Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 17
در ساعت هفت بامداد روز بعد Jurgis به دست آوردن آب برای شستن سلول خود اجازه دهید شد --
وظیفه که او انجام صادقانه ، اما که اکثر زندانیان عادت کرده بودند
به شانه خالی کردن از ، تا زمانی که تبدیل به سلول های خود شدند تا
کثیف که نگهبانان interposed.
سپس او تا به حال بیشتر "duffers و ماری جوانا" ، و پس از آن سه ساعت اجازه داده شد
ورزش ، در طولانی ، سیمان ، راه می رفت دادگاه مسقف با شیشه.
در اینجا همه زندانیان از زندان شلوغ شد با هم.
در یک طرف از دادگاه محل برای بازدید کنندگان بود ، توسط دو سیم های سنگین بریده
صفحه نمایش ، پا از هم جدا ، به طوری که هیچ چیز می تواند به زندانیان سرایت ، در اینجا
Jurgis مشتاقانه تماشا آمدند ، اما هیچ کس او را ببیند.
او بلافاصله پس از رفت و برگشت به سلول خود ، حافظ را باز کرد تا در یکی دیگر از اجازه
زندانی.
او یک شخص زرنگ و جوان بود ، با سبیل قهوه ای روشن و چشمان آبی و
شکل مطبوع.
او به Jurgis راننده سرشونو تکون دادن ، و پس از آن ، به عنوان نگهدارنده درب را بر او بسته ، آغاز شد
نگاه انتقادی در مورد او. "خوب ، PAL ،" او ، به عنوان نگاه او گفت :
مواجه Jurgis دوباره ، "صبح به خیر."
"صبح به خیر ، گفت :" Jurgis. رم برای کریسمس ، EH؟ "اضافه شده است
دیگر. Jurgis راننده سرشونو تکون دادن.
تازه وارد به bunks رفتند و بازرسی پتو ، او را برداشته تا
تشک ، و سپس آن را با علامت تعجب کاهش یافته است.
"خدای من!" او گفت : "که بدترین نشده است."
او در Jurgis نگاه دوباره. "به نظر می رسد که اگر آن را تا به حال در تاریخ و زمان آخرین نشده خوابیده
شب است. می تواند از آن ایستاده ، EH؟ "
"من نمی خواهم به خواب شب گذشته ، گفت :" Jurgis.
"هنگامی که شما در آمده است؟" "دیروز."
دیگر به حال دیگر به اطراف نگاهی بیاندازیم ، و پس از آن چین و چروک بینی او.
او گفت : "شیطان بدبو در اینجا وجود دارد ،" ، به طور ناگهانی.
"آنچه در آن است؟"
به من گفت : "Jurgis. "شما؟"
"بله ، من." "آیا آنها را شما شستن نه؟"
"بله ، اما این کار را انجام شستشو نیست."
"چه است؟" "کود است."
"کود! دوخال!
چه هستند؟ "
"من در stockyards کار -- حداقل من تا روز دیگر انجام داد.
آن را در لباس من است. "" That'sa جدید یکی به من گفت : "
جدید الورود.
"من فکر می کردم من در برابر' Em All عرضه شده است می خواهم. چه چیزی شما را در؟ "
"من ضربه رئیس من است." "آه -- که آن را.
او چه بود؟ "
"او -- او درمان من معنی است." "من می بینم.
شما در آنچه که به نام کارگران صادقانه! "" شما چه هستند؟ "
Jurgis پرسید.
"من؟" دیگر خندید.
او گفت : "آنها می گویند که من شبگرد ،. "آنچه که پرسید :" Jurgis.
"صفس ، و چنین چیزهایی ، پاسخ داد :" از سوی دیگر است.
"اوه ، گفت :" Jurgis ، wonderingly و اظهار داشت در سخنران در هیبت.
"شما منظور شما را به آنها استراحت -- شما -- شما --"
: : "بله ،" خندید "است که آنها چه می گویند."
او به نظر نمی آید به بیش از بیست و دو یا سه ، هر چند ، به عنوان Jurgis در بر داشت و پس از آن ،
سی سالگی او بود.
او مانند یک انسان را از آموزش و پرورش صحبت می کرد ، مانند آنچه در جهان می نامد "نجیب زاده."
"این است که آنچه را اینجا هستید؟" Jurgis نپرسید.
"نه" بود پاسخ به.
من در اینجا برای رفتار آشوبگرانه. آنها دیوانه شدند ، زیرا آنها می توانند می کنید
شواهد. "نام شما چیست؟؟" همکار جوان
ادامه پس از یک وقفه.
"Duane اسم من است -- جک Duane. من بیش از یک دوجین است ، اما این من
شرکت یکی "
او خود را در کف با بازگشت خود را به دیوار نشسته و پاهای او عبور کردند ، و
در صحبت کردن به راحتی رفت و او به زودی Jurgis در جای پای دوستانه قرار داده است -- او آشکارا بود
انسان از جهان ، استفاده می شود به در ، و
بیش از حد افتخار برای برگزاری گفتگو با یک مرد صرف رنجبر نیست.
او جلب کرد Jurgis ، و همه چیز در مورد زندگی خود را تمام اما یک چیزی نگفتنی شنیده ؛
و پس از آن گفت : داستان در مورد زندگی خود است.
او یکی از بزرگ برای داستان ، choicest همیشه بود.
به زندان فرستاده بود و ظاهرا طرب خود را آشفته نیست ، او انجام داده بود
زمان دو بار قبل ، به نظر می رسید ، و او آن را در زمان همه با استقبال ورجه ورجه کردن.
با زن و شراب و شور و هیجان را از حرفه خود ، یک مرد می تواند به استطاعت استراحت
در حال حاضر و پس از آن.
به طور طبیعی ، از جنبه های زندگی زندان برای Jurgis ورود یک سلول تغییر
همسر.
او می تواند چهره اش را به دیوار و اخم را روشن نکنید ، او به صحبت می کنند زمانی که او بود صحبت
و نه می تواند به او کمک کند که علاقه مند به گفتگو Duane -- اول
تحصیل انسان با آنها او تا کنون صحبت کرده بود.
چگونه می تواند به او کمک گوش دادن با تعجب در حالی که دیگری گفت : از سرمایه گذاری های نیمه شب
و فرار خطرناک از feastings و *** ، از بخت و اقبال در یک شب از دست دادن؟
همکار جوان تحقیر سرگرم برای Jurgis ، به عنوان نوعی قاطر کار ، او ، بیش از حد ،
احساس بی عدالتی در جهان است ، اما به جای آن از تحمل صبورانه با آن ، او تا به حال زده
به عقب زده و سخت است.
او قابل توجه تمام وقت -- جنگ بین او و جامعه وجود دارد.
او یک راهزن خوش مشرب بود ، به زندگی در خارج از دشمن ، بدون ترس یا شرم.
او بود که همیشه پیروزی می رسد ، اما پس از آن شکست آیا نابودی معنا نیست ، و نیاز
شکستن نه روح او. ضمنا او یک چهره ی goodhearted شد -- بیش از حد
آنجا ، به نظر می رسید.
داستان او بیرون آمد ، نه در روز اول و نه دوم ، اما در ساعت های طولانی است که
کشیده ، که در آن هیچ ربطی به اما صحبت کردن و چیزی برای صحبت از اما آنها تا به حال
خود را دارند.
جک Duane از شرق بود ؛ او یک مرد کالج تربیت بود -- شده بود ، مطالعه
مهندسی برق.
سپس پدرش با بدبختی در کسب و کار را داشتند و به کشته شدن خود و وجود داشته است
شده است مادر و یک برادر جوانتر و خواهر.
همچنین ، یک اختراع از Duane وجود دارد. Jurgis می تواند آن را درک روشنی تعریف نشده است ، اما
آن را به حال با telegraphing انجام است ، و آن چیزی که بسیار مهم بود -- شد ثروت وجود دارد
در آن ، میلیون ها نفر بر میلیونها دلار است.
Duane از آن را مورد سرقت قرار گرفتم توسط یک شرکت بزرگ بود ، و در پرونده های حقوقی درهم و
از دست داده تمام پول خود را.
سپس کسی به او داده بودند یک نوک بر روی نژاد اسب ، و او سعی کرده بود برای بازیابی
ثروت خود را با پول فرد دیگری ، و مجبور به فرار ، و همه حال استراحت
آمد از آن.
دیگر از او خواست آنچه او را به امن شکست منجر شده بود -- به Jurgis وحشی و
اشغال هولناک در مورد فکر می کنم. مردی او ملاقات کرده بود ، ناوبری همراه او به حال
پاسخ -- یک چیز منجر به دیگری است.
Jurgis پرسید : آیا او تا به حال در مورد خانواده اش تعجب ،.
گاهی اوقات ، دیگر پاسخ داد ، اما نه اغلب -- او آن را اجازه نمی دهد.
فکر کردن درباره آن را ندارد بهتر است.
این جهان نبود که در آن یک مرد هر کسب و کار با یک خانواده بود ؛ دیر یا زود
Jurgis که خارج نیز پیدا کنید ، و رها کردن مبارزه و تغییر برای خودش.
Jurgis بود شفاف آنچه که وانمود می شود که همسر همراه خود به عنوان
باز کردن با او را به عنوان یک کودک بود دلپذیر به او ماجراهای بگوید ، او را سرشار از
جای تعجب و تحسین ، او آنقدر جدید بود به راه های کشور.
Duane بود حتی زحمت برای عقب نگه داشتن نام و مکان -- او همه از پیروزی خود گفت :
و شکست خود را ، خود را دوست دارد و griefs او.
همچنین به او معرفی Jurgis به بسیاری از زندانیان دیگر ، نزدیک به نیمی از آنها که او
می دانست بر اساس نام. جمعیت در حال حاضر داده بود Jurgis نام --
آنها نام او را "او شخص نفرت انگیز است."
این بود بی رحمانه است ، اما آنها هیچ آسیبی این بدان معنی ، و او آن را با یک خوشخو در زمان
پوزخند.
دوست ما در حال حاضر و پس از آن گرفتار بود ، دروغ در چیزی گفتن از فاضلاب بیش که او زندگی می کردند ، اما
این اولین بار است که او تا به حال به حال شده است با کثافت خود را آب و تاب منعکس شد.
این زندان ارک نوح از جرم و جنایت شهر -- قاتلان وجود دارد ، "نگه دارید ، مردان"
و سارق ، اختلاس ، جعل کنندگان و forgers ، bigamists ، "shoplifters ،"
"مردان اعتماد به نفس ،" دزد خرده و
pickpockets ، قماربازان و procurers ، brawlers ، گدا ، tramps و مستان ؛
آنها سیاه و سفید ، پیر و جوان ، آمریکایی ها و بومیان هر کشور تحت
خورشید می باشد.
مجرمان سخت و مردان بی گناه بیش از حد فقیر برای دادن وثیقه وجود دارد ؛ مردان پیر ، و
پسران به معنای واقعی کلمه نه در دوران نوجوانی خود را رتبهدهی نشده است.
آنها ترشح از زخم چرکین از جامعه بودند ، آنها بودند
شنیع بر مشمئز کننده نگاه به صحبت با.
تمام زندگی به پوسیدگی و بوی زننده در آنها تبدیل شده بود -- عشق یک حیوانیت ، شادی بود
کمند بود ، و خدا تضرع بود. آنها اینجا و آنجا قدم
حیاط ، و Jurgis گوش به آنها.
او بود نادان و آنها عاقل بودند ، آنها در همه جا شده بود و سعی کردم همه چیز.
آنها می توانستند داستان نفرت تمام از آن ، به مجموعه چهارم روح درونی از یک شهر در
که عدالت و افتخار ، بدن زنان و روح مردان ، برای فروش در
بازار ، و انسان writhed و
جنگیدند و بر هر یک از گرگ مانند دیگری در گودال سقوط کرد ، که در آن شهوات مواج آتش سوزی ،
مردان و سوخت بودند ، و انسانیت چرکین و stewing و میتواند کم لطفی در آن
فساد خود.
به این جانور وحشی درهم و برهم کردن این افراد بدون رضایت آنها متولد شده بودند ، آنها تا به حال
گرفته شده در آن ، زیرا آنها می تواند از آن کمک کند ، که آنها در زندان بودند هیچ بود
رسوایی به آنها ، برای این بازی شده بود ، هرگز عادلانه ، تاس لود شد.
آنها کلاهبرداران و سارقان از سکه و dimes بودند ، و آنها به دام افتاده شده بود و
توسط کلاهبرداران و سارقان از میلیون ها دلار از راه.
به اکثر این Jurgis سعی کردم به گوش دادن.
آنها او را به مسخره و وحشیانه خود را وحشت زده و در حالی که قلب او بود
دور ، جایی که دوست خود را آنهایی که خواستار.
در حال حاضر و پس از آن در میان آن افکار خود را به پرواز ؛ و سپس
اشک را به چشم خود می آیند -- و او خواهد بود با jeering نام
خنده از همراهانش.
او یک هفته را در این شرکت به سر برد ، و در تمام آن زمان ، او تا به حال هیچ کلمه ای را از خانه اش.
او پرداخت می شود یکی از سنت حداقل پانزده نفر خود را برای کارت پستال ، و همدم او نوشت : توجه داشته باشید
به خانواده ، به آنها بگویند که در آن او بود و زمانی که او را محاکمه شوند.
آمد بدون پاسخ به آن ، با این حال ، و در آخرین روز قبل از سال نو ، Jurgis
bade خوب به جک Duane.
دوم سخنرانی خود ، یا به جای آدرس از معشوقه اش را به او داد ، ساخته شده و
Jurgis وعده او را نگاه کردن.
"شاید من می توانم شما را کمک می کند تا از یک سوراخ روزی ، او گفت ، و افزود که او متاسفم
به او بروم. Jurgis سوار در واگن گشت برگشت به
دادگاه عدالت کالاهان برای محاکمه.
یکی از اولین چیزهایی که او به عنوان او وارد اتاق Teta Elzbieta شد و
کمی Kotrina ، به دنبال رنگ پریده و وحشت زده ، به مراتب در عقب نشسته است.
قلب او شروع به پوند ، اما او جرات نکرد سعی کنید به سیگنال به آنها ، و نه
آیا Elzbieta. وی کرسی خود را در قلم زندانیان انجام گرفت و
شنبه زل زده آنها را در عذاب درمانده.
او را دیدم که Ona با آنها نشده بود ، و پر از foreboding به آنچه که ممکن است
متوسط.
او صرف نیم ساعت brooding بیش از این -- و سپس ناگهان او صاف و
خون به چهره اش عجله است.
انسان در آمده بود -- Jurgis می تواند ویژگی های خود را برای باند است که او را swathed را نمی بینم ،
اما او می دانست این رقم زبر و خشن است. این کانر بود!
لرزش او را تصرف کردند ، و اندام خود را خم که اگر برای بهار.
سپس ناگهان او را به دست در گریبان خود را احساس و شنیده صدای پشت سر او : "بنشینید ،
شما را از یک پسر -- "
او فروکش کرد ، اما او خاموش دشمن او چشمان او هرگز در زمان است.
بچه هنوز زنده بود که ناامیدی بود ، در یک راه ؛ و در عین حال از آن بود
دلپذیر به او نگاه می کنید ، همه در گچ وابسته به طلب مغفرت و ندامت.
او و وکیل شرکت ، که با او بود ، آمد و کرسی های درون قاضی در زمان
ریل و یک دقیقه بعد منشی نام Jurgis "نامیده می شود ، و پلیس
*** او را به پای او و به رهبری او را قبل از
نوار ، او را آوردن محکم بازو ، تا مبادا او باید به رئیس بهار.
Jurgis گوش در حالی که مرد وارد صندلی شاهد ، مراسم ادای سوگند را گرفت ، و گفت : او
داستان است.
در بخش در نزدیکی او همسر زندانی شده بود استخدام شده و به حال شده است
مرخص شده برای گستاخی به او.
نیم ساعت بعد ، او با خشونت حمله شده بود ، زدم پایین و تقریبا خفه
به مرگ شود. او شاهدان آورده بود --
"آنها احتمالا لازم خواهد بود ،" مشاهده قاضی و او تبدیل به Jurgis.
شما اذعان حمله شاکی؟ "او پرسید.
"به او؟" نپرسید Jurgis ، به طرف رئیس.
"بله ، گفت :" قاضی. "من به او ضربه ، آقا ، گفت :" Jurgis.
"بگو :" افتخار خود را ، "گفت افسر ، pinching بازوی او سخت است.
"افتخار شما ، گفت :" Jurgis ، سربزیر. "شما سعی کردم او را خفه کردن؟"
"بله ، آقا ، احترام و افتخار شما."
"به حال شده است قبل از بازداشت؟" "نه ، آقا ، احترام و افتخار شما."
"چه شما به خودتان می گویید؟" Jurgis تردید.
چه به او می گویند؟
در دو سال و نیم او را به صحبت به زبان انگلیسی برای اهداف عملی آموخته بود ، اما
این بود بیانیه ای که برخی از کس و مرعوب اغوا خود هرگز
همسر.
او گفته شده در یک یا دو بار ، stammering و balking ، به دلخوری از قاضی ، را امتحان کردم ، که
نفس نفس زدن از بوی کود شد.
در نهایت ، زندانی ساخته شده آن را درک است که واژگان او ناکافی بود ، و
تشدید وجود دارد ، یک مرد جوان شیک با سبیلهای waxed ، مناقصه او را در هر صحبت
زبان او می دانست.
Jurgis آغاز شد ، فرض است که او خواهد بود با توجه به زمان ، او توضیح داد که چگونه رئیس
استفاده از موقعیت همسر خود را برای پیشرفت به او گرفته و او را تهدید کرده بود
با از دست دادن محل خود.
وقتی مترجم این ترجمه کرده بود ، قاضی ، که تقویم شلوغ بود و
خودرو که برای یک ساعت خاص ، با اظهار قطع دستور داده شد : "آه ، من
را ببینید.
خب ، اگر او عشق به همسر خود ، چرا به سرپرست او نمی شکایت
و یا ترک محل؟ "
تا حدودی Jurgis تردید ، ناگهان او شروع به توضیح است که آنها بسیار فقیر بودند --
که کار سخت برای به دست آوردن -- "من می بینم ،" عدالت کالاهان گفت "بنابراین به جای
شما فکر می کنید شما می توانید او را پایین بد گویی کردن. "
او به شاکی تبدیل شده است ، کشیدند ، "آیا هر حقیقت در این داستان وجود دارد از آقای کونور؟"
"ذره ، افتخار خود را ، گفت :" رئیس.
"این بسیار ناخوشایند است -- آنها می گویند برخی از داستان چنین هر بار شما را مجبور به تخلیه
زن -- "بله ، من می دانم ، گفت :" قاضی.
"می شنوم آن را اغلب به اندازه کافی است.
هموطنان به نظر می رسد که شما رفتار بسیار حدود است.
سی روز و هزینه های. مورد بعدی. "
Jurgis در سرگشتگی شده است گوش دادن بود.
این تنها زمانی که پلیس که او را از بازو به حال تبدیل شده و شروع به او را منجر شود
دور است که او متوجه شد که حکم منتقل شده بود.
او gazed دور او را به طور افراطی.
سی روز! "او panted و پس از آن او بر قاضی چرخید.
"چه خواهد شد خانواده ام انجام دهم؟" او دیوانه وار گریه.
"من همسر و نوزاد ، سر ، و آنها پول ندارند -- خدای من ، آنها را به گرسنگی مردن
مرگ! "
"شما انجام داده اند به خوبی در مورد آنها فکر می کنم قبل از اینکه شما مرتکب ضرب و شتم ،"
گفت قاضی با خشگی ، او تبدیل به در زندانی بعدی نگاه کنید.
Jurgis که داشته صحبت دوباره ، اما پلیس او را توسط یقه این منطقه توقیف شده و
بود تاب ، و یک پلیس دوم برای او بود با آشکارا خصمانه
نیت.
بنابراین او اجازه دهید او منجر شود آنها را دور.
دور پایین اتاق Elzbieta و Kotrina ، افزایش یافته است از صندلی های خود او را دیدم ، خیره در
وحشت ، او ساخته شده یکی از این تلاش برای رفتن به آنها ، و سپس ، پشت توسط پیچ و تاب و دیگری در آورده
گلو ، او متمایل شدن سر خود را داد و تا مبارزه است.
آنها او را به اتاق همراه ، که در آن زندانیان دیگر منتظر بودند محوری و به محض
به عنوان دادگاه به حال موکول کردند و او به رهبری کردن با آنها را به "سیاه ماریا" و سوار
او را دور.
این Jurgis زمان برای "زندان ،" خرده زندان که در آن کوک شهرستان موظف شد
زندانیان در خدمت زمان خود باشد.
حتی filthier و شلوغ تر از زندان شهرستان ؛ سرخ کوچکتر از
دومی را به آن شده بود sifted -- دزد و کلاهبردار خرده brawlers
و آواره.
برای همسر همراه خود Jurgis فروشنده میوه ایتالیایی که به پرداخت خود را رد کرده بود
پیوند به پلیس ، و برای حمل چاقوی جیبی بزرگ دستگیر و او
را درک نمی کنند یک کلمه از زبان انگلیسی دوست ما خوشحال شد وقتی را ترک کرد.
او جایی برای یک ملوان نروژی ، که نیمی گوش در نزاع و جدال مست را از دست داده بود ،
و چه کسی ثابت می شود پتیاره ، از لعن Jurgis زیرا او در تختخواب سفری خود رفت و
سوسک باعث به رها کردن بر اساس یکی از پایین تر است.
آن شده اند که کاملا غیر قابل تحمل است ، ماندن در یک سلول با این جانور وحشی ، اما
برای این واقعیت است که در تمام طول روز زندانیان را در سنگ شکستن کار قرار داده شدند.
ده روز پس از سی Jurgis خود را صرف این ترتیب ، بدون شنیدن یک کلمه را از خانواده اش ؛
سپس یک روز حافظ آمد و به او اطلاع که بازدید کننده به او وجود دارد.
Jurgis سفید تبدیل شده است ، و در زانو به حدی ضعیف شده است که او به سختی قادر به ترک سلول خود.
مرد او را در راهرو و پرواز از مراحل به اتاق ملاقات ،
که مانند یک سلول منع شده بود.
از طریق ساینده Jurgis می تواند برخی از نشستن در صندلی را ببینید و او را به آمد
اتاق فرد آغاز شده ، و او را دیدم که آن را کمی Stanislovas بود.
در نزد برخی از یکی از خانه هم میهنان بزرگ نزدیک به قطعه رفت -- او تا به حال به
ثابت خود را توسط یک صندلی ، و او طرف دیگر خود را به پیشانی خود قرار داده ، تا اگر به روشن
دور غبار.
"خب؟" او گفت ، ضعیف است. Stanislovas کوچک نیز لرزش بود ، و
همه اما خیلی وحشت زده به صحبت می کنند. "آنها -- آنها فرستاده من به شما بگویم --" او گفت ،
با قورت دادن.
"خب؟" Jurgis تکرار.
او به دنبال نگاه پسر به که در حافظ ایستاده بود به تماشای آنها.
Jurgis گریه : "نباید از نظر دور که ،" ، طور افراطی.
Stanislovas گفت : "آنها" "Ona خیلی مریض است ،" "و
ما تقریبا گرسنه است. ما نمی توانیم کنار ، ما فکر کردم شما ممکن
قادر به ما کمک کند. "
Jurgis گریبانگیر صندلی تنگ تر و دانه های عرق بر پیشانی او وجود دارد ،
و دست خود را تکان داد. "من -- can't به شما کمک کند ،" او گفت.
"Ona نهفته در اتاق خود در تمام طول روز ،" پسر رفت ، نفس نفس زنان.
"او خواهد هر چیزی را مصرف نمی کنند ، و او تمام وقت گریه می کند.
او نمی خواهد بگوید که مهم نیست که چه است و او نمی خواهد در همه کار می کنند.
سپس مدت طولانی پیش مرد آمد برای اجاره.
او بسیار متقابل است.
او دوباره آمد هفته گذشته است. او گفت : او به ما به نوبه خود از خانه.
و سپس Marija -- "هق هق خفه Stanislovas ، و او را متوقف.
"چه ماده با Marija؟" گریه Jurgis.
"او قطع دست او گفت :" پسر. "او قطع آن بد ، این زمان ، بدتر از
قبل از.
او نمی تواند کار و این همه سبز تراشکاری ، و دکتر شرکت می گوید او ممکن است -- او
ممکن است که آن را قطع.
و Marija گریه تمام وقت -- پول او تقریبا تمام رفته ، بیش از حد ، و ما می توانیم پرداخت نمی
اجاره و علاقه در خانه و ما هیچ ذغال سنگ و چیزی بیشتر به غذا خوردن و
مرد در فروشگاه ، او می گوید : -- "
همکار کمی دوباره متوقف شد ، شروع به ناله و شکایت کردن است.
"برو!" از سوی دیگر در دیوانگی panted -- "برو در!"
"من -- من" ، sobbed Stanislovas.
"این SO -- سرما در همه اوقات. و یکشنبه گذشته آن را دوباره احساس -- عمیق ،
عمق برف -- و I couldn't -- couldn't را وادار به کار "است.
"خدا"
نیمی Jurgis فریاد زد ، و او در زمان یک گام به سوی کودک است.
نفرت قدیمی میان آنها را به دلیل برف وجود دارد -- از زمان
صبح وحشتناک زمانی که پسر بچه انگشت خود را منجمد داشته است و Jurgis به ضرب و شتم داشته است
او برای فرستادن او به کار.
در حال حاضر او گره از دست او ، به دنبال به عنوان اگر او سعی کنید از طریق ساینده شکستن.
"تبه کار کوچک" او ، فریاد "شما را امتحان کنید نه!"
"من -- من" wailed Stanislovas ، کوچک کردن از او در وحشت است.
"من سعی کردم در تمام طول روز -- دو روز است. Elzbieta با من بود ، و او نمی توانست
یا.
ما نمی تواند در همه راه رفتن ، از آن پس بود عمیق. و ما تا به حال چیزی برای خوردن و آه بود
تا سرد! من سعی کردم ، و سپس روز سوم Ona رفت
با من -- "
"Ona!" "بله.
او سعی کردم به کار ، بیش از حد. او تا به حال به.
ما همه گرسنه بودند.
اما او جای خود را از دست داده بود -- "Jurgis انتخاب شوند ، و به نفس نفس زدن.
"او رفت و برگشت به آنجا می رود؟" او فریاد زد. "او به سعی ، گفت :" Stanislovas ، زل زده در
او را در سرگشتگی.
"چرا که نه ، Jurgis؟" مرد تنفس سخت ، سه یا چهار بار.
-- در panted ، در نهایت. "من با او رفت ، گفت :" Stanislovas ، "اما
خانم هندرسون پشت او را ندارد.
و کانر او را دیدم و او را لعن و نفرین. او هنوز پانسمان بود -- چرا به شما رسید؟
او ، Jurgis؟ "
(برخی از رمز و راز جالب در این مورد وجود دارد ، عضو کمی می دانستند ، اما او می تواند
بدون رضایت) Jurgis نمی تواند صحبت می کنند ، او می تواند تنها
خیره ، چشم هایش را با شروع از.
"او شده است تلاش برای بدست آوردن کار های دیگر ،" پسر رفت و در "اما او به حدی ضعیف شده او
می توانید نگه دارید تا نیست.
و رئیس من به من را ندارد پشت ، یا - - Ona می گوید او می داند کانر ، و این
دلیل ، همه آنها کینه علیه ما در حال حاضر.
بنابراین من برای رفتن به مرکز شهر و فروش اوراق با بقیه پسران و Kotrina -- "
"Kotrina!" "بله ، او شده است فروش مقالات ، بیش از حد.
او در بهترین حالت ، به دلیل دختر she'sa.
فقط سرد است آنقدر بد است -- آن را وحشتناک آمدن به خانه در شب ، Jurgis.
گاهی اوقات آنها نمی تواند به خانه برمی گردند در همه -- I'm رفتن سعی کنید به آنها را شب و خواب
جایی که آنها انجام دهید ، آن را تا اواخر و آن را چنین راه طولانی خانه.
من به راه رفتن ، و من نمی دانستم که در آن ها -- من نمی دانم چگونه به عقب بر گردیم ،
یا.
مادر فقط گفت : من باید آمد ، دلیل است که شما می خواهند بدانند ، و شاید کسی
کمک به خانواده خود را هنگامی که به شما در زندان قرار داده بود ، بنابراین شما نمی تواند کار.
و من راه می رفت تمام روز را به اینجا -- و من فقط یک تکه از نان را برای صبحانه ،
Jurgis.
مادر هر کار یا نه ، چرا که بخش سوسیس تعطیل است ؛ و او
می رود و مستلزم در خانه ها را با یک سبد ، و مردم را به مواد غذایی خود را.
فقط او چیز زیادی می کنید دیروز ، آن را بیش از حد سرد برای انگشتان او بود ، و امروز او
گریه -- "
بنابراین Stanislovas کمی رفت ، گریه به عنوان او صحبت کرد ؛ و Jurgis ایستاد ، آوردن
جدول محکم ، گفت : نه یک کلمه ، اما احساس این که سر خود را پشت سر هم ، مثل آن بود
مانند در اختیار داشتن وزن انباشت اشیاء بدست آمده بر او را ، یکی
پس از دیگری ، خرد کردن زندگی از او است.
او تلاش و مبارزه در درون خود -- و اگر در برخی از کابوس وحشتناک ، که در آن
مرد عذاب رنج می برد و می تواند دست خود را بلند ، و نه فریاد ، اما احساس می کند که او
رفتن دیوانه ، که مغز خود را در آتش --
درست زمانی که به او به نظر می رسید که دیگر نوبت به پیچ او را بکشند ، کمی
Stanislovas متوقف شد. "شما می توانید به ما کمک کنید؟" او گفت : ضعیف.
Jurgis سر خود را تکان داد.
"آنها نمی خواهند شما هر چیزی را که اینجا هستید؟" او دوباره آن را تکان داد.
Jurgis پاسخ داد : "وقتی شما بیرون می آید؟" "سه هفته هنوز".
و پسر او gazed اطراف مشکوک چشم پوشی است.
او گفت : "سپس من به عنوان به خوبی ممکن است به". Jurgis راننده سرشونو تکون دادن.
سپس ، ناگهان recollecting ، او دست خود را به جیب خود قرار داده و جلب کرد آن را ،
تکان دادن.
در اینجا ، او گفت ، برگزاری چهارده سنت.
"این به آنها است." و Stanislovas آن را در زمان ، و بعد از کمی
تردید ، آغاز شده برای درب.
خوب توسط Jurgis ، "او گفت ، و از سوی دیگر متوجه شد که او unsteadily او به عنوان راه می رفت
خارج از دید منتقل می شود.
برای یک دقیقه یا بیشتر Jurgis ایستاده بود چسبیده به صندلی خود را ، وضعیتی وخیم و swaying و پس از آن
حافظ او را بر روی بازو را لمس ، و او تبدیل شده و رفت و برگشت به شکستن سنگ است.