Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 11
لیلی ، طولانی برای یک لحظه در گوشه ای بر روی منظره بعد از ظهر از نگاه
خیابان پنجم. این یک روز در اواخر ماه آوریل بود ، و
شیرینی بهار در هوا بود.
این کاهش زشتی شاهراه طولانی شلوغ ، تاری نحیف
سقف خطوط ، حجاب قفایی بیش از دیدگاه دلسرد از طرف انداخت
خیابان ها و داد لمسی شعر
کدورت ظریف رنگ سبز مشخص شده اند که ورود به پارک.
همانطور که لیلی همانجا ایستاد ، او چندین چهره آشنا در واگن های عبور را به رسمیت شناخته شده است.
فصل به پایان رسید و نیروهای حاکم خود را منحل شده بود ، اما هنوز چند lingered ،
به تأخیر انداختن خروج خود را برای اروپا ، یا عبور از شهر در بازگشت خود را از
جنوب.
در میان آنها بود خانم ون Osburgh ، swaying با شکوه در خود C - بهار نوعی درشکه چهار چرخه ، با
خانم پرسی Gryce در کنار او ، و وارث جدید به میلیون ها نفر Gryce مسند نشانده قبل
آنها را بر روی زانو پرستار او.
آنها توسط خانم هچ الکتریکی ویکتوریا موفق شد ، که در آن است که بانوی
پشت بخوابید در شکوه و جلال تنها از توالت بهار بدیهی است که برای طراحی
شرکت و یک لحظه یا دو بعدها
جودی Trenor ، همراه توسط Lady Skiddaw ، که برای ماهی بزرگ وباریک مدیترانه سالانه خود آمده بود
ماهیگیری و شیب را به "خیابان."
این نگاه اجمالی زودگذر از گذشته خود را در خدمت به تأکید بر حس aimlessness با
که لیلی در طول تبدیل به سوی خانه.
او هیچ ربطی به بقیه روز ، و نه برای روز های آینده ، برای
فصل در کلاهدوزی و همچنین در جامعه بود ، و یک هفته زودتر مادام. رجینا بود
به اطلاع او که خدمات خود دیگر لازم بود.
مادام رجینا همیشه کارکنان خود را در اول ماه مه کاهش یافته ، و حضور خانم بارت
دیر شده است به طوری نامنظم -- وی بنابراین اغلب شده بود ناخوشی ، و کمی انجام داده بود
کار هنگامی که او آمد -- که آن را تنها به عنوان یک
به نفع که اخراج او تا کنون شده است به تعویق افتاده.
لیلی عدالت از این تصمیم سوال نیست.
او آگاهانه است فراموشکار ، بی دست و پا و آهسته برای یادگیری.
تلخ به اذعان به حقارت خود را حتی به خودش بود ، اما این واقعیت
آورده شده بود به خانه او که به عنوان نان ، برنده او هرگز قادر به رقابت با
حرفه ای توانایی.
از آنجا که او آورده شده است تا زینتی ، او به سختی می تواند خودش را سرزنش
برای قصور در خدمت به هر منظور و مقصودی عملی ، اما این کشف پایان دادن به او
احساس تسلی بهره وری جهانی.
همانطور که او تبدیل homeward افکار خود را در پیش بینی از این واقعیت کاهش آن وجود دارد
چیزی برای صبح روز بعد خواهد بود.
لوکس دروغ اواخر در رختخواب لذت متعلق به زندگی راحتی بود.
تا به حال هیچ بخشی در وجود معتقد باصل اخلاقی سودمند گرایی از خانه شبانه روزی.
او دوست را ترک اتاق خود در اوایل و اواخر که ممکن است به بازگشت به آن ، و او
راه رفتن به آرامی در حال حاضر به منظور به تعویق انداختن رویکرد منفور به آستان او.
اما آستان ، به عنوان او را در نزدیکی آن جلب کرد ، علاقه ناگهانی از این واقعیت به دست آورد
و در واقع پر -- -- شکل آشکار آقای Rosedale ، که آن را اشغال شده بود
حضور که به نظر می رسید ، به افزوده
دامنه از خسیسی از محیط اطراف خود.
چشم لیلی با احساس مقاومت ناپذیر از پیروزی بر انگیخت.
Rosedale ، یک یا دو روز پس از دیدار شانس خود را برای پرس و جو نامیده می شود حال اگر او تا به حال
بازیافت از سقم او ، اما از آن زمان به بعد ، او تا به حال دیده یا شنیده شده از او ،
و فقدان او به نظر می رسید برای دلالت کردن بر
مبارزه برای دور نگه داشتن ، اجازه عبور خود را یک بار دیگر از عمر خود را.
اگر این مورد بود ، بازگشت خود را نشان داد که مبارزه ناموفق بوده است ،
برای لیلی می دانستم که او انسان را به اتلاف وقت خود را در احساساتی بی فایده نیست
تفریح و بازی از روی هوسرانی.
او بیش از حد شلوغ بود ، خیلی عملی است ، و مهمتر از همه بیش از حد با خود سرگرم
پیشرفت ، به افراط در asides چنین بی ثمر.
در سالن طاووس آبی ، با خوشه خود را از علف های خشک دشت علفزار امریکای جنوبی
حکاکی فولاد تغییر رنگ قسمت های احساساتی ، او در مورد او با نگاه
انزجار unconcealed ، تخمگذار کلاه خود
distrustfully بر روی کنسول گرد و خاکی با تندیس راجرز آراسته شده است.
لیلی پایین در یکی از مخمل خواب دار و سفس چوب بلسان بنفش نشسته ، و او خود را سپرده در
تکان خوردن صندلی با روکش مبل و صندلی رسمی که خراشیده unpleasantly بخور
در برابر برابر صورتی پوست بالای یقه خود را.
"خدای من -- شما نمی توانید به زندگی در اینجا" او بانگ زد.
لیلی در تن او لبخند زد.
"من مطمئن هستم که من می توانم ، اما من بیش از هزینه های من رفته به دقت ، و من
نه فکر می کنم من باید قادر به مدیریت آن است. "" قادر به مدیریت آن؟
این چیزی است که منظور من نیست -- بلکه هیچ جایی برای شما "!
"این چیزی است که منظور من ، برای من از کار را برای هفته گذشته بوده است."
"از کار -- از کار!
چه راه را برای شما به صحبت! این ایده از خود داشتن به کار -- آن را
مضحک است. "
او احکام خود را در پرشهای کوتاه خشونت آمیز ، به عنوان اینکه آنها مجبور شده بودند
از دهانه داخلی عمیق از خشم.
"اتمام حجت نمایش خنده اور -- یک نمایش مسخره دیوانه ،" تکرار ، چشمان خود را بر روی ویندوز ویستا طولانی ثابت
اتاق منعکس در شیشه ای blotched بین پنجره.
لیلی ادامه داد : برای دیدار با expostulations خود را با یک لبخند.
"من نمی دانم که چرا من باید خودم به عنوان یک استثنا در نظر ---- او شروع.
"از آنجا که شما هستند ؛ که چرا ؛ و خود را در یک مکان شبیه به این لعنتی
خشم. من نمی توانم از آن صحبت با آرامش است. "
او در حقیقت دیده بود هرگز او را تا از glibness معمول خود را متزلزل و در آنجا بود
چیزی تقریبا به او در مبارزه بی بند خود را با احساسات خود حرکت است.
او با یک شروع است که سمت چپ تکان خوردن صندلی لرزش در پرتو آن به پایان می رسد با افزایش ،
و خود مستقیما پیش از او قرار می گیرد.
"در اینجا نگاه کنید ، خانم لیلی ، من از رفتن به اروپا در هفته آینده : بیش از رفتن به پاریس و لندن
برای چند ماه -- و من می توانم شما را شبیه به این را ترک کنید.
من می توانم آن را نمی کنند.
من می دانم که هیچ یک آن را از کسب و کار من -- you've اغلب به اندازه کافی درک من ، اما چیزهای
بدتر با شما در حال حاضر از آنها شده اند قبل از ، و شما باید ببینید که شما رو به
پذیرفتن کمک از کسی.
شما به من صحبت کرد و روز دیگر در مورد برخی از بدهی های Trenor.
من می دانم منظور شما چیست -- و به شما احترام می گذارم برای احساس شما در مورد این کار را انجام ".
وهله ای از شگفتی گل رز به صورت رنگ پریده لیلی ، اما قبل از اینکه او می تواند او را قطع
مشتاقانه ادامه داشت : "خب ، من به شما پول پرداخت Trenor قرض بدهید و من won't -- I --
اینجا را ببینید ، من را ندارد تا من به پایان رسید.
آنچه منظور من خواهید بود آن را یک برنامه ریزی کسب و کار ساده ، مانند یک مرد را
با یکی دیگر.
در حال حاضر ، آنچه را که شما در برابر آن می گویند؟ "
سرخ شدن لیلی عمیق تر به تب و تاب بودن که در آن تحقیر و قدردانی مخلوط شد و
هر دو احساسات خود را در نجابت غیر منتظره پاسخ خود را نشان داد.
"فقط این است : آن است که دقیقا همان چیزی است گاس Trenor پیشنهاد و هرگز که من می توانم دوباره
درک plainest آرایش کسب و کار مطمئن شوید. "
سپس ، متوجه است که این پاسخ شامل جوانه از بی عدالتی ، وی افزود ، حتی بیشتر از
مهربانی : "نه این که من مهربانی شما را درک نمی -- که من برای آن سپاسگزار هستم.
اما یک برنامه ریزی کسب و کار بین ما بود در هر صورت غیر ممکن ، چون من باید
هیچ امنیتی برای دادن بدهی من به گاس Trenor پرداخت شده است. "
Rosedale این بیانیه را در سکوت دریافت شده : او به نظر می رسید به احساس می کنید توجه داشته باشید از
قطعیت در صدای او ، هنوز قادر به بستن آن را به عنوان سوال بین قبول
آنها.
در سکوت لیلی به حال درک روشنی از آنچه عبور از ذهن او بود.
هر چه سرگشتگی او احساس به عنوان inexorableness البته او -- با این حال
کمی به او نفوذ انگیزه خود را -- او را دیدم که این پدیده ها تمایل برای تقویت
او را بیش از او را نگه دارد.
بود به عنوان اینکه حس در او را غیر قابل توضیح scruples و مقاومت بود
جاذبه همان ظرافت ویژگی ، موشکافی از شیوه ای ،
که او خارجی ، نادر بودن هوا که غیر ممکن است برای مطابقت.
همانطور که او در تجربه اجتماعی پیشرفته این منحصر به فرد ارزش بیشتری برای به دست آورده بود
او ، هر چند او به عنوان کلکتور که برای تشخیص تفاوت های جزئی از آموخته بود
طراحی و کیفیت در برخی از شی بلند آرزو است.
لیلی ، درک این همه ، درک کرد که او را در یک بار ازدواج می کنند ، تنها
شرط آشتی با خانم دورست و وسوسه کمتر بود
آسان به کنار گذاشته ، زیرا کم
کمی ، شرایط شکستن دوست نداشتن خود را برای Rosedale.
دوست نداشتن ، در واقع ، هنوز هم subsisted ، اما آن را اینجا و آنجا نفوذ شد
ادراک از کیفیت کاهش به او : از مهربانی خاصی ناخالص ، و نه
راحت و کاربر پسند درمانده از احساسات ، که
به نظر می رسید به مبارزه از طریق سطح سخت و جاه طلبی های مادی خود.
خواندن اخراج خود را در چشم او ، او دست خود را با یک ژست که منتقل برگزار شد
چیزی از این درگیری درست ادا نشده است.
"اگر شما فقط می خواهم به من اجازه دهید ، من می خواهم شما را راه اندازی بیش از همه آنها را -- I'd شما قرار داده که در آن شما می توانید از پاک کردن
پا خود را بر روی 'EM" اعلام کرد و او را لمس عجیب است که جدید خود را برای دیدن
شور به حال استاندارد قدیمی خود را از ارزش ها تغییر نمی کند.
لیلی زمان بدون خواب قطره آن شب.
او بیدار مشاهده وضعیت او را در نور خام که بازدید Rosedale ریخته دراز
بر روی آن.
در دفع پیشنهاد او بود تا به سادگی آماده برای تجدید ، به حال او را به قربانی
یکی از آن مفاهیم انتزاعی از افتخار است که ممکن است به نام conventionalities
زندگی اخلاقی است؟
چه بدهی او را به یک نظم اجتماعی که محکوم شده بود و تبعید او مدیون
بدون محاکمه؟
او در دفاع از خود او بوده است هرگز شنیده و او از اتهام بی گناه بود در
که او در بر داشت شده بود به جرم و بی نظمی از اعتقاد راسخ او ممکن است به نظر می رسد
برای توجیه استفاده از روش به عنوان نامنظم در دوره نقاهت خود حقوق از دست رفته است.
برتا دورست ، برای خود ذخیره کنید ، حال scrupled او را باطل باز خراب ؛
چرا باید به او تردیدی در استفاده خصوصی از حقایق که شانس در او قرار داده بود را به
راه؟
پس از همه ، نیمی از ننگ چنین یک عمل نهفته در نام متصل به آن است.
به آن باج خواهی و آن را غیر قابل تصور می شود ، اما توضیح دهید که آن را زخمی هیچ
یکی ، و آن حقوق به دست آورد توسط آن به ناحق ضبط شده بودند ، و او باید
فرمالیستی در واقع چه کسی می تواند هیچ دادخواهی در دفاع از آن.
استدلال شفاعت برای آن را با لیلی آنهایی که بیجواب قدیمی
وضعیت شخصی : حس آسیب دیدگی ، احساس شکست ، پرشور
ولع مصرف برای شانس عادلانه علیه استبداد خودخواه جامعه.
او به تجربه آموخته بود که او تا به حال نه استعداد و نه اخلاقی
ثبات به بازسازی زندگی خود را بر روی خطوط جدید ، برای تبدیل شدن به یک کارگر در میان کارگران ، و اجازه دهید
جهان از تجمل و رفاه و رفت و برگشت لذت با او مورد توجه قرار نگرفته است.
او می تواند خودش را نگه دارید برای این ناکارآمدی را سرزنش ، و او بود
شاید کمتر به سرزنش نسبت به او معتقد بودند.
ارثی گرایش با آموزش زود هنگام ترکیب کرده بود او را بسیار
محصول تخصصی او بود که : ارگانیسم به عنوان خارج درمانده از محدوده تنگ خود را به عنوان
دریا شقایق از سنگ پاره شده است.
او از مد افتاده به زر و زیور اراستن و لذت شده بود ، به آنچه دیگر پایان می کند طبیعت
گرد گل سرخ ، برگ و رنگ پستان زمزمه پرنده؟
و تقصیر او را که ماموریت صرفا تزئینی است کمتر به راحتی و
هماهنگ در میان موجودات اجتماعی نسبت به جهان طبیعت برآورده شده؟
APT آن است که به ضرورت مواد است مختل شود و یا پیچیده توسط اخلاقی
scruples؟
این آخرین دو نیروی متضاد که جنگیدند نبرد خود را در سینه اش بودند
در ساعتهای طولانی از شب ، و هنگامی که او صبح روز بعد او به سختی افزایش یافت
می دانست که در آن پیروزی دراز.
او با واکنش در یک شب بدون خواب خسته بود ، که پس از بسیاری از
شب استراحت مصنوعی به دست آمده ، و در نور تحریف از خستگی
آینده قبل از او خاکستری ، پایان نا پذیر و متروک کشیده شده است.
او در اواخر گذاردن در رختخواب ، امتناع قهوه و تخم مرغ سرخ شده که ایرلندی دوستانه
بنده محوری از طریق درب او را ، و نفرت از صداهای داخلی صمیمی خانه
و گریه می کند و rumblings خیابان.
هفته او از بطالت اصلی با نیروی اغراق آمیز به او را آورده بود این کوچک
aggravations جهان خانه شبانه روزی ، و او برای آن لوکس دیگر yearned
جهان ، که ماشین آلات به طوری با دقت
پنهان که یک صحنه این جریان را به دیگری بدون آژانس محسوس است.
در طول او بلند شد و لباس پوشیدن.
از آنجا که او مادام را ترک کرده بودند. رجینا او روز او را در خیابان ها به سر برده بود ، تا حدودی به
فرار از promiscuities uncongenial از خانه شبانه روزی ، و تا حدودی در
امیدوارم که خستگی های فیزیکی او را به خواب کمک خواهد کرد.
اما یک بار خارج از خانه ، او نمی تواند تصمیم بگیرد که به کجا برود ، برای او به حال اجتناب شود
Gerty از زمان اخراج او را از زنی که کلاه زنانه میدوزد ، و او مطمئن بود
خوش آمدید هر جای دیگر.
صبح در مقابل خشن به روز قبل بود.
آسمان خاکستری سرد تهدید باران ، و باد ، گرد و غبار در مارپیچی وحشی راند بالا و
پایین خیابان.
لیلی راه می رفت تا به سمت پارک خیابان پنجم ، به امید پیدا کردن گوشه پناه که در آن
او ممکن است بنشینید ، اما باد او را سرد و بعد از یک ساعت سرگردانی تحت
جای خود غلت بزنید boughs او تا او را به همراه داشت
افزایش خستگی ، و پناه در یک رستوران کوچک در خیابان پنجاه و نهم انجام گرفت.
او گرسنه ، و بدون ناهار به معنای بود ، اما او بیش از حد خسته
بازگشت به خانه ، و چشم انداز طولانی از جداول سفید alluringly از طریق نشان داد
ویندوز.
اتاق پر بود از زنان و دختران ، و همه بیش از حد درگیر در جذب سریع
چای و پای ورود او به سخن گفتن است.
همهمه از صدای جیغ کشیدن در برابر سقف پایین پژواک ، ترک لیلی در یک بسته
دایره کمی سکوت. او احساس اضطراب سخت و ناگهانی ناگهانی از عمیق
تنهایی.
او حس زمان را از دست داده بود ، و آن را به او به نظر می رسید هر چند او تا به حال صحبت نمی
به هر یک به مدت چند روز.
چشم او دارای چهره ها در مورد او به دنبال ، ولع مصرف یک نگاه پاسخگو ، برخی از نشانه
شهود از مشکلات او است.
اما درخت بید سرگرم زنان ، با کیسه های خود و توجه داشته باشید کتاب و رول
موسیقی ، در امور خود را کاملا اشغال شد ، و حتی کسانی که SAT توسط
خود مشغول بودند در حال اجرا بیش از اثبات ،
ورق یا بلعیدن مجلات بین gulps عجولانه خود را از چای است.
لیلی به تنهایی در یک زباله بزرگ از disoccupation رشته شد.
او نوشید چندین فنجان چای که با بخشی خود را از صدف خورشتی در خدمت شد ،
و مغز او را احساس می واضح تر و زنده زمانی که او یک بار به خیابان آمده است.
او متوجه شد در حال حاضر که او در رستوران نشسته ، او ناخودآگاه وارد شده بود
در تصمیم نهایی است.
این کشف او توهم فوری فعالیت درسایت : آن هیجان انگیز
به فکر می کنم که او تا به حال در واقع دلیلی برای hurrying خانه.
برای طولانی تر لذت بردن او از احساس او تصمیم گرفت به راه رفتن ؛ اما از راه دور بود
آنقدر بزرگ است که او خودش را یک نظر اجمالی عصبی در ساعتهای در راه است.
یکی از شگفتی های دولت اشغال نشده اش کشف شد که زمان ، زمانی که آن را
از چپ به خود و بدون خواسته های مشخص بر روی آن ساخته شده است ، نمی توان اعتماد به حرکت می کند
در هر سرعت به رسمیت شناخته شده است.
معمولا آن را loiters ، اما فقط وقتی که یکی از آن رسیده است که به کندی خود را شمارش ، ممکن است
به طور ناگهانی را به وحشی چهار نعل رفتن غیر منطقی شکستن.
با این حال ، او در بر داشت ، در رسیدن به خانه ، که ساعت هنوز زود بود به اندازه کافی برای او به
نشستن و استراحت چند دقیقه قبل از قرار دادن طرح او را به اعدام.
تاخیر perceptibly نه تضعیف او را حل و فصل.
او وحشت زده و در عین حال به تحریک توسط نیروی این سایت متعلق به قطعنامه بود که او
احساس در درون خود او شاهد آن بود که می شود راحت تر ، یک معامله بزرگ آسان تر از او
تصور کرده بودم شباهت.
او ساعت پنج ساعت افزایش یافت ، قفل تنه او ، و در زمان بسته مهر و موم شده است که
او را به اغوش حمل کردن از لباس او را تضعیف.
حتی در تماس با بسته اعصاب او را شدیدا تکان بدهم نه به عنوان او انتظار می رود نیم بود
آن خواهد بود.
او در روکشی از یک زره قوی از بی تفاوتی به نظر می رسید ، به عنوان اینکه شدید
اعمال او در نهایت benumbed احساسات ظریف او داشتند.
او خودش را لباس پوشیدن و یک بار دیگر برای رفتن به خیابان ، قفل درب او را و بیرون می رفت.
هنگامی که او در پیاده رو پدید آمده است ، روز هنوز بالا است ، اما خطر از باران
تاریک و gusts سرد آسمان را تکان داد نشانه های طرح ریزی از مغازه های زیرزمین
در امتداد خیابان.
وی به خیابان پنجم رسید و شروع به راه رفتن به آرامی شمال.
او به اندازه کافی آشنا با عادات خانم دورست بدانند که او می تواند
همیشه در خانه یافت می شود پس از پنج.
او ممکن است ، نه در واقع ، در دسترس به بازدید کنندگان ، به ویژه به بازدید کننده تا
ناخوشایند ، و در برابر آنها آن را کاملا امکان پذیر بود که او خودش توسط نگهبانی بود
سفارش ویژه ، اما لیلی یک یادداشت نوشته شده بود
که او به معنای به ارسال تا با نام او ، که او فکر کردم که او امن
پذیرش.
او به خودش اجازه زمان برای راه رفتن به خانم دورست ، فکر کردن که سریع
جنبش از طریق هوای شب سرد را به اعصاب مداوم او کمک کند ، اما او واقعا
احساس بدون نیاز بودن tranquillized.
ارزیابی او از وضعیت آرام و تزلزل ناپذیر باقی ماند.
همانطور که او رسید پنجاهمین خیابان ابرها به طور ناگهانی را شکست ، و عجله باران سرد
نقطه را به صورت خود.
او تا به حال هیچ چتر و رطوبت به سرعت لباس بهار نازک او نفوذ.
او هنوز نیم مایل دورتر از مقصد خود را ، و او تصمیم به راه رفتن در سراسر
به خیابان مدیسون و ماشین های الکتریکی.
همانطور که او را به سمت خیابان تبدیل شده است ، یک حافظه مبهم در او بر انگیخت.
ردیف درختان در حال شکوفایی ، آجر و سنگ آهک خانه ، جبهه ، گرجستان تخت
خانه با flowerboxes در بالکن آن ، با هم به تنظیمات از ادغام شدند
صحنه آشنا.
این خیابان بود که او با Selden ، آن روز سپتامبر راه می رفت تا به حال دو سال
پیش ، چند متری جلوتر درگاه آنها با هم وارد کرده بود.
خاطره شل ازدحام احساس benumbed -- longings ، تاسف ،
تصورات ، کرچ ضرباندار از بهار تنها به قلب او تا کنون شناخته شده بود.
این عجیب بود برای پیدا کردن خودش عبور خانه خود را در چنین ماموریت.
او به نظر می رسید به طور ناگهانی برای دیدن عمل او را به عنوان او آن را ببینید -- و این واقعیت از خود
ارتباط با آن ، این واقعیت است که ، برای رسیدن به پایان خود ، او باید بر روی نام خود تجارت ،
و سود توسط یک راز از گذشته خود ، خون خود را با شرم سرد.
چه راه طولانی او از روز با هم بحث اول خود را سفر کرده بودند!
و حتی پس از آن فوت او در راه او بود در حال حاضر زیر شده است -- حتی پس از آن او بود
مقاومت از سوی وی برگزار شده بود.
تمام خشم خود را از سردی خیالی خود را در این عجله قاطع دور فرا گرفت
خاطره.
دو بار او آماده برای کمک به او شده بود -- به او کمک کند با عاشقانه اش ، به عنوان او گفته بود -- و
اگر هم سوم ، او به شکست او ، آنها به نظر می رسید بود ، اما خودش می تواند او را متهم به...
خوب ، که بخشی از زندگی اش بود و او نمی دانست که چرا افکار او هنوز هم چسبیده
به آن.
اما اشتیاق ناگهانی به او باقی ماند و آن را به گرسنگی رشد او متوقف شد
پیاده رو مقابل درب خود را. خیابان بود تاریک و خالی ، جاروب شده توسط
باران.
او یک چشم انداز اتاق آرام خود ، از قفسه های کتاب ، و آتش در کوره فولاد سازی دهان است.
او نگاه و نور در پنجره او را دیدم و پس از آن او به عبور از خیابان و
وارد خانه شد.
>
فصل 12
کتابخانه نگاه او آن را در تصویر بود.
لامپ سبز سایهدار محافل آرام از نور در هوای گرگ و میش جمع آوری ساخته شده ،
آتش کمی flickered در کوره فولاد سازی دهان ، و Selden آسان صندلی ، که در نزدیکی آن ایستاده بود ،
به کنار رانده شده بود زمانی که او گل رز به او اعتراف.
او اولین جنبش خود را از تعجب چک بود ، و خاموش ایستاده بود ، انتظار برای او
صحبت می کنند ، در حالی که او یک لحظه در آستانه متوقف شد ، هزینههای عجله از خاطرات.
صحنه بدون تغییر بود.
او ردیف از قفسه های که از آن او گرفته شده بود Bruyere خود را لا به رسمیت شناخته شده و
بازوی پوشیده از صندلی او تکیه در مقابل در حالی که او مورد بررسی قرار گرانبها
حجم.
اما پس از آن گسترده ای نور سپتامبر اتاق پر شده بود ، و آن را به نظر می رسد بخشی از
جهان بیرونی : در حال حاضر لامپ سایهدار و کوره فولاد سازی دهان گرم ، آن را جدا از
جمع آوری تاریکی خیابان ، داد آن را لمس شیرین از صمیمیت است.
آگاه شدن به تدریج از تعجب تحت سکوت Selden و لیلی تبدیل به او
و گفت : به سادگی : "من آمد به شما بگویم که من متاسفم برای راه ما جدا بود -- برای آنچه که من
به شما گفت : آن روز در خانم هچ. "
کلمات گل رز به لب های او خود به خود.
او حتی در راه خود را از پله ها بالا ، از آماده سازی بهانه ای برای او تا به حال فکر
بازدید ، اما او در حال حاضر احساس اشتیاق شدید برای برطرف کردن ابری از سوء تفاهم
که بین آنها آویزان است.
Selden نگاه خود را با یک لبخند بازگشت. "من متاسفم بیش از حد است که ما باید یکدیگر جدا شدند
در آن راه ، اما من مطمئن هستم که من آن را در خودم آورد.
خوشبختانه من خطر ابتلا من به گرفتن ---- پیش بینی کرده بود "
"به طوری که شما واقعا ---- اهمیتی نمی دهند؟" از خود را با فلش از طنز قدیمی خود را شکست.
"به طوری که من برای عواقب آماده شد ،" او اصلاح خوب
humouredly. "اما ما از همه این بحث بعد.
آیا می آیند و توسط آتش نشسته است.
من می توانم که بازوی صندلی ، توصیه اگر شما اجازه دهید کوسن پشت سر شما قرار داده به من. "
او در حالی که صحبت کرد او به آرامی به وسط اتاق نقل مکان کرده بود ، و در نزدیکی خود متوقف شد
نوشتن جدول ، که در آن لامپ ، قابل توجه به سمت بالا ، بازیگران سایه های اغراق آمیز در
pallour از صورت خود را با ظرافت و توخالی و پوکی.
شما خسته نگاه -- انجام بنشینید ، به آرامی او را تکرار.
او به نظر نمی رسد به شنیدن درخواست.
"من می خواستم به شما می دانم که من سمت چپ خانم هچ بلافاصله بعد از من شما را دیدم ،" او
گفت : به عنوان اینکه ادامه اعترافات خود. بله -- بله ، من می دانم ، "او ، با assented
افزایش اثر خفیفی از رنگ از خجالت.
"و من که دلیل این که شما به من گفت به.
قبل از اینکه شما آمد من در حال حاضر آغاز شده بود تا دید که این امر می تواند غیر ممکن است باقی بماند
او را -- به دلایل شما به من داد ، اما من آن را اعتراف -- من اجازه نمی دهد شما می بینید
که من را درک آنچه شما بنا شده است. "
"آه ، من ممکن است به شما اعتماد به پیدا کردن راه خود را در خارج -- don't پایمال کردن من را با
حس فضولی من! "
تن نور خود را ، که در آن ، اعصاب او شده بود ، استوارتر ، او را به رسمیت شناخته اند
صرف تلاش برای پل زدن بیش از لحظه ای بی دست و پا ، بر روی میل پرشور خود را به jarred
قابل درک است.
در حالت عجیب و غریب او را فوق العاده شفاف بودن ، که او حس بودن در حال حاضر
در قلب وضعیت ، آن را باور نکردنی به نظر می رسید که هر کس باید به آن فکر می کنم
لازم به معطل شدن در حومه متعارف کلمه بازی و فرار.
"این بود که -- من ناسپاس بود ، او اصرار دارد."
اما قدرت بیان او را شکست خورده ناگهان او احساس لرزش در گلو او ،
و دو اشک جمع شده بودند و به آرامی از چشمان او کاهش یافت.
Selden جلو رفت و دست او را گرفت.
"شما بسیار خسته ایم. چرا شما بنشینند و به من اجازه را به شما
راحت؟ "او را به بازوی صندلی در نزدیکی آتش کشید ،
و کوسن پشت شانه اش قرار داده است.
"و اکنون شما باید اجازه بدهید من به شما برخی از چای را می دانید من همیشه که مقدار
مهمان نوازی در فرمان من است. "او سرش را تکان داد ، و دو اشک زد
بیش.
اما او گریه نه به راحتی ، و عادت طولانی از خود کنترل خود را مجددا ،
اگرچه او هنوز هم بیش از حد لرزش به صحبت می کنند.
"شما می دانید من می توانم از آب به جوش در پنج دقیقه هم محور ،" Selden ادامه داد ، صحبت کردن
به عنوان اینکه او یک کودک آشفته شد.
سخنان او دید که بعد از ظهر دیگر را به یاد می آورد هنگامی که با هم بیش از نشسته بودند
او چای جدول و بشوخی آینده اش صحبت کردیم.
لحظاتی وجود دارد هنگامی که آن روز به نظر می رسید از راه دور از هر رویداد دیگری در خود
زندگی ، و در عین حال او همیشه می تواند آن را بطور منظم احساس در minutest جزئیات آن.
او ساخته شده ژست امتناع.
": من چای بیش از حد می نوشند. من ترجیح می دهند که آرام نشستن -- من باید در یک
لحظه ، "او اضافه کرد confusedly. Selden ادامه داد : به نزدیک او ایستاده ، تکیه
در برابر گچ بری دور بخاری.
اثر خفیفی از رنگ از محدودیت بیشتر و مجزا تحت محسوس شروع به
سهولت دوستانه از شیوه ای خود را است.
او خود جذب اجازه ندارند به حال او را به آن را در ابتدا درک ؛ اما اکنون که او را
آگاهی یک بار دیگر قرار بود چهارم feelers مشتاق خود ، او را دیدم که او را
حضور در تبدیل شدن به یک خجالت به او.
چنین وضعیتی می تواند تنها توسط outrush فوری احساس را نجات داد و در
سمت Selden ضربه تعیین هنوز فاقد بود.
این کشف لیلی مزاحم نشوید ممکن است آن را یک بار انجام داده اند.
او فراتر از مرحله از روابط متقابل تربیت خوب پشت سر گذاشته بود ، که در آن هر
تظاهرات باید موشکافانه به احساسات آن موجب معتدل و
سخاوت از احساس خود نمایی تنها محکوم شده است.
اما احساس تنهایی با نیروی مضاعف به عنوان او خودش را دید برای همیشه لطفا برای بازگشت
باختن از خود باطنی Selden.
او با هیچ هدف مشخصی به او آمده ، اشتیاق صرف به دیدن او بود
کارگردانی او ، اما امید مخفی او با او انجام شده بود به طور ناگهانی خود را نشان داد
در مرگ ، اضطراب سخت و ناگهانی آن.
ساخت یک حرکت از صندلی خود را افزایش "من باید برود ،" او تکرار.
"اما من ممکن است شما را نمی بینم دوباره برای مدت زمان طولانی ، و من می خواستم به شما بگویم که من آن را
فراموش هرگز از چیزهایی که شما به من در Bellomont گفت و گاهی اوقات -- گاهی اوقات
وقتی که من به نظر می رسید در فاصله دورتری از به خاطر سپردن
آنها -- آنها به من کمک کرده ، و مرا از اشتباه در نگه داشته ، من از واقعا تبدیل شدن به آنچه نگه داشته
بسیاری از مردم به من فکر می کردم. "
تلاش او را برای قرار دادن برخی از نظم در افکار خود ، کلمات نمی خواهد آمد
به وضوح ، اما او احساس کرد که او می تواند او را بدون تلاش به او را ترک کنید
درک کنند که او خودش را از خراب کردن ظاهری از زندگی خود را ذخیره کرده بود.
تغییر بیش از چهره Selden او صحبت کرد ، آمده بود.
نگهبانی آن نگاه به بیان هنوز هم توسط شخصی untinged تسلیم کرده بود
احساسات ، اما پر از درک مهربان است.
"من خوشحالم که شما من را که بگوید ، اما هیچ چیزی من گفته اند که واقعا ساخته شده است
تفاوت. تفاوت در این است در خود -- از آن خواهد شد
همیشه وجود داشته باشد.
و از آنجا که وجود دارد ، آن را واقعا به شما نمی تواند توجه به آنچه مردم فکر می کنند : شما
اطمینان حاصل کنید که دوستان خود را همیشه شما را درک کنید. "
"آه ، می گویند نیست که -- don't می گویند که آنچه شما به من گفت که تفاوت ساخته شده است.
به نظر می رسد به من باختن -- به من ترک همه به تنهایی با دیگر مردم. "
او افزایش یافته بود ایستاده بود و قبل از او ، یک بار دیگر به طور کامل توسط درونی تسلط
فوریت لحظه. آگاهی نیم - divined او
بی میلی از بین رفته بود.
آیا او آن را آرزو یا نه ، او باید او را به طور کامل برای یک بار قبل از آنها جدا.
صدای او قدرت جمع شده بودند ، و او را عمیقا نگاه در چشم او به عنوان
ادامه داد.
"هنگامی که -- دو بار -- شما به من داد این فرصت برای فرار از زندگی من ، و من از آن خودداری کرد :
امتناع آن را به خاطر من ترسو بود.
پس از آن من تو را دیدم اشتباه من -- من تو را دیدم من هرگز خوشحال می تواند با چیزی است که مرا رضایت بود
قبل از. اما خیلی دیر شده بود : شما مرا مورد قضاوت قرار بود -- من
قابل درک باشد.
بود برای شادی خیلی دیر شده است -- اما نه بیش از حد در اواخر به فکر چیزی است که من کمک کرده باشد
حال از دست رفته است. این همه من در زندگی این است -- don't آن را
از من در حال حاضر!
حتی در من بدترین لحظات آن را مثل یک نور کمی در تاریکی بوده است.
برخی از زنان به اندازه کافی قوی به خودی خود خوب است ، اما من نیاز به کمک از شما
باور در من.
شاید ممکن است وسوسه بزرگ مقاومت ، اما آنهایی که کمی
کشیده من پایین است.
و سپس من به یاد -- یاد و گفت که چنین زندگی می تواند هرگز برآورده
من و من شرمنده به اعتراف به خودم که می تواند بود.
این همان چیزی است که که شما را برای من انجام داد -- که همان چیزی است که من می خواستم از شما سپاسگزارم.
من می خواستم به شما بگویم که من آن را همیشه به یاد و که من آن را سعی -- سعی
سخت کوش هستند... "
او قطع ناگهان. اشک را دوباره افزایش یافته بود ، و در رسم
خارج دستمال او انگشتان دست او را بسته در چین از لباس او را لمس کرد.
موجی از رنگ او عجین و کلمات بر روی لب های او درگذشت.
سپس او چشم خود به خود بلند و در صدا تغییر رفت.
"من تلاش کرده اند سخت -- اما زندگی دشوار است ، و من یک شخص بسیار بی فایده است.
من به سختی میتوان گفت که وجود مستقل.
من فقط یک پیچ یا یک دندانه در دستگاه بزرگ من به نام زندگی بود ، و زمانی که من کاهش یافته است
خارج از آن که من پیدا کردم من بدون استفاده از هر جای دیگری بود.
چه می تواند یکی انجام دهید زمانی که یکی می یابد که یکی را به یکی از سوراخ متناسب است؟
پشت باید به آن و یا به پشته زباله پرتاب -- و شما نمی دانید
آنچه در آن در پشته زباله! "
لب های او wavered را به یک لبخند -- او یاد غریب پریشان شده بود
اطمینان او به او ساخته شده بود ، دو سال قبل از آن ، در آن اتاق بسیار است.
سپس او برنامه ریزی شده بود به ازدواج پرسی Gryce -- آنچه در آن او برنامه ریزی در حال حاضر؟
خون به شدت زیر پوست تیره Selden افزایش یافته بود ، اما احساسات او خود را نشان داد
فقط در جدیت افزوده از شیوه ای.
شما باید چیزی به من بگوید -- منظورتان را به ازدواج او گفت : "به طور ناگهانی.
چشم لیلی را با شبهه و تردید سخن گفتن نیست ، اما نگاهی از تعجب ، متعجب و متحیر خود ، بازجویی ،
تشکیل خود را به آرامی در عمق خود را.
در نور سوال خود ، او را به خودش بپرسید اگر تصمیم او متوقف بود
واقعا گرفته شده است زمانی که او وارد اتاق شد.
"شما همیشه به من گفت که من باید برای رسیدن به آن دیر یا زود!" او همراه با یک گفت :
لبخند کم نور. "و شما به آن می آیند؟"
"من باید برای آمدن به آن -- در حال حاضر.
اما چیز دیگری من باید به اولین وجود دارد. "
او دوباره متوقف شد ، در تلاش برای انتقال به صدای او ثبات و یکنواختی از او را بهبود
لبخند بزنید.
"برخی از من باید خداحافظی وجود دارد. اوه ، شما -- ما مطمئن هستیم برای دیدن هر یک از
دوباره -- اما بارت لیلی شما می دانستید.
من او را با من تمام این زمان را نگه داشته ، اما در حال حاضر ما می رویم به بخش ، و من
به ارمغان آورد او را به عقب به شما -- من می خواهم او را به ترک اینجا.
وقتی که من بیرون بروید در حال حاضر او نمی خواهد با من.
من باید به فکر می کنم که او با شما ماند -- او خواهید بود و هیچ مشکلی ، او
را تا اتاق. "
او به سمت او رفت و دست او را ، هنوز هم خندان است.
"آیا شما اجازه دهید او با شما باقی بماند؟" او پرسید.
او گرفتار دست او ، و او در خود احساس ارتعاش احساس بود که هنوز رتبهدهی نشده است افزایش یافته است
به لب هایش. "لیلی -- can't به شما کمک کند من او بانگ زد :".
او در او به آرامی نگاه.
"آیا شما به یاد داشته باشید آنچه که شما به من گفت یک بار؟ که شما می توانید به من تنها با عشق ورزیدن به من کمک کند؟
خوب -- شما دوست من برای یک لحظه و آن را به من کمک کرد.
همیشه به من کمک کردند.
اما لحظه ای از بین رفته است -- از آن من آن بود که اجازه می دهد تا آن است.
و یک باید در زندگی بروید. بدرود.
او از سوی دیگر خود را بر روی او گذاشته و آنها را در هر نگاه با نوع
هیبت ، به عنوان اینکه آنها در حضور مرگ ایستاد.
چیزی در حقیقت بین آنها دراز مرده -- عشق او در او کشته شده بود و می تواند بدون
دیگر تماس بگیرید به زندگی است.
اما چیزی بین آنها زندگی می کردند نیز ، و در او فنا همگانی روندی
شعله : عشق خود را به حال مشتعل عشق ، شور و شوق روح او برای او بود.
در همه چیز نور خود را در دیگری کاهش یافته و از او سقوط کرد دور.
او در حال حاضر درک که او نمی تواند جلو و ترک خود قدیمی خود را با او : که
خود در واقع باید در حضور او زندگی می کنند ، اما باز هم باید ادامه می شود... او.
Selden دست خود را حفظ کرده بود ، و همچنان او را با یک حس عجیب و غریب مورد مداقه قرار دادن
foreboding.
جنبه های خارجی از وضعیت را برای او از بین رفته بود و به طور کامل به عنوان برای او :
او آن را تنها به عنوان یکی از آن لحظات نادر است که بلند کردن حجاب خود را از احساس
چهره به عنوان آنها عبور.
"لیلی" ، او در یک صدای پایین گفت : "شما نباید در این راه صحبت می کنند.
من نمی توانم اجازه دهید شما را بدون دانستن آنچه که شما به منظور انجام است.
چیزهایی که ممکن است تغییر کند -- اما آنها عبور نمی.
شما هرگز نمی تواند بیرون رفتن از زندگی من است. "او چشم خود را با نگاه illumined ملاقات کرد.
نه ، "او گفت. "من می بینم که در حال حاضر است.
اجازه دهید ما همیشه دوستان.
سپس من باید احساس امن ، هر آنچه اتفاق می افتد. "" هر چیزی که اتفاق می افتد؟
شما چه معنی است؟ چه اتفاقی خواهد افتاد؟ "
او دور بی سر و صدا تبدیل شده و به سمت کوره فولاد سازی دهان راه می رفت.
"هیچ چیز در حال حاضر -- به جز اینکه من بسیار سرد ، و قبل از من رفتن شما را تشکیل می دهند
آتش برای من است. "
او را در کوره فولاد سازی دهان ، فرش زانو زد ، کشش دست خود را به embers.
متعجب و متحیر شده توسط تغییر ناگهانی در تن او ، او مکانیکی جمع آوری تعداد انگشت شماری از چوب
از سبد و آن را در آتش پرتاب شده است.
همانطور که او ، او متوجه نازک دست او را در برابر نور رو به افزایش از نگاه
شعله های آتش.
او را دیدم بیش از حد ، تحت خطوط سست از لباس او ، چگونه منحنی شکل خود بود
منقبض شده به تندی ، او به خاطر طولانی پس از آن که چگونه بازی قرمز شعله
تیز افسردگی از سوراخهای بینی او ،
و تشدید سیاهی سایه که از استخوان های گونه های او را لرزاند
به چشم او.
او وجود دارد برای چند لحظه در سکوت زانو زد ، سکوت که او جرات نمی
شکستن.
هنگامی که او افزایش یافت او خیالی که او را دیدم چیزی از لباس او را جلب و رها کردن آن
را به آتش ؛ اما او به سختی ژست در آن زمان متوجه شده است.
دانشکده او tranced به نظر می رسید ، و او هنوز هم groping برای کلمه برای شکستن
طلسم. او بالا رفت و به او و گذاشته دست خود را بر روی
شانه خود را.
"خداحافظی" او گفت ، و او بیش از او را خم او پیشانی اش را با لب های او را لمس است.
>
فصل 13
خیابانی ، لامپ ، روشن شدند ، اما بارش باران متوقف شده بود ، و احیای گذرا وجود دارد
نور در قسمت بالایی آسمان. لیلی در ناخودآگاه او راه می رفت
محیط اطراف.
او هنوز هم با treading اتر شناور که نشات گرفته از یک لحظات بالا
زندگی است.
اما به تدریج آن را کاهش دور از او و او پیاده رو کسل کننده در زیر او را احساس
فوت است.
حسی از خستگی بازگشت با نیروی انباشته شده ، و برای یک لحظه او
احساس کرد که او قادر به راه رفتن هیچ دورتر.
او گوشه ای از خیابان چهل و یکم و خیابان پنجم رسیده بود ، و به یاد او
که در پارک برایانت صندلی جایی که او ممکن است استراحت وجود دارد.
که سودا لذت زمین تقریبا خلوت شد زمانی که وی به آن وارد شده ، و او غرق
پایین بر روی نیمکت خالی در حساسیت به نور چراغ برق خیابان.
گرمای آتش از رگه های خود را پشت سر گذاشته بودند و با خود گفت که او
باید نشستن طولانی در رطوبت نافذ است که از مرطوب را لرزاند
آسفالت.
اما به نظر می رسید به او قدرت خود را در آخرین تلاش بزرگ به سر برد ، و او بود
از دست رفته در واکنش خالی که به شرح زیر بر روی هزینه های غیر عادی از انرژی است.
و علاوه بر این ، آنچه وجود دارد ، برای رفتن به خانه؟
چیزی جز سکوت اتاق عبوس خود را -- که سکوت شب که ممکن است
racking به اعصاب خسته تر از صداهای ناسازگار ترین : که و
بطری توسط تخت او کلرال.
فکر کلرال تنها نقطه ای از نور در چشم انداز تاریک بود : او
می تواند احساس نفوذ lulling آن دزدی بیش از او در حال حاضر.
اما او توسط فکر کردم که از دست دادن قدرت خود را مشکل شده بود -- او جرأت نمی
آن را خیلی زود.
دیر از خواب او را شکسته تر و عمیق کمتر شده بود آورده بود ، وجود دارد
شب شده بود که او همیشه شناور بود تا از طریق آن به آگاهی است.
در صورتی که اثر از دارو به تدریج باید ، شکست همه مواد مخدر گفت :
به شکست است؟
او هشدار دهنده شیمیدان را در مقابل افزایش دوز به یاد و به حال او
قبل از اقدام هوس باز و بی حساب از دارو را شنیده است.
ترس او از بازگشت به یک شب بی خوابی آنقدر بزرگ بود که او در lingered ، امید
که خستگی بیش از حد از زوال قدرت کلرال تقویت.
شب بود در حال حاضر در بسته ، و سر و صدا از ترافیک در خیابان چهل و دوم در حال مرگ بود
خارج.
همانطور که تاریکی کامل بر روی مربع کاهش یافت اشغال طولانی از نیمکت بلند شد و
پراکنده ، اما در حال حاضر و پس از آن شکل ولگرد ، hurrying homeward ، رخ داد در سراسر مسیر
که در آن لیلی شنبه ، سیاه و سفید بلندی برای یک لحظه
در دایره ی سفید رنگ از نور برق.
یک یا دو تا از این عابران سرعت slackened خود را به نگاه جالب در او
شکل تنهایی و اما او آگاهانه موشکافی خود را به سختی.
ناگهان ، با این حال ، او آگاه شد که یکی از سایه ها عبور باقی ماند
ثابت بین خط خود را از دید و آسفالت gleaming و افزایش چشم او
او را دیدم یک زن جوان خم شدن بیش از او.
"ببخشید من -- آیا شما مریض -- چرا این خانم بارت!" صدای آشنا نیمه بانگ زد.
لیلی نگاه کردن. سخنران یک جوان ضعیف لباس
زن با یک بسته نرم افزاری را در زیر بازوی او.
صورت خود را به حال هوای پالایش ناپاک که بد بهداشتی و بیش از حد کار
ممکن است تولید ، اما prettiness مشترک خود را با منحنی قوی و سخاوتمندانه بازخرید شد
لب.
روشنایی با لذت بردن از "شما مرا به یاد داشته باشید ،" او ادامه داد
به رسمیت شناختن ، "اما من می خواهم شما در هر جایی می دانیم ، من از شما فکر چنین بسیاری است.
من حدس می زنم مردمی همه می دانیم که نام خود را با قلب.
من یکی از دختران در باشگاه دوشیزه نور بود -- شما به من کمک کرد تا به این کشور بروید
آن زمان من تا به حال ریه دچار مشکل می باشد.
اسم من Nettie Struther. Nettie جرثقیل شد و سپس -- اما شما با جرات گفتن من
به یاد داشته باشید که یا "بله : لیلی بود شروع به یاد داشته باشید.
قسمت از نجات به موقع Nettie جرثقیل از بیماری یکی از مهمترین و شده بود
رضایت بخش حوادث از اتصال خود را با انجام کارهای خیریه Gerty.
او دختر با معنی مبله به حال برای رفتن به بیمارستان مسلولین در کوه ها :
زده او در حال حاضر با طنز عجیب و غریب است که پول او تا به حال مورد استفاده قرار گاس شده است
Trenor را.
او سعی به پاسخ ، برای اطمینان از سخنران که او را فراموش نکرده بود ، اما صدای او
شکست خورده در این تلاش ، و او احساس خودش را تحت یک موج بزرگ فیزیکی غرق شدن
ضعف است.
Nettie Struther ، با یک علامت تعجب مبهوت ، نشستم و تضعیف
shabbily ملبس بازو از پشت او را. "چرا ، خانم بارت ، شما مریض هستند.
کافیست فقط بر روی من خم کمی تا شما احساس می کنید بهتر است. "
به نظر می رسد درخشش ضعف بازگشت با قدرت عبور از فشار به لیلی
حمایت از بازو.
او در بر داشت : "من فقط خسته شده است -- هیچ چیز ،" صدا در یک لحظه می گویند ؛ و پس از آن ، او به عنوان
وی افزود : با درخواست ترسو از چشم های همراه خود ، غیر ارادی : "من شده اند
ناراضی -- در دردسر بزرگ ".
شما دچار مشکل؟ من همیشه از شما به عنوان حدی زیاد فکر
بالا ، که در آن همه چیز فقط بزرگ بود.
گاهی اوقات ، هنگامی که احساس کردم به معنای واقعی ، و به تعجب که چرا چیز تا queerly
ثابت در جهان ، استفاده می شود به خاطر داشته باشید که شما از داشتن یک زمان دوست داشتنی ، به هر حال ، و
که به نظر می رسید برای نشان دادن یک نوع عدالت وجود دارد جایی.
اما شما باید نشستن در اینجا بیش از حد طولانی -- این ترس مرطوب.
آیا احساس می کنید در راه کمی راه رفتن در حال حاضر به اندازه کافی قوی نیست؟ "او را شکست.
"-- بله ، من باید به خانه" لیلی زمزمه ، در حال افزایش است.
چشم او wonderingly در شکل نخ نما نازک در کنار او استراحت.
او Nettie جرثقیل را به عنوان یکی از قربانیان دلسرد بیش از حد کار شناخته شده بود و
کم خونی پدر : یکی از تکه های اضافی از زندگی به مقصد می شود جاروب
قبل از موعد مقرر به آن امتناع اجتماعی پشته از
که لیلی به تازگی بیان شده بود وحشت او.
اما پاکت ضعیف Nettie Struther اکنون زنده بود با امید و انرژی : هر
سرنوشت آینده این سایت متعلق برای او ، او را به امتناع - پشته نمی شود بدون بازیگران
مبارزه است.
"من بسیار خوشحالم که شما تصور می کنید ،" لیلی ادامه داد ، احضار لبخند به او
لرزان لب.
"این خواهید بود نوبت من به شما فکر می کنید به عنوان خوشحال - - و جهان به نظر می رسد کمتر ناعادلانه
مکان برای من بیش از حد "" آه ، اما من می توانم شما را شبیه به این را ترک کنید. --
شما متناسب نیست برای رفتن به خانه به تنهایی.
و من نمی تواند با شما چه! "Nettie Struther wailed با شروع از
خاطره.
"شما آن را ببینید ، شیفت شب شوهرم -- he'sa موتور انسان -- و دوست من ترک
کودک را با خود به شام شوهرش در هفت گام به طبقه بالا است.
من به شما بگویم من تا به حال یک نوزاد ، آیا من؟
او خواهید بود که چهار ماه پس از فردا روز کهنه ، و نگاه او را به شما نمی
فکر می کنم من تا به حال می خواهم یک روز بیمار بود.
من می خواهم هر چیزی را به شما نوزاد ، خانم بارت ، نشان می دهد بدهد و ما زندگی می کنند حق را
خیابان -- آن را تنها سه بلوک خاموش "است.
او بلند چشم او موقتا به چهره لیلی ، و سپس با پشت سر هم از اضافه شده
شجاعت : «پس چرا حق را به اتومبیل شما نمی کنید و وقتی به خانه با من در حالی که دریافت می کنم
شام کودک؟
واقعی گرم در آشپزخانه ما و شما وجود دارد می توانید استراحت ، و من شما را به خانه را به عنوان
مثل همیشه او قطره و به خواب. "
گرم در آشپزخانه بود ، که وقتی مسابقه Nettie Struther یک شعله ساخته شده بود
جهش از جت گاز در بالای جدول ، خود را نشان داد به لیلی به عنوان فوق العاده
کوچک و تقریبا به طور معجزه آسایی تمیز.
آتش تاباند از طریق پهلوها جلا اجاق آهن ، و در نزدیکی آن ایستاد CRIB در گروه
که نوزاد بود نشسته و ایستاده ، با اضطراب نخستین تلاش برای بیان
در لقاء هنوز هم با خواب راحت است.
پس از شور و حرارت تجدید دیدار خود را با فرزندان خود جشن گرفته می شود ، و خودش را در عذر
زبان رمزی برای تاخیر به دلیل اجرای بازگشت او ، Nettie ترمیم نوزاد به
CRIB و shyly دعوت خانم بارت را به تکان خوردن صندلی در نزدیکی اجاق گاز.
"ما باید اطاق پذیرایی بیش از حد ، او با غرور و افتخار بخشیدن توضیح داد :" اما من حدس می زنم آن
گرمتر در اینجا ، و من نمی خواهم به شما را ندارد ترک به تنهایی در حالی که من شام کودک است. "
دریافت تضمین لیلی که او بسیار ترجیح مجاورت دوستانه
آتش آشپزخانه ، خانم Struther اقدام به تهیه یک بطری غذا کودکانه ، که
او tenderly به جنین برسد اعمال
بی تاب لب و در حالی که مزهمزه متعاقب آن در ادامه ، او خودش نشسته
با قیافه بشاش در کنار بازدید کننده خود را.
"شما مطمئن هستید به شما اجازه نخواهد داد به من یک قطره قهوه گرم کردن برای شما ، خانم بارت؟
برخی از شیر تازه نوزاد بیش از سمت چپ وجود دارد -- خوب ، شاید شما ترجیح می دهم تنها نشستن
آرام و در حالی که کمی استراحت.
داشتن شما در اینجا بیش از حد دوست داشتنی است. من از آن تصور طوری که خیلی از من نمی توانند
بر این باورند که واقعا تحقق یابد.
من به جرج گفت : دوباره و دوباره : "من فقط آرزو خانم بارت می تواند من هم اکنون -- و
من استفاده می شود برای نام خود را در مقالات تماشا کنید ، و ما می خواهم صحبت بیش از آنچه که شما
انجام می دهند ، و خواندن شرح از لباس های شما به تن.
من نام خود را برای مدت طولانی دیده می شود نیست ، هر چند ، و من شروع به هراس شما شد
بیمار ، و آن را به من نگران به طوری که جورج گفت : من مریض خودم ، fretting در مورد آن. "
لب های او را به یک لبخند یادآور شکست.
"خب ، من نمی تواند به استطاعت بیمار می شود ، واقع that'sa : طلسم گذشته نزدیک به
به پایان رسید به من.
هنگامی که شما مرا فرستاد آن زمان من هرگز فکر نمی کردم من می خواهم پشت زنده ، و من نمی
اگر من مراقبت. ببینید من در مورد جورج و نمی دانم
نوزاد پس از آن. "
او متوقف شد به تنظیم مجدد بطری به دهان متلاطم کودک.
"شما با ارزش -- به شما don't در بیش از حد عجله!
دیوانه با mommer برای گرفتن شام خود را دیر؟
Anto'nette ازدواج -- که ما تماس بگیرید او : پس از ملکه فرانسه را در آن بازی در
باغ -- گفتم جورج بازیگر من از شما یادآوری ، و ساخته شده است که من علاقه داشتن به
نام... من فکر کردم من می خواهم ازدواج ، شما
می دانید ، و من هرگز قلب به کار فقط برای خودم بود. "
او قطع دوباره ، و ملاقات با تشویق در چشم لیلی ، در ادامه ، با
خیط و پیت در حال افزایش زیر پوست کم خونی او : "شما نه تنها فقط مریضم است که زمانی که شما
برای من فرستاد -- dreadfully ناراضی بیش از حد.
من می خواهم یک نجیب زاده جایی که من شناخته شده بود به کار من نمی دانم شما را به یاد داشته باشید من نوع
نوشتن در یک شرکت بزرگ واردات -- و -- خوب من فکر کردم ما به ازدواج او رفته
با من شش ماه ثابت است و به من داده حلقه ازدواج مادرش.
اما من تصور او برای من بسیار شیک -- او برای شرکت سفر ، و دیده بود
مقدار زیادی از جامعه است.
دختران کار ، پس از راه به شما نگاه نمی ، و آنها همیشه نمی دانند چگونه به نگاه
پس از خود است. من... نیست و آن را بسیار نزدیک من کشته
وقتی که او رفت و چپ نوشتن...
"آن موقع بود من آمد پایین بیمار -- من فکر کردم این پایان همه چیز بود.
من حدس می زنم آن شده اند که اگر شما تا به حال برای من فرستاده نمی کردن.
اما وقتی که من پیدا کردم من گرفتن و من شروع به گرفتن قلب در وجود خودم.
و سپس ، وقتی که بلند شدم به خانه ، جورج آمدند دور و از من خواست با او ازدواج.
در ابتدا من فکر کردم من می توانم ، چون ما می خواهم با هم آورده ، و من به او می دانست
می دانستند در مورد من. اما پس از مدتی شروع کردم به دیدن که که
ساخته شده آن را آسان تر.
من هرگز نتوانست گفته اند یک انسان دیگر ، و من می خواهم بدون اینکه هرگز ازدواج ، اما
اگر جورج مراقبت برای من به اندازه کافی به من بود که من ، من نمی بینم که چرا من نباید شروع
بارها -- و من ".
قدرت پیروزی چهارم از او تاباند به عنوان او صورت تابش او را برداشته
از فرزند خود را بر زانو خود را.
"اما ، رحمت ، من معنی نیست برای رفتن بر روی شبیه به این در مورد خودم ، با شما نشسته وجود دارد
به دنبال تا مانده. فقط آن را دوست داشتنی داشتن شما در اینجا ، و
به شما اجازه ببینید چقدر شما به من کمک کردند. "
نوزاد برگشت غرق شده بود خوش سرشار و خانم Struther آرام گل رز به وضع
بطری کنار. سپس او پیش از اینکه خانم بارت متوقف شد.
«من فقط آرزو می کنم می تواند شما را کمک کند -- اما گمان می کنم که هیچ چیز بر روی زمین می تواند وجود دارد
انجام دهید ، او زمزمه wistfully.
لیلی ، به جای پاسخ دادن به ، گل سرخ ، با لبخند و برگزار سلاح او ، و
مادر ، درک ژست ، کودک خود را در آنها گذاشته است.
کودک ، احساس خودش را از لنگرگاه همیشگی او جدا شده ، ساخته شده غریزی
حرکت مقاومت ، اما تحت تاثیر تسکین دهنده هضم غالب است ، و لیلی
احساس وزن نرم غرق trustfully در مقابل سینه اش.
اعتماد به نفس کودک در ایمنی آن او را هیجان زده با احساس گرما و
بازگشت به زندگی ، و او خم بر این ، تعجب در تاری گلگون از کمی
صورت ، سلاست خالی از چشم ،
مبهم tendrilly حرکات انگشتان تاشو و آشکار.
در ابتدا بار در آغوش او به عنوان نور به عنوان یک ابر به رنگ صورتی یا پشته از پایین به نظر می رسید ،
اما او ادامه داد آن را نگه دارید ، افزایش وزن ، غرق شدن عمیق تر ، و نفوذ
خود را با یک حس عجیب و غریب از ضعف ، به عنوان
هر چند که کودک وارد شده به او و بخشی از خودش شد.
او سرم را بالا گرفتم و دیدم چشم Nettie استراحت در او با حساسیت و
شادمانی از فتح و ظفر.
"آیا آن را نمی شود بیش از حد دوست داشتنی برای هر چیزی اگر او می تواند رشد کند تا درست مثل شما باشد؟
البته من می دانم که او هرگز نتوانست -- اما مادر همیشه در رویای احمقانه ترین
چیزهایی برای فرزندان خود. "
لیلی clasped نزدیک کودک برای یک لحظه و پشت او را در آغوش مادرش گذاشته است.
"آه ، او باید که نیست -- من باید به هراس آمده و ببینید که او اغلب!" او
با لبخند گفت : ؛ و پس از آن ، مقاومت در برابر پیشنهاد اضطراب خانم Struther از مصاحبت ،
و تکرار وعده که البته
او خواهد آمد به زودی ، و ایجاد آشنایی جورج ، و ببینید که کودک را در حمام خود ،
او از آشپزخانه به تصویب رساند و به تنهایی پایین پله های آپارتمان رفت.
او به خیابان رسید او متوجه شد که او احساس قوی تر و شادتر : کمی
قسمت خوب خود را انجام داده بود.
این اولین بار است که او تا کنون در سراسر نتایج اسپاسمودیک او آمده بود
خیرخواهی ، و احساس شگفت زده از یاران انسان در زمان سرما فانی از
قلب او.
این بود تا او وارد درب خود او نیست که او احساس واکنش عمیق تر
تنهایی.
مدت ها پس از ساعت هفت بود ، و نور و بو در ادامه از
زیرزمین ساخته شده آشکار است که شام شبانه روزی خانه آغاز شده بود.
او به اتاق او عجله ، گاز روشن ، و شروع به لباس پوشیدن.
او معنی نیست که به خودش متنعم دیگر ، بدون غذا به خاطر او
محیط اطراف ساخته شده طعم بد آن گردد.
از آنجا که سرنوشت او در یک خانه شبانه روزی زندگی می کنند ، او باید یاد بگیرند که به سقوط
با شرایط زندگی.
با این وجود او بود خوشحالم که ، زمانی که وی به گرما و تابش خیره کننده از فرود
اتاق ناهار خوری ، خوراک بیش از حد نزدیک شده است. در اتاق خود را دوباره ، او ربوده شده بود
تب ناگهانی و فعالیت است.
هفته گذشته ، او به بیش از حد بی توجه و بی تفاوت نسبت به مجموعه اموال خود را در شده است
نظم ، اما در حال حاضر او شروع به بررسی سیستماتیک محتویات زیر شلواری خود
و کمد.
او تا به حال چند لباس خوش تیپ چپ -- بقای آخرین مرحله خود را از شکوه و جلال ،
سابرینا و در لندن -- اما زمانی که وی به بخش موظف شده است با خدمتکار خود را به حال او
زن داده بود سهم سخاوتمندانه پوشاک بازیگران کردن او.
لباس های باقی مانده ، هر چند که آنها تازگی خود را از دست داده بود ، هنوز هم نگه طولانی
بی تردید خطوط ، رفت و برگشت و دامنه سکته مغزی هنرمند بزرگ ، و به عنوان او
گسترش آنها را از روی تخت صحنه در
که آنها فرسوده شده بود وضوح پیش از او افزایش یافت.
ارتباط lurked در هر برابر : هر یک از سقوط توری و سوسو زدن از گلدوزی
مانند نامه ای را در سابقه گذشته او است.
او برای پیدا کردن فضای زندگی قدیمی خود احاطه او را مبهوت شدم.
هر گرایش dawning : اما ، بعد از همه ، آن را زندگی او شده بود ساخته شده بود
او به دقت به سوی آن هدایت شده بود ، تمام منافع خود و فعالیت بوده است
تدریس به مرکز در اطراف آن است.
او مانند برخی از گل نادر به رشد برای نمایشگاه بود ، گل که از آن هر جوانه
به جز شکوفه مهمترین دستاورد زیبایی او سرمازده شده بود.
تاریخ و زمان آخرین از همه ، او به جلو را از پایین تنه خود را به پشته از پارچه فروشی سفید جلب کرد که
shapelessly در سراسر بازوی او سقوط کرد. این لباس رینولدز او در پوشیده بود
تابلو Bry.
آن را غیر ممکن شده بود او را به آن هدیه ، اما او به حال آن را دیده اند ، هرگز از آن
شب ، و قابل انعطاف چین طولانی ، که او آنها را به لرزه در آورد از داد مندرج بوی
بنفشه آفریقایی که به او مانند یک نفس آمد
از چشمه گل لبه است که در آن او بود ایستاده بود با لارنس Selden و طرد
سرنوشتش.
او دوباره لباس های یک به یک ، تخمگذار با هر یک از سوسو زدن برخی از نور دور ، بعضی از
توجه داشته باشید از خنده ، برخی از وزش نسیم ولگرد از سواحل گلگون از لذت.
او هنوز هم در یک کشور به شکل دراورده impressionability بسیار بود ، و هر اشاره از
گذشته فرستاده لرزش طولانی در امتداد اعصاب او.
او به تازگی بسته شده بود و تنه خود را در چین های سفید از لباس رینولدز هنگامی که او شنیده
شیر در درب او را ، و مشت قرمز از تراست بنده خدمتکار - ایرلندی در موقع گذشته
نامه.
حمل آن به نور ، لیلی با تعجب آدرس مهر در بالا به عنوان خوانده شده
گوشه ای از پاکت.
این ارتباط کسب و کار از دفتر از مجریان عمه او بود ، و او
تعجب توسعه دور از انتظار باعث شده بود آنها را به شکستن سکوت قبل از
منصوب زمان.
او پاکت را باز و یک چک به طبقه fluttered.
همانطور که او stooped به آن را انتخاب کنید تا خون به صورت او عجله.
چک به نمایندگی مقدار کامل از میراث خانم Peniston ، و نامه
همراه آن توضیح داد که مجریان ، با تنظیم کسب و کار
املاک با تاخیر کمتر از آنها تا به حال
انتظار می رود ، به پیش بینی تاریخ ثابت برای پرداخت bequests تصمیم گرفته بود.
لیلی در پای تخت او در کنار میز نشسته ، و گسترش چک ،
اطلاعات بیشتر در بیش از و بیش از ده هزار دلار در سراسر آن را در کسب و کار پولادین نوشته شده
دست.
ده ماه قبل از آن مقدار آن را برای ایستادند عمق از تنگدستی نشان داده بود ، اما
استاندارد خود را از ارزش ها در فاصله تغییر کرده است ، و در حال حاضر سند چشم انداز ثروت lurked
در هر شکوفا از قلم است.
او ادامه داد زل زل نگاه کردن به آن ، او احساس زرق و برق نصب تا او را از سند چشم انداز
مغز ، و پس از مدتی او برداشته درب از میز و تضعیف فرمول جادویی
خارج از دید.
بود بدون آن پنج چهره های رقص در برابر چشمان او فکر می کنم از این ساده تر ، و او
مقدار زیادی از تفکر به انجام قبل از او خوابیدند.
او باز چک ، کتاب او ، و به محاسبات از جمله اضطراب سقوط به عنوان بود
طولانی مراسم احیاء خود را در Bellomont در شب هنگامی که او تصمیم گرفته بود به ازدواج پرسی
Gryce.
فقر را ساده نگه داشتن کتاب ، و وضعیت مالی خود را آسان تر معلوم
از آن پس از آن شده بود ، اما او هنوز یاد نگرفته کنترل پول ، و در طول
فاز او گذرا از لوکس در
بازار بزرگ او دوباره به عادات اسراف که هنوز هم دچار اختلال تضعیف به حال او را
تعادل بلند و باریک.
معاینه دقیق از چک ، کتاب او ، و صورتحساب های پرداخت نشده در میز خود را نشان داد
که وقتی دومی را حل و فصل شده است ، او می توانست به سختی به اندازه کافی برای زندگی
آینده سه یا چهار ماه و حتی پس از
که اگر او به ادامه راه کنونی خود را از زندگی ، بدون درآمد هر
پول اضافی ، هزینه های اتفاقی را باید به نقطه اضمحلال کاهش می یابد.
او چشم خود را با خود میلرزد مخفی ، beholding خود در ورودی است که تا کنون
باریک شدن چشم انداز کردن که او چهره زن شلخته خانم Silverton را دیده بود آن
محزون راه است.
این دیگر ، با این حال ، از چشم انداز فقر مادی که او با تبدیل
بزرگترین کوچک شدن.
او در مقایسه با حس empoverishment عمیق تر -- از بیچارگی درونی که
شرایط بیرون را به ناچیزی کاهش یافته است.
این در واقع بدبختی است ضعیف بود -- را به نگاه به جلو را به نخ نما ، اضطراب متوسط سن ،
پیشرو درجه دلتنگ کننده اقتصاد و انکار خود به جذب تدریجی در
تیره رنگ وجود جمعی از خانه شبانه روزی.
اما چیزی بیشتر بدبختی هنوز هم وجود دارد -- کلاچ از تنهایی در او بود
قلب ، احساس بودن جاروب مانند رشد بی خانمان و ولگرد پایین بی پروا
از سال جاری است.
این احساس که او در حال حاضر دارای -- احساس بودن چیزی
rootless و بی دوام ، صرف چرخش راندگی از سطح چرخان وجود ، بدون
هر چیزی که شاخکهای کمی ضعیف
از خود می تواند چسبیده قبل از وقوع سیل وحشتناک آنها را زیر آب فرو رفته است.
و او نگاه به عقب او را دیدم که شده بود ، هم وجود دارد هنگامی که او تا به حال تا به حال هیچکدام از هرگز
رابطه واقعی به زندگی است.
پدر و مادر او بیش از حد rootless ، اینطرفی دمیده و انطرف تر در هر باد شده بود
مد ، بدون هیچ گونه وجود شخصی به آنها را از gusts تغییر آن پناه.
او خودش را بدون هر نقطه یکی از مهم تر بودن زمین نسبت به او رشد کرده بود
دیگر به هیچ مرکز pieties اوایل ، از سنت قبر یابم وجود دارد ، به
که قلب او را قادر به برگرداندن و که از آن
می تواند قدرت را برای خود و حساسیت به لمس برای دیگران قرعه کشی.
در هر صورت انباشته و زندگی آرامی - را گذشته در خون -- چه در بتن
تصویری از خانه های قدیمی ذخیره شده با خاطرات بصری و یا در مفهوم خانه
با دست ساخته شده است ، اما ساخته شده از
شور و اشتیاق و وفاداری به ارث برده -- آن است که قدرت گسترش و تعمیق
وجود فردی ، از اتصال آن را با لینک های مرموز خویشاوندی به تمام
مجموع توانا و تلاش انسان است.
تا به حال به چنین چشم انداز را به همبستگی و زندگی لیلی پیش از این هرگز آمده است.
او برحذر داشتن از آن در حرکات کور از غریزه او جفت گیری کرده بود ، اما
آنها را تحت تاثیر قرار از زندگی در مورد او را از هم پاشیده شده بود بررسی می شود.
کلیه مردان و زنان او می دانست مانند اتم های چرخان به دور از یکدیگر در بعضی از
رقص وحشی گریز از مرکز : اولین نگاه اجمالی خود را از تداوم زندگی را به او آمده بود
آن شب در آشپزخانه Nettie Struther.
کمی ضعیف کار دختری که قدرت پیدا کرده بود برای جمع آوری قطعات او
زندگی ، و خودش یک سرپناه ساخت با آنها ، به نظر می رسید به لیلی رسیده اند
حقیقت مرکزی وجود.
این زندگی به اندازه کافی ناچیز بود ، بر روی لبه تلخ از فقر ، با حاشیه اندک برای
امکانات بیماری یا حادثه ناگوار ، اما حال تداوم بی پروا نحیف
لانه پرندگان ساخته شده بر روی لبه صخره --
بصورت حلقه در اوردن صرف برگ و کاه و در عین حال در کنار هم قرار که جان سپرده به آن ممکن است
بیش از پرتگاه آویزان ایمن.
بله -- اما آن دو گرفته شده بود به ساختن لانه ؛ ایمان مرد و همچنین به عنوان
شجاعت زن. لیلی به یاد کلمات Nettie : من به او می دانست
می دانستند در باره من.
ایمان شوهرش در او تجدید او را ممکن ساخته شده بود -- که آن را بسیار آسان را برای یک زن
برای تبدیل شدن به چه مرد او را دوست دارد معتقد است که او را به!
خوب -- Selden دو برابر شده بود آماده سهام ایمان خود را بر روی لیلی بارت ، اما محاکمه سوم
بیش از حد شدید برای بالا بردن استقامت او شده بود. کیفیت بسیار از عشق خود را از آن ساخته شده بود
غیر ممکن است برای یادآوری به زندگی است.
اگر این غریزه ساده از خون شده بود ، قدرت زیبایی خود را ممکن است
احیا شده آن را.
اما واقعیت آن رخ داد که عمیق تر شد که در آن به طور جدایی ناپذیری با زخم به ارث رسیده است
عادات از فکر و احساس ، آن را به عنوان غیر ممکن است به رشد به عنوان یک عمیق بازگرداند
ریشه گیاه از بستر آن پاره شده است.
Selden او را از بهترین خود را داده بود ، اما او را ناتوان به عنوان خودش را از
بازگشت غیرانتقادی به کشورهای سابق احساس.
باقی مانده به او وجود دارد ، او تا به حال به او گفتم ، حافظه نشاط بخشی از ایمان خود را در او ؛
اما او تا به حال سن هنگامی که یک زن می تواند در خاطرات او زندگی می کنند نمی رسید.
او کودک Nettie Struther را در آغوش او برگزار شد جریان منجمد جوانان
رها خود و اجرا گرم در رگهای او : زندگی قدیمی با گرسنگی او را صاحب
و همه خود را برای سهم خود را از شادی شخصی clamored.
بله -- شادی او هنوز هم به دنبالش بود ، و نگاه اجمالی به او از آن گرفتار شده بود ساخته شده
هر چیز دیگری از بی حساب.
یکی خودش از امکانات baser جدا بود ، و او را دیدم که
چیزی در حال حاضر به او اما پوچی از اعراض باقی مانده است.
این اواخر در حال رشد ، و خستگی بسیار زیاد یک بار دیگر او را صاحب است.
سرقت حس خواب ، اما خستگی زنده بیدار ، شفاف بودن شبکه گسترده
ذهن که در برابر همه امکانات آینده مندرج سایه شدند
gigantically.
او پاکی شدید چشم انداز وحشت زده بود و او به نظر می رسید که شکسته
از طریق حجاب مهربان که مداخله بین قصد و عمل ، و برای دیدن
دقیقا همان چیزی است او را در تمام روز های طولانی انجام دهید به می آیند.
چک در میز او وجود داشت ، به عنوان مثال -- او به معنای آن را در پرداخت خود استفاده کنید
بدهی به Trenor ، اما او گیراندم که وقتی صبح آمد او را از سر باز کردن انجام
بنابراین ، به تحمل تدریجی بدهی لغزش.
گمان بردند که او وحشت -- او مخوف به سقوط از ارتفاع آخرین لحظه خود را
لارنس Selden.
اما چگونه می تواند خودش را به او اعتماد جای پای خود را به حفظ؟
او می دانست که قدرت مخالفت با انگیزه های او می تواند دست های بی شماری را احساس
از عادت به کشیدن پشت خود را به برخی از سازش تازه با سرنوشت.
او احساس اشتیاق شدید به طولانی ، جاودانه ، تجلیل لحظه ای از او
روح.
اگر زندگی تنها در حال حاضر می تواند در نهایت -- پایان بر روی این دیدگاه غم انگیز در عین حال شیرین از دست رفته
امکانات ، که او احساس خویشاوندی با تمام محبت و مذکور
در جهان!
او رسید به طور ناگهانی و رسم چک را از او نوشتن ، روی میز ، محصور در خشکی
در پاکت که او به بانک خود را خطاب.
او سپس نوشت : چک Trenor ، و قرار دادن آن ، بدون یک کلمه همراه ،
در پاکت حک شده با نام خود ، دو حرف در کنار هم بر روی او گذاشته
میز.
پس از آن او ادامه داد : در جدول نشسته ، مرتب سازی به مقالات او و نوشتن ، تا
سکوت شدید از خانه او را از تاخیر به دلیل اجرای یک ساعت یک یاد آوری کرد.
در خیابان سر و صدا از چرخ ، متوقف شده بود و سر و صدا از "بالا"
تنها در فواصل طولانی از طریق مخفی نگاه داشتن عمیق غیر طبیعی آمد.
در جدایی مرموز شبانه از تمام نشانه های ظاهری زندگی ، او خودش احساس
عجیبی به با سرنوشت خود روبرو است.
احساس حلقه مغز او ساخته شده ، و او سعی به باختن آگاهی با فشار دادن
دست او را در برابر چشم او.
اما این سکوت وحشتناک و پوچی به نظر می رسید تا نماد آینده او -- او احساس
هر چند خانه ، خیابان ، جهان همه خالی ، و او به تنهایی حساس سمت چپ
در جهان مرده است.
اما این آستانه هذیان بود... او آویزان بود هرگز در نزدیکی آستانه سرگیجه
غیر واقعی.
خواب چیزی بود که او می خواست -- به یاد او که او تا به حال چشم خود را برای دو بسته نشده است
شب. بطری کوچک در سمت خود تخت ،
در حال انتظار به وضع طلسم خود را بر او.
او بلند شد و عجله برهنه ، در حال حاضر برای لمس بالش او تشنه است.
او احساس عمیقا خسته که او فکر او به خواب باید سقوط در یک بار ، اما
به محض او به عنوان lain بود هر عصب یک بار دیگر به جداگانه آغاز
بیداری.
بود به عنوان اینکه یک رنگ یا نور درخشان بزرگ چراغ برق در سر او رد شده بود ، و
فقیر کمی از خود او نگران کاهش و cowered در آن ، بدون دانستن که در آن به ،
پناه ببرد.
او تصور نیست که چنین ضرب بیداری بود ممکن است :
تمام گذشته او بود به خود reenacting در صد نقاط مختلف آگاهی است.
کجا بود این دارو است که می تواند هنوز هم این لژیون اعصاب شورشی؟
احساس خستگی شیرین نسبت به این ضرب و شتم جیغ کشیدن از شده است
فعالیت های اما خستگی را از او کاهش یافته است و به عنوان اینکه برخی از محرک بی رحمانه شده بود ،
مجبور به رگهای او.
او می تواند آن را تحمل -- بله ، او می تواند آن را تحمل ، اما آنچه قدرت خواهد بود سمت چپ او
روز بعد؟
چشم انداز ناپدید شده بود -- روز بعد نزدیک بر او ، و فشار بر روی پاشنه خود
آمد روز که به دنبال -- آنها در مورد او را مانند یک اوباش shrieking swarmed.
او باید آنها را برای چند ساعت بسته ، او باید حمام مختصری از فراموشی را.
او را از دست او ، و قطره های تسکین دهنده را در یک لیوان اندازه گیری ، اما او به عنوان
بنابراین ، او می دانستند که در برابر شفاف بودن مافوق طبیعی از او ناتوان خواهد بود
مغز می شود.
او از مدت ها دوز به بالاترین حد خود بزرگ است ، اما امشب او احساس او
باید افزایش یابد. او می دانست او اندکی در خطر انجام گرفت
SO -- او به خاطر هشدار شیمیدان.
اگر خواب در همه آمدند ، آن را ممکن است خواب بدون بیداری.
اما بعد از همه که اما یک احتمال در صد بود : این اقدام از مواد مخدر بود
بی حساب ، و علاوه بر این از چند قطره به دوز به طور منظم احتمالا
بیش از تدارک برای او استراحت او به شدت مورد نیاز....
او در حقیقت ، نه ، مطرح کردن این پرسش بسیار نزدیک -- ولع مصرف فیزیکی
به خواب بود او احساس تنها پایدار.
ذهن او کاهش از تابش خیره کننده از فکر و به طور غریزی به عنوان قرارداد چشم در
رنگ یا نور درخشان از نور -- تاریکی ، تاریکی چیزی بود که او باید به هر قیمتی.
او خودش را در بستر بزرگ شده و محتویات شیشه را بلعیده و سپس منفجر کردن
شمع او و زمین بگذارند.
او بسیار دراز هنوز هم ، انتظار را با لذت حسی برای اولین اثر
خواب الود.
او در پیش می دانست که چه شکل آنها به طول خواهد انجامید -- قطع تدریجی درونی
ضربان ، رویکرد نرم انفعال ، به عنوان اینکه یک دست نامرئی ساخته شده سحر و جادو عبور
بیش از او را در تاریکی است.
کندی و تردید از اثر افزایش شیفتگی آن : از آن بود
خوشمزه به لاغر و نگاه کردن به abysses کم نور از بیهوشی.
امشب این دارو به نظر می رسید ، به کار آهسته تر از حد معمول : هر پالس پرشور تا به حال به
stilled به نوبه خود ، و هنوز مدت زیادی قبل از او احساس آنها به تعلیق انداختن ، مانند
sentinels به خواب رفتن در پست خود است.
اما به تدریج حس انقیاد کامل آمد بیش از او ، و او تعجب
languidly چه او احساس بسیار مضطرب و هیجان زده ساخته بود.
او را دیدم در حال حاضر که چیزی برای هیجان انگیز وجود دارد -- او را به او برگشته بود
نمایش طبیعی از زندگی است.
نه فردا خواهد بود تا مشکل بعد از همه : او احساس اطمینان حاصل کنید که او را داشته
قدرت تا با آن روبرو.
او کاملا به یاد داشته باشید چه در آن بود که او به ملاقات هراس شده بود ، اما
عدم قطعیت دیگر او مشکل است.
او ناراحت شده بود ، و در حال حاضر او خوشحال بود -- او به حال خود احساس تنهایی ، و در حال حاضر
احساس تنهایی از بین رفته بود.
او یک بار هم زده ، و در سمت او تبدیل شده ، و او ، او ناگهان به درک
چرا او خودش احساس تنهایی نیست.
عجیب و غریب بود -- اما کودک Nettie Struther دراز کشیده بر روی بازوی او بود : او احساس فشار
کمی سر خود را در مقابل شانه اش.
او نمی دانم چگونه آن را در آنجا آمده بود ، اما او هیچ جای تعجب بزرگ در واقع احساس ،
تنها هیجان نافذ ملایم از گرمی و لذت.
او خودش را به یک موقعیت ساده تر حل و فصل ، خالی بازوی خود را به بالش
دور سر پرزدار ، و نگه داشتن نفس خود که مبادا صدا مزاحم خواب
کودک.
همانطور که او غیر روحانی وجود دارد او به خودش گفت که چیزی است که او باید Selden بگوید وجود دارد ،
برخی از کلمه او تا به حال یافت که باید زندگی را روشن بین آنها را.
او تلاش کرد تا تکرار کلمه ، که lingered مبهم و نورانی در لبه دور
فکر -- ترس از به یاد آوردن آن هنگامی که او بیدار بود ، و اگر او
تنها می توانست آن را به یاد داشته باشید و آن را به او می گویند ، او احساس میکند که همه چیز به خوبی خواهد بود.
به آهستگی فکر کلمه پژمرده و خواب شروع به او را در اغوش گرفتن.
او کمرنگ علیه آن تلاش ، احساس که او باید در حساب از بیدار نگه داشتن
نوزاد ، اما حتی این احساس به تدریج در حس گم از دست داده بود
کسل کننده صلح ، که از طریق آن ، ناگهان ،
فلش تاریک تنهایی و وحشت پاره راه خود را.
او شروع به دوباره سرد و لرزان با شوک : او برای یک لحظه به نظر می رسید
از دست داده اند را نگه دارید خود را از کودک.
اما نه -- او اشتباه -- فشار حساس به لمس بدن خود را هنوز به بستن
... او : گرمای بازیافت سرازیر شد از طریق او یک بار دیگر ، او به آن به همراه داشت ، غرق به
آن ، و خواب.
>
فصل 14
صبح روز بعد با افزایش خفیف و روشن ، با وعده تابستان در هوا است.
نور خورشید به joyously پایین خیابان لیلی نقطه ، mellowed متصلب خانه مقابل ،
مطلا paintless نرده درب گام زده و افتخارات منشوری از
پانل از پنجره تاریک او.
هنگامی که چنین روز مصادف با خلق و خوی درونی مسمومیت در نفس خود وجود دارد ؛
و Selden ، شتاب در امتداد خیابان را از طریق درهم و برهمی و کثافت از صبح آن
اطمینان ، احساس خود را با حس جوان از ماجراجویی هیجان.
وی شل از سواحل آشنا از عادت بریده بود ، و خود را در ناشناخته راه اندازی شد
دریاها از احساسات ، تمام تست ها و اقدامات در پشت سمت چپ بود ، و البته او
به ستاره های جدید می شود شکل گرفته است.
این البته ، برای لحظه ای ، به رهبری صرفا برای خانم بارت در سوار شدن به خانه ، اما ژنده خود را
درب مرحله آستانه محاکمه نشده بود به طور ناگهانی تبدیل شده است.
همانطور که او با نزدیک شدن او را در ردیف سه گانه از پنجره نگاه کردم ، تعجب boyishly که
یکی از آنها پیدا شده فرزند او بود.
نه ساعت ، و از خانه بود ، tenanted توسط کارگران ، در حال حاضر نشان داد
بیدار جلو به خیابان. او پس از آن متوجه شده است که به یاد
فقط یک کور بود پایین.
او متوجه بود که یک قوری pansies در یکی از آستانه پنجره وجود دارد ، و در
یک بار به این نتیجه رسیدند که پنجره باید... او اجتناب ناپذیر بود که او باید
اتصال خود را با لمس یکی از زیبایی در صحنه تیره رنگ.
ساعت نه یک ساعت زود هنگام برای دیدار بود ، اما Selden فراتر از همه از جمله پشت سر گذاشته بودند
مشاهدات متعارف.
او فقط می دانست که او باید لیلی بارت در یک بار -- او کلمه منظور او برای گفتن پیدا کرده بود
به او ، و می تواند لحظه ای دیگر صبر نمی توان گفت.
عجیب بود که آن را به حال به لب هایش را نمی آمدند زودتر -- که او تا به حال اجازه دهید عبور خود را از
او شب قبل بدون اینکه قادر به آن صحبت می کنند.
اما آنچه که ماده ، در حال حاضر که یک روز جدید آمده بود؟
این کلمه برای هوای گرگ و میش نیست ، اما برای صبح.
Selden مشتاقانه تا مراحل زد و زنگ را کشیده و حتی در ایالت خود را خود
جذب آن را به عنوان تعجب شدید به او که درها باید باز تا بی درنگ آمدند.
هنوز از تعجب برای دیدن ، به عنوان او وارد است که آن را باز شده بود
Gerty نور -- و این که پشت سر او ، در یک ابهام آشفته ، چند تن از چهره های دیگر
بهمین loomed.
"لارنس"! Gerty گریه در یک صدای عجیب و غریب ، "چگونه می تواند
شما اینجا هستید تا به سرعت "-- و دست لرزان او بر او گذاشته شد به نظر می رسید
فورا به نزدیک قلب او.
او متوجه چهره دیگر ، مبهم با ترس و حدس و گمان -- که او را دیدم زن مهمانخانه دار
فله تحمیل فاجعه را حرفه ای به سمت او ، اما او به عقب کاهش ، قرار دادن تا خود را
دست ، در حالی که چشمان او مکانیکی نصب شده
از پله ها تند گردو سیاه و سفید ، تا که او بلافاصله آگاه بود که پسر عموی او بود
در مورد او منجر شود.
صدا در پس زمینه گفت که پزشک ممکن است در هر دقیقه -- و
که هیچ چیز ، در طبقه بالا ، مختل می شود.
برخی از کس دیگری گفت : "این بزرگترین رحمت است --" و سپس Selden احساس که
Gerty او را به آرامی با دست گرفته بود ، و آنها که به رنج می برد رو به افزایش
به تنهایی.
در سکوت آنها نصب شده سه پرواز ، و راه می رفت در امتداد قسمت به یک بسته
درب. Gerty در را باز کرد ، و Selden رفت
بعد از او.
اگرچه کور افتاده بود ، نور خورشید مقاومت ناپذیر ریخت سیل طلایی خو
به داخل اتاق ، و در پرتو آن Selden یک تخت باریک در امتداد دیوار دیدم ، و در
تخت ، با دست حرکت و آرامش
unrecognizing چهره ، صورت ظاهری از لیلی بارت.
که این خود واقعی او بود ، هر پالس به او ardently را تکذیب کرد.
خود واقعی او گرم بر روی قلب خود lain بود ، اما چند ساعت قبل از آن -- چه به او را به انجام
با این estranged و صورت آرام که برای اولین بار ، نه paled
نه روشنتر در آمدن او؟
Gerty ، به طرز عجیبی آرام بیش از حد ، با خود آگاهانه کنترل از کسی است که به
ministered به درد بسیار ، توسط تخت ایستاد ، به آرامی سخن گفتن ، که اگر انتقال نهایی
پیام.
"دکتر یک بطری کلرال -- او در خواب بود بد برای مدت طولانی ،
و او باید بیش از حد اشتباه گرفته....
شکی نیست که وجود دارد -- بدون شک -- وجود خواهد داشت شکی نیست -- او بسیار مهربان بوده است.
من به او گفتم که شما و من می خواهم به تنهایی با او باقی مانده -- رفتن به بیش از چیزهایی او
قبل از هر کس دیگری می آید.
من می دانم که او می توانست آرزو است. "Selden آگاهانه از آنچه او به سختی
گفت.
او ایستاده به دنبال کردن در برابر خواب که به نظر می رسید به دروغ مانند ظریف
ماسک غیرقابل لمس بیش از lineaments زندگی او به حال شناخته شده است.
او احساس کردند که لیلی واقعی بود هنوز هم وجود دارد ، نزدیک به او ، هنوز نامرئی و
غیر قابل دسترس و باریکی از مانع بین آنها او را با تمسخر
حس از ناتوانی.
شده بود ، وجود دارد هرگز بیش از یک مانع غیر محسوس کمی بین آنها -- و در عین حال او
آن رنج می برد تا به حال به آنها را از هم جدا!
و اکنون ، به نظر می رسید آن را slighter و frailer تر از همیشه ، ناگهان سخت بود
به جسم جامد و سخت ، و او می تواند بر زندگی خود را از ضرب و شتم علیه آن بیهوده.
او بر زانو خود را در کنار تخت کاهش یافته بود ، اما لمسی از Gerty او را برانگیخته است.
او ایستاد ، و به عنوان چشمان خود را ملاقات او با نور فوق العاده ای در خود زده
چهره پسر عموی.
"شما در درک آنچه پزشک رفته؟
او وعده داده است که هیچ مشکلی وجود خواهد داشت -- اما البته این تشریفات باید
طی شدن است.
و من او را پرسید : به ما وقت نگاه را از طریق چیزهایی او را برای اولین بار ----
او راننده سرشونو تکون دادن ، و او در مورد اتاق کوچک لخت نگاه.
او نتیجه گرفت : : "نمی خواهد بلند" ،.
-- آن را نمی خواهد بلند ، "او به توافق رسیدند. او دست خود را در... او برگزار شد لحظه ای طولانی تر ،
و پس از آن ، با نگاه گذشته در بستر ، سکوت ، به سمت درب نقل مکان کرد.
او در آستانه متوقف شد برای اضافه کردن : "شما را پیدا خواهد کرد من طبقه پایین اگر شما من می خواهم"
Selden خود roused او را بازداشت. اما چرا می خواهید؟
او را آرزوی ----
Gerty سر خود را با یک لبخند را تکان داد. : این همان چیزی است که او می توانست آرزوی ----
"و به عنوان او صحبت کرد نور را از طریق شکست بدبختی های سنگی Selden ، و او را دیدم به عمق
پنهان چیز از عشق.
درب بسته در Gerty ، و او به تنهایی دارای جای خواب حرکت در ایستاده بود
تخت.
ضربه او به بازگشت به سمت خود ، به سقوط بر روی زانو خود را ، و استراحت ضرباندار خود را
سر در برابر گونه مسالمت آمیز بر روی بالش.
آنها در صلح شده بود ، با هم ، آنها دو ؛ و در حال حاضر او احساس خود را کشیده به سمت پایین
به اعماق مرموز و عجیب و غریب آرامش او.
اما او به یاد Gerty در کلمات هشدار دهنده -- او می دانست که ، هر چند زمان در این متوقف کرده بود
اتاق ها ، پاها آن شتاب خستگی ناپذیر به سمت درب است.
Gerty او را داده بود این عالی نیم ساعته ، و او باید آن را به او اراده استفاده است.
او بدل شده بود و نگاه در مورد او ، sternly فوتی و فوری خود را به دست آوردن مجدد او
آگاهی چیز ظاهری.
مبلمان بسیار کمی در اتاق وجود دارد.
قفسه سینه نخ نما از زیر شلواری با پوشش توری پخش شد ، و با چند طلا
بطری و جعبه صدر ، گل رز به رنگ پین کوسن ، یک سینی شیشه ای پوشیده شده با
لاک پشت ها ، پوسته مو پین -- او را از کاهش
صمیمیت تند و تلخ از این چيز جزئي ، و از سطح خالی از آینه توالت
بالاتر از آنها است.
این آثار تنها لوکس ، که چسبیده به رعایت دقیقه بود
seemliness شخصی ، که نشان داد چه renunciations دیگر او باید هزینه کرده اند.
هیچ نشانه رمز دیگر از شخصیت خود را در مورد اتاق وجود دارد ، مگر اینکه آن را از خود نشان داد در
neatness ناشی از وسواس یا دقت زیاد از مقالات اندک مبلمان : شستشو ، ایستاده ، دو
صندلی ، نوشتن ، میز کوچک ، و جدول کمی در نزدیکی تخت است.
در این جدول ایستاده بود بطری خالی و شیشه ، و او از این نیز قابل اجتناب او
چشم.
میز بسته شد ، اما در درب slanting آن دو نامه که او در زمان ذخیره کردن.
یک آدرس از یک بانک را با مته سوراخ ، و آن را به عنوان و مهر شد و مهر و موم شده ، Selden ، پس از
تردید لحظه ای ، آن را کنار گذاشته است.
او در نامه ای دیگر به خواندن نام گاس Trenor و فلپ از پاکت نامه بود
هنوز ungummed. وسوسه بر او مثل زخم چاقو از افتاده
چاقو.
او زیر آن را مبهوت ، steadying از خود در برابر میز.
چرا به حال او شده است نوشتن Trenor -- نوشتن ، احتمالا ، درست بعد از آنها
فراق از شب گذشته؟
فکر نامقدس حافظه که یک ساعت گذشته ، ساختگی از کلمه او تا به حال ساخته شده
آمدن به صحبت می کنند ، و پلید حتی سکوت آشتی که بر اساس آن کاهش یافت.
او احساس خود را به عقب بر روی تمام ابهامات زشت که از آن به که به تصور او او تا به حال پرت
بازیگران سست برای همیشه لطفا برای. پس از همه ، چه او از زندگی خود می دانم؟
او تنها تا آنجا که به او نشان دهد انتخاب کرده ، و اندازه گیری شده توسط تخمین جهان ، چگونه
کمی بود که!
چه حق -- نامه ای در دست داشت و به نظر می رسید برای پرسیدن -- او چه حقی بود که
در حال حاضر به اعتماد به نفس خود را از طریق دروازه که مرگ unbarred را ترک کرده بودند منتقل می شود؟
قلب او گریه که آن را با حق از یک ساعت گذشته خود را با هم ، ساعت وقتی که او
خود کلید را در دست خود قرار داده بود. بله -- اما چه می شود اگر نامه ای به Trenor
نوشته شده پس از آن؟
او آن را از او با نفرت ناگهانی قرار داده ، و خود خطاب تنظیم لب هایش را ،
مصمم به آنچه که از کار خود باقی ماندند.
پس از همه ، این کار آسان تر برای انجام ، در حال حاضر که منافع شخصی خود را در آن
شد باطل است.
او مطرح درب از میز ، و در درون آن کتاب چک و چند بسته دیدم
لوایح و نامه ها ، مرتب شده با دقت منظم که توصیف تمام
عادات شخصی او.
او از طریق نامه ها نگاه اول ، به دلیل آن را سخت ترین بخش بود
کار می کنند.
آنها ثابت می شود و چند بی اهمیت است ، اما او در میان آنها ، با عجیب و غریب در بر داشت
اغتشاش از قلب ، توجه داشته باشید او را در روز بعد از Brys نوشته بود '
سرگرمی.
"هنگامی که ممکن است به شما می آیند؟" -- سخنان خود او را با تحقق این غرق
بزدلی که او را از خود را در حال حاضر بسیار از حصول رانده بودند.
بله -- او همیشه ترس از سرنوشت او ، و او خیلی صادقانه به طرد بزدلی خود را در حال حاضر ؛
حال برای همه شک و تردید های قدیمی خود را به زندگی دوباره آغاز شده است در هنگام گرسنگی از Trenor
نام؟
او توجه داشته باشید در مورد خود کارت گذاشته ، دور تاشو آن به دقت ، به عنوان چیزی ساخته شده
گرانبها توسط این واقعیت است که او آن را برگزار شده بود به طوری ؛ و سپس ، در حال رشد یک بار دیگر آگاه
به مرور زمان ، او ادامه داد : معاینه خود را از مقالات.
با تعجب او شد ، نشان داد که تمام لوایح receipted بود وجود ندارد
حساب های پرداخت نشده در میان آنها.
او باز کتاب چک ، و دیدم که بسیار شب قبل ، یک چک ده
هزار دلار از مجریان خانم Peniston در آن وارد شده بود.
میراث ، پس از آن ، پرداخت شده بود زودتر از Gerty او را به انتظار رهبری بودند.
اما تبدیل یک صفحه دیگر یا دو ، او با حیرت است که ، به رغم کشف کردند
از این الحاق اخیر بودجه ، توازن در حال حاضر به چند کاهش یافته
دلار است.
یک نگاه سریع در مقالههای بدون منبع | مقالههای خرد زندگینامه از چک های گذشته ، همه از آن تاریخ را با مته سوراخ
روز گذشته ، نشان داد که بین چهار یا پانصد دلار از میراث بوده است
صرف شده در حل و فصل صورتحساب ، در حالی که
باقی مانده هزاران نفر در یک چک درک شد ، ساخته شده ، در همان زمان ، به
چارلز آگوستوس Trenor. Selden کتاب گذاشته کنار ، و غرق به
صندلی کنار میز.
او آرنج خود را بر روی آن تکیه داد ، و چهره اش را در دست خود را مخفی می کردند.
آبهای تلخ زندگی رسید بالا در مورد او ، سلیقه استریل خود را بر روی لب های او بود.
چک Trenor توضیح رمز و راز و یا تعمیق آن؟
در ابتدا ذهن او خودداری به عمل -- او احساس فقط لکه دار کردن چنین معامله
در بین یک مرد مانند Trenor و یک دختر مثل لیلی بارت.
در آن زمان ، به تدریج ، دید مشکل خود را پاک می شود ، اشاره های قدیمی و شایعات آمد
او ، و از insinuations او می ترسید به پروب بود ، او ساخته شده
توضیح از رمز و راز.
این درست باشد ، پس ، که او از پول Trenor گرفته بود ، اما درست نیز ، همانطور که محتوای
میز کوچک اعلام کرد ، که تعهد غیر قابل تحمل را به او شده بود ، و
که در اولین فرصت به او تا به حال آزاد
خود از آن ، هر چند عمل چپ صورت خود را به چهره با فقر کامل لخت.
این همه او می دانست این بود -- او می تواند امید به داستان هم باز کردن.
لب و لال او را بر روی بالش خودداری بیش از این -- مگر اینکه در واقع آنها گفته بود
او بقیه در بوسه بر پیشانی او را ترک کرده بودند.
بله ، او در حال حاضر می تواند به آن وداع خواندن همه این است که قلب او craved برای پیدا کردن وجود دارد ، او
می تواند حتی از آن شجاعت رسم به خود را با شکست روبرو شد ، برای رسیدن به متهم
ارتفاع از فرصت ها خود را.
او را دیدم که همه شرایط زندگی به حال توطئه آنها را از هم جدا نگه داشتن ، از خود
بسیار جدا از نفوذ خارجی است که تحت تأثیر او افزایش یافته بود
موشکافی معنوی او ، و از آن ساخته شده
سخت تر برای او را به زندگی و عشق کاملا غیر انتقادی.
اما حداقل او را دوست بود -- حاضر شده بود به سهام آینده خود را در ایمان خود را در
او را -- و اگر لحظه ای بخت از آنها عبور قبل از آنها می تواند از آن تصاحب شده بود ،
او را دیدم که برای هر دو ، آن را ذخیره شده تمام از تباهی از زندگی خود را به حال.
این لحظه ای از عشق ، این پیروزی زودگذر بیش از خود که به حال نگه داشته بود
آنها را از آتروفی و انقراض که در او ، در هر به او رسیده بود
مبارزه علیه نفوذ او
محیط اطراف ، و در او ، زنده ایمان نگه داشته بود که در حال حاضر جلب کرد او را نادم و
آشتی را به کنار او.
او در رختخواب و خم بیش از او زانو زد ، تخلیه آخرین لحظه خود را به درده آن و
در سکوت گذشت بین آنها کلمه ساخته شده است که تمام روشن وجود دارد.
پایان
>