Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 18
Jurgis می کنید خارج از زندان کاملا به او انتظار داشتند.
به حکم او "هزینه های دادگاه" از یک دلار و نیم اضافه شده بود -- او بود
که قرار بود برای زحمت قرار دادن او را در زندان پرداخت ، و نداشتن پول بود ،
موظف به کار می کند توسط سه روز بیشتر از کار پر زحمت است.
هیچ کس این مشکل را گرفته بود به او بگویم -- تنها پس از شمارش روزها و
مشتاقانه منتظر است تا پایان در عذاب بی صبری ، هنگامی که آن ساعت آمد که او
انتظار می رود آزاد می شود او خود را هنوز هم
مجموعه ای در پشته سنگ ، و زمانی که او جرأت اعتراض خندید.
سپس او به این نتیجه رسیدند که باید شمارش اشتباه ، اما به عنوان یک روز دیگر گذشت و او به
تا تمام امید -- و در اعماق ناامیدی غرق کرده بود ، وقتی که یک روز صبح بعد از صبحانه
حافظ او را با کلمه ای که وقت خود را در تاریخ و زمان آخرین بود آمد.
به همین دلیل او doffed لباس زندان خود قرار داده و بر روی لباس کود های قدیمی خود را را ، و شنیده
درب از صدای جرنگ جرنگ زندان پشت سر او.
او پس از مراحل ایستاده بود ، سر در گم ، او به سختی می تواند بر این باورند که آن را درست بوده ، --
که آسمان بالا او را دوباره و خیابان را باز کنید قبل از او ، که او آزاد بود
مرد است.
اما بعد از شروع سرما را از طریق لباس خود بزنند ، و او به سرعت دور آغاز شده است.
برف سنگین شده است وجود داشت ، و در حال حاضر گرم شدن در مجموعه بود ، باران برف و بارانی خوب در حال سقوط بود ،
رانده شده توسط باد است که به استخوان سوراخ Jurgis.
او برای پالتو ، او بند آمده بود هنگامی که او مجموعه ای از "آیا" کونور ، و به همین ترتیب سواری او
در گشت واگن تجارب بی رحمانه شده بود ، لباس خود را قدیمی و فرسوده
نازک ، و آن را بسیار گرم هرگز شده است.
در حال حاضر به عنوان او در باران trudged به زودی مرطوب آن را از طریق شش اینچ از آبکی وجود دارد
با دوغاب پر در پیاده رو ، به طوری که پای خود را به زودی آغشته می شده اند ، حتی به حال وجود دارد
بدون سوراخ در کفش او.
Jurgis داشته به اندازه کافی در زندان غذا بخورند ، و کار کم شده بود و تلاش از
هر که او از او به شیکاگو آمد انجام داده بود ، اما با این حال ، او به حال رشد
قوی -- ترس و غم و اندوه که بر ذهن او شکار بود ، او را نازک پوشیده بود.
حالا او لرزیدند و از باران منقبض شده ، مخفی شده دست خود را در جیب خود و
hunching شانه خود را با یکدیگر است.
محوطه زندان بودند در حومه این شهر و این کشور در اطراف آنها بود
بی قراری و وحشی -- در یک طرف کانال زهکشی بزرگ شد و در دیگر پیچ و خم
راه آهن ها ، و تا باد رفت و برگشت کامل داشتند.
پس از راه رفتن راه ، Jurgis ملاقات ادم کثیف و بی سر و پا را بخواهد او را مورد ستایش قرار داد : "با سلام ، سانی!"
پسر یک چشم او را cocked -- او می دانست که Jurgis "جنایت کار" سر تراشیده او بود.
"WOT yer می خواهید؟" او ای query. "چگونه می توانم شما را به stockyards برود؟"
Jurgis خواستار است.
پسر پاسخ : "من نمی رویم". Jurgis تردید یک لحظه ، nonplussed.
سپس او گفت : "منظورم این است که راه؟"
"چرا yer می گویند تا بعد؟" پاسخ بود ، و پسر با اشاره به
شمال غربی ، در سراسر آهنگ. "به این ترتیب.
"تا چه حد است؟"
Jurgis پرسید. "من dunno ، گفت :" از سوی دیگر است.
"Mebbe بیست مایل یا بیشتر است." "بیست مایلی!"
Jurgis در واقع همان تکرار ، و چهره او سقوط کرد.
او به پیاده روی هر پا از آن ، آنها او را از زندان خارج کرده بود بدون یک پنی
در جیب خود.
با این حال ، زمانی که او یک بار ، آغاز شده و خون خود را با راه رفتن گرم بود ، او را فراموش کرده
همه چیز را در تب اندیشه های او.
تمام تصورات وحشتناک است که او را در سلول اش خالی از سکنه شده است در حال حاضر به او عجله
ذهن در یک بار.
عذاب تقریبا به پایان رسیده بود -- او بود که برای پیدا کردن و او دست خود را در خود گره
جیب او به عنوان strode ، پس از میل پرواز خود ، تقریبا در اجرا است.
Ona -- کودک -- خانواده -- خانه -- او حقیقت را در مورد همه آنها را می دانم!
و او از آمدن به نجات -- او دوباره آزاد شد!
دست خود او بودند ، و او می تواند به آنها کمک کند ، او می تواند نبرد برای آنها در برابر انجام
جهان است. او به مدت یک ساعت یا بیشتر در نتیجه راه می رفت ، و پس از آن
او شروع به درباره او نگاه کنید.
او به نظر می رسید به ترک این شهر در دسترس نباشد.
خیابان تبدیل به یک جاده کشور بود ، که منجر به سمت غرب وجود داشت
برف پوشیده شده فیلد در هر دو طرف از او.
به زودی او با یک کشاورز رانندگی واگن دو اسب لود شده با کاه ، و او را متوقف
او را. «آیا این راه را برای stockyards؟" او
پرسیده می شود.
کشاورز ، سر او را خراشیده است. "من dunno استهزاء کردن محل آنها را ،" او گفت.
اما آنها در این شهر هستیم در جایی ، و شما قصد داریم مرده را از آن دور است. "
Jurgis نگاه خیره شدن.
"من این راه بود گفته شد ،" او گفت. "چه کسی به شما گفت؟"
"پسر." "خب ، mebbe او بازی یک شوخی در آنچه.
بهترین چیزی که در آنچه خویشاوندان نزدیک انجام دهید این است که برای رفتن به عقب ، و هنگامی که آنچه را به شهر دستگاه گوارش از یک پلیس بپرسید.
من آنچه در را ، فقط من آمده ام راه طولانی من لود سنگین.
دستگاه گوارش! "
بنابراین Jurgis تبدیل شده و به دنبال ، و او به سمت پایان از صبح شروع به
شیکاگو دوباره.
بلوک های بی پایان گذشته از shanties دو داستان او ، در امتداد پیاده رو های چوبی راه رفته و
مسیرهای خائنانه unpaved با چاله های عمیق با دوغاب پر.
چند هر بلوک راه آهن عبور بر روی سطح پیاده رو ، وجود خواهد داشت
deathtrap برای بدون تعجب و تشویش ، قطارهای باری طولانی خواهد بود در حال عبور ، اتومبیل clanking
و توفنده با هم ، و Jurgis بود
سرعت مورد انتظار ، سوزاندن با تب بی صبری.
گاهی اوقات اتومبیل را برای چند دقیقه متوقف کردن ، و واگن و تراموای
جمعیت با هم انتظار ، رانندگان ادای سوگند در هر یک از دیگری و یا مخفی در زیر
چتر از باران ، در زمان
Jurgis تحت دروازه طفره رفتن و اجرا در سراسر شیارها و بین اتومبیل ،
گرفتن زندگی اش را در دست او است. او یک پل طولانی بیش از یک رودخانه عبور
منجمد جامد و پوشش داده شده با دوغاب پر کردن است.
نه حتی در بانک رودخانه سفید برف -- باران که سقوط رقیق بود
راه حل از دود ، و دست و صورت Jurgis 'با سیاه آرام شد.
سپس او را به بخش کسب و کار از شهر آمد ، که در آن خیابان های فاضلاب از تیره شد
سیاهی ، با اسب در خواب و غوطه وری ، و زنان و کودکان پرواز
روبروی در droves وحشت زده است.
این خیابانها دره بزرگ که توسط ساختمان های سیاه و سفید قوی تشکیل شد ، با طنین بخشیدن با
صدای جرنگ جرنگ gongs خودرو و فریاد از رانندگان ، افرادی که در آنها swarmed
عنوان مشغول به عنوان مورچه ها بودند -- همه hurrying
نفس نفس ، توقف هرگز تا در هر چیزی و نه در هر نگاه است.
انفرادی خارجی به دنبال trampish ، با آب خیس لباس و چهره نحیف
و چشمان مضطرب بود ، همان قدر به تنهایی به عنوان او در گذشته آنها را عجولانه ، به همان اندازه توجهی نشد و به عنوان
از دست داده ، اگر او به عنوان یک هزار مایل عمیق در یک بیابان شده بود.
پلیس او را جهت خود را داد و به او گفت که او تا به حال پنج مایل به.
او دوباره آمد به ولسوالی های حلبی آباد ، به راه های از سالن ها و فروشگاه های ارزان ، با
طولانی ساختمان کارخانه به رنگ قرمز تیره رنگ ، و زغال سنگ محوطه ها و آهنگ های راه آهن و پس از آن Jurgis
سر او را برداشته تا و شروع به خر خر کردن
هوا مانند یک حیوان مبهوت -- scenting بوی دور از خانه.
این اواخر بعد از ظهر بود پس از آن ، و او گرسنه بود ، اما دعوت نامه شام آویزان از
سالن برای او نمی شد.
به همین دلیل او در آخرین stockyards آمد ، به آتشفشان های سیاه و سفید از دود و درهنگام
گاو و بوی گند.
سپس ، از دیدن یک ماشین شلوغ ، بی صبری خود را بهتر از او و او روی عرشه کشتی شروع به پریدن کرد ،
پنهان شدن پشت یک مرد دیگر ، مورد توجه قرار نمیگیرد توسط هادی.
در ده دقیقه بیشتر او خیابان خود رسیده بود ، و خانه.
او نیمی از در حال اجرا بود که او آمد گرد گوشه است.
خانه وجود دارد ، در هر -- و سپس ناگهان او ایستاد و خیره شد.
موضوع را با خانه چه بود؟
Jurgis نگاه دو بار ، سر در گم و پس از آن او در خانه در همسایگی و در نگاه
یکی فراتر از -- سپس در سالن در گوشه ای.
بله ، جای مناسب بود ، کاملا قطعا -- او تا به حال هیچکدام از اشتباه ساخته شده است.
اما خانه -- خانه رنگ متفاوت بود!
او یک زن و شوهر از مراحل آمد نزدیکتر است.
بله ؛ خاکستری شده بود و در حال حاضر آن زرد بود!
مواد باغچه خانهها در اطراف پنجره ها قرمز شده بود ، و در حال حاضر آنها سبز بود!
این همه رنگ تازه!
چقدر عجیب از آن ساخته شده آن را به نظر می رسد! Jurgis رفت نزدیک تر نشده است ، اما نگه داشتن در
طرف دیگر خیابان. اسپاسم ناگهانی و وحشتناک از ترس بود
آمده بیش از او را.
زانو تکان دادن او در زیر به او شد ، و ذهن خود را در غلغله است.
رنگ جدید در خانه ، و weatherboards جدید ، که در آن قدیمی آغاز کرده بود.
پوسیدگی و عامل پس از آنها رو کرده بود!
زونا تازه بر سوراخ در سقف ، بیش از حد ، چاله بود که به مدت شش ماه است
سربه سر روح او -- او نداشتن پول به آن را ثابت و بدون زمان آن را ثابت
خود را ، و باران نشت ، و
سرشار گلدان و تابه او قرار داده تا آن را گرفتن ، و جاری شدن سیل در اتاق زیر شیروانی و
شل کردن گچ. و اکنون آن ثابت شد!
و شیشه پنجره شکسته جایگزین!
و پرده در ویندوز! جدید ، پرده های سفید ، سفت و براق!
سپس ناگهان درب جلو باز است. Jurgis ایستاده بود ، heaving قفسه سینه خود را به عنوان او
تلاش برای گرفتن نفس خود را.
پسری آمده بود ، به او بیگانه ؛ بزرگ ، چربی ، گلگون - cheeked نوجوان ، مانند
در منزل خود قبل از هرگز دیده شده است. Jurgis خیره در پسر ، مجذوب.
او پایین مراحل سوت زدن ، لگد زدن برف آمد.
او در پا متوقف و برداشت برخی از و پس از آن در برابر نرده تکیه ، ساخت
به یک گلوله برفی.
لحظه ای بعد او نگاه به اطراف و دیدم Jurgis ، و چشمان خود را ملاقات کرد ، مثل آن بود
نگاه خصمانه ، پسر بچه آشکارا فکر که دیگر از سوء ظن داشتند
گلوله برفی.
هنگامی که Jurgis به آرامی در طول خیابان به سمت او آغاز شده ، او به یک نگاه سریع
در مورد عقب نشینی مراقبه ، اما پس از آن او به این نتیجه برای ایستادن زمین او.
Jurgis در زمان نگه دارید از نرده از مراحل ، برای او کمی لرزان بود.
"چه -- چه کار می کنید اینجا" او موفق به نفس نفس زدن.
"برو!" گفت پسر.
"شما --" Jurgis سعی دوباره. "چه شما می خواهید اینجا؟"
"من؟" پاسخ پسر ، عصبانیت است. "من اینجا زندگی می کنند."
شما اینجا زندگی می کنند! "
Jurgis panted. او سفید تبدیل شده و چسبیده محکم تر به
نرده. "شما در اینجا زندگی می کنند!
سپس که خانواده ام؟ "
پسر نگاه شگفت زده کرد. "خانواده شما!" او در واقع همان تکرار است.
و Jurgis نسبت به او آغاز شده است. "من -- این است خانه من" او گریه.
"آمده خاموش" گفت : پسر و سپس ناگهان طبقه بالا درب باز شود و او به نام : "هی ،
کارشناسی ارشد! همکار Here'sa می گوید او صاحب این خانه است. "
زن ایرلندی تنومند آمد به بالا از مراحل است.
"چه؟" او خواستار است. Jurgis تبدیل به سوی او.
"خانواده ام کجاست؟" او گریه ، به طور افراطی.
"من آنها را در اینجا! این خانه من است.!
چه چیزی شما را در خانه من؟ "
زن او را در جای تعجب وحشت زده خیره شد ، او باید در فکر او
برخورد با دیوانه وار -- Jurgis شبیه یکی است.
"صفحه اصلی" او در واقع همان تکرار.
"خانه من" او نیمی از shrieked. "من در اینجا زندگی می کردند ، من به شما بگویم."
"شما باید اشتباه ، او را پاسخ داد. "هیچ کس تا کنون در اینجا زندگی می کردند.
این یک خانه جدید است.
آنها به ما گفتند. آنها -- "
"چه چیزی آنها با خانواده ام انجام می شود؟ و فریاد زد :" Jurgis ، دیوانه وار.
نور را به شکستن بر زن آغاز شده بود ، شاید او تا به حال تا به حال شک و تردید از آنچه "آنها"
او گفته بود. "من نمی دانم که در آن خانواده خود است ، گفت :" او
گفت.
"من خریداری خانه فقط سه روز پیش ، و هیچ کس در اینجا وجود دارد ، و آنها به من گفتند
آن همه است. آیا شما واقعا منظور شما همیشه اجاره به حال آن را؟ "
"اجاره ای" panted Jurgis.
"من آن را خریدم! من برای آن پرداخت می شود!
من آن را خود! و آنها -- خدای من ، می تواند به شما نیست به من بگویید که در آن
مردم من رفت؟ "
او ساخته شده او را در تاریخ و زمان آخرین درک او می دانست که هیچ چیز.
مغز Jurgis "اشتباه گرفته بود که او می تواند وضعیت را درک نیست.
این بود که اگر خانواده او پاک شده از وجود بود ، که اگر آنها به اثبات می شود
رویای مردم ، که هرگز در همه وجود داشته است.
او کاملا از دست داده بود -- اما سپس ناگهان او را از مادربزرگ Majauszkiene فکر که
زندگی در بلوک بعدی است. او را می دانم!
او تبدیل شده و در اجرا آغاز شده است.
مادربزرگ Majauszkiene به درب خودش آمد.
او گریه از هنگامی که او را دیدم Jurgis ، دارای چشمان وحشی و خیره و تکان دادن.
بله ، بله ، او می تواند او بگویید.
خانواده نقل مکان کرده بود ، آنها نشده بود قادر به پرداخت اجاره بها و آنها شده بود
به برف تبدیل شده و خانه repainted شده بود و فروش دوباره بعدی
در هفته است.
نه ، او شنیده بود که چگونه بودند ، اما او می تواند او را که آنها به عقب رفته بود
به Aniele Jukniene ، با آنها نگه داشته شده بود زمانی که آنها برای اولین بار به حیاط آمد.
آیا Jurgis نمی آمدند و استراحت؟
مطمئنا خیلی بد است -- اگر تنها او را به زندان نمی کردم --
و به این ترتیب Jurgis تبدیل و مبهوت به دور است.
او نه چندان دور گرد گوشه او به طور کامل ، و پایین نشسته
مراحل یک سالن ، و چهره اش را در دست خود را مخفی می کردند ، و بیش از همه با خشک را تکان داد ، racking
sobs.
خانه خود! خانه خود!
آنها آن را از دست داده بود!
غم ، ناامیدی ، خشم ، او را تحت الشعاع -- آنچه هر تصور از چیزی که بود به این
دلخراش ، خرد کردن واقعیت از آن -- به نزد مردم عجیب و غریب در او زندگی می کنند
خانه ، حلق آویز پرده خود را به ویندوز خود ، خیره در او را به چشم دشمن!
این هیولا ، آن را غیر قابل تصور بود -- آنها می توانند آن را انجام نمی -- آن را نمی تواند درست باشد!
چه شوربختیها همه آنها متحمل شده بود -- فقط از آنچه او برای آن خانه رنج می برد به حال فکر می کنم
برای آن -- قیمت آنها برای آن پرداخت کرده بود! عذاب طولانی کل آمد به او.
فداکاری های آنها در آغاز ، خود را سه صد هزار دلار است که آنها تا به حال خراشیده
با هم ، همه آنها در جهان متعلق به همه است که بین آنها و گرسنگی ایستادند!
و سپس کار پر زحمت خود را ماه به ماه ، به دور هم جمع دوازده دلار و
علاقه به عنوان خوب ، و در حال حاضر و پس از آن مالیات ، و اتهامات دیگر ، و
تعمیرات ، و چه نه!
چرا ، آنها روح بسیار خود را به پرداخت های خود را در آن خانه قرار داده بود ، آنها تا به حال پرداخت
آن را با عرق و اشک خود را -- بله ، بیشتر ، با نیروی حیاتی بسیار خود.
Dede Antanas از مبارزه برای کسب آن پول جان خود را از دست داده اند -- او زنده می شده اند
و امروز قوی اگر او بودند در زیرزمینهای تاریک دورهام کار برای به دست آوردن سهم خود است.
و Ona ، بیش از حد ، سلامت او و قدرت پرداخت هزینه برای آن داده بود -- او و غرق شد
خراب به خاطر آن و به همین ترتیب بود که مردی قوی و بزرگ ، سه سال پیش شده بود ،
و در حال حاضر شنبه اینجا لرز ، شکسته ، cowed گریند مانند یک کودک عصبی و هیجانات زیاد.
آه! تمام خود را به مبارزه بازیگران بود و آنها از دست داده بود ، آنها تا به حال از دست رفته!
همه رفته بود که آنها تا به حال پرداخت -- هر صد از آن.
و خانه شان رفته بود -- آنها از کجا آغاز شده بود پرت می شود ، به
سرما به گرسنگی و یخ!
Jurgis می تواند تمام حقیقت را اکنون ببینید -- می تواند خود را ببینید ، از طریق تمام دوره طولانی
از وقایع ، قربانی کرکسهای حریص در صید است که به اعضای حیاتی و موثر بدن خود را پاره کرده بود و بلعیدم
او fiends که متصلب بود و شکنجه
او ، او را دست انداخته ، ضمن ، jeering در چهره اش.
آه ، خدا ، وحشت از آن ، هیولا ، زشت ، دیوانه وار شرارت آن!
او و خانواده اش ، زنان و کودکان درمانده ، تلاش برای زندگی ، نادان و
دفاع و درمانده شده بودند -- و دشمنان که در کمین بود برای آنها ،
خیزان بر دنباله دار بودن خود را و تشنه خون آنها!
است که اولین بار دروغ مدور ، که عامل چاپلوس لغزنده!
این دام پرداخت اضافی ، بهره ، و تمام اتهامات دیگر که
آنها تا به حال نه وسیله ای برای پرداخت ، و هرگز اقدام به پرداخت!
و سپس تمام ترفندهای هکرها ، کارشناسی ارشد خود را ، ظالم ، که آنها را حکومت --
خاموش شدن ناگهانی و کمبود کار ، ساعات نامنظم و بی رحمانه سرعت بالا ،
کاهش دستمزدها ، بالا بردن قیمت ها!
mercilessness از طبیعت در مورد آنها ، از گرما و سرما ، باران و برف ؛
mercilessness از شهر ، از این کشور که در آن زندگی می کردند ، به قوانین آن و
آداب و رسوم که آنها را درک نمی کنند!
همه این چیزها با هم برای شرکت است که آنها را برای آن مشخص شده بود کار کرده بود
طعمه و منتظر شانس آن بود.
و اکنون ، با این بی عدالتی تاریخ و زمان آخرین شنیع ، زمان آن ، آمده بود و آن را به آنها تبدیل شده بود
از کیف و چمدان ، و خانه خود را گرفته و فروش دوباره آن را!
و آنها چیزی می تواند ، آنها دست و پا بسته بود -- قانون علیه آنها بود ،
ماشین آلات تمام جامعه در دستور ستمگران خود بود!
اگر Jurgis بسیار بزرگ دست در برابر آنها ، پشت او را به آن جانور وحشی
که قلم از آن او فرار کرده بود!
برای بلند شدن و دور برو به رها کردن ، به اذعان به شکست ، به ترک عجیب و غریب
خانواده در اختیار داشتن و Jurgis ممکن است لرز در باران شنبه ساعت ها قبل از
او می تواند این کار ، آن را برای فکر خانواده اش نشده است.
این ممکن است که او تا به حال اوضاع بدتر هیچ برای یادگیری نشده -- و بنابراین او به پای او و
دور آغاز شده ، راه رفتن ، wearily ، نیمه ژولیده.
به خانه Aniele ، در پشت حیاط ، دو مایل خوب بود ، از راه دور بود
به نظر می رسید هرگز دیگر به Jurgis ، و هنگامی که او را دیدم آشنا کلبه خاکستری تیره رنگ خود
قلب سریع ضرب و شتم شد.
او زد تا از مراحل و شروع به بر درب چکش.
زن قدیمی خودش آمد ، آن را باز کنید.
او همه با روماتیسم او منقبض شده بود از سال Jurgis تاریخ و زمان آخرین او را دیده بود ، و او را
صورت پوست زرد او را از کمی خیره بالاتر از سطح دستگیره است.
او داد آغاز زمانی که وی او را دیدم.
"آیا Ona اینجا؟" او گریه ، نفس نفس زنان. "بله ،" پاسخ این بود ، "او در اینجا."
"چگونه --" Jurgis آغاز شد ، و پس از آن متوقف کوتاه ، محکم فشار convulsively در سمت
درب.
از جایی در داخل خانه فریاد ناگهانی ، وحشی ، جیغ وحشتناک آمده بود
غم و اندوه است. و صدای Ona بود.
برای یک لحظه Jurgis ایستادند نیمه فلج را با وحشت و پس از آن او گذشته از قدیمی محدود
زن و به داخل اتاق.
این آشپزخانه Aniele بود ، و دور اجاق گاز نشسته اند نیم دوجین زن ، رنگ پریده و
ترسیده اند.
یکی از آنها شروع به فوت او را به عنوان Jurgis وارد او نحیف و frightfully
نازک ، با یک بازو در باند گره خورده است -- او به سختی متوجه شدم که آن Marija بود.
او برای اولین بار برای Ona نگاه و پس از آن ، او را از دیدن او در زنان خیره ، انتظار آنها
به صحبت می کنند.
اما آنها شنبه گنگ ، نگاه او ، وحشت زده و یک ثانیه بعد آمد
یکی دیگر از فریاد پر سر و صدا. از عقب از خانه بود ، و
طبقه بالا.
Jurgis محدود به درب اتاق و پرت آن را باز کنید و نردبان پیشرو وجود دارد
از طریق درب تله به برج دیده بانی ، و او را در پای آن بود که ناگهان او
صدای پشت سر او را شنیده ، و Marija در پاشنه او را دیدم.
او آستین را با دست خوب او را تصرف کردند ، به طور افراطی فرآیند له له زدن ، "نه ، نه ، Jurgis!
ایست! "
نظر شما در چیست؟ "او gasped. "شما نباید بالا برود ، او گریه کرد."
Jurgis نیمه دیوانه با سردرگمی و وحشت بود.
"آنچه مهم است؟" او فریاد زد.
: «چه؟ است Marija چسبیده به او محکم ، او می تواند بشنود
Ona گریه و ناله در بالا ، و او جنگیدند به دور و صعود تا ، بدون
در انتظار پاسخ او است.
"نه ، نه ،" او عجله. "Jurgis!
شما نباید بالا برود! It's -- آن کودک "!
"فرزند؟" او در سرگشتگی در واقع همان تکرار.
؟ Antanas "Marija او را جواب داد ، در یک نجوا :" جدید
یکی! "و سپس Jurgis رفت لنگی ، و گرفتار
خود را به روی نردبان.
او در او خیره شد اگر او به عنوان یک شبح بودند. "جدید" او gasped.
"اما آن است که زمان نیست ،" او افزود ، به طور افراطی. Marija راننده سرشونو تکون دادن.
او گفت : "من می دانم ،" اما آن آمده است. "
و سپس دوباره فریاد Ona ، smiting او را مانند یک ضربه در صورت آمد ، و او را
خود را لرزاندن و تکان دادن و سفید شدن.
صدای او را به ناله درگذشت -- سپس او شنید او گریه دوباره ، "خدای من -- اجازه دهید من
می میرند ، من اجازه می میرند "و Marija آویزان سلاح خود را در مورد او ، گریه!
"بیرون آمدن!
بیا به دور او کشیده شده را به آشپزخانه ، نیمی
حمل او ، برای او همه را به تکه رفته بود.
انگار ستون از روح خود در آن سقوط کرده اند -- او با وحشت لعنتی بود.
در اتاق او را به یک صندلی غرق مانند ، لرزش یک برگ ، Marija هنوز او را نگه داشتن ، و
زنان خیره در او را در وحشت گنگ ، درمانده.
و سپس دوباره Ona گریه از او می تواند آن را تقریبا به سادگی در اینجا می شنوید ، و او مبهوت
به پای او. "چه مدت طول این شده است؟" او
panted.
ای نه چندان دور ، "Marija جواب داد ، و پس از آن ، در یک سیگنال را از Aniele ، او در عجله :
"شما را به دور Jurgis شما می تواند کمک -- برود و بعدا دوباره.
این همه حق -- it's -- "
«چه کسی با او Jurgis خواستار و سپس ، از دیدن Marija
مردد ، او گریه دوباره ، "چه کسی با او؟"
She's -- او همه راست ، "او جواب داد.
"Elzbieta با او است." "اما دکتر!" او panted.
"برخی که می داند!"
او توسط بازو Marija را تصرف کردند و او لرزید و صدای او را غرق در زیر نجوا به عنوان او
پاسخ داد : "ما -- ما پول ندارند" و سپس ، در نگاه در چهره اش وحشت زده ،
او گفت : "این همه حق ، Jurgis!
شما نمی فهمید -- برود -- برود! آه ، اگر شما فقط صبر بود! "
بالاتر از تظاهرات خود را Jurgis شنیده Ona دوباره ، او تقریبا از ذهن او بود.
این همه به او ، خام و وحشتناک بود -- آن را به حال بر او مانند رعد و برق افتاده
سکته مغزی.
هنگامی که Antanas کمی او در محل کار شده بود به دنیا آمد و هیچ چیز درباره آن تا به حال شناخته شده
به پایان رسید و در حال حاضر او کنترل شود.
زنان وحشت کرده بودیم در پایان عقل خود را یکی پس از دیگری آنها را به دلیل تلاش
با او ، تا او را درک است که این تعداد زیادی از زن بود.
در پایان آنها نیمی از او راند به باران ، جایی که او شروع به سرعت بالا و پایین ،
سربرهنه و کوره در رفته.
از آنجا که او می تواند Ona را از خیابان ها می شنوید ، او برای نخستین بار که دور رفتن به فرار از
تلفن های موبایل ، و سپس می آیند چرا که او می تواند از آن کمک کنند.
در پایان از یک چهارم از یک ساعت او عجله تا مراحل دیگر ، و به خاطر ترس
که او را در درب آنها تا به حال برای باز کردن آن را می شکند و به او اجازه دهید شوید.
هیچ استدلال با او وجود دارد.
آنها می توانستند به او بگویید که تمام خوبی پیش می رفت -- چگونه می تواند آنها می دانند ، او گریه -- چرا ،
او در حال مرگ بود ، او بود که به تکه پاره!
گوش دادن به او -- گوش دادن!
چرا ، آن را هیولا شد -- می تواند آن را اجازه داده نشده -- باید برخی از کمک به آن وجود دارد!
اگر آنها سعی کردند به دکتر؟ آنها ممکن است او را پس از آن پرداخت -- آنها می توانند
وعده --
Marija ، اعتراض کردند : ":" ما نمی تواند وعده ، Jurgis.
"ما هیچ پول -- ما به ندرت قادر به زنده نگه داشتن."
Jurgis بانگ زد : "اما من می توانند به کار ،".
"من می توانم کسب درآمد" "بله ،" او جواب داد -- "اما ما به شما فکر می کنید
در زندان بودند. چگونه می تواند از ما می دانیم که زمانی که شما باز خواهد گشت؟
آنها نمی خواهند کار برای هیچ چیز است. "
Marija در ادامه بگویید که چگونه او سعی کرده بود برای پیدا کردن یک ماما ، و چگونه بود خواستار
ده ، پانزده ، حتی بیست و پنج دلار و به صورت نقدی.
او گفت : "و من تا به حال تنها یک چهارم ،".
"من خرج کرده اند هر صد از پول من -- که من در بانک بود ؛ و من مدیون
دکتر است که برای دیدن من ، و او را متوقف کرده است زیرا او فکر می کند من نمی
معنی به او پرداخت.
و ما مدیون Aniele برای اجاره دو هفته ، و او تقریبا گرسنه ، و ترس از
که معلوم شد.
ما شده اند استقراض و التماس به زنده نگه داشتن ، و چیزی بیشتر ما می توانیم انجام دهیم وجود دارد
-- "" و فرزندان "گریه Jurgis.
"کودکان شده اند به مدت سه روز به خانه ، آب و هوا آنقدر بد شده است.
آنها نمی دانستند آنچه که اتفاق می افتد -- از آن آمد به طور ناگهانی ، دو ماه قبل از ما
انتظار می رود آن است. "
Jurgis توسط جدول ایستاده بود ، و او خود را با دست خود را گرفتار و سر خود را غرق
و اسلحه خود را به لرزه در آورد -- این نگاه که اگر او بودند به فروپاشی است.
سپس ناگهان Aniele بلند شده و به سمت او آمد hobbling ، بی مهارت در دامن او
جیب. یک کهنه و کثیف او جلب کرد ، در یک گوشه ای از
که او چیزی گره خورده بود.
"در اینجا ، Jurgis!" او گفت ، "من مقداری پول دارند. Palauk! را مشاهده کنید! "
او آن را unwrapped و شمارش آن را -- سی و چهار سنت است.
"شما بروید ، در حال حاضر ،" او گفت ، "کنید و سعی کنید و کسی را دریافت کنید خودتان است.
و شاید بقیه می تواند کمک کند -- به او مقداری پول به من بدهید ، شما ، او به شما پرداخت برخی از روز ،
و آن را انجام خواهد داد ، حتی اگر او را خوب به چیزی فکر می کنم در مورد او موفق نمی شود.
وقتی او می آید ، شاید آن را خواهد شد. "
و به این ترتیب زنان دیگر معلوم شد محتویات کیف پول خود را بیشتر از آنها
تا به حال فقط سکه و نیکل ، اما آنها به او تمام است.
خانم Olszewski ، که زندگی در همسایگی بود و شوهر که گاو ماهر بود
قصاب ، اما یک مرد آشامیدنی ، داد تقریبا نیمی از یک دلار ، به اندازه کافی برای بالا بردن کل
خلاصه به یک دلار و یک چهارم است.
سپس Jurgis آن را در جیب خود محوری ، هنوز هم آن را نگه داشتن محکم در مشت خود را ، و
دور در اجرا آغاز شده است.