شما می توانید آن را ببینید.
و همه در در Bettsbridge می داند در مورد دکتر باک.
وی دفتر خود را در Worcester، می آید و بیش از یک بار در دو هفته به سقوط Shadd و
Bettsbridge برای رایزنی.
الیزا اسپیرز بود به هدر رفتن دور با مشکل کلیوی قبل از او به سمت او رفتم، و در حال حاضر
او به بالا و اطراف، و آواز خواندن در گروه کر است. "
"خب، من که خوشحالم.
شما باید انجام دهید فقط به آنچه او به شما می گوید، "اتان جواب داد: پرستانه است.
او هنوز به دنبال او بود. او گفت: "به معنی".
او با یک یادداشت جدید در صدای او را شگفت زده شد.
نه ناله و نه طعنه امیز، اما با خشگی مصمم است.
"چه نشانی از او می خواهم شما باید انجام دهید؟" او با دید نصب تازه پرسید:
هزینه.
"او می خواهد من باید یک دختر استخدام داشته باشند. او می گوید که من نباید مجبور به انجام یک
چیزی که در اطراف خانه. "" دختر استخدام؟ "
اتان transfixed ایستاده بود.
"بله. و عمه مارتا من خارج از حق است.
همه گفت: من خوش شانس بودم برای گرفتن یک دختر به دور از اینجا، و من را به موافقت کرد
extry دلار خود را به اطمینان حاصل کنید.
او خواهید بود تا فردا بعد از ظهر. "خشم و ترس ادعا در اتان.
او تقاضای فوری برای پول پیش بینی کرده بود، اما نه تخلیه دائم خود را در
منابع اندک.
او دیگر چه Zeena او را از جدی قرار از او گفته بود
دولت او در اکسپدیشن او به Bettsbridge به شاهد تنها یک توطئه از تخم در آمده بین
خودش و او روابط پیرس چیزی را بجای دیگری جا زدن
بر او هزینه از بنده، و خشم لحظه غالب است.
"اگر شما به منظور تعامل با دختر شما باید به من گفت قبل از اینکه شما شروع شده،" او گفت.
"چگونه می تواند شما را بگویم که قبل از من؟
چگونه من می دانم که آنچه دکتر باک می گویند: "اوه، دکتر باک -" بی اعتقادی اتان
فرار در یک خنده کوتاه. "دکتر باک شما بگویید آیا من چگونه بود به پرداخت خود را
دستمزد؟ "
صدایش با عصبانیت با او افزایش یافت. «نه، او نبود.
من می خواهم "شده شرمنده به او بگویید که شما grudged پول را به من به عقب بر گردیم
سلامت، زمانی که من آن را مراقبت از مادر خود را از دست داده! "
"شما بهداشت پرستاری مادر خود را از دست داده؟"
"بله، و مردمی من در آن زمان به من گفت شما نمی تواند انجام دهد نه کمتر از من ازدواج
پس از - "" Zeena! "
از طریق گمنامی که چهره هایشان را مخفی افکار خود را به DART در هر یک از دیگری به نظر می رسید
مانند مارهای زهر تیراندازی. اتان با وحشت از صحنه کشف و ضبط شد
شرم و سهم خود را در آن.
به عنوان بی معنی و وحشیانه به عنوان یک مبارزه فیزیکی بین دو دشمن در
تاریکی.
او را به قفسه بالاتر از دودکش تبدیل شده است، groped برای بازی و یک شمع روشن
در اتاق.
در ابتدا شعله ضعیف خود را بدون تصور در سایه ساخته شده و پس از آن ایستاده بود صورت Zeena
ظالمانه علیه سمت uncurtained، که از خاکستری به سیاه و سفید تبدیل شده بود.
این صحنه برای اولین بار از خشم باز بین زن و شوهر در غم و اندوه خود را در هفت سال بود
با هم، و اتان احساس اگر او به عنوان یک مزیت غیر قابل استرداد نزولی به دست داده بود
سطح اتهام متقابل.
اما مشکل عملی وجود دارد و باید با آن برخورد.
"شما می دانید من پول برای پرداخت هزینه های یک دختر، Zeena.
شما باید پشت به ارسال: من می توانم آن را انجام دهد ".
پزشک می گوید آن خواهید بود مرگ من اگر من در slaving راه من تا به حال است.
او را درک نمی کنند که چگونه من آن را تا زمانی که من ایستاده بود. "
"Slaving -" او خود را بررسی دوباره، "شما sha'n't دست، بلند اگر او می گوید.
من همه چیز را دور از خانه خودم -
او در شکست: "شما در حال غفلت مزرعه به اندازه کافی در حال حاضر،" و این درست است، او
بدون پاسخ، و وقت خود را به اضافه کردن طعنه را ترک کرد: «بهتر است من را به
نوانخانه و با آن انجام می شود ...
من حدس می زنم که Fromes جلو در حال حاضر وجود دارد. "
طعنه زدن به آتش کشیدند به او، اما او اجازه آن عبور کند.
"من پول ندارم.
که در آن حل و فصل "بود. توقف لحظه ای در مبارزه وجود دارد.
که اگر چه رزمندگان آزمایش سلاح های خود است.
در سپس Zeena گفت: در سطح صدا: "من فکر کردم شما برای دریافت پنجاه دلار از
اندرو هیل برای آن چوب است. "" اندرو هیل در سه می پردازد هرگز
ماه می باشد. "
او به سختی سخن گفته بود زمانی که او به خاطر به بهانه او برای همراهی نه به قول او ساخته شده بود
زن به ایستگاه روز قبل، و خون گل رز به ابرو frowning خود را.
"چرا، شما به من گفت که روز گذشته شما می خواهم آن را با او ثابت را به پرداخت پول نقد است.
شما گفته اید که چرا شما می تواند به من رانندگی را به آپارتمان است. "
اتان بدون نرمش های روزانه در فریب بود.
قبل از او هرگز دروغ مجرم شناخته شده، و تمام منابع از فرار
شکست خورده او. "من حدس می زنم که یک سوء تفاهم بود،" او
stammered.
"شما پول ندارم؟" "خیر."
و شما نمی خواهید آن را دریافت کنید؟ "" خیر. "
"خب، من نمی تواند می دانم که زمانی که من دختر درگیر، می تواند؟"
"نه" او به کنترل صدای او متوقف است.
"اما شما آن را می دانم.
من با عرض پوزش، اما آن را نمی توان کمک کرد. تو همسر یک مرد فقیر، Zeena، اما من
بهترین چیزی رو که می تواند برای شما. "
در حالی که او بی حرکت نشسته، اگر به عنوان منعکس کننده، اسلحه خود را کشیده همراه
اسلحه از صندلی خود، چشم خود را بر روی جای خالی ثابت شده است.
او گفت: "آه، من حدس می زنم خواهیم خارج ملایم.
تغییر در لحن خود را به او اطمینان کرده است. "البته ما خواهد شد!
There'sa کل خیلی بیشتر من می توانم برای شما انجام دهد، و Mattie با -
Zeena، در حالی که او سخن گفت، به نظر می رسید به دنبال برخی از روان استادانه درست شده
محاسبه.
او از آن پدید آمده است می گویند: "هیئت مدیره Mattie با کمتر، هر چه خواهم بود -
اتان، فرض بحث را به بیش از، برای رفتن به شام شده بود.
او ایستاد، بتواند نه آنچه را شنید.
"هیئت مدیره Mattie با کمتر -" را آغاز کرد. Zeena خندید.
در مورد صدای عجیب و غریب ناآشنا بود - او به یاد داشته باشید هرگز خنده اش شنیده
قبل از. "شما فرض کنید نه من که قرار بود به نگه داشتن دو
دختر، شما؟
تعجبی ندارد که شما را در هزینه ترسیده بودند! "او هنوز داشت، اما حس گیج از چه
او گفت.
از آغاز بحث او به طور غریزی اجتناب کرده بود، اشاره
نام Mattie با ترس او به سختی می دانست چه چیزی: انتقاد، شکایت و یا اشارات مبهم
به احتمال قریب الوقوع از ازدواج با او است.
اما فکر پارگی قطعی به حال هرگز به او می آیند، و حتی در حال حاضر می تواند
تسلیم خود را در ذهن خود.
"من نمی دانم منظور شما چیست،" او گفت. "Mattie با نقره ای دختر استخدام نیست.
او رابطه شما است. "
"از گدا She'sa که همه بر روی ما آویزان از او تلاش خود را انجام father'd به تباهی
تماس با ما. من kep "او یک سال تمام: آن
کس دیگری به نوبه خود در حال حاضر.
همانطور که روشن به ضرب گلوله از اتان شیر در خانه شنیده می شود، که او بسته کشیده شده بود
هنگامی که او از آستانه تبدیل شده است. "اتان. - Zeena!"
صدای Mattie با پر زرق و برق را از فرود صدا، "آیا شما می دانید آن زمان است؟
شام آماده شده نیم ساعت.
در داخل اتاق بود سکوت لحظه وجود دارد و پس از آن Zeena از او به نام
صندلی: "دارم میام پایین به شام." "آه، متاسفم!
آیا شما نیست در خوبی؟
Sha'n't شما را نیش می زنند چیزی را داشت؟ "
اتان خود را با تلاش roused و درب را باز کرد.
"به همراه پایین، مت.
Zeena این فقط یک کمی خسته. من دارم می آیم. "
را شنید، او را "کلیه حقوق این!" و گام سریع خود را بر روی پله ها، سپس او را بست
و پشت به اتاق تبدیل شده است.
نگرش همسر خود را بدون تغییر، چهره اش بی شفقت، و او را با کشف و ضبط شد
حس از مأیوس شدن از ناتوانی خود است. "شما نمی خواهید برای این کار، Zeena؟"
"آیا چه؟" او بین لب مسطح ساطع.
"ارسال Mattie با دور - مثل این؟" "من هرگز به خود را برای زندگی سودا"
او با شدت رو به افزایش ادامه داد: "شما می توانید او قرار نیست خارج از خانه مانند
دزد - دختر فقیر بدون دوستان و یا پول است.
او بهترین را برای شما انجام می شود و او هیچ جایی برای رفتن.
شما ممکن است فراموش او قوم خود را به else'll همه آن را به خاطر بسپار.
اگر شما چیزی شبیه به آن چه شما گمان folks'll از شما می گویند؟ "
Zeena منتظر لحظه ای، به عنوان اگر به او زمان برای احساس نیروی کامل از مقابل
بین هیجان خود و خونسردی خود را.
او سپس در همان صدای صاف پاسخ داد: "من می دانم که به اندازه کافی آنچه را که آنها از من می گویند
داشتن kep او را در اینجا تا زمانی که من. "
دست اتان کاهش یافته است از درب دستگیره، که او گره برگزار شده بود و از او
کشیده درب بسته در Mattie با.
تلافی همسر او را مانند یک چاقو برش در سراسر sinews بود و او ناگهان احساس ضعیف
و ناتوان است.
او به فروتن خود، به معنای استدلال که نگه داشتن Mattie با مقرون به صرفه نیست، پس از
همه، که او می تواند به خرید اجاق گاز و تعمیر یک مکان در اتاق زیر شیروانی
دختر استخدام - اما کلمات Zeena نشان داد خطر pleadings چنین است.
یعنی به او بگوید او را برای رفتن - در یک بار "او شک و تردید عمل، در ترور
اجازه همسرش تکمیل جمله اش.
همانطور که اگر تلاش برای ایجاد دلیل به او پاسخ بی طرفانه او: "دختر تمام خواهد شد
از Bettsbridge، به فردا و من تصور او است به somewheres به خواب.
اتان او را با نفرت نگاه کردم.
او دیگر موجودی بی توجه بود که در کنار او در حالت عبوس زندگی
خود جذب، اما حضور مرموز بیگانه، انرژی شیطانی مترشحه از
طولانی brooding سکوت.
این به معنای ناتوانی خود که نفرت و بیزاری خود را تیز بود.
شده بود، هرگز چیزی در او است که یک نفر می تواند به تجدید نظر است، اما تا زمانی که او
می تواند نادیده گرفتن و فرمان او بی تفاوت باقی مانده بود.
در حال حاضر او را تسلط بود و او را abhorred.
Mattie با رابطه او بود، نه به قول او: به هیچ وجه وجود دارد که می تواند او را وادار
برای نگه داشتن دختر در زیر سقف خود را.
همه بدبختی بلند خود را از گذشته گیج، جوانان خود را از شکست، سختی و بیهوده
تلاش، در روح خود را در تلخی بلند شد و به نظر می رسید را به شکل قبل از او در
زن که در هر نوبت راه خود محروم بود.
او هر چیز دیگری از او گرفته بود و در حال حاضر او به معنای آن چیزی است که
برای دیگران ساخته شده است.
برای لحظه ای مانند شعله نفرت در او افزایش یافت که آن را زد دستش را مشت
مشت خود را در برابر او. او در زمان یک گام وحشی به جلو و پس از آن
متوقف شده است.
"You're - you're نمی پایین" او در صدا سر در گم است.
"نه. من حدس می زنم من دراز روی تخت در حالی که کمی، "او جواب داد: ملایم و او
تبدیل شده و از اتاق رفتیم.
در آشپزخانه Mattie با اجاق گاز نشسته بود، گربه را بر روی زانوی خود را فر.
او به پاهای خود را پیمود، به عنوان اتان وارد شد و ظرف تحت پوشش از گوشت پای به انجام
جدول.
"من امیدوارم که Zeena بیمار نیست؟" پرسید. "نه."
او در او را در سراسر میز میدرخشید. "خب، نشسته سمت راست پایین.
شما باید برای گرسنه است. "
پای او کشف و تحت فشار قرار دادند به او.
به طوری که آنها به یکی از شب بیشتر با هم، چشم شاد او به نظر می رسید به او بگویید!
او خود را کمک کرد تا مکانیکی و شروع به غذا خوردن و پس از آن نفرت او را به گلو انجام گرفت
و او چنگال خود را پیریزی کرده پایین. Mattie با نگاه مناقصه ها و مزایده ها را برای او و او بود
مشخص شده ژست.
"چرا، اتان، چه این موضوع؟ آیا حق با آن مزه
"بله - برای اولین بار - سرعت.
فقط من - "او تحت فشار قرار دادند، بشقاب خود را از شما دور و از صندلی خود، گل رز، و در اطراف میز راه می رفت
به سمت او. او با چشمان وحشت زده آغاز شده است.
"اتان، چیزی غلط است.
من می دانستم که در آنجا بود گفت: "او به نظر می رسید در مقابل او را در خود ذوب
ترور، و او را در آغوش خود گرفتار برگزار شد، به سرعت او وجود دارد، احساس او را ضربه شلاق مورد ضرب و شتم خود را
گونه ها مانند پروانه مشبک.
"آنچه در آن است - آنچه در آن است" او stammered، اما او لب های خود را در گذشته پیدا کرده بود و
نوشیدن بیهوشی از همه چیز اما شادی آنها او را داد.
او درنگ یک لحظه، در حال حاضر همان قوی گرفتار و پس از آن او را از او خورد
و به خود جلب کرد یک مرحله یا دو، رنگ پریده و آشفته است.
او را نگاه smote او را با پشیمانی، و کرد به گریه کردن، تا اگر او را دیدم غرق شدن خود را در
رویا: "شما نمی توانید به مت! من به شما اجازه هرگز! "
"برو - برو" به او stammered.
msgstr "باید بروم؟" کلمات رفت و صدایی بین آنها را به عنوان
هر چند مشعل اخطار از دست به دست از طریق یک چشم انداز سیاه پرواز کرد.
اتان با شرم در عدم کنترل بر نفس خود را در پرتاب خبری در او غلبه بر
به قدری با خشونت. سر او به reeled و او مجبور به حمایت
خود را در مقابل میز.
همه در حالی که او احساس کردند اگر او هنوز بوسیدن شدند او را، و در عین حال در حال مرگ از تشنگی
لب های او. "اتان، آنچه اتفاق افتاده است؟
آیا Zeena با من دیوانه است؟ "
گریه هایش او را steadied، هر چند آن را عمیق تر خشم و ترحم به خود.
"نه، نه، او را مطمئن، آن است که نیست. اما این دکتر جدید خود را در مورد ترس
خودش.
شما می دانید او معتقد است که همه آنها می گویند برای اولین بار او آنها را می بیند.
و این یکی او را گفت او نمی خواهد مگر اینکه او را میسازد و انجام کاری را انجام نمی
در مورد خانه - و نه ماه - "
او متوقف شد، چشمان خود را سرگردان را از او طرز ناراحت کننده است.
او ساکت ایستاده بود یک لحظه، افتادگی قبل از اینکه او را مانند یک شاخه شکسته.
او آنقدر کوچک و ضعیف به دنبال آن واپیچیدن قلب او بود، اما ناگهان او برداشته
سر او را و نگاه مستقیم او. "و او می خواهد کسی handier من
محل؟
که آن را "" که آنچه او می گوید: به شب. "
"اگر او آن را می گوید او به شب آن را به، فردا می گویند."
هر دو متمایل به حقیقت بی شفقت: آنها می دانستند که Zeena ذهن خود را تغییر هرگز، و
که در مورد خود را حل و فصل یک بار گرفته شده معادل به یک عمل انجام شده بود.
سکوت طولانی بین آنها وجود دارد و سپس Mattie با در صدای پایین گفت: "آیا بیش از حد
با عرض پوزش، اتان "" اوه، خدا - آه، خدا "، او موضوعات آغاز شده است.
تب و تاب بودن از اشتیاق او برای او احساس به تندرنس درد ذوب شده بود.
او را دیدم درب سریع خود را ضرب و شتم دوباره به اشک، و آرزوی او را در آغوش خود
و او رفته باشد.
شما اجازه شام خود را سرد او را با نور ضعیف رنگ پریده از خوشنودی اندرز.
"اوه، مت - مت - where'll شما برای رفتن به" درب او غرق و لرزش عبور
صورت می شود.
او را دیدم که برای اولین بار به فکر آینده را به او آمد و مجزا است.
"من ممکن است چیزی برای انجام دادن در Stamford، شک و تردید عمل، تا اگر دانستن اینکه
او می دانست که او امیدی نداشت.
او را به پشت صندلی خود را کاهش یافته است و صورت خود را در دست خود را مخفی می کرد.
ناامیدی او در فکر از تنظیمات خود را گرفت به تنهایی به تجدید تلاش خسته
کار می کنند.
در تنها جایی که در آن او شناخته می شد او توسط بی تفاوتی احاطه شده بود و یا
دشمنی و آنچه شانس به او بود، بی تجربه و آموزش ندیده، در میان
میلیون نان جویان از شهر؟
برگشتم به او داستان بدبختی او در ورچستر شنیده شده بود، و چهره
دخترانی که زندگی به عنوان امیدوارم در Mattie با آغاز ....
ممکن نبود به چنین چیزهایی فکر می کنم بدون شورش کل وجود خود.
او پیمود، ناگهان. "شما نمی توانید به مت!
من به شما اجازه نمی دهد!
او همیشه راه خود را داشتند، اما منظور من به معدن در حال حاضر -
Mattie با دست خود را با یک حرکت سریع بلند، و او شنیده گام همسرش
پشت سر او.
Zeena به داخل اتاق با دراگ کردن در پاشنه گام آمد، و بی سر و صدا در زمان او
عادت صندلی بین آنها است.
"من احساس کرم های کوچک بهتر است، و دکتر باک می گوید که من باید برای غذا خوردن می توانم برای حفظ
قدرت بالا، حتی اگر من هر اشتها ندارم، "او در ناله مسطح خود را گفت:
رسیدن به سراسر Mattie با قوری.
او را "خوب" لباس پارچه های پنبهای ارزان قیمت سیاه و سفید و قهوه ای شده بود به جای شال کشباف که
تشکیل سایش روزانه خود را، و با آنها او را بر روی صورت معمول و نحوه قرار داده بود.
او از چای خود را ریخت را در مقدار زیادی شیر به آن اضافه شده است، کمک کرد تا خود را تا حد زیادی به
پای و ترشی، ساخته شده و ژست آشنا را تنظیم دندان های مصنوعی خود را قبل از
او شروع به غذا خوردن.
گربه خود را در اثر مالش ingratiatingly علیه او، و او گفت: "گربه خوب،
stooped به سکته مغزی آن و یک تکه گوشت را از بشقاب او را به آن داد.
اتان لال نشسته، تظاهر به غذا خوردن نبودم، اما Mattie با شجاعانه در خود nibbled
مواد غذایی و خواسته Zeena یک یا دو سوال در مورد سفر او به Bettsbridge.
Zeena پاسخ داد: در هر روز، تن خود را و گرم شدن به موضوع، regaled آنها را با
چند واضح شرح اختلالات روده ای در میان دوستان خود و
بستگان.
او مستقیما در Mattie با نگاه به او صحبت می کرد، لبخند ضعف تعمیق خطوط عمودی
میان بینی و چانه او را.
هنگامی که شام بود بیش از او از صندلی اش بلند شد و دست خود را به سطح صاف فشرده
در منطقه از قلب او. "که پای تو همیشه کرم را تعیین میکند
سنگین، مت، "او گفت، نه بد naturedly.
او به ندرت به صورت مختصر نام دختر، و هنگامی که او پس از آن بود که همیشه نشانه ای از
خوش ایند.
"من یک ذهن خوب و شکار آن پودر معده من در سال گذشته بیش از
اسپرینگفیلد، "او ادامه داد. "من آنها را کاملا در حالی که محاکمه نمی شود، و
شاید آنها هم سوزش سر دل را کمک کند. "
Mattie با چشم او را برداشته است. "آیا من می توانم آنها را برای شما، Zeena؟" او
جرأت.
"نه. Zeena جواب داد: آنها در جایی که شما نمی دانید در مورد هستید، بطور تاریکی، با یکی از
راز خود را به نظر می رسد.
او از آشپزخانه رفت و Mattie با، افزایش، شروع به پاک کردن ظروف از
جدول. او به عنوان صندلی اتان گذشت چشمان خود را ملاقات کرد
و با هم چسبیده desolately.
آشپزخانه گرم هنوز به عنوان صلح آمیز به عنوان شب قبل به نظر می رسید.
گربه به Zeena در گهواره ای، صندلی فنر بود و گرمای آتش بود
شروع به بیرون کشیدن از بوی تیز ضعف geraniums.
اتان خود را به پای او کشیده خسته است.
"من بیرون بروید و نگاهی به اطراف،" او گفت، رفتن به سمت عبور خود را
فانوس.
همانطور که وی به دم در رسید او ملاقات Zeena به داخل اتاق، لب خود را با کشش
خشم، تراز از هیجان بر روی صورت رنگ خاکستری مایل به زرد و سبز خود.
شال از شانه های او را تضعیف کرده و کشیدن پاشنه های خود را پایین پیموده شد.
و در دست خود او به اجرا درآمد قطعاتی از شیشه ای قرمز ترشی دیش.
"من می خواهم بدانم که این کار،" او گفت، به دنبال sternly از اتان به Mattie با.
بدون پاسخ وجود دارد، و او را در صدای لرزان ادامه داد: "من که آن رفت
پودر کنار گذاشتن من در پدر عینک مورد، از چین، گنجه،
جایی که من نگه داشتن چیزهایی که من مجموعه فروشگاه توسط،
مردمی بنابراین نباید دخالت با آنها - "صدای او را شکست، و دو اشک کوچک آویزان در
درب lashless او و به آرامی پایین گونه اش دوید.
"طول می کشد نردبان متحرک به قفسه، و من اینو می گم خاله Philura افرا
ترشی دیش وجود دارد هدف ای که ما ازدواج کرده بود، و هرگز آن را از زمان،
"مفهوم برای تمیز کردن بهار، و پس از آن من
همیشه آن را با دست خود من برداشته، T بنابراین، باید نه شکست. "
او گذاشته قطعات reverently بر روی میز است.
"می خواهم بدانم که این کار، به او quavered.
در چالش اتان به داخل اتاق آمدند و او را با آن مواجه است.
"من می تواند به شما، به و سپس.
گربه آن را انجام داده است. "" گربه "
این چیزی است که من گفتم. "
او در او نگاه سخت، و سپس چشمان خود را به Mattie با، حمل ظرف
حرکت به سمت به جدول. "من می خواهم بدانم که چگونه گربه را به من
چین گنجه "او گفت.
"بدنبال موش، من حدس می زنم،" اتان دوباره. "دور موس وجود دارد آشپزخانه
تاریخ و زمان آخرین شب. "
Zeena ادامه داد: به دنبال از یکی به دیگری و پس از آن او ساطع عجیب و غریب کوچک خود را
بخندی.
"من می دانستم که گربه گربه هوشمند بود، او در صدای بالا گفت:" اما من نمی دانستم که او
به اندازه کافی هوشمند انتخاب کنید تا به قطعه من ترشی ظرف و ذخیره کردن EM لبه به لبه
بسیار قفسه به او زدم بهشون.
Mattie با ناگهان به خود جلب کرد اسلحه خود را از آب بخار.
"این گسل اتان، Zeena
گربه شکستن ظرف، اما من آن را از چین، گنجه، و من تنها کسی هستم
به سرزنش شدن خود را شکسته است. "
Zeena در کنار خرابی گنج او ایستاد، شدید به یک تصویر سنگی از
خشم، "شما کردم به پایین ترشی دیش چه؟"
خیط و پیت روشن پرواز کرد به گونه Mattie با.
او گفت: "من می خواستم را به میز شام زیبا،".
"شما را به میز شام زیبا و شما صبر کردم تا پشت من بود
تبدیل شده است، و چیزی که هم در زمان ذخیره بیشتر از هر چیزی من را، و هرگز
استفاده از آن، نه حتی زمانی که وزیر می آیند
شام، یا عمه مارتا پیرس از Bettsbridge - "Zeena مکث
نفس نفس زدن، در صورتی که توسط یادگار خود را از توهین به مقدسات وحشت زده شده است.
"تو یک دختر بد، Mattie با نقره، و من همیشه از آن شناخته شده است.
این راه پدر خود را آغاز کرده است، و من از آن هشدار داده بود که من تو را، و من سعی کردم
برای حفظ چیزهایی که در آن شما در EM نمی تواند - و در حال حاضر شما در زمان از من که من
مراقبت بیشتر از همه - "او در شکست
اسپاسم کوتاه از sobs که گذشت و او را از هر زمان دیگری بیشتر شبیه به یک شکل از سنگ به سمت چپ.
"اگر من می خواهم" گوش دادن به مردمی، شما می خواهم "" رفته قبل از، و این نه & # 39؛
اتفاق افتاده است، "او گفت: و جمع آوری بیت شیشه های شکسته او از رفت
اتاق را به عنوان اگر او انجام بدن یک مرده ...