Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards EM فورستر فصل 8
دوستی بین مارگارت و خانم فروردین بود که به توسعه - به سرعت
و با نتایج عجیب و غریب، شاید ممکن است آغاز آن در Speyer بود، در
بهار.
شاید بانوی بزرگتر، او را در کلیسای جامع گلچهره و مبتذل، خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود، و گوش
بحث هلن و شوهرش، ممکن است در دیگر تشخیص داده و کمتر جذاب از
خواهر همدردی عمیق تر، قضاوت هر چیزیکه صدا میکند.
او قادر به تشخیص چنین چیزهایی.
شاید او بود که Schlegels خانم مورد نظر تا به حال به به پایان Howards دعوت شده، و
مارگارت که حضور او به خصوص مورد نظر بود.
همه این حدس و گمان است: خانم فروردین چند نشانه های روشن پشت سر او را ترک کرده است.
این مسلم است که او آمد Wickham در محل تماس دو هفته بعد، بسیار
روزی که هلن با پسر عموی خود را به Stettin بود.
"هلن" به گریه Mosebach Fraulein در تن وحشت زده (او در حال حاضر در خود بود
اعتماد به نفس پسر عموی) - "مادر او شما را ببخشند!"
و پس از آن، به خاطر سپردن است که در انگلستان تازه وارد باید تماس بگیرید قبل از او
خواست، او تغییر لحن خود را از ترس به مخالفت و opined که خانم فروردین
بود "keine خانم."
"زحمت تمام خانواده! جامعی:" مارگارت.
"هلن، توقف خنده و pirouetting، و رفتن و پایان بسته بندی خود را.
چرا تواند با آن زن ما را تنها بگذاری؟ "
"من نمی دانم که آنچه که من باید با مگ،" هلن retorted، سقوط بر پله ها.
او فروردین و جعبه بر مغز کردم. مگ، مگ، من نجیب زاده جوان را دوست ندارد؛
من نجیب زاده جوان، مگ، مگ را دوست ندارد.
آیا می توانم یک بدن صحبت plainer؟ "" مسلما عشق او مرده است،
اظهار داشت Fraulein Mosebach.
"مسلما از آن است، Frieda، که من از اینکه با حوصله جلوگیری نمی کند
Wilcoxes اگر بازگشت من تماس بگیرید. "
سپس هلن اشک شبیه سازی و Fraulein Mosebach را، که فکر او را به شدت
سرگرم کننده، همین است. "اوه، BOO نرو! افزوده نرو نرو!
مگ برای بازگشت به تماس، و نمی توانم.
چون چرا؟ چون من قصد دارم به آلمان چشم. "
"اگر می خواهید به آلمان برود و بسته بندی، اگر شما نیست، بروید و در Wilcoxes تماس بگیرید
به جای من. "
"اما، مگ، مگ، من نجیب زاده جوان را دوست ندارد و من جوانان را دوست ندارد - 0 کشاورزی،
که که پایین آمدن از پله ها؟ من نذر بخوانند. برادر من است.
0 crimini! "
مرد - حتی یک مرد به عنوان Tibby - به اندازه کافی برای متوقف کردن foolery بود.
مانع از جنس، هر چند که کاهش در میان متمدن، هنوز بالا و بالاتر در
از طرف زنان است.
هلن می تواند خواهرش بگویم، و پسر عموی خود را در مورد پل او به او گفت
هیچ چیز برادر.
این بود prudishness نیست، برای او هم اکنون از "ایده آل فروردین" با خنده صحبت کرد، و
حتی با خشونت در حال رشد است.
و نه از آن بود احتیاط، برای Tibby به ندرت تکرار هر خبری که مربوط نیست
خودش.
این بود و نه احساس که او راز را به اردوگاه مردان خیانت، و،
با این حال پیش پا افتاده آن را در این سمت از سد بود، آن را تبدیل به مهم در آن است.
بنابراین او را متوقف و یا به جای افراد دیگر شروع به فریب دادن، تا او طولانی، درد و رنج
بستگان سوار طبقه بالا خود را.
Fraulein Mosebach او را دنبال کردند، اما درنگ می گویند شدت بر banisters ها
مارگارت، "همه حق است - او مرد جوان را دوست ندارد - او شایسته نبوده است
از او را. "
"بله، من می دانم، خیلی متشکرم." "من فکر می کردم حق با من به شما بگویم".
همیشه لطف بنابراین بسیاری از "" چه خبر؟ پرسید: "Tibby.
هیچ کس او را گفت، و او را به اتاق ناهار خوری اقدام به خوردن آلو Elvas و.
که شب مارگارت در زمان اقدامات اثرگذار است.
خانه بسیار آرام بود و مه - ما در ماه نوامبر در حال حاضر - در برابر فشرده
پنجره ها مثل روح محروم. Frieda و هلن و توشه خود را شده بود
رفته است.
Tibby، غیر روحانی بود که به خوبی احساس نمی روی یک مبل توسط آتش کشیده شده است.
مارگارت به او نشسته، فکر کردن است. ذهن او darted از ضربه به ضربه،
و در نهایت همه آنها را در بررسی marshalled.
فرد عملی، می داند که آنچه او می خواهد در یک بار، و به طور کلی هیچ چیز می داند
دیگری، او را از دو دلی را بهانه. اما این راه ذهن او مشغول به کار بود.
و هنگامی که او عمل را انجام داد، هیچ کس نمی تواند او را از دو دلی متهم پس از آن.
او ضربه را به عنوان lustily که اگر او در نظر گرفته نشده بود این موضوع در همه.
نامه ای که او نوشت: خانم فروردین پروتئین در برابر با رنگ بومی قطعنامه است.
بازیگران رنگ پریده یک اندیشه با نفس خود به جای کدر بود، یک نفس است که
را ترک رنگ های زنده تر زمانی که آن را پاک دور شده است.
خانم فروردین عزیز، من چیزی برای نوشتن بی ادبانه است.
این بهتر خواهد بود اگر ما را برآورده نمی کنند.
هر دو خواهر من و عمه ام ناخشنودی کرده اند به خانواده شما داده می شود، و در من
پرونده خواهر، زمینه را برای نارضایتی ممکن است عود کند.
تا آنجا که من اطلاع دارم، او دیگر را اشغال افکار خود را با فرزند خود را.
اما منصفانه، یا به او یا به شما، اگر آنها را ملاقات کرد، و بنابراین
حق که آشنایی ما آغاز شد که به طوری خوش، باید خاتمه داده شود.
من می ترسم که شما با این توافق، در واقع، من می دانم که تو نمی خواهد، از شما
به اندازه کافی خوب بوده است با ما تماس بگیرید. این تنها غریزه در من به سهم خود، و هیچ
شک غریزه اشتباه است.
خواهر من، بدون شک، می گویند که این اشتباه است.
من بدون اطلاع او نوشتن، و من امیدوارم که شما او را با من شریک نیست
بی ادبی است.
اعتقاد من، ارادتمند شما، محمدجواد شلگل
مارگارت دور نامه را از طریق پست فرستاده می شود. صبح روز بعد او موفق به دریافت موارد زیر
پاسخ با دست:
عزیز خانم شلگل، شما باید نوشته من چنین
نامه. به نام من به شما بگویم که پل رفته است
خارج از کشور.
روت فروردین
گونه مارگارت سوخته. او می تواند صبحانه اش را تمام نکرده اند.
او در آتش را با شرم بود.
هلن به او گفته بود که جوانان ترک انگلستان است، اما چیزهای دیگر بود
مهم تر به نظر می رسید، و او فراموش کرده بود.
تمام نگرانی های پوچ او را به زمین افتاد، و در جای خود برخاسته
یقین است که او بی ادب به خانم فروردین بوده است.
خشونت در رفتار مارگارت مانند طعم تلخ در دهان تحت تاثیر قرار.
آنها مسموم عمر هستند. در زمان آن است که لازم است، اما وای بر آن
که آن را به کار بدون نیاز به علت است.
او در کلاه و شال پرتاب شود، درست مثل یک زن فقیر و مه فرو، که
هنوز هم ادامه داد.
لب او فشرده شد، نامه ای در دست او باقی ماند، و در این حالت او
عبور از خیابان، وارد هشتی سنگ مرمر از آپارتمان ها، فراموش شده
concierges، و فرار از پله ها بالا تا به طبقه دوم رسید.
او به نام او فرستاده می شود، و مستقیما به خانم در فروردین به تعجب او نشان داده شد
اتاق خواب.
"اوه، خانم فروردین، من را ساخته اند بدترین اشتباه است.
من بیشتر، شرمنده و متاسفم از آنچه می توانم بگویم. "
خانم فروردین متمایل به شدت.
او، جرم شد و بر خلاف تظاهر نیست.
او نشسته بود در رختخواب، نوشتن نامه ها در جدول نامعتبر که انجامید زانو او.
سینی صبحانه در جدول دیگری در کنار او بود.
نور آتش، نور از پنجره و نور شمع و چراغ،
که هاله لرزش دور دست خود را پرتاب کرد، در ترکیب برای ایجاد عجیب و غریب
فضای انحلال.
"من می دانستم که او از رفتن به هند در ماه نوامبر، اما من فراموش کرده است."
"او در 17 برای نیجریه سفر، در آفریقا است."
"من می دانستم که - من می دانم.
من همه را از طریق بیش از حد پوچ بوده است. من بسیار شرمنده هستم. "
خانم فروردین جواب نداد. گفت: "من متاسفم بیشتر از من می توانم بگویم، و من امیدوارم که
که شما به من ببخش
"مهم نیست، خانم اشلگل. خوب است از شما آمده اند دور تا
بی درنگ. "" مهم "گریه مارگارت.
"من بی ادب به شما و خواهر من است حتی در خانه، به طوری که حتی وجود ندارد
که بهانه ای. "واقعا؟"
"او به تازگی به آلمان رفته بود."
"او رفته به عنوان خوب،" زمزمه. "بله، قطعا، آن را کاملا امن - امن است،
مسلما، در حال حاضر است. "
"شما بیش از حد نگران کننده شده ام!" بانگ زد: مارگارت، گرفتن بیشتر و بیشتر هیجان زده،
و گرفتن یک صندلی بدون دعوت. "کاملا فوق العاده ای!
من می توانم ببینم که شما دارند.
احساس من هلن باید او را برآورده نمی کنند ".
"من فکر می کنم بهتر است." "چرا؟"
That'sa سخت ترین سوال، گفت: «خانم فروردین خندان و کمی از دست دادن
بیان او را از ناراحتی. "من فکر می کنم بهتر از قرار دادن شما در نامه خود -
غریزه، که ممکن است اشتباه بود. "
"این بود که پسر خود را هنوز -" "اوه، نه، او اغلب - من پل بسیار جوان است،
تو را ببینم. "" پس چه بود؟ "
او تکرار کرد: "غریزه است که ممکن است اشتباه باشد."
"به عبارت دیگر، آنها را به انواع است که می تواند عاشق تعلق دارند، اما نمی تواند زندگی می کنند
با هم.
که وحشتناک احتمال است. من می ترسم که در نه مورد از ده
طبیعت کشد به یک راه و طبیعت انسان دیگر است. "
"این در واقع دیگر کلمات،" خانم فروردین گفت:. "
من تا به حال هیچ چیز منسجم در سر من. من فقط نگران بود که من می دانستم که من
پسر مراقبت خواهر خود را. "
"آه، من همواره مایل به از کسی می پرسید. چگونه آیا می دانستید؟
هلن بنابراین تعجب هنگامی که عمه ما تا سوار شد، و شما قدم به جلو و مرتب
چیزها می شود.
آیا پل به شما بگویم؟ "" هیچ چیز به دست آورده می شود توسط
بحث در مورد آن، "خانم فروردین پس از یک لحظه مکث گفت.
"خانم فروردین، شما خیلی عصبانی هستید با ما در ماه ژوئن گذشته؟
به شما نامه نوشتم و شما آن را پاسخ دهد. "
"من قطعا در برابر گرفتن تخت خانم Matheson بود.
من می دانستم که آن را در مقابل خانه خود بود. "" اما در حال حاضر؟
"من فکر می کنم."
"شما فکر می کنید؟ شما مطمئن نیستید؟
من را دوست این muddles کمی tidied؟ "" آه، بله، من مطمئن هستم، گفت: «خانم فروردین،
در حال حرکت با ناآرامی زیر لباس.
"من همیشه نامشخص بیش از چیزهایی به نظر برسد. این راه من از صحبت کردن است. "
این همه حق است، و من مطمئن هستم که بیش از حد. "دوشیزه یا زن جوان در آمد و برای حذف
صبحانه سینی.
آنها، قطع شد و زمانی که آنها از سر گرفته مکالمه آن را عادی تر بود
خطوط. "من باید خداحافظی می گویند - شما خواهد بود
گرفتن. "
- لطفا توقف کمی طولانی تر - من یک روز در رختخواب.
در حال حاضر و پس از آن من. "" من از شما به عنوان یکی از اوایل فکر
risers. "
"در پایان Howards - بله، در لندن وجود دارد."
"هیچ چیزی برای گریه:" مارگارت scandalized.
"وقتی تمام نمایشگاه های پاییز و Ysaye بازی در بعد از ظهر وجود دارد!
نه به ذکر است مردم است. "" حقیقت این است که من یک کمی خسته.
اول عروسی، آمد و پس از آن پل رفت و به جای استراحت روز گذشته، من
دور از تماس را پرداخت. "" عروسی؟ "
"بله، چارلز، پسر بزرگ من است، ازدواج کرد."
"در واقع" "ما در زمان تخت عمدتا در آن حساب،
و همچنین است که پل می تواند لباس آفریقایی خود را دریافت کنید.
آپارتمان متعلق به پسر عموی من شوهر، و او با مهربانی آن را ارائه
به ما.
بنابراین قبل از اینکه روزی رسید که ما قادر به آشنایی مردم دالی، که
ما تا به حال هنوز انجام می شود. "مارگارت خواست که مردم دالی بودند.
"Fussell.
پدر در ارتش هند - بازنشسته برادر در ارتش است.
مادر مرده است. "
بنابراین شاید این ضعیف الاراده "مردان آفتاب سوخته" آنها هلن espied بود
بعد از ظهر از طریق پنجره. مارگارت ملایم علاقه مند به احساس
بخت و اقبال از خانواده فروردین.
او عادت در حساب هلن به دست آمده بود، و هنوز هم به او چسبیده است.
او برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد خانم دالی Fussell بود که خواستم و آن را در داده شد.
حتی unemotional تن.
صدای خانم فروردین، هر چند شیرین و فوتی و فوری، طیف کمی از بیان است.
این پیشنهاد که عکس ها، کنسرت ها، و مردم همه از ارزش های کوچک و برابر هستند.
فقط یک بار آن را زنده کرده بود - در هنگام سخن گفتن از پایان Howards.
"چارلز و Fussell آلبرت یکدیگر برخی از زمان شناخته شده اند.
آنها به باشگاه تعلق دارند، و هر دو را به گلف اختصاص داده است.
دالی نقش گلف بیش از حد، هر چند به اعتقاد من نه چندان خوب، و آنها برای اولین بار در مخلوط دیدار کرد
بازی گلف چهار نفری.
همه ما او را دوست دارم و بسیار خوشحال است. آنها در 11th، چند روز با هم ازدواج کردند
قبل از پل سمت.
چارلز بود بسیار مشتاق به برادر خود را به عنوان بهترین مرد، تا او بزرگ
نقطه داشتن 11th.
Fussells بعد از کریسمس ترجیح داده است، اما آنها بسیار خوب در مورد
آن است. عکس دالی وجود دارد - در آن دو
قاب.
"آیا شما کاملا خاص است که من قطع، خانم فروردین؟"
"بله، کاملا." "بعد از آن من خواهد ماند.
من با بهره گیری از این است. "
عکس دالی در حال حاضر مورد مطالعه قرار گرفت. امضا شد "برای Mims در عزیز"، که خانم
فروردین تفسیر به عنوان "به نام او و چارلز حل و فصل شده بود که او باید تماس بگیرید
من. "
دالی نگاه احمقانه بود و یکی از آن چهره های مثلثی که اغلب ثابت
به یک مرد قوی جذاب. او خیلی زیبا است.
از او مارگارت چارلز، که ویژگی های غالب مخالف به تصویب رساند.
او در نیروهای که این دو با هم کشیده شده بود تا خداوند آنها را جدا باورند.
او در بر داشت امیدواریم که آنها را خوشحال خواهد بود.
"آنها را برای ماه عسل به ناپل رفته است."
"افراد خوش شانس!
"من به سختی می تواند چارلز در ایتالیا. تصور" "آیا برای سفر او هارو به حساب نمی آرن؟
"او دوست دارد سفر می کند، اما او از طریق خارجی ها را ببینید تا.
آنچه او لذت می برد ترین تور موتور در انگلستان است، و من فکر می کنم که
انجام روز در صورتی که آب و هوا بوده است نه چندان شیطانی.
پدرش به او یک ماشین از خود را برای حاضر مراسم عروسی، که در حال حاضر
در پایان Howards ذخیره می شود. "" من فرض کنید شما یک گاراژ وجود دارد؟ "
"بله. شوهر من ساخته شده است یک کمی تنها در ماه گذشته، از غرب به خانه، نه
دور از wych، نارون، در چه استفاده می شود به میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی برای تسویه حساب. "
آخرین کلمات به حال حلقه وصف ناپذیر در مورد آنها است.
"تسویه حساب رفته است؟" مارگارت بعد از یک مکث پرسید.
"تسویه حساب؟
اوه، مرده است، به طوری که تا کنون چندی پیش "." wych، علم من به یاد داشته باشید.
هلن از آن به عنوان یک درخت بسیار پر زرق و برق صحبت کرد. "" است، بهترین wych نارون در
هرتفوردشایر.
آیا خواهر خود را به شما بگویم در مورد دندان؟ "" خیر. "
"اوه، ممکن است شما هم جالب است. دندان خوک ها وجود دارد را به تنه چسبیده،
حدود چهار متر از سطح زمین است.
کشور، مردم آنها را مدتها پیش قرار داده، و آنها فکر می کنند که در صورتی که جویدن یک تکه از
پوست، آن را به دندان درد را درمان می کند. دندان ها تقریبا بیش از حال حاضر افزایش یافته، و هیچ
یکی از درخت می آید. "
"من باید. من عاشق فرهنگ عامه و همه چرکین
خرافات است. "آیا شما فکر می کنم که درخت واقعا رو شفا بده.
دندان درد، اگر کسی در آن اعتقاد داشت؟ "
"البته این کار را کرد. هر چیزی را درمان می کند - یک بار ".
قطعا "به یاد دارم موارد - در پایان Howards طولانی زندگی می کردند، به مدت ها قبل از آقای
فروردین آن را می دانستند.
من آنجا به دنیا آمد. "این گفتگو را دوباره منتقل.
در آن زمان به نظر می رسید آن را کمی بیش از پچ پچ بی اراده.
او علاقه مند شد که میزبان خود را توضیح داد که Howards پایان خود او بود
اموال.
او هنگامی که بیش از حد دقیقه یک حساب کاربری از خانواده Fussell به، با توجه به حوصله
نگرانی از چارلز مربوط به ناپل، حرکت آقای فروردین و Evie که
گفتگوی در یورکشایر بودند.
مارگارت نمی تواند تحمل بودن خسته است.
او بزرگ شده غافل، بازی با قاب عکس، کاهش یافته است، شکست
شیشه دالی، عذرخواهی شد عفو، بر آن انگشت او را قطع، pitied شد، و
در نهایت گفت که او باید پیش می رود - وجود داشت
خانه داری برای انجام دادن، و او تا به حال به مصاحبه استاد Tibby سواری.
پس توجه داشته باشید کنجکاو دوباره شگفت زده شد. "خداحافظی، خانم شلگل، خداحافظ.
با تشکر از شما برای آینده.
شما از من را تشویق می کردند. "" من خیلی خوشحالم! "
"من - من تعجب می کنم که آیا شما تا به حال در مورد خود فکر می کنم."
"من از هیچ چیز دیگری فکر می کنم، گفت:" مارگارت، سرخ، اما اجازه دست خود را همچنان در
که نامعتبر است. "من تعجب می کنم.
من در هایدلبرگ شگفت زده شد. "
"من مطمئن هستم" "من تقریبا فکر می کنم -
؟ پرسید: مارگارت، برای توقف طولانی وجود دارد - توقف بود که به نوعی شبیه به
سوسو زدن از آتش، در تیردان قرار گرفتن بر دست خود را از خواندن، لامپ، سفید
تیرگی را از پنجره مکث از تغییر و سایه های ابدی.
"من تقریبا فکر می کنم شما را فراموش کرده ام شما یک دختر هستید." مارگارت و مبهوت شدم کمی آزرده است.
او اظهار داشت: "من بیست و نه،.
"که به طور افراطی دختر وار." خانم فروردین لبخند زد.
"چه می کند به شما می گویند که؟ آیا این معنی است که چپ دست بوده اند و
لرزش سر است. "من فقط به معنای آن بود که من پنجاه و یک، و
به من هر دو از شما - خواندن آن تمام در برخی از کتاب و یا دیگر من می توانم امور را به روشنی تعریف نشده است ".
"اوه، من آن را - بی تجربگی است.
من بهتر از هلن، شما، و در عین حال من فرض را به او توصیه می کنند. "
"بله. شما آن را کردم. بی تجربگی کلمه است. "
بی تجربگی، تکرار مارگارت، در تن شناور در عین حال جدی.
"البته، من همه چیز را به یاد می گیرند - کاملا همه چیز را - به همان اندازه
هلن.
زندگی بسیار سخت و پر از شگفتی است.
در تمام اتفاقات، من تا آنجا که که.
فروتن و مهربان بود، مستقیم به سمت جلو، به عشق مردم و نه از ترحم
آنها، به خاطر داشته باشید - مستغرق، می توانید تمام این کارها در یک بار انجام دهد نیست، بدتر
شانس، چون آنها خیلی متناقض است.
سپس این نسبت در می آید - توسط نسبت به زندگی است.
آیا با نسبت آغاز خواهد شد. prigs فقط انجام دهد.
اجازه دهید نسبت به عنوان یک منبع می آیند، زمانی که چیزها را بهتر شکست خورده اند، و
بن بست - بخشنده من، من شروع به موعظه "!
"در واقع، شما را از مشکلات زندگی پر زرق و برق، گفت:« خانم فروردین خروج
دست او را به سایه ها عمیق تر. "این فقط چیزی است که باید دوست داشت گفت
در مورد آنها را به خودم. "
>
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 9
خانم فروردین می تواند از دادن مارگارت اطلاعات زیادی در مورد زندگی را نمی شود متهم کرد.
و مارگارت، از سوی دیگر، ساخته شده است نشان می دهد منصفانه از عفت، و به وانمود
بی تجربگی است که او قطعا احساس نمی کند.
او خانه را برای بیش از ده سال نگه داشته بود و او تقریبا با تفاوت سرگرم کرده بود؛
او آورده بود یک خواهر جذاب بود و آوردن برادر.
مطمئنا، اگر تجربه قابل دسترسی است، او آن را به دست آمده بود.
با این حال، حزب ناهار کوچک بود که او به افتخار خانم فروردین به موفقیت نیست.
دوست جدید با "یک یا دو نفر لذت" که شده بود، مخلوط
خواسته او را ملاقات، و جو سردرگمی مودب بود.
سلیقه های او ساده بود، دانش خود را از فرهنگ خفیف، و او علاقه مند شد
در باشگاه هنر جدید، و نه در تقسیم خط بین روزنامه نگاری و
ادبیات، که به عنوان یک خرگوش مکالمه شروع شده بود.
مردم لذت را پس از آن با فریادهای شادی darted، مارگارت آنها را، و
تا غذا 1/2 بیش از نه متوجه شدهاند که مهمان اصلی گرفته شده بود
هیچ بخشی در تعقیب است.
هیچ موضوع مشترک وجود دارد. خانم فروردین، که زندگی اش شده بود صرف
خدمت به شوهر و فرزندان، کمی برای گفتن به غریبه هایی که تا به حال مشترک هرگز
آن، و که سن 1/2 خود او بود.
بحث هوشمندانه او را نگران و پژمرده تصورات ظریف او و اجتماعی بود.
همتای اتومبیل، تالارهای، و او را بصورت حلقه در اوردن از یونجه، گل بود.
دو بار او قلبش به درد آب و هوا، دو برابر سرویس قطار در بزرگ مورد انتقاد قرار
شمال راه آهن.
آنها با شور و نشاط موافقت، و با عجله در، و هنگامی که او پرسید که آیا هیچ وجود دارد
اخبار هلن، میزبان خود را بیش از حد در قرار دادن Rothenstein برای پاسخ دادن به اشغال شده بود.
سوال تکرار شد: "من امیدوارم که خواهر شما امن است در آلمان در حال حاضر است."
مارگارت خودش چک و گفت: "بله، از شما سپاسگزارم. من در روز سه شنبه شنیده ام."
اما شیطان از داد و بیداد در او بود، و لحظه ای بعد او خاموش بود.
فقط در روز سه شنبه، برای آنها زندگی می کنند حق دور در Stettin.
آیا شما تا کنون هیچ موجود زنده ای کس در Stettin، می دانید؟ "
"هرگز" خانم فروردین گفت: به شدت، در حالی که همسایه اش، مرد جوان را در پایین
دفتر آموزش و پرورش، شروع به بحث در مورد آنچه که مردم که در Stettin زندگی می کردند باید به دنبال
دوست دارم.
چنین چیزی به عنوان Stettininity وجود دارد؟ مارگارت را فرا گرفت.
"کسانی که در Stettin رها چیزها را به قایق از انبارها آویزانی.
حداقل، پسرعموهای ما انجام می دهند، اما به خصوص غنی نیست.
شهر جالب توجه است، به جز برای یک ساعت است که رول چشمان خود را، و از نظر
اودر، که واقعا چیزی است که ویژه است.
آه، خانم فروردین، شما می توانید اودر عشق! رودخانه و یا به جای رودخانه - به نظر می رسد وجود دارد
ده ها تن از آنها - آبی شدید، و ساده آنها را از طریق intensest اجرا
سبز می باشد. "
"در واقع! به نظر می رسد که مانند یک نمای زیبا ترین،
خانم شلگل "" بنابراین من می گویم، اما هلن، که خواهد درهم و برهم کردن
چیزها، می گوید: نه، مثل موسیقی است.
البته از اودر این است مثل موسیقی است. این ملزم به او را به یاد یک سمفونی
شعر.
بخشی از مرحله فرود در B مینور، اگر من به یاد داشته باشید به درستی، اما کمتر
پایین چیز بسیار مخلوط شده است.
تم slodgy در کلید های مختلف در یک بار، معنی گل بانکی، و دیگری برای وجود دارد
کانال کشتیرانی و خروج به دریای بالتیک در C شارپ ماژور، خیلی نرم است. "
"چه انبارها آویزانی از آن را؟" مرد پرسید: خنده.
"آنها مقدار زیادی از آن، پاسخ داد:" مارگارت، به طور غیر منتظره عجله جدید
می نماید.
"من فکر می کنم این تظاهر به مقایسه اودر به موسیقی، و غیره شما انجام دهد، اما
انبارها آویزانی از Stettin زیبایی به طور جدی، که ما آن کار را انجام ندهید، و
به طور متوسط انگلیسی ندارد، و بیزار که.
در حال حاضر می گویند "آلمانی هیچ طعم و مزه، یا من باید فریاد.
آنها ندارند.
اما - اما - مانند فوق العاده ای! - آنها را به طور جدی شعر.
آنها را به طور جدی شعر. "هر چیزی حاصل از آن؟"
"بله، بله.
آلمانی است که همیشه در مواظب برای زیبایی است.
او ممکن است آن را از طریق حماقت از دست یا بد تعبیر کردن آن، اما او همیشه خواست
به زیبایی وارد زندگی خود را، و من معتقدم که در پایان آن خواهد آمد.
در هایدلبرگ آشنا شدم یک جراح چربی دامپزشکی که صدای با sobs به عنوان او را شکست
تکرار برخی از شعر کسل کننده است.
بسیار ساده برای شاد زندگی کنی و کمتر غصه - من، که شعر، خوب یا بد را تکرار، و نمی تواند
به یاد داشته باشید یک قطعه از شعر به خودم ذوق زده.
جوش خون من - خوب، من 1/2 آلمانی، پس از آن را به میهن پرستی - زمانی که من به گوش
تحقیر ذوق جزیره به طور متوسط برای توتن، اعم از
آنها یا بیطار Bocklin.
'اوه، Bocklin، آنها می گویند؛ او گونه های او بعد از زیبایی، مردم طبیعت را با خدایان بیش از حد
آگاهانه.
البته گونه های Bocklin، چرا که او می خواهد چیزی - زیبایی و دیگر
هدیه های نامحسوس است که در مورد جهان شناور است.
مناظر خود نمی آیند نیست، و رهبر انجام است. "
"من مطمئن هستم که من با شما موافقم. آیا شما؟ "گفت که او، عطف به خانم فروردین.
او پاسخ داد: "من فکر می کنم خانم اشلگل، قرار می دهد همه چیز پر زرق و برق" و لرز افتاد
گفتگو. "اوه، خانم فروردین، می گویند چیزی بهتر از
است.
این چنین سرزنش کردن گفته شود شما را پر زرق و برق است. "
"من آن را به عنوان کلفت و کوتاه معنی نیست. سخنرانی خود را علاقه مند به من بسیار.
به طور کلی مردم به نظر نمی رسد کاملا به مانند آلمان است.
من از مدت ها می خواستم به شنیدن آنچه که در طرف دیگر گفته شده است. "
"از طرف دیگر؟
سپس شما مخالفم. آه، خوب!
تماس با ما طرف خود را به من بده. "" من هیچ سمت.
اما شوهرم "- صدای خود را ملایم تر، لرز افزایش -" ایمان بسیار کمی در
قاره اروپا، و فرزندان ما پس از او گرفته شده است. "
"در چه زمینه؟
آیا آنها احساس می کنید که در این قاره است به شکل بد؟ "
خانم فروردین تا به حال هیچ ایده و او به آن توجه چندانی به زمینه.
او فکری، و نه حتی هشدار نیست، و آن را عجیب و غریب که همه، او بود
باید ایده عظمت.
مارگارت، zigzagging با دوستان خود بر اندیشه و هنر، از آگاه بود
شخصیتی است که فراتر از خود و فعالیت های خود را به مراتب بیشتر است.
هیچ تلخی در خانم فروردین وجود دارد، حتی انتقاد وجود ندارد؛ او
دوست داشتنی، و هیچ کلمه ای خشن و یا سخت گیر در قضاوت لب اش هم سرایت کرده بود.
با این وجود او و زندگی روزمره خارج از فوکوس بودند یا از سوی دیگر باید نشان دهد تار.
و در ناهار او بیشتر از تمرکز بیش از حد معمول به نظر می رسید، و نزدیکتر خط
تقسیم زندگی از یک زندگی است که ممکن است از اهمیت بیشتری باشد.
"شما اعتراف، هر چند، که در این قاره - به صحبت می کنند و از آن احمقانه به نظر می رسد
قاره، اما واقعا آن را همه بیش از هر بخشی از آن را مانند خود است مثل انگلستان.
انگلستان منحصر به فرد است.
آیا باید یکی دیگر از ژله. من که قرار بود به گفتن نیست که در این قاره،
خوب یا بد، در ایده ها علاقه مند است.
ادبیات و هنر آن، آنچه که ممکن است پیچ خوردگی از عالم غیب در مورد آنها تماس بگیرید، و
این مدت حتی از طریق انحطاط و تظاهر است.
آزادی بیشتر از عمل در انگلستان وجود دارد، اما برای آزادی اندیشه به
بوروکراتیک پروس.
مردم با فروتنی سوالات حیاتی است که ما در اینجا فکر می کنم بحث در مورد
خود را خیلی خوب به لمس با انبرک. "
"من نمی خواهم برای رفتن به پروس" خانم فروردین گفت: - "حتی می بینیم که جالب
دیدگاهی که شما توصیف. و برای بحث در مورد با فروتنی من بیش از حد
قدیمی است.
ما هر چیزی را در پایان Howards بحث هرگز. "" سپس شما باید گفت: "مارگارت.
"بحث یک خانه را زنده نگه می دارد. این نمی تواند تحمل با آجر و ملات
به تنهایی. "
بدون آنها نمی تواند تحمل، گفت: «خانم فروردین، به طور غیر منتظره ابتلا به
فکر، و محرک، برای اولین بار و آخرین، امید کم نور در سینه
مردم لذت بخش است.
نمی تواند بدون آنها بایستد و من گاهی اوقات فکر می کنم - اما من نمی توان انتظار داشت شما
نسل به توافق برسند، حتی دختر من مخالف تو اینجا با من. "
"ما هرگز ذهن او.
نگو! "" من گاهی اوقات فکر می کنم که آن را عاقلانه است
ترک عمل و بحث را به مردان است. "سکوت کمی وجود دارد.
"یکی اذعان می کند که استدلال در برابر حق رای فوق العاده قوی هستند، گفت:"
در مقابل دختر، خم شدن به جلو و فاسد شده نان خود را.
"آیا آنها؟
من هر گونه استدلال را دنبال هرگز. من فقط خیلی سپاسگزار رای
خودم. "" ما رای معنی نیست، هر چند، ما؟ "
عرضه مارگارت.
آیا ما چیزی بسیار گسترده تر متفاوت، خانم فروردین؟
این که آیا زنان باقی می ماند آنچه را که از سپیده دم تاریخ بوده است یا اینکه،
از مردان حرکت رو به جلو تا کنون، آنها هم ممکن است حرکت رو به جلو کمی در حال حاضر است.
من می گویند که آنها ممکن است.
من حتی یک تغییر بیولوژیکی اعتراف "" من نمی دانم، نمی دانم. "
«باید به انبار مشرف به من گفت:« مرد.
"آنها تبدیل disgracefully سخت است.
خانم فروردین نیز افزایش یافت. "آه، اما آمده طبقه بالا برای کمی.
خانم Quested بازی می کند. آیا MacDowell دوست دارید؟
آیا او ذهن شما تنها دارای 2 سر و صدا؟
اگر شما واقعا باید برود، من شما را ببینید. آیا شما و نه حتی قهوه؟ "
آنها ناهار خوری، اتاق را ترک کرد، بسته شدن درب را پشت سرشان، و خانم فروردین دکمههای بالا
ژاکت او، او گفت: "چه جالب زندگی شما تمام سرب در لندن!
"نه، کار می کنیم، گفت:" مارگارت، با تنفر شدید ناگهانی است.
"ما منجر زندگی میمون gibbering. خانم فروردین - واقعا - در حال حاضر چیزی
آرام و با ثبات در پایین.
ما واقعا داشته باشد. من همه دوستامو از دست دادم.
وانمود نکن شما لذت می برد نهار، برای شما آن را منفور، منو ببخش، اما با آمدن دوباره،
به تنهایی، یا با پرسیدن من به تو. "
گفت: "من به جوانان استفاده می شود، گفت:" خانم فروردین، و با هر کلمه به او صحبت کرد
خطوط از چیزهای شناخته شده کم بزرگ شد. "من می شنوم یک معامله بزرگ از پچ پچ در خانه،
برای ما، مثل شما، سرگرم معامله بزرگ است.
با ما ورزش و سیاست بیشتر است، اما--من ناهار من بسیار لذت می برد، خانم
شلگل، عزیز، و من تظاهر نیست، و تنها کاش من می توانستم در پیوست.
برای یک چیز، من به خصوص به خوبی نه تنها امروز است.
برای دیگری، شما افراد جوان تر حرکت می کند تا سرعت آن را به من dazes.
چارلز، دالی است.
اما همه ما در همان قایق، پیر و جوان.
من که هرگز فراموش نمی کند. "آنها برای یک لحظه ساکت بود.
سپس، با احساس تازه متولد شده، آنها دست تکان داد.
مکالمه به طور ناگهانی متوقف شد هنگامی که مارگارت دوباره وارد اتاق ناهار خوری: او
دوستان صحبت کرده بود بیش از دوست جدید خود، و او را اخراج کرده بود.
علاقه.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 10
چند روز گذشت. خانم فروردین یکی از ناموفق
مردم - که بسیاری از آنها وجود دارد - که اویزان صمیمیت و سپس خروج از آن؟
منافع و عواطف ما بیرون کشیدن آنها و نگه داشتن زندگی روح اتلاف وقت
دور آنها را. سپس آنها را برداشت.
زمانی که شور و شوق فیزیکی مطرح می شود، یک نام مشخصی برای چنین رفتارهایی وجود دارد -
معاشقه - و اگر انجام شده به اندازه کافی دور از آن توسط قانون مجازات است.
اما هیچ قانون - و نه افکار عمومی حتی - مجازات کسانی که لاسی که با
دوستی، هر چند درد مبهم که آنها تحمیل کردن، به معنای تلاش misdirected
و خستگی، ممکن است به عنوان غیر قابل تحمل است.
بود او یکی از این؟ مارگارت در ابتدا، می ترسید، با
بی حوصلگی در لندن، او می خواست همه چیز را بلافاصله حل و فصل شود.
او اعتماد دوره از آرامش را به رشد واقعی ضروری هستند.
تمایل به کتاب خانم فروردین به عنوان یک دوست، او در این مراسم، مداد فشرده، آن را به عنوان
در دست بود، با فشار دادن بیشتر به دلیل بقیه خانواده به دور بودند، و
فرصت مطلوب به نظر می رسید.
اما زن بزرگتر خواهد بود هول هولکی. او خودداری کرد به تناسب با Wickham
محل تعیین می کنند، و یا برای بازگشایی بحث در مورد هلن و پل، آنها مارگارت بکار گرفته اند
به عنوان یک برش کوتاه.
او در زمان او، و یا شاید هم او را، و زمانی که بحران آمده بود
آماده شده است. این بحران باز با یک پیام:
خانم اشلگل آمد خرید؟
کریسمس نزدیک شد، و خانم فروردین پشت دست را با ارائه احساس.
او روز بیشتر در رختخواب گرفته شده بود، و باید زمان از دست رفته را تشکیل می دهند.
مارگارت پذیرفته شده است، و در یازده ساعت یک روز صبح غمگین آنها را در آغاز
کالسکه.
"اول از همه شروع به مارگارت،" ما باید یک لیست و تیک تیک کردن مردم
نام. عمه من همیشه می کند، و این مه ممکن است
ضخیم شدن تا هر لحظه.
آیا شما هر گونه ایده ها؟ "" من فکر کردم ما را به Harrod در یا
فروشگاه Haymarket، گفت: "خانم فروردین و نه ناامید کننده ای است.
همه چیز مطمئن است وجود داشته باشد.
من خریدار خوب نیست. DIN خیلی گیج کننده است، و عمه شما است
کاملا درست است - باید به یک لیست. نگاهی به نوت بوک، پس از آن، و خود را بنویسید
نام در بالای صفحه.
"اوه، هورا! گفت:« مارگارت، نوشتن آن است. "چگونه مهربان بسیار از شما برای شروع با من!"
اما او نمی خواست هیچ چیز گران قیمتی به دریافت خواهید کرد.
آشنایی آنها مفرد بود و نه از صمیمی، و او divined که فروردین
قبیله هر گونه هزینه در خارج از خشمگین شدن خانواده ها جمع و جور تر است.
او نمی خواست به فکر هلن دوم، که هدیه را از او قاپ زنی
نمی تواند مردان جوان قاپ زنی، و نه می شود در معرض مثل خاله Juley، به
توهین چارلز.
بهترین ریاضت خاصی از رفتار بود، و او افزود: "من واقعا نمی خواهید
ایام عید تولد عیسی هدیه، هر چند. در واقع، من می خواهم به جای نیست. "
"چرا؟"
"از آنجا که من ایده های عجیب و غریب در مورد کریسمس است. از آنجا که من تمام این پول می تواند خریداری کنید.
من می خواهم مردم بیشتر است، اما هیچ چیز بیشتر است. "
"من باید می خواهم برای شما چیزی به ارزش آشنایی خود، خانم شلگل، در حافظه
محبت را به من در طول دو هفته تنهایی من.
تا اتفاق افتاده است که من تنها رها شده اند و شما از من متوقف شده از
brooding. من خیلی APT به خون ریزی است. "
"اگر چنین است، گفت:« مارگارت، "اگر من استفاده برای شما رخ داده است، که من
نمی دانستم، شما می توانید به من پرداخت برگشت، با هر چیزی ملموس است. "
"گمان می کنم، اما می خواهم.
شاید من باید از چیزی فکر می کنم ما است. "
نام او همچنان در راس لیست، اما هیچ چیزی در مقابل آن نوشته شده بود.
آنها از یک فروشگاه به فروشگاه میرود.
هوا سفید بود، و زمانی که آنها alighted آن مانند سکه سرما طعم.
در زمان آنها را از طریق یک لخته خاکستری منتقل می شود.
سرزندگی خانم فروردین کم بود که آن روز صبح، و آن مارگارت بود که تصمیم گرفت در تاریخ
اسب برای این دختر کوچولو، عروسک سیاه و عجیب و غریب که برای همسر پیشوا مس
گرم شدن، سینی.
"ما همیشه پول بندگان است."
"بله، می توانم به شما، بله، بسیار آسان تر است، گفت:« مارگارت، اما احساس تاثیر چیز عجیب و غریب
از عالم غیب بر دیده می شود، و دید و صدور از آخور فراموش شده در بیت لحم
تورنت از سکه و اسباب بازی.
ابتذال حاکم است.
عمومی خانه، علاوه بر تشویق معمول خود را در برابر اصلاحات اعتدال،
دعوت مرد را به عضویت باشگاه ما کریسمس غاز - یک بطری از ماشین پنبه پاک کنی، و غیره، یا دو،
با توجه به اشتراک.
یک پوستر از یک زن در لباس تنگ منادی پانتومیم کریسمس، و کمی شیاطین قرمز،
که دوباره آمده بود و در همان سال، بر کریسمس کارت شایع بودند.
مارگارت هیچ آرمانگرا و وحشتناک بود.
موجی از کسب و کار او به این آرزو و تبلیغات خود چک.
تنها به مناسبت آن که او را با تعجب زده سالانه است.
بسیاری از این خریداران نوسان و خسته مغازه دستیاران متوجه بود که
رویداد الهی است که آنها را به خود جلب کرد با هم؟ او آن را متوجه شدم، هر چند در خارج ایستاده
ماده.
او یک مسیحی در مفهوم قبول نیست و او باور نمی کرد که خدا
تا به حال در میان ما به عنوان صنعتگر جوان کار می کرد. این مردم، و یا بیشتر از آنها، به آن معتقد بودند،
و در صورت فشرده، آن را در عبارت مورد تأیید است.
اما علائم قابل مشاهده اعتقاد خود را ریجنتز خیابان یا خلاصه لین، گل کوچک بود
آواره، پول کمی صرف یک غذای کم پخته شده، خورده شده است، و فراموش.
ناکافی است.
اما در انظار عمومی است که باید از غیب به اندازه کافی بیان؟
مقاربت شخصی، زندگی خصوصی است که دارای آینه تا بی نهایت
و به تنهایی، که تا کنون در یک شخصیتی فراتر از دید روزانه ما اشاره است.
"نه، من مثل کریسمس در مجموع،" او را اعلام کرد.
"در راه دست و پا چلفتی خود، آن را نشانی از صلح و حسن نیت روش.
اما آه، آن است که clumsier هر سال است. "
"آیا؟ من تنها به کریسمس کشور استفاده می شود. "
"ما معمولا در لندن، و بازی قدرت - پایکوبی در صومعه،
وعده غذایی ظهر دست و پا چلفتی، شام دست و پا چلفتی برای خدمتکاران، کریسمس درخت و به دنبال
رقص بچه های فقیر، با آهنگ از هلن.
اتاق نقاشی می کند بسیار خوبی برای آن است.
ما درخت در پودر، گنجه قرار داده و رسم پرده وقتی که شمع ها
روشن است، و با به دنبال شیشه ای در پشت آن به نظر می رسد کاملا زیبا.
من آرزو می کنم ما ممکن است پودر گنجه در خانه بعدی ما.
البته، درخت بسیار کوچک باشد، و ارائه بر روی آن آویزان است.
ارائه اقامت در مرتب کردن بر اساس چشم انداز صخره ای ساخته شده از کاغذ قهوه ای ".
"شما از شما صحبت کرد خانه بعدی، خانم اشلگل.
سپس شما را ترک محل Wickham؟ "
"بله، در دو یا سه سال، وقتی اجاره نامه منقضی می شود.
ما باید "" آیا شما شده است وجود دارد مدت؟
همه زندگی ما است. "
"شما بسیار متاسفم که آن را ترک کند." "گمان می کنم به طوری.
ما به ندرت آن را متوجه نشده است.
پدر من - "او قطع، برای آنها بخش لوازم التحریر رسیده بود
فروشگاه Haymarket، و خانم فروردین خواستند به منظور برخی از کارت های تبریک خصوصی.
"در صورت امکان، چیزی متمایز،" آهی کشید.
در مقابله با او یک دوست و در همان فرمان، خم، و با او صحبت
insipidly، اتلاف وقت زیادی است.
شوهر من و دختر ما گفتگوی. "" برتا بیش از حد؟
آه، فانتزی، چه تصادفی! "مارگارت، اگر چه عملی نیست، می تواند بدرخشد
در شرکت مانند این.
در حالی که صحبت کردیم، او از طریق حجم نمونه کارت رفت، و 1 را مشاهده کنید
بازرسی خانم فروردین.
خانم فروردین خوشحال بود - بنابراین اصل، کلمات شیرین او را صد سفارش
مانند آن، و می تواند به اندازه کافی سپاسگزار.
سپس، به عنوان دستیار رزرو سفارش، او گفت: "آیا شما می دانید، من صبر میکنم.
بر افکار دوم، من صبر کنید. هنوز زمان زیادی وجود دارد، وجود ندارد.
و من قادر خواهد بود به نظر Evie. "
آنها به حمل توسط مسیرهای غیر مستقیم و زمانی که آنها بود، او گفت: "اما
شما نمی توانید آن را تمدید کرد؟ "" من فرمودید؟ پرسید: "مارگارت.
"اجاره، منظورم این است."
آه، اجاره نامه! آیا شده فکر کردن از آن همه
زمان؟ از شما بسیار مهربان هستید. "
"مطمئنا چیزی می تواند انجام شود."
"نه، مقادیر بیش از حد بسیار افزایش یافته است. آنها به معنای به جلو و پایین محل Wickham و
ساخت آپارتمان هایی مثل مال تو. "" اما چگونه وحشتناک! "
"صاحبخانه ها وحشتناک است."
سپس او قاطعانه گفت: "این هیولا، خانم اشلگل، درست نیست.
من تا به حال هیچ نظری ندارم که این حلق آویز بیش از شما بود.
من می توانم به شما ترحم از ته دل.
برای اینکه از خانه خود جدا شده است، در خانه پدر خود را - آن نباید اجازه داده می شود.
بدتر از مرگ است. من ترجیح می دهم از مرگ - آه، دختران فقیر!
آیا می توانم آنچه که آنها را تمدن درست باشد، اگر مردم mayn't در اتاق می میرند که در آن
متولد شدند؟ عزیز من، من متاسفم - "
مارگارت نمی دانستم چه بگویم.
خانم فروردین خرید شده بود خسته و به هیستری تمایل.
"پایان Howards تقریبا کشیده شد یک بار. من کشته شده اند. "
"پایان Howards باید یک خانه بسیار متفاوت به خودمان است.
ما دوست دارند که از روی ماست مورد بررسی قرار می دهد، اما هیچ چیز مشخص در مورد آن وجود دارد.
همانطور که می دیدم، آن را خانه های معمولی لندن است.
ما باید دیگر به راحتی پیدا کنید. "" پس شما فکر می کنم. "
"باز هم فقدان تجربه، گمان می کنم!" گفت: "مارگارت، کاهش دور از
موضوع.
"من می توانم هر چیزی را می گویند هنگامی که شما را تا آن خط، خانم فروردین.
ای کاش من می توانستم خودم را به عنوان من را ببینند - foreshortened به backfisch.
بسیار دختر ساده.
بسیار جذاب - زیبا و خوبی برای سن و سال من به عنوان خوانده شده، اما ناتوان - "
خانم فروردین منصرف نمی شویم. "بیا با من به پایان دادن به Howards در حال حاضر،" او
گفت و قاطعانه تر از همیشه.
"من می خواهم شما را به آن را ببینید. شما آن را ندیده بودم.
من می خواهم برای شنیدن آنچه شما درباره آن می گویند، برای شما قرار داده به طوری شگفت انگیز است. "
مارگارت نگاه هوا کینه توز و سپس در صورت خسته از همراه او.
بعدها من باید آن را دوست دارم، "او ادامه داد:" اما آن را به سختی آب و هوا برای چنین
اکسپدیشن، و ما باید برای شروع زمانی که ما هستیم تازه.
خانه خفه شو، بیش از حد؟ "
او موفق به دریافت پاسخ. خانم فروردین به نظر می رسد ناراحت می شود.
"ممکن است برخی از روز دیگر آمده ام؟" خانم فروردین خم به جلو و شنود گذاشته
شیشه ای.
"بازگشت به محل Wickham، لطفا!" بود نظم خود را به درشکه چی.
مارگارت سرزنش شده بود. "با تشکر هزار، خانم شلگل، برای همه
به کمک شما. "
"در تمام نشده." "این چنین راحت برای دریافت ارائه شده است
خاموش ذهن من - کریسمس کارت به خصوص.
من را تحسین کنید انتخاب کنید. "
این به نوبه خود او را به دریافت بدون پاسخ بود. مارگارت در نوبت او را اذیت شد.
"شوهر و Evie من خواهد بود روز بعد از فردا.
است که چرا من تو را کشیده، امروز خرید.
من در شهر ماندند و عمدتا به مغازه، اما از طریق چیزی کردم، و در حال حاضر او می نویسد که
آنها باید سفر خود را کوتاه قطع، آب و هوا بسیار بد است و پلیس، تله شده اند
خیلی بد - تقریبا همانطور که در سوری بد است.
ماست از جمله راننده دقیق است، و شوهر من احساس آن بسیار سخت است که
آنها باید مانند roadhogs درمان می شود. "" چرا؟ "
"خب، به طور طبیعی او - او استروئیدها و جاده گراز.
او بیش از حد مجاز سرعت، نتیجه گیری من این است.
او باید انتظار داشت که با حیوانات پایین تر رنج می برند. "
خانم فروردین خاموش شد.
در ناراحتی رو به رشد می راندند homewards. شهرستان شیطانی به نظر می رسید، باریک تر
ستم به خیابان ها مثل گالری از معدن.
هیچ آسیبی مه به تجارت انجام شد، برای ذخیره کردن آن را بالا و پنجره های روشن
مغازه ها با مشتریان thronged شد.
این بود و نه تیره شدن روح است که بر خود سقوط کرد، برای پیدا کردن تر
تاریکی شدید در درون. مارگارت نزدیک صحبت می کرد چندین بار، اما
چیزی او را throttled.
او احساس های کوچک و بی دست و پا، و تأملات خود را در کریسمس رشد بیشتر بدبینانه است.
صلح؟
ممکن است هدایای دیگر، را، اما در لندن وجود دارد تنها به آنها کریسمس
صلح آمیز؟ ولع مصرف برای هیجان و
بسط است که برکت را از بین برد.
حسن نیت؟ اگر او هر نمونه از آن را در دیده می شود
انبوهی از خریداران؟ یا در خودش.
او برای پاسخ به این دعوت صرفا به دلیل آن را کمی شکست خورده بود
عجیب و غریب و تخیلی - او، که حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد آن را برای تغذیه تخیل بود!
را پذیرفته اند، به خسته خود را که کمی از سفر، از
بطور سرد پاسخ: "ممکن است برخی از روز دیگر می آیند؟"
بدبینی او او را ترک کرد.
خواهد بود هیچ روز دیگر وجود دارد. این زن سایه او را هرگز نمیر
دوباره. آنها در طنز جدا.
خانم فروردین پس از civilities به علت رفت و مارگارت بلند تماشا، تنها
کشف این سو بان سو حرکت دادن سالن به آسانسور. درب های شیشه ای بسته شده بر روی آن، او تا به حال
حس زندان.
رئیس زیبا ناپدید شد برای اولین بار، هنوز هم در خیط و پیت کردن، دامن بلند عقبی به خاک سپرده شد
دنبال داشته باشد. یک زن از نادر undefinable بود، رو به افزایش
آسمان، بخش، مانند نمونه در یک بطری است.
و به بهشت - طاق جهنم، دودهای سیاه و سفید، که از آن soots فرود آمد!
در ناهار برادرش، به دیدن او را برای سکوت تمایل، اصرار بر صحبت کردن.
Tibby بدطبیعت بود، اما از چیزی بچگی راند او را به انجام
ناخوشایند و غیر منتظره. حالا او یک حساب های طولانی از روز را به او دادم.
مدرسه ای که او گاهی اوقات patronized.
حساب جالب بود، و او اغلب او را برای آن پرس شده، اما او
می تواند در آن شرکت در حال حاضر، در ذهن او نامرئی متمرکز شد.
او تشخیص که خانم فروردین، هر چند دوست داشتنی همسر و مادر، تنها یک
عشق را در زندگی - خانه اش - که لحظه ای بود موقر زمانی که وی به دعوت یک دوست
برای به اشتراک گذاشتن این عشق با او.
برای پاسخ به "یک روز دیگر" بود به عنوان پاسخ یک احمق است.
"یک روز" برای آجر و ملات انجام دهد، اما نه برای قدس الاقداس که به
پایان Howards transfigured بوده است.
حس کنجکاوی خود او اندک بود. او بیش از اندازه کافی در مورد آن شنیده بود
تابستان.
ویندوز 9، تاک، و wych نارون به حال هیچ ارتباط دلپذیر برای او،
و او می توانست به صرف بعد از ظهر را در یک کنسرت است.
اما تخیل پیروز.
در حالی که برادر خود را به جلو برگزار شد، او مصمم به رفتن، در هر هزینه، و وادار خانم
فروردین، بیش از حد. هنگامی که ناهار بود بیش از او پا به
آپارتمان.
خانم فروردین بود تنها شب رفته است.
مارگارت گفت که آن را از بی نتیجه بود، شتاب زده به پایین، و در زمان
درشکه دو چرخه به صلیب کینگ.
او متقاعد شده بود که جفتک زنی مهم بود، هر چند آن را متعجب و متحیر خود
می گویند چرا.
یک سوال از زندان و فرار وجود دارد، و هر چند او را نمی دانند
زمان از قطار، او چشم خود را برای ساعت خیابان Pancras 'تیره و تار است.
سپس ساعت از صلیب کینگ چرخش را به چشم، ماه دوم که در آسمان دوزخی،
و کابین خود را در ایستگاه را به خود جلب کرد. قطار برای هیلتون در پنج سال وجود دارد
دقیقه می باشد.
او در زمان بلیط، درخواست در تحریک او برای یک.
او، صدای جدی و شاد به او ادای احترام و سپاس او.
"من خواهد آمد اگر من هنوز هم ممکن است، گفت:« مارگارت، خنده عصبی.
"شما به خواب، عزیزم، خیلی. در صبح این است که خانه من است
زیبا است.
شما می آیند را متوقف کنند. من نمی توانم تو چمن زار من نشان می دهد به درستی به جز
هنگام طلوع آفتاب است. این مه "- او در ایستگاه اشاره کرد
پشت بام - "گسترش هرگز دور.
من به جرات می گویند که در خورشید در هرتفوردشایر نشسته، و تو هرگز توبه
آنها ملحق نشوند. "من هرگز توبه پیوستن به شما خواهد شد."
"این همان است."
آنها شروع به پیاده روی پلت فرم طولانی است. دور ایستاده بود در پایان آن که به قطار، breasting
تاریکی بدون. آنها هرگز به.
قبل از تخیل پیروز می تواند، فریاد "مادر!
مادر و دختر سنگین browed خارج به عبا اتاق darted و کشف و ضبط خانم فروردین
بازو.
Evie "او gasped:. "Evie، حیوان خانگی من -
دختر به نام "پدر! من می گویم! نگاه کنید که در اینجا. "
Evie، عزیزترین دختر، چرا در یورکشایر نه؟ "
"- موتور سر و صدا - تغییر برنامه - پدر آینده."
"چرا، روت!" گریه آقای فروردین، اتصال آنها.
به نام عالی چه کار می کنید در اینجا، روت؟
خانم فروردین خود را بهبود بود.
آه، هنری عزیز! - تعجب here'sa دوست داشتنی - اما به من اجازه
معرفی - اما من فکر می کنم شما می دانید که خانم شلگل ".
"اوه، بله،" او جواب داد: نه، به شدت علاقه مند است.
اما چگونه این را به خودتان، روت؟ "" جا به عنوان کمانچه، "او جواب داد: پر زرق و برق.
"پس ما بود و به همین ترتیب ماشین را که فرار A-1 به عنوان به عنوان Ripon دور است، اما وجود دارد رنجور
اسب و سبد خرید که احمق یک راننده - "" دوشیزه شلگل، گردش بیرون شهر کوچک ما باید
برای یک روز. "
"من و گفت که این احمق از راننده، به عنوان پلیس خود را می پذیرد -"
»یک روز دیگر، خانم فروردین. البته. "
"- اما ما در برابر خطرات شخص ثالث بیمه، آن را آنقدر مهم نیست -
- سبد و ماشین عملا در زاویه سمت راست - "
صدای خانواده شاد گل رز بالا است.
مارگارت تنها گذاشته شد. هیچ کس او را می خواستم.
خانم فروردین از صلیب شاه میان همسر و دختر او را راه می رفت،
گوش دادن به هر دو آنها است.
>
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 11
مراسم تشییع جنازه بود. واگن را از طریق نرم نورد
گل، و تنها فقیر باقی ماند.
آنها به شفت تازه حفر نزدیک و گذشته خود را در تابوت نگاه کرد، در حال حاضر تقریبا
پنهان زیر spadefuls از خاک رس است. از آن لحظه بود.
اکثر آنها زنان از ولسوالی زن مرده، به آنها لباس سیاه و سفید
خدمت کرده شده توسط دستور آقای فروردین بود. کنجکاوی خالص آورده بود.
آنها با هیجان مرگ هیجان زده، و از مرگ سریع، ایستاد و به
گروه ها و یا نقل مکان کرد بین گورها، مانند قطره از جوهر است.
پسر یکی از آنها، چوب، برش، بالای سر خود را نشسته بود، pollarding
یکی از elms کلیسا.
از جایی که او نشسته و او می تواند روستای هیلتون، حساس بر جاده شمال، با دیدن
ی به هم پیوسته آن حومه و فراتر از غروب آفتاب، قرمز مایل به زرد و نارنجی، چشمک او را زیر
ابرو از رنگ خاکستری، کلیسا، مزارع؛
و پشت سر او یک کشور دست نخورده از مزارع و کشتزارهای.
اما او، بیش از حد بود، نورد رویداد مجلل را در دهان او.
او تلاش کرد تا به مادرش پایین همه که او احساس کردند که او را دیدم تابوت
نزدیک: چگونه او می تواند کار خود را ترک کنید، و در عین حال دوست نداشت با
چگونه او تقریبا از دست داد
درخت، او خیلی ناراحت شد. rooks cawed بود، و جای تعجب نیست - آن را به عنوان اگر rooks می دانستند.
مادرش ادعا کرد قدرت پیشگویانه خودش را - او یک نگاه عجیب و غریب در مورد دیده بود
فروردین خانم برای برخی از زمان.
لندن فساد انجام داده بود، گفت: دیگران. او یک زن مهربان بوده است. مادر بزرگش
نوع شده بود، بیش از حد - یک فرد plainer، اما بسیار مهربان است.
آه، از نوع قدیمی در حال مرگ بود.
آقای فروردین، او یک نجیب زاده نوع بود. آنها دوباره و دوباره به موضوع پیشرفته
dully، اما با تجلیل است.
مراسم تشییع جنازه یک فرد ثروتمند بود به آنها آنچه را که تشییع جنازه از Alcestis یا Ophelia
به تحصیل است.
این هنر بود، هر چند از راه دور از زندگی، افزایش یافته است ارزش زندگی، و آنها شاهد
آن اشتیاق.
واسط سنج قبر، که نگه داشته بود و پنهانی از مخالفت - آنها را دوست نداشت
چارلز، یک لحظه به چنین چیزهایی صحبت می کنند، اما آنها مانند چارلز نداشت
فروردین - واسط سنج قبر به پایان رسید خود را
کار و انباشته کردن تاج های گل اهدا و صلیب در بالای آن.
خورشید بیش از هیلتون: ابرو خاکستری بعد از ظهر کمی سرخ، و بود
شکاف با یک قرمز اخم.
قروچه متاسفانه به یکدیگر، عزادار گذشت از طریق دروازه lych و
صرف راههای شاه بلوط که منجر به روستا.
جوان چوب، برش ماند کمی طولانی تر، آماده بالاتر از سکوت و
نوسان دار منظم است. در آخرین شاخه زیر اره خود افتادند.
با استفاده از خر خر کردن، او نازل شده، خانه خود را به افکار دیگر بر مرگ و اما در مورد عشق،
برای او بود جفتگیری.
او را متوقف او قبر جدید را به تصویب رساند؛ دسته یا بافه گندم از گلهای داوودی گندم گون گرفتار بود
چشم او را. "آنها نباید به گل های رنگی
در buryings، "منعکس شده است.
Trudging در چند مرحله، او را متوقف دیگر، furtively در غروب نگاه، پشت،
گل داودی از دسته یا بافه گندم wrenched، و آن را در جیب خود مخفی می کرد.
پس از او آمد سکوت مطلق.
این کلبه که در حیاط کلیسا abutted خالی بود، و دیگر هیچ خانه نزدیک ایستاده بود.
یک ساعت یک بعد از یک ساعت یک صحنه از دفن باقی ماند بدون چشم شاهد.
ابرها از غرب بیش از آن زیرفشار یا کلیسا ممکن است یک کشتی بالا
prowed، فرمان با تمام شرکت خود را به سمت بی نهایت است.
به سوی صبح هوا بزرگ شده سرد، آسمان روشن تر، در سطح زمین سخت
و درخشان به بالاتر از مرده سجده است.
برش چوب، بازگشت پس از یک شب از شادی، منعکس شده است: "آنها نیلوفرهای، آنها
chrysants، ترحم it'sa من همه آنها را ندارد ".
در پایان Howards آنها تلاش صبحانه.
چارلز و Evie در اتاق ناهار خوری نشسته، با خانم چارلز.
پدر خود را، که نمی تواند تحمل چهره به دیدن، breakfasted بالا.
او بشدت رنج می برد.
درد، اسپاسم بر او در آمد، که اگر آن را فیزیکی بود، و حتی در حالی که او در مورد به
خوردن، چشمان او را با اشک پر کنید، و او را به زمین بگذارند لقمه untasted.
او همسر خود را حتی خوبی را در طول سی سال یاد می شود.
معاشقه نمی یا raptures اوایل - - در جزئیات ندارد اما فقط unvarying
فضیلت، که به نظر می رسید به او نجیب کیفیت یک زن.
بنابراین بسیاری از زنان، شکستن به نقص های عجیب و غریب از عشق یا بیهودگی های هوس باز هستند.
بنابراین همسرش.
سال پس از سال، تابستان و زمستان، به عنوان عروس و مادر، او بوده است، او
همواره او را مورد اعتماد است. حساسیت او!
بی گناهی او را!
معصومیت فوق العاده که مخصوص اوست را هدیه ای از خدا بود.
روت می دانست بیشتر از شرارت و خرد دنیوی از گل در باغ خود،
یا چمن در زمینه خود است.
انگاره وی را از کسب و کار - هنری، چرا افرادی که پول به اندازه کافی سعی کنید
پول؟ "
نظر خود را از سیاست - "من مطمئن هستم که اگر مادران از کشورهای مختلف می تواند ملاقات،
وجود داشته باشد جنگ بیشتر "نظر او مذهب - آه، این بوده است.
ابر، ابر که گذشت.
او از سهام لرزنده آمد، و او و خانواده اش، که قبلا به مخالفان، در حال حاضر
اعضای کلیسای انگلستان.
موعظه پیشوا در ابتدا به دفع او، و او یک میل برای "ابراز کرده است
بیشتر به درون نور، افزود: "برای خودم برای نوزاد بسیار" (چارلز).
نور باطن باید اعطا شده است، برای او هیچ شکایتی در سال های بعد شنیده است.
آنها به ارمغان آورد تا سه فرزند خود را بدون اختلاف.
آنها هرگز اختلاف بود.
او در زیر زمین دراز کشیده. او رفته بود و اگر او را رفتن
تلخ، با تماس از رمز و راز است که همه بر خلاف او رفته بود.
"چرا شما به من بگو شما را از آن را می دانستند؟" او داد بزنم، و صدای ضعیف او را به حال
پاسخ داد: "من نمی خواهم، هنری - ممکن است من در اشتباه - و هر یک نفرت
بیماری است. "
او از وحشت گفته شده توسط یک دکتر عجیب و غریب شده بود، که او در طول خود مشورت کرده بود
غیبت از شهر. این در دسترس نباشد فقط؟
بدون آنکه به طور کامل توضیح می دهد، او جان خود را از دست داده اند.
این گسل در بخش او بود، و - اشک ها با عجله به چشمان او - چه گسل کمی!
این تنها زمانی است که او را در این سی سال فریب بود.
او به پای خود بلند شد و از پنجره نگاه کردم، Evie در با
نامه ها، و او می تواند چشم هیچ کس دیدار خواهد کرد. آه بله - او یک زن خوب بوده است - او
بوده است ثابت.
او تصمیم گرفت کلمه عمدا. به او ثبات همه ستایش.
او خود در باغ زمستانی، نگران است، در ظاهر یک مرد ثابت است.
چهره او به عنوان مربع به خود را به عنوان پسر، و، در واقع، چانه، هر چند شرکت به اندازه کافی
در نمای کلی، کمی عقب نشینی، و لب ها، مبهم، توسط curtained بودند
سبیل.
اما هیچ اشاره خارجی ضعف وجود دارد. چشم، اگر قادر به محبت و
goodfellowship، اگر گلچهره برای لحظه ای با اشک چشم کسی است که می تواند
نمی شود هدایت می شود.
پیشانی، بیش از حد، مانند چارلز بود. بالا و راست، قهوه ای رنگ و جلا،
ادغام به طور ناگهانی به معابد و جمجمه، آن است که اثر یک سنگر و استحکامات که محافظت
سر خود را از جهان.
گاهی اوقات آن را به حال اثر از یک دیوار خالی. او در پشت آن ساکن بود، سالم و شاد،
پنجاه سال. پست آمده، پدر، گفت: "Evie
نامناسب است.
"با تشکر. آن قرار دهید. "
آیا صبحانه همه حق بوده است؟ "" بله، به لطف.
دختر در او و در آن با محدودیت نگاه.
او نمی دانستم که چه باید بکنید. "چارلز می گوید: آیا شما می خواهید بار؟
"نه، من آن را بعدا بخوانید.
"حلقه اگر شما می خواهید هر چیزی، پدر، به شما نیست؟"
"من تمام چیزی که می خواهم."
پس از مرتب سازی بر حسب حروف از بخشنامه ها، او رفت و برگشت به ناهار خوری
اتاق.
او اعلام کرد: "پدر را خورده هیچ چیز،" نشستن با ابرو چروکیده پشت
چای کوزه -
چارلز جواب نداد، اما بعد از یک لحظه، او به سرعت به طبقه بالا دوید، در را باز کرد،
و گفت: "نگاه کن، پدر، شما باید غذا بخورد، شما می دانید"، و پس از مکث برای پاسخ
که نمی آمد، به سرقت برده دوباره.
او به خواندن نامه هایش برای اولین بار، من فکر می کنم، "او گفت: evasively" من به جرات به او می گویند
با صبحانه خود را بعد از آن. "
سپس او در زمان بار، و برای مدتی هیچ صدایی به جز سلول زندان وجود دارد
فنجان در مقابل بشقاب و چاقو بر روی صفحه.
پور خانم چارلز نشست بین همراهان سکوت خود را، وحشت زده در این دوره از
وقایع، و کمی حوصله. او یک موجود بی ارزش کم بود، و او
می دانستم که.
تلگراف او را از ناپل به بستر مرگ یک زن از او کشیده بود
به ندرت شناخته شده است. یک کلمه از شوهرش او را غوطه ور بود
به عزاداری.
مورد نظر او به سوگواری درون نیز، اما او آرزو کرد که خانم فروردین، از بخت
می میرند، می تواند قبل از ازدواج فوت کرد، پس از آن کمتر شده اند انتظار می رود
او.
فاسد شده نان تست خود، و بیش از حد عصبی برای کره بپرسید، او باقی مانده است تقریبا
حرکت، خدا را شکر تنها برای این که پدرش در قانون صرف صبحانه خود را
بالا.
در گذشته چارلز سخن گفت. آنها تا به حال هیچ کسب و کار می شود pollarding
کسانی که elms دیروز، "او به خواهر او گفت.
"نه در واقع"
او ادامه داد: "من باید توجه داشته باشید که". گفت: "من تعجب است که پیشوا اجازه
آن است. "" شاید آن را نمی ممکن است به پیشوا
امر است. "
"دیگری که می تواند از آن باشد؟" "پروردگار مانور است."
"غیر ممکن است." "کره، دالی؟"
"با تشکر از شما، Evie عزیز.
چارلز - ":" بله عزیزم؟ "
"من نمی دانستم که یک نفر می تواند elms سبوس. من فکر می کردم تنها pollarded درختان بید. "
"اوه، نه، می توان elms. هرس کردن"
پس چرا نباید elms در کلیسا به pollarded؟ "
چارلز کمی اخم کرد، و تبدیل دوباره به خواهر او.
"یکی دیگر از نقطه است.
من باید با به Chalkeley صحبت "" بله، نه، شما باید به شکایت
Chalkeley. "این خوب است به او گفت او نمی باشد.
برای آن دسته از مردان است.
او مسئول است. "" بله، نه. "
خواهر و برادر بی عاطفه نیست.
آنها صحبت کرد به این ترتیب، تا حدی به خاطر آنها مورد نظر را به حفظ Chalkeley تا علامت -
تمایل سالم را در راه خود را - تا حدودی به دلیل توجه داشته باشید شخصی در زندگی آنها اجتناب.
همه Wilcoxes انجام داد.
آیا این برای آنها از اهمیت عالی به نظر نمی رسد.
یا ممکن است آن را به عنوان هلن قرار است: آنها متوجه اهمیت آن است، اما از ترس بود
آن است.
وحشت و پوچی، می تواند از یک نگاه در پشت.
آنها بی عاطفه نیست، و آنها میز صبحانه را با دل درد را ترک کرد.
مادر خود را به صبحانه بود هرگز.
در اتاق دیگر بود، و به خصوص در باغ، که آنها احساس از دست دادن او را
بیشتر.
همانطور که چارلز رفت و به گاراژ، او در هر مرحله از زن بود که تذکر داده شد
دوست داشت او و که او هرگز نتوانست جایگزین. چه جنگ او علیه او جنگیده بودند
ملایم محافظه کاری!
چگونه او را دوست نداشتند، پیشرفت، هنوز چگونه loyally از او آنها را پذیرفته است که ساخته شده!
او و پدرش - چه مشکل آنها بود برای دریافت این گاراژ بسیار!
با چه سختی آنها را متقاعد کرده بود او را به عملکرد آنها را به میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی برای آن -
میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی که او از صمیم قلب از باغ خود را دوست داشت!
تاک - او راه خود را در مورد درخت مو.
هنوز دیواره جنوب با شاخه های عقیم خود encumbered.
و به این ترتیب با Evie، ایستاده صحبت کردن به آشپز.
هر چند می تواند او را مادر خود را در داخل خانه، فقط به عنوان انسان می تواند
آن را بدون او احساس میکند که چیزی منحصر به فرد از زندگی اش افتاده بود.
غم و اندوه آنها، هر چند تند و تلخ از پدر، بزرگ شد از ریشه های عمیق تر،
یک زن ممکن است جایگزین، مادر هرگز. چارلز بازگشت به دفتر.
برای انجام این کار در پایان Howards وجود دارد.
محتویات اراده مادرش به مدت طولانی است که به آنها شناخته شده بود.
میراث، مقرری ها، هیچ یک از شلوغی پس از مرگ وجود دارد که با برخی از
مرده طولانی فعالیت های خود را.
اعتماد به شوهر خود، او را بدون رزرو همه چیز را ترک کرده بودند.
او کاملا یک زن فقیر بود - خانه تمام مهریه او بوده است، و خانه
چارلز در زمان.
او آب رنگ آقای فروردین ذخیره پل در نظر گرفته شده، در حالی که Evie را
جواهرات و توری. چگونه به راحتی او از زندگی خورد!
چارلز فکر کردم این عادت قابل ستایش است، اما او قصد ندارد تا آن را خود اتخاذ
در حالی که مارگارت در آن دیده می شود بی تفاوتی تقریبا مقصر به زمینی
شهرت.
بدبینی - بدبینی سطحی نیست که snarls ها و sneers، اما بدبینی که
می توانید با حسن نیت ارائه میدهد و حساسیت - که توجه داشته باشید اراده خانم فروردین، بود.
او نه به مردم رنجاندن می خواستم.
که انجام شده، به زمین ممکن است بیش از او را برای همیشه مسدود است.
نه، هیچ چیزی برای چارلز منتظر بود وجود دارد.
او نمی تواند با ماه عسل خود را، پس او را به لندن و کار - او احساس
بیش از حد بدبخت حلق آویز در مورد.
او و دالی آپارتمان مبله در حالی که پدرش بی سر و صدا استراحت
کشور با Evie.
او همچنین می تواند چشم خود را در خانه خود نگه دارید، که در حال نقاشی بود و
او را در یکی از حومه سوری تزئین شده، و او امیدوار است که در آن برای نصب
خود را به زودی بعد از کریسمس.
بله، او را بالا برود بعد از ناهار در موتور جدید خود را، و خدمتگزاران شهر، که آمده بود
را برای تشییع جنازه، با قطار.
او راننده پدر خود را در گاراژ، گفت: "صبح" را بدون نگاه کردن به در بر داشت
صورت مرد، و، از خم شدن بیش از خودرو، ادامه داد: "سلام! اتومبیل های جدید من
رانده!
دارد، آقا "" بله، گفت: "چارلز، و نه قرمز.
"و هر کس آن را رانده است آن را پاک نکرده به درستی، گل و لای در محور وجود دارد.
آن را خاموش است. "
مرد پارچه بدون یک کلمه رفت.
او راننده را به عنوان زشت به عنوان گناه بود - که نه او را با زیان چارلز، که
جذابیت فکری در انسان و نه، فاسد بود و به زودی از شر وحش کوچک ایتالیایی
که با آنها آغاز شده بود.
"چارلز -" عروس او دام پس از او بود، سفید مایل به خاکستری، فراست، سیاه و سفید گوشت یا خوراک لذیذ
ستون چهره کم کم به او و استادانه عزاداری کلاه و تشکیل پایتخت آن است.
"یک دقیقه، من مشغول هستم.
خب، جرثقیل، که در آن رانندگی، آیا شما فرض کنید؟ "
"نمی دانم، من مطمئن هستم، آقا.
هیچ کس آن را رانده از آنجایی که من بوده ام، اما، البته، دو هفته من وجود دارد
با ماشین های دیگر در یورکشایر دور بوده است. "گل آمد به راحتی.
"چارلز، پدر شما است.
چیزی اتفاق افتاد. او شما را می خواهد در خانه در یک بار.
آه، چارلز! "" صبر کن، عزیزم، یک دقیقه صبر کنید.
کلید گاراژ بود که در حالی که شما دور بودند، جرثقیل؟
"باغبان، آقا." "آیا منظور شما به من بگویید که سکه های قدیمی
درایو یک موتور؟ "
"نه، آقا؛ هیچ کس تا به حال موتور، آقا." "پس چگونه می توانم حساب شما گل
محور؟ "" من می تواند از دوره، نه، برای من می گویند
شده در یورکشایر.
گل بیشتر در حال حاضر، آقا. "چارلز بود احسان.
مرد او را درمان به عنوان یک احمق، و اگر قلب او شده بود، نه چندان سنگین او را
او را به پدرش منتشر شده است.
اما صبح روز برای شکایت نیست. مرتب سازی بر اساس موتور به دور بعد از ناهار،
او همسرش بود که در حالی که همه ریختن برخی از داستان نامنسجم پیوست
در مورد یک حرف و یک اشلگل، خانم.
"در حال حاضر، دالی، من می توانم به شما شرکت. خانم اشلگل؟
چه از او می خواهم؟ "هنگامی که افراد به نوشتن نامه چارلز همیشه
پرسید که آنچه آنها می خواستند.
آیا می خواهید بود که او را تنها علت عمل. و سوال در این مورد درست بود.
همسرش پاسخ داد: "او می خواهد Howards پایان است."
"پایان Howards؟
در حال حاضر، جرثقیل، فقط فراموش نکنید به چرخ Stepney قرار داده است. "
"نه، آقا" "در حال حاضر، ذهن شما را فراموش نکنید، برای من - بیا،
زن کمی. "
هنگامی که آنها از دید راننده شده بود او دستش را دور کمر او قرار داده و فشرده
خود را در برابر او.
تمام محبت خود را و نیمی از توجه خود را - آن چیزی بود که او را در سراسر خود را اعطا
خوشحال ازدواج زندگی است. "اما شما گوش نداده، چارلز -"
"چه اشکالی دارد؟"
"من در شما گفتن - پایان Howards. خانم Schlegels آن را کردم. "
"من چه؟ پرسید:" چارلز، unclasping او. "دیکنز شما صحبت کردن در مورد؟"
"در حال حاضر، چارلز، شما وعده داده شده می گویند کسانی که شیطان -
«نگاه کن اینجا، من در هیچ حالت foolery هستم. هیچ صبح روز برای آن باشد. "
"من به شما بگویم - خانم اشلگل - - من در مورد شما گفتن که در نگه داشتن او آن را کردم - مادر شما چپ
آن را به او - و شما همه را به حرکت "" END HOWARDS؟ "
"HOWARDS END!" او فریاد زد، تقلید از او، و او به عنوان Evie آمد بی باک از
بوته زار. "دالی، در یک بار به عقب برگردید!
پدر من بسیار با شما اذیت می شود.
چارلز "- او خودش برخورد به طور گسترده -" در می آیند در یک بار به پدر.
او نامه ای است که خیلی افتضاح است. "چارلز شروع به اجرا شود، اما بررسی خود،
و به شدت در سراسر مسیر شن قدم گذاشتم.
خانه - پنجره ها نه تاک unprolific به.
او بانگ زد: "Schlegels دوباره!" و اگر به هرج و مرج، دالی گفت: "اوه، نه،
زن خانه دار از خانه سالمندان به جای او نوشته شده است. "
"گریه پدر او، دیگر بی اثر است. بیا، هر سه از شما!"
"دالی، چرا شما از من اطاعت؟" "اوه، آقای فروردین -"
من به شما گفتم نه به گاراژ.
شنیده ام از همه شما فریاد در باغ است. من آن را ندارد.
بفرمایید تو. "او در ایوان ایستاده بود، تبدیل، حروف
در دست دارد.
به اتاق ناهار خوری، هر یک از شما. ما می توانیم به امور خصوصی در مورد بحث نیست
وسط همه بندگان است. در اینجا، چارلز، در اینجا، خواندن این.
آنچه شما را. "
چارلز در زمان دو نامه صورت گرفت، و خواندن آنها را به عنوان او پس از صفوف.
اولین پوشش توجه داشته باشید از زن خانه دار بود.
خانم فروردین او را مورد نظر بود، زمانی که تشییع جنازه باید بر این، به جلو
محصور شده است. محصور در خشکی - آن را از مادرش بود
خودش.
او نوشته بود: "به شوهر: من باید خانم شلگل (مارگارت) به
Howards پایان "" گمان می کنم ما قصد داریم به بحث در مورد
؟ "او اظهار داشت، بدتر آرام.
"بدیهی است. من بیرون می آید تا زمانی که شما دالی -
"خب، بیایید بنشینید." "بیا، Evie، بدون اتلاف وقت، نشستن است."
در سکوت آنها را کشید تا به میز صبحانه.
حوادث دیروز - در واقع، از صبح امروز - به طور ناگهانی به گذشته فروکش
از راه دور به نظر می رسید که به ندرت در آن زندگی کرده اند.
نفس سنگین شنیده شد.
آنها خود را آرام. چارلز، به ثابت، آنان را علاوه بر این، به عنوان خوانده شده
محوطه را با صدای بلند: "توجه داشته باشید در خط مادرم، در یک پاکت نامه خطاب به من
پدر، مهر و موم شده است.
داخل: "من باید خانم شلگل (مارگارت) به پایان Howards می خواهم.
بدون تاریخ، بدون امضا. فرستاده شده از طریق زن شوهردار که
خانه سالمندان.
در حال حاضر، سوال این است که - "دالی او را قطع است.
"اما من می گویم که یادداشت است قانونی نیست. خانه باید توسط یک وکیل انجام می شود،
چارلز، مطمئا. "
شوهرش کار کرده تا فک او را به شدت. توده های کوچک به نظر می رسد در مقابل هر کدام از
گوش - علامت که او هنوز یاد نگرفته احترام بگذارد و او پرسید که آیا او ممکن است
توجه داشته باشید.
چارلز پدر او اجازه نگاه، گفت abstractedly، "به آن
او را "او آن را فرو گرفت، و در یک بار گفت:" چرا،
آن را فقط با مداد!
گفتم. مداد شمارد هرگز. "
"ما می دانیم آن است که از نظر قانونی الزام آور نیست، دالی است، گفت:" آقای فروردین، سخن گفتن از خارج
از قلعه خود را.
او گفت: "ما از آن آگاه است. از نظر قانونی باید در پاره کردن توجیه
آن و پرتاب آن را به آتش.
البته، عزیز من، ما شما را به عنوان یکی از خانواده، اما از آن بهتر خواهد بود اگر شما
با شما نمی فهمید دخالت نمی کنیم. "
چارلز، هر دو با پدرش و همسرش و احسان، و سپس تکرار: "سوال این است که -" او
فضای میز صبحانه از بشقاب و چاقو پاک بود، به طوری که او می تواند
رسم الگوهای روی رومیزی.
سوال این است که اشلگل، خانم، در طول دو هفته ما همه دور،
آیا او بی جهت - "او متوقف شد. پدرش گفت: "من که فکر نمی کنم"،
طبیعت که شرافتمندانه تر از پسرش بود
"آیا فکر نمی کنم که چه؟" "که او را - آن است که یک مورد از
نفوذ ناروا. نه، این سوال به ذهن من است -
وضعیت نامعتبر در زمان او نوشت. "
«پدر عزیزم، با یک متخصص مشورت اگر دوست دارید، اما من قبول آن است که من مادر
نوشتن. "" چرا شما فقط گفت که "گریه دالی.
"هرگز ذهن من، روشن؛" و زبان خود را نگه دارید. "
همسر فقیر کمی رنگی در این، و، طراحی دستمال خود را از جیب خود،
چند ریختن اشک.
هیچ کس او را متوجه شد. Evie scowling مانند پسر عصبانی شد.
دو مرد به تدریج فرض شد شیوه ای از اتاق کمیته است.
آنها هر دو در بهترین حالت خود در هنگام خدمت در کمیته بودند.
اشتباه از دست زدن به امور انسانی در بخش عمده آنها را ندارد، اما دفع از
آنها را توسط قلم دوم از اقلام مورد، به شدت.
خطاطی قلم دوم از اقلام قبل از آنها در حال حاضر، و بر روی آن، و آنها که خود را به خوبی آموزش دیده
مغز است.
چارلز، پس از کمی درنگ کردن، نوشتن به عنوان واقعی پذیرفته و آنها را بر روی تصویب کرد
نقطه بعدی. این بهترین است - شاید تنها - راه
dodging احساسات.
آنها مقاله به طور متوسط انسان بودند، و داشتند توجه داشته باشید به عنوان یک کل در نظر گرفته
رانده می شود آنها را پر از بدبختی و یا دیوانه است.
آیتم توسط قلم دوم از اقلام در نظر گرفته شده، محتوای احساسی، به حداقل رسانده بود و تمام رفت جلو
هموار.
ساعت ticked، زغال روشن بالاتر است، و با درخشندگی سفید ادعا که
ریخت از طریق ویندوز.
مورد توجه قرار گیرند ولی، خورشید آسمان او را اشغال کردند، و سایه های درخت ریشه می گیرد،
فوق العاده جامد، مانند ترانشه ها از بنفش در سراسر چمن یخ زده افتاد.
این صبح زمستان با شکوه بود.
فهرست ما یملک روباه، Evie که برای سفید پشت سر گذاشته بود، تنها یک سگ خاکستری کثیف در حال حاضر،
شدید خلوص است که او را احاطه شده است.
او بی اعتبار شده بود، اما blackbirds بود که او را تعقیب پروتئین در برابر با عربستان
تاریکی، تغییر در رنگ آمیزی معمولی از زندگی شده بود.
در داخل، ساعت ده با توجه غنی و اعتماد به نفس زده.
ساعتهای دیگر آن را تایید، و بحث ها به سوی نزدیک خود.
تا آن را دنبال غیر ضروری است.
این است و نه یک لحظه زمانی که مفسر باید گام به جلو است.
باید Wilcoxes را به خانه خود را به مارگارت را ارائه داده اند؟
من فکر می کنم نیست.
تقاضای تجدید نظر بیش از حد شل و ول است.
این قانونی بود و آن را در بیماری شده بود نوشته شده است، و تحت طلسم ناگهانی
دوستی آن بر خلاف مقاصد زن مرده در گذشته، بر خلاف
ماهیت خود را، تا آنجا که ماهیت آنها را درک شد.
به آنها Howards پایان یک خانه بود: آنها نمی توانند بدانند که او آن روح بوده است.
برای او که به دنبال وارث روحانی است.
- از هل دادن یک قدم دورتر در این مه - ممکن است آنها تصمیم نگرفته ام حتی
بهتر از آنها قرار است؟ آیا درست است که اموال
روح را می توان واگذار در تمام؟
فرزندان روح است؟ wych درخت نارون، تاک، جاروب کردن علوفه با
شبنم بر روی آن - می تواند اشتیاق برای چنین چیزهایی منتقل می شود که در آن هیچ باند وجود دارد
خون؟
نه؛ Wilcoxes و نه مقصر. مشکل این است که خیلی فوق العاده است، و آنها می توانند
حتی درک یک مشکل است.
آن طبیعی و اتصالات است که پس از مناظره به دلیل آنها باید توجه داشته باشید اشک آور و
پرتاب آن را به ناهار خوری اتاق آتش خود. اخلاقی عملی ممکن است آنها را تبرئه
قطعا.
او که می کوشد به نگاه عمیق تری ممکن است آنها را تبرئه - تقریبا.
برای یک واقعیت سخت باقی مانده است. آنها غفلت درخواست تجدید نظر شخصی.
زنی که مرده بود به آنها گفته، "این کار را، و آنها جواب دادند:" ما نمی خواهد. "
این حادثه یک احساس دردناک بر روی آنها ساخته شده است.
غم و اندوه که به مغز نصب شده و مشغول به کار وجود دارد disquietingly.
دیروز بودند افسوس می خورد که: "او یک مادر عزیز بود، یک زن واقعی: در غیاب ما
او غفلت سلامت او و درگذشت. "
امروز فکر می کردند: "او به عنوان درست نیست، به عنوان عزیز، همانطور که ما قرار است."
میل به نور بیشتری به درون بیان در گذشته پیدا کرده بود، از عالم غیب
نهفته در دیده می شود، و همه آنها که می توانست بگوید "خیانت."
خانم فروردین خیانتکارانه به خانواده بوده است، قوانین مالکیت، خود را
نوشته شده کلمه. او چطور انتظار Howards به پایان دادن به
منتقل به خانم اشلگل؟
شوهرش، به چه کسی آن را از نظر قانونی متعلق به آن را به خود را به عنوان یک نرم افزار رایگان
هدیه؟ شد خانم اشلگل، گفت: به زندگی
علاقه در آن است، و یا به آن خود را مطلقا؟
آنجا بود تا هیچ برای جبران گاراژ و پیشرفت های دیگر که آنها به حال
ساخته شده تحت این فرض که تمام روز در انتظار آنهاست؟
خیانت کارانه! خائنانه و پوچ!
وقتی که ما فکر می کنیم مرده خائنانه و پوچ، ما رفته اند به مراتب نسبت به
تطبیق دادن خود را به خروج خود را.
به این توجه داشته باشید، با مداد scribbled فرستاده می شود، از طریق زن خانه دار بود، unbusinesslike به عنوان
و هم چنین بی رحمانه، و کاهش در یک بار ارزش زنی که آن را نوشته بود.
"آه، خوب! گفت:« آقای فروردین، رو به افزایش از جدول.
"من باید فکر آن امکان پذیر است." "مادر نمی توانست آن را به معنای، گفت:" Evie
هنوز frowning.
«نه، دختر من، البته نه" "مادر در نیاکان معتقد بودند بیش از حد -
دوست ندارم او را به ترک هر چیزی به یک خارجی که هرگز قدردانی میکنیم. "
"همه چیز بر خلاف او،" او را اعلام کرد.
"اگر خانم اشلگل، ضعیف بوده است، اگر او خانه تحت تعقیب بود، من می تواند آن را درک
کم است.
اما او خانه خود را دارد. چرا باید یکی دیگر از او می خواهم؟
او هر گونه استفاده از پایان Howards "" در آن زمان ممکن است ثابت کند، زمزمه: "چارلز.
"چگونه؟" از خواهرش پرسید.
"احتمالا او می داند - مادر به او گفت.
او دو یا سه بار به خانه سالمندان است.
احتمالا او در انتظار تحولات است. "
"چه زن نفرت انگیز" و دالی بود که بهبود، گریه، "چرا،
او ممکن است ما را از هم اکنون! "چارلز حق خود را.
من آرزو می کنم او را، "او گفت بدتر است.
"من می تواند با او برخورد کند." "بنابراین من، تکرار:" پدرش، بود که در
احساس نه در سرما.
چارلز نوع در انجام مقدمات مراسم تشییع جنازه و در گفتن او بوده است
صبحانه می خورند، اما پسر او بزرگ شده بود کمی دیکتاتوری، و به عهده گرفت
پست رئيس بیش از حد به آسانی.
"من می توانم با او رسیدگی کند، اگر او می آید، اما او نمی خواهد آمد.
تو کمی سخت در اشلگل، خانم. "" که کسب و کار پل خیلی مفتضح بود،
است. "
"من می خواهم بیشتر از کسب و کار پل چارلز، که من در آن زمان گفت، و
علاوه بر این، آن را کاملا جدا از این کسب و کار است.
مارگارت اشلگل، ناخواسته است و خسته کننده در طول این هفته وحشتناک بوده است، و ما
همه او رنج می برد، اما بر روح من او صادق است.
او در تبانی با زن شوهردار نیست.
من کاملا خاصی از آن. نه او با پزشک است.
من به همان اندازه خاصی از آن.
او هر چیزی را از ما پنهان نیست، تا بعد از ظهر بسیار او به عنوان نادان بود
ما. او مثل خود ما، ساده دل بود - او
برای لحظه ای متوقف می شود.
"می بینید، چارلز، درد وحشتناک او مادر فقیر خود را همه ما در نادرست قرار داده
موقعیت.
پل نمی توانست در سمت چپ انگلستان، شما می توانید به ایتالیا نرفته، و نه Evie و من به
یورک شایر، اگر تنها ما شناخته شده بود. خوب، موقعیت خانم شلگل بوده است
به همان اندازه غلط است.
نگاهی همه در همه، او آمده است از آن بد است. "
Evie گفت: "اما این گلهای داوودی -" "و یا پایین آمدن به مراسم تشییع جنازه در همه -
تکرار دالی.
"چرا باید او نمی آمد؟ او از حق، و او ایستاده بود دور
در میان زنان هیلتون.
گل ها - قطعا ما باید فرستاده نشد گل مانند، اما آنها ممکن است به نظر می رسید
درست به او، Evie، و برای همه شما می دانید که آنها ممکن است رسم در
آلمان. "
آه، من را فراموش کرده ام او واقعا انگلیسی است، به گریه Evie.
این یک مقدار زیادی است. توضیح "" She'sa بین المللی، گفت: "چارلز،
به دنبال در تماشا کرد.
"من اذعان دارم من نه پایین در بین المللی است. تقصیر من است، بدون شک.
من می توانم آنها را تحمل کنم و بین المللی آلمان، محدود است.
من فکر می کنم که در مورد همه است، نه؟
من می خواهم برای اجرای و Chalkeley را ببینید. دوچرخه سواری را انجام خواهد داد.
و، راه، من آرزو می کنم شما می خواهم برخی از زمان صحبت می کنند به جرثقیل.
من مطمئنم که او به حال اتومبیل های جدید من است. "
"آیا او انجام می شود هیچ گونه آسیبی؟" "خیر."
"در آن صورت من باید اجازه دهید آن عبور کند. ارزش نیست در حالی که داشتن یک ردیف است. "
پدرش چارلز و گاهی مخالف است.
اما آنها همواره با توجه به افزایش برای یک هم جدا شدند، و هر مورد نظر را ندارد
doughtier رفیق زمانی که لازم بود به سفر کمی گذشته احساسات.
بنابراین ملوانان کشتی اولیس صدای voyaged گذشته، پس از ابتدا متوقف یکدیگر
گوش ها با پشم.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 12
چارلز مضطرب شده نیاز ندارد. خانم اشلگل، هرگز خود را تا به حال شنیده
درخواست عجیب و غریب مادر.
او آن را بشنوند پس از سالها، زمانی که وی ساخته شده بود زندگی خود را متفاوت و
آن بود که در موقعیت به عنوان سنگ قبر از گوشه مناسب.
ذهن او در مورد مسائل دیگر در حال حاضر، و او نیز آن را رد می شده اند خم
عنوان فانتزی نامعتبر. او از این Wilcoxes برای فراق شد
بار دوم.
پل و مادر خود را، موج، موج دار شدن و بزرگ را به زندگی خود سرازیر کرده بود و زوال یافت از
آن را برای همیشه.
موج دار شدن هیچ اثری را پشت سر گذاشته بود: موج در او پای تکه پاره ناهارخوری رها کرده بود
از ناشناخته ها.
جستجوگر کنجکاو، او در حالی که در آستانه دریا می گوید که کمی ایستاد،
اما می گوید، و تماشا خروجی از این جزر و مد فوق العاده ای گذشته است.
دوستان خود را در عذاب از بین رفته بود، اما، نه او، در تخریب معتقد بودند.
خروج خود را در چیزهای دیگر در کنار بیماری و درد اشاره کرده بود.
ترک زندگی ما با اشک دیگران را با سردی دیوانه خانم فروردین گرفته بود
دوره متوسط، که تنها نادر طبیعت را می توانید دنبال.
او نسبت داشت.
او کمی از راز شوم خود را به دوستان خود گفته بود، اما نه بیش از حد او بسته بود
تا قلب خود را - تقریبا، اما نه کاملا.
بنابراین، اگر هر قاعده ای وجود دارد که ما باید برای مردن - نه به عنوان قربانی و نه به عنوان
متعصب است، اما به عنوان دریا نورد است که می تواند با چشم برابر عمیق است که او خوش آمد می گوید
ورود و ساحل است که او باید ترک.
حرف آخر - هر چه خواهد بود - قطعا در هیلتون شده است گفت
کلیسا. او مرده بود وجود ندارد.
تشییع جنازه است مرگ نیست، هر تولد یا ازدواج اتحادیه از غسل تعمید است.
هر سه دستگاه های دست و پا چلفتی هستند، در آینده در حال حاضر خیلی دیر است، در حال حاضر خیلی زود است، که توسط آن
حرکت سریع از انسان انجمن ثبت نام کنید.
در چشم مارگارت خانم فروردین ثبت نام موفق به فرار شده بود.
او از زندگی رفته بود وضوح، راه خودش را در، و هیچ گرد و غبار بود تا واقعا گرد و غبار به عنوان
محتویات آن تابوت سنگین، با تشریفاتی کاهش داد تا آن را در گرد و غبار از استراحت
زمین، بدون گل را کاملا از دست رفته به عنوان
گلهای داوودی که در برابر سرما باید قبل از صبح، پژمرده.
مارگارت یک بار گفته بود او "را دوست داشت خرافات است."
این درست نیست.
زنان چند صادقانه تر به سوراخ سعی کرده بود accretions که در آن بدن و
روح enwrapped. مرگ خانم فروردین او کمک کرده بود.
کار خود را.
او را دیدم کمی وضوح بیشتری نسبت به کنون چه یک انسان است، و به او ممکن است
آرزو. روابط صحت gleamed.
شاید آخرین کلمه امید - امید حتی در این جنبه از قبر.
در همین حال، او می تواند علاقه به بازماندگان.
در وجود از وظایف کریسمس خود را، در وجود برادرش، Wilcoxes ادامه داد: به
نقش قابل توجهی در افکار خود را. او خیلی از آنها در فینال دیده بود
در هفته است.
آنها "مرتب کردن بر اساس او، آنها اغلب مشکوک و احمقانه، و کمبود که در آن
او سرآمد، اما برخورد با آنها او را تحریک و او احساس علاقه
که verged را به شهوت و میل، حتی برای چارلز.
او مورد نظر را به آنها محافظت می کند و اغلب احساس که آنها می تواند او را محافظت عالی
جایی که او دچار کمبود بود.
هنگامی که گذشته سنگ از احساسات، آنها می دانستند را به خوبی انجام دهید، آنها را برای ارسال خود را
دست بودند در تمام طناب، شن نیز به عنوان ثبات قدم داشته، و او به ارزش شن
فوق العاده است.
آنها باعث شد زندگی که او نمی تواند رسیدن به - زندگی بیرونی "تلگراف و
خشم، که هنگامی که هلن و پل در ماه ژوئن لمس کرده بود منفجر شده بود، و منفجر شده بود
دوباره هفته دیگر.
مارگارت این زندگی بود که به یک نیروی واقعی باقی می ماند.
او می تواند از آن خوار شمردن نیست، همانطور که هلن و Tibby مبتلا به.
این فضیلت مانند neatness، تصمیم گیری، و اطاعت پرورش، فضائل
رتبه دوم، بدون شک، اما آنها تمدن ما را تشکیل داده اند.
آنها شخصیت را تشکیل می دهند، بیش از حد، مارگارت می تواند از آن تردید نیست: آنها را نگه داشتن روح از
تبدیل شدن به درهم و برهم. چگونه جرات Schlegels های خوار شمردن Wilcoxes، هنگامی که
همه نوع طول می کشد را به جهان؟
"آیا خون ریزی بیش از حد، او را به هلن نوشت:" در برتری نهان به
دیده می شود. این درست است، اما به خون ریزی بر روی آن قرون وسطی است.
کسب و کار ما این است که در مقابل این دو، اما به آنها آشتی دادن نیست. "
هلن پاسخ داد که او تا به حال به هیچ وجه قصد از brooding بر روی این موضوع کسل کننده است.
چه خواهرش او را؟
آب و هوا با شکوه بود. او و Mosebachs tobogganing رفته بود
روی تپه که فورپومرن افتخار. جالب، اما پر ازدحام بود، برای بقیه
از فورپومرن در آنجا رفته بود.
هلن کشور را دوست داشت، و نامه اش با ورزش جسمی و شعر پروتئین در برابر.
او از مناظر، آرام، با این حال اوت صحبت کرد و زمینه های چادری برف، خود را با
scampering گله از گوزن، رودخانه و ورود عجیب و جالب خود را به دریای بالتیک، از
Oderberge، تنها سه صد فوت
بالا، که از آن تضعیف خیلی زود به دشت سگ پشمالوی سیاه پومرانیا، و در عین حال
این Oderberge کوه واقعی بودند، کاج، جنگل ها، رودخانه ها، و نمایش کامل است.
"آن اندازه است که تا آنجا که همه چیز مرتب می شمارد."
در یکی دیگر از بند او با اشاره به خانم فروردین پرستانه، اما خبری بود
به او را گاز گرفته.
او از لوازم جانبی از مرگ، که در یک معنا به یاد ماندنی تر هستند متوجه نیست
از خود مرگ است.
جو از اقدامات احتیاطی و recriminations، و در میان یک انسان
بدن در حال رشد بیشتر واضح است زیرا آن را در درد بود؛ پایان است که بدن در هیلتون
کلیسا، زنده ماندن از چیزی است که
پیشنهاد امید، زنده به نوبه خود در برابر شادی هر روز زندگی - همه این
هلن، که فقط احساس می کردم که یک خانم دلپذیر در حال حاضر می تواند لذت بخش بدون از دست داده شدند
خرد است.
او به محل Wickham پر از امور خود را بازگشت - او دیگر پیشنهاد -
و مارگارت، پس از یک لحظه تردید بود، محتوا که این باید.
این پیشنهاد بوده است نه یک موضوع جدی است.
این کار Fraulein Mosebach، که بزرگ و وطن پرست تصور کرده بود
مفهوم برنده شدن عموزاده او را به ازدواج پدری.
انگلستان پل فروردین، و از دست رفته بازی کرده بود؛ آلمان به کسی Forstmeister بازی آقای -
هلن می تواند نام خود را به یاد داشته باشید.
آقای Forstmeister در چوب زندگی می کردند، ایستاده و در نشست Oderberge، او
اشاره شده بود خانه خود را به هلن، یا نه، اشاره شده بود گوه از صنوبرهای
که در آن نثارت می کنم.
او بانگ زد: "اوه، چگونه دوست داشتنی! این برای من است! "و در
شب Frieda در اتاق خواب او ظاهر شد.
"من یک پیام، هلن عزیز،" و غیره، و به همین ترتیب او بود، اما بسیار خوب بوده است
هلن خندید کاملا درک - جنگل بیش از حد مرطوب و انفرادی - کاملا مورد توافق است، اما
آقای Forstmeister معتقد بودند او به خلاف آن اطمینان داشتند.
آلمان، از دست داده بود اما با طنز خوب؛ برگزاری مردانگی جهان، او احساس
ملزم را به نفع خود است.
هلن، "نتیجه:" و حتی کسی که برای Tibby وجود خواهد داشت.
"در حال حاضر، وجود دارد Tibby، که فکر می کنم. Frieda صرفه جویی یک دختر کمی برای شما، در خوک
دم و سفید جوراب پشم تابیده، اما پاها از جوراب صورتی، تا اگر
دختر کوچولو در توت فرنگی به حال پیموده است.
من صحبت بیش از حد است. سر من درد.
در حال حاضر شما صحبت کنید. "Tibby راضی به صحبت.
او هم پر از امور خود بود، برای او شده بود تا برای یک بورس تحصیلی را امتحان کنید
در آکسفورد.
مرد بودند و نامزدها در کالج های مختلف مستقر شده بودند، بود و
dined در سالن است.
Tibby بود نسبت به زیبایی حساس، تجربه جدید بود، و او به
شرح سفر خود که تقریبا درخشان بود.
اوت و دانشگاه دلپذیر، خیس شده با غنای از شهرستان های غربی
که آن را برای هزار سال خدمت کرده است، تقاضای تجدید نظر در یک بار طعم پسر بود
نوع از چیزی که او می تواند به درک و
او آن را درک بهتر است، زیرا خالی بود.
آکسفورد است - آکسفورد: نه فقط استفاده صرف جا برای جوانان، مانند کمبریج.
شاید می خواهد زندانیان خود را به آن را دوست دارم به جای عشق ورزیدن به یکدیگر است: از جمله در
تمام وقایع بود که اثر خود را در Tibby.
خواهران او را فرستاد که او ممکن است دوستان را برای آنها می دانستند که خود را
آموزش و پرورش بد خو بود، و او را از پسران و مردان قطع شده بود.
هیچ دوستی او ساخته شده.
آکسفورد او آکسفورد خالی باقی ماند، و او را به زندگی با او را گرفت، نه از حافظه
درخشندگی، اما حافظه از رنگ است.
خوشحال مارگارت را به گوش خواهر و برادر خود صحبت.
آنها در overwell نه به عنوان یک قاعده. برای چند لحظه او را به آنها گوش
احساس افراد مسن و خوش خیم است.
سپس چیزی رخ داده است به او، و او قطع:
گفت: "هلن، من شما را در مورد خانم فقیر فروردین گفته که کسب و کار غمگین است؟
"بله."
"من مکاتبه با فرزند خود داشته اند. او در خاتمه املاک و نوشت:
از من بپرسید که آیا مادرش به من هر چیزی می خواستم بود.
من فکر کردم آن را از او خوب است، با توجه به من می دانستم که او بسیار کمی است.
من گفتم که او یک بار به من هدیه ی کریسمس صحبت کرده بود، اما ما هر دو را فراموش کرده
در مورد آن پس از آن. "
شوهرش نوشت: "من امیدوارم که چارلز در زمان اشاره." "بله - است که برای گفتن،
بعدها، و من که برای یک نوع کمی به او سپاس شده است، و در واقع به من داد او
نقره ای سرکه بریزید.
آیا شما فکر می کنید که فوق العاده سخاوتمندانه است؟
من او را دوست بسیار ساخته شده است.
او امیدوار است که نمی خواهد در این پایان از آشنایی ما، اما من و تو
و با Evie متوقف برخی از زمان در آینده است.
من دوست دارم آقای فروردین.
او کار خود را - لاستیک - آن است که یک کسب و کار بزرگ است.
جمع آوری او در حال راه اندازی نه. چارلز در آن است، بیش از حد است.
چارلز است ازدواج - موجودی بسیار کوچک، اما او عاقلانه به نظر نمی رسد.
آنها در تخت صورت گرفت، اما در حال حاضر آنها را به خانه خود رفته است. "
هلن، پس از یک مکث مناسب و معقول، ادامه داد حساب خود Stettin.
چگونه به سرعت تغییر وضعیت!
او در ماه ژوئن در بحران بوده است و حتی در نوامبر، او می تواند سرخ و غیر طبیعی باشد.
در حال حاضر ژانویه بود، و تمام امور غیر روحانی فراموش.
با نگاهی به گذشته شش ماه گذشته، مارگارت متوجه ماهیت هرج و مرج ما
زندگی روزمره، و تفاوت خود را از ترتیب و توالی منظم است که ساخته شده است
مورخان.
زندگی واقعی پر از سرنخ نادرست و نشانه ها که منجر جایی است.
با تلاش بی نهایت ما خودمان عصبی برای یک بحران که هرگز نمی آید.
موفق ترین حرفه ای باید زباله ها را از قدرت نشان می دهد که ممکن است را حذف کرده ایم
کوه ها، و ناموفق ترین که از مرد گرفته شده است که آماده نشده است،
اما از او آماده کرده است که گرفته شده و هرگز.
در تراژدی از این نوع اخلاق ملی ما این است که بموقع خاموش است.
این فرض که آمادگی در برابر خطر به خودی خود خوب است، و مردان، مانند
ملت ها هستند، بهتر است برای متناوب از طریق زندگی به طور کامل مسلح.
تراژدی آمادگی به ندرت به کار گرفته شده است، توسط یونانیان را نجات دهد.
زندگی در واقع خطرناک است، اما نه در راه اخلاق ما بر این باور است.
در واقع غیر قابل مدیریت است، اما جوهر آن است، نبرد نیست.
این غیر قابل مدیریت است به دلیل آن است که یک داستان عاشقانه، و اسانس آن زیبایی عاشقانه.
مارگارت امیدوار است که برای آینده او خواهد بود کمتر محتاط است، محتاط تر نیست،
از او در گذشته بوده است.
>
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 13
بیش از دو سال گذشته است، و خانواده اشلگل، منجر به از زندگی خود را ادامه داد
سهولت کشت اما نه فرومایه، هنوز شنا کردن به آرامی در جزر و مد خاکستری
لندن است.
کنسرت و نمایشنامه جاروب گذشته آنها، پول صرف شده بود و تجدید، شهرت به دست آورد
و از دست داده، و شهر خود، سمبل زندگی خود را، افزایش یافت و در یک سقوط کرد
شار مستمر، حالی که shallows خود را شسته
به طور گسترده تر در برابر تپه های سوری و بیش از زمینه های هرتفوردشایر.
این ساختمان مشهور، بوجود آمده بود که نشد.
امروز وایت هال تبدیل شده بود: این امر می تواند به نوبه خود از رجنت استریت
فردا.
و ماه در ماه جاده ها به شدت بنزین گداخته شدن و سخت تر بود
به طور متقابل، و انسان شنیده یکدیگر صحبت می کنند با مشکلات بیشتر، تنفس
کمتر از هوا، و کمتر از آسمان را دیدم.
طبیعت انصراف: برگ در حال افتادن چله تابستان شد. خورشید میدرخشید از طریق خاک با
ابهام را تحسین کرد. برای صحبت در برابر لندن است که دیگر
مد روز.
زمین به عنوان یک فرقه هنری تا به حال روز خود را، و ادبیات آینده ای نزدیک
احتمالا کشور و چشم پوشی کرده و به دنبال الهام از شهر.
در واقع می توان واکنش را درک کنید.
پان و نیروهای عنصری، مردم شنیده است کمی بیش از حد - به نظر می رسد
ویکتوریا، در حالی که لندن گرجستان است - و کسانی که برای زمین با صداقت مراقبت
ممکن است قبل از اینکه طولانی با رقص آونگ ساعت صبر کنید تا او را دوباره.
بدیهی است در لندن مجذوب.
یکی آن را به وضوح به عنوان یک دستگاه لرزش خاکستری، هوشمند، بدون هدف، و
تحریک بدون عشق، به عنوان یک روح است که تغییر را می توان قبل از آن وقایع، به عنوان
یک قلب است که قطعا می زند، اما با هیچ تپش بشریت.
فراتر از همه چیز نهفته است: طبیعت، با همه ظلم و ستم خود را به ما نزدیکتر می آید نسبت به
این جمعیت از مردان است.
دوست خود را توضیح می دهد: زمین قابل توضیح است - از او آمد، و ما باید
بازگشت به او.
اما چه کسی می تواند وست پل جاده و یا خیابان لیورپول در صبح را توضیح دهد -
در استنشاق شهرستان - یا همان معابر در شب - شهر بازدم خود را
خسته هوا؟
ما در نومیدی فراتر از مه برسد، فراتر از ستاره های بسیار، حفره از
جهان غارت می شوند برای توجیه هیولا، و مهر با چهره انسانی.
لندن فرصت مذهب - مذهب از متکلمان مودب نیست، اما
انسان، خام.
بله، جریان پیوسته خواهد بود قابل تحمل اگر یک مرد مرتب کردن بر اساس خود ما - هر کسی نیست
مطنطن و یا گریان - مراقبت از ما بودند در آسمان است.
در لندن به ندرت درک شهر خود شده تا زمانی که او را نوردد، بیش از حد، از خود دور
moorings، و چشم مارگارت تا اجاره نامه محل Wickham باز نمی شد
منقضی شده است.
او همواره شناخته شده بود که آن را باید منقضی است، اما این آگاهی تنها زنده مورد شد
نه ماه قبل از واقعه. سپس به خانه ناگهان با احاطه
ترحم.
شادی بسیار دیده بود. چرا بود آن را به دور جاروب می شود؟
او در خیابان های این شهر برای اولین بار در معماری از عجله اشاره کرد.
و شنیده ام زبان عجله در دهان ساکنان آن - کلمات کوتاه،
جملات بی شکل، عبارات گلدانی از تایید و یا انزجار است.
ماه گذشته با آنچه در ماه از خود نشان دادند از پله زنده، اما به چه هدف؟
جمعیت هنوز هم افزایش یافت، اما با کیفیت از مردان متولد چه بود؟
میلیونر خاص که متعلق به ملک موروثی محل Wickham، مورد نظر و
احداث آپارتمان در بابل بر آن - چه حق داشته او را به هم بزنید آنقدر بزرگ بخشی از
لرزش ژله؟
او یک احمق بود - او سوسیالیسم در معرض او را شنیده بود - اما بینش واقعی آغاز شد
که در آن هوش خود را به پایان رسید، و یک جمع آوری شده که این مورد بیشتر با
میلیونرهای.
به چه حقی تا به حال چنین مردانی - اما مارگارت خودش چک.
به این ترتیب نهفته است جنون است. خدا را شکر او را بیش از حد، مقداری پول داشته،
و می تواند یک خانه جدید را خریداری کنید.
Tibby، در حال حاضر در سال دوم خود را در آکسفورد، برای تعطیلات عید پاک بود و
مارگارت در زمان این فرصت را از داشتن یک بحث جدی با او.
آیا او در همه می دانیم که او می خواست به زندگی می کنند؟
Tibby آیا نمی دانید که او می دانم. آیا او در همه می دانیم که آنچه او می خواست به انجام این کار؟
او به همان اندازه نامشخص است، اما هنگامی که تحت فشار اظهار داشت که او ترجیح می دهم باید کاملا
عاری از هر گونه حرفه ای.
مارگارت شوکه شد، اما در دوخت به مدت چند دقیقه قبل از او رفت
پاسخ داد: "من از آقای Vyse فکر بود.
او به من بسیار راضی حمله هرگز. "
"یه-ES، گفت:« Tibby، و سپس با دهان باز خود را در تیردان قرار گرفتن کنجکاو برگزار شد، به عنوان اگر او
بیش از حد، افکار آقای Vyse داشته، دور دیده بود، از طریق، و فراتر از آقای Vyse
آقای Vyse، گروه بندی می شوند او را، و وزن بود
سرانجام او را به عنوان نداشتن تحمل در موضوع مورد بحث را رد کرد.
که بع بع کردن از Tibby به هلن خشم. اما هلن در حال حاضر در اتاق ناهار خوری
آماده سازی یک سخنرانی در مورد اقتصاد سیاسی.
گاهی اوقات صدای او شنیده می شود که از طریق طبقه declaiming.
اما آقای Vyse است و نه، مرد رنجور و پر از علف هرزه، آیا شما فکر نمی کنید؟
سپس این گای.
این یک کسب و کار رقت انگیز بود. علاوه بر "- تعویض دنده به طور کلی -" هر
بهتر است برای برخی از کارهای معمولی. "سپاس.
"من باید به آن بچسبد،" او ادامه داد، لبخند است.
"من گفت: نه آن را به شما آموزش آن است که آنچه که من واقعا فکر می کنم.
من باور دارم که در قرن گذشته مردان میل به کار را توسعه داده اند، و آنها
باید آن را فقیر نمیکند. It'sa میل.
آن را با یک معامله بزرگ که بد می رود، اما به خودی خود خوب است، و من امیدوارم که برای
زنان، بیش از حد، و نه کار به زودی تبدیل خواهد شد به عنوان تکان دهنده به عنوان "نه ازدواج کرده بود
صد سال پیش. "
"من هیچ تجربه ای از این میل عمیق که شما اشاره،" اعلام
Tibby. "پس خواهیم موضوع تا شما را ترک کنند.
من قصد ندارم به تق تق کردن شما دور است.
عجله نکنيد. تنها فکر می کنم شما در طول زندگی مردان
مانند اکثر، و ببینید که چگونه آنها مرتب شده اند. "
"من دوست دارم پسر و آقای Vyse، گفت:« Tibby کمرنگ، و خم شدن تا کنون در صندلی خود را
که او در یک خط افقی از زانو به گلو گسترش داد.
و آیا فکر نمی کنم که من جدی نیست چرا که من استدلال های سنتی استفاده نمی کند -
پول، حوزه در انتظار شما، و غیره - که همه آنها، به دلایل مختلف،
نمیتونم. "
او در دوخته است. "من تنها خواهر خود را.
هر گونه اقتدار بر شما نیست و من نمی خواهم داشته باشد.
فقط به قبل از شما را به آنچه من فکر می کنم حقیقت.
شما نگاه کنید به "- او را تکان داد عینک که به او به تازگی گرفته شده بود -:" در چند
سال ها ما باید سن همان عملا، و من باید می خواهم شما به من کمک کند.
در مردان بسیار بهتر از زنان است. "
"Labouring زیر از جمله توهم، چرا شما ازدواج کند؟"
"من گاهی خوشحال به خوبی فکر می کنم که اگر این شانس من است."
"آیا هیچ کس شما arst؟"
ninnies تنها "" آیا مردم از هلن؟
"Plentifully." "به من بگو در مورد آنها است."
"نه."
"به من بگو در مورد ninnies خود را، پس از آن است." "آنها مردانی بود که هیچ چیز بهتر به
انجام دهد، گفت: «خواهر او، احساس که او به نمره این مرحله تحت عنوان شد.
"بنابراین هشدار را انجام دهید: شما باید کار می کنند، و یا دیگر شما باید به کار وانمود، که من
انجام دهد. کار، کار، کار شما می خواهم روح تو را نجات دهد
و بدن می شود.
صادقانه یک ضرورت است، عزیز پسر. نگاه در Wilcoxes، آقای Pembroke نگاه کنید.
با تمام نقص خود را از خلق و خوی و درک، مردان من
لذت بردن از بسیاری وجود دارند که بهتر مجهز شده است و من به آن فکر می کنم چرا که آنها کار کرده اند
به طور منظم و صادقانه.
"من Wilcoxes یدکی،" او داد بزنم. "من باید.
مرتب کردن بر اساس حق آنها است. "" آه، من نیکی، مگ! "او اعتراض کردند،
ناگهان نشسته، هوشیار و عصبانی.
Tibby، برای همه نقص خود، شخصیت واقعی.
"خب، آنها به عنوان نزدیک مرتب کردن بر اساس حق شما می توانید تصور کنید."
"نه، نه - اوه، نه!"
"من از پسر جوان، که من یک بار به عنوان یک احمق طبقه بندی فکر می شد، اما چه کسی آمد
تا بد از نیجریه است. او رفته دوباره، Evie فروردین
می گوید من - به خارج از وظیفه خود را ".
"وظیفه" همیشه مشخص ناله است. او پول می خواهم، آن است که کار او
می خواهد، هر چند که وحشی کار - کشور کسل کننده، بومی های متقلب، ابدی
بی قراری بیش از آب تازه و مواد غذایی.
ملت که می تواند مردان را از آن مرتب کردن بر اساس تولید به خوبی ممکن است افتخار باشد.
هیچ انگلستان تعجب یک امپراطوری تبدیل شده است. "" امپراتوری!
من نمی توانم بیش از نتایج زحمت، گفت: "مارگارت، کمی متاسفانه.
"آنها برای من بسیار دشوار است. من فقط می تواند در مردان نگاه کنند.
امپراتوری خسته کننده من، تا کنون، اما من می توانم به قهرمانی است که آن را می سازد تا درک است.
لندن به من خسته کننده است، اما هزاران نفر از مردم پر زرق و برق در حال کار به
لندن - "
"چه در آن است،" او sneered. "چه در آن است، بدتر شانس.
من می خواهم فعالیت بدون تمدن. چگونه متناقض!
با این حال من انتظار دارم این چیزی است که ما باید در بهشت است. "
"و من، گفت:« Tibby، "تمدن بدون فعالیت، که، من انتظار دارم، همان چیزی است که
ما باید در جای دیگری پیدا کنید. "
"شما باید تا آنجا که به محل دیگر، Tibbi-kins نیست، اگر شما می خواهید که.
شما می توانید آن را در آکسفورد "" احمق - ".
"اگر من احمقم، به من بازگشت به خانه و شکار.
من حتی در آکسفورد زندگی می کنند اگر می خواهید - شمال آکسفورد.
هر کجا که می خواهید به جز بورنموث، Torquay و چلتنهام زندگی می کنند.
آه، بله، و یا Ilfracombe و Swanage و Tunbridge ولز و Surbiton و بدفورد.
به هیچ وجه وجود دارد. "
"لندن، پس از آن است." "من با شما موافقم، اما هلن و نه می خواهد برای به دست آوردن
به دور از لندن.
با این حال، هیچ دلیلی وجود ندارد ما باید به یک خانه در کشور وجود دارد و همچنین مسطح
در شهر، همه ما به هم بچسبند و کمک.
اگرچه البته - آه، چگونه یک نفر بطور خواب الود و سرگردان حرکت کردن و به فکر می کنم، به فکر مردم
که خیلی فقیر بود. چگونه زندگی می کنند؟
در مورد جهان را به حرکت نمی کند به من. کشتن "
همانطور که او صحبت می کرد، باز پرت شد، و هلن در یک کشور از افراطی پشت سر هم
هیجان. "اوه، عزیزان من، چه شما فکر می کنید؟
هرگز حدس بزنید.
زن شده است در اینجا از من می پرسی، برای شوهرش است.
او چه؟ "(هلن علاقه خود را تهیه
جای تعجب است.)
"بله، برای شوهرش، و آن را واقعا.
"هر چیز برای انجام این کار با Bracknell؟" به مارگارت گریه، که به تازگی در گرفته بود
بیکار از این نام برای تمیز کردن چاقو و چکمه.
"من به ارائه Bracknell، و او رد شد.
بنابراین بود Tibby. (تشویق، Tibby!)
هیچ کس ما می دانیم.
من گفت، "هانت، زن خوب من؛ دور نگاه خوب، شکار در زیر جداول، فشار با نوک انگشت تا
دودکش، لرزش antimacassars. شوهر؟ شوهر؟ '
آه، و او به طوری نقص و لباس پوشیدن و مانند لوستر طنین انداز است. "
"در حال حاضر، هلن، چه اتفاق می افتد واقعا؟" "آنچه من می گویم.
من بود، آن را به عنوان بود، orating: سخنرانی من.
آنی مثل یک احمق را باز کند و نشان می دهد راست زن در من، با دهان من
را باز کنید. بعد ما شروع - بسیار مودبانه است.
"من می خواهم شوهرم، چیزی که من دلیلی برای باور کردن است در اینجا.
- چگونه ناعادلانه یکی است. او گفت: آنها نیست، چه بوده است.
او آن را کاملا.
من هم گفتم، 'نام، لطفا؟ "و او گفت،" شبکه، خانم، و در آنجا بودیم.
"شبکه" شبکه یا لن.
ما خوب مورد صدادار ما نیست.
Lanoline "" اما آنچه فوق العاده -.
"من گفتم:" خانم Lanoline خوب من، ما باید برخی از سوء تفاهم قبر.
زیبا من، شکسته نفسی من حتی بیشتر از زیبایی قابل توجه است، و هرگز، هرگز
است آقای Lanoline چشم خود را بر روی معدن استراحت. "" من امیدوارم که راضی کننده بود، گفت: «Tibby.
البته، "هلن squeaked.
"یک تجربه کاملا لذت بخش. آه، خانم Lanoline'sa عزیز - او پرسید:
شوهر به عنوان اگر او چتر بود. او mislaid بعد از ظهر شنبه - و برای
مدت طولانی رنج می برد بدون زحمت.
اما تمام شب و تمام امروز صبح دغدغه های او بزرگ شد.
صبحانه ظاهرا همان - نه، نه بیشتر بود ناهار، و به همین ترتیب او قدم تا 2،
محل Wickham به عنوان محتمل ترین مکان برای این مقاله گم شده. "
اما چگونه بر روی زمین -
"آغاز نشده چگونه در ارتینگ. من می دانم آنچه من می دانم، مدام تکرار،
نه uncivilly، اما با دل تنگی شدید. بیهوده من از او پرسیدم که او چه می دانیم.
برخی می دانست آنچه که دیگران می دانستند و دیگران نیست، و اگر نه، پس دیگران
دوباره بهتر است مراقب باشید. آه عزیزم، او بی کفایت!
او چهره ای مانند کرم ابریشم و reeks اتاق ناهار خوری ریشه زنبق زرد.
ما خوش داشتند حرف زدند کمی در مورد شوهر، و در تعجب بودم که در آن مخصوص اوست
بیش از حد، و به توصیه او به پلیس مراجعه کند.
او از من تشکر کرد. ما توافق کردیم که آقای Lanoline'sa notty،
notty مرد است، و نه کسب و کار به لاردی-DA است.
اما من فکر می کنم او به من مشکوک تا آخرین.
کیف من به خاله Juley در مورد این نوشتن. در حال حاضر، مگ، به یاد داشته باشید - I. کیسه "
"کیسه ای از آن را با تمام معنی،" زمزمه مارگارت، قرار دادن کار خود.
"من مطمئن هستم که این خیلی بامزه است، هلن. این بدان معنی برخی از سیگار کشیدن آتشفشان وحشتناک
در جایی، آن را نمی کند؟ "
"من فکر نمی کنم - او واقعا نمی ذهن. موجود قابل تحسین است که قادر به
فاجعه است. "" شوهر او ممکن است، هر چند، گفت: "
مارگارت، حرکت به طرف پنجره.
"اوه، نه، به احتمال زیاد نیست. هیچ کس قادر به تراژدی می تواند داشته باشد
ازدواج خانم Lanoline. "" او خیلی؟
شکل او ممکن است خوب بوده است یک بار. "
آپارتمان، چشم انداز خود را مانند یک پرده های مزین بین مارگارت و آویزان
درهم و برهمی از لندن. افکار خود را تبدیل به خانه شکار متاسفانه.
Wickham محل امنی بوده است.
او می ترسیدند، فوق العاده، که خود او گله کمی ممکن است به آشفتگی حرکت
و درهم و برهمی و کثافت، به ارتباط نزدیکتر با قسمت هایی از این قبیل است.
او گفت: "Tibby و دوباره من شده است جایی که ما زندگی می کنند سپتامبر آینده،"
تاریخ و زمان آخرین در است.
Tibby بهتر 1 تعجب کرده بود آنچه که او انجام خواهد داد، "retorted هلن و آن موضوع بود
از سر گرفته شده است، اما با رنجش است.
سپس چای آمد و بعد از چای هلن در آماده سازی سخنرانی خود رفت، و مارگارت آماده
، بیش از حد، آنها بیرون رفتن را به جامعه بحث و گفتگو در فردا.
اما افکار او مسموم شد.
خانم Lanoline از مغاک افزایش یافته بود، مثل بوی ضعف، فوتبال جن
گفتن از زندگی که در آن عشق و نفرت هر دو فاسد بود.
>
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 14
رمز و راز، مانند اسرار بنابراین، تشریح شده بود.
روز بعد، به همان اندازه آنها را به بیرون رفتن برای شام به لباس پوشیدن شد، آقای بست.
او یک کارمند در استخدام شرکت بیمه آتش Porphyrion بود.
بنابراین بسیار از کارت خود را دریافت کرد. او "دیروز در مورد خانم." آمده بود
بنابراین بسیار از آنی، که او را به اتاق ناهار خوری نشان داده شده بود.
"سلامتی، کودکان گریه:" هلن. "این، خانم Lanoline است."
Tibby علاقه مند شد.
سه طبقه پایین هول هولکی، برای پیدا کردن سگ گی آنها انتظار می رود، اما یک مرد جوان،
بی رنگ، نا موزون، که تا به حال در حال حاضر چشم های سوگوار بالاتر از سبیل افتادگی
که مشترک در لندن، و
امد و شد زیاد برخی از خیابان های این شهر مانند حضور متهم.
یکی او را به عنوان نسل سوم، نوه چوپان یا ploughboy را حدس زده آنها
تمدن به شهر مکیده بود؛ به عنوان یکی از هزاران است که زندگی را از دست داده اند.
از بدن و شکست خورد برای رسیدن به زندگی روح است.
نکات از نیرومندی جان سالم به در او، بیش از یک اشاره از خوب به نظر می رسد ابتدایی، و
مارگارت، با توجه به ستون فقرات است که ممکن است راست، و قفسه سینه که ممکن است
اند گسترش، تعجب که آیا آن را به پرداخت
شکوه از حیوانات برای پوشش دم و یک زن و شوهر از ایده ها.
فرهنگ در مورد خود او کار کرده بود، اما در طول چند هفته گذشته به او شک کرده بود
اعم از انسانی اکثریت، گسترده و گسترش خلیج (فارس) است که امتداد
میان امر طبیعی و فلسفی
مرد، بسیاری از شلوار بی خشتک گاوداران خوب که در تلاش برای آن عبور نابود شدیم.
او می دانست این نوع بسیار خوب - آرزوهای مبهم، نادرستی روانی،
آشنایی با خارج از کتاب.
او می دانست تن است که در آن او به او رسیدگی است.
او فقط برای نمونه ای از خود او بازدید از کارت آماده نشده است.
شما نمی خواهد به یاد داشته باشید به من این، خانم اشلگل، گفت: «او، uneasily آشنا.
"نه، من نه می توانم بگویم من انجام می دهم." "خب، این بود که چگونه از آن اتفاق افتاد، شما می بینید".
"از کجا یکدیگر را ملاقات کنیم، آقای بست؟
برای دقیقه به خاطر نمی آورم. "" این کنسرت در سالن ملکه بود.
او اضافه کرد: من فکر می کنم شما یادم pretentiously، "هنگامی که من به شما بگویم که آن را
اجرای سمفونی پنجم بتهوون را شامل است.
"ما پنجم عملا در هر زمان انجام آن را می شنوم، بنابراین من مطمئن نیستم - شما
به یاد داشته باشید، هلن "" آن زمان گربه شنی دور راه می رفت
نرده؟ "
او فکر کرد. "سپس به خاطر نمی آورم.
بتهوون تنها چیزی که من همیشه به یاد داشته باشید به خصوص است. "
و تو، اگر من ممکن است بگویند، در زمان دور چتر من، سهوا البته. "
"به احتمال زیاد به اندازه کافی،" هلن خندید، "برای من سرقت چتر حتی oftener از من می شنوم
بتهوون.
آیا شما آن را به عقب بر گردیم؟ "" بله، از شما سپاسگزارم، اشلگل، خانم. "
"اشتباه کارت من به وجود آمد، آن را؟" interposed مارگارت.
"بله، اشتباه به وجود آمد - آن را یک اشتباه بود."
"خانم که دیروز اینجا فکر می کردم که تماس بیش از حد، و او
می تواند شما را پیدا کنم؟ "او ادامه داد، او را با هل دادن به جلو، برای، هر چند او وعده داده بود
توضیح او قادر به دادن یکی به نظر می رسید.
"این چنین است، تماس بیش از حد - یک اشتباه است." "پس چرا -؟" هلن، اما مارگارت آغاز شد
دست خود را روی بازوی خود گذاشته شد.
"او را ادامه داد:" من به همسرم به من گفت، با سرعت بیشتری - "من به خانم بست گفت:" من باید به
پرداخت تماس در برخی از دوستان و خانم بست به من گفت، 'بروید.
در حالی که من رفته بود، با این حال، او می خواست من در کسب و کار مهم، و فکر کردم من آمده بود
در اینجا، با توجه به کارت و پس از من، تمنا می کنم، التماس می کنم و عذر خواهی من را به مناقصه و
لیزا به عنوان، برای هر زحمتی از ما ممکن است سهوا به شما ایجاد می شود. "
"بدون زحمت، گفت:" هلن "اما من هنوز نمی فهمم."
هوا از فرار مشخص آقای بست.
دوباره او توضیح داد، اما شد بدیهی است که دروغ گفتن، و هلن که چرا او باید
پیاده شوم. او ظلم جوانان.
غفلت فشار خواهرش، او گفت: "من هنوز نمی فهمم.
هنگامی که به شما می گویند آیا این فراخوان شما پرداخت می شود؟ "" تماس با؟
چه می خواهیم؟ "گفت که او، خیره در صورتی که سوال خود را یکی از احمقانه، بوده است
دستگاه های مورد علاقه از آن در اواسط جریان است. "این تماس بعد از ظهر."
"در بعد از ظهر، البته!" او جواب داد، و نگاه در Tibby به حاضر جوابی
رفت.
ولی اما Tibby، خود را حاضر جوابی بود، unsympathetic، و گفت، "شنبه
بعد از ظهر یا بعد از ظهر یکشنبه است؟ "" S-شنبه.
"واقعا" گفت: هلن "و شما هنوز هم خواستار شد و در روز یکشنبه، هنگامی که همسر شما آمد
اینجا. یک سفر طولانی است. "
"من تماس نمی گیرم که عادلانه، گفت:« آقای بست، رفتن قرمز و خوش تیپ.
مبارزه در چشمان او وجود دارد. "من می دانم منظور شما چیست و این طوری نیست."
مارگارت، دوباره توسط بو از مغاک مضطرب شده، گفت: ":" آه، اجازه ندهید که ما ذهن.
وی تأکید کرد: "این چیز دیگری بود، به شیوه ای استادانه درست شده خود را شکستن.
"من در جایی دیگر به چه فکر می کنید، به طوری که وجود دارد!"
او گفت: "خوب بود از شما و توضیح".
بقیه به طور طبیعی هیچ نگرانی ما است. "
"بله، اما من می خواهم - من می خواستم - شما تا به حال خواندن مصیبت ریچارد FEVEREL؟"
مارگارت راننده سرشونو تکون دادن. "It'sa کتاب زیبا.
من می خواستم برای بازگشت به زمین، آیا شما نمی بینید، مانند ریچارد می کند در پایان.
شما تا به حال استیونسون شاهزاده اتو؟
هلن و Tibby موضوعات آغاز به آرامی.
"که یکی دیگر از کتاب زیبایی است. شما در بازگشت به زمین در آن است.
من می خواستم - "او دهن مؤثری. سپس از طریق مه از فرهنگ خود را به
یک واقعیت سخت، سخت به عنوان یک ریگ.
من رفتم تمام شنبه شب، گفت: "لئونارد.
"من رفتم" هیجان تصویب زد، از طریق
خواهران.
اما فرهنگ بسته دوباره. او پرسید: که آیا آنها را خوانده بود EV
جاده باز لوکاس.
سعید هلن، "بدون شک این یکی دیگر از کتاب زیبا، اما من ترجیح می دهم در مورد شنیدن
راه خود را. "" آه، من رفتم. "
"چگونه است؟"
"من نمی دانم، و نه برای چه مدت. خیلی تاریک به سازمان دیده بان من. "
"شما راه رفتن به تنهایی، ممکن است بپرسم؟" "بله،" او گفت، صاف خود، "اما
ما می خواهم از آن صحبت در دفتر.
بسیاری از بحث در دفتر وجود دارد به تازگی در مورد این چیزها است.
همراهان 1 هدایت می توسط ستاره قطب وجود دارد گفت: و من آن را نگاه کرد تا در
اطلس آسمان، اما یک بار بیرون از درهای همه چیز را می شود به طوری مخلوط - "
آیا برای من صحبت در مورد ستاره قطب، هلن، که شد تبدیل شدن به "قطع
علاقه مند است. "من می دانم که راه کمی آن است.
آن می رود دور است، و شما پس از آن به دور است. "
"خب، من آن را به طور کامل از دست داده است. اول از همه لامپ های خیابان،
درختان، و نسبت به صبح آن را کردم هوا ابری است. "
Tibby، که ترجیح کمدی خود را رقیق نشده، از اتاق خورد.
او می دانست که این شخص هرگز رسیدن به شعر، و نمی خواست او را بشنود
تلاشش ادامه دهد.
مارگارت و هلن باقی ماند. برادر آنها را تحت تاثیر قرار بیش از
آنها می دانستند: در غیاب خود آنها را به شور و شوق زده شد آسان تر است.
از کجا شروع کنم؟ "مارگارت گریه.
"آیا به ما بگویید." "من در زمان زیرزمینی به ویمبلدون.
همانطور که من از دفتر آمد به خودم گفتم، "من باید پیاده روی را یک بار در راه است.
اگر من را در این پیاده روی در حال حاضر، من باید آن را هرگز.
من یک بیت از شام در ویمبلدون بود، و پس از آن -
اما خوب نیست کشور وجود دارد، آن است؟ "
"این گاز لامپ ساعت بود. با این حال، من تا به حال تمام شب، و
نکته مهم بود. من به جنگل رسیدیم، بیش از حد، در حال حاضر است. "
بله، در، گفت: "هلن.
"شما هیچ ایده چقدر دشوار زمین ناهموار است هنگامی که آن را تاریک است."
"آیا شما در واقع خاموش به جاده ها؟" "آه، بله.
من همیشه به این معنی بود برای رفتن جاده ها، اما بدتر از آن این است که آن مشکل تر برای
پیدا کردن یک راه است. "" آقای بست، تو ماجراجو به دنیا آمد،
خندید مارگارت.
"هیچ ورزشکار حرفه ای سعی کرده اند که آنچه شما انجام داده ام.
It'sa تعجب راه رفتن خود را در گردن شکسته را خاتمه نمی دهد.
هر آنچه که همسر خود را می گویند؟ "
ورزشکاران حرفه ای بدون فانوس و قطبنمای حرکت هرگز، گفت: "هلن.
علاوه بر این، آنها نمی تواند راه برود. لاستیک.
برو. "
"من مانند RLS احساس شما احتمالا به یاد داشته باشید از در VIRGINIBUS؟ -
"بله، اما چوب. این "قبل از اینکه چوب.
چطور خارج از آن؟ "
من مدیریت یک چوب، و جاده ها از طرف دیگر که رفت کمی خوب دشوار است.
من نه تصور آن فراز شمال بود، راه را به چمن رفت، و من
به یکی دیگر از چوب است.
که افتضاح بود، با بوته های سرو کوهی. من آرزو می کنم که هرگز، اما به طور ناگهانی آن
نور رو - در حالی که من به نظر می رسید که در زیر یک درخت.
بعد که من پیدا کردم راه را به یک ایستگاه، و در زمان اولین قطار من می توانم به عقب
لندن است. "" شد اما سپیده شگفت انگیز است؟ پرسید: «هلن.
با صداقت فراموش نشدنی او جواب داد: "خیر."
این کلمه را دوباره مثل ریگ از زنجیر پرواز کرد.
پایین سرنگون بود که ناکس و یا ادبی را در بحث خود به نظر می رسید، پایین خسته کننده را سرنگون کرد
RLS و "عشق به زمین و ابریشم، کلاه خود را بالا.
در حضور این لئونارد زنان، وارد شده بود و او با یک جریان صحبت کرد،
وجد و سرور، که او به ندرت شناخته شده بود. "در فلق بود تنها خاکستری، چیزی برای
اشاره - "
"فقط یک شب خاکستری وارونه. من می دانم. "
»- و من خیلی خسته بودم به بلند کردن سر من به آن نگاه کنم، و خیلی سرد.
من خوشحالم که من این کار را کرد، و هنوز در آن زمان آن را به من حوصله بیشتر از من می توانم بگویم.
و علاوه بر این - شما می توانید به من و یا باور نمی کنم که شما انتخاب می کنید - بسیار گرسنه بود.
که شام در ویمبلدون - به معنای آن را به من طول بکشد تمام شب مثل شام دیگر.
من هرگز فکر نمی کردم که راه رفتن چنین تفاوت را.
چرا وقتی در حال راه رفتن شما می خواهید، آن را به عنوان، یک صبحانه و ناهار و چای
در طول شب نیز هست، و من چیزی جز بسته از Woodbines ها.
خدایا، من احساس بدی!
با نگاهی به گذشته، آن چیزی بود که شما ممکن است لذت تماس بگیرید.
بود مورد چسبیده به آن. من چوب.
من - من مورد مطالعه قرار گرفت.
آه، چسبیدن به آن. چه خوب است - منظورم این است که خوبی از زندگی در یک اتاق برای همیشه؟
کس به اونجا نمیره در روز پس از روز، همان بازی قدیمی، همان بالا و پایین به شهر، تا اینکه شما
فراموش هر بازی دیگری نیز وجود دارد.
شما باید برای دیدن یک بار در راه آنچه در خارج، اگر آن را تنها چیزی خاص
بعد از همه است. "" من فکر می کنم باید شما باید گفت:
هلن، در لبه جدول نشسته است.
صدا صدای یک زن است او را از صداقت به یاد می آورد، و او گفت: «عجیب آن
باید همه چیز در مورد از خواندن چیزی از ریچارد Jefferies آمده است. "
"ببخشید، آقای بست، اما شما غلط است.
آن را نداشت. آن را از چیزی به مراتب بیشتر بود. "
اما او می تواند او را متوقف کند.
قرض قریب الوقوع پس از Jefferies بود - قرض، ثورو، و غم و اندوه است.
RLS به ارمغان آورد تا عقب، و فوران در مرداب از کتاب به پایان رسید.
بی احترامی به این نام بزرگ است.
تقصیر خودمان است، آنها نیست. آنها معنی ما را به استفاده از آنها را برای ثبت نام برنامه ها،
و به سرزنش اگر در ضعف ماست، ما اشتباه نشانه پست
مقصد.
و لئونارد به مقصد رسیده بود. او شهرستان ساری که بازدید کرده بود
تاریکی را پوشش امکانات آن، و ویلاهای گرم و نرم خود را دوباره وارد شب باستان.
هر دوازده ساعت این معجزه اتفاق می افتد، اما او برای رفتن و دیدن مشکل بود
خودش.
در داخل ذهن کمی تنگ خود را به ساکن چیزی که بزرگتر از 'Jefferies
کتابها - روح که منجر Jefferies به آنها نوشتن و سپیده دم او، هر چند آشکار
چیزی جز monotones، بخشی از
طلوع ابدی است که نشان می دهد که جورج قرض استون هنج.
"سپس شما فکر نمی کنم من احمق؟" از او پرسید، از تبدیل شدن دوباره ساده و شیرین
پسر خو را برای آنها طبیعت او در نظر گرفته شده بود.
"آسمان ها، نه! پاسخ داد:" مارگارت.
"بهشت به ما کمک کنید اگر ما پاسخ داد:" هلن. "من بسیار خوشحالم از اینکه می گویند که.
در حال حاضر، همسر من هرگز درک - اگر نه من به مدت چند روز توضیح داد ".
"نه، نه احمق بود!" گریه هلن، چشمان او شعله ور است.
"تو عقب رانده مرزهای من فکر می کنم آن را از شما پر زرق و برق است."
"شما شده ام نمی محتوا به خواب که ما -"
«گرچه ما راه می رفت، بیش از حد -" من باید طبقه بالا تصویر نشان می دهد - "
زنگ درب زنگ زد.
درشکه دو چرخه به آنها را به میهمانی خود آمده بودند.
"اوه، زحمت، برای بیان کردن نیست فاصله - ما غذای بیرون را فراموش کرده بود، اما انجام دهید، انجام دهید،
آمده دور دوباره و یک بحث است. "
"بله، شما باید - تکرار:" مارگارت. لئونارد، با احساسات شدید، پاسخ داد:
"نه، من باید. این مثل این بهتر است. "
"چرا بهتر است؟ پرسید:" مارگارت.
"نه، بهتر است و نه خطر ابتلا به مصاحبه دوم.
من همیشه باید در این بحث با شما به عنوان یکی از بهترین چیز در زندگی من است.
واقعا.
منظور من این است. ما هرگز نمی تواند تکرار کنید.
آن را انجام داده واقعی خوب است، و در آنجا ما بهتر است آن را ترک کرده بود. "
"این و نه دیدگاه غم انگیز زندگی، قطعا."
"همه چیز را که اغلب خراب است." "من می دانم، دیدم:" هلن، "اما مردم
انجام دهد. "او می تواند این را درک نمی کنند.
او در یک ورید که آمیخته تصور درست و غلط را ادامه داد.
او گفت: اشتباه است، اما درست نبود، و توجه داشته باشید کاذب jarred.
یکی از پیچ و تاب و کمی، احساس، و ابزار ممکن است در لحن باشد.
یکی از این فشار کم، و آن را ممکن است برای همیشه ساکت است.
او تشکر خانمها بسیار زیاد است، اما او نمی خواهد دوباره تماس بگیرید.
ناراحتی لحظه وجود داشت، و پس از آن هلن گفت: "برو، و سپس، شاید شما می دانید
بهترین اما هرگز فراموش نکنید شما بهتر از Jefferies ".
و او رفت.
درشکه دو چرخه آنها او را گرفتار در این گوشه میمیره، با اهتزاز دست به تصویب رسید و از بین رفت
بار انجام شده خود را به شب.
لندن شد شروع به خودش را در برابر شب روشن است.
چراغ برق sizzled و دندانه دار در معابر اصلی، گاز لامپ در سمت
خیابان glimmered طلا قناری یا سبز.
آسمان میدان جنگ قرمز سیر از بهار بود، اما در لندن بود ترس نیست.
دود او کاهش زرق و برق، و ابرها پایین خیابان آکسفورد ظرافت بود
نقاشی سقف، که آراسته در حالی که آن را منحرف نیست.
او در ارتش روشن از هوا پاک تر شناخته شده است.
لئونارد هول هولکی از طریق شگفتی های رنگی خود، بخش بسیار زیادی از تصویر.
او یک زندگی خاکستری بود، و آن را روشن او رد شده بود و چند گوشه برای عاشقانه.
رفتند، Schlegels خانم - و یا دقیق تر صحبت می کنند، مصاحبه خود را با آنها - ها بودند
برای پر کردن چنین گوشه ای، و نه آن را به هر وسیله اولین بار که او صحبت کرده بود
رابطه بسیار نزدیکی با غریبه ها.
عادت به خوش گذرانی، خروجی مشابه بود، هر چند بدترین رسانه ها، برای
غرایز است که نمی شود انکار کرد.
وحشتناک او کتک می زنند، سوء ظن و احتیاط خود را تا زمانی که
اسرار اعتماد به مردم که او به ندرت دیده شده بود.
این ترس و برخی از خاطرات شیرین و لذت بخش را به ارمغان آورد او را.
، شاید keenest شادی او تا کنون شناخته شده بود در سفر راه آهن بود
کمبریج، جایی که در مقطع کارشناسی مناسب و معقول ادب به او صحبت کرده بود.
آنها به گفتگو شده بود و به تدریج لئونارد پرت سکوت کنار،
گفت: برخی از مشکلات داخلی خود را، و در بقیه اشاره کرد.
در مقطع کارشناسی، فرض آنها می تواند یک دوستی شروع، از او خواست تا "قهوه
بعد از سالن، که او را پذیرفت، اما پس از آن رشد خجالتی، و در زمان مهم نیست
از هتل تجاری که در آن او تسلیم هم بزنید.
او نمی خواست عاشقانه به با Porphyrion هم برخورد می کنند، هنوز کمتر با Jacky و
مردم با فولر، زندگی شادتر می کند به درک این مطلب است.
Schlegels، به عنوان مقطع کارشناسی، او را به یک موجود جالب بود، از آنها
آنها می خواستند برای دیدن بیشتر.
اما آنها به او denizens عشق، که باید به گوشه او اختصاص داده بود حفظ
آنها، تصاویری که نباید قدم زدن به بیرون از قاب خود.
رفتار او بر مارگارت در بازدید از کارت معمولی بوده است.
او به ندرت ازدواج غم انگیز بوده است. از کجا پول وجود ندارد و هیچ تمایل
به فاجعه خشونت را نمی توان تولید.
او می تواند همسر خود را ترک کنید، و او نمی خواست به او برخورد.
کج خلقی و درهم و برهمی و کثافت بود به اندازه کافی. در اینجا که کارت "وارد آمده بود
لئونارد، زیر جلی هر چند، درهم و برهم، و آن را در مورد دروغ گفتن را ترک کرد.
Jacky آن را در بر داشت، و پس از آن آغاز شد، که کارت چیست؟
: "بله، می توانم به شما نیست برای شما آرزو می دانستند که کارت چی بود؟"
"لن، که خانم اشلگل؟" و غیره
ماه به تصویب رسید، کارت، در حال حاضر به عنوان یک شوخی، در حال حاضر به عنوان شکایت در مورد تحویل داده شد،
آلوده و آلوده است. آنها را پس از زمانی که از آنها نقل مکان کرد
Cornelia جاده به Tulse هیل.
آن را به اشخاص ثالث ارائه شد. چند اینچ از مقوا، آن را تبدیل به
میدان جنگ در آن روح از لئونارد و همسرش ادعا.
چرا او می گویند نیست، "خانم زمان چتر من، یکی دیگر به من این است که من ممکن است
تماس چتر من؟ از آنجا که Jacky او را کافر شدند؟
تا حدودی، اما عمدتا به دلیل او احساساتی است.
بدون محبت به دور کارت جمع شده است، اما آن را نماد زندگی فرهنگ، که
Jacky هرگز به یغما می بردند.
در شب او را به خود می گویند: "خوب، در همه وقایع را، او که نمی دانم
کارت. Yah! انجام او وجود دارد! "
پور Jacky! او مرتب سازی بر اساس بد نیست، و یک معامله بزرگ به خرس.
او نتیجه گیری خود را به خود جلب کرد - او تنها قادر به رسم یک نتیجه گیری - و در
آگاهانه از زمان، او بر آن عمل کرده است.
همه لئونارد جمعه به صحبت به او را رد کرده بود، و شب به سر برده بود مشاهده
به ستاره ها.
در روز شنبه او رفت، به طور معمول، به شهر است، اما او آمد نه شنبه شب
نه صبح روز یکشنبه، و نه بعد از ظهر یکشنبه.
ناراحتی غیر قابل تحمل رشد، و هر چند او در حال حاضر از یک عادت بازنشسته بود، و
خجالتی زنان، او رفت تا به محل Wickham. لئونارد در غیاب او بازگشت.
این کارت، کارت کشنده، از صفحات راسکین رفته بود، و او حدس زد چه بود
اتفاق افتاده است. "خب؟" او بانگ زد: سلام خود را با
peals خنده.
"من می دانم که در آن شما بوده ام، اما شما نمی دانید که کجا بوده ام."
Jacky آهی کشید و گفت: "لن، من فکر می کنم شما ممکن است توضیح دهد" و اهلی را از سر گرفت.
توضیح در این مرحله دشوار بود، و لئونارد خیلی احمقانه بود - و یا از آن است که
وسوسه انگیز به نوشتن، اختتامیه جشنواره صنعت چاپ به آنها تلاش صدا.
سکوت او به طور کامل نه مقاله جنس بنجل که زندگی کسب و کار ترویج،
سکوت است که وانمود میکند که هیچ چیز چیزی است، و پنهان در پشت روزانه
تلگراف است.
همچنین، ماجراجو، ساکت، و آن را ماجراجویی برای یک کارمند برای راه رفتن
چند ساعت در تاریکی.
شما ممکن است در او و بخندی و شما که شب در علفزار خوابیده، با تفنگ خود را در کنار
شما و همه فضای گذشته ماجراجویی.
و شما نیز ممکن است بخندی که ماجراهای احمقانه فکر می کنم.
اما آیا می شود جای تعجب نیست اگر لئونارد خجالتی است هر گاه او شما را ملاقات می کند، و اگر Schlegels
به جای Jacky سپیده دم را بشنود.
که Schlegels فکر او را احمق شادی دائمی تبدیل شد.
او در تلاش خود را در زمانی بود که او از آنها است. او buoyed او به عنوان سفر به خانه در زیر
آسمان محو شدن.
به نحوی موانع ثروت، کاهش یافته بود و وجود داشته است - او می تواند عبارت آن
ادعای کلی تعجب از جهان است.
می گوید: "اعتقاد من،" عارف "دستاوردهای بی نهایت لحظه ای دیگر روح
باور در آن است، و آنها موافقت کرده است که چیزی فراتر از زندگی روزمره وجود دارد
خاکستری است.
او کلاه خود را بالا و هموار آن روی ملاحظه است.
او تا کنون ناشناخته قرار بود به کتاب، ادبیات، گفتگوی هوشمندانه،
فرهنگ است.
یکی خود را با مطالعه مطرح شده است، و upsides با جهان است.
اما در آن تبادل سریع یک نور تازه dawned.
که چیزی "قدم زدن در تاریکی در میان تپه surburban بود؟
او کشف کرد که او قرار بود بدون کلاه رجنت استریت.
لندن با عجله آمد.
چند مورد در این ساعت، اما همه آنها او گذشت او را با خصومت نگاه کرد
بیشتر چشمگیر بود که زیرا آن ناخودآگاه بود.
او کلاه خود را.
بیش از حد بزرگ بود، سر خود را مانند یک پودینگ را به یک حوضه ناپدید شد، و در گوش خم
به سمت خارج لمس لبه مجعد.
او عینک آن را کمی به عقب، و اثر آن تا حد زیادی به صورت کشیده و
به ارمغان می آورد از فاصله بین چشمها و سبیل.
بنابراین مجهز به فرار کرد، نقد است.
هیچ کس احساس مضطرب او در امتداد پیاده رو titupped، قلب انسان تیک تاک سریع
در سینه اش است.
>