Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل دوم
من تمام راه : یک چیز برای من ، و شرایطی که تا حد زیادی مقاومت
تقویت افکار بد Bessie و دوشیزه راهب بزرگ سرگرم از دفع شد
من.
حقیقت این است که من بازیچه قرار دادن در کنار خودم بود ، یا نه خارج از خودم ، به عنوان فرانسوی
می گفت : من آگاهانه بود که شورش یک لحظه در حال حاضر ارائه شده بود من در قبال
مجازات عجیب و غریب ، و ، مانند هر
بردگان شورشی ، من احساس حل و فصل ، در یاس و نومیدی من ، به تمام طول.
"نگهداری اسلحه خود ، خانم راهب بزرگ : او مانند یک گربه از جا در رفته است."
"برای شرم! برای شرم! "گریه lady's - خدمتکار.
"رفتار تکان دهنده ، دوشیزه ایر ، به اعتصاب یک نجیب زاده جوان ، خود را
پسر بانی خیر!
ارباب جوان. "" کارشناسی ارشد!
چگونه او استاد من است؟ من یک کارمند؟ "
"نه ، شما کمتر از یک بنده ، برای شما انجام دهد هیچ چیزی برای نگه داشتن خود را.
وجود دارد ، نشستن و فکر می کنم بیش از شرارت خود را. "
آنها به حال من در این زمان را در آپارتمان نشان داده شده توسط خانم رید کردم ، و به حال
من بر مدفوع محوری : ضربه من بود از آن بهار را دوست دارم افزایش یابد ؛ جفت دو آنها
دست مرا دستگیر کردند ، فورا.
اگر شما هنوز نشستن نیست ، شما باید گره خورده پایین ، گفت : "Bessie.
"خانم راهب بزرگ ، garters خود را به من قرض بدهید و او را معدن به طور مستقیم شکستن است."
خانم راهب بزرگ تبدیل به پا تنومند از کلید کوک سازهای زهی لازم محروم است.
این آماده سازی برای اوراق قرضه ، و رسوایی بیشتر از آن استنباط ، در زمان
کمی از شور و هیجان را از من.
من گریه : "آیا آنها را خاموش" "من نمی خواهد به هم بزنید."
در تضمین مراتب بالا ، من خودم را متصل به صندلی من به دست من.
"ذهن شما نمی ، گفت :" Bessie ، و هنگامی که او تا به حال معلوم گردد که من واقعا
فروکش ، او سست او از من نگه دارید و پس از آن او و خانم راهب بزرگ ایستاده بود با تاشده
بازوها ، به دنبال بطور تاریکی و doubtfully بر چهره من ، به عنوان بی اعتقاد به سلامت عقل من.
"او هیچ وقت تا قبل از" در آخرین گفت : Bessie ، عطف به آبیگائل.
اما همیشه در او بود ، "پاسخ.
"به من گفته Missis اغلب به نظر من مربوط به کودک ، و Missis با من موافق بودند.
او فراروی چیز کمی : من یک دختر از سن او با پوشش بسیار دیدم هرگز ".
Bessie پاسخ داد ، اما قبل از اینکه طولانی ، پرداختن به خود من ، او گفت : -- "شما باید باشد
آگاه است ، خانم ، که شما را تحت تعهدات به خانم رید : او شما را نگه می دارد : اگر او به
به نوبه خود کند ، شما را شما را مجبور به رفتن به نوانخانه. "
من تا به حال چیزی برای گفتن به این کلمات : آنها به من نیست : من اولین
خاطراتی از وجود شامل نکات از همان نوع است.
این سرزنش از وابستگی من در گوش من به آواز خواندن ، آهنگ مبهم تبدیل شده بود : بسیار دردناک و
خرد کردن ، اما فقط فهم نیم. خانم راهب بزرگ پیوست در --
"و شما باید به خود را در برابری با رید نتواند و استاد فکر می کنم
رید ، این دلیل است که Missis مهربانی به شما اجازه می دهد می شود تا با آنها به ارمغان آورد.
آنها مقدار زیادی از پول را داشته باشد ، و شما هیچ اند : آن است که جای خود را به
فروتن ، و را امتحان کنید تا خودتان را به آنها سازگار است. "
ارسال Bessie : "آنچه ما به شما بگویم این است برای خوب شما" ، در هیچ صدای خشن ، "شما باید سعی کنید
مفید باشد و دلپذیر ، و سپس ، شاید شما می توانید یک خانه داشته باشند ، اما اگر شما
پرشور و بی ادب ، Missis شما را دور فرستاد ، من مطمئن هستم. "
علاوه بر این ، خانم راهب بزرگ گفت : "خدا او را مجازات خواهد کرد : او ممکن است اعتصاب خود را در مرده
میان کج خلق او ، و پس از آن کجا می خواهد برود؟
، Bessie ، ما او را ترک : من که قلب خود را برای هر چیزی را ندارد.
بگو نماز خود را ، دوشیزه ایر ، هنگامی که شما توسط خودتان ، اگر شما توبه ،
چیزی بد ممکن است اجازه داده شود به پایین دودکش و واکشی شما دور. "
آنها رفت ، بستن درها ، و قفل آن را پشت سر آنها.
اتاق قرمز یک محفظه مربع بود ، بسیار به ندرت در خوابیده ، من ممکن است بگویند ، هرگز در واقع ،
مگر زمانی که هجوم شانس از بازدید کنندگان در سالن Gateshead رندر شده آن را به لازم
به نوبه خود تمام خوابگاه به حساب
شامل : در عین حال یکی از بزرگترین و stateliest در اتاق عمارت بود.
تخت در ستون عظیم از چوب ماهون حمایت ، آویزان با پرده های قرمز تیره
گلدار ، مانند یک خیمه در مرکز ایستاد ، دو پنجره بزرگ ، خود را با
پرده همیشه پایین کشیده بودند ، نیمی
را در کفن سلطنت festoons و سقوط از پارچه فروشی مشابه و فرش قرمز بود ؛ جدول در
پای تخت را با پارچه قرمز پوشیده شده بود و دیوارهای حنایی نرم
رنگ با یک وهله از رنگ صورتی در آن ؛
کمد لباس ، میز توالت ، صندلی از چوب ماهون قدیمی بطور تاریکی جلا.
از این سایه های عمیق در اطراف گل رز بالا ، و glared سفید ، انباشت اشیاء بدست آمده تا
لحاف و تشک و بالش از تخت با روتختی برفی مارسی منتقل می شود.
به ندرت کمتر برجسته بود کافی تشک بادی مجهزند آسان صندلی نزدیک سر از
تخت ، نیز سفید ، با یک چهار پایه قبل از آن و به دنبال ، به عنوان من فکر کردم ، مثل رنگ پریده
تاج و تخت.
این اتاق آرامش خودت را حفظ بود ، چون به ندرت تا به حال آتش آن خاموش بود ، زیرا از راه دور از
مهد کودک و آشپزخانه. موقر ، به دلیل آن می شود بنابراین به ندرت وارد شناخته شده بود.
خدمتکار خانه به تنهایی در شنبه آمد ، از آینه و پاک کردن
مبلمان آرام گرد و غبار یک هفته : و خانم رید خود ، در فواصل دور ، از آن بازدید
برای این فایل نقد می نویسید : محتویات یک راز خاص
کشو در کمد لباس ، که در آن parchments غواصان ، گوهر ، تابوت او را ، و ذخیره می شود
مینیاتوری از شوهر مرحوم خود و در آخرین این واژه ها نهفته است راز
قرمز اتاق -- طلسم که آن را تا تنهایی به رغم عظمت خود را نگه داشته است.
آقای رید مرده شده بود و نه سال آن را در این مجلس بود او آخرین بار او را نفس ؛ اینجا
او در حالت دراز رو تابوت او توسط مردان آندرتیکر به تایید رسید و از آن
روز ، حس تقدیس دلتنگ کننده آن را از نفوذ مکرر محافظت کرده بود.
جای من که Bessie و تلخ خانم راهب بزرگ به من پرچ ترک کرده بود ، کم بود
عثمانی در نزدیکی دودکش تکه سنگ مرمر ، تخت رز قبل از من ، به دست راست من وجود دارد
بالا ، کمد لباس ، تیره و تار با تسخیر کرده بود ،
بازتاب شکسته مختلف براق از پانل خود ، به سمت چپ من خفه شد
ویندوز ، به دنبال بزرگ شیشه ای بین آنها تکرار عظمت خالی از بستر و
اتاق.
من کاملا مطمئن بود که آیا آنها به درب قفل شده بود و هنگامی که من جرأت حرکت ، من
کردم و رفتم برای دیدن. افسوس! بله : نه زندان تا کنون امن تر است.
بازگشت من تا به حال قبل از شیشه ای به دنبال صلیب نگاه مجذوب من
غیر ارادی به کاوش در عمق آن را نشان داد.
همه سرد و تیره تر است که رویایی تو خالی از در واقع نگاه :
رقم کمی عجیب و غریب وجود دارد زل زده به من ، با چهره ای سفید و سلاح specking
تیره ، و چشم های پر زرق و برق از ترس در حال حرکت
که در آن همه چیز بود هنوز ، تا به حال اثر از یک روح واقعی : سلام من فکر می کنم یکی از آن
فانتوم های کوچک ، پری نیم ، نیمی IMP ، Bessie در داستان شب به عنوان نماینده
بیرون آمدن تنهاست ، dells سرخس دار در moors
و ظاهر می شود قبل از چشم مسافران دیرتر از موقع.
من به مدفوع من بازگشت.
خرافه با من در آن لحظه بود ، اما هنوز رتبهدهی نشده است ساعت خود را برای کامل
پیروزی : خون من هنوز گرم بود ، خلق و خوی برده شورش هنوز فرح بخش به من
با قدرت تلخ خود من تا به حال به ساقه
عجله سریع از گذشته نگر ، قبل از من تا به امروز دلتنگ کننده quailed.
ستمگران خشونت تمام جان رید ، همه بی تفاوتی افتخار خواهر خود را ، تمام خود را
بیزاری از مادر ، همه جانبدارانه بندگان ، تا در ذهن آشفته من تبدیل شده
مانند سپرده تاریک در چاه کدر.
چرا من همیشه رنج می برند ، همیشه browbeaten ، همیشه متهم ، برای همیشه
محکوم؟ چرا من لطفا هرگز؟
چرا غیر قابل استفاده به نفع هر یک سعی کنید تا برنده شوید؟
الیزا که لجباز و خودخواه بود ، مورد احترام بود.
Georgiana ، که خلق و خوی فاسد ، علی رغم بسیار تند خو ، حیله گر و گستاخ
حمل نقل ، جهانی زیاده روی بود.
زیبایی او ، گونه ها صورتی و طلایی فر ، به نظر می رسید برای دادن لذت به همه کسانی که
نگاه او ، و برای خرید غرامت برای هر گسل است.
جان هیچ کس خنثی ، چه رسد به مجازات ، هر چند او پیچ خورده گردن از کبوتر ،
منجر به کشته شدن کمی نخود ، جوجه ، سگ در گوسفند مجموعه ، محروم تاک گرمخانه
میوه آنها را شکست ، و جوانه های خاموش
choicest گیاهان در هنرستان : او به نام مادرش "دختر ،" بیش از حد ؛
گاهی او را برای پوست تیره خود ، شبیه به خود انزجار و صراحت نادیده گرفته او
خواسته ، نه unfrequently پاره و خراب
لباس ابریشمی او ، و او هنوز "عزیزم خود او است."
من جرأت ارتکاب بدون خطا : من می کوشید هر وظیفه را به انجام برسانند و من شیطان نامیده شد و
خسته کننده ، عبوس و sneaking ، از صبح تا ظهر و از ظهر تا شب.
سر من هنوز ached و خون دادند با ضربه و سقوط من تا به حال دریافت کرده : هیچ کس به حال
جان برای روی عیاشی و بیفکری من قابل توجه reproved ؛ و چون من علیه او تبدیل شده بود برای جلوگیری
دورتر خشونت غیرمنطقی ، من با فضاحت عمومی لود شد.
"غیر عادلانه -- ناعادلانه گفت :" دلیل من مجبور شده توسط محرک های دردناک به زودرس
هر چند گذرا قدرت و حل و فصل ، به همان اندازه به شکل دراورده تا ، به تحریک برخی از عجیب و غریب
مصلحت برای رسیدن به فرار از
در ظلم و ستم طاقت فرسا -- به عنوان فرار ، یا در صورتی که نمی توان آن را به اجرا درخواهد آمد ، هرگز
خوردن یا نوشیدن بیشتر ، و اجازه دادن به خودم می میرند.
چه بهت و حیرت از روح معدن بود که بعد از ظهر دلتنگ کننده!
چگونه مغز من بود در جنجال و هیاهو ، و تمام قلب من در قیام!
اما در چه تاریکی ، جهل متراکم بود ، نبرد روانی جنگیدند!
من می تواند به سوال پیوسته به سمت داخل جواب -- همین دلیل من در نتیجه رنج می برد ، در حال حاضر ، در
فاصله -- من نمی خواهند گفت : تا چند سال دیگر ، من آن را به وضوح.
من اختلاف در سالن Gateshead بود : من دوست دارم هیچ کس در آنجا بود و من تا به حال هیچ چیز در هماهنگی
با خانم رید یا فرزندان او ، و یا انتخاب او بیعت.
اگر آنها من را دوست ندارد ، در واقع ، به عنوان کم آنها را من دوست دارم.
آنها موظف به توجه با محبت چیزی که نه می تواند همدردی
با یکی از میان آنها ، یک چیز ناهمگون ، به آنها در خلق و خو مخالف ، در
ظرفیت ، در propensities ، یک چیز بی فایده ،
ناتوان از خدمت به منافع خود ، و یا اضافه کردن به لذت خود ، یک چیز مضر ،
cherishing میکروب از خشم در درمان آنها ، از تحقیر خود
قضاوت.
من می دانم که به حال من شده است ، خوش مشرب ، درخشان ، بی دقتی ، سخت ، خوش تیپ
کودک romping -- هر چند به همان اندازه وابسته و بی دوست -- خانم است. رید را تحمل کرده اند من
حضور بیشتر complacently ، فرزندان او
که برای من از صمیمیت از اعضای احساس سرگرم بندگان
می شده اند ، کمتر مستعد را به من کسیکه قربانی دیگران شود از کودکستان.
نور روز شروع به رها کردن اتاق قرمز ، آن را گذشته چهار ساعت بود ، و beclouded
بعد از ظهر رسیدگی به drear گرگ و میش بود.
من شنیده ام هنوز باران ضرب و شتم به طور مداوم بر روی پنجره راه پله ، و باد
زوزه در بیشه در پشت سالن ؛ من با درجه سرد به عنوان یک سنگ بزرگ شد ، و پس از آن
شجاعت من غرق شد.
خلق و خوی همیشگی من از تحقیر ، شک به خود ، افسردگی ، بی کس ، مرطوب در سقوط کرد
embers از خشم فاسد من.
همه گفت : من ستمکار بود ، و شاید من ممکن است چه فکر می کردم شده بود اما فقط
بارور شدن از گرسنه خودم را به مرگ؟ که قطعا جرم : و من مناسب بود
به مرگ؟
یا طاق تحت کشیش از کلیسای Gateshead دعوت بورن بود؟
در طاق چنین گفته شده آقای رید دروغ به خاک سپرده شده بود و به رهبری این فکر به
به یاد ایده او ، من بر روی آن را با جمع آوری وحشت ساکن.
من می توانم او را به یاد داشته باشید ، اما من می دانستم که او عموی خود من بود -- برادر مادر من --
که او مرا گرفته بود و زمانی که نوزاد بی سرپرست را به خانه خود و در گذشته خود را
لحظات او وعده خانم مورد نیاز بود
رید که او را عقب و حفظ من به عنوان یکی از فرزندان خود را.
خانم رید احتمالا در نظر گرفته شده که او این قول را نگه داشته بود و او بود ، من به جرات گفت ،
و نیز ماهیت خود را به او اجازه ، اما چگونه می تواند او را واقعا دوست دارم interloper
از نژاد خود و بیارتباط با او را ، پس از مرگ شوهر این زن ، توسط هر کراوات؟
باید ازرده به خودش مقید تعهد سخت واپیچیدن به
ایستاده در جا از پدر و مادر یک کودک عجیب و غریب او نمی تواند عشق ، و برای دیدن
بیگانه uncongenial به طور دائم در گروه خانواده خود را خود نفوذ کرده است.
مفهوم مفرد بر من dawned.
من شک -- شک هرگز -- که اگر آقای رید زنده شده بود او را درمان
من با مهربانی و در حال حاضر ، به عنوان نشستم نگاه تخت سفید و دیوار را تحت الشعاع قرار --
گاهی اوقات نیز تبدیل یک چشم مجذوب
به سمت آینه خوشهچین dimly -- شروع به یاد آوری آنچه که من از مردان مرده شنیده بود ،
در گورهای خود را نقض خواسته آخرین مشکل ، بازبینی زمین
مجازات مرتکب جنایت یا جنحه و انتقام
تحت ستم و من فکر کردم روح آقای رید ، مورد آزار و اذیت قرار داده اشتباهات از خواهرش
کودک ، ممکن است اقامت خود را ترک -- چه در گنبد کلیسا یا در جهان ناشناخته
ترک -- و قبل از من در این مجلس افزایش یابد.
من پاک اشک من و hushed sobs من ، ترس مبادا هیچ نشانه ای از غم و اندوه خشونت
ممکن است یک صدای طبیعی را به من آسایش ، و یا استنباط از اندوه به برخی از بیدار شدن
چهره haloed ، خم شدن بیش از من با ترحم عجیب و غریب است.
این ایده ، consolatory در تئوری ، من احساس وحشتناک اگر تحقق یابد : با تمام من
ممکن است من تلاش برای خفه کردن آن -- من تلاش می شود شرکت کنم.
تکان دادن مو من از چشم من ، من بلند سر من و سعی کرد به نگاه جسورانه گرد
اتاق تاریک ، در این لحظه نور gleamed بر روی دیوار.
آن بود ، پرسیدم خودم ، اشعه از ماه نفوذ برخی از دیافراگم در کور؟
نه ؛ مهتاب بود هنوز هم ، و این هم زده ، در حالی که من gazed ، glided تا سقف
و quivered بر سر من.
من در حال حاضر می تواند به آسانی حدس که این رگه هایی از نور بود ، در تمام احتمال ،
سوسو زدن از فانوس های انجام شده توسط برخی از یکی از سراسر چمن : اما بعد از آن ، به عنوان من آماده
ذهن برای ترسناک ، متزلزل به عنوان اعصاب من
تحریک می شدند ، من فکر کردم پرتو darting سریع هرالد از برخی از آینده بود
چشم انداز از جهانی دیگر.
قلب من به ضخامت مورد ضرب و شتم ، سر من گرم رشد ، یک صدا پر گوش من ، که من تلقی می
عجله از بال و چیزی به نظر می رسید در نزدیکی من گرفت ، من مظلوم ، خفه : استقامت
خراب شد ، من به درب عجله و قفل در تلاش های ناامید را تکان داد.
مراحل آمد در حال اجرا در طول گذشت بیرونی ، کلید تبدیل ، Bessie و از راهب بزرگ وارد شده باشد.
"دوشیزه ایر ، شما بیمار است؟ گفت :" Bessie.
"چه وحشتناک سر و صدا! آن را کاملا از طریق من رفتم! "گفت راهب بزرگ.
"من را! اجازه بدهید من به کودکستان "فریاد من بود.
"آنچه برای؟
آیا شما صدمه دیده است؟ آیا شما دیده می شود چیزی است؟ "بار دیگر خواستار
Bessie. "آه! من تو را دیدم نور ، و من فکر شبح
خواهد آمد. "
من در حال حاضر از دست Bessie نگه داشتند ، و او آن را از من قاپ زنی.
اعلام راهب بزرگ : "او بر روی هدف فریاد زد" ، در برخی از انزجار.
"و چه جیغ!
اگر او در درد بزرگ شده بود یکی از آن معاف است ، اما او فقط می خواستم به
آوردن همه ما را اینجا هستید : : من می دانم ترفندهای شیطان او ".
: «چه است این همه خواستار دیگری صدای peremptorily و خانم رید آمد در امتداد
راهرو ، کلاه خود را پرواز گسترده ، rustling گان خود را stormily.
"راهب بزرگ و Bessie ، من معتقدم که من دستور داد که جین ایر باید در سمت چپ قرمز
اتاق تا من به او خودم آمد. "" خانم جین تا با صدای بلند فریاد زد ، چیه خانوم ،
التماس کرد Bessie.
اجازه دهید او برود ، تنها پاسخ است. "دست سست Bessie ، فرزند : شما می توانید
موفقیت در انجام شده توسط این بدان معنی است ، مطمئن باشید.
منزجر شدن از نیرنگ ، به خصوص در کودکان ، که این وظیفه من به شما نشان دهد که حقه خواهد شد
پاسخ : شما هم اکنون در اینجا یک ساعت طولانی تر خواهد ماند ، و آن را تنها به شرط
تسلیم کامل و سکون است که من باید شما پس از آن آزاد است. "
"عمه O! مرحمت کردن! مرا ببخش!
من می توانم آن را تحمل نمی -- اجازه دهید من مجازات برخی از راه های دیگر!
من باید کشته شوند -- "" سکوت!
این خشونت تمام دافعه است : "و به همین ترتیب ، بدون شک ، او آن را احساس است.
من یک بازیگر زودرس در چشم او بود و او صادقانه به من به عنوان یک ترکیب از نگاه
احساسات بدخیم ، روح متوسط ، و دورویی خطرناک است.
Bessie و از راهب بزرگ با عقب نشینی ، خانم رید ، بی تاب از غم و اندوه من در حال حاضر کوره در رفته
و sobs وحشی ، ناگهان من محوری به عقب و قفل شده است و من در ، بدون دورتر مذاکره درباره صلح موقت.
من شنیده ام او را جارو دور ، و به زودی پس از او رفته بود ، گمان می کنم من تا به حال گونه
مناسب : بیهوشی بسته صحنه است.