Tip:
Highlight text to annotate it
X
شاهزاده کوچولو توسط فرانسیس هاجسون برنت فصل 7.
معادن الماس را دوباره در
وقتی سارا کلاس مقدس-آویزان در بعد از ظهر وارد کرد، او به عنوان رئیس
مرتب کردن بر اساس صفوف. دوشیزه Minchin، در بزرگترین لباس او ابریشم،
او را به دست منجر شده است.
نوکر، حمل جعبه های حاوی عروسک گذشته، خدمتگزار
انجام یک جعبه دوم، و بکی به ارمغان آورد تا عقب، حمل یک سوم و پوشیدن
تمیز کردن صحن و یک کلاه جدید.
سارا خیلی می توانست ترجیح داده در راه معمول را وارد کنید، اما خانم Minchin بود فرستاده
برای او، و بعد از یک مصاحبه خصوصی او در اتاق نشیمن خود را ابراز کرده است
آرزوها.
او گفت: "این یک موقعیت معمولی نیست،".
"من تمایل نیست که آن را باید به عنوان یک درمان می شود."
پس سارا grandly در رهبری می شد و احساس خجالتی هنگامی که، در ورود او، دختر بزرگ خیره شد در
او و آرنج را لمس یکدیگر، و آنهایی که کمی شروع به پیچ و تاب خوردن شادمانی
صندلیهای خود منتظر بودند.
"سکوت، بانوان جوان! خانم Minchin گفت: در سوفل که به وجود آمد.
"جیمز، قرار دادن جعبه را روی میز و برداشتن درب ظرف.
اما، از مال شما قرار داده بر یک صندلی.
بکی! "به طور ناگهانی و به شدت. بکی بود کاملا خودش را در خود فراموش شده
هیجان، و پوزخند در Lottie با، که wriggling با انتظار هیجان انگیز.
او تقریبا جعبه اش کاهش یافته است، صدا ها بین او مبهوت، و او را
ترس، سلام یا تواضع کردن bobbing از عذرخواهی خیلی بامزه بود که Lavinia و جسی tittered.
"جای خود را به نگاه در زنان جوان نیست، گفت:" دوشیزه Minchin.
خود را فراموش میکنی. قرار دادن جعبه خود را کاهش دهید. "
بکی اطاعت با عجله هشداری است و با عجله به سمت درب حمایت شده است.
"شما ممکن است ما را ترک کند،" خانم Minchin اعلام کرد به بندگان با یک موج از دست او.
بکی پا کنار احترام اجازه می دهد تا بندگان نسبت به تصویب از اول.
او نمی تواند کمک به ریخته گری نگاه به زور در جعبه را روی میز است.
چیزی ساخته شده از ساتن آبی peeping از بین چین خوردگی لایه دستمال کاغذی شد.
"اگر لطف کنید، Minchin خانم، گفت:" سارا به طور ناگهانی، "mayn't بکی حضور؟
این چیزی که به صورت سیاه انجام شد.
دوشیزه Minchin به چیزی شبیه به یک جهش کمی خیانت شد.
سپس او عینک او را، و خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود در دانش آموز را نشان می دهد او disturbedly.
"بکی" او بانگ زد.
عزیزترین من سارا! "سارا پیشرفته گامی به سوی او.
او توضیح داد: "من او را می خواهم چون می دانم او می خواهم برای ارائه".
"او یک دختر است، بیش از حد، می دانید."
خانم Minchin شد scandalized. او از یک شکل به طرف دیگر نگاه.
"عزیز سارا من،" او گفت، "بکی خدمتکار اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال است.
خدمتکاران اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال - ER - دختران کوچک نیست ".
واقعا تا به حال به او فکر می کنم آنها را در نور باشد، رخ نداده است.
خدمتکاران اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال، از ماشین آلات که انجام scuttles زغال سنگ و آتش ساخته شده بود.
"اما بکی است، گفت:" سارا.
"و من می دانم که او خودش لذت ببرید. لطفا اجازه اقامت خود را - به دلیل آن است که من
تولد "خانم Minchin پاسخ با عزت زیاد
"همانطور که شما آن را به عنوان یک نفع تولد - او ممکن است باقی بماند.
ربکا، سپاس از خانم سارا برای مهربانی او. "
بکی حمایت شده بود به این گوشه میمیره، چرخاندن سجاف از پیشبند او در خوشحال
در حال تعلیق است.
او جلو آمد، bobbing curtsies، اما بین چشم های سارا و خود او وجود دارد
سوسو زدن درک دوستانه گذشت، در حالی که کلمات خود را بیش از هر سقوط.
"اوه، اگر شما از دست!
من که سپاسگزار از دست! من عروسک خانم برای دیدن، که من
انجام داد. تشکر از شما، از دست.
و از شما سپاسگزارم، خانم "- تبدیل و ساخت یک باب هشداری به خانم Minchin -" برای
اجازه آزادی را همراه خودم ببرم. "
خانم Minchin دست تکان داد دست خود را دوباره - این بار آن را در جهت از گوشه
در نزدیکی درب. "برو و ایستادگی وجود دارد،" او فرمان داده است.
گفت: "نه بیش از حد نزدیک به زنان جوان است."
بکی رفت و به جای او، پوزخند.
او اهمیتی نمی دهند که در آن او شد، به طوری که او ممکن است شانس بودن
در داخل اتاق، به جای پایین بودن در اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال، در حالی که این
دلخوشیها قرار بود.
او حتی نمی ذهن در هنگام خانم Minchin پاک گلو او صحبت کرد و بدتر
دوباره. "در حال حاضر، زنان جوان، من چند کلمه ای
بهت بگم، "او را اعلام کرد.
"او را به یک سخنرانی،" زمزمه یکی از دختران است.
"من آرزو می کنم به پایان رسید." سارا احساس و نه ناراحت کننده.
از آنجا که این حزب خود بود، محتمل است که این سخنرانی در مورد او بود.
این است که حاضر نیست برای ایستادن در یک کلاس و یک سخنرانی ساخته شده در مورد
شما خواهد شد.
سخنرانی شروع شد: "شما آگاه هستند، زنان جوان،" - برای یک سخنرانی بود - که سارا عزیز
یازده ساله است. "" عزیز سارا! "زمزمه Lavinia.
"تعدادی از شما در اینجا نیز یازده ساله بوده است، اما تولد سارا هستند و نه
از تولد دختر کوچک دیگر متفاوت است.
هنگامی که مسن تر او خواهد شد اری برنده زن به یک ثروت بزرگ، که از آن خواهد شد و وظیفه خود را به
صرف به شیوه ای شایسته. "" معادن الماس، "جسی giggled: در
زمزمه.
سارا او را نمی شنوند، اما تا او را با چشم های سبز خاکستری او ایستاده بود ثابت به طور پیوسته در
دوشیزه Minchin، او احساس خودش رو به رشد و نه گرم.
وقتی خانم Minchin صحبت در مورد پول، او احساس به نحوی که او همیشه از اون متنفر بودم -
و، البته، بی اعتنا به نفرت مردم بالغ و رشید بود.
"هنگامی که او را عزیز آقاجان، کاپیتان Crewe، او را از هند به ارمغان آورد و او را به مراقبت من داد."
سخنرانی اقدام، "او به من گفت، در راه jesting،" من می ترسم او بسیار خواهد بود
غنی، دوشیزه Minchin. '
پاسخ من بود، تحصیلات خود را در حوزه علمیه، کاپیتان Crewe، باید مانند
بزرگترین ثروت است. زر و زیور اراستن، سارا انجام شده ترین دانش آموز من تبدیل شده است.
او در فرانسه و رقص او اعتباری برای حوزه علمیه است.
رفتار او - که باعث شده شما را به تماس او را شاهزاده خانم سارا - بی نقص هستند.
خوش رویی او با دادن حزب این بعد از ظهر را نشان می دهد.
من امیدوارم که شما از سخاوت او قدردانی می.
ای کاش شما را به قدردانی خود را از آن گفت: با صدای بلند همه با هم، با تشکر
، سارا! "
کل کلاس گل رز به پای خود، آن را به عنوان صبح سارا به یاد بنابراین انجام داده بود
است. "از شما متشکرم، سارا!" گفت، و باید آن را
اعتراف کرد که Lottie با شروع به پریدن کرد به بالا و پایین.
سارا به جای پرت کردن برای یک لحظه نگاه کردم. او سلام یا تواضع کردن - و آن را بسیار خوب بود
است. "با تشکر از شما، او گفت:" برای من
حزب است. "
"خیلی زیبا، در واقع، سارا،" تصویب خانم Minchin.
"است که یک شاهزاده خانم واقعی هنگامی که مردم به او applauds.
Lavinia "- scathingly -" صدای شما فقط ساخته شده بود به شدت شبیه خروپف است.
اگر شما حسود از شما هموطنان، دانش آموز، تمنا می کنم، التماس می کنم شما احساسات خود را در برخی از بیان
بیشتر بانوی مانند شیوه ای است.
حالا من را ترک خواهد کرد شما را به خودتان لذت ببرید. "لحظه او را می داد از اتاق
طلسم حضور او همیشه بر آنها شکسته بود.
درب به ندرت بسته شده بود و قبل از هر صندلی خالی بود.
دختر کوچک شروع به پریدن کرد و یا از خودمانی سقوط؛ آنهایی که مسن تر هدر رفته هیچ زمانی در
رها خودمانی.
عجله به سمت جعبه ها وجود دارد. سارا بیش از یکی از آنها با خم
خوشحال صورت. "این کتاب، من می دانم،" او گفت.
بچه ها کمی سر به سوفل اندوهناک، و Ermengarde نگاه مبهوت.
"آیا پاپا خود را به شما ارسال کتاب در حال حاضر تولد" او بانگ زد.
"چرا، او را به عنوان بد من است.
آیا آنها را باز نمی شود، سارا "من آنها را دوست دارم،" سارا خندید، اما او را تبدیل
به بزرگترین جعبه است.
هنگامی که او در زمان عروسک گذشته با شکوه که کودکان ادا بود
خوشحال سپاس ها از شادی، و در واقع به عقب کشید زل زل نگاه کردن به آن در جذبه نفس است.
"او تقریبا به عنوان به عنوان بزرگ Lottie با" کسی gasped است.
Lottie با کف زدند دست او و رقصید در مورد خنده.
او برای تئاتر لباس می پوشد، گفت: "Lavinia.
ردای او با قاقم به انتظارنشسته بودند. "
"اوه،" به گریه Ermengarde، darting رو به جلو، "او یک شیشه اپرا در دست او را -
آبی و طلا یکی! "" در اینجا تنه خود، گفت: "سارا.
اجازه دهید آن را باز کنید و به دنبال همه چیز او. "
او را بر زمین نشست و کلید را گرداند.
بچه ها شلوغ تقاضاهای مصرانه در اطراف خود، او به عنوان سینی را از سینی برداشته و نشان داد
مطالب خود را.
در چنین هنگامه کلاس شده بود.
یقه های توری و جوراب و دستمال ابریشم وجود دارد؛ مورد گوهر وجود دارد
شامل یک گردنبند و یک تاج یا کلاه که کاملا به نظر می رسید که اگر آنها واقعی ساخته شد
الماس، جامهای که از پوست خوک ابی بدوزند طولانی وجود دارد و
خیط و پیت کردن، لباس توپ و لباس های پیاده روی و بازدید از لباس وجود دارد، وجود داشت
کلاه و لباس چای و طرفداران.
به حتی Lavinia و جسی را فراموش کرده است که آنها بیش از حد مسن برای عروسک مراقبت و
ادا exclamations لذت و گرفتار چیزهایی که برای نگاه به آنها.
"فرض کنید،" سارا گفت: او به عنوان میز ایستاده بود، با قرار دادن کلاه مخملی سیاه بزرگ، در
صاحب impassively خندان تمام این splendors ها - "فرض کنید او را درک انسانی
صحبت و احساس افتخار بودن تحسین است. "
می گوید: "شما همیشه فرض چیزهایی" وی افزود: Lavinia و هوا خود را بسیار برتر بود.
"من می دانم که من هستم، جواب داد:" سارا، undisturbedly.
"من آن را می خواهم.
هیچ چیز خوبی به عنوان فرض. این تقریبا مثل این است که جن و پری است.
اگر شما فرض کنید به هر چیزی به اندازه کافی سخت به نظر می رسد که اگر آن را واقعی است. "
"این بسیار خوب به فرض اگر شما همه چیز را، گفت:" Lavinia.
"آیا می توانید فرض کنید و وانمود کنید اگر شما یک گدا بود و در زیر شیروانی زندگی می کردند؟"
سارا متوقف تنظیم عروسک گذشته plumes شترمرغ، و متفکر نگاه.
او گفت: "من معتقدم که من می توانم"، است. "اگر یک گدا بود، مجبور به
فرض کنید و وانمود تمام وقت.
اما ممکن است آسان است. "او اغلب فکر می کردم بعد از آن عجیب
این بود که درست مانند او گفت تمام شده بود - فقط در آن لحظه - خانم آملیا
به اتاق آمد.
"سارا" او گفت، "شما وکیل چکید، آقای بارو، به نام خانم Minchin،
و او باید به او به تنهایی و تنقلات در سالن او گذاشته، شما
بود بهتر می آیند و جشن خود را
در حال حاضر، به طوری که خواهرم می توانید مصاحبه او را در کلاس داشته باشد. "
تنقلات، به احتمال زیاد در هر ساعت عار نیست، و بسیاری از جفت
چشم gleamed.
خانم آملیا صفوف به ادب مرتب، و پس از آن، با سارا در کنار او
عنوان آن را، او آن را به رهبری دور، ترک آخرین عروسک نشسته بر یک صندلی با
افتخارات از کمد لباس خود را در مورد پراکنده
او؛ لباس و کت آویزان بر پشت صندلی، انبوهی از توری frilled petticoats
که بر کرسی خود را دراز کشیده است.
بکی، که با تنقلات جنبهی انتظار نمی رود، تا به حال بی احتیاطی به
معطل یک لحظه به این زیبایی - واقعا بی احتیاطی بود.
"بازگشت به کار خود، بکی، خانم آملیا گفت: اما او متوقف شده بود، به بلند کردن
reverently ابتدا یک خیط و پیت کردن و سپس کت، و در حالی که او ایستاده بود به دنبال آنها
adoringly، او دوشیزه Minchin بر شنیده
آستانه، و با ترور در فکر متهم به مصرف تحت تأثیر قرار نمیگیرند
آزادی او rashly زیر میز darted، که او را به سفره خود را مخفی.
خانم Minchin آمد به اتاق، همراه با یک تیز، کمی خشک
آقا، که به نظر می رسید و نه آشفته.
خانم Minchin خود نیز نگاه کرد و نه آشفته، آن باید پذیرفته و او
در آقا کمی خشک با بیان تحریک و متحیر خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود.
او با کرامت سفت فرو نشست، و او را به یک صندلی دست تکان داد.
دعا کنید، می شود نشسته، آقای بارو، "او گفت. آقای بارو انجام تحصن نه در یک بار.
توجه خود را جذب عروسک گذشته و چیزهایی که او را احاطه کرده به نظر می رسید.
وی حل و فصل عینک خود را و آنها را در مخالفت عصبی به نظر می رسید.
عروسک آخرین خودش به نظر نمی رسد به ذهن این در حداقل است.
او تنها نشسته راست و بازگشت نگاه او بی تفاوتی.
"صد پوند،" آقای بارو اظهار داشت: موجز.
"همه مواد گران قیمت، ساخته شده و در یک کلاه فروش زنانه پاریس.
او صرف پول مجلل به اندازه کافی، که مرد جوان. "
خانم Minchin احساس جرم. این به نظر می رسید به یک بی احترامی از او
بهترین حامی و آزادی بود.
حتی وکیل نداشت حق گرفتن آزادی.
من فرمودید، آقای بارو، "او گفت stiffly.
"من درک نمی کنم."
"هدیه تولد"، آقای بارو در همان شیوه ای انتقادی، گفت: "به یازده کودک
ساله! زیاده از جا در رفته است، من آن تماس بگیرید. "
خانم Minchin به خودش جلب کرد هنوز بیشتر اتصال دهنده را با حالت انقباض به شکلی.
او گفت: "کاپیتان Crewe است انسان را از ثروت" است.
معادن الماس تنها - "
آقای بارو دور بر او چرخ. "معدن الماس!" او را شکست.
"هیچ کدام وجود دارد. هرگز! "
خانم Minchin در واقع از صندلی خود بلند شدم.
"چه" او گریه. "نظر شما چیست؟"
"در هر حال، جواب داد: آقای بارو، کاملا به snappishly،" آن شده اند که خیلی بهتر
اگر هر گونه هرگز در آنجا شده بود. "
"هر معادن الماس؟ انزال دوشیزه Minchin، نواز در پشت صندلی
و احساس اگر یک رویای پر زرق و برق محو شدن از او بود.
الماس معادن طلسم خراب oftener از ثروت آنها به طلسم، گفت: "آقای بارو.
"هنگامی که یک مرد است که در دست یکی از دوستان بسیار عزیز و تاجر است خود، او
بهتر هدایت روشنی از معادن الماس دوست عزیز، و یا معادن طلا، یا هر نوع دیگر
نوع معادن دوستان عزیز می خواهند پول خود را برای قرار دادن به.
اواخر Crewe کاپیتان - "خانم Minchin او را با بریده بریده نفس کشیدن را متوقف است.
"اواخر Crewe سروان!" او گریه کردن.
«مرحوم! شما نمی آیند و به من بگوید که کاپیتان
Crewe است - "" او مرده است، خانم، "آقای بارو جواب داد:
با brusqueness تشنجی است.
"تب جنگل و مشکلات کسب و کار در ترکیب درگذشت.
تب جنگل ممکن است او را کشتند اگر او دیوانه شده توسط هدایت
مشکلات کسب و کار، و مشکلات کسب و کار ممکن است پایان دادن به او
در صورتی که تب جنگل کمک نمی بود.
کاپیتان Crewe مرده است! "خانم Minchin کاهش یافته به صندلی خود را دوباره.
کلمات او صحبت خود را با زنگ خطر پر شده است.
"مشکلات کسب و کار خود را چه بود؟" او گفت.
"چه بود؟" "معادن الماس، پاسخ داد:" آقای بارو "و
دوستان عزیز - و تباهی ".
خانم Minchin نفس خود را از دست داده است. "خراب!" او gasped.
"هر پنی را فراموش کرده است. مرد جوان که تا به حال پول بیش از حد است.
دوست عزیز در مورد این موضوع از معدن الماس دیوانه بود.
او تمام پول خود را در آن قرار دهید، و تمام Crewe ناخدا.
سپس دوست عزیز فرار - کاپیتان Crewe در حال حاضر با این تب زمانی که زده شد
خبر آمد. شوک بیش از حد برای او بود.
او مرد هذیان، raving در مورد دختر کوچک او - و یک پنی ترک کنید ".
در حال حاضر خانم Minchin درک بود و هرگز او موفق به دریافت چنین ضربه ای در زندگی او است.
دانش آموز نشان می دهد او، حامی نشان می دهد او را، به دور از حوزه علمیه را انتخاب کنید در یک ضربه را فرا گرفت.
او احساس می کرد که اگر او خشمگین شده بود و دزدیدند و کاپیتان Crewe و سارا و
آقای بارو بودند به همان اندازه سرزنش می کنند.
"آیا شما به من بگویید،" گریه کردن "، که او هیچ چیز!
که سارا هیچ ثروت! که یک کودک گدا است!
است که او در دست من یک کمی بی نوا به جای اری برنده زن باقی مانده؟
آقای بارو یک تاجر زیرک بود، و احساس آن را به عنوان آزادی خود را به
از مسئولیت های کاملا روشن و بدون هر گونه تاخیر.
او قطعا یک گدا را ترک، "او جواب داد.
و او قطعا بر روی دستان خود را به سمت چپ، چیه خانوم - او به عنوان یک دانش آموز رابطه در
دنیایی که ما می دانیم. "
خانم Minchin آغاز شده به سمت جلو است. او نگاه کرد که اگر او بود که برای باز کردن
درب و با عجله از اتاق برای جلوگیری از جشن شادمان و نه
noisily آن لحظه بیش از تنقلات است.
"این هیولا شده است!" او گفت. "او در اتاق نشسته من در این لحظه است،
لباس گاز ابریشم و petticoats توری ها، دادن حزب در هزینه های من است. "
می گوید: "او ارائه آن در هزینه های شما، خانم، اگر او دادن، وی افزود: آقای بارو، با آرامش.
"بارو و Skipworth ندارد.
هیچگاه به جارو پاک کننده ساخته شده از ثروت مرد است.
کاپیتان Crewe بدون پرداخت صورتحساب آخرین درگذشت - و آن را یکی از بزرگ بود ".
خانم Minchin از درب در خشم افزایش یافته تبدیل شده است.
این بود بدتر از هر کسی می تواند وجود آن خواب است.
"این است که آنچه برای من اتفاق افتاده است!" او گریه.
"من همیشه تا مطمئن شوید که پرداخت خود را که من به تمام انواع هزینه های مضحک رفت
برای کودک است.
صورت حساب برای آن عروسک مسخره و مضحک کمد لباس فوق العاده خود را پرداخت می شود.
کودک بود که هر چیزی که او می خواست.
او دارای یک کالسکه و یک تسویه حساب و خدمتکار، و من برای همه آنها از زمان پرداخت می شود
تاریخ و زمان آخرین چک آمد. "
آقای بارو آشکارا به قصد نداشتند تا باقی می ماند به گوش دادن به داستان خانم
نارضایتی Minchin پس از او ساخته شده بود و موقعیت شرکت خود را روشن و مرتبط با
صرف خشک حقایق.
او هیچ همدردی خاص برای نگهبانان خشمگین از مدارس شبانه روزی احساس نمی کنند.
"شما بهتر است برای چیزی بیشتر پرداخت نمی کند، خانم، او اظهار داشت،" مگر آن که شما می خواهید برای
هدیه به بانوی جوان.
هیچ یک از شما به یاد داشته باشید. او یک دانش آموز نیست فارثینگ برنج به تماس خود را
را دارد. "
"اما آنچه من انجام دهید؟" خواستار دوشیزه Minchin، تا اگر او آن را کاملا احساس خود را
وظیفه را به این موضوع. "من کاری انجام دهید؟
"هر چیزی را به انجام این کار وجود ندارد، گفت:« آقای بارو، تاشو تا عینک خود را و
لغزش آنها را به جیب خود. "کاپیتان Crewe مرده است.
کودک گدا را ترک.
هیچ کس برای او، اما شما مسئول است. "" من برای او نیست، و من قبول نمی کنم
می شود! "خانم Minchin شد کاملا سفید با خشم.
آقای بارو تبدیل به.
من هیچ کاری با آن، خانم، "او گفت uninterestedly.
"بارو و Skipworth مسئولیتی ندارد. بسیار متاسفم چیزی که اتفاق افتاده است،
درس می کند. "
"اگر شما فکر می کنم او به من foisted، شما به شدت در اشتباهید،" خانم Minchin
gasped. "من مورد سرقت قرار گرفتم و فریب خورده، من خواهد شد
نوبت او را به خیابان!
اگر او تا به حال شده است به طوری عصبانی نیست، او را بیش از حد احتیاط می گویند کاملا بنابراین به
است.
او را دیدم خودش را با یک کودک extravagantly آورده، تا از او بر دوش
همیشه متنفر، و او همه کنترل خود را از دست داد.
آقای بارو undisturbedly به سمت درب نقل مکان کرد.
"من این کار را انجام دهیم، خانم، او اظهار داشت:" آن را به خوبی به نظر می رسد.
داستان ناخوشایند در مورد در ارتباط با استقرار.
دانش آموز خارج پول و بدون دوستان همراه شده است. "
او یک مرد کسب و کار باهوش بود، و او می دانست آنچه که او گفت.
او همچنین می دانستند که خانم Minchin یک زن کسب و کار بود، و خواهد بود زیرک به اندازه کافی
برای دیدن حقیقت.
او نمی تواند استطاعت چیزی که می تواند به مردم خود را به عنوان بی رحمانه صحبت می کنند و به انجام
دل سخت. "بهتر است او را نگه دارید و استفاده از او،" او
اضافه شده است.
"She'sa فرزند باهوش، به اعتقاد من است. شما می توانید یک معامله خوب است او را به عنوان او
کهنه تر است. "" من یک معامله خوب را از او قبل از
او مسن تر رشد می کند! بانگ زد: "خانم Minchin.
"من مطمئن هستم شما، خانم، گفت:« آقای بارو، با یک لبخند کوچک شوم.
"من مطمئن هستم شما. صبح! "
او خود را متمایل و بست، و باید آن را اعتراف که Minchin خانم
برای چند لحظه ایستاد و در آن glared. چیزی که او گفت: کاملا درست بود.
او آن را می دانستند.
او مطلقا هیچ جبران. دانش آموز نشان می دهد او را به پوچی blow me away] فوت کن منو به کنار ذوب شده بود،
ترک تنها دوست، beggared و دختر کوچک.
پول چنین او به عنوان پیشرفته به حال خودش و از دست داده بود و نمی تواند به دست آورد.
و او در آنجا نفس ایستاده بود تحت حس خود را از آسیب افتاد بر گوش او وجود دارد
صدای همجنسگرایان از اتاق خود مقدس، که در واقع شده است تا با توجه به پشت سر هم
جشن.
او حداقل می تواند جلوی این. اما همانطور که او به سمت درب شروع شده بود
توسط دوشیزه آملیا، که، زمانی که او گرفتار دید تغییر، چهره عصبانی افتاد افتتاح شد
یک گام در زنگ.
"چه ماده، خواهر؟" او بیرون میریزد.
صدای خانم Minchin تقریبا شدید بود که همسرش پاسخ داد:
"سارا Crewe کجاست؟"
خانم آملیا سر در گم شد. "سارا" او stammered:.
"چرا، او را با کودکان در اتاق خود را، البته."
"آیا او رهبانیت سیاه و سفید در کمد لباس مجلل خود؟" - در طنز تلخ است.
"رهبانیت سیاه و سفید؟" خانم آملیا stammered دوباره.
یک سیاه و سفید؟ "
او frocks از هر رنگ دیگر. او یک سیاه است؟ "
خانم آملیا شروع به نوبه خود کم رنگ است. "- شما-ES" او گفت.
"اما آن خیلی کوتاه است برای او.
او تنها مخملی قدیمی سیاه و سفید، و او آن را outgrown.
"برو و بهش بگو به ابریشم صورتی که گاز طبیعی را خاموش، قرار داده و
سیاه و سفید یکی در، اعم از آن خیلی کوتاه است یا نه.
او با زر و زیور انجام می شود! "
سپس خانم آملیا شروع به دست چرب خود را به زور گرفتن و گریه.
"اوه، خواهر!" او استشمام است. "اوه، خواهر!
چه کاری می تواند اتفاق افتاده است؟ "
خانم Minchin هدر رفته هیچ واژه. "کاپیتان Crewe مرده است،" او گفت.
او بدون یک پنی جان خود را از دست داده اند. که خراب pampered، کودک خیالی است
گدا را در دست من باقی مانده است. "
خانم آملیا کاملا به شدت در نزدیکترین صندلی نشست.
"صدها پوند در مزخرف برای او به سر برد.
و من باید یک پنی از آن را ببینید.
توقف به این حزب مضحک از لیزا.
برو و رهبانیت خود را تغییر دهید او را در یک بار. "" من؟ "panted خانم آملیا.
"M-باید بروم و به او در حال حاضر؟"
"این لحظه" بود. پاسخ شدید. "آیا نشستن خیره مثل غاز. برو! "
پور خانم آملیا به نام غاز عادت شد.
او در واقع می دانستند که او به جای غاز، و آن را به غازها به انجام باقی مانده بود
بسیاری از چیزهای ناخوشایندی بزرگ است.
این چیزی که تا حدی شرم آور برای رفتن به میان یک اتاق پر از شوق بود
کودکان، و بگوید دهنده جشن که او را بود ناگهان به تبدیل شده است
گدا کمی، و به طبقه بالا بروید و
قرار بر رهبانیت قدیمی سیاه و سفید که بیش از حد کوچک برای او بود.
اما چیزی که باید انجام شود. این بود آشکارا آن زمان نیست که به
سوالات ممکن است خواسته می شود.
او چشمانش را با دستمال او مالیده تا زمانی که کاملا قرمز به نظر می رسید.
پس از آن او بلند شد و از اتاق بیرون رفت، بدون جسارت به دیگری می گویند
کلمه است.
هنگامی که خواهر بزرگترش نگاه کرد و سخن گفت او فقط در حال حاضر، خردمندترین البته به
پیگیری بود به اطاعت از دستور بدون هیچ گونه نظر.
خانم Minchin راه می رفت در سراسر اتاق.
او به خودش صحبت می کرد با صدای بلند بدون دانستن است که او در انجام آن شد.
در طول سال گذشته، داستان از معادن الماس همه انواع مطرح شده بود
امکانات خود را به او.
حتی صاحبان حوزههای علمیه در سهام، ممکن است سرنوشت را با کمک از صاحبان
معادن.
و در حال حاضر، به جای نگاه به جلو به سود، او به دنبال بر جا مانده بود
زیان. "سارا شاهزاده خانم، در واقع" او گفت.
"کودک بوده است pampered اگر او به عنوان یک ملکه بودند."
او جارو عصبانیت گذشته گوشه جدول به عنوان او آن را گفت، و لحظه ای بعد
او در صدای بلند شروع به گریه خر خر کردن است که از تحت پوشش صادر شده است.
"این است که" او بانگ زد: با عصبانیت.
با صدای بلند، گریه را استشمام دوباره شنیده شد، و او stooped و بزرگ حلق آویز
برابر پوشش جدول. ": چطور جرات!" او گریه کردن.
": چطور جرات!
بیرون آمدن بلافاصله فقیر بکی که crawled شده خارج بود، و او را
کلاه در یک طرف را زد شد، و صورت او قرمز بود با گریه سرکوب شده است.
"اگر شما، جز - من، مادر،" او توضیح داد.
"من می دانم من تا به حال شایسته نیست.
اما من نگاه عروسک، مادر - "من زمانی که شما در می آیند وحشت زده بود -
خورد زیر میز. "" شما وجود داشته است تمام وقت،
گوش دادن، "خانم Minchin گفت.
"نه، مادر،" بکی اعتراض، bobbing curtsies.
"listenin' نه - من فکر می کردم می تواند از لغزش خود را بدون noticin '، اما من می توانم' من
مجبور به ماندن بگیرید.
اما من گوش نکرده است، مادر - من برای چیزی نیست.
اما من می توانم 'hearin کمک نمی کند. "ناگهان به نظر می رسید آن را تقریبا به عنوان اگر او از دست رفته
همه ترس از بانوی افتضاح پیش از او.
او به اشک های تازه پشت سر هم. "اوه، لطفا، متر،" او گفت: "من به جرات می گفت
شما به من اخطار، مادر، - اما من واقعا متاسفم برای فقرا خانم سارا - I'm متاسفم "
"اتاق را ترک کنید! دستور داد:" خانم Minchin.
بکی curtsied دوباره، اشک آشکارا جریان گونه های او است.
"بله، متر؛ خواهد شد، متر،" او گفت، لرزش "آه، من فقط می خواستم به شما arst: خانم
سارا - او یک خانم جوان ثروتمند، او منتظر، و پا؛
آیا او را در حال حاضر، مادر، بدون هیچ دوشیزه یا زن جوان؟
اگر - اگر، آه لطفا است، به شما اجازه من به او صبر کنید بعد از من انجام داده ام گلدان من کتری؟
من می خواهم انجام بده که سریع - اگر شما می خواهم اجازه دهید من در او صبر کنید در حال حاضر او فقیر است.
آه، شکستن از نو، "فقیر کمی خانم سارا، مادر - که شاهزاده نامیده می شد".
به هر طریقی، او خانم Minchin عصبانی تر از همیشه بیشتر احساس.
که خدمتکار بسیار اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال باید خودش را در کنار این کودک متغیر است - که او
تحقق کامل تر از هر زمان دیگری که او دوست داشت هرگز - بیش از حد بود.
او در واقع مهر پای او.
- قطعا نه، "او گفت. "او در خودش، و در دیگر صبر کنید
مردم، بیش از حد. اتاق رو ترک کنی در این لحظه یا شما
ترک محل خود را. "
بکی صحن خود را بر سر او انداخت و فرار کرد.
او به بیرون از اتاق و پایین قدم به اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال زد، و او نشسته پایین
در میان گلدان و کتری خود، و اگر قلب او شکسته می گریستم.
«این دقیقا مانند آنهایی که در این داستان،" به او wailed.
"آنها آنهایی که منافذ شاهزاده خانم که سوار را در جهان شد."
Minchin خانم نگاه بود هرگز کاملا بنابراین هنوز سخت و او به عنوان زمانی که سارا آمد به
او چند ساعت بعد، در پاسخ به یک پیام که به او فرستاده بود.
حتی در آن زمان آن را به سارا به نظر می رسید که اگر جشن تولد یا یک رویا بوده است
و یا هر چیزی که سال قبل اتفاق افتاده بود، و در زندگی کاملا اتفاق افتاده بود
یکی دیگر از دختر بچه ای.
هر نشانه ای از جشن جاروب شده بود دور مقدس از خارج شده بود
دیوارهای کلاس و فرم ها و میز ها را به جاهای خود قرار داده است.
نشستن خانم Minchin اتاق نگاه همیشه - همه آثار از جشن
رفته، و خانم Minchin لباس معمول خود را از سر گرفته شد.
دانش آموزان دستور داده شده بود به وضع کنار frocks های حزب خود، و این شده
انجام شده، آنها را به کلاس برگشته بود و با هم در گروه نشسته اند، زمزمه
و صحبت کردن با هیجان است.
"بگو سارا به اتاق من آمده است،" خانم Minchin به خواهر او گفت.
"و او را به وضوح توضیح است که من هیچ صحنه گریه یا ناخوشایند داشته باشد."
"خواهر، خانم آملیا در جواب،" او کودک عجیب ترین چیزی که من همیشه دیدم.
او در واقع هیچ سر و صدا در تمام ساخته شده است. شما به یاد او ساخته شده هیچ هنگامی که کاپیتان
Crewe رفت و دوباره به هند است.
وقتی که من به او گفت آنچه اتفاق افتاده بود، او تنها ایستاده بود هنوز هم کاملا به من نگاه کردند و بدون
ساخت یک صدا. چشمان او بزرگتر و بزرگتر به نظر می رسید،
و او رفت تا کاملا رنگ پریده است.
هنگامی که من تا به حال به پایان رسید، او هنوز ایستاده بود خیره برای چند ثانیه، و سپس او را
چانه شروع به لرزش، و او را تبدیل دور و خارج از اتاق و طبقه بالا دوید.
تعدادی از بچه های دیگر شروع به گریه کرد، اما او به نظر نمی رسد آنها را می شنوید یا می شود
زنده به هیچ چیز به جز آنچه که من بود.
این به من احساس بسیار عجیب و غریب و نه پاسخ داده شود و زمانی که به شما بگویم هر چیزی ناگهانی
و عجیب و غریب، شما انتظار مردم چیزی می گویند - هر چه در آن است. "
هیچ کس اما سارا خودش می دانست در اتاق او اتفاق افتاده بود پس از او تا به حال اجرا
طبقه بالا و قفل درب خود است.
در واقع، او خودش را به ندرت به یاد هیچ چیز به جز که او راه می رفت بالا و پایین،
گفت: بارها و بارها خودش را در صدایی که به نظر نمی رسد خود را، "پدر من
مرده است!
آقاجان من مرده است! "هنگامی که او قبل از امیلی، که نشسته متوقف شد
تماشای او از صندلی اش، گریه کردن و به طور افراطی، "امیلی!
آیا می شنوید؟
آیا خود را می شنوید - آقاجان مرده است؟ او مرده است در هند - هزاران مایل
دور. "
هنگامی که او را به اتاق نشیمن خانم Minchin در پاسخ به احضار او آمد، چهره اش بود
سفید و چشمانش حلقه تاریک در اطراف آنها بود.
دهان او به عنوان اگر او نمیخواستند آن را به فاش کردن آنچه او متحمل شده بود، تشکیل شد و
رنج می برند.
او در حداقل نگاه مانند کودک پروانه به رنگ گل سرخ که بود پرواز
از یکی از گنجینه های او به دیگری در کلاس تزئین شده است.
او به جای نگاه عجیب و غریب، حزن آور و غمزده، تقریبا چیز عجیب و غریب رقم کمی است.
او را بدون کمک Mariette، رهبانیت بازیگران کنار سیاه مخملی است.
این بود بسیار کوتاه و تنگ، و پاهای بلند و باریک خود را بلند و لاغر به نظر می رسید، نشان
خود را از زیر دامن کوتاه.
همانطور که او یک تکه روبان سیاه و سفید، کوتاه خود، ضخیم، موی سیاه یافت نشد
آزادانه در مورد صورت خود سقوط و به شدت در تقابل با رنگ پریدگی آن.
او برگزار امیلی محکم در یک بازو، و امیلی در یک قطعه سیاه swathed شد
مواد. "عروسک خود را، گفت:" دوشیزه Minchin.
"چه شما را با آوردن او را در اینجا چیست؟"
"نه،" سارا جواب داد. "من به او قرار داده است.
او تمام من است. آقاجان من به او داد به من. "
او همیشه دوشیزه Minchin مخفیانه احساس ناراحت کننده، و او در حال حاضر است.
او با خشونت صحبت می کنند نه چندان با ثبات سرد است که با از دست
Minchin احساس به سختی برای مقابله - شاید به این دلیل او می دانست او بی عاطفه
و چیزی که غیر انسانی است.
او گفت: "شما هیچ وقت برای عروسک در آینده داشته باشد،".
شما باید برای کار و بهبود خود را و خود را مفید است. "
سارا نگهداری بزرگ او، چشم های عجیب و غریب بر روی او ثابت، و گفت: یک کلمه نیست.
"همه چیز بسیار متفاوت خواهد بود در حال حاضر،" خانم Minchin رفت.
"گمان می کنم خانم آملیا مسائل شما توضیح داده شده است."
"بله، جواب داد:" سارا. "پدر من مرده است.
را ترک کرد بدون پول به من.
من کاملا فقیر است. "" شما یک گدا، گفت: «دوشیزه Minchin، او را
خلق و خوی افزایش در خاطراتی از این همه به معنای.
"به نظر می رسد که شما باید بدون روابط و خانه، و هیچ کس به مراقبت از شما."
برای یک لحظه نازک، چهره رنگ پریده کمی منقبض، اما سارا دوباره چیزی نگفته.
"چه چیزی شما را در خیره؟" خواستار دوشیزه Minchin، به شدت.
"آیا آنقدر احمقانه است که شما نمی توانند درک کنند؟
من به شما بگویم که شما کاملا به تنهایی در جهان، و هیچ کس برای انجام هر کاری برای
شما، مگر اینکه من را انتخاب کنید به شما در حفظ و اینجا از موسسه خیریه ای است. "
"من درک می کنم، جواب داد:" سارا، در یک تن کم و صدا وجود دارد اگر او تا به حال
gulped پایین چیزی است که در گلو او افزایش یافت.
"من درک می کنم."
"آن عروسک گریه دوشیزه Minchin، با اشاره به هدیه تولد پر زرق و برق نشسته در نزدیکی -
که عروسک مسخره با همه مزخرف، همه چیز غریب - من در واقع
این لایحه برای او پرداخت می شود! "
سارا سرش را به سمت صندلی تبدیل شده است. "عروسک گذشته،" او گفت.
"آخرین عروسک." و کمی صدای سوگوار خود را به حال عجیب و غریب
صوت.
"عروسک گذشته، در واقع" خانم Minchin گفت. "و او مال من است، نه مال شما.
همه چیز شما صاحب معدن می باشد. "" لطفا آن را از من دور، پس از آن، گفت:
سارا.
"من آن را می خواهم نیست." اگر او گریه کردم و sobbed و به نظر می رسید
ترس، خانم Minchin تقریبا ممکن است صبر بیشتر با او بود.
او یک زن است که دوست را به تحکم کردن و احساس قدرت او بود، و او را سارا نگاه
صورت رنگ پریده کمی صبور و شنیده ام صدای کمی افتخار او، او کاملا احساس به عنوان اگر
او ممکن است که در هیچ مجموعه شد.
"در AIRS بزرگ نمی کرد." "زمانی برای این نوع از چیزی که گذشته است.
شما یک شاهزاده دیگر هیچ نیست. حمل و تسویه حساب خود را ارسال خواهد شد
دور - دوشیزه یا زن جوان خود را اخراج خواهد شد.
شما می توانید قدیمی ترین و plainest لباس خود را پوشیدن - آنهایی که غریب خود را هیچ
دیگر به ایستگاه شما مناسب است. شما مانند بکی - شما باید برای شما کار می کنند
زندگی می کنند. "
با تعجب او، سوسو زدن کم نور از نور به چشم کودک آمد - سایه
امدادی. "آیا من می توانم کار می کند؟" او گفت.
"اگر من می تواند کار آن را نمی خواهد مهم بسیار است.
چه کاری می توانم انجام دهم؟ "" شما می توانید هر چیزی را به شما گفته، "بود
پاسخ دهد. "شما یک کودک تیز و بلند کردن چیز
به آسانی.
اگر شما خود را مفید، ممکن است به شما اجازه اینجا بمانم.
شما به خوبی در فرانسه صحبت می کنند، و شما می توانید با کودکان جوان تر کمک کند. "
«ممکن است؟" بانگ زد: سارا.
"اوه، لطفا اجازه دهید من! من می دانم که من می توانید آنها را یاد می دهد.
من آنها را دوست دارم، و آنها به من دوست دارم. "" مزخرف در مورد علاقه مردم حرف نمی زنند
شما، "خانم Minchin گفت.
شما باید برای انجام این کار بیشتر از تدریس آنهایی که کمی.
شما errands و اجرا در آشپزخانه و همچنین در کلاس کمک کند.
اگر شما به من لطفا نه، شما ارسال خواهد شد به دور است.
یاد داشته باشید که. در حال حاضر.
سارا هنوز فقط یک لحظه ایستاد، نگاه کردن به او.
در روح جوان او، او فکر چیزهای عمیق و عجیب است.
سپس او تبدیل به اتاق رو ترک کنی.
"ایست!" خانم Minchin گفت. "آیا شما قصد دارید به من تشکر کنم؟"
سارا متوقف شد، و تمام عمیق، افکار عجیب و غریب در سینه اش رسید.
"برای چی؟" او گفت.
"برای محبت من به تو،" خانم Minchin در جواب.
مهربانی در دادن به شما یک خانه است. "سارا دو یا سه مرحله به سمت او.
قفسه سینه کمی نازک او heaved بالا و پایین، و او در سازمان ملل متحد، عجیب و غریب کودکانه صحبت کرد
شدید در راه است. شما مهربان نیست، "او گفت.
"تو مهربانی وجود ندارد، و آن خانه است."
و او شده بود و به بیرون از اتاق قبل از اجرا Minchin خانم می تواند او را متوقف و یا انجام
هیچ چیز به جز بعد از او با خشم سنگی خیره.
او بالا رفت و از پله ها به آرامی، اما نفس نفس به نفس و او به امیلی برگزار شد محکم
در مقابل کنار او. "من آرزو می کنم او می تواند صحبت،" او گفت:
خودش.
"اگر او می تواند صحبت می کنند - اگر او می توانستند صحبت کنند." او به معنای رفتن به اتاق خود و دراز کشیدن روی
پوست ببر، با گونه خود را بر سر گربه بزرگ، و نگاه به درون آتش
و فکر می کنم و فکر می کنم و فکر می کنم.
اما درست قبل از او رسیده فرود خانم آملیا از دم در آمد و بسته
آن را پشت سر او ایستاده بود، و قبل از آن، به دنبال عصبی و بی دست و پا.
حقیقت این بود که او احساس مخفیانه شرمنده از چیزی که به او دستور داده شده بود
را انجام دهد. "- شما در آن وجود دارد،" او
است.
"در رفتن نیست؟" بانگ زد: سارا، و او سقوط کرد سرعت.
"است که اتاق خود را در حال حاضر، خانم آملیا پاسخ داد، قرمزی کمی.
به هر طریقی، همه در یک بار، سارا را درک است.
او متوجه شد که این آغاز تغییر دوشیزه Minchin از صحبت کرده بود.
"اتاق من کجاست؟" او پرسیده می شود، امید بسیار است که صدای او لرزش نیست.
"شما به خواب در اتاق زیر شیروانی در کنار بکی."
سارا می دانست که در آن بود. بکی او را در مورد آن گفته بود.
او تبدیل شده است، و سوار دو پرواز از پله ها.
یکی از آخرین تنگ بود، و پوشش داده شده با نوار کهنه فرش های قدیمی است.
او احساس می کرد تا اگر او بودند به راه رفتن دور و خروج به مراتب پشت سر او در جهان است که در آن
که کودک دیگر، که دیگر خودش به نظر می رسید، زندگی می کرده اند.
این کودک، در کوتاه مدت، رهبانیت خود را محکم قدیمی، بالا رفتن از پله ها به اتاق زیر شیروانی بود، کاملا
موجودی متفاوت است. هنگامی که او به درب اتاق زیر شیروانی و باز
آن، قلب او را داد با صدای تلپ تلپ زدن یا راه رفتن کمی دلتنگ کننده است.
او سپس در را بست در برابر آن ایستاد و در مورد او نگاه کرد.
بله، این یکی دیگر از جهان بود. اتاق سقف slanting و
whitewashed.
ماست مالی کردن تیره رنگ بود و در مکان های کاهش یافته بود.
فرسوده رنده، تختخواب آهن های قدیمی، و بستر سخت تحت پوشش با
پژمرده لحاف.
چند قطعه از مبلمان بیش از حد مورد استفاده قرار گیرد کهنه به طبقه پایین فرستاده شده بود.
بر اساس پنجره سقفی در سقف، که چیزی جز یک قطعه مستطیلی از کسل کننده را نشان داد
آسمان خاکستری، ایستاده بود کتک قدیمی عسلی قرمز وجود دارد.
سارا به آن رفت و نشست.
او به ندرت گریه می کردی. او گریه نکن.
او امیلی در سراسر زانو خود را گذاشته قرار داده و چهره اش را بر او و سلاح های خود را در اطراف او،
و نشست وجود دارد، کم کم به او سر سیاه در حال استراحت بر روی پارچه های سیاه و سفید، گفت: نه
یک کلمه، یک صدا.
و او در این سکوت نشسته شیر کم دم در آمد - کم، فروتن
که او در ابتدا آن را بشنوند، و، در واقع، شد roused تا دم در بود
timidly تحت فشار قرار دادند باز و صورت فقرا اشک آغشته peeping دور آن به نظر می رسد.
چهره بکی، و بکی گریه furtively ساعت و مالش او
چشم با پیشبند آشپزخانه خود را تا زمانی که او عجیب و غریب در واقع به نظر می رسید.
او زیر لب او گفت: "آه، از دست".
"ممکن است برای من - من به شما اجازه - شوخی در می آیند؟"
سارا بلند سر او و به او نگاه کرد. او سعی کرد که برای آغاز یک لبخند، و به نوعی او
نمی توانست.
ناگهان - و آن را از طریق عزاداری عشق از چشم جریان بکی در بود - او
چهره نگاه بیشتر شبیه به یک کودک خیلی خیلی قدیمی برای سال او.
او برگزار شد از دست او و داد هق کمی است.
"اوه، بکی،" او گفت. "من به شما گفته بودیم فقط همین - فقط دو
دختران کوچک - تنها دو کمی دختران.
می بینید چقدر واقعی آن است. تفاوت وجود دارد.
من شاهزاده ندارم. "
بکی به او زد و دست او گرفتار، و آن را به سینه اش را بغل، زانو زده در کنار
او و گریه با عشق و درد. در حالی که گریه: "بله، خانم، شما"، و او
کلمات همه شکسته شد.
appens "Whats'ever، به شما - whats'ever - شما می خواهم که شاهزاده همان - '
هیچ چیز نمی تواند چیزی را به شما متفاوت است. "