Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XX "من برای همیشه لطفا برای باید زنده -- و همیشه -- و همیشه!"
اما آنها بیش از یک هفته صبر موظف شدند ، زیرا برای اولین بار آمد که برخی بسیار وجود دارد
روز باد می وزد و سپس کالین با سرد تهدید کردند که دو چیز اتفاق می افتد یکی
پس از دیگری بدون شک انداخته
او را به خشم و اما بسیار دقیق و اسرار آمیز برنامه ریزی برای انجام و وجود دارد
تقریبا در هر Dickon روز آمد ، اگر فقط برای چند دقیقه به صحبت در مورد چه بود
اتفاق می افتد در اهل شمال افریقا و در خطوط و هجز و در مرزهای جریان است.
او تا به حال در مورد otters و badgers و خانه های آب ، موش ها بگویید ، و نه به
ذکر لانه پرندگان و میدان موش و نقب زدن خود بودند ، به اندازه کافی برای شما
تقریبا با هیجان رعشه زمانی که شما
شنیده تمام جزئیات صمیمی از دلربا حیوانی و متوجه شدم با چه
اشتیاق هیجان و اضطراب کل عالم اموات مشغول کار شد.
، گفت : "آنها همان ما" Dickon ، "تنها آنها را برای ساخت خانه های خود در هر سال است.
آن را نگه می دارد 'EM آنقدر شلوغ آنها دست بیقه شدن با عادلانه برای دریافت EM انجام شده است."
چیزی که بیشتر جذب ، با این حال ، آماده سازی قبل از کالین می تواند ساخته شده بود
با پنهان کاری کافی به باغ منتقل می شود.
هیچ کس باید صندلی کالسکه و Dickon و مری پس از تبدیل برخی را ببینید
گوشه ای از بوته زار و وارد بر پیاده روی در خارج از دیوارهای پوشیده از پاپیتال.
به عنوان هر یک روز گذشت ، کالین بیشتر و بیشتر ثابت در احساس او تبدیل شده بود که
رمز و راز اطراف باغ یکی از بزرگترین charms آن بود.
هیچ چیز نمی باید بدانند که از بین بردن.
هیچ کس تا کنون باید که آنها تا به حال مخفی مشکوک شود.
مردم باید فکر می کنم که او به سادگی رفتن با مریم و Dickon چرا که او دوست داشت
آنها و به دنبال آنها به او شیء نیست.
آنها تا به حال مذاکرات طولانی و کاملا لذت بخش در مورد مسیر خود را.
آنها به این مسیر و پایین که یکی و از سوی دیگر عبور و رفتن دور در میان
گل چشمه تخت که اگر آنها در "ملافه از گیاهان" به دنبال شدند
باغبان سر ، آقای روچ ، چیده شده بود.
این به نظر می رسد چنین چیزی منطقی انجام دهیم این است که هیچ کس آن را در تمام فکر می کنم
مرموز.
آنها به پیاده روی بوته زار تبدیل و از دست دادن خود را تا زمانی که به آمد
دیوارهای بلند.
این تقریبا به عنوان جدی و استادانه از به عنوان برنامه های ماه مارس ساخته شده توسط فکر
ژنرال های بزرگ در زمان جنگ.
شایعات از چیزهای جدید و کنجکاو که در آپارتمان های نامعتبر
البته از طریق سالن بندگان فیلتر شده بود به حیاط پایدار و
از میان باغبان ، اما
با وجود این ، آقای روچ یک روز شگفت زده شد زمانی که او موفق به دریافت سفارشات
از اتاق استاد کالین به اثر است که او باید خود را در آپارتمان هیچ گزارش
خارجی تا به حال دیده بود ، به عنوان نامعتبر خود را مورد نظر را به صحبت کردن با او.
"خوب ، خوب ،" او با خود گفت او عجله تغییر کت خود را ، چه به انجام
در حال حاضر؟
او رویال حضرت بود که در فراخوانی یک مرد نگاه او چشم هرگز
در "آقای روچ بدون کنجکاوی نبود.
او حتی نگاهی اجمالی به این پسر گرفتار و هرگز به یک دوجین اغراق آمیز شنیده بود
داستان در مورد غیر طبیعی به نظر می رسد او و راه و tempers مجنون او.
چیزی که او oftenest شنیده بود که او ممکن است در هر لحظه مرگ و شده بود ، وجود دارد
شرح خیالی متعدد از پشت خم و اندام درمانده ، داده شده توسط مردم
که او را ندیده است.
می گوید : "همه چیز در حال تغییر در این خانه ، آقای روچ بود." وی افزود : خانم Medlock ، او را به رهبری
تا راه پله برگشت به راهرو به آن که باز مرموز تاکنون
اتاق.
باید امیدوار باشیم که آنها در حال تغییر برای بهتر ، خانم Medlock ، "او جواب داد.
"آنها به خوبی برای بدتر نمی توانست تغییر ،" او ادامه داده است ؛ "و عجیب و غریب آن را به عنوان همه است
وجود آنها را به عنوان میبیند وظایف خود را خیلی آسان تر برای ایستادن تحت باشد.
آیا می شود جای تعجب نیست ، آقای روچ ، اگر شما به خودتان پیدا کنید در وسط دامگاه
و Dickon مارتا Sowerby بیشتر در خانه نسبت به من یا شما همیشه می تواند. "
در واقع نوعی سحر و جادو در مورد Dickon وجود دارد ، به عنوان ماری همیشه اعتقاد بر این بخش خصوصی است.
هنگامی که آقای روچ نام او را شنیده کاملا ملایم او لبخند زد.
او گفت : "او می خواهم در خانه در کاخ باکینگهام و یا در پایین یک معدن زغال سنگ".
"و در عین حال آن را گستاخی نیست ، یا. او فقط خوب است ، این است که LAD. "
این شاید به خوبی او آماده شده بود یا او مبهوت شده اند.
هنگامی که درب اتاق خواب کلاغ بزرگ ، که کها در نظر می رسید کاملا در خانه باز شد
برگشت به بالا از یک صندلی carven ، ورودی از بازدید کنندگان را با گفت : "قارقار اعلام کرد --
قارقار "کاملا با صدای بلند.
به رغم هشدار خانم Medlock ، آقای روچ فقط فرار بودن به اندازه کافی
undignified به پرش به عقب است. راجه جوان بود نه در بستر و نه در
مبل خود.
او در صندلی راحتی نشسته بود و بره جوان ایستاده بود او را به تکان دادن دم خود
در تغذیه ، گوشت بره مد به عنوان Dickon زانو زد دادن شیر از بطری آن است.
سنجاب در خم Dickon دقت nibbling مهره کها شد.
دختر کمی از هند بر روی چهار پایه بزرگ به دنبال در نشسته بود.
در اینجا آقای روچ ، کالین استاد گفت : "خانم Medlock.
راجه جوان تبدیل شده و نگاه خدمتگذار خود را -- حداقل که
باغبان سر احساس اتفاق افتاده است.
"اوه ، شما روچ ، شما؟" او گفت. "من برای شما فرستاده شده به شما برخی از بسیار را
دستور مهم است. "
"بسیار خوب ، آقا ،" پاسخ روچ ، تعجب اگر او برای دریافت دستورالعمل به سقوط
همه بلوط در پارک و یا برای تبدیل باغ به باغ آب.
من می خواهم در صندلی من این بعد از ظهر ، گفت : "کالین.
«اگر هوای تازه با من موافق من هر روز ممکن است بیرون بروید.
زمانی که من به هیچ یک از باغبان ها به هر نقطه در نزدیکی پیاده روی طولانی شده توسط باغ
دیوار. هیچ کس این است که وجود داشته باشد.
من باید از حدود دو ساعت و هر کس باید به دور نگه دارید تا زمانی که من ارسال کلمه
که آنها ممکن است به کار خود بروند. "
"بسیار خوب ، آقا ،" پاسخ آقای روچ ، بسیار ، رها برای شنیدن این که بلوط ممکن است باقی می ماند
که باغ بی خطر شدند.
"مریم گفت :" کالین ، روی آوردن به او ، "چیزی که شما را در هند می گویند زمانی که شما
به پایان رسید صحبت کردن و می خواهند مردم را برای رفتن؟ "
"شما می گویید ،' ، 'شما اجازه من برای رفتن پاسخ داد :" ماری.
راجه به دست تکان دادند دست خود را. "شما اجازه من برای رفتن ، روچ ،" او
گفت.
اما به یاد داشته باشید ، این بسیار مهم است. "" قارقار -- قارقار کلاغ "اظهار hoarsely اما
impolitely نیست. "بسیار خوب است ، آقا.
تشکر از شما ، آقا ، گفت : "آقای روچ ، و خانم Medlock او را در زمان خارج از اتاق است.
خارج در راهرو ، یک مرد نسبتا خوش مزاج بودن ، به او لبخند زد تا او تقریبا
خندید.
"کلمه من!" او گفت ، "او یک راه خوب lordly با او است ، او نمی؟
شما می خواهم فکر می کنم او یک کل خانواده سلطنتی نورد را به یکی -- همسر شاهزاده و همه..
"EH!" اعتراض خانم Medlock ، "ما به او اجازه دهید همه بیش از هر یک از ما پایمال
از زمانی که او تا به حال پا و او فکر می کند که چه کسانی متولد شد. "
پیشنهاد : "شاید او خواهید رشد خارج از آن ، اگر او زندگی می کند ،" آقای روچ.
"خوب ، یک چیز کاملا مطمئنم که وجود دارد ، گفت :" خانم Medlock.
"اگر او زنده می کند و که فرزند هند باقی می ماند در اینجا من حکم او را به او می آموزد
که تمام پرتقال می کند به او تعلق ندارد ، به عنوان سوزان Sowerby می گوید.
و او خواهید بود به احتمال زیاد برای پیدا کردن اندازه سه ماهه خود است. "
در داخل اتاق کالین بود تکیه به عقب بر روی بالشتک او.
"این همه امن در حال حاضر ،" او گفت.
و این بعد از ظهر من باید آن را ببینید -- این بعد از ظهر من باید در آن باشد! "
Dickon رفت و برگشت به باغ با بندگان خود و مری با کالین ماند.
او فکر نمی کرد نگاه خسته اما او بسیار آرام بود ، قبل از ناهار خود آمد و
او آرام در حالی که آنها آن را خوردن. او چرا و او را در مورد آن پرسیده شده است.
او گفت : "چه چشم بزرگ شما رو ، کالین ،".
"هنگامی که شما به فکر آنها به عنوان بزرگ به عنوان نعلبکی.
شما فکر کردن در مورد در حال حاضر؟ "
او پاسخ داد : "من نمی توانم کمک تفکر در مورد آنچه که آن را شبیه".
"باغ؟ پرسید :" ماری. "بهار" او گفت.
"من فکر کردم که من واقعا آن را دیده اند ، هرگز قبل از.
من تا کنون به ندرت و بیرون می رفت زمانی که من به من در آن نگاه هرگز.
من در مورد آن حتی فکر می کنم. "
مری گفت : ":" من در هند هرگز دیدم چون وجود ندارد.
بسته و مرضی به عنوان عمر خود را به حال شده است ، کالین تخیل بیش از او بود و
حداقل او یک معامله خوب از زمان به سر برده بود و به دنبال کتاب های فوق العاده و تصاویر است.
"که آن روز صبح زمانی که شما در زد و گفت" این می آیند!
آمده! '، شما به من احساس بسیار عجیب و غریب است.
این صدا که اگر چیزهایی که به همراه صفوفی چند بزرگ و انفجار های بزرگ و wafts بودند
از موسیقی است.
من یک عکس مانند آن را در یکی از کتاب هایم -- جمعیت مردم دوست داشتنی و کودکان مبتلا به
garlands و شاخه ها با شکوفه های بر روی آنها ، همه می خندیدند و رقص و
تراکم و بازی بر روی لوله های.
که به همین دلیل من گفت : "شاید ما باید ترومپت طلایی شنیدن' و گفت : شما را به پرتاب باز
پنجره "و" خنده دار چگونه! گفت : "ماری.
"که واقعا فقط به آنچه آن را مانند احساس می کند.
و اگر تمام گل و برگ و چیزهای سبز و پرندگان و موجودات وحشی رقصید
گذشته در یک بار ، آنچه جمعیت آن خواهد بود! من مطمئن هستم که آنها می خواهم رقص و آواز و فلوت
و خواهد بود که به wafts موسیقی است. "
آنها هر دو خندیدند اما آن را نمی کند چرا که این ایده مضحک بود اما چرا که آنها
هر دو تا آن دوست. کمی بعد پرستار از کالین ساخته شده آماده است.
او متوجه شد که به جای دروغ گفتن مانند وارد شوید در حالی که لباس های خود را بر روی او گذاشته شد نشسته
ساخته شده و برخی از تلاش ها برای کمک به خود ، و او صحبت کرد و خندید با مری تمام
زمان است.
"این یکی از روزهای خوب خود ، سر ، او را به دکتر ترسو ، که کاهش یافته است به گفت :
بازرسی او را. "او در روحیه چنین خوب است که آن را می سازد
او قوی تر است. "
من تماس بگیرید بعدا دوباره در بعد از ظهر ، پس از او آمده است ، گفت : "دکتر ترسو.
من باید دید که چگونه از رفتن با او موافق است.
من آرزو می کنم : "در یک صدای بسیار پایین" است که او به شما اجازه با او بروم. "
"من ترجیح می داد تا پرونده این لحظه ، آقا ، از حتی در اینجا بماند در حالی که آن را
پیشنهاد ، پاسخ داد : "پرستار.
با قاطعیت ناگهانی. "من تا به حال واقعا تصمیم گرفته آن را نشان می دهد ،
گفت : دکتر ، با عصبانیت اندکی خود.
"ما می خواهیم آزمایش را امتحان کنید.
Dickon'sa LAD من با یک کودک تازه متولد شده اعتماد کنند. "
قویترین شاطر در خانه کالین را به پایین پله ها به اجرا درآمد و او را در خود قرار داده
صندلی چرخدار در نزدیکی که Dickon منتظر خارج.
پس از نوکر فرش ها و بالشتک های او تنظیم شده بود و راجه دست تکان دادند دست خود را به
او و به پرستار.
او گفت : "شما اجازه من برای رفتن ،" و هر دو آنها به سرعت ناپدید شد و آن
باید اعتراف منتظر زمانی که آنها با خیال راحت در داخل خانه بودند.
Dickon شروع به فشار صندلی چرخدار به آرامی و پیوسته.
معشوقه مری راه می رفت در کنار آن و کالین تکیه داد و چهره اش به آسمان بلند.
طاق از آن نگاه بسیار بالا و ابرهای برفی کوچک به نظر می رسید مانند پرندگان سفید
شناور بر روی بال پراکنده زیر blueness کریستال خود را.
باد جاروب در تنفس نرم و بزرگ را از اهل شمال افریقا و عجیب و غریب با وحشی بود
شیرینی معطر روشن است.
کالین بلند کردن قفسه سینه نازک خود را به آن جلب در را نگه داشته ، و چشم های بزرگ او نگاه کرد که اگر آن را
آنها که گوش دادن -- گوش دادن ، به جای گوش او.
"صداهای بسیاری از آواز خواندن و زمزمه و خواستار خارج وجود دارد ،" او گفت.
این است که عطر و بوی پاف در باد به ارمغان بیاورد؟ "
، پاسخ داد : "این سرو کوهی بر روی" اهل شمال افریقا که از openin 'TH Dickon.
"EH! زنبورها TH امروز در آن فوق العاده است. "نه مخلوق انسان گرفتار دید
در مسیر آنها انجام گرفته است.
در واقع هر باغبان یا LAD باغبان witched شده بود دور.
اما آنها در داخل و خارج در میان بوته زار و از زخم و دور فواره
تخت ، زیر دقت برنامه ریزی شده خود مسیر را برای لذت بردن صرف راز و رمز
آن.
اما هنگامی که در گذشته آنها را به پیاده روی طولانی توسط دیوارهای پوشیده از پاپیتال حس هیجان زده تبدیل شده
از هیجان نزدیک شدن به آنها را ساخته شده ، برای برخی از دلیل کنجکاو که آنها نمی توانند
توضیح داده شده ، شروع به در زمزمه صحبت می کنند.
مری "است ،" تنفس. این جایی است که من استفاده می شود به راه رفتن و پایین
و حیرت و تعجب است. "" آیا؟ "گریه کالین ، و چشمان او شروع به
جستجو پیچک با curiousness مشتاق است.
"اما من می تواند هیچ چیز را ببینید ،" او زمزمه. "هیچ درب وجود دارد."
مری "، گفت :" این چیزی است که من فکر می کردم. سپس سکوت دوست داشتنی نفس وجود دارد
و صندلی چرخدار.
مری "، گفت :" این باغ است که در آن بن Weatherstaff کار می کند.
"در آن است؟ گفت :" کالین. چند متری بیشتر و مری دوباره زمزمه.
او گفت : "این است که رابین پرواز بر فراز دیوار".
"در آن است؟ گریه :" کالین. "آه! ای کاش او دوباره می خواهم آمد! "
»و اینکه« مری با شوق موقر گفت ، با اشاره بوش یاس بنفش تحت بزرگ "است که در آن
او بر روی پشته کمی از زمین کها و کلید را به من نشان داد. "
سپس کالین شنبه.
"از کجا؟ کجا؟
؟ "در آنجا ، فریاد و چشم های او به عنوان بزرگ به عنوان گرگ به رنگ قرمز سواری ، هود ، زمانی که سرخ
سواری - هود احساس خواست به آنها سخن گفتن است.
Dickon هنوز ایستاده بود و صندلی چرخ متوقف شد.
"و این ، گفت :" ماری پله در به تخت نزدیک به پیچک "جایی است که من به رفت
صحبت به او هنگامی که او در من از بالای دیوار chirped.
و این پیچک باد منفجر ، و او در زمان برگزاری سبز حلق آویز است
پرده. "آه! آن -- است "gasped کالین.
و به این دسته است ، و در اینجا است که درب.
Dickon فشار او را در -- فشار او را در سرعت "و Dickon آن را با یکی قوی ، پایدار ،
فشار پر زرق و برق.
اما کالین در واقع به حال در برابر بالشتک او کاهش یافته است ، حتی اگر او با gasped
لذت ، و او چشم خود را با دست های خود را پوشانده بود و از آنها برگزار شد بستن خارج وجود دارد
تا زمانی که در داخل و
صندلی که اگر سحر و جادو را متوقف و درب بسته شد.
تا سپس آنها او را دور و به دنبال گرد و مدور و گرد به عنوان Dickon
و مری به حال انجام شده است.
و در طول دیوار و زمین و درختان و نوسانی اسپری و tendrils عادلانه سبز
حجاب از برگ های حساس به لمس کمی چشم گیری راه یافته بود و در چمن زیر درختان و خاکستری
urns در alcoves و اینجا و آنجا
در همه جا لمس و یا پاشیده طلا و بنفش و سفید و درختان شدند
نشان دادن صورتی و برف در بالای سر خود را و تکان و لرزش بال بال وجود دارد و ضعف
لوله های شیرین و زمزمه و رایحه و بوی.
و خورشید گرم بر چهره اش مانند یک دست با لمس دوست داشتنی سقوط کرد.
و در جای تعجب مریم و Dickon ایستاده بود و خیره در او.
او نگاه عجیب و متفاوت به دلیل یک نور صورتی رنگ در واقع رخنه کرد تا به حال همه
بیش از او -- عاج صورت و گردن و دست ها و تمام.
"من باید به خوبی دریافت کنید!
من باید به خوبی دریافت کنید! "او گریه. "مری!
Dickon! من به خوبی باید دریافت کنید!
و من باید به زندگی برای همیشه و همیشه و همیشه! "