Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل اول زندانی.
قسمت 1
از آنجا که تحول مفرد Aramis به معترفین از سفارش ، Baisemeaux هیچ بود
دیگر همان مرد است.
تا آن دوره ، که Aramis در فرماندار شایسته برگزار شده بود
برآورد شد که از اسقف اعظم آنان به او احترام و دوست را به چه کسی به او بدهکار
بدهی قدردانی ، اما در حال حاضر او خود را احساس
تحتانی ، و Aramis استاد او بود.
او خود را روشن فانوس ، احضار کلید در دست ، و گفت : بازگشت به Aramis ، "من
در سفارشات شما ، monseigneur هستم. "
Aramis صرفا راننده سرشونو تکون دادن سر او ، تا آنجا که می گویند ، "بسیار خوب" و امضا شده به او را با
دست خود را به رهبری راه. Baisemeaux پیشرفته ، و Aramis به دنبال
او را.
این شب روشن شده از نور ستاره آرام و دوست داشتنی بود ، اقداماتی است که از سه مرد بر روی پرچم resounded
از تراس ، و clinking از کلید های حلق آویز از کمربند زندانیان ساخته شده
خود شنیده داستان
برج ها ، به عنوان اگر به یاد زندانیان که آزادی زمین لوکس فراتر بود
رسیدن به خود.
ممکن است گفته شده که تاثیر تغییر در Baisemeaux گسترده حتی به
زندانیان.
کلید در دست ، همان که در هنگام ورود اولین Aramis خود را نشان داده بود به طوری
کنجکاو و کنجکاو بود ، در حال حاضر نه تنها ساکت و آروم ، اما بیدرد.
او برگزار شد سر خود را پایین و به نظر می رسید هراس به گوش خود را باز نگه دارید.
در این عاقلانه آنها رسید زیرزمین Bertaudiere ، دو داستان اول
که در سکوت و تا حدودی به آرامی سوار شده بودند ، برای Baisemeaux ، هر چند دور از
تمرد ، به دور از برگزاری نمایشگاه هر اشتیاق به اطاعت بود.
پس از رسیدن به درب ، Baisemeaux نشان داد منش وارد زندانی
اتاق ، اما Aramis ، توقف او را در آستانه ، گفت : "قوانین اجازه نمی دهد
فرماندار به شنیدن اعترافات زندانی است. "
Baisemeaux تعظیمی ، و راه را برای Aramis ، که در زمان فانوس و وارد ساخته شده و سپس
امضا به آنها برای بستن درب را پشت سر گذاشته است.
برای یک لحظه ، او ایستاده باقی مانده است ، گوش دادن اینکه آیا Baisemeaux و
کلید گردان بازنشسته شده بود ، اما به زودی توسط صدای نزولی خود را به عنوان او مطمئن بود
صدای پای که برج را ترک کرده بود ، او
فانوس را بر روی میز و در اطراف gazed.
در بستر سبز سرژ ، در تمام احترام به تخت دیگر در Bastile مشابه ،
صرفه جویی که آن جدیدتر بود و زیر پرده نیمه کشیده شده ، به reposed یک مرد جوان ، که ما آنها را
قبلا یک بار قبل از معرفی Aramis.
با توجه به سفارشی ، زندانی بدون نور بود.
در ساعت مقررات منع رفت و آمد ، او برای خاموش کردن لامپ خود را محدود بود ، و درک ما از چگونگی
بسیار او ، در حال مجاز به نگه داشتن آن سوختن حتی تا پس از آن مورد توجه بود.
در نزدیکی تخت ، صندلی راحتی چرمی بزرگ ، با پاهای پیچ خورده ، لباس های خود را پایدار.
جدول کمی -- بدون قلم ، کتاب ، مقاله ، و یا جوهر -- در غم در نزدیکی غفلت ایستاد
پنجره ، در حالی که صفحات چند ، هنوز unemptied ، نشان داد که زندانی بود
به ندرت لمس غذای شب خود را.
Aramis دیدم که مرد جوان بر تخت او کشیده شد ، نیمی از چهره اش پنهان شده توسط
اسلحه خود را.
ورود بازدید کننده به هر گونه تغییر از موقعیت ایجاد می شود نیست ؛ چه او بود در انتظار
در انتظار ، و یا خواب بود.
Aramis شمع از فانوس روشن ، به عقب رانده صندلی راحتی و با نزدیک شدن
بستر با مخلوط آشکار از علاقه و احترام است.
مرد جوان سرش را بلند کرد.
"آن چیست؟" گفت که او. "شما مورد نظر معترفین؟" پاسخ Aramis.
"بله." "از آنجا که شما بیمار شد؟"
"بله".
"بسیار بد؟" مرد جوان به Aramis پر سر و صدا
نگاه ، و جواب داد ، "من از شما سپاسگزارم." پس از سکوت یک لحظه ، "من شما دیده می شود
قبل از او ادامه داد : ".
Aramis متمایل است.
بدون شک بررسی دقیق زندانی فقط از سرد ، حیله گر به حال ساخته شده ، و
شخصیت متکبر مهر بر ویژگی های اسقف Vannes کمی بود
قوت قلب به یکی در وضعیت او ، برای او افزود : "من بهتر است."
"و غیره؟" گفت : Aramis. "چرا ، پس از آن -- که بهتر است ، من هیچ دیگر
نیاز همان معترفین ، من فکر می کنم. "
"حتی از مو پارچه ای ، که توجه داشته باشید شما را در نان خود را به شما اطلاع از؟"
مرد جوان آغاز شد ، اما قبل از او یا assented بود یا انکار کرد ، Aramis
ادامه داد : "حتی کشیش را از آنها شما را به شنیدن مهم
وحی؟ "
"اگر می شود به طوری ، گفت :« مرد جوان ، از غرق شدن دوباره در بالش خود ، "آن متفاوت است ؛ من هستم
گوش دادن است. "
Aramis سپس به او نگاه از نزدیک تر و با عظمت آسان او زده شد
قیافه ، یکی که می تواند هرگز به دست آورد مگر اینکه بهشت است آن را در خون کاشتند
یا قلب.
بنشینید ، آقا ، گفت : "زندانی است. Aramis متمایل و اطاعت است.
"چگونه Bastile با شما به توافق برسند؟" اسقف پرسید.
"خیلی خوب".
"شما رنج می برند نیست؟" "نه."
"شما چیزی برای پشیمانی؟" "هیچ چیز نیست."
"حتی آزادی خود را؟"
"چه آزادی شما تماس ، آقا؟" زندانی خواست ، با لحن مردی که
آماده شدن برای یک مبارزه است.
"من اسمش آزادی است ، گل ها ، هوا ، نور ، ستاره ، سعادت رفتن
بهرکجا اندام نیرومند از یک و بیست شانس به مایل به حمل شما. "
مرد جوان لبخند زد ، چه در استعفا یا تحقیر ، دشوار بود
برای گفتن دارند.
"نگاه کنید ، گفت :" او ، "من در آن گلدان ژاپنی دو گل سرخ جمع شده بودند ، عصر روز گذشته
در غنچه از باغ فرماندار ، صبح امروز آنها دمیده و گسترش آنها
جام باده شنگرف زیر زل زل نگاه کردن من ؛
هر گلبرگ باز کردن آنها اشکار شدن از گنجینه های از عطر خود را ، پر کردن من
اتاق با عطر که آن را embalms.
در حال حاضر در این دو گل سرخ ، حتی در میان گل سرخ زیبا هستند ، و گل سرخ است
زیبا ترین گل.
، پس چرا ، آیا شما پیشنهاد من تمایل به گل های دیگر زمانی که من صاحب هستم loveliest از
؟ "Aramis gazed مرد جوان با تعجب.
اگر گل ها را تشکیل آزادی ، "متاسفانه اسیر ،" من آزاد هستم را از سر گرفت ، برای من
دارای آنها را "" اما هوا! "گریه Aramis." هوا به قدری
لازم به زندگی! "
"خب ، آقا ،" بازگشت زندانی ؛ "در نزدیکی رسم به پنجره آن باز است.
بین آسمان و زمین بالا whirls باد بر waftages آن از تگرگ و
رعد و برق ، exhales غبار بسیار مشتاق خود را دارد و یا تنفس در نسیم ملایم است.
این caresses صورت من است.
هنگامی که در پشت این صندلی راحتی ، نصب شده با بازوی من در اطراف میله پنجره
برای حفظ خودم ، من علاقه داشتن به من شنا کردن گستره وسیعی قبل از من است. "
قیافه از Aramis تاریک به عنوان مرد جوان ادامه داد : "نور من! آنچه که
بهتر از نور؟
من آفتاب ، یکی از دوستان که می آید به من هر روز مراجعه بدون اجازه
فرماندار یا شرکت زندانیان.
او در در پنجره می آید ، و آثار در اتاق مربع شکل از پنجره ،
که در چراغ ها اعدام ها از تخت خواب و سیل من بسیار طبقه می باشد.
این افزایش می یابد مربع نورانی از ده ساعت تا ظهر ، و کاهش می یابد از یک
به آرامی تا سه ، تا اگر نیاز به حضور من عجله ، آن را در مناقصه به من sorrowed
خداحافظی.
تاریخ و زمان آخرین اشعه خود را از بین می رود هنگامی که من حضور خود را به مدت پنج ساعت برخوردار بوده است.
این است که نه کافی است؟
قبلا گفته بودم که انسان ناراضی که حفاری در معادن وجود دارد ، و کارگران
که در معادن ، که آن را ببین هرگز در مشغولند. "
Aramis قطره از پیشانی خود پاک کرد.
"همانطور که به ستاره ها که بسیار لذت بخش برای مشاهده ، ادامه داد :" مرد جوان "همه آنها
شبیه به هر یک از صرفه جویی در دیگر در اندازه و brilliancy.
من یک فانی مورد علاقه ، اگر شما تا به حال روشن نیست که شمع شما می شده اند
قادر به دیدن ستاره زیبا که من زل زده بود در از نیمکت من قبل از شما
ورود ، که نقره ای اشعه سرقت از طریق مغز من بود. "
Aramis کاهش سر خود و او احساس خود را با جریان تلخ که غرق
فلسفه شیطانی که مذهب اسیر است.
"بسیار ، پس از آن ، برای گل ، هوا ، نور روز ، و ستاره" tranquilly
مرد جوان ادامه داد ؛ "باقی می ماند اما ورزش.
آیا من راه رفتن در تمام طول روز در باغ فرمانداری اگر آن را خوب است -- در اینجا اگر آن باران؟ به
هوای تازه اگر آن گرم است و در گرما کامل ، به لطف اجاق گاز در زمستان من ، اگر آن را
سرد؟
آه! آقا ، آیا شما فانتزی ، "زندانی را ادامه دادند ، و نه بدون تلخی" که مردان
همه چیز را برای من که یک مرد می تواند برای یا میل امید را انجام نداده اند؟ "
"مردان" گفت : Aramis "می شود آن را تا ، اما آن را به نظر من شما در حال فراموش کردن بهشت است."
"در واقع من باید فراموش بهشت ،" زمزمه زندانی ، با احساسات ، "اما چرا شما
ذکر آن؟
از چه استفاده از آن را به صحبت کردن با زندانی بهشت؟ "
Aramis به طور پیوسته در این جوانان مفرد ، که دارای استعفای یک نگاه
شهید با لبخند به خدا اعتقاد نداشتند.
آسمان را در همه چیز نیست؟ "او را در یک لحن طعنه امیز زمزمه.
"بگو : نه ، در پایان از همه چیز ،" پاسخ زندانی ، بصورتی پایدار و محکم است.
: "می شود آن را تا ، گفت :« Aramis "اما اجازه دهید ما را به شروع ، نقطه ما بازگشت."
بازگشت مرد جوان : "من از هیچ چیز بهتر".
"من معترفین شما هستم."
"بله." "خب ، پس از آن ، شما باید ، به عنوان تائب ، به
حقیقت را به من بگویید. "" تمام آرزوی من این است که آن را به شما بگویم. "
"هر زندانی مرتکب شده است برخی از جرمی که برای او زندانی شده است.
چه جرم و جنایت ، پس از آن ، شما متعهد؟ "" شما از من خواست همان سوال اول
زمان شما من دیدم ، "بازگشت زندانی است.
"و سپس ، به عنوان در حال حاضر شما طفره رفت به من جواب است."
"و چه دلیل شما برای فکر کردن که من در حال حاضر باید به شما پاسخ؟"
"از آنجا که این زمان من معترفین شما هستم."
"پس اگر می خواهید که به چه جرمی من مرتکب ، به من در توضیح آنچه که به یک
جرم تشکیل شده است. برای به عنوان وجدان من مرا متهم نیست ، من
بطور قطع اظهار داشتن که من یک جنایتکار نیست. "
"ما اغلب مجرمان در نزد بزرگ زمین ، نه تنها برای داشتن
خودمان ارتکاب جرم ، بلکه به این دلیل ما می دانیم که جنایات شده اند متعهد است. "
زندانی تجلی عمیق ترین توجه را به خود جلب.
"بله ، من درک می کنم ،" او ، بعد از یک مکث گفت : "بله ، شما درست می گویید ، آقا ، آن است
بسیار امکان دارد که در چنین نور ، من یک جنایتکار در چشم بزرگ
زمین است. "
"آه! سپس شما می دانید چیزی Aramis ، که فکر او نه تنها سوراخ شده بود ، گفت : "
از طریق نقص در مهار ، اما از طریق مفاصل از آن است.
"نه ، من از هر چیزی آگاه نیست ،" مرد جوان پاسخ داد : "اما گاهی اوقات من فکر می کنم -- و
من به خودم می گویم -- "" چه شما به خودتان می گویید؟ "
"که اگر من فکر می کنم اما کمی عمیق تر من یا باید دیوانه یا من باید
الهی معامله بزرگ "." و بعد -- و پس از آن گفت : "Aramis
بی صبرانه.
"سپس من را ترک کنند." "را ترک کنید؟"
"بله ، سر من می شود اشتباه گرفته و ایده های سودازده من احساس می کنم سبقت دل تنگی من ، من
آرزو -- "
؟ "" من نمی دانم ، اما من دوست ندارم به این
خودم را به اشتیاق برای چیزهایی که من در اختیار نیست ، وقتی که من خیلی خوشحال با آنچه که من
داشته باشد. "
"شما از مرگ می ترسند؟" گفت : Aramis ، با تشویش های خفیف.
"بله ، گفت :« مرد جوان ، خندان. Aramis احساس لرز آن لبخند ، و
shuddered.
"اوه ، که شما از ترس مرگ ، شما می دانید بیشتر در مورد مسایلی از شما می گویم ،" او گریه کرد.
"و شما" بازگشت زندانی که bade من بخواهید تا شما را ، شما ، که ، زمانی که من
بپرسید به شما را ببینید ، به اینجا آمدند امیدوار کننده جهان اعتماد به نفس ، چگونه است که ،
با این وجود ، آن را به شما که هستند ساکت است ، ترک آن را برای من به صحبت می کنند؟
از آنجا که ، پس ، ما هر دو ماسک بپوشند ، یا اجازه دهید ما هر دو آنها را حفظ و یا قرار دادن آنها کنار
با هم.
Aramis احساس زور و عدالت از این گفته ، گفت : به خودش ، "این است که هیچ
عادی مرد ، من باید محتاط باشد.-- آیا شما دارای همت بلند "گفت که او به طور ناگهانی به
زندانی ، با صدای بلند ، بدون آماده سازی او برای دگرگونی.
"نظر شما توسط بلندپروازانه چیست؟" پاسخ داد : جوانان است.
"جاه طلبی" ، در پاسخ Aramis ، "احساس دهید که یک مرد به میل است -- بسیار
بیشتر. -- از او صاحب "" من گفتم که من ، مسیو رضایت بود ؛
اما ، شاید ، خودم را فریب.
من نادان از ماهیت جاه طلبی ، اما غیرممکن نیست ممکن است برخی از.
من ذهن خود را ارسال ؛ است که من می پرسند ".
"یک مرد بلند پروازانه است ، گفت :" Aramis ، "یکی که covets که فراتر از خود است
ایستگاه. "
، گفت : "من طمع به چیزی داشتن چیزی فراتر از ایستگاه من" مرد جوان با اطمینان از چگونگی
که برای بار دوم ، اسقف رعشه Vannes.
او خاموش بود.
اما در نگاه به چشم کیندلینگ ، ابرو کشباف ، و نگرش بازتاب
اسیر ، آشکار است که او انتظار می رود چیزی بیشتر از سکوت --
سکوت که Aramis در حال حاضر شکست.
"شما دروغ اولین بار شما را دیدم ، گفت :" او.
"دروغ"! گریه مرد جوان ، راه اندازی بر روی نیمکت خود ، با چنین لحن صدای او ،
و چنین رعد و برق در چشمان او ، که در وجود خودش Aramis ، عقب کشیدم.
"باید بگویم ،" بازگشت Aramis ، رکوع ، "شما از من پنهان آنچه شما می دانستند
مراحل ابتدایی خود را. "
retorted : "اسرار مرد خود ، مسیو ، زندانی ،" و نه در
رحمت اولین فرصت وارد است. "
"درست است ، گفت : Aramis ، رکوع هنوز پایین تر از قبل" ، "حقیقی TIS ، عفو من است ، اما به
روز انجام من هنوز هم به اشغال خود از شانس و وارد؟
من التماس کردن شما را به پاسخ ، monseigneur. "
این عنوان کمی آشفته زندانی ، اما با این حال او به نظر نمی رسید
شگفت زده شده بودم که به او داده شد. "من می توانم شما را نمی دانم ، آقا ، گفت :" او.
"آه ، اما اگر من جرأت ، من دست خود را و آن را بوسه!"
مرد جوان به نظر می رسید به عنوان اگر او از رفتن به Aramis دست خود را ، اما نور است که
مخابره شده در چشم خود را پژمرده دور ، و او دست خود را بطور سرد و distrustfully کناره گیری کرد
دوباره.
"بوسه دست زندانی ، او گفت ، تکان دادن سر خود ، به چه منظور؟"
"چرا من به شما بگویم ، گفت : Aramis ،" که شما خوشحال بودند اینجا؟
چرا که شما به هیچ چیز آرزو؟
چرا ، و در یک کلام ، در نتیجه صحبت کردن ، آیا من شما جلوگیری از فرانک به نوبه خود من؟ "
همان نور تاباند بار سوم در چشم مرد جوان ، اما درگذشت ineffectually
دور مانند قبل.
"شما بی اعتمادی به من گفت :" Aramis. و چرا شما می گویید ، آقا؟ "
"آه ، به یک دلیل بسیار ساده است ، اگر شما می دانید آنچه شما باید بدانید ، شما باید
همه بی اعتمادی است. "
بعد به کار نمی شود شگفت زده شده بودم که من بی اعتقاد ، از شما به من مشکوک از
دانستن اینکه چه چیزی من نمی دانم. "Aramis با تحسین بود در این زده
مقاومت در برابر پر انرژی.
"اوه ، monseigneur! من به ناامیدی درایو شما ، گفت : "او ، قابل توجه مبل دسته دار با خود
مشت. "و من به سهم خود ، من می توانم شما را درک نیست ،
مسیو. "
"خب ، پس ، سعی کنید به من را درک کنید." زندانی fixedly در Aramis نگاه.
"گاهی اوقات آن را به من به نظر می رسد ، گفت :" دوم "، که من قبل از من مرد آنها
من به دنبال ، و پس از آن -- "
و سپس مرد خود را از بین می رود ، --؟ است نه چندان گفت : «زندانی ، لبخند است.
"بسیار بهتر است." Aramis افزایش یافت.
بدیهی است ، گفت که او "من چیزی بیشتر برای گفتن به یک مرد که به من mistrusts به عنوان
شما انجام دهد. "
و من ، آقا ، گفت : «زندانی ، به همان لحن ،" چیزی برای گفتن به یک
مردی که است که یک زندانی باید به همه افراد بدگمان را نمی فهمم. "
"حتی از دوستان قدیمی خود ، گفت :" Aramis.
"اوه ، monseigneur ، شما بیش از حد محتاط هستند!" "از دوستان قدیمی من -- شما یکی از قدیمی من
دوستان ، -- شما "؟
گفت : Aramis : "آیا شما دیگر به یاد داشته باشید ،" ، "است که شما یک بار دیدم ، در این روستا که در آن
سال های اولیه خود را صرف شد -- "" آیا شما می دانیم که نام روستا؟ "
پرسید زندانی است.
"پر سر و صدا ، لو ثانیه monseigneur ،" پاسخ Aramis ، بصورتی پایدار و محکم است.
"به در ، گفت : مرد جوان ، با جنبه های غیر منقول.
"باقی بماند ، monseigneur ، گفت : Aramis" اگر شما مثبت حل و فصل در این حمل
بازی ، اجازه دهید ما شکسته شدن.
من اینجا هستم تا به شما بسیاری از چیزها ، 'تیس درست بگوید ، اما شما باید اجازه می دهد من که ، در
طرف شما ، شما باید میل به آنها را می دانیم.
قبل از آشکار ساختن مسائل مهم من هنوز هم خودداری ، مطمئن باشید من نیاز هستم
برخی از تشویق ، اگر نه رک گویی و کمی همدردی ، اگر اعتماد به نفس نیست.
اما شما در حفظ و خود را در وانمود که من را فلج intrenched است.
آه ، به این دلیل نیست که شما فکر می کنم ، برای ، نادان که شما ممکن است باشد ، و یا بی تفاوت به عنوان
شما وانمود کردن به شما هیچ کمتر از آنچه به شما هستند ، monseigneur ، و هیچ چیز وجود دارد
و هیچ چیز ، به من خوانده شده را علامت! که می تواند باعث به شما نمی شود. "
پاسخ داد : "من به شما قول می دهم ،" زندانی "به شما بدون بی صبری بشنوند.
فقط آن را به من به نظر می رسد که من آن را حق به تکرار سوال من در حال حاضر
پرسید : "شما کی هستید؟' "
"آیا شما به یاد داشته باشید ، پانزده یا هجده سال پیش ، از دیدن در پر سر و صدا ، لو ثانیه معتاد به اسب دوانی ،
همراه با یک خانم در ابریشم سیاه و سفید ، با روبان های رنگی شعله در موهایش را؟ "
"بله ، گفت :" مرد جوان "من یک بار پرسید : نام این اسب سوار ، و آنها به من گفتند
که او نام خود را پدر روحانی D' Herblay.
من که پدر روحانی بود تا جنگاوری هوا شگفت زده شده بود ، و در پاسخ آنها که وجود دارد
هیچ چیز مفرد آن بود ، دیدن که او یکی از لویی XIII. تفنگدار بود. "
"خوب ، گفت : Aramis" که تفنگ دار و پدر روحانی ، بعد از آن اسقف Vannes ، شما
معترفین در حال حاضر "" من آن را می دانم ، من شما را به رسمیت شناخته شده است. "
"سپس ، monseigneur ، اگر شما می دانید که ، من بیشتر باید یک واقعیت است که شما اضافه کنید
نادان -- که اگر پادشاه برای دانستن این شب ، از حضور این
تفنگ دار ، این پدر روحانی ، این اسقف ، این
معترفین ، -- او ، که همه چیز را به خطر انداخته است به بازدید می کنید ، به فردا بود
ببین زرق و برق پولادین تبر جلاد را در سیاه چال تیره تر ،
مبهم تر از مال شما. "
در حالی که گوش دادن به این کلمات با تاکید تحویل داده شده ، مرد جوان مجبور بوده اند بزرگ
خود را بر روی نیمکت خود داشت ، و در حال حاضر زل زده بیشتر و مشتاقانه تر در Aramis.
نتیجه موشکافی او بود که او به نظر می رسد برخی از اعتماد به نفس از آن مشتق است.
"بله ،" او زمزمه ، "من کاملا به یاد داشته باشید. زن از آنها صحبت می کنید به یک بار آمدند با
شما ، و دو بار پس از آن با یکی دیگر. "
او تردید است. "با یکی دیگر ، که به شما در هر مراجعه کنید
ماه -- نه چندان ، monseigneur "" بله "است؟
"آیا می دانید که این خانم بود؟"
نور از چشم زندانی فلش آماده به نظر می رسید.
او گفت : "من آگاه هستم که او یکی از بانوان از دادگاه بود ،".
"شما را به یاد داشته باشید که بانوی خوب ، نه؟"
"آه ، خاطره ام را به سختی می تواند بسیار در این سر اشتباه گرفته ، گفت :" جوانان
زندانی. "من تو را دیدم که بانوی یک بار با یک نجیب زاده
حدود چهل و پنج سال قدیمی.
من او را دیدم یک بار با شما ، و با خانم لباس سیاه و سفید.
من او را دو بار دیده می شود از آن پس با همان شخص است.
این چهار نفر ، با استاد من ، و Perronnette قدیمی ، زندانیان و فرماندار من ،
زندان ، تنها افراد با آنها من همیشه صحبت ، و در واقع ، تقریبا
تنها افراد که من تاکنون دیده می شود. "
"سپس شما را در زندان بودند؟"
"اگر من یک زندانی در اینجا ، پس من نسبتا آزاد بود ، هر چند در بسیار
باریک حس -- خانه من quitted هرگز ، باغ احاطه شده با دیوارهای من می توانم
صعود ، این تشکیل اقامت من ، اما شما آن را بدانید ، به عنوان شما شده اند وجود دارد.
در یک کلام ، که عادت کرده اند به درون این محدوده زندگی می کنند ، من مراقبت هرگز آنها را ترک.
و به این ترتیب شما متوجه خواهد شد ، مسیو ، که داشتن هر چیزی از جهان ، دیده می شود هرگز
چیزی سمت چپ برای مراقبت از ؛ و در نتیجه ، اگر شما مربوط به هر چیزی ، شما
موظف به توضیح هر یک از آیتم به من صورت شما به همراه است. "
"و من انجام خواهد داد ، گفت : Aramis ، رکوع" ، برای آن است که وظیفه من ، monseigneur. "
"خب ، پس ، به من گفتن که معلم من بود آغاز خواهد شد."
"شایسته و بالاتر از همه ، نجیب زاده محترم ، monseigneur ، متناسب راهنمای برای هر دو
بدن و روح است.
اگر شما تا کنون هیچ دلیلی برای شکایت از او؟ "
"اوه ، نه ، کاملا برعکس.
اما این آقایی از شما اغلب استفاده می شود به من بگویید که پدر و مادر من بود
مرده است. آیا او فریب من ، و یا از او صحبت می کنند
حقیقت است؟ "
"او مجبور شد تا مطابق با دستور او داده است."
"سپس او دروغ گفته؟" "از یک جنبه.
پدر شما مرده است. "
و مادر من؟ "گفت :" او برای شما مرده است. "
"اما پس از آن او برای دیگران زندگی می کند ، نشانی از او نیست؟"
"بله".
"و من -- و من ، و سپس" (مرد جوان به شدت در Aramis نگاه) "صبح مجبور به زندگی در
ابهام از یک زندان است؟ "" افسوس!
من می ترسم. "
"و این به دلیل حضور من در جهان را به وحی از بزرگ منجر شود
مخفی؟ "" بدیهی است ، یک راز بسیار بزرگ است. "
"دشمن من در واقع باید قدرتمند باشد ، قادر به بسته در Bastile از جمله یک کودک
که من در آن زمان بود. "" او است. "
"قوی تر از مادر من ، پس از آن؟"
و چرا که شما بپرسم؟ "" از آنجا که مادر من گرفته اند من
بخش "Aramis تردید.
"بله ، monseigneur ، قوی تر از مادر خود است."
"دیدن ، پس از آن که پرستار و معلم من انجام شد ، و من نیز ،
جدا شده از آنها -- چه آنها بودند ، و یا من هستم ، بسیار خطرناک دشمن من "؟
"بله ، اما شما با اشاره به خطر که از آن او خود را آزاد ، باعث
پرستار و معلم به ناپدید می شوند ، پاسخ داد : "Aramis ، بی سر و صدا.
"غیب شده!" گریه زندانی ، "چگونه آنها ناپدید می شوند؟"
"در یک راه بسیار مطمئن ،" پاسخ Aramis -- "آنها مرده اند."
مرد جوان کم رنگ تبدیل شده ، و دست خود را تصویب tremblingly بیش از چهره اش.
"سم؟" او پرسید. "سم".
زندانی منعکس یک لحظه است.
"دشمن من باید واقع شده بسیار بی رحمانه است ، یا سخت به ضرورت خود درآورد ، به ترور
آن دو مردم بی گناه ، پشتیبانی تنها من ، برای آقایی شایسته و پرستار فقیر
یک موجود زنده صدمه زده است هرگز. "
"در خانواده شما ، monseigneur ، ضرورت استرن است.
و پس از آن ضرورت که مرا وادار به تاسف بزرگ من به شما بگویم که این
نجیب زاده و بانوی ناراضی ترور شده اند. "
"اوه ، من هیچ چیز من آگاه هستم ، گفت :« زندانی ، بافندگی ابرو او.
"چگونه؟" "من آن را مشکوک شد."
"من شما را بگویید
در این لحظه مرد جوان ، حمایت خود را بر روی دو آرنج خود را کرد ، از نزدیک به
چهره Aramis ، با بیان کرامت ، از دستور خود و از تمرد
حتی ، که اسقف احساس برق
اعتصاب شور و شوق در خور چشمک می زند از این است که قلب بزرگ او ، به او
مغز جسم جامد و سخت. "صحبت می کنند ، monseigneur.
من در حال حاضر به شما گفت که توسط و گو با شما زندگی کنم به مخاطره می اندازد.
ارزش کمی آن است ، من التماس کردن به شما را به آن را به عنوان باج از را آن گونه که مایلید تغییر دهید را بپذیرید. "
"خب ،" مرد جوان را از سر گرفت ، "این است که چرا من به آنها مظنون پرستار من به قتل رسانده اند و من
معلم -- "کسی که با پدر خود تماس بگیرید؟
بله ؛ که من به نام پدر من ، اما که پسر من به خوبی می دانستم که من نبود. "
"چه کسی باعث شد که شما به فرض این کار؟"
"همانطور که شما ، آقا ، بیش از حد احترام برای یک دوست ، او نیز بیش از حد احترام
برای یک پدر است. "" من ، با این حال ، گفت : "Aramis ،" ندارند
قصد پنهان خودم. "
مرد جوان راننده سرشونو تکون دادن موافقت و ادامه داد : "بدون شک ، من نه مقصد
انزوا دائمی ، گفت : "زندانی" و آنچه که می سازد مرا باور ، بالاتر از
همه ، در حال حاضر ، مراقبت که گرفته شده است
بارگزاری صفحه من به عنوان انجام یک معتاد به اسب دوانی که ممکن است.
نجیب زاده متصل به شخص من همه چیز را او خود می دانست -- ریاضی را به من آموخته ،
کمی هندسه ، نجوم ، نرده ها و سواری.
هر روز صبح من را از طریق تمرین های نظامی رفت و سوار بر اسب تمرین.
خوب ، یک روز صبح در طول تابستان ، آن را بسیار داغ ، رفتم در خواب
سالن.
هیچ چیز تا آن دوره ، به جز احترام به من پرداخت می شود ، من روشن بود ، و یا
حتی roused سوء ظن من. من به عنوان کودکان زندگی می کردند ، به عنوان پرندگان ، گیاهان ،
به عنوان هوا و خورشید را انجام دهد.
من فقط تبدیل شده بود من سال پانزدهم -- "" ، پس از آن ، این است که هشت سال پیش است؟ "
"بله ، تقریبا ، اما من به روی چیزی حساب زمان متوقف است."
"ببخشید ، اما آنچه که معلم شما بگویید آیا شما ، شما را تشویق به کار؟"
"او می گفت که یک مرد برای خود را موظف شد در جهان است ، که
ثروت که بهشت او را در بدو تولد او را رد کرده بود.
او اضافه کرد که ، فقیر ، یتیم مبهم بودن ، من تا به حال هیچ کس جز خودم به نگاه ؛
و یا که هیچ کس انجام داد ، و یا هرگز ، هیچ علاقه ای به من.
من ، و سپس در سالن من از صحبت ، خواب از خستگی با شمشیربازی طولانی.
معلم من بود در اتاق خود در طبقه اول ، فقط روی سر من.
ناگهان من شنیده ام او را از روی تعجب فریاد زدن ، و سپس او به نام : "Perronnette!
Perronnette! 'پرستار من را بخواهد به نام بود."
بله ، من آن را می دانم ، گفت : "Aramis.
"ادامه monseigneur." "به احتمال بسیار زیاد او در باغ بود ، برای من
پیر آمده عجله طبقه پایین. من گل رز ، اضطراب در اضطراب دیدن او.
او باز درب باغ ، هنوز هم گریه کردن ، 'Perronnette!
Perronnette! '
پنجره ها از سالن نگاه به دادگاه ؛ کرکره ها بسته شدند ، اما
از طریق درز پیدا کردن در آنها را دیدم که معلم خصوصی من قرعه کشی در نزدیکی چاه بزرگ ، که تقریبا
به طور مستقیم زیر پنجره ها از مطالعه خود را.
او بیش از طره stooped ، نگاه به چاه ، و دوباره گریه از ، ساخته شده و وحشی
و affrighted حرکات و اشارات. جایی که من بود ، من فقط نمی توانست را مشاهده کنید ، اما
شنیدن -- و ببینید و بشنوید من ".
"برو ، من به شما دعا می گفت :" Aramis. "کدبانو Perronnette آمد در حال اجرا ، شنوایی
گریه می کند فرماندار.
او رفت تا او را ملاقات خود را با بازو انجام گرفت و کشید او را به سرعت به سمت لبه ؛
و پس از آن ، آنها هر دو خم شده بر سر آن با یکدیگر ، نگاه ، نگاه ، گریه او ، چه
بدبختی! '
"خودتان را آرام ، آرام خود را ، گفت : Perronnette ؛' مهم نیست که چه؟ "
"در این نامه او بانگ زد.' آیا شما آن نامه را ببینید؟ "با اشاره به پایین
خوب است.
"چه نامه ای؟" او گریه. "در این نامه می بینید پایین وجود دارد ؛ آخرین
نامه ای از ملکه "در این کلمه من لرزید.
معلم من -- او به تصویب رساند که برای پدر من ، او که همواره در توصیه به من شکسته نفسی
و تواضع -- در مکاتبات با ملکه!
"آخرین نامه ملکه!' گریه Perronnette ، بدون نشان دادن بیشتر
حیرت از دیدن این نامه در پایین چاه ؛ اما چگونه از آن آمد
وجود دارد؟ "
"شانس ، Perronnette کدبانو -- یک شانس منحصر به فرد.
من وارد اتاق من و در باز کردن درب ، پنجره ، بیش از حد ، باز شدن ، پف
از هوا آمد ناگهان و به مرحله اجرا در این مقاله -- این نامه عظمت خود را ، من
darted پس از آن ، به دست اورد و پنجره
در زمان دیدن یک لحظه آن فلوتر در نسیم و ناپدید می شوند پایین چاه.
"خوب ، گفت : کدبانو Perronnette ؛ و در صورتی که نامه به چاه افتاده ، TIS تمام
همان اگر آن سوخته بود ، و به عنوان ملکه را می سوزاند تمام نامه های خود را هر بار او
می آید --
و به این ترتیب می بینید این بانوی هر ماه که ملکه بود ، گفت : "زندانی است.
"بدون شک ، بدون شک ، ادامه داد : آقایی قدیمی ؛' اما این نامه شامل
دستورالعمل -- چگونه می توانید آنها را دنبال می کنم؟
"' بنویسید بلافاصله به او ، به او یک حساب ساده از تصادف و
ملکه بدون شما نوشتن نامه دیگری به جای این هم شک کرد. '
'اوه ، ثبت نام کنید! ملکه که داستان را باور هرگز ، 'نجیب زاده گفت : خوب ، و تکان دادن
سر او ، او را تصور کنید که من می خواهم برای نگه داشتن این نامه به جای دادن آن را
مانند بقیه ، بنابراین به عنوان به تصرف ملک ادامه دادن او.
او بدگمانند ، و م د Mazarin تا -- شیطان ان یکی دیگر از ایتالیایی قادر است از
ما در اولین نفس از سوء ظن داشتن مسموم شدند. "