Tip:
Highlight text to annotate it
X
آن موسیقی باشکوه، موسیقی آغاز [جلسه تد] --
«راهپیمایی فیلها» از آیدا -- موسیقی است که برای مراسم تدفینم برگزیده ام --
(خنده)
-- و شما میبینید چرا. چون فاتحانه است.
من خواهم داشت -- من احساسی نخواهم داشت، ولی اگر میتوانستم،
از اینکه اصلا زنده بودهام احساس پیروزمندی خواهم کرد،
و به این خاطر که در این سیارۀ شگفتانگیز زندگی کرده ام،
و به من فرصت این داده شده بوده که چیزهایی در مورد اینکه
چرا از اول اینجا آمده بودم درک کنم، پیش از آنکه اینجا نبودهام.
آیا لهجۀ غریب انگلیسی ام برایتان قابل فهم است؟
مانند همگی، من دیروز مجذوب جلسۀ حیوانات شدم.
رابرت فول و فرانس لنتینگ و دیگران --
چیزهای بسیار زیبایی که نشان دادند.
تنها نکتۀ مغایر زمانی بود که جفری کتزنبرگ در مورد گور اسب گفت:
«جالبترین مخلوقاتی که خدا بر روی زمین گذاشته.»
حال ما به طور حتم میدانیم که منظورش واقعا آن نبود،
ولی در این کشور، در این برهه از زمان، نمیتوان زیاد محتاط بود.
(خنده)
من یک زیستشناس هستم، و قضیۀ محوری رشتۀ ما: یعنی نظریه طراحی،
نظریه فرگشت [تکامل] داروین به وسیلۀ انتخاب طبیعی است.
که این نظریه در محافل تخصصی همه جا، به طور قطع پذیرفته شده.
و در محافل غیر-تخصصی خارج از آمریکا، تا حدود زیادی نادیده گرفته میشود
ولی در محافل غیر-تخصصی در داخل آمریکا،
دشمنی زیادی بر میانگیزد --
(خنده)
-- تا آنجاکه منصفانه است اگر بگوییم زیست شناسان آمریکایی در حالت جنگ به سر میبرند.
این جنگ در حالت کنونی آنقدر نگران کننده است،
با توجه به قضیههای دادگاهی که از ایالتی از پس ایالت دیگر میآید،
که من احساس کردم باید چیزی در موردش بگویم.
اگر میخواهید بدانید در مورد خود داروینیسم چه برای گفتن دارم،
گمان میکنم بایستی نگاهی به کتابهایم بیاندازید،
که در کتابفروشیهای بیرون نخواهید یافت.
(خنده)
دعویهای دادگاهی معاصر
از قرار معلوم بیشتر بر حول محور نوع تازهای از خلقتگرایی میگردد،
که آفرینش هوشمند یا آی دی (ID) نامیده میشود.
فریب نخورید. هیچ چیز جدیدی در مورد آی دی نیست.
تنها خلقتگرایی در زیر نام دیگر است.
دوباره تعمید داده شده -- من واژه را سنجیده برگزیدم --
(خنده)
به خاطر دلایل تاکتیکی، سیاسی نامش رو عوض کرده اند.
برهانهای به اصطلاح نظریه پردازان آی دی
همان برهانهای قدیمی است که بارها و بارها
از زمان داروین تا به امروز رد شده است.
یک لابی تاثیرگذار فرگشت وجود دارد
که منازعه را به نفع دانش رهبری میکند،
و من تمام تلاشم را میکنم تا به آنها کمک کنم،
ولی وقتی افرادی مثل من جرات میکنند که اشاره کنند که ما
برحسب اتفاق هم فرگشتگرا هستیم و هم بیخدا، آنها خیلی آشفته میشوند
به نظر آنها ما مشکل سازیم، و شما میتوانید ببینید چرا.
خلقتگرایان که هیچ برهان علمی منسجمی برای ادعاهاشان ندارند
در زیر انزجار معلوم الحالشان بر ضد بیخدایی حالت تدافعی میگیرند.
میگویند در کلاسهای زیستشناسی، فرگشت را به کودکانتان آموزش دهید،
و آنها به زودی به مواد مخدر، سرقت و انحراف جنسی روی میآورند.
(خنده)
در واقع، البته الهیدانان آموزش دیده، از پاپ گرفته به پایین
در حمایتشان از فرگشت راسخ هستند.
این کتاب، «یافتن خدای داروین»، نوشته کنث میلر،
یکی از موثرترین حملات بر ضد آفرینش هوشمند است
من این را میفهمم، و البته تاثیر بیشتری دارد
چون توسط یک مسیحی معتقد نوشته شده است.
میتوان گفت افرادی چون کنث میلر کمک خدادای به لابی فرگشت هستند --
(خنده)
-- چون آنها این دروغ را برملا میکنند که فرگشتگرایی در واقع،
برابر بیخدایی است.
در آن طرف افرادی مثل من، کار را خراب میکنند.
ولی من اینجا میخواهم چیز خوبی در مورد خلقتگرایان بگویم.
این کاری نیست که هر روز انجام بدم، پس خوب دقت کنید.
(خنده)
من فکر میکنم آنها در مورد یک چیز درست میگویند.
من فکر میکنم آنها به درستی بر این باور هستند که فرگشت
به طور بنیادی دشمن دین است.
من پیش از این گفتم که بسیاری فرگشتگرایان منفرد چون پاپ،
دیندار هم هستند، ولی من فکر میکنم آنها خودشان را فریب میدهند.
من معتقدم که فهم حقیقی داروینیسم
عمیقا مخرب ایمان دینی است.
اکنون، شاید اینطور به نظر بیاید که میخواهم بیخدایی [خداناباوی] را موعظه کنم،
و من میخواهم به شما اطمینان خاطر بدهم که این کاری نیست که بخواهم انجام دهم.
در جمعی به خبرگی -- مانند این یکی --
این کار همچون سخنرانی بیثمر برای دستۀ موافقان خواهد بود.
نه، چیزی که میخواهم به شما ابرام کنم --
(خنده)
-- در عوض چیزی که من میخواهم به شما ابرام کنم بیخدایی مبارز است.
(خنده)
(تشویق)
ولی پیش رو نهادن مطلب به این طریق خیلی منفی به نظر میرسد.
اگر من میخواستم -- اگر من کسی بودم که علاقمند به نگهداری ایمان دینی بودم،
من از قدرت محقق دانش فرگشتی بسیار هراسان میشدم،
و از هر دانشی به طور کلی، ولی به طور ویژه از فرگشت،
که الهام میبخشد و شیفته میسازد، دقیقا به این خاطر که بیخدایانه (الحادی) است.
اکنون، مشکل اصلی هر نظریه طراحی زیستی، این است که
باید این استبعاد عظیم آماری موجود در جانداران را توضیح دهد.
غیر محتملی آماری به سمت طراحی خوب است --
پیچیدگی واژۀ دیگری برای آن است.
برهان استاندارد خلقت گرایان -- تنها یکی است، همهشان سرانجام در این خلاصه میشوند --
از نامحتملی آماری گرفته شده. [میگویند]
موجودات زنده پیچیدهتر از آنند که شانسی به وجود آمده باشند؛
بنابراین باید یک طراح داشته بوده باشند.
البته این برهان خودش خودش را رد میکند.
هر طراحی که قادر به طراحی چیز بسیار پیچیدهای باشد
خودش باید از آن چیز هم پیچیدهتر باشد، و این حتی پیش از آن است که آغاز نماییم
از سوی دیگر کارهایی است که انتظار دارند انجام دهد،
مثل بخشیدن گناهان، برکت دادن به ازدواجها، گوش دادن به دعاها --
-- طرف ما را در جنگ گرفتن --
(خنده)
-- مخالفت با زندگی جنسی ما و چیزهای دیگر از این دست.
(خنده)
پیچیدگی مسالهای است که هر نظریه زیست شناسی بایستی توضیح دهد،
و شما نمیتوانید پرسشی را با فرض یک کنشگری که از خود آن چیز پیچیدهتر است حل کنید،
بدین وسیله تنها مشکل دوچندان میشود.
انتخاب طبیعی داروینی به طور بس خیرهکنندهای شکوهمند است
به این خاطر که مسالۀ توضیح و تبیین پیچیدگی را با استفاده
سادگی مطلق حل میکند.
اساسا، مساله را با مهیا نمودن یک شیب ملایم
با نمو گام به گام و تدریجی توضیح میدهد.
ولی اینجا، تنها میخواهم خاطرنشان کنم که
این زیبایی داروینیسم خورندۀ دین است
دقیقا به این خاطر که اینقدر زیباست، اینقدر باصرفه، اینقدر قدرتمند است،
از منظر اقتصادی بس نیرومند است.
پایۀ اقتصادی یک پل معلق زیبا را دارد.
نظریۀ خدا تنها یک نظریۀ بد نیست، بلکه
آنطورکه معلوم گشته، از پایه، عاجز از انجام کاری است که بر دوشش نهاده شده.
پس، برگردیم به تاکتیکها و لابی فرگشت،
استدلال من این است که شاید ساز مخالف زدن تنها کار درست باشد.
روش من در حمله به خلقتگرایان برخلاف لابی فرگشت است.
روش من در حمله به خلقتگرایی، حمله به کلیت دین است،
و در این نقطه باید به تابوی قابل توجهی اشاره کنم
که برضد انتقاد از دین است،
و این کار را با آوردن سخنی از مرحوم داگلاس آدامز انجام میدهم،
دوست عزیزی که، اگر هیچ گاه به TED نیامده بود،
حتما بایستی دعوت میشد.
(ریچارد ساول ورمن: دعوت شده بود.)
ریچارد داوکینز: شده بود. خوبه. فکر میکردم باید دعوت شده باشه.
او سخنرانی ضبط شدۀ کمبریج اش را اندکی پیش از مرگش
اینچنین آغاز میکند.
او با توضیح طرز کار دانش که با آزمایش و فرضیه است آغاز میکند
که بر اصل ابطالپذیری فرموله شده است، و سپس ادامه میدهد.
من نقل میکنم، «به نظر نمیرسد دین به این شکل کار کند.
دین یکسری ایدههای مسلم در مرکز خود دارد، که گفته میشود مقدس و روحانی اند.
معنی آن این است که در اینجا ایده با تصوری وجود دارد
که شما اجازه ندارید هیچ چیز بدی دربارهاش بگویید.
شما فقط نباید. چرا نباید؟ چونکه نباید.
(خنده)
چرا باید اینطور باشد که طرفداری از جمهوریخواهان یا دموکراتها کاملا مشروع است،
این مدل اقتصاد علیه آن یکی، مکینتاش به جای ویندوز،
ولی داشتن عقیدهای دربارۀ چگونگی آغاز جهان،
در مورد اینکه چه کسی آن را خلق کرده -- نه، آن مقدس است.
اینچنین، جا انداخته اند که عقاید دینی را نباید به چالش گرفت
و بسیار جالب است که وقتی ریچارد این کار را انجام میدهد
با چه میزان خشمی روبرو می شود.» منظورش من بودم، نه آن یکی.
«همه در این مورد به کلی از کوره به در میروند،
برای اینکه شما اجازه ندارید از این چیزها بگویید، ولی وقتیکه با دید خردگرایانه به آن مینگرید
هیچ دلیلی وجود ندارد که این ایدهها به همان آزادی مورد بحث قرار نگیرند
که هر ایدۀ دیگری مورد نقد است، به جز آنکه ما به نوعی بین خودمان پذیرفته ایم
که نباید چنین کنیم»، و این پایان نقل قول از داگلاس است.
به دید من، نه تنها دانش از بینبرندۀ دین است بلکه،
دین هم برای دانش مضر است.
دین به آدمها میآموزد که با توضیحات سطحی، و ماوراطبیعه بدون تفسیر راضی باشند
و آنها را نسبت به توضیحات شگفتانگیز واقعی که در دسترسمان داریم نابینا میکند.
به آنها آموزش میدهد که اتوریته، الهام و ایمان را بپذیرند
به جای آنکه همیشه به مدرک تکیه کنند.
یک تصویر باشکوه در آخرین کتاب داگلاس آدامز، «آخرین شانس دیدن» هست.
حال، یک نمونۀ بارز ژورنال علمی هست، فصلنامه دورهای زیستشناسی.
و من به عنوان ویراستار مهمان میخواهم یک ویژهنامه
درست کنم با این عنوان که، «آیا یک شهاب سنگ دایناسورها را کشت؟»
و نخستین مقاله یک مقالۀ استاندارد علمی است
که مدارکی ارائه می دهد، «لایۀ ایریدیوم در مرز کرتاسه ترشیاری،
یک گودال تخمین زده شده توسط پتاسیم-ارگون در یوکاتان
نشان میدهد که یک شهاب سنگ دایناسورها را کشت.»
یک مقالۀ علمی کاملا رایج.
اکنون، مقالۀ بعدی، «رئیس انجمن پادشاهی
یک اعتقاد عمیق درونی اظهار داشته» -- (خنده)
«... که یک شهاب سنگ دایناسورها را کشت.»
(خنده)
این ایده به طور نهانی به پرفسور هاکستین الهام گشته
که یک شهاب سنگ دایناسورها را کشته است.»
(خنده)
«پرفسور هوردلی اینطوری بزرگ شده تا
ایمان راسخ و سوال ناپذیر داشته باشد» --
(خنده)
«... که یک شهاب سنگ دایناسورها را کشته.»
« پرفسور هاوکینز این عقیده متعصبانه رسمی را ترویج نموده
که تمام هاوکینزینهای ثابت قدم را ملزم نموده تا قبول کنند
که یک شهاب سنگ دایناسورها را کشته.»
(خنده)
البته این تصورکردنی نیست.
ولی فرض کنید --
(تشویق)
-- در سال ۱۹۸۷، یک خبرنگار از جرج بوش پرسید،
که آیا او برابری شهروندی و میهندوستی
آمریکاییهایی را که بیخدا هستند به رسمیت میشناسد.
پاسخ آقای بوش رسوا کننده بود.
«نخیر، من فکر نمیکنم بیخدایان بایستی شهروند محسوب شوند،
نه اینکه میهندوست به شمار آیند.
این یک ملت زیر خداست.»
تعصب بوش تنها یک اشتباه لفظی نبود،
که تحت تاثیر شرایط از دهانش در رفته باشد و سپس پس گرفته شود.
او در مقابل فراخوانهای مکرر برای تصریح یا عقبنشینی پشت حرفش ایستاد.
واقعا منظورش بود.
افزون بر آن، او میدانست که این مطلب هیچ خطری برای انتخابش ایجاد نمیکند، بلکه کاملا برعکس.
دموکراتها به مانند جمهوریخواهان، دینداریشان را در بوق و کرنا میکنند
تا انتخاب شوند. هر دو طرف خواهان یک ملت زیر خدا هستند.
اگر توماس جفرسون بود چه چیزی میگفت؟
اتفاقا، من معمولا خیلی از بریتانیایی بودن مفتخر نیستم،
ولی آدم نمیتواند این مقایسه را نداشته باشد.
(تشویق)
در عمل، یک بیخدا کیست؟
یک بیخدا کسی است که احساسش در مورد یهوه همانطور است
که یک مسیحی محترم در مورد ثور یا بال یا گوساله طلایی احساس میکند.
همانطور که پیشتر گفته شده، همگی ما نسبت به بیشتر خدایانی
که بشر هرگز به آنها اعتقاد داشته بیخدا هستیم. برخی از ما تنها یک خدا فراتر میرویم.
(خنده)
(تشویق)
و بیخدایی را به هر شکل که تعریف کنیم، به طور حتم از آنگونه عقاید علمی است
که یک شخص مستحق است بدون بدنام شدن
به عنوان یک شخص میهنستیز، غیر شهروند و غیرقابل انتخاب داشته باشد.
با این وجود، این یک حقیقت انکارناشدنی است که نامیدن خود به عنوان یک بیخدا
برابر این ارزیابی میشود که خود را آقا هیلتر یا خانم بعلزبوب معرفی کنیم.
و همۀ اینها از نگرشی نسبت به بیخدایان ناشی میشود
که گویی یکجور اقلیت عجیب دست آخری اند.
ناتالی انجیر یک قطعۀ نسبتا اندوهناک در نیویورکر نوشت،
که میگفت به عنوان یک بیخدا چه قدر خود را تنها احساس نموده.
او آشکارا خود را در یک اقلیت محاصره شده احساس میکرد،
ولی به راستی، بیخدایان آمریکایی از نظر شمارش تعدادی چه قدر هستند؟
آخرین رای گیریها شمار امیدوارکنندۀ بیسابقهای را نشان میدهند.
مسیحیت، البته، بزرگترین بخش از جمعیت
را تشکیل میدهد با نزدیک به ۱۶۰ میلیون پیرو.
ولی فکر میکنید دومین گروه بزرگ چه بوده؟
که با قاطعیت از شمار ۲.۸ میلیونی یهودیان، و جمعیت ۱.۱ میلیونی مسلمانان بیشتر است،
و از پیروان آیین هندو، بوداییها و همۀ ادیان دیگر با هم بیشتر است؟
دومین بخش بزرگ جمعیت، که شامل ۳۰ میلیون است،
بیدین و سکولار است.
شما متعجب نخواهید شد که چرا سیاستمداران جویای رای
اینچنین مثالزدنی از قدرتِ مثلا لابی یهود میترسند.
به نظر میآید کشور اسرائیل کل وجودش را مدیون
رای یهودیان آمریکایی است، درعین حال
مردم بیدین را به فراموشی سیاسی میسپارند.
رای سکولارِ بیدین، اگر به درستی توزیع شود،
نه برابر بیشتر از رای یهودیان است.
چرا این اقلیتِ بسیار پررنگتر
حرکتی برای تمرین نیروی سیاسی خود نمیکند؟
خب، از نظر تعدادی زیاد است. از نظر کیفی چه طور؟
آیا هیچ ارتباط مستقیم یا غیر مستقیمی
میان هوشمندی و تمایل به دینداری هست؟
(خنده)
آماری که نقل کردم، که از آمار اِی آر آی اِس است،
دادههایش را بر اساس کلاس اجتماعی-اقتصادی یا تحصیلات، آی کیو یا این چیزها
تقسیمبندی نکرده است.
ولی یک مقالۀ تازه از پل جی بل در مجله منسا
چیزهایی محتملی از آینده نشان میدهد.
منسا، همانطور که میدانید، یک بنیاد بین المللی است
برای مردم با آی کیوهای بسیار بالا.
و از متا-آنالیز مقالات علمی،
بل به این نتیجه میرسد که، من نقل میکنم، «از ۴۳ پژوهش انجام شده از سال ۱۹۲۷ تا کنون
در مورد ارتباط میان ایمان دینی و هوش یک فرد یا سطح تحصیلات او،
همۀ آنها به جز چهار مورد رابطۀ معکوس داشته اند.
یعنی هر چقدر میزان هوش یا سطح تحصیلات فرد بیشتر میشود،
احتمال مذهبی بودنش کاهش مییابد.»
خوب، من ۴۲ پژوهش اصلی را ندیدهام و نمیتوانم روی متا-آنالیز آنها نظر دهم
ولی دوست دارم که مطالعات صورت گرفتۀ بیشتری در این زمینهها ببینم.
و میدانم که هستند، اگر میتوانستم اینجا کمی آگهیرسانی کنم،
افرادی در این جمع هستند
که به آسانی قادر به تامین مالی یک پژوهش آماری کلان برای حل این پرسش هستند،
و من این پیشنهاد را علنی مطرح میکنم -- حالا هر کمکی که خواهد کرد.
ولی بگذارید حال مقداری اطلاعات آماری نشانتان دهم
که به شایستگی منتشر و موشکافی شده
در مورد یک طبقۀ خاص: دانشمندان سطح بالا.
لارسون و ویتام در سال ۱۹۸۸
آمار زبده دانشمندان آمریکایی را گرفتند،
آنهایی که با انتخاب در فرهنگستان ملی علوم تقدیر شده بودند.
و در میان این گروه برگزیده،
باور به خدای شخصی به میزان درهمکوبندۀ تنها هفت درصد کاهش مییابد.
میتوان حدود ۲۰ درصد را ندانم گرا [لاادری]، و باقی را به وضوح بیخدا [خداناباور] نامید.
ارقام مشابهی برای باور به بقای جاویدان شخص [روح] به دست آمده است.
در میان دانشمندان زیستی، این رقم باز هم کمتر است،
تنها ۵.۵ درصد، به خدا اعتقاد دارند. دانشمندان علوم فیزیکی: ۷.۵ درصد.
من ارقام متناظری برای دیگر دانشوران برجسته در دیگر زمینهها
مثل تاریخ یا فلسفه ندیدهام،
ولی تعجب خواهم کرد اگر متفاوت باشند.
بنابراین، ما در یک وضعیت جالب توجه به سر میبریم،
یک عدم تطابق نامتناسب میان روشنفکران آمریکایی
و هیات انتخابکنندگان آمریکایی وجود دارد.
عقیدۀ فلسفی در مورد طبیعت جهان،
که اکثریت دانشمندان سطح بالای آمریکایی به آن معتقدند
و احتمالا اکثریت روشنفکران به طور کلی،
آنقدر مغایر نظر هیات انتخابکنندگان آمریکایی است
که هیچ کاندیدایی برای انتخابات ملی جرات اظهار نظر آشکار در مورد آن را ندارد.
اگر درست بگویم، این به آن معنی است که مسئولیتهای بالارتبه
در برجستهترین کشور دنیا
به روی بهترین افرادی که سزاوار داشتن آن هستند، یعنی اشخاص خردمند، بسته شده است،
مگر اینکه حاضر باشند دربارۀ باورهایشان دروغ بگویند.
اگر بیپرده بخواهم بگویم، فرصتهای سیاسی آمریکا
به شدت در ضد طرف کسانی سنگینی میکند
که به طور همزمان باهوش و راستکار هستند.
(تشویق)
من شهروند این کشور نیستم، پس امیدوارم ناخوشایند تصور نشود
اگر پیشنهاد میکنم که کاری باید انجام بگیرد.
(خنده)
و من پیشتر اشاره کردهام که این کار چیست.
از چیزی که من در TED دیدم، فکر میکنم اینجا مکان ایدهآلی برای اقدام باشد.
دوباره، من نگرانم که هزینهبر خواهد بود.
ما به بالابردن سطح آگاهی نیازمندیم،
کمپین بیرون آمدن برای بیخدایان آمریکایی.
(خنده)
این میتواند شبیه کمپینی باشد که چند سال پیش توسط همجنسگراها
سازمان یافته شد،
هرچند امیدوارم اینچنین نباشد که ما در برابر تمایلات عمومی مردم علیه خواستشان
سر فرود آوریم.
در اکثر موارد، کسانی که [بیخدایی] خودشان را آشکار میکنند
به از میان رفتن این افسانه که مشکلی با بیخدایان است کمک میکنند.
برعکس،
آنها نشان خواهند داد که بیخدایان آنطور مردمی هستند
که میتوانند به عنوان اسوههای محترمی برای کودکان شما باشند
آنطور مردمی که یک آژانس تبلیغاتی میتواند برای تبلیغ محصولاتش استفاده کند.
آنطور مردمی که در همین جمع نشسته اند.
بایستی که یک پدیدۀ تسریعی باشد، یک بازخورد مثبت،
چنانکه هر چه نامهای بیشتری داریم، بیشتر هم میشویم.
میتواند غیر-خطی باشد، مانند یک پدیدۀ آستانه ای.
وقتی به یک تعداد مخصوص برسیم،
ناگهان یک افزایش سریع در نفرگیری بوقوع خواهد پیوست.
و دوباره، به پول نیاز خواهد بود.
گمان میکنم خود واژه «بیخدا»
این طور تداعی میکند، یا اینطور باقی مانده که به طور
بسیار نامتناسب با بار معنایی واقعیاش است، و سدی برای مردمی است
که احتمالا در غیر این صورت راضی به آشکارکردن خود خواهند بود.
بنابراین، از چه واژگان دیگری میتوان برای هموار کردن راه سود جست،
روان کردن چرخ، یا قابل تحمل کردن آن؟ خود داروین واژۀ ندانمگرا را ترجیح میداد --
و نه تنها به خاطر وفاداری به دوستش هاکسلی، که این واژه را ابداع نمود.
داروین گفت: «من هیچگاه بیخدا نبوده ام
به همان شکل انکار وجود یک خدا.
من فکر میکنم به طور کلی یک ندانمگرا
بهترین بیانگر جو فکری من باشد.»
او حتی به شکل بیسابقهای از ادوارد اولینگ ناراضی میشد.
ادوارد یک بیخدای ستیزهگر بود
که نتوانست داروین را قانع کند
تا تقدیم کتابش را در مورد بیخدایی بپذیرد --
در ضمن، او به این افسانۀ فریبنده دامن زده
که کارل مارکس تلاش کرده تا کتاب «سرمایه» را تقدیم داروین کند،
که البته این کار را نکرده. در واقع ادوارد اولینگ که این کار را کرده است.
چیزی که در واقع رخ داده این بوده که بانوی اولینگ دختر مارکس بوده،
و وقتی داروین و مارکس هر دو مرده بودند،
نامههای مارکس با اولینگ قاطی شده
و نامهای از داروین با عنوان، «آقای گرامی، سپاس فراوان از شما
ولی من نمیخواهم کتابتان را تقدیم به من کنید»
به اشتباه گمان برده شده که برای فرستادن به مارکس بوده،
و به کل این افسانه دامن زده، که احتمالا به گوشتان خورده است.
یک جور افسانۀ شهری است،
که مارکس تلاش کرده تا کاپیتال را تقدیم داروین کند.
به هر روی، اولینگ بوده که این کار را کرده، و وقتی همدیگر را ملاقات کردند، داروین اولینگ را به چالش کشیده،
«چرا خودتان را بیخدا مینامید؟»
اولینگ در پاسخ می گوید، «ندانمگرا»، «در حقیقت بیخدای محترمانه
و بیخدا در حقیقت ندانمگرای تهاجمی است.»
داروین غرولند کرده: «ولی چرا باید اینقدر تهاجمی باشید؟»
داروین فکر میکرد بیخدایی میتواند برای افراد هوشمند خوب و بدون اشکال باشد،
ولی مردم عادی، به نقل از او، «برای آن بالغ» نیستند.
که البته همان بحث دوست قدیمی ما «آرامش را به هم نزن» است.
ثبت نشده که آیا اولینگ به داروین گفته که از موضع مغرورانهات پایین بیا.
(خنده)
ولی به هر شکل، آن قضیه برای بیش از ۱۰۰ سال پیش است.
شما گمان میکنید که ما بایستی از آن زمان تا کنون رشد کرده باشیم.
حالا، یک دوست من یک فرد باهوش سابقا یهودی،
که اتفاقا سبت [آیین یهود] را به خاطر
همبستگی فرهنگی رعایت میکرد،
خودش را «ندانمگرای پری دندان» مینامد.
او خودش را یک بیخدا نمینامد
زیراکه اصولا اثبات وجود منفی ممکن نیست،
ولی ندانمگرایی هم به تنهایی میتواند اینطور القا کند که پس وجود خدا
مساوی احتمال عدم وجود خداست.
بنابراین، دوست من به شدت نسبت به پری دندان ندانمگرا است،
ولی واقعا که محتمل نیست؟ هست؟ مثل خدا.
از اینرو از عبارت «ندانمگرای پری دندان» استفاده میکند.
ولی برتراند راسل نکتۀ یکسانی را با استفاده
از قوری فرضی در مدار مریخ مطرح نمود.
شما اکیدا ندانمگرا خواهید بود
نسبت به اینکه آیا یک قوری در مدار مریخ هست یا نه،
ولی این بدان معنی نیست که شما با احتمال وجودش برخوردی
دقیقا مانند عدم وجود آن داشته باشید.
فهرست چیزهایی که ما بایستی به شدت نسبت به آنها ندانمگرا باشیم
با اجنه دندان و قوری تمام نمیشود. تمامناشدنی است.
اگر میخواهید به یک مورد خاص از آنها باور داشته باشید،
به تکشاخ، یا اجنه دندان یا قوریها یا یهوه،
مسئولیت بر دوش شماست که بگویید برای چه [باور دارید].
مسئولیت بر دوش بقیه ما نیست که بگوییم چرا باور نداریم.
ما، که بیخدا هستیم، همچنان مانند آن بیپری دندان و بیقوریان هم هستیم.
(خنده)
ولی نگران گفتنشان نیستیم،
و این دلیل آن است که چرا دوست من ندانمگرایی پری دندان را
به عنوان لقبی برای چیزی که اکثر مردم «بیخدا» مینامند به کار میبرد.
با این حال، اگر ما بخوایم حقیقتا بیخدایان را جذب کنیم تا آشکارا بیرون آیند،
ما نیازمند چیز بهتری خواهیم بود
تا به نشانمان بچسبانیم، تا ندانمگرای پری دندان یا قوری!
بنابراین، اومانسیت [انسانگرا] چطور است؟
این مزیت داشتن یک شبکۀ جهانی از بنیادهای بخوبی سازمان یافته
و مطبوعات و دیگر مسائل مرتبط را خواهد داشت.
تنها مشکل من با آن، انسان-محوری آشکار آن است.
یکی از چیزهایی که از داروین آموخته ایم
این است که گونۀ انسان تنها یکی است
در میان میلیونها قوم و خویش، برخی نزدیک، برخی دور.
و امکان استفاده از چیزهای دیگری مثل ناتورالیست [طبیعت گرا] هم هست.
ولی آن هم مشکل چندوجهی بودن دارد،
چون اگر داروین بود فکر میکرد طبیعتگرا،
طبیعتگرا، البته، در مقابل ماوراطبیعهگرا.
و گاهی کاربرد دارد.
اگر داروین بود با دیگر معانی طبیعتگرا سرگشته میشد،
که البته او بود، و من گمان میکنم ممکن است افراد دیگری هم باشند
که آن را با نودیسم [برهنهگرایی] اشتباه بگیرند.
(خنده)
آنطور افراد احتمالا به قاتلان بدون محاکمه بریتانیایی تعلق دارند
که سال گذشته به یک پزشک اطفال به اشتباه به عنوان یک پدوفیل حمله کرد.
(خنده)
من فکر میکنم در میان جایگزینهای در دسترس برای بیخدا بهترینشان به طور ساده «بیدین» است.
این دلالت معنایی شدید آن را که قطعا خدا نیست ندارد،
و به این جهت میتواند به آسانی مورد استقبال ندانمگرایان قوری یا پری دندان قرار بگیرد.
این کاملا با خدای فیزیکدانان سازگار است.
وقتی کسانی مثل -- وقتی [در واقع] بیخدایانی
مثل استیون هاوکینگ و آلبرت اینشتین واژۀ «خدا» را به کار میبرند،
آن را به طور حتم به عنوان یک ایجاز استعاری
برای بخشهای عمیق و رازآلود فیزیک که هنوز نمیفهمیم به کار میبرند.
بیدین تمام آن کار را انجام میدهد، ولی برخلاف بیخدا،
عکسالعملهای تشویشی و پرتشنج را در بر ندارد.
ولی من گمان میکنم، در حقیقت، جایگزین
باید با مشکلات پیش روی خود واژۀ بیخدایی مقابله کند،
دقیقا به این دلیل که یک واژۀ نهی شده است
و بار هیجان انزجاری هسیتریایی با خود حمل میکند.
دستیابی به تعداد بحرانی با واژۀ بیخدا دشوارتر از واژۀ بیدین
است. یا
برخی دیگر واژگان غیرتهاجمی،
ولی اگر ما با بتوانیم با خود واژۀ ترسناک، با همین واژۀ موجود بیخدا این کار را انجام دهیم،
تاثیر سیاسی آن حتی بیشتر هم خواهد بود.
اکنون، من گفتم اگر دیندار بودم، از فرگشت میهراسیدم. میخواهم فراتر روم.
من از دانش هم به طور کلی میترسیدم، اگر به درستی درک شود.
و این بدان خاطر است که جهانبینی علمی
بسیار جالبتر، شاعرانهتر،
بیشتر از هر چیز دیگر پر از ظرافت و شگفتی است
در مقایسه با انبار تهیدست تخیلات دینی.
آنطور که کارل ساگان، یکی دیگر از قهرمانان تازه درگذشته، بیان نموده،
«چرا به ندرت پیش میآید که ادیان به علم بنگرند
و نتیجه بگیرند: 'این بهتر از چیزی است که فکر میکردیم!
کیهان بسی بزرگتر از چیزی است که رسولان ما گفته اند،
عظیمتر، ظریفتر، و شکوهمندتر است؟' در عوض میگویند: 'نه، نه، نه!
خدای من یک خدای کوچک است و میخواهم همانجور باقی بماند.'
هر دینی، چه قدیمی و چه جدید،
که عظمت کیهان را
در پرتوی علوم مدرن دریابد
میتواند چنان کرنشی نثار کیهان کند
که ادیان سنتی به گرد پایش هم نمیرسند.»
اکنون، حضار اینجا نخبگان اند،
و به همین دلیل من انتظار دارم حدود ۱۰ درصد شما مذهبی باشید.
احتمالا بسیاری از شما بر این باور فرهنگی مبادی آداب هستید که ما بایستی به دین احترام بگذاریم،
ولی من در عین حال گمان میکنم که بسیاری از این شمار
به طور مخفیانه به همان اندازۀ من از دین بیزارند.
(خنده)
اگر شما یکی از آنها هستید، البته بسیاری از شما ممکن است نباشید،
ولی اگر یکی از آنها هستید، من از شما خواهش میکنم که به این مبادی آداب بودن خاتمه دهید،
بیرون بیایید و نظرتان را بگویید، و اگر احیانا توانگر هستید،
کمی بیشتر به روشهایی که میتوانید تغییر ایجاد کنید بیاندیشید.
لابی مذهبی در این کشور
در سطح کلان توسط بنیادهایی حمایت مالی میشود، حتی اگر سود مالیاتی آن را هم در نظر نگیریم،
با بنیادهایی مانند بنیاد تمپلتون و موسسه دیسکاوری.
ما نیاز داریم تا با یک بنیاد ضد-تملپلتون وارد شویم.
اگر کتابهای من به خوبی کتابهای استیون هاوکینگ فروش بروند،
نه به جای همین مقدار که کتابهای ریچارد داوکینز فروش میروند، من خودم این کار را انجام خواهم داد.
مردم همیشه در اینباره میپرسند، «۱۱ سپتامبر چگونه شما را متحول کرد؟»
خوب، من را به این شکل تغییر داد.
بیایید این همه احترام بیجا را کنار بگذاریم.
سپاس فراوان از شما.
(تشویق)