Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 27
پور Jurgis اکنون مطرود و با پا لگد کردن یک بار دیگر است.
او فلج شده بود -- او به عنوان به معنای واقعی کلمه به عنوان هر حیوان وحشی است که از دست داده است ، فلج شد
چنگال خود ، و یا از پوسته خود را پاره است.
او محروم شده است ، در یک برش بود ، از همه کسانی که سلاح مرموز به موجب آن او قادر بوده است
زندگی ساختن را به راحتی و برای فرار از عواقب اعمال خود.
او دیگر نمی توانستند دستور کار زمانی که او می خواست ، او دیگر نمی تواند سرقت با
معافیت از مجازات -- او باید شانس خود را با گله مشترک.
نه ،] بلکه بدتر ، او جرأت با گله مخلوط -- او باید خود را پنهان کردن ، برای او یکی بود
برای تخریب مشخص شده اند.
همراهان قدیمی او را ، خیانت به خاطر از نفوذ آنها را کسب
در نتیجه ، و او خواهد بود ساخته شده به رنج می برند ، نه تنها جرم او تا به حال
متعهد شده است ، اما برای دیگران خواهد بود که
گذاشته شده در درب خود را ، به همان اندازه برای برخی از شیطان ضعیف انجام شده به مناسبت از آن بود
حمله بر "مشتری کشور" توسط او و Duane.
و همچنین او تحت یکی دیگر از نقص تلاش در حال حاضر است.
او استانداردهای جدیدی از زندگی ، که به راحتی تغییر داده می شوند به دست آورده بود.
هنگامی که او از کار شده بود قبل از آن ، او محتوا شده بود اگر او می تواند جلوی در خواب
و یا در زیر یک کامیون از باران ، و اگر او می تواند پانزده سنت در روز برای سالن
ناهار.
اما در حال حاضر او تمام انواع چیزهای دیگر مورد نظر ، و رنج می برد زیرا او تا به حال به انجام
بدون آنها.
او باید یک نوشیدنی در حال حاضر و پس از آن ، یک نوشیدنی به خاطر خود آن ، و جدا از مواد غذایی
که با آن.
ولع مصرف برای آن به اندازه کافی قوی به استاد هر در نظر گرفتن دیگر بود -- او را
آن را ، هر چند که تاریخ و زمان آخرین نیکل او بودند و او تا به حال به گرسنگی مردن تعادل روز در
در نتیجه.
Jurgis شد یک بار دیگر besieger دروازه های کارخانه است.
اما از آنجا که او در شیکاگو شده بود او ایستاده بود شانس کمتر از گرفتن یک کار از
فقط پس از آن.
برای یک چیز ، بحران اقتصادی ، میلیون و یا دو نفر از مردانی که تا به حال وجود دارد
از کار در فصل بهار و تابستان بوده است و هنوز رتبهدهی نشده است تمام پشت ، به هر وسیله.
و سپس اعتصاب وجود دارد ، با هفتاد و هزار مردان و زنان در سراسر کشور
سکون را برای چند ماه -- بیست هزار نفر در شیکاگو و بسیاری از آنها در حال حاضر
در جستجوی کار در سراسر شهر.
این مسائل که چند روز بعد از اعتصاب داده شده بود ، اصلاح نیست و در حدود
نیمی از اعتصاب رفت و برگشت به کار برای هر یک گرفته شده بر روی ، "جرب" که وجود دارد
داد و فرار کرد.
ده یا پانزده هزار "سبز" سیاهان خارجی و جنایتکاران شد در حال حاضر
در حال سست تبدیل شده را برای خود از کلید های SHIFT است.
همه جا Jurgis مراجعه کرد او را نگه داشته به ملاقات با آنها را ، و او را در عذاب ترس مبادا بود
برخی از یکی از آنها باید بدانند که او "می خواست" بود.
او را ترک کرده اند شیکاگو ، تنها زمان او خطر خود را متوجه به حال او
بیپولی و آن بهتر خواهد بود برای رفتن به زندان نسبت به گرفتار
کشور در زمان زمستان.
در پایان از حدود ده روز Jurgis به حال فقط چند سکه سمت چپ ، و او تا به حال هنوز رتبهدهی نشده است
یک کار -- نه حتی کار یک روز در هر چیزی ، فرصتی برای حمل کیف مدرسه نیست.
یکبار دیگر ، به عنوان زمانی که او از بیمارستان آمده بود ، او دست و پا بسته بود ، و
در برابر فانتوم وحشتناک از گرسنگی.
ترور برهنه و خام ، او را صاحب اشتیاق دیوانه کننده است که هرگز که ترک
او ، که او را به تن با سرعت بیشتری نسبت به واقعی غذا می خواهم.
او بود که از گرسنگی می میرند!
شیطان به سلاح پوسته پوسته خود را برای او -- که به او لمس ، تنفس آن به وجود آمد
چهره اش را ، و او گریه برای awfulness از آن ، او را از خواب بیدار در
شب ، مرتعش ، و غرق در عرق ، و شروع به بالا و فرار است.
او راه رفتن ، التماس برای کار ، تا او خسته بود ، او باقی می ماند و هنوز هم --
سرگردان در او ، لاغر و نحیف ، زل زده او را با چشم های بیقرار.
همه جا او می رفت ، از یک سر شهر وسیع به دیگر بودند ، صدها نفر وجود دارد
از دیگران مانند او در همه جا دید فراوان و دست بی رحم بود
قدرت دور آنها را به تکان دادن.
یک نوع زندان وجود دارد که در آن مرد به پشت میله های زندان است ، و هر آنچه را که او
تمایلات خارج است و نوع دیگری وجود دارد که در آن چیزهایی که در پشت میله های زندان هستند ،
و مردی که بیرون است.
هنگامی که او به ربع آخر خود را ، Jurgis که قبل از bakeshops آموخته
در شب بسته آنها فروخته شده اند آنچه که در نیمی از قیمت باقی نمانده بود ، و پس از آن او
و در دو loaves نان بیات برای.
نیکل ، و آنها را تجزیه و چیزهای جیب خود را با آنها ، خوردن کمی از زمان
به زمان.
او نمی خواهد خرج یک پنی برای این صرفه جویی و پس از دو یا سه روز بیشتر ، او حتی
شد و مقدار کمی از نان ، و را متوقف خواهد کرد و به بشکه خاکستر همکار او راه می رفت
در امتداد خیابان ها ، و در حال حاضر و پس از آن با چنگک جمع کردن
یک کمی از چیزی ، آن را از گرد و غبار ، لرزش و تعداد خود را به همان بسیاری
دقیقه بیشتر از پایان.
بنابراین برای چند روز او شده است رفتن تا به حال در مورد ، بسیار گرسنه تمام وقت ، و در حال رشد
ضعیف تر و ضعیف تر ، و سپس یک روز صبح او تا به حال تجربه شنیع ، که بتواند تقریبا شکست
قلب او بود.
او عبور پایین خیابان با صفی از انبارها ، و رئیس به او پیشنهاد یک کار ،
و پس از آن ، پس از او به کار آغاز شده بود ، او خاموش بود چرا که او قوی نیست
کافی است.
و او ایستاده و شاهد مرد دیگری را به جای او قرار داده ، و پس از آن را برداشت تا او
کت ، و راه می رفت ، انجام تمام که او می تواند به جلوگیری از شکستن و گریه
مانند یک نوزاد.
او از دست رفته! او محکوم به فنا!
هیچ امیدی برای او وجود دارد! اما پس از آن ، با عجله ناگهانی ، ترس خود را داد
محل به خشم.
او را به لعن سقوط کرد. او به عقب نشینی وجود دارد پس از تاریک ، و او
که رذل که آیا او برای هر چیزی و یا نه خوب بود!
او هنوز هم غرغر بود که ناگهان در گوشه ، او بر آمد سبز
مواد غذایی ، با یک سینی پر از cabbages در مقابل آن.
Jurgis ، پس از یک نگاه سریع در مورد او ، stooped و کشف و ضبط بزرگترین آنها ، و
darted گرد گوشه با آن است.
داد و فریاد وقیل وقال وجود دارد ، و یک امتیاز از مردان و پسران در تعقیب از او آغاز شده ، اما او
آمد به کوچه ، و سپس به یکی دیگر از انشعاب از آن و رهبری او را به
یکی دیگر از خیابان ، جایی که او را به یک پیاده روی کاهش یافت ،
و کلم خود را تحت پوشش خود را تضعیف رفت و ناپیدا در میان جمعیت.
هنگامی که او از راه دور امن را بدست کرده بود دور او نشستم و بلعیدم نیمی از خام کلم ،
stowing تعادل را در جیب خود را تا روز بعد.
درباره این زمان یکی از روزنامه های شیکاگو ، که بیشتر از معمول ساخته شده "
مردم ، آزاد سوپ آشپزخانه "به نفع بیکاران" باز "است.
برخی از مردم گفت که آنها این کار را برای به خاطر تبلیغات آنها را داد ، و
برخی دیگر گفته اند که انگیزه خود را از ترس مبادا تمام خوانندگان خود باید بود
گرسنگی کردن ، اما هر چه دلیل ،
سوپ ضخیم و گرم بود و یک کاسه برای هر مرد ، تمام شب طولانی وجود دارد.
هنگامی که Jurgis شنیده از این ، از همکاران "محصولی از گروه ،" او متعهد شد که او نیم
دوازده کاسه قبل از صبح ، اما ، تا آن را ثابت کرد ، او خوش شانس بود برای گرفتن یکی ، وجود دارد
یک خط از مردان دو بلوک های طولانی قبل از بود
ایستاده بود و فقط تا زمانی یک خط وجود دارد که محل سرانجام بسته شد.
این انبار در داخل خط خطر برای Jurgis -- در ولسوالی "خاکریز" ، که در آن او
شناخته شده بود ، اما او به آنجا رفتم ، همان برای او ناامید شد ، و شروع به
فکر می کنم از حتی زندان را به عنوان یک مکان پناه.
تا کنون آب و هوا منصفانه بوده است ، و او هر شب در بسیاری خالی خوابیده بود ؛
اما در حال حاضر کاهش یافت و به طور ناگهانی وجود دارد سایه زمستان پیشبرد ، باد لرز از
شمال و طوفان رانندگی از باران.
در آن روز Jurgis دو نوشابه برای به خاطر از پناهگاه خرید ، و در شب او را صرف
تاریخ و زمان آخرین دو سکه خود را در "بیات آبجو فرو رفتن است."
این محل نگهداری شده توسط یک سیاه پوست ، که رفت و Drew کردن باقی مانده های قدیمی آبجو بود که
ذخیره کردن در بشکه مجموعه به خارج از سالن و بعد از او آن را با مواد شیمیایی دستکاری کرده بود
به آن را "صدای فش فش ،" او آن را به مدت دو سنت فروخته شد
می توانید ، خرید می تواند از جمله امتیاز از خواب شب را از طریق
بر زمین ، با توده ای از تخریب رانده شدگان ، زنان و مردان است.
تمام این وحشت مبتلا Jurgis تمام ظالمانه است ، زیرا او بود که همیشه
متضاد آنها را با فرصت های او از دست داده است.
به عنوان مثال ، فقط در حال حاضر از آن زمان انتخابات بود دوباره -- در طول پنج یا شش هفته رای دهندگان
کشور به رئیس جمهور را انتخاب کنید و او wretches را با آنها شنیده ام او
همراه بحث در مورد آن ، و دیدم
خیابان های شهر تزئین شده با پلاکارد و بنر -- و چه کلمات می تواند توصیف
چنگال غم و اندوه و ناامیدی که از طریق او را به ضرب گلوله؟
به عنوان مثال ، یک شب در طول این طلسم سرد وجود دارد.
او در تمام طول روز ، التماس برای زندگی بسیار خود بود ، و نه روح او را توجه ، تا
به سمت غروب او را دیدم بانوی پیر شدن اتوبوسی و به او کمک کرد را با
چتر و بسته نرم افزاری خود و سپس به او گفت
او "، شانس سخت داستان ،" و پس از پاسخ دادن به تمام سوالات او مشکوک
قانع به یک رستوران گرفته شده بود و دیدم یک چهارم پایین برای یک وعده غذایی پرداخت.
و به این ترتیب او سوپ و نان و گوشت گاو آب پز و سیب زمینی و لوبیا ، و پای و
قهوه ، و با پوست خود خارج شد به عنوان فوتبال تنگ پر شده.
و سپس ، از طریق باران و تاریکی ، دور پایین خیابان او را دیدم قرمز
چراغ شعله ور و شنیده thumping از طبل و قلب او را به یک جهش و
او در اجرا ساخته شده است -- دانستن
بدون پرسیدن که این بدان معنی یک جلسه سیاسی است.
این کمپین تا کنون شده است روزنامه ها چه نامیده می شوند مشخص "بی تفاوتی است."
برای برخی از این دلیل مردم خودداری بیش از این مبارزه بسیار هیجان زده بود و آن
تقریبا غیر ممکن به آنها را به به جلسات می آیند ، و یا هر گونه سر و صدا را زمانی که آنها
به وجود آمده باشد.
کسانی که در شیکاگو برگزار شده بود ، تا کنون ترین شکست دلتنگ کننده به اثبات رسیده بود ، و
امشب ، سخنران کمتر شخصیت از یک نامزد برای معاون
ریاست جمهوری ملت ، مدیران سیاسی بوده است لرزش با اضطراب است.
اما مهربان پراویدنس این طوفان باران سرد را فرستاده بود -- و در حال حاضر همه از آن بود
لازم است برای انجام بود برای تنظیم کردن چند آتش بازی ، و با چیز پهن و سنگین زدن مدتی بر روی درام (drum) و
تمام wretches از افراد بی خانمان از یک مایل در اطراف پور در و پر کردن سالن!
و سپس در روز بعد روزنامه ها فرصتی برای گزارش فوق العاده ای داشته باشند
تشویق می کردند ، و برای اضافه کردن است که آن را نه "اشرافی" مخاطب شده بود ، چه به صورت اثبات
که به وضوح احساسات تعرفه بالا
نامزد تشکر شده است خشنود به دستمزد بگیران از ملت است.
بنابراین Jurgis خود را در یک سالن بزرگ ، استادانه با پرچم تزیین شده و
شنل بچگانه و پس از رئیس سخنرانی کوچک او ، و سخنور از ساخته شده بود
شب افزایش یافت ، در میان همهمه از
باند -- تنها علاقه داشتن به احساسات Jurgis پس از ساخت این کشف که
شخصیت هیچ یک دیگر از معروف و کاملی به سناتور Spareshanks ، که تا به حال بود
خطاب به "دویل جمهوریخواه
انجمن "در stockyards ، و کمک به انتخاب گذارنده tenpin مایک اسکالی به
صفحه شیکاگو Aldermen! در حقیقت ، نزد سناتور تقریبا
اشک به چشم Jurgis آورده است.
چه عذاب آن را به او بود نگاه به عقب بر آن ساعت طلایی ، زمانی که او ، بیش از حد بود ،
محل در زیر سایه درخت آلو!
هنگامی که او ، بیش از حد ، از منتخب شده بود ، از طریق آنها اداره کشور دارد -- هنگامی که
او یک سوراخ بشگه رابستن در هر بشکه مبارزات انتخاباتی برای خود را داشته است!
و این یکی دیگر از انتخابات که در آن جمهوری خواهان بود همه پول بود ، و اما برای
او که یک حادثه شنیع ممکن است داشته سهم از آن ، به جای آنکه از جایی که او
بود!
سناتور سخنور بود در توضیح سیستم حفاظت یک دستگاه دارای قوه ابتکار
به موجب آن کارگران اجازه داده بوده است که تولید کننده به او قیمت های بالاتر شارژ ،
به منظور است که او ممکن است دریافت بالاتر
دستمزد ، بنابراین مصرف پول خود را از جیب خود را با یک دست ، و قرار دادن بخشی از
آن را با دیگر برگشت.
به سناتور این ترتیب منحصر به فرد به نوعی تبدیل به حال با بالاتر شناسایی
verities از جهان.
به دلیل آن بود که کلمبیا گوهر اقیانوس بود و همه آینده خود را
پیروزی ، قدرت او را و تنهایی خوب در میان ملل ، وابسته بر اساس تعصب و
راحت و کاربر پسند که با آن هر شهروند برگزار شد
دست از آن بودند که زحمتکش به آن را حفظ.
نام این شرکت قهرمانانه بود : "حزب بزرگ قدیمی" --
و به این گروه شروع به بازی و Jurgis با آغاز خشونت نشسته است.
منفرد آن ممکن است به نظر می رسد ، Jurgis بود از ساختن یک تلاش نومیدانه برای درک آنچه را که
سناتور بود گفت : -- به درک میزان رفاه آمریکا ، عظیم
گسترش تجارت آمریکا ، و
آینده جمهوری در اقیانوس آرام و در آمریکای جنوبی ، و هر کجا که دیگری
مظلوم بودند اعتراضگر. دلیل آن بود که او می خواست
حفظ بیدار.
او می دانست که اگر او اجازه داد خود را به خواب رفتن او شروع به خروپف بلند و
بنابراین او باید گوش -- او باید علاقه مند می شود!
اما او چنین بزرگ شام را خورده است و او خسته شد ، و سالن بسیار گرم بود ،
و صندلی خود را بسیار راحت بود!
فرم لاغر سناتور شروع به رشد تاریک و مه آلود ، قبل از او برج و رقص
مورد ، با ارقام صادرات و واردات.
هنگامی که همسایه خود را به او داد بهم زدن وحشیانه در دنده ، و او با شروع نشست و
سعی کردم به نگاه بی گناه ، اما پس از آن او در آن بود مجددا ، و مردان شروع به او خیره
با دلخوری ، و تماس را در ازار.
در نهایت یکی از آنها به نام پلیس ، که آمد و Jurgis توسط یقه برداشت و
*** او را به پای او ، مبهوت و وحشت زده است.
برخی از مخاطبان تبدیل به اغتشاش و سناتور Spareshanks با شک و تردید
در سخنرانی خود ، اما صدا فریاد زد : cheerily : "ما فقط شلیک ادم بیکار و تنبل!
برو جلو ، ورزش قدیمی! "
و به این ترتیب جمعیت roared ، و سناتور genially لبخند زد ، و رفت و در چند
ثانیه فقیر Jurgis خود را در باران فرود آمد ، با یک لگد و رشته
از لعنت.
او را به پناهگاه راهرو و سهام خود را در زمان.
او صدمه دیده است نیست ، و او دستگیر شد -- بیش از او تا به حال هیچکدام از حق انتظار است.
او در خود و شانس خود را برای در حالی که قسم می خورد ، و پس از آن تبدیل افکار خود را به
عملی روبرو می شوند او بدون پول ، و هیچ جایی برای خواب ، او
باید شروع به التماس دوباره.
او می رفت ، hunching شانه خود را با هم و لرز در لمس
باران یخ زده.
فرو می ریزند در خیابان به سمت او یک خانم بود ، به خوبی لباس و محافظت شده توسط
چتر و او تبدیل شده و در کنار او راه می رفت.
"لطفا ، چیه خانوم" را آغاز کرد ، "می تواند شما را قیمت غذا و اقامتگاه یک شب به من قرض بدهید؟
من فقیر کارگر مرد -- "سپس ، ناگهان ، او را متوقف کوتاه.
نور لامپ خیابان او نزد صورت بانوی گرفتار کرده بود.
او را می دانستند. آلنا Jasaityte ، که شده بود
دختر خوشگل از جشن عروسی اش!
آلنا Jasaityte که نگاه بسیار زیبا و با چنین queenly رقصید
هوا ، با Juozas Raczius ، کامیون ران!
Jurgis تنها دیده بود او را یک بار یا دو بار پس از آن ، برای Juozas او پرتاب به حال بیش از
برای دیگر دختران ، و آلنا دور از Packingtown رفته بود ، هیچ کس می دانست که در آن است.
و اکنون او را ملاقات کرد در اینجا!
او به همان اندازه متعجب شد و او بود. "Jurgis Rudkus!" او gasped.
"و آنچه در جهان این ماده را با شما است؟"
"من -- I've شانس سخت بود" او stammered.
"من از کار ، و من هیچ خانه و بدون پول.
و شما ، آلنا -- آیا شما ازدواج "" نه ، "او جواب داد ،" من ازدواج نکرده ، اما؟
من یک جای خوب. "
آنها ایستاده بود خیره به یکدیگر برای چند لحظه دیگر است.
در نهایت آلنا دوباره صحبت کرد.
"Jurgis ،" او گفت ، "من می خواهم شما اگر من می توانم ، پس از کلمه من را کمک کند ، اما آن اتفاق می افتد
که من بدون کیف پول من می آیند ، و من صادقانه haven'ta پنی با من : من می توانید انجام دهید
چیزی بهتر برای شما ، -- من می تواند به شما چگونه می توانید کمک بگویید.
من می توانم به شما که در آن Marija است. "Jurgis شروع داد.
"Marija!" او بانگ زد.
"بله ، گفت :« آلنا "و او به شما کمک کند. او نام یک محل ، و او خوبی انجام می دهند ؛
او خوشحال خواهید بود به شما. "
این به مراتب بیش از یک سال از زمان Jurgis Packingtown را ترک کرده بودند ، احساس مانند
یکی از زندان فرار کرده و آن را از Marija و Elzbieta شده بود که او فرار.
اما در حال حاضر ، در اشاره صرف از آنها ، کل خود را که با شادی فریاد.
او می خواست آنها را ببینید ، او می خواست به خانه برود!
آنها به او کمک می کردند -- نوع به او خواهد بود.
او در فلش بیش از این وضعیت فکر کرده بود.
او بهانه خوبی برای فرار -- غم و اندوه خود را در مرگ پسرش ، و همچنین او
بهانه خوبی برای بازگشت نیست -- این واقعیت که آنها Packingtown را ترک کرده بودند.
"بسیار خوب ،" او گفت ، "من برو."
بنابراین او تعداد در خیابان کلارک را به او داد ، و افزود : "هیچ نیازی به شما وجود دارد من
آدرس ، به دلیل Marija به آن می داند. "و Jurgis مجموعه ای از ، بدون ado بیشتر.
او متوجه شد خانه brownstone زیادی از لحاظ ظاهری اشرافی و رنگ
زنگ زیرزمین.
دختر جوان رنگ به درب آمد ، باز آن را حدود یک اینچ و زل زده به او
به طرز مشکوکی. چه می خواهید؟ "او خواستار است.
"آیا Berczynskas Marija اینجا زندگی می کنند؟" او نپرسید.
"من dunno ، گفت :" دختر است. "آنچه شما می خواهید او را WID؟"
"من می خواهم به او ،" گفت که او "از بستگان she'sa از معدن است."
دختر لحظه ای تردید. سپس او در را باز کرد و گفت : "بیا
وارد "
Jurgis آمد و در سالن ایستاده بود ، و او ادامه داد : "من را.
نام یو "چه خبر؟" "او به آن می Jurgis ،" او جواب داد ، و
دختر رفت طبقه بالا.
وی در پایان از یک یا دو دقیقه آمد و پاسخ داد : "دی است که هیچ شخص sich نیست
اینجا. "قلب Jurgis را به چکمه های خود را رفت.
"من گفته شد این بود که او زندگی می کردند!" او گریه.
اما دختر فقط سرش را تکان داد. "بانوی دو می گوید : دی هیچ فرد sich نیست
در اینجا ، "او گفت.
و او برای یک لحظه ایستاد ، مردد ، درمانده با بی میلی.
سپس او تبدیل به رفتن به درب.
در همین لحظه ، با این حال ، دست کشیدن بر آن وجود دارد آمد ، و دختر رفت و برای باز کردن
آن.
Jurgis شنیده برروی آن بکشید از پا ، و پس از آن شنیده ام گریه به او و بعدی
لحظه ای او پیمود ، پشت ، و گذشته او ، چشمانش درخشان سفید با ترور ، و محدود
تا راه پله ها ، در بالای ریه ها او فریاد : "پلیس!
پلیس! ما pinched! "
Jurgis مخفف دوم ، سر در گم.
سپس ، دیدن اشکال عجله به رنگ آبی پوشیده شده بر او ، او پس از زن سیاه پوست بر خاست.
فریاد او سیگنال برای داد و بیداد وحشی بالا شده بود و خانه پر از مردم بود ،
و او به عنوان وارد راهرو او را دیدم به آنها عجله اینطرفی و انطرف تر ، گریه و
جیغ با زنگ هشدار.
مردان و زنان ، دومی در بیشتر قسمت ها در لفافه ملبس سابق وجود دارد
در تمام مراحل از جامه خانگی.
در یک طرف Jurgis گرفتار یک نگاه اجمالی از یک آپارتمان بزرگ با صندلی های مخمل خواب دار پوشیده ،
و جداول با سینی و شیشه پوشیده شده است.
بازی کارت های پراکنده در سراسر طبقه وجود دارد -- یکی از جداول بوده است.
عصبانی می شوند ، و بطری شراب بود در مورد نورد ، مطالب خود را در حال اجرا را بر
فرش.
یک دختر جوان که به حال غش و دو مرد بودند که او را حمایت وجود دارد و وجود دارد
دیگر ده ها تراکم به سمت درب جلو بودند.
ناگهان ، با این حال ، آمد یک سری از ضربات پر طنین بر آن وجود دارد ، باعث جمعیت
به آنها پس بدهد.
در همان لحظه تنومند زن ، با گونه های رنگ شده و الماس در گوش او ،
آمد در حال اجرا پایین پله ها ، نفس نفس نفس نفس : "به عقب!
سریع! "
او رهبری راه به راه پله پشت ، Jurgis زیر و در آشپزخانه او را فشار
بهار ، و یک کمد به راه و باز ، آشکار سازی یک گذرگاه تاریک.
: : "برو در!" او را به جمعیت ، که اکنون به بیست یا سی مبلغ گریه ، و آنها
شروع به عبور از.
به ندرت آخرین ناپدید شده بود ، با این حال ، قبل از گریه می کند از در
جلو ، و پس از آن ازدحام وحشت زده ریخت دوباره exclaiming : "آنها
بیش از حد! وجود دارد
ما در حال به دام افتاده! "" طبقه بالا! "گریه زن ، و در آنجا بود
یکی دیگر از عجله از اوباش ، زنان و مردان لعن و فریاد و مبارزه می شود
اول است.
یک پرواز ، دو ، سه -- و پس از آن نردبان به پشت بام وجود دارد ، با یک جمعیت بسته بندی
در پای آن ، و یک مرد در بالا ، فشار و مبارزه برای لغو تله
درب.
به به هم زده ، با این حال ، و زمانی که زن فریاد زد : تا آن را از قلاب باز کردن ، او
پاسخ داد : "این در حال حاضر unhooked. کسی وجود دارد بر روی آن نشسته! "
و لحظه ای بعد صدا از طبقه پایین آمد : "شما همچنین ممکن است ترک ، شما
مردم است. منظور ما از کسب و کار ، این زمان است. "
بنابراین جمعیت فروکش کرد و چند لحظه بعد پلیس چندین آمد ، خیره
اینجا و آنجا ، و leering در قربانیان خود.
دومی مردان در بیشتر قسمت ها وحشت زده و ترسو به دنبال بودند.
زنان آن را به عنوان یک شوخی گرفت ، که اگر آنها به آن را مورد استفاده قرار گرفت -- هر چند اگر آنها شده بود
رنگ پریده ، یک نفر می تواند ندارد ، گفت : برای رنگ روی گونه خود.
یکی از سیاه و سفید چشم دختر جوان خودش را بر بالای نرده کها ، و شروع
لگد با پا slippered خود را در کلاه از پلیسها ، تا زمانی که یکی از آنها
او را به مچ پا گرفتار کشیده و او را پایین.
در طبقه زیر چهار یا پنج دختران دیگر شنبه بر تنه در سالن لذت ، ساخت
در صفوف منظم که توسط آنها واصل.
آنها پر سر و صدا و خنده دار بود و از قرار معلوم شده است آشامیدنی یکی از آنها که
عینک کیمونو قرمز روشن ، فریاد زد و فریاد زد در صوتی که غرق از همه
صداهای دیگر در سالن -- و Jurgis
یک نگاه به او ، در زمان و پس از آن شروع ، و فریاد ، "Marija داد!"
او شنیده می شود ، و در اطراف نگاه و پس از آن او کاهش و نیمی از پیمود ، به فوت او را در
شگفتی.
"Jurgis!" او gasped. برای یک یا دو دوم آنها ایستاده بود خیره در
یکدیگر. "چگونه اینجا آمده؟"
Marija بانگ زد.
"من آمد به شما ،" او جواب داد. "هنگامی که؟"
"فقط در حال حاضر" و "اما چگونه می دانید -- که به شما گفته بودم
اینجا؟ "
«آلنا Jasaityte. من او را در خیابان ملاقات کرد. "
باز هم سکوت وجود دارد ، در حالی که آنها در هر یک از دیگر gazed.
بقیه از جمعیت بود ، آنها را تماشا و به همین ترتیب Marija کردم و آمد و نزدیک به
او را. "و شما؟"
Jurgis پرسید.
شما اینجا زندگی می کنند؟ "" بله ، گفت : "Marija ،" من اینجا زندگی می کنند. "
سپس ناگهان تگرگ از پایین آمد : "لباس های خود را در حال حاضر ، دختران ، و آمده است همراه است.
شما بهترین دوست ، شروع و یا شما متاسفم خواهید بود -- باران بیرون ".
BR - RR! لرزیدند برخی از یکی از ، و زنان بلند شده و وارد درهای مختلف که
صف راهرو.
"، گفت :" Marija و Jurgis به اتاق او صورت گرفت ، که محل کوچک در مورد
هشت توسط شش ، با یک تخت و یک صندلی و یک موضع پانسمان و برخی از لباس های حلق آویز
در پشت درب.
لباس پراکنده در مورد روی زمین ، و سردرگمی نا امید کننده وجود دارد در همه جا --
جعبه روژ و بطری عطر مخلوط با کلاه و ظروف خاکی در کمد ،
و یک جفت دمپایی و یک ساعت و یک بطری ویسکی را روی یک صندلی.
Marija به حال هیچ چیز اما کیمونو و یک جفت جوراب ساق بلند ، با این حال او به اقدام
لباس قبل از Jurgis ، و بدون حتی گرفتن زحمت برای بستن درب.
او در این زمان divined به حال چه مرتب کردن بر اساس جای او در و او بزرگ دیده بود
معامله از جهان از او خانه را ترک کرده بودند ، شد و آسان به شوک نیست -- و در عین حال آن را داد
او شروع دردناک است که Marija باید این کار را انجام دهند.
آنها همیشه مردم شرافتمند در خانه بوده است ، و آن را به او به نظر می رسید که حافظه قدیمی
زمان محلی باید به او حکومت می کرد.
اما پس از آن او خود را برای یک احمق خندید. چه او ، به تظاهر به نجابت!
"چه مدت شما شده است زندگی در اینجا؟" او پرسید.
"نزدیک به یک سال ،" او جواب داد.
: "چرا شما آمده بود" "من تا به حال برای زندگی ، او گفت :" و من می توانم
کودکان از گرسنگی مردن. "او برای لحظه ای متوقف شد ، از تماشای او.
"شما از کار شد؟" او پرسید ، در نهایت.
"مریض شدم ،" او جواب داد : "و پس از آن من تا به حال هیچ پولی.
و سپس Stanislovas درگذشت -- "" Stanislovas مرده! "
"بله ، گفت :" Marija ، "من را فراموش کرده است.
شما در مورد آن نمی دانم. "" چگونه او می میرند؟ "
رت او را کشتند ، "او جواب داد. Jurgis بریده بریده نفس کشیدن داد.
"موش او را کشتند!"
"بله ، گفت :« از سوی دیگر ، او خم شدن ، یراق دوزی کفش خود را به عنوان او صحبت کرد.
"او در کارخانه نفت مشغول به کار بود -- حداقل او توسط مردان برای گرفتن آبجو آنها استخدام شد.
او با استفاده از حمل قوطی در یک قطب طولانی ، و او می خواهم از کمی از هر یک می تواند نوشیدنی ، و
یک روز او نوشید بیش از حد ، و خواب را در گوشه ای سقوط کرد ، و تا در محل قفل شده
تمام شب.
هنگامی که آنها او را در بر داشت موشها او را کشته بود و خورده او تقریبا تمام بالا. "
Jurgis شنبه ، منجمد با وحشت. Marija بر روی توری تا کفش او رفت.
سکوت طولانی وجود دارد.
ناگهان یک پلیس بزرگ به درب آمد. "عجله کردن ، ، وجود دارد ،" او گفت.
"به عنوان سریع که من می توانم ، گفت :" Marija ، و او ایستاد و شروع به قرار دادن در corsets او
با عجله توام با تب.
: "آیا بقیه مردم زنده؟" پرسید : Jurgis ، در نهایت.
بله ، "او گفت. "آنها کجا هستند؟"
"آنها زندگی می کنند از اینجا دور نیست.
همه آنها در حال حاضر است. "" آنها در حال کار؟ "او نپرسید.
"Elzbieta است ، گفت :" Marija ، "هنگامی که او می تواند. من به مراقبت از آنها را بیشتر از زمان -- I'm
مقدار زیادی از پول در حال حاضر. "
Jurgis برای یک لحظه سکوت شد. "آیا آنها می دانند که شما اینجا زندگی می کنند -- چگونه زندگی می کنید؟"
او پرسید. Marija ، پاسخ داد : ":" Elzbieta می داند.
"من نمی توانستم دروغ به او.
و شاید کودکان در این زمان در بر داشت.
این چیزی برای شرمنده از -- ما می توانیم از آن کمک کنند ".
"و Tamoszius؟" او پرسید.
"آیا او می دانند؟" Marija شانه او.
چگونه من می دانم؟ "او گفت. "من او را برای بیش از یک سال دیده می شود.
او مسمومیت خون و یک انگشت از دست داده و می تواند ویولن بازی هر و
سپس او رفت. "Marija در مقابل شیشه ایستاده بود
چفت و بست لباس او.
Jurgis شنبه خیره در او. او به سختی می تواند بود که او باور
زن او در گذشته شناخته شده بود او را آرام -- تا سخت!
این ترس زده به قلب او بود به او تماشا.
سپس ناگهان او یک نگاه در او داد. "شما می آید که اگر شما داشته خشن
زمان از آن را به خودتان ، "او گفت. "من ،" او جواب داد.
"من haven'ta صد در جیب من است و هیچ ربطی به"
"از کجا بوده است؟" "در سراسر.
من بوده ام hoboing.
سپس رفتم به حیاط -- درست قبل از اعتصاب.
او برای لحظه ای متوقف شد ، مردد است. او افزود : "من برای شما پرسید :".
"که من پیدا کردم شما دور رفته بود ، هیچ کس می دانست که در آن است.
شاید شما فکر می کنید من به شما حقه کثیف فرار من ، Marija -- "
"نه ،" او جواب داد "من شما را سرزنش نیست.
ما هرگز -- هر یک از ما. شما بهترین خود را -- این کار بیش از حد برای
ما "او متوقف شد یک لحظه ، سپس افزود :" ما بودند
که خیلی نادان است -- این مشکل بود.
ما هیچ شانس ایستادن نیست. اگر من می خواهم شناخته شده آنچه من می دانم که در حال حاضر ما را دوست دارند برنده
خارج است. "" شما می خواهم که به اینجا می آیند؟ "گفت : Jurgis.
"بله ،" او جواب داد "اما این چیزی است که من به معنای نیست.
من به شما به معنای -- چگونه متفاوت شما را مجبور رفتار -- در مورد Ona ".
Jurgis خاموش بود ، او هرگز از آن جنبه از آن را تا به حال فکر.
"هنگامی که مردم جهان از گرسنگی" از سوی دیگر ادامه داد : "و آنها هر چیزی را با یک
قیمت ، آنها باید آن را بفروشد ، من می گویند.
من حدس می زنم آن متوجه شما هم اکنون هنگامی که آن را خیلی دیر.
Ona می تواند مراقبت از ما گرفته شده همه ، در آغاز است. "
Marija بدون احساسات صحبت کرد ، به عنوان یکی که آمده بود برای توجه به چیزها را از کسب و کار
نقطه نظر. "من -- بله ، من حدس می زنم" Jurgis پاسخ
hesitatingly.
او اضافه نمی کند که او سه صد دلار پرداخت کرده بود ، و کار سرکارگر ، برای
رضایت از ضربه زدن "فیل" کونور بار دوم.
پلیس آمد درب را دوباره فقط پس از آن.
"در تاریخ آمده ، در حال حاضر ،" او گفت. "زندگی شاد!"
"بسیار خوب ، گفت :" Marija برای کلاه خود ، که به اندازه کافی بزرگ می شود طبل بود ، رسیدن به
بزرگ ، و پر از پرهای شترمرغ.
او به سالن رفت و به دنبال Jurgis ، پلیس باقی مانده که به دنبال
زیر تخت و پشت درب است. "چه رفتن به از این می آیند؟"
Jurgis پرسید ، آنها شروع به پایین مراحل.
"حمله ، منظور شما؟ آه ، هیچ چیز -- آن را به ما رخ می دهد هر حال حاضر و
پس از آن.
مادام داشتن نوعی از زمان با پلیس ، من نمی دانم آنچه در آن است ، اما
شاید آنها درست به شرایط قبل از صبح آمده است. به هر حال ، آنها هر چیزی را به شما انجام نمی.
آنها همیشه مردان را خاموش کنیم. "
"شاید" ، او پاسخ داد : "اما من نیست -- ترس I'm من در آن هستم."
"چگونه می توانم شما چیست؟"
او گفت : "من توسط پلیس تحت تعقیب" ، کاهش صدای او ، هر چند البته خود
گفتگو بود در لیتوانی است. "آنها به من ارسال برای یک یا دو سال ، من
هراسان می کند. "
«جهنم! گفت :" Marija. "این خیلی بد است.
من ببینید اگر من می توانم شما نمی کردن. "
طبقه پایین ، جایی که بخش بیشتری از زندانیان در حال حاضر فراوان بود ، او به دنبال
شخصیت تنومند با گوشواره الماس ، و به حال چند کلمه ای زمزمه
با او.
دومی و سپس با نزدیک شدن گروهبان پلیس بود که مسئول این حمله است.
"بیلی" او گفت ، با اشاره به Jurgis ، "همکار there'sa که برای دیدن او
خواهر.
او فقط می خواهم رو در درب زمانی که شما زدم. شما hoboes مصرف نیست ، شما؟ "
گروهبان خندید به عنوان او را در Jurgis نگاه.
با عرض پوزش ، او گفت ، "اما سفارشات هر یک اما بندگان است."
بنابراین slunk Jurgis در میان بقیه از مردان ، که از پشت سر گذاشتن هر دیگر نگه داشته dodging
مثل گوسفندان که بوی گرگ.
مردان پیر و مردان جوان ، پسران دانشگاهی و خاکستری ، ریش به اندازه کافی به توان خود را وجود دارد
پدربزرگ و برخی از آنها را به تن لباس شب -- هیچ کس در میان آنها را ذخیره کنید وجود دارد
Jurgis که هر گونه نشانه ای از فقر را نشان داد.
هنگامی که خلاصه ای کامل شد ، درها گشوده شد و حزب راهپیمایی از.
سه واگن گشت زنی در محدود کردن کشیده می شدند ، و تمام محله تبدیل شده بود
برای دیدن این ورزش ، بسیار وجود دارد chaffing و craning جهانی گردن.
زنان در مورد آنها با چشم مبارز خیره ، و یا خندید و شوخی ، در حالی که مردان
نگهداری سر خود را متمایل و کلاه خود را بر چهره خود کشیده است.
آنها را به واگن گشت زنی بودند که اگر به تراموای شلوغ ، و پس از آن خاموش آنها رفت
در میان همهمه احساسات.
در ایستگاه خانه Jurgis داد نام لهستانی و به یک سلول را با نصف قرار داده
دیگران ده و در حالی که این نشست و صحبت در زمزمه ، او را در گوشه ای دراز
و خود را داد تا به افکار خود.
Jurgis به می رسد عمیق ترین گودال اجتماعی بودند ، و رشد استفاده می شود
مناظر در آنها.
اما وقتی که او تمام بشریت را به عنوان فکر برچسب های شرم آور و شنیع ، او تا به حال به نوعی همیشه
به استثنای خانواده خود را که او دوست داشت به حال و اکنون این کشف ناگهانی وحشتناک --
Marija یک فاحشه ، و Elzbieta و کودکان با زندگی در خارج از شرم او!
Jurgis با خود او را انتخاب ممکن است استدلال کنند که او بدتر انجام داده بود ، و
احمق برای دلسوز -- اما هنوز هم او نمی تواند دریافت بیش از شوک آن پرده برداری ناگهانی ، او
نمی تواند کمک کند که در غم و اندوه به خاطر آن غرق.
عمق از او و آشفته و متزلزل شدند ، خاطرات به او هم زده بودند که تا به حال شده
خواب تا زمانی که او آنها را شمارش کرده بود مرده.
خاطرات زندگی -- امید قدیمی خود و حسرت قدیمی خود ، رؤیاهای قدیمی خود را از
نجابت و استقلال! او را دیدم Ona دوباره صدای ملایم او ، او شنیده ام
شفاعت با او.
او را دیدم Antanas کمی ، که او آنها را به یک مرد به معنای.
لرزش پدرش ، که همه آنها را با عشق فوق العاده خود را پر برکت کرده بود او را دیدم.
خدا ، -- او دوباره از طریق آن روز از وحشت زمانی که او شرم Ona را کشف کرده بود زندگی می کردند
او رنج می برد ، چه مرد دیوانه او شده بود!
چگونه وحشتناک آن همه به نظر می رسید تا به حال به او ، و در حال حاضر ، امروز او نشست و گوش و
نیمی موافقت کرد زمانی که Marija به او گفت او احمق شده بود!
بله -- به او گفت که او باید به افتخار همسرش فروخته شده و توسط آن زندگی می کردند -- و سپس
بود Stanislovas و سرنوشت افتضاح او وجود دارد -- که داستان کوتاهی که Marija روایت بود
تا با آرامش ، با بی تفاوتی از جمله کسل کننده!
هموطنان فقیر ، کمی با انگشتان سرمازده او و ترور او از
برف -- ندبه او صدای زنگ زد در گوش Jurgis ، او در آنجا در تاریکی دراز ،
تا عرق بر پیشانی او آغاز شده است.
در حال حاضر و پس از آن او در تیردان قرار گرفتن با اسپاسم ناگهانی از وحشت ، در تصویر از کمی
Stanislovas تا در ساختمان خالی از سکنه و مبارزه برای زندگی خود را با بسته
موش ها!
همه این احساسات غریبه به روح Jurgis تبدیل شده بود ، مثل آن بود تا زمانی از سال
آنها او را مشکل بود که او به فکر می کنم آنها همیشه ممکن است او را دچار مشکل دوباره متوقف شده بود.
درماندگی ، به دام افتاده ، به عنوان او ، چه خوب او را انجام می دهند -- چرا باید او تا کنون
آنها اجازه داد تا او را عذاب؟
این کار از زندگی اخیر خود بوده است به مبارزه با آنها را پایین ، آنها را سرکوب از او ؛
در زندگی خود هرگز او را از آنها رنج می برد دوباره ، صرفه جویی است که آنها به حال گرفتار
او بی خبر است ، و او را غرق قبل از او می تواند خود را محافظت.
او شنیده ام صدای روح خود ، او را دیدم beckoning ارواح قدیمی خود را به او ، کشش
خارج اسلحه خود را به او!
اما آنها سایه و دور بودند ، و خلیج (فارس) بین آنها بود سیاه و سفید و ته ؛
آنها محو خواهد به مه گذشته یک بار دیگر.
صدای آنها که می میرند ، و هرگز دوباره آنها را از او بشنود -- و غیره تاریخ و زمان آخرین ضعف
جرقه از مردانگی را در روح خود را از سوسو زدن.