Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل چهارم مارتا
وقتی که او چشم خود را در صبح باز بود چون خدمتکار جوان به آمده بود
اتاق خود را به نور آتش و دو زانو بر روی اجاق فرش raking cinders بود
noisily.
ماری دراز و او را برای چند لحظه را تماشا کرده و سپس شروع به در مورد اتاق نگاه کنید.
او یک اتاق در تمام مانند آن دیده می شود و هرگز فکر آن کنجکاو و غم انگیز است.
دیوارها با پرده نقش دار با صحنه جنگل دوزی شده بر روی آن پوشانده شده است.
فوق العاده وجود دارد مردم لباس زیر درختان و در فاصله وجود دارد
در یک نگاه اجمالی از برج قلعه.
شکارچیان و اسب و سگ و خانم ها وجود دارد.
مری احساس که اگر او در جنگل با آنها بودند.
از یک پنجره عمیق او می تواند کشش بزرگ کوه نوردی از زمین که به نظر می رسید را ببینید
هیچ درخت بر روی آن ، و نه مثل دریا بی پایان ، مبهم ، و متمایل به رنگ ارغوانی است.
"این چیست؟" او گفت ، با اشاره به پنجره.
مارتا ، خدمتکار جوان ، که به تازگی به فوت او افزایش یافته است ، نگاه کرد و اشاره کرد همچنین.
"آن وجود دارد؟" او گفت.
"بله." "که اهل شمال افریقا هفتم" ، "با خوش نیت
پوزخند. "آیا" THA آن را می خواهم؟ "
"نه ، پاسخ داد :" ماری.
"من از آن متنفر باشند." "که به دلیل tha'rt به آن استفاده نمی شود ،"
مارتا گفت ، قصد برگشت به اجاق او. "THA' فکر می کند آن را بیش از حد بزرگ "برهنه در حال حاضر است.
اما THA آن را می خواهم "
"آیا شما نپرسید :" ماری. "رای مثبت ، که من ،" پاسخ مارتا ،
خوش صیقل دور میله های اهنی. "من فقط آن را دوست دارم.
این هیچ لخت است.
این تحت پوشش چیز growin 'WI بوی شیرین است.
این منصفانه است دوست داشتنی در بهار تابستان که TH 'سرو کوهی' جاروب 'ورسک در
گل.
این بوی O 'عسل' چنین بسیاری O 'هوای تازه وجود دارد -- آسمان' امین 'به حدی زیاد به نظر می رسد"
'زنبورها' TH skylarks باعث چنین خوب سر و صدا hummin '' آواز '.
EH! من نمی زندگی به دور از اهل شمال افریقا برای anythin 'TH."
مری به او با گور ، بیان مسأله متعجب و متحیر به گوش.
بندگان بومی او را به در هند مورد استفاده قرار گرفته بود در حداقل نه مثل این بودند.
آنها متملق و چاپلوس و توهم را ندارد به صحبت به استادان خود را به عنوان اگر
آنها خود را برابر.
آنها ساخته شده salaams و نام آنها را "حامی فقرا" و نام آن
مرتب کردن. بندگان هند به انجام فرمان شدند
چیز ، خواسته نیست.
این رسم نیست که می گویند "لطفا" "please" و "متشکرم" و ماری همیشه سیلی به حال او را
Ayah در صورت هنگامی که او عصبانی بود. او تعجب کمی این دختر
اگر کسی او را در مواجهه با سیلی زد.
او دور ، گلگون ، خوش مزاج به دنبال مخلوق بود ، اما او تا به حال راه محکم است که
معشوقه مری ساخته شده تعجب می کنم اگر او حتی ممکن است نه سیلی -- در صورتی که شخصی که سیلی زد
او تنها یک دختر کوچک است.
شما بنده عجیب و غریب ، از بالش او گفت ، نه haughtily.
مارتا تا روی پاشنه او نشسته ، با او رنگ سیاه و برس در دست او ، و خندید ،
بدون ظاهری را دست کم از خلق و خوی است.
"EH! من می دانم که او گفت. " "اگر یک Missus بزرگ در
Misselthwaite من باید هرگز حتی یکی از هفتم تحت خانه خدمتکاران است.
من ممکن است اجازه دهید به scullerymaid اما من می خواهم که هرگز اجازه طبقه بالا.
من بیش از حد معمول "من بیش از حد صحبت یورکشایر.
اما این خانه خنده دار برای تمام آن را تا بزرگ است.
به نظر می رسد نه استاد و نه معشوقه به جز آقای پارچ خانم 'وجود دارد
Medlock.
آقای ترسو ، او در مورد anythin نمی شود مشکل زمانی که او در اینجا ، او نزدیک به
همیشه به دور. خانم Medlock به من داد "مکان خارج O' TH
مهربانی.
او به من گفت او هرگز نمی توانست آن را انجام داده اگر Misselthwaite مانند بزرگ دیگر بوده است
خانه شده است. "" آیا شما به بنده من؟ "
مری هنوز در راه متکبر او کمی هند پرسید.
مارتا شروع به مالش او را دوباره رنده. او گفت : "من بنده خانم Medlock ،
محکم.
"" او Craven's آقای -- اما من به انجام کار خدمتگزار در اینجا 'بر شما صبر کنید
بیتی. اما شما waitin زیادی نیاز ندارد. "
"چه کسی به من لباس؟" خواستار مری.
مارتا روی پاشنه او نشسته دوباره و خیره.
او در یورکشایر گسترده در شگفتی او صحبت کرد.
"thysen لباس گل اختر' تن '!" او گفت.
"به نظر شما چه معنی؟ من به زبان شما را درک نمی کنند ، گفت :
مری. "EH! مارتا گفت : من را فراموش کرده ، است.
"خانم Medlock به من گفت که من باید مراقب باشید و یا شما نمی دانید آنچه که من بود
sayin '. منظور من می توانید بر روی لباس های خود شما را؟ "
"نه" پاسخ مری ، کاملا indignantly.
"من در زندگی ام هرگز. Ayah من لباس پوشیدن ، البته. "
"خوب ، گفت : مارتا ، آشکارا در حداقل آگاه باشید که او گستاخ نیست ، آن را
زمان THA باید یاد بگیرند.
'THA نمی تواند شروع جوانتر. تو خوب به thysen کمی صبر کنید.
مادرم همیشه می گفت او نمی تواند که چرا فرزندان مردم بزرگ روشن نشده است
احمق عادلانه -- با پرستاران "bein' شسته شده 'لباس پوشیدن' در زمان راه رفتن به عنوان
در صورتی که توله سگ شد! "
"متفاوت است ، در هند ، گفت :" معشوقه مری disdainfully.
او به ندرت می تواند این ایستادگی. اما مارتا در تمام خرد نشده بود.
"EH! من می توانم دید های مختلف آن ، او پاسخ داد : "تقریبا غمخوارانه.
"من به جرات معتقدند که این کار چون چنین بسیاری O وجود دارد سیاه پوستان وجود دارد به جای O' محترم
مردم سفیدپوست.
وقتی که من شنیده ام شما می ایید 'از هند من فکر کردم شما سیاه و سفید بود."
مری در بستر خشمگین نشسته. "چه!" او گفت.
"چه!
شما فکر می کنید من اهل بود. -- شما را از یک خوک دختر "!
مارتا خیره شد و نگاه گرم. "چه کسی به شما نام callin'؟ "او گفت.
"شما باید تا vexed.
این پنجمین راه را برای یک بانوی جوان به صحبت نیست.
من چیزی 'علیه TH' سیاهان. هنگامی که شما در مورد 'EM در رسالههای آنها به عنوان خوانده شده
همیشه بسیار مذهبی است.
همیشه به عنوان یک مرد black'sa دفعات بازدید : 'برادر.
من سیاه و سفید دیده می شود هرگز 'من عادلانه بود فکر می کنم من goin' برای دیدن یک
نزدیک است.
زمانی که من در رسیدن به نور آتش خود این mornin من crep تا تخت خود را "کشیده
پوشش TH 'مراقب باشید به شما نگاه کنید.
شما وجود دارد ، "disappointedly" هیچ سیاه و سفید از من -- برای همه شما خیلی
yeller. "مری حتی نمی سعی کنید خشم خود را به کنترل
و تحقیر.
"شما فکر می کنید من اهل بود! شما جرات!
شما هیچ چیز را در مورد بومی نمی دانم! آنها کسانی هستند -- بندگان سازند که
باید سلام به شما.
شما می دانید چیزی در مورد هند است. شما می دانید چیزی در مورد هر چیزی! "
او در چنین خشم و درماندگی قبل از خیره ساده دختر احساس و به نوعی
او ناگهان احساس تا به طرز وحشیانه ای تنها و دور از همه چیز او را درک و
که او را درک ، که او انداختند
خودش به صورت رو به پایین در بالش و پشت سر هم را به گریه پرشور.
او sobbed تا unrestrainedly که خوش نیت یورکشایر مارتا کمی بود
وحشت زده و کاملا متاسفم برای او.
او به تخت و خم بیش از او رفت. "EH! شما نباید گریه می خواهم که وجود دارد! "او
التماس. "شما باید مطمئن برای.
من نمی دانستم شما می خواهم vexed.
من 'anythin anythin' نمی دانم -- درست مثل شما گفت.
من فرمودید ، خانم آیا توقف 'cryin."
چیزی آرامبخش و واقعا دوستانه در سخنرانی خود در یورکشایر عجیب و غریب وجود دارد و
محکم راه که تا به حال اثر خوبی در مری است. او به تدریج متوقف گریه شد
آرام باشد.
مارتا نگاه ، رها شوند. "اکنون زمان این را برای تو به هم اکنون ،" او
گفت.
"خانم Medlock گفت : من "صبحانه برای حمل یک تن چای' شام به اتاق TH '
در کنار این. به مهد کودک برای تو ساخته شده است.
من تو را با لباس تو کمک کند اگر tha'll تخت O '.
اگر TH پشت THA '' دکمه در هفتم "می تواند دکمه آنها را تا tha'self نیست.
هنگامی که ماری در آخرین تصمیم به بلند شدن ، لباس مارتا از کمد لباس در زمان
نه آنهایی که او تا به حال پوشیده زمانی که وی شب قبل با خانم Medlock وارد.
او گفت : "اینها مال من نیستند ،".
"مال من سیاه". او نگاه کت پشمی ضخیم سفید و
لباس و افزود : با تصویب خنک است : "کسانی که بهتر از معدن"
مارتا پاسخ داد : "اینها" آنهایی که THA 'TH باید را ،".
"آقای ترسو دستور خانم Medlock 'EM در لندن.
او گفت : اطلاعات مربوط به مانند یک روح از دست رفته 'من یک کودک در رنگ مشکی wanderin لباس ندارد' ، 'او
گفت. 'این می خواهم جایی را sadder بیش از آن است.
به عبارت رنگ در او.
مادر او گفت که او می دانست چه چیزی منظور او. مادر همیشه می داند چه بدن به معنی.
او با سیاه و سفید "hersel." نگه ندارد : "من نفرت چیز سیاه و سفید ، گفت :" ماری.
روند پانسمان که هر دو چیزی را به تدریس آنها بود.
مارتا دکمههای بسته تا خواهران کوچک او و برادران داشتند ، اما او تا به حال یک کودک دیده می شود
که هنوز ایستاده بود و منتظر برای شخص دیگری را به انجام کارهای برای او به عنوان اگر او تا به حال
نه دست و نه پا از خود را.
"چرا کفش خود THA نه در THA قرار دهید'؟ "او گفت : ماری بی سر و صدا برگزار شد از او
پا است. Ayah من این کار را کرد ، پاسخ مری ، خیره.
این سفارشی بود. "
او گفت که اغلب -- "این سفارشی بود."
خدمتگزاران بومی همیشه گفتن بود.
اگر یکی از آنها گفت : برای انجام چیزی که اجداد خود را برای هزار سال به حال انجام شده
آنها در یکی از خفیف gazed و گفت : "سفارشی نیست" و یکی می دانستند که بود
پایان ماده.
این رسم بوده است که معشوقه مری باید هر چیزی اما ایستاده و اجازه می دهد
خودش را به مانند یک عروسک لباس بپوشند ، اما قبل از او برای صبحانه آماده بود او
شروع به مشکوک است که زندگی خود را در
مانور Misselthwaite با آموزش او تعدادی از چیزهای کاملا جدید به او پایان دادن به --
چیزهایی از قبیل قرار دادن در کفش و جوراب خود را ، و برداشتن او اجازه
سقوط.
اگر مارتا خدمتکار به خوبی آموزش دیده خوب بانوی جوان شده بود او می شده اند بیشتر
تمکین و احترام و شناخته شده است که آن کسب و کار خود را به مسواک زدن
مو ، و چکمه را فشار دهید ، و بلند کردن و ذخیره کردن آنها را دور.
او بود ، با این حال ، تنها یورکشایر روستایی آموزش ندیده که آورده شده بود در
کلبه خلنگ زار با گروهی از برادران و خواهران که تا به حال رویای هرگز کمی
از انجام هیچ چیز به جز انتظار در خود
و در آنهایی که جوانتر که هر دو نوزاد را در آغوش گرفت یا فقط یادگیری به تلو تلو خوردن
و بیش از چیزهایی جست و خیز کردن.
اگر ماری لنوکس کودکی که آماده بود به سرگرم او شاید که شده بود
خندید در آمادگی مارتا به صحبت ، اما ماری فقط به او گوش بطور سرد و
تعجب در آزادی او را از شیوه ای.
در ابتدا او در همه علاقه مند نشده بود ، اما به تدریج ، به عنوان دختر بر rattled در او
خوش خلق ، راه مثل خانه ، مری شروع به توجه به آنچه او بود گفت.
"EH! شما باید 'Em All عرضه را ببینید ، او گفت :."
"دوازده از ما پدر من تنها می شود شانزده شیلینگ در هفته وجود دارد.
من می توانم به شما مادر من است به آن ثبت می شود برای دریافت فرنی برای 'Em All عرضه بگویید.
آنها درباره "اهل شمال افریقا' پنجمین جست و خیز کردن بازی وجود دارد و در تمام طول روز : "مادر می گوید هفتم' هوا
اهل شمال افریقا fattens TH '' EM. او می گوید که او معتقد به علف TH 'خوردن آنها
همان اسبان وحشی TH '.
Dickon ما ، او دوازده ساله و او یک تسویه حساب جوان او را خود. "
"جایی که او آن را پرسید :" ماری.
"او آن را در بر داشت TH اهل شمال افریقا با مادر خود را زمانی که آن را یک کمی بود' او شروع به
را دوستان با آن نان 'بیت O را در' چمن جوان را برای آن دل و جرات.
و این به او می خواهم پس از آن او را به شرح زیر در مورد امکان می دهد تا او را به پشت خود را دریافت کنید.
حیوانات Dickon'sa نوع LAD "او را دوست دارد."
مری به حال حیوان خانگی حیوانات هرگز از خود را دارا بود و همیشه فکر می کردم او باید
مثل یک.
پس او شروع به احساس علاقه اندکی در Dickon ، و به عنوان او تا به حال نبوده ای
در هر یک علاقه مند خود ، آن را dawning از احساسات سالم بود.
هنگامی که او را به اتاق که به یک پرورشگاه برای او ساخته شده بود ، رفت ، او پی برد که
آن را نه مانند او وارد خوابیده بود
اتاق یک کودک نیست ، اما اتاق یک فرد بالغ و رشید ، با تصاویر غم انگیز قدیمی در
دیوارها و صندلی های سنگین بلوط قدیمی است. یک میز در مرکز با یک مجموعه خوب شد
صبحانه قابل توجهی.
اما او همیشه داشته اشتها بسیار کوچک است ، و او را با چیزی نگاه
بیش از بی تفاوتی در صفحه اول مارتا مجموعه پیش از او.
او گفت : "من آن را می خواهم".
"THA فرنی تو را نمی خواهم!" مارتا گفت incredulously.
"نه." "THA ، نمی داند چقدر خوب آن است.
به عبارت "تریاق بر روی آن و یا یک درجه بیت' Ø کمی شکر. "
مری "من آن را می خواهم ،" تکرار. "EH! گفت :" مارتا.
"من نمی توانم پایبند به دیدن victuals خوب برو به زباله.
اگر فرزندان ما در این جدول که می خواهم پاک آن را در پنج دقیقه لخت است. "
"چرا؟" گفت : ماری بطور سرد.
"چرا!" در واقع همان تکرار مارتا. "از آنجا که آنها کمیاب تا به حال خود
معده کامل در زندگی خود. آنها به عنوان گرسنه به عنوان جنگ طلبان جوان "
روباه. "
"من نمی دانم آنچه در آن است گرسنه می شود ، گفت :" ماری با بی تفاوتی از
جهل است. مارتا نگاه خشمگین.
"خب ، آن را انجام دهید تو را خوب به آن را امتحان کنید.
من که به اندازه کافی ساده ، "او گفت : outspokenly.
"من هیچ صبر با قوم نشسته فقط خیره میشود در نان خوب' گوشت.
کلمه من! من نمی آرزو Dickon و فیل 'جین' امین 'سایر' EM چه بود اینجا
تحت pinafores خود است. "" چرا شما آن را به آنها چیست؟ "پیشنهاد
مری.
"این من نیست ، پاسخ داد :" مارتا محکم. "این روز من نیست.
من روز من یک بار در همان ماه به عنوان استراحت TH '.
سپس من به خانه پاک کردن برای مادر به او استراحت در یک روز است. "
مری نوشیدند برخی از چای و نان تست کمی و برخی از مارمالاد را می خوردند.
"شما بپیچید تا گرم اجرا از شما بازی گفت :" مارتا.
"آیا شما خوب و به شما برخی از معده برای گوشت خود را به من بدهید."
مری به پنجره رفت.
باغ ها و مسیر ها و درختان بزرگ وجود دارد ، اما همه چیز نگاه مبهم و بی مزه.
"می شود؟ چرا باید بروم در یک روز مثل این؟ "
"خب ، اگر THA' نمی tha'lt به ماندن در آنچه را که تن به انجام؟ "
مری نگاه او. چیزی برای انجام وجود دارد.
هنگامی که خانم Medlock کودکستان او از تفریحی تا به حال فکر آماده کرده بود.
شاید آن بهتر خواهد بود بروید و ببینید چه باغ بودند مانند.
چه کسی با من برود؟ "او نپرسید.
مارتا خیره. او پاسخ داد : "شما توسط خودتان ،".
شما باید برای یادگیری به مانند بچه های دیگر بازی می کند زمانی که آنها خواهران ندارند
و برادران.
Dickon ما می رود بر اهل شمال افریقا TH 'خود' نمایشنامه برای ساعت.
که چگونه او ساخته شده دوستان با تسویه حساب TH '.
او گوسفند بر روی "اهل شمال افریقا که او را می داند ،' TH پرندگان کردم می آید 'می خورد از او
دست. با این حال کمی به غذا خوردن وجود دارد ، او همیشه
موجب صرفه جویی در بیت O 'نان خود را به هم محور حیوانات خانگی خود را."
در واقع این اشاره ای به Dickon که مری تصمیم گیری به بیرون بروید ، هر چند او
از آن آگاه نیست. خواهد بود وجود دارد ، پرندگان در خارج هر چند وجود دارد
نخواهد بود اسبان یا گوسفندان را.
آنها متفاوت خواهد بود از پرندگان در هند و ممکن است او را به نگاه مات و متحیر کردن
آنها.
مارتا در بر داشت کت و کلاه خود را برای او و یک جفت چکمه های چاق و چله کوچک و او نشان داد
طبقه پایین راه خود را.
او گفت : "اگر THA' می رود دور است که tha'll راه به TH می آیند 'باغ ،" ، با اشاره به دروازه
در یک دیوار از درختچه زار. "مقدار زیادی وجود دارد گل O' در تابستان زمان ،
اما چیزی 'bloomin' در حال حاضر وجود دارد. "
او به نظر می رسید به درنگ دوم قبل از او افزود : "یکی از باغ TH' قفل شده است.
هیچ کس در آن را برای ده سال بوده است. "" چرا؟ "ماری در وجود از خودش پرسید.
در اینجا دیگر درب قفل شده را به صد در خانه عجیب و غریب اضافه شده است.
"آقای ترسو در آن بسته بود که همسرش فوت کرد به طوری ناگهانی.
او اجازه نخواهد داد هیچ کس به داخل.
این باغ او بود. او قفل شده است و "درب" TH حفر سوراخ و
به خاک سپرده کلید هفتم '. زنگ زنگ خانم Medlock -- من باید
اجرا شود. "
پس از او رفته بود ماری را رد پیاده روی که به درب در رهبری
بوته زار.
او نمی تواند کمک به تفکر در مورد باغ که هیچ کس را به مدت ده بوده است
سال است.
او تعجب آنچه در آن نگاه می خواهم و اینکه آیا هر گل وجود دارد هنوز زنده
در آن است.
هنگامی که او از طریق دروازه بوته زار پشت سر گذاشته بودند او خودش را در باغ بزرگ در بر داشت ،
با چمن عرض و پیچ در پیچ پیاده روی با مرزهای بریدهشدهبا.
درخت بود و گل ، تخت ها ، و همیشه سبز به اشکال عجیب و غریب کوتاه ، و
یک استخر بزرگ با فواره خاکستری قدیمی در میان آن.
اما تخت گل لخت و زمستانی بودند و فواره در حال نواختن است.
این باغ که بسته شد. چگونه می تواند یک باغ خفه شو؟
شما همیشه می تواند راه رفتن را به یک باغ است.
او فقط فکر می کرد هنگامی که او را دیدم که در پایان مسیر به او
زیر ، به نظر می رسید به یک دیوار بلند ، با پیچک رو به رشد بیش از آن وجود دارد.
او آشنا به اندازه کافی با انگلستان بدانند که او بر آشپزخانه
باغ که در آن سبزیجات و میوه های در حال رشد.
او به سمت دیوار رفتم و متوجه شد که درب سبز در پیچک وجود دارد ، و
آن را باز ایستاد. این باغ بسته ، آشکارا نیست ،
و او می تواند به آن بروید.
او از طریق درب رفت و متوجه شد که آن را به یک باغ با دیوارهای در تمام طول آن و بود
که این تنها یکی از باغ های چند جداره است که به نظر می رسید به یکی باز
دیگری.
او شاهد یکی دیگر از باز سبز ، آشکار بوته ها و مسیر بین تخت حاوی
زمستان سبزیجات.
میوه درخت به صورت مسطح در برابر دیوار آموزش داده شدند ، و بر تخت وجود داشت
قاب شیشه ای. محل لخت و زشت به اندازه کافی ، مری بود
فکر کردم ، او ایستاده بود و در مورد او خیره شد.
این ممکن است بهتر در تابستان وقتی همه چیز سبز بود ، اما هیچ چیز زیبا وجود دارد
در مورد آن در حال حاضر.
در حال حاضر یک پیر مرد با بیل زدن بر سر شانه او راه رفته را از طریق درب پیشرو
از باغ دوم. او مبهوت نگاه که او را دیدم مری و
سپس لمس کلاه خود.
او چهره عبوس ، و در همه خوشحال به نظر می رسد به او -- اما پس از آن او بود
ناراضی با باغ خود و او را "کاملا بر خلاف" بیان ، و قطعا عینک
در همه خوشحال به نظر می رسد نیست که او را ببیند.
این محل چیست؟ "او پرسید. "یک O' امین 'آشپزخانه ، باغ ،" او جواب داد.
"این چیست؟ گفت :" ماری ، اشاره از طریق درب سبز دیگر.
"یکی دیگر از' EM ، "در مدت کوتاهی.
"دیگری در وال هفتم دومی سمت O وجود دارد هفتم باغ طرف دیگری وجود دارد
'O که." "آیا می توانم در آنها بروید؟" پرسید : مری.
"اگر امثال THA'.
اما nowt وجود دارد را ببینید. "مری بدون پاسخ است.
راه او رفت و از طریق درب دوم سبز.
وجود دارد ، او متوجه شد دیوار بیشتر و سبزیجات زمستان و قاب شیشه ای ، اما در
دیوار دوم وجود دارد ، یکی دیگر از درب سبز رنگ بود و آن را باز نمی شود.
شاید آن را به باغ که هیچ کس را برای ده سال دیده بود منجر شده است.
همانطور که او در تمام کودکان ترسو بود و همیشه آنچه او می خواست به انجام ، مری رفت
به درب سبز و تبدیل دسته.
او امیدوار بود درب باز به خاطر او می خواست تا مطمئن شوید که او پیدا کرده بود.
مرموز باغ -- اما این کار را کرد باز به راحتی و او را از طریق آن راه رفته و در بر داشت
خودش را به در باغ.
دیوار وجود دارد در تمام طول آن را نیز و درختان در برابر آنها آموزش دیده اند ، و وجود داشت
درخت لخت میوه و رو به رشد در چمن زمستان browned -- اما بدون درب سبز رنگ وجود دارد
به هر نقطه دیده می شود.
مری به دنبال آن ، و در عین حال هنگامی که او وارد انتهای فوقانی باغ او تا به حال به حال
متوجه شده است که دیوار به نظر نمی رسد به پایان با باغ اما به گسترش فراتر از آن به عنوان
اگر آن را محصور در خشکی در طرف دیگر است.
او می تواند تاپس از درختان بالای دیوار ، و زمانی که او ایستاده بود هنوز هم او را دیدم
پرنده ای با سینه به رنگ قرمز روشن در شاخه بالاترین یکی از آنها نشسته ، و
ناگهان او را به ترانه زمستان خود را پشت سر هم --
او تقریبا به نزد او گرفتار بود و تماس به او.
او ایستاد و به او گوش و به نوعی شاد خود ، سوت کمی دوستانه داد
او را خوشحال احساس -- حتی یک دختر کمی نامطبوعی ممکن است به تنهایی باشد ، و بزرگ
بسته خانه و بزرگ اهل شمال افریقا برهنه و لخت بزرگ
باغ یکی از این احساس که اگر بود هیچ کس در دنیا باقی مانده وجود دارد ، اما خودش ساخته شده بود.
اگر او فرزند مهربان ، که استفاده شده بود به دوست شده بود ، او را
قلب او را شکسته است ، اما حتی اگر او "معشوقه مری کاملا بر خلاف او
متروک ، و کمی روشن سینه
پرنده نگاه به او صورت کمی ترش که تقریبا یک لبخند بود به ارمغان آورد.
او به او گوش تا او پرواز کرد دور.
او مانند یک پرنده هند شد و او را دوست داشت و اگر او همیشه باید تعجب
او را دوباره ببینید. شاید او در باغ مرموز زندگی می کردند
و می دانست که همه چیز در مورد.
شاید این بود چرا که او تا به حال هیچ چیز هر چه انجام دهیم این است که او فکر خیلی از
باغ خالی است. او در مورد آن کنجکاو بود و می خواستم ببینم
مثل این بود.
چرا آقای آرچیبالد ترسو کلید را دفن کرده اند؟
اگر او همسرش را بسیار دوست بود چرا باغ خود را به او نفرت؟
او تعجب اگر او همیشه باید او را ببیند ، اما او می دانست که اگر او او نباید
مانند او ، و او که او را دوست ندارد ، و که او فقط باید ایستاده و در او خیره
و چیزی ، هر چند او باید
مایل dreadfully از او بپرسم که چرا او چنین چیزی عجیب و غریب را انجام داده بود.
"مردم به من و هرگز مردم مانند هرگز ،" او فکر کردم.
"و من به عنوان کودکان کرافورد می تواند می تواند هرگز صحبت.
آنها همیشه صحبت می کردند و می خندیدند و ساخت صداهای. "
او از رابین و از راه او به نظر می رسید به خواندن ترانه خود را در او و او به عنوان
به یاد درخت بالا او در او و نه به طور ناگهانی در مسیر متوقف کها.
"من بر این باورند که درخت در باغ مخفی -- من احساس می کنم که آن بود ،" او گفت.
"دور دیوار محل وجود دارد و هیچ درب وجود دارد."
او دوباره به اولین آشپزخانه ، باغ او وارد شده بود و قدیمی راه می رفت
مرد حفر وجود دارد. او رفت و در کنار او ایستاده بود و تماشا
او را چند لحظه در او راه کمی سرد.
او هیچ اطلاع قبلی از او گرفت و در آخر به او به او صحبت کرد.
"من به باغ دیگر بوده است ،" او گفت.
"چیزی" پیشگیری از به تو وجود دارد ، او پاسخ داد : "crustily.
"من به باغ رفت." "سگ در درب TH' برای گاز وجود ندارد
تو را ، "او جواب داد.
هیچ درب وجود دارد در آنجا را به باغ دیگر ، گفت : "ماری.
چه باغ؟ "او در یک صدای خشن گفت : توقف حفر خود را برای یک لحظه.
"یکی در طرف دیگر دیوار ، جواب داد :" معشوقه مری.
"درختان وجود دارد وجود دارد -- تاپس از آنها را من تو را دیدم.
پرنده ای با سینه قرمز رنگ بر روی یکی از آنها نشسته بود و او را خواندم. "
با تعجب او چهره عبوس آب و هوا مورد ضرب و شتم در واقع تغییر آن
بیان است.
لبخند آهسته گسترش بیش از آن و باغبان نگاه کاملا متفاوت است.
او فکر می کنم که آن کنجکاو شد چقدر بهتر یک شخص نگاه کرد هنگامی که او لبخند زد.
او از آن تا به حال فکر قبل از.
وی در مورد به سمت باغ باغ او تبدیل شده و شروع به سوت -- کم نرم
سوت. او نمی توانست درک چنین تندخو و گستاخ
انسان می تواند چنین صدا coaxing کنند.
تقریبا لحظه بعد یک چیز فوق العاده اتفاق افتاد.
او کمی نرم عجله پرواز را از طریق هوا شنیده شود -- و آن پرنده بود
سینه سرخ پرواز به آنها ، و او در واقع در کلوخ بزرگ از زمین alighted
کاملا نزدیک به پای باغبان.
"او" پیر مرد chuckled ، و سپس او را به پرنده صحبت کرد که اگر او بودند
صحبت کردن با یک کودک است. "از کجا تا به THA شده ، THA کمی دارای گونه های برامده
گدا؟ "او گفت.
"من تو دیده می شود نه قبل از امروز. تن ، آغاز courtin 'THA این در اوایل
فصل TH '؟ Tha'rt forrad بیش از حد است. "
پرنده سر کوچک خود را در یک طرف قرار داده و او را با چشم روشن و نرم خود را نگاه
بود که مانند چکهء شب سیاه است. او کاملا آشنا به نظر می رسید و نه کم
هراسان می کند.
او در مورد hopped و pecked زمین سریع ، به دنبال دانه ها و حشرات است.
در واقع برای مری احساس عجیب و غریب در قلب او ، چرا که او خیلی زیبا بود و
شاد و به نظر می رسید به طوری مانند یک فرد است.
او بدن گوشتالو کوچک و یک منقار ظریف ، پاها بلند و باریک و ظریف است.
"آیا او همیشه آمد که شما او را؟" او تقریبا در آهسته پرسید.
"رای مثبت ، که او خواهد شد.
من او را knowed از زمانی که او را به نوپا بود.
او بیرون آمدن از لانه هفتم "در باغ دیگر TH' دیوار 'زمانی که اولین بار او بیش از TH پرواز او
بیش از حد ضعیف برای چند روز به پرواز ما دوستانه است.
هنگامی که او بیش از TH رفت 'دیوار دوباره بقیه TH' TH 'کرچ رفته بود او تنهایی
او می آیند به من. "" چه نوع از یک پرنده است او؟ "
مریم پرسید.
"آیا" THA نمی دانند؟ He'sa رابین سینه سرخ : "آنها هم امین'
دوستانه ترین ، curiousest پرندگان زنده. آنها تقریبا به عنوان سگ دوستانه -- اگر شما
دانید که چگونه می توانید با 'EM.
تماشای او peckin 'وجود دارد' نگاه 'دور ما هم اکنون" دوباره.
او می داند که ما حرف در مورد او. "queerest چیز در جهان بود
همکار قدیمی.
او در گوشتالو waistcoated پرنده کوچک قرمز مایل به زرد نگاه کرد که اگر او بودند هر دو افتخار
و علاقه او را. He'sa پسند یکی ، "او chuckled.
"او دوست دارد به شنیدن بحث عامیانه در مورد او.
-- meddlin '' برکت کنجکاو من ، هرگز مانند او برای کنجکاوی وجود دارد بود.
او همیشه می ایید 'برای دیدن آن چیزی که من plantin'.
او می داند که چیزهایی Mester ترسو مشکلات هرگز hissel هفتم برای پیدا کردن است.
او باغبان سر هفتم "، او است."
رابین hopped در مورد هرچه رتبه میرسند ، با گرفتاری تمام مشغول خاک و در حال حاضر و پس از آن متوقف و نگاه
آنها را کمی. مری فکر چشم چکهء شب سیاه و سفید خود را gazed
در او با کنجکاوی زیادی است.
واقعا به نظر می رسید که اگر او بودند پیدا کردن همه چیز در مورد او.
احساس عجیب و غریب در قلب او افزایش یافته است. "کجا بقیه توی فکر فرو رفتن برای پرواز؟"
او پرسید :
"هیچ" knowin وجود دارد. آنهایی که قدیمی تبدیل 'EM از O' لانه خود را '
را 'EM پرواز آنها پراکنده قبل از شما آن را بدانید.
این یکی از knowin بود یکی از او می دانست او تنها بود. "
معشوقه مری یک گام نزدیکتر به رابین رفت و نگاه او بسیار سخت است.
او گفت : "تنها هستم".
او شناخته شده نیست قبل از آن این یکی از چیزهایی که او احساس ترش بود و
عبور است. او به نظر می رسید به آن را پیدا کند رابین
از نگاه او و با او در رابین نگاه.
باغبان های قدیمی کلاه خود را روی سر طاس خود را تحت فشار قرار دادند و در یک دقیقه او خیره.
"دختر بازی کردن کمی' امین 'هنر THA از هند؟" او پرسید.
مری راننده سرشونو تکون دادن.
"سپس هیچ tha'rt تعجب تنهایی. Tha'lt lonlier قبل از THA را انجام داده ، "او
گفت.
او شروع به حفاری مجدد ، رانندگی با بیل برگرداندن او به عمق خاک غنی باغ سیاه و سفید در حالی که
رابین hopped بسیار میرسند ، با گرفتاری تمام مشغول به کار است.
نام شما چیست؟ "
مری نپرسید. او ایستاد پاسخ دادن به او.
"بن Weatherstaff ،" او جواب داد ، و پس از آن او با خندیدن با ترشرویی افزود : "تنها هستم
mysel به جز زمانی که او با من است "، و او انگشت شست خود را نسبت به رابین ***.
"او دوست تنها TH من است."
من هیچ دوستی در تمام گفت : "ماری. "من تا به حال هرگز.
Ayah من بود مثل من نیست و من با هر یک از بازی هرگز. "
این یک عادت یورکشایر است که به آنچه شما را با صداقت بی پرده فکر می کنم ، و بن قدیمی
Weatherstaff یورک شایر مرد اهل شمال افریقا شد. "THA' من هستند کمی خوب به طور یکسان ، "او
گفت.
"ما از همان پارچه TH بافته است. ما هیچ یک از ما خوب نگاه ما
هر دو از ما ترش که ما نگاه. ما باید همان tempers ، تند و زننده هر دو از
ما ، من ضمانت. "
این ساده صحبت شد ، و مری لنوکس بود حقیقت را در مورد خودش شنیده هرگز
زندگی اش را. بندگان بومی همیشه salaamed و
را مشاهده کنید به ، هر آنچه که شما انجام است.
او هرگز فکر نمی زیادی در مورد به نظر می رسد او ، اما او تعجب اگر او به عنوان غیرجذاب بود
به عنوان بن Weatherstaff و او نیز با خود فکر اگر او به عنوان نگاه ترش به عنوان او نگاه بود
قبل از رابین آمد.
او در واقع شروع به تعجب نیز اگر او "خو تند و زننده بود."
او احساس ناراحت کننده باشد. ناگهان صدای روشن ناهمواری کمی
در نزدیکی او آغاز شد و او تبدیل گرد.
او ایستاده بود چند پا از درخت سیب جوان و رابین به آن پرواز کرده بود
یکی از شاخه های آن و به یک تکه از یک آهنگ پشت سر هم بود.
بن Weatherstaff خندید محض است.
ولی آنچه را که انجام این کار را انجام دادیم؟ پرسید : "ماری. "او ساخته شده ذهن خود را برای پیدا کردن دوستان با
تو ، پاسخ داد : "بن. "دنگ من اگر او علاقه داشتن به زمان نیست
به تو. "
"برای من؟" گفت : ماری ، و او را به سمت درخت کمی آرام نقل مکان کرد و نگاه کردن.
"آیا شما را دوستان با من؟" او به رابین گفت ، درست همانطور که صحبت کردن با او بود
یک فرد است.
"آیا می خواهید؟"
و او آن را می گویند یا نه در صدای او کمی سخت و یا در هند متکبر او
صدا ، اما در یک تن تا نرم و مشتاق و coaxing که بن Weatherstaff به عنوان
تعجب کرد که او هنگامی که او شنیده ام او را سوت شده بود.
"چرا ،" او گریه ، "THA ، گفت که به عنوان خوبی یک انسان به عنوان اگر THA یک کودک واقعی بود
به جای یک زن تیز قدیمی است.
THA گفت : آن تقریبا مانند مذاکرات Dickon به چیزهایی که وحشی خود را بر روی اهل شمال افریقا TH '."
"آیا شما می دانید Dickon؟" مری پرسیده می شود ، تبدیل دور و نه در
عجله دارد.
"همه او را می داند. wanderin Dickon "در مورد همه جا.
"تمشک بسیار TH ورسک زنگ او را می داند.
من حکم TH 'روباه او را نشان می دهد که توله هایشان را نهفته' امین 'skylarks پنهان
از لانه خود را از او. "مری را دوست به درخواست برخی از
سوالات.
او تقریبا به Dickon کنجکاو بود که او در مورد باغ خالی از سکنه بود.
اما فقط آن لحظه رابین ، که ترانه اش به پایان رسید بود ، لرزش کمی از خود را داد
بالها ، آنها را گسترش و دور پرواز کرد.
او سفر خود را به حال ساخته شده و به حال چیزهای دیگر را به انجام.
"او تا به پرواز در طول دیوار!" مری گریه ، تماشای رشد او.
او در سراسر دیوار دیگر پرواز -- -- "او را به باغ پرواز را به
باغ است که در آن هیچ درب وجود دارد! "" او زندگی می کند وجود دارد ، گفت : "قدیمی بن.
"او بیرون آمد تخم مرغ هفتم' O وجود دارد.
اگر او را courtin تا برخی از خانم جوان رابین '، او makin را" که زندگی در میان پنجمین
قدیمی گل رز ، درخت وجود دارد. "" رز ، درخت ، گفت : "ماری.
"آیا گل سرخ درختان؟"
بن Weatherstaff در زمان بیل زدن خود را دوباره و شروع به حفاری.
"ده ساله قبل بود وجود دارد ،" او mumbled. "من باید به آنها را ببینید ، گفت :" ماری.
"درب سبز کجاست؟
باید یک درب در جایی. "بن سوار بیل زدن خود را عمیق و نگاه به عنوان
uncompanionable او تا به حال نگاه هنگامی که او برای اولین بار او را دیدم.
او گفت : "ده سال پیش وجود دارد ، اما در حال حاضر وجود ندارد".
"بدون درب!" گریه مری. "باید وجود دارد."
"هیچ کدام به عنوان هر یک می توانید پیدا کنید ، هیچ" به عنوان کسب و کار هر یک.
آیا شما نمی دختر meddlesome 'فشار با نوک انگشت بینی خود را در جایی که آن را بدون هیچ دلیل برای رفتن.
در اینجا ، من باید با کار من.
شما رفته شما بازی. من هیچ زمان بیشتری است. "
و او در واقع متوقف حفر ، بیل زدن خود را بیش از شانه خود انداخت و راه می رفت خاموش ،
حتی بدون در او نظر اجمالی یا گفتن خوب شده.