Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 4 دوستان اختصاص داده شده
یک روز صبح ، موش آب قدیمی قرار دادن سر خود را از سوراخ خود است.
او تا به حال چشم های روشن و دارای چشمان ریز و گرد و سبیل خاکستری سفت و دم خود را مانند یک کمی طولانی شد
سیاه و سفید هند و لاستیک.
اردک کمی شنا کردن در استخر بودند ، به دنبال درست مثل بسیاری از زرد
قناری ، و مادر خود را که کاملا سفید با پاهای قرمز واقعی بود ، در تلاش بود تا
آموزش آنها را چگونه برای ایستادن روی سر خود را در آب.
"شما هرگز در بهترین جامعه مگر اینکه شما می توانید بر روی سر خود ایستاده ،" او
نگه داشته و گفت به آنها ، و در هر حال حاضر و پس از آن او آنها را نشان داد که چگونه از آن انجام شد.
اما اردک کمی بدون توجه به او پرداخت می شود.
آنها آنقدر جوان است که آنها نمی دانستند که چه مزیت آن این است در جامعه در
تمام.
"چه کودکان نافرمان" گریه موش آب قدیمی : "آنها واقعا شایستگی این را
غرق شدند. "
"هیچ چیز از نوع" پاسخ اردک ، "هر کس باید آغاز ، و
پدر و مادر می تواند بیش از حد بیمار است. "
"آه! گفت : "من می دانم که هیچ چیزی در مورد احساسات از پدر و مادر ، آب ، موش صحرایی ،" من نه
مرد خانواده. در واقع ، من هرگز ازدواج ، و من
قصد هرگز می شود.
عشق است همه به خوبی در راه خود ، اما دوستی بسیار بالاتر است.
در واقع ، من از هیچ چیز در دنیا است که یا nobler یا نادرتر از اختصاص داده شده به دوستان
دوستی است. "
"و آنچه ، دعا است ، نظر خود را از وظایف یک دوست اختصاص داده شده است؟" مرغ کتان سبز خواست ،
که نشسته در درخت بید سختی بود ، و گفتگو شنید بود.
"بله ، است که فقط آنچه را می خواهم بدانم ، گفت :« اردک و او شنا دور به پایان
از برکه ، و بر سر او ایستادند ، به منظور دادن فرزندان او یک مثال خوب است.
"چه سوال احمقانه!" گریه در آب موش است.
"من باید انتظار اختصاص داده شده دوست من به من ، البته اختصاص داده شده است."
"و چه شما در عوض انجام دهید؟ گفت :" پرنده کوچک ، نوسانی بر اسپری نقره ای ،
و زدن بال های کوچک خود را. "من شما را نمی فهمم ، پاسخ داد :"
آب موش.
اجازه بدهید به شما یک داستان در مورد این موضوع ، گفت : "مرغ کتان است.
پرسید : "داستان در مورد من؟" آب موش است.
اگر چنین است ، من به آن گوش دهید ، برای من بسیار علاقه داستان است. "
"این است که قابل اجرا به شما ،" پاسخ سره خانگی ، و او پرواز کرد پایین و alighting
پس از این بانک ، گفت : داستان از دوستان فداکار است.
"روزی روزگاری" ، گفت مرغ کتان ، "همکار کمی صادقانه بنام هانس وجود دارد."
"او بسیار تشکر شده است؟" خواست آب موش است.
: "نه ، پاسخ داد :" مرغ کتان "من فکر نمی کنم او در همه متمایز شده بود ، به جز برای او
قلب مهربان ، و خنده دار خود را گرد چهره مزاج خوب است.
او در یک کلبه کوچک توسط خود زندگی می کردند ، و هر روز او را در باغ خود کار می کرد.
در تمام کشور سمت باغ دوست داشتنی خود را به عنوان وجود دارد.
شیرین ویلیام بزرگ وجود دارد ، و Gilly گل و Shepherds' ، دستی ، و عادلانه
خدمتکاران از فرانسه.
گل سرخ گلدار ، و گل سرخ زرد ، Crocuses یاس بنفش ، و طلا ، بنفش بنفش وجود دارد
و سفید است.
کلمباین و Ladysmock ، مرزنجوش و ریحان وحشی ، نوعی پامچال و گل - DE - لوس ،
نرگس و میخک صورتی bloomed و یا در جهت مناسب خود را به عنوان شکوفا
ماه گذشت ، یک گل در نظر گرفتن دیگر
جای گل ، به طوری که همیشه وجود دارد چیزهای زیبا را به نگاه ، و دلپذیر
بو به بوی.
"هانس کوچولو تا به حال بسیاری از دوستان بزرگ ، اما دوست ترین اختصاص داده شده است از همه بزرگ هیو بود
میلر.
در واقع ، بنابراین اختصاص داده میلر ثروتمندان بود به کمی هانس ، که هرگز توسط او
باغ بدون تکیه بر دیوار و برداشت دسته گل بزرگ و یا تعداد انگشت شماری از
سبزی های شیرین ، و یا پر کردن جیب خود را با
آلو و گیلاس اگر آن را در فصل میوه بود.
"دوستان واقعی باید همه چیز مشترکی داشته باشند ، میلر می گفت و کمی
هانس راننده سرشونو تکون دادن و لبخند زد ، و احساس بسیار افتخار داشتن یک دوست با ایده های نجیب.
"گاهی اوقات ، در واقع ، همسایه ها فکر می عجیب و غریب که میلر غنی داد هرگز
هانس هر چیزی کمی در عوض ، هر چند او تا به حال صد کیسه آرد دور در آنها ذخیره شده
آسیاب خود ، و شش گاو شیرده ، و بزرگ
گله گوسفند پشمالو ، اما هانس در مورد این چیزها سر خود را هرگز مشکل و
هیچ چیز به او لذت بیشتری نسبت به گوش دادن به تمام چیزهایی فوق العاده
میلر استفاده می شود در مورد unselfishness دوستی حقیقی می گویند.
"هانس دور بسیار کمی در باغ خود کار می کرد.
در طول بهار ، تابستان و پاییز او بسیار خوشحال بود ، اما هنگامی که
زمستان آمد ، و او تا به حال هیچ میوه یا گل را به بازار خوب ، او رنج می برد
معامله از سرما و گرسنگی ، و اغلب تا به حال به
رفتن به رختخواب بدون هر شام اما چند گلابی خشک شده و یا بعضی از انواع آجیل سخت است.
در زمستان نیز ، او بسیار تنهایی بود ، به عنوان میلر هرگز او را ببیند آمد
پس از آن.
"هیچ در من رفتن برای دیدن هانس کمی تا زمانی وجود دارد به عنوان برف به طول می انجامد ،'
میلر می گفت به همسرش ، برای زمانی که مردم در مشکل آنها باید به سمت چپ
به تنهایی ، و توسط بازدید کنندگان نمی شود م.
که حداقل نظر من در مورد دوستی است ، و من مطمئن هستم که حق با من است.
بنابراین من باید منتظر بمانید تا بهار می آید ، و پس از آن من باید او را به سفر پرداخت ، و او خواهد شد
قادر به من یک سبد بزرگ primroses و خواهد شد که او را خیلی خوشحال.
، پاسخ داد : "' شما قطعا در مورد دیگران بسیار اندیشمندانه 'زن ، به عنوان او در شنبه
صندلی راحتی خود را توسط آتش بزرگ pinewood. "بسیار اندیشمندانه در واقع است.
این درمان کاملا به گوش شما در مورد دوستی صحبت می باشد.
من مطمئن هستم روحانی خود می تواند چنین چیزهایی زیبا می گویند نیست که شما ، هر چند
او در یک خانه سه طبقه زندگی می کنند ، و حلقه طلا در انگشت کوچک خود را پوشیدن. '
"اما ما کمی هانس بپرسید نیست؟ گفت : جوانترین پسر میلر.
اگر فقیر هانس دچار مشکل است من به او نیمی از فرنی من بدهد ، و او را سفید من نشان داده شود
خرگوش. '
"چه احمقانه یک پسر شما"! گریه میلر ؛ 'من واقعا نمی دانم به چه صورت است
استفاده از ارسال شما را به مدرسه. شما به نظر می رسد به یادگیری هر چیز.
چرا ، اگر کمی هانس آمد اینجا ، و آتش گرم ما ، و شام خوب ما را دید ، و ما
چلیک بزرگ شراب قرمز ، او ممکن است حسادت ، و حسادت وحشتناک ترین چیز است ،
و طبیعت کسی را فاسد کند.
من قطعا به شما این امکان را می دهد ماهیت هانس "به فاسد.
من بهترین دوست او هستم ، و من همیشه بیش از او را تماشا کنید ، و ببینید که او منجر نشد
به هر وسوسه.
علاوه بر این ، اگر هانس اینجا آمده ، او ممکن است من بخواهد به او اجازه دهید که برخی از آرد اعتباری و
که من نمی توانستم انجام دهد. آرد یک چیز است ، و دوستی است
دیگر ، و آنها باید اشتباه گرفته است.
چرا کلمات املای متفاوت ، و معانی کاملا متفاوت است.
همه می توانند آن را ببینید. '
"چگونه به خوبی شما صحبت می کنید! گفت : همسر میلر ، ریختن خودش یک لیوان بزرگ
گرم آل. 'واقعا من احساس می کنم کاملا کسل کننده است. این درست مثل این است که در کلیسا است. "
پاسخ : "" بسیاری از مردم به خوبی عمل می کنند ، میلر ؛ 'اما تعداد کمی از مردم صحبت خوب ،
که نشان می دهد که صحبت کردن خیلی چیز سخت تر از این دو است ، و تا حد زیادی به
چیزی ظریف '؛ و او نگاه sternly
در سراسر جدول در پسر کوچک او که احساس خیلی شرمنده از خود که او آویزان او
سر پایین و رشد کاملا قرمز مایل به زرد ، و شروع به چای خود را گریه.
با این حال ، او خیلی جوان بود که شما باید او را بهانه ای. "
"این است که پایان داستان؟" خواست آب موش است.
"بدیهی است ، نه" پاسخ سره خانگی "است که آغاز است."
سپس شما کاملا در پشت سن هستند ، گفت : "آب ، موش صحرایی.
"هر داستان خوب را بگوید امروزه با پایان شروع می شود ، و پس از آن می رود.
آغاز و نتیجه گیری با وسط. این روش جدید است.
من در مورد آن شنیده ام روز دیگر از یک منتقد بود که راه رفتن دور استخر با
یک مرد جوان است.
او از این موضوع در طول بزرگ صحبت کرد ، و من مطمئن هستم او باید درست بوده است ، برای او
تا به حال عینک آبی و یک سر طاس ، و هر زمان که مرد جوان هر سخن گفتن ، او
پیف! همیشه پاسخ
اما دعا با داستان خود است. من دوست دارم میلر فوق العاده است.
من تمام انواع احساسات زیبا خودم است ، بنابراین همدردی بزرگ وجود دارد
میان ما "
"خوب ، گفت :« مرغ کتان ، رقص در حال حاضر روی یک پا و در حال حاضر از سوی دیگر ، "به محض آن که
زمستان بود و primroses شروع به باز کردن ستاره زرد رنگ پریده خود ، میلر
به همسرش گفت که او را به پایین و کمی هانس.
"چرا ، چه خوب قلب شما'! گریه همسرش ؛ شما همیشه از فکر کردن
دیگران است.
و ذهن را به شما سبد بزرگ با شما را برای گل.
"بنابراین میلر بادبان از آسیاب بادی با هم گره خورده است با یک زنجیره آهن قوی ،
و رفت پایین تپه با سبد بر روی بازویش.
"صبح به خیر ، کمی هانس ،' گفت میلر.
"صبح به خیر ، گفت :' هانس ، با تکیه بر بیل زدن خود را ، و لبخند زدن از گوش به گوش.
"و شما شده است تمام زمستان؟ گفت میلر.
"" خب ، واقعا ، "هانس گریه ، آن است بسیار خوب است از شما بپرسم ، در واقع بسیار خوب است.
من می ترسم من تا به حال به جای یک زمان از آن سخت است ، اما اکنون بهار آمده است ، و من کاملا
شاد ، و همه گل من خوبی انجام می دهند. "
"" ما اغلب از شما در طول زمستان ، هانس صحبت کردیم ، گفت : میلر ، و تعجب که چگونه
شما در گرفتن "این نوع از شما بود ، گفت : هانس ،" من بود
نیمی از ترس من فراموش کرده بودم. "
"' هانس ، من تعجب را در شما ، میلر گفت : "دوستی فراموش هرگز.
این نکته فوق العاده در مورد آن است ، اما من می ترسم شما شعر را درک نمی
از زندگی است.
چه دوست داشتنی primroses شما به دنبال ، خداحافظی "!
گفت : هانس : "آنها قطعا بسیار دوست داشتنی ،' ، 'و آن را خوش شانس ترین چیز برای من است
که من آن را بسیاری است.
من می خواهم آنها را به بازار آورد و فروش آنها را در شهردار
دختر و خرید چرخ دستی من با پول است. '
"" فروش چرخ دستی خود را؟
شما معنی نیست که می گویند شما باید آن به فروش رفت؟ چه چیز خیلی احمقانه به انجام!
گفت : هانس : "' خوب ، حقیقت این است ، '،' که من به ملزم بود.
ببینید زمستان هم بسیار بد برای من بود ، و من واقعا تا به حال هیچ پول به خرید
نان با
بنابراین من برای اولین بار فروش دکمه های نقره ای خاموش کت یکشنبه من ، و پس از آن به فروش می رسد نقره
زنجیره ای ، و سپس به من فروخته لوله بزرگ من ، و در تاریخ و زمان آخرین من چرخ دستی را به فروش می رسد.
اما من می خواهم به آنها را خرید دوباره.
"' هانس ، گفت : میلر ، "من به شما فرقون من بدهد.
در تعمیر بسیار خوب است و در واقع ، یک طرف رفته است ، و چیزی است که غلط است
با چرخ ، پره ، اما با وجود از آن من آن را به شما بدهد.
من می دانم که آن را بسیار سخاوتمندانه از من و بسیاری از مردم بزرگ که فکر می کنم من بسیار
احمقانه برای فراق با آن ، اما من مانند بقیه جهان نیست.
من فکر می کنم که سخاوت است جوهر دوستی است ، و علاوه بر این ، من جدید
چرخ دستی برای خودم. بله ، شما ممکن است ذهن خود را در سهولت تنظیم ، من
شما فرقون من بدهد.
کمی هانس ، و خنده دار خود را صورت گرد ، 'گفت : :' خب ، واقعا ، که سخاوتمندانه از شما
میدرخشد بیش از همه با لذت. "من به راحتی می توانید آن را در تعمیر قرار دهید ، که من
تخته از چوب در خانه.
"تخته از چوب"! میلر گفت : "چرا ، است که تنها چیزی است که من برای سقف من می خواهم
انبار.
یک سوراخ بسیار بزرگ در آن وجود دارد ، و ذرت مرطوب تمام خواهد شد اگر من این کار را متوقف نمی
بالا. چقدر خوش شانس شما به آن اشاره!
این بسیار قابل توجه است که چگونه یک عمل خوب همیشه نژادهای دیگر.
من به شما داده فرقون من ، و در حال حاضر شما در حال رفتن به تخته خود را به من بدهد.
البته ، چرخ دستی است که ارزش به مراتب بیشتر از تخته است ، اما واقعی و دوستی
متوجه هرگز چیزهایی مانند آن. دعا کنید می توانید آن را در یک بار ، و من به مجموعه ای به کار
در انبار من این روز است. '
"بدیهی است ،' گریه کمی هانس ، و او را به ریختن زد و کشیده تخته.
'یک تخته بسیار بزرگ نیست ، گفت : میلر ، نگاه کردن به آن ، و من می ترسم
که پس از من mended من انبار پشت بام خواهد شد وجود ندارد هر گونه سمت چپ را برای شما به ترمیم
چرخ خاک کشی ، اما ، البته ، که تقصیر من نیست.
و اکنون ، به عنوان من به شما داده فرقون من ، من مطمئن هستم شما می خواهم به
برخی از گل ها در عوض به من بدهد.
سبد است ، و ذهن آن بسیار کامل شما را پر کنید.
"" بسیار کامل؟ کمی هانس گفت : نه sorrowfully ، برای آن بود واقعا بسیار بزرگ
سبد ، و او می دانست که اگر او آن را پر کرد ، هیچ گل در سمت چپ برای بازار داشته باشند
و او خیلی مضطرب بود به دکمه های نقره ای خود را به عقب.
'خوب ، واقعا ،' پاسخ میلر ، به عنوان من به شما داده فرقون من ، من نمی
فکر می کنم که آن را بسیار به شما برای چند گل بپرسید.
من ممکن است غلط است ، اما من باید فکر می کردم که دوستی ، دوستی واقعی ، کاملا
عاری از خودخواهی از هر نوع.
"" دوست عزیز من ، بهترین دوست من ، گریه کمی هانس ، 'شما به تمام
گل ها در باغ من.
من خیلی زودتر که نظر خوب شما نسبت به دکمه های نقره ای من ، هر روز '؛ و او
زد و plucked تمام primroses زیبا او ، و پر سبد میلر.
"" خداحافظی ، کمی هانس ، گفت : میلر ، او بالا رفت تپه با تخته
شانه خود را ، و سبد بزرگ در دست داشت.
"" خداحافظی ، 'کمی هانس گفت ، و او شروع به حفاری دور کاملا خوش بود
خوشحال در مورد چرخ دستی.
روز بعد او دقیقی ارایه برخی از پیچ امین الدوله در برابر ایوان ، زمانی که او
شنیده ام صدای میلر تماس به او را از جاده ها است.
پس او شروع به پریدن کرد نردبان ، و فرار باغ ، و در طول دیوار نگاه.
"میلر را با یک کیسه بزرگ آرد در پشت او وجود داشت.
"گرامی کمی هانس ، گفت : میلر ،' آیا شما ذهن حمل این کیسه آرد
برای من به بازار؟ "" اوه ، من متاسفم ، 'گفت : هانس ، اما من هستم
واقعا بسیار شلوغ به روز.
من باید همه creepers من به ناخن ، و تمام گل من به آب و چمن من
به رول نیست. '
'خوب ، واقعا ، گفت : میلر ،" من فکر می کنم که ، با توجه که من می خواهم برای دادن
شما فرقون من ، این است و نه غیر دوستانه از شما به امتناع.
'اوه ، که می گویند ،' گریه کمی هانس ، "من نمی خواهد غیر دوستانه برای کل
جهان ؛ و او در کلاه خود را زد ، و با گونی بزرگ خود را در trudged
شانه ها.
"این روز بسیار گرم بود ، و جاده ها وحشتناکی غبارآلود بود ، و قبل از هانس رسیده بود
نقطه عطف ششم او آنقدر خسته بود که او تا به حال برای نشستن و استراحت.
با این حال ، او در ادامه شجاعانه ، و او به عنوان آخرین به بازار رسید.
پس از او تا به حال منتظر بودند وجود دارد برخی از زمان ، او کیسه آرد برای بسیار خوب به فروش می رسد
قیمت ، و سپس او به خانه بازگشت در یک بار ، برای او نگران بود که اگر او را متوقف بیش از حد
اواخر او ممکن است برخی از دزدان در راه دیدار خواهد کرد.
'این مسلما یک روز سخت ، کمی هانس گفت : خود را به عنوان او قرار بود به
تخت ، اما من خوشحالم من میلر رد نمی کند ، برای او بهترین دوست من است ، و
علاوه بر این ، او در حال رفتن به چرخ دستی خود را به من بدهد. "
"در اوایل صبح روز بعد میلر آمد پایین برای بدست آوردن پول برای گونی خود را از
آرد ، اما کمی هانس آنقدر خسته بود که او هنوز در رختخواب بود.
"" پس از کلمه من ، گفت : میلر ، 'شما بسیار تنبل هستند.
واقعا ، در نظر گرفتن که من می خواهم به شما فرقون من بدهد ، من فکر می کنم شما ممکن است کار
سخت تر است.
بیهودگی گناه بزرگ است ، و من مطمئنا انجام هر یک از دوستان من دوست ندارم به غیر فعال یا
تنبل. شما باید به صحبت کردن من مهم نیست کاملا به سادگی
به شما.
البته من نباید رویای انجام این کار اگر من دوست شما نیست.
اما چه خوب است دوستی اگر کسی نمی توان گفت دقیقا همان چیزی است یکی از راه های است؟
کسی می تواند چیزهای جذاب و می گویند سعی کنید لطفا و به تملق گفتن ، اما یک دوست واقعی
همیشه می گوید : چیزهای ناخوشایند ، و مهم نیست دادن درد است.
در واقع ، اگر او دوست واقعا درست است که او آن را ترجیح میدهد ، او می داند که بعد از آن او است
انجام این کار خوب است. "
"" من بسیار متاسفم ، 'کمی هانس گفت : مالش چشم خود و کشیدن او شب
درپوش ، اما من آنقدر خسته بود که من فکر کردم من در بستر زمان کمی دروغ و
گوش دادن به آواز پرندگان.
آیا می دانید که من همیشه کار بهتر است پس از شنیدن آواز خواندن پرندگان؟ "
میلر ، هانس کمی در پشت صدای کف زدنهای "گفت :' خب ، من خوشحالم که ، '،
برای من می خواهم به شما می آیند تا در اسرع وقت شما لباس به آسیاب ، و ترمیم من انبار
سقف برای من.
"هانس پور کمی خیلی مضطرب بود بروید و در باغ خود کار می کنند ، برای گل خود را به حال
آبیاری به مدت دو روز نشده است ، اما او دوست ندارد به امتناع میلر ، به عنوان او
یک دوست خوب به او.
"" آیا شما فکر می کنید این امر می تواند غیر دوستانه از من اگر من گفت : من شلوغ بود؟ "او در خجالتی پرسش
و صدای ترسو است.
'خوب ، واقعا ،' پاسخ میلر ، "من فکر نمی کنم آن است که خیلی از شما بپرسید ،
که من به شما فرقون من ، اما البته اگر شما به من امتناع
خواهد رفت و آن را خودم انجام دهید. '
'اوه ، ثبت نام کنید! به هیچ وجه ، گریه : 'کمی هانس و او از رختخواب بیرون می پرید ، و لباس پوشیدن خود ،
و رفت تا انبار.
"او مشغول به کار وجود دارد در تمام طول روز ، تا غروب آفتاب ، و در هنگام غروب میلر آمد تا ببینند که او چگونه
بود در گرفتن.
"" آیا شما سوراخ در سقف mended نشده است ، کمی هانس؟ میلر در شاد گریه
صدا. پاسخ کمی : "،' 'کاملا mended
هانس ، آینده پایین نردبان.
'آه'! میلر گفت ، 'هیچ کار لذت بخش به عنوان یکی از کار وجود دارد
دیگران است. '
پاسخ کمی : "' این است که قطعا یک امتیاز بزرگ به گوش شما صحبت می کنید ، 'هانس ، نشسته
پایین ، و پاک کردن پیشانی اوست ، یک امتیاز بسیار بزرگ است.
اما من می ترسم من باید ایده های چنین زیبا که شما هرگز.
'اوه ، ثبت نام کنید! آنها را به شما می آیند ، گفت : میلر ، اما شما باید درد بیشتری طول می کشد.
در حال حاضر شما فقط عمل دوستی روزی به شما خواهد شد
این تئوری همچنین. "" آیا شما واقعا فکر می کنم من باید پرسید :
کمی هانس.
من بدون شک از آن ، 'پاسخ میلر ، اما اکنون که شما باید mended
سقف ، شما بهتر است به خانه و استراحت ، برای من می خواهم شما را به درایو گوسفند من به
کوه به فردا. '
"هانس پور کمی ترس می گویند هر چیزی به این بود ، و اوایل بعدی
صبح میلر به ارمغان آورد دور گوسفند خود را به کلبه ، و هانس آغاز شده با
آنها را به کوه.
او تمام روز وجود دارد و عقب و هنگامی که او بازگشت او آنقدر خسته بود
که او رفت به خواب در صندلی خود را ، و از خواب بیدار تا آن روز روشن بود.
"لذت هم من باید در باغ من ، او گفت ، و او رفت و به کار در
یک بار.
اما به نوعی او هرگز قادر به پس از گل او نگاهی به همه ، برای دوست خود
میلر همیشه آینده دور و فرستادن او در errands های طولانی و یا شروع
او برای کمک به در آسیاب.
کوچک هانس در زمان های بسیار مضطرب بود ، به عنوان او ترس گل او
فکر می کنم او آنها را فراموش کرده بودم ، اما او خود را بازتاب consoled که
میلر بهترین دوستش بود.
علاوه بر این ، او می گفت ، او می رود به چرخ دستی خود را به من بدهد ، و این عمل
سخاوت خالص.
"پس کمی هانس دور میلر کار می کرد ، و میلر گفت : تمام انواع از زیبا
چیز در مورد دوستی که هانس را در کتاب یادداشت گرفت ، و مورد استفاده به دفعات بازدید : بیش از
در شب ، برای او یک محقق بسیار خوب بود.
"حالا از آن اتفاق افتاد که یک روز عصر کمی هانس نشسته پای بخاری خود را هنگامی که یک
رپ با صدای بلند در درب آمد.
یک شب بسیار وحشی بود ، و وزش باد و خروش دور از خانه
وحشتناکی که در ابتدا او معتقد بود که صرفا از طوفان.
اما رپ دوم آمد ، و پس از آن یک سوم ، بلندتر از هر یک از دیگران است.
"' از آن است که برخی از مسافر فقیر ، کمی هانس گفت : خود را ، و او را به درب زد.
"میلر با فانوس در یک دست و یک چوب بزرگ در دیگر وجود دارد ایستاده بود.
"گرامی کمی هانس ،' گریه میلر ، 'من در مشکل بزرگ هستم.
پسر کوچک من افتاده تا به نردبان و صدمه دیده خود را ، و من می خواهم برای
اما او زندگی می کند چنین فاصله دوری از ، و آن را به گونه ای است یک شب بد ، که آن را تا فقط برای من رخ داده است
که این امر می تواند بسیار بهتر است اگر شما به جای من رفت.
شما می دانید من می خواهم به شما فرقون من بدهد ، و بنابراین ، آن را تنها عادلانه است که
شما باید چیزی برای من در عوض انجام دهد.
"بدیهی است ،' گریه کمی هانس ، من آن را کاملا به عنوان یک تعریف خود را از آمدن به من ،
و من شروع خواهد شد در یک بار.
اما شما باید فانوس خود را به من قرض بدهید ، به عنوان شب تاریک است که من ترس من ممکن است
سقوط به خندق.
من بسیار متاسفم ، 'پاسخ میلر ، بلکه آن است که فانوس جدید من و این امر می تواند
از دست دادن بزرگ به من اگر چیزی اتفاق افتاده به آن.
: "' خوب ، ذهن هرگز ، من بدون آن انجام ، 'گریه کمی هانس ، و او در زمان خود
کت خز بزرگ و گرم خود را کلاه قرمز مایل به زرد ، و صدا خفه کن گره خورده است را دور گلو او ، و
آغاز شده خاموش.
"چه وحشتناک طوفان بود! شب تا سیاه و سفید بود که کمی هانس
می تواند به سختی ، دیدن و باد آنقدر قوی است که او به ندرت می تواند ایستاده بود.
با این حال ، او بسیار شجاع بود ، و پس از او شده است پیاده روی تا به حال حدود سه ساعت ، او
وارد در خانه پزشک ، و در درب زدم.
"چه کسی است وجود دارد؟' گریه پزشک ، قرار دادن سر خود را از پنجره اتاق خواب خود را.
"هانس کوچولو ، دکتر" چه می خواهید ، کمی هانس؟
"پسر میلر از نردبان سقوط کرده ، و خود را صدمه دیده است ، و
میلر می خواهد به شما در یک بار آمده است.
"کلیه حقوق" گفت : دکتر ، و او دستور داد اسب خود ، و چکمه های بزرگ او ، و
فانوس خود ، و آمد طبقه پایین ، خاموش و در جهت خانه میلر سوار ،
هانس trudging کمی پشت سر او.
"اما طوفان بزرگ شد بدتر و بدتر ، و باران را در دانلود کاهش یافت ، و کمی هانس
نمی تواند به جایی که او قرار بود مراجعه کنید ، و یا نگه دارید تا با اسب.
در گذشته او راه خود را از دست داد و خاموش بر روی اهل شمال افریقا سرگردان ، که بسیار خطرناک بود
مکان ، آن را به عنوان پر از چاله ها عمیق بود ، و فقیر کمی هانس غرق شد.
بدن او در روز بعد از سوی برخی از goatherds یافت شده بود ، شناور در یک استخر بزرگ
آب ، و آنها را به کلبه آورده است.
"همه به مراسم تشییع جنازه کمی هانس رفت ، او را چنان محبوب بود ، و میلر بود
رئیس عزادار.
از آن است که : "میلر گفت :" همانطور که من بهترین دوست او بود ، '،' تنها عادلانه است که من باید
بهترین مکان '؛ تا او را در سر در صفوف منظم در پنهان سازی سیاه و سفید بلند راه می رفت ،
و در هر حال حاضر و پس از آن ، او چشم خود را با جیب های بزرگ - دستمال پاک.
گفت : "کوچولو هانس قطعا از دست دادن بزرگ است به هر یک ، اسلحه سازی ، زمانی که
مراسم تشییع جنازه تمام شد ، و آنها همه به راحتی در مسافرخانه نشسته اید ، نوشیدن spiced
شراب و خوردن کیک شیرین.
"از دست دادن بزرگ به من در هر سرعت ،' پاسخ میلر ، به همین دلیل ، من تا به حال به خوبی به عنوان داده
او چرخ دستی من ، و در حال حاضر من واقعا نمی دانم چه چیزی را با آن انجام.
این بسیار در راه من در خانه ، و آن را در تعمیر بد که من نمی تونه است
هر چیزی برای ایجاد آن بنویسید اگر من به آن به فروش رفت. من قطعا مراقبت هدیه
هر چیزی دوباره.
یکی همیشه برای بودن سخاوتمندانه رنج می برد. "" خب؟ "گفت : آب موش ، پس از طولانی
مکث. خوب ، است که پایان ، گفت : "مرغ کتان است.
"اما آنچه شد از میلر پرسید :" آب موش است.
"آه! من واقعا نمی دانم ، "مرغ کتان پاسخ :" و من مطمئن هستم که من اهمیتی نمی دهند ".
"این کاملا مشهود است پس از آن است که شما هیچ همدردی در طبیعت خود ، گفت : آب
موش. "من می ترسم شما کاملا دیدن اخلاقی
داستان ، اظهار داشت : "مرغ کتان.
"چی؟" داد زدم آب موش است. "اخلاقی است."
آیا منظور شما می گویند که داستان اخلاقی است؟ "
"بدیهی است ، گفت :" مرغ کتان.
"خب ، واقعا ، گفت :" آب ، موش ، در شیوه ای بسیار عصبانی ، "من فکر می کنم شما باید
به من گفت که قبل از شما آغاز شد.
اگر شما انجام داده بود ، من قطعا ندارند به شما گوش و در واقع ، من باید
گفته اند که "پیف ، مثل منتقد.
با این حال ، من می توانید آن را را در حال حاضر می گویند "و او فریاد زد :" پیف "در بالای صدای او ، داد
ماهوت پاک کن زدن با دم خود را ، و پشت به سوراخ خود رفت.
و چگونه شما مانند آب موش؟ "اردک ، پرسید که Paddling به تا چند دقیقه آمد
پس از آن.
او بزرگ بسیاری از نکات خوب است ، اما به نوبه خود من من احساسات یک مادر و
من هرگز نمی تواند نگاه کارشناسی تایید شده بدون اشک به چشمان من است. "
پاسخ : من نه می ترسم که من او را اذیت ، مرغ کتان است.
"واقعیت این است که من به او گفت یک داستان با اخلاقی است."
"آه! است که همیشه یک چیز بسیار خطرناک است ، گفت : "اردک.
و من کاملا با او موافق است.