Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب دوم : موضوع طلایی
فصل XXI.
انعکاس صدای پای
گوشه ای فوق العاده برای پژواک ، از آن شده است
اظهار کرد ، که گوشه ای که در آن دکتر
زندگی می کردند.
همیشه busily سیم پیچ موضوع که طلایی
محدود همسرش ، و پدر او ، و
خودش ، و هادی قدیمی خود و
همراه ، در زندگی سعادت آرام ، لوسی
در خانه هنوز در tranquilly شنبه
گوشه توجهی ، گوش دادن به انعکاس
صدای پای سال است.
در ابتدا ، زمان وجود داشت ، هر چند او
همسر کاملا خوشحال جوان ، زمانی که کار او
که به آرامی دست او را از سقوط ، و او را
چشم خواهد بود dimmed.
برای ، چیزی بود در آینده
پژواک ، نور چیزی ، دور کردن ، و
به ندرت قابل شنیدن رتبهدهی نشده است ، که او را هم زده
قلب بیش از حد.
Fluttering امیدوار است و شک و تردید -- امیدوار است ، از
عشق هنوز به او ناشناخته : شک و تردید ، از او
باقی مانده بر زمین ، که برای لذت بردن از جدید
لذت -- تقسیم سینه اش.
از جمله انعکاس آن به بعد ، که بوجود می آیند وجود دارد
صدای رد پای خود را در اوایل او
قبر و افکار از شوهر که
سمت چپ خواهد بود بنابراین متروک ، و چه کسی می
سوگواری برای او بسیار به چشم بی سابقه ای برخوردار بود ،
و شکست موج.
که با گذشت زمان ، و لوسی کوچک او غیر روحانی
در آغوش او.
سپس ، در میان انعکاس پیشرفت ، وجود داشت
آج از فوت او کوچک و صدا از
prattling او کلمه است.
اجازه بدهید بیشتر به عنوان منعکس کننده آنها می resound ،
مادر جوان در کنار گهواره می تواند
همیشه کسانی که برای آمدن را بشنود.
آنها آمدند ، و مشکوک بود خانه آفتابی
با خنده یک کودک ، و دوست الهی
از کودکان ، به آنها در مشکل خود را با او بود
جلب اعتماد مخصوص اوست ، به نظر می رسید را به کودک خود در
آغوش او ، که او در زمان کودکی از قدیمی ، و
ساخته شده از آن شادی به او مقدس.
همیشه busily سیم پیچ موضوع که طلایی
محدود آنها را همه با هم ، بافندگی
خدمات نفوذ شاد خود را از طریق
بافت از همه زندگی خود را ، و آن را
غالب هیچ جا ، لوسی شنیده در
هیچ انعکاسی از سال اما دوستانه و
دارای اثر تسکین دهنده برای تلفن های موبایل.
گام شوهرش قوی بود و
مرفه در میان آنها ؛ شرکت پدرش
و برابر است.
در حقیقت ، دوشیزه Pross ، در مهار از رشته ،
بیداری پژواک ، به عنوان شارژر سرکش ،
شلاق - تصحیح ، خرناس و pawing
زمین در زیر هواپیما درخت در باغ!
حتی زمانی که شد برای تلفن های موبایل از غم و اندوه وجود دارد در میان
استراحت ، آنها سخت و نه خشن نیست.
حتی هنگامی که مو ، طلایی مانند خود او ، غیر روحانی در
هاله نور در دور بالش کهنه چهره
پسر کوچک ، و او گفت ، با تابشی
لبخند ، "پدر عزیز و ماما ، من بسیار
با عرض پوزش به ترک هر دو شما ، و به ترک من
خیلی خواهر ، اما من نامیده می شود ، و من باید
برو! "کسانی بودند اشک همه در رنج و عذاب است که نه
مرطوب گونه مادر جوان خود ، به عنوان
روح رفتگان از او را در آغوش که تا به حال
شده به آن سپرده شود.
رنج آنها و منع آنها را ندارد.
آنها را ببینید من صورت پدر.
ای پدر ، واژه ی پر برکت!
به این ترتیب ، rustling از بال فرشته کردم
مخلوط با انعکاس دیگر ، و آنها
بود که بطور کامل از زمین نیست ، اما تا به حال در آنها
که نفس از بهشت.
ناله از باد که وزید کمی بیش از یک
باغ مقبره با آنها هم مخلوط شدند ،
سمعی و هر دو به لوسی ، در hushed
زمزمه -- مانند تنفس از دریا تابستان
خواب بر ساحل شنی -- به عنوان کوچک
لوسی ، comically ساعی در کار
صبح ، یا سس گوجه فرنگی عروسک در او
چهار پایه مادر ، در chattered
زبان از شهرهای دو بودند که مخلوط
در زندگی خود.
اکوها به ندرت به پاسخ واقعی
آج از سیدنی کارتن.
برخی از شش بار در سال ، در اغلب او
امتیاز خود را در آینده ادعا
ناخوانده ، و می نشینم در میان آنها را از طریق
شب ، تا او را یک بار انجام داده بود ، اغلب.
او هرگز در آنجا با شراب آمد گرم می شود.
و یک چیز دیگر در مورد او بود
زمزمه در پژواک ، که شده است
زمزمه های منعکس کننده واقعی برای تمام سنین و
سنین.
هیچ مردی تا به حال واقعا عاشق یک زن ، او را از دست داده ،
و او را با منزه از گناه هر چند می دانست
ذهن تغییری نکرده است ، زمانی که وی به همسر و بود
مادر ، اما بچه ها او را به حال عجیب و غریب
همدردی با او -- غریزی ظرافت
از ترحم برای او.
چه خوب احساسات پنهان را لمس کرد.
در چنین مواردی ، هیچ انعکاس بگویم ؛ اما
بنابراین ، و پس از آن بود اینجا.
کارتن به غریبه ها برای اولین بار به چه کسی بود
کمی لوسی برگزار شد از اسلحه چاق او را ، و
او جای خود را با خود نگه داشته تا او را بزرگ شد.
پسر کمی از او سخن گفته بود ، تقریبا در
تاریخ و زمان آخرین.
"کارتن پور!
بوسه او برای من! "
آقای Stryver راه خود را از طریق شانه
قانون ، مانند برخی از موتور های بزرگ را مجبور به خودی خود
از طریق آب گل آلود ، و کشیده اش
دوستان مفید در پی او ، مانند یک قایق
در عقب کشتی یدک کشیده شود.
همانطور که تا قایق مورد علاقه معمولا در
مخمصه خشن ، و عمدتا در زیر آب است ، بنابراین ،
سیدنی تا به حال زندگی swamped از آن.
اما ، آسان و سفارشی قوی ، unhappily تا
بسیار ساده تر و قوی تر در او از هر
تحریک حس بیابان یا ننگ ،
آن را به زندگی او را برای رهبری و او هیچ
بیشتر در حال ظهور از دولت خود را از فکر
شغال شیر ، از هر شغال واقعی ممکن است
قرار است از افزایش شیر می شود فکر می کنم.
Stryver غنی بود ؛ پرگل ازدواج کرده بود
بیوه با اموال و سه پسر ، که تا به حال
هیچ چیز به ویژه در مورد آنها درخشان اما
مو راست خود را از سر خپله.
این سه جوان آقایان ، آقای Stryver ،
exuding حمایت از توهین آمیز ترین
کیفیت از هر منفذ ، تا به حال راه می رفت قبل از
او را مانند گوسفند به سه گوشه آرام در
سوهو ، و به عنوان دانش آموزان به لوسی این پیشنهاد را داده بود
شوهر : ظرافت گفت : "Halloa! اینجا
سه توده از نان و پنیر ، نسبت به
پیک نیک خود را وابسته به عروسی ، Darnay! "
رد مودب از سه توده از
نان و پنیر ، به حال کاملا پف کرده آقای
Stryver با خشم ، که او
پس از آن در تبدیل به حساب
آموزش آقایان جوان ، توسط
کارگردانی آنها را به برحذر بودن از غرور
گدایان ، می خواهم که معلم ، رفیق.
او همچنین در این عادت به declaiming شد
خانم Stryver ، بیش از او به شراب عظیم الجثه ، در
هنر خانم Darnay به حال یک بار در را
عمل را "بگیرد" او ، و در
الماس برش الماس در هنر خود ، خانم ،
که او را "مصونیت در تله افتاده است." ارائه شده بود
برخی از او کینگ familiars بنچ ، که
شد گاهی احزاب به تمام
شراب دارای بدن و دروغ ، او را برای عذر
دوم با گفتن این که او آن را گفته بود تا
اغلب ، که به اعتقاد او آن خود را -- که
قطعا چنین تشدید اصلاح ناپذیر
از جرم در اصل بد ، به عنوان توجیه
هر مجرم از جمله خاموش بودن به انجام
برخی از نقطه مناسب بازنشسته ، و در آنجا
از راه دار آویخته شد.
این در میان پژواک که لوسی ،
گاهی پکر ، گاهی خوشحال و
خنده ، گوش در گوشه انعکاس ،
تا زمانی که دختر کوچک او بود شش سال
قدیمی است.
چگونه نزدیک به قلب او انعکاسی از خود
کودک آج آمد ، و کسانی که از خود
پدر عزیز است ، همیشه فعال و خود
برخوردار ، و کسانی که از شوهر عزیز اش ،
نیاز نمی شود گفت.
نه ، چگونه از سبک ترین متحد خود اکو
خانه ، توسط خودش با چنین کارگردانی دانا
صرفه جویی و ظریف بود که بیشتر
فراوان تر از هر گونه زباله ، موسیقی بود به او.
نه ، چگونه انعکاس همه چیز در مورد او وجود داشت ،
شیرین در گوش او ، از چند بار او را
پدرش گفته بود که متوجه شد او بیشتر
اختصاص داده شده به او ازدواج کرده (در صورتی که می تواند باشد)
از تک و از چند بار او را
شوهر به او گفته بود که بدون مراقبت و
به نظر می رسید به تقسیم وظایف او را برای او عشق یا
او به او کمک کند ، و خواسته او "چیست
راز سحر و جادو ، محبوب من ، از بودن خود
همه چیز را به همه ما ، به عنوان اگر وجود داشت
تنها یکی از ما ، با این حال هرگز ظاهری می شود
شتاب زده ، و یا به بیش از حد کاری انجام دهید؟ "
اما بودند ، منعکس کننده دیگر وجود دارد ، از
از راه دور ، که در menacingly و جدل
گوشه ای از طریق تمام این فضا زمان است.
و آن را در حال حاضر ، کمی در مورد لوسی را ششم
تولد ، که آنها شروع به افتضاح است
صدا را ، تا طوفان بزرگ در فرانسه با
بسیار ناراحت کننده دریا بالا آمدن است.
در یک شب در اواسط ماه ژوئیه ، یک هزار و هفت
صد و 89 ، آقای کامیون در آمد
اواخر ، از Tellson ، و خود نشستم
توسط لوسی و شوهرش در تاریکی
پنجره.
این داغ ، شب وحشی بود ، و همه آنها
سه پند از شب یکشنبه زمانی که قدیمی
آنها تا به حال در رعد و برق از نگاه
همان.
"من شروع به فکر می کنم ، گفت :" آقای کامیون ، سوق دادن
پشت کلاه گیس قهوه ای خود را ، "که من باید به
پاس شب را در Tellson است.
در حال حاضر پر شده است از کسب و کار در تمام طول روز ،
که نمی دانسته ایم که چه باید بکنید برای اولین بار ، یا
که راه را برای تبدیل شود.
به گونه ای است uneasiness وجود دارد در پاریس ، که
ما در واقع اجرا از اعتماد به نفس بر
ما!
مشتریان ما بیش از وجود دارد ، به نظر می رسد نیست
قادر به اعتماد اموال خود را به ما سریع
به اندازه کافی.
است مثبت وجود دارد شیدایی در میان برخی از
آنها را برای ارسال آن به انگلستان است. "
"است که نگاه بد ، گفت :" Darnay --
"نگاه بد ، به شما می گویند ، عزیز من Darnay؟
بله ، اما ما نمی دانیم که چه دلیلی وجود دارد
در آن است.
مردم آنقدر غیر منطقی!
بعضی از ما در Tellson هستند پیر ،
و ما واقعا نمی توان از مشکل
عادی بدون مناسبت علت ".
"با این حال ، گفت :" Darnay ، "می دانید که چگونه غم انگیز
تهدید و آسمان است. "
"من می دانم که ، تا مطمئن شوید ،" موافقت آقای
کامیون ، در تلاش برای متقاعد کردن خودش که او
خلق و خوی شیرین بود soured ، و او
بیدارم ، "اما من مصمم هستم به
کج خلق پس از botheration طول روز من است.
Manette کجا است؟ "
"در اینجا او است ، گفت :" دکتر ، ورود
اتاق تاریک در حال حاضر.
"من کاملا خوشحالم که در منزل هستید ، برای این
hurries و forebodings که توسط من
احاطه شده است در تمام طول روز ، از من ساخته شده است
بودن بدون دلیل.
شما در حال بیرون رفتن ، من امیدوارم که؟ "
"نه ؛ من می خواهم برای بازی تخته نرد با
شما ، اگر دوست دارید ، گفت : "دکتر.
"من فکر نمی کنم من می خواهم کار ، اگر ممکن است من صحبت می کنند من
ذهن.
من متناسب نیست در مقابل شما را به چاله چاله -
شب.
آیا teaboard هنوز هم وجود دارد ، لوسی؟
من نمی توانم ببینم. "
"البته ، از آن شده است را برای شما نگهداری می شود."
"با تشکر از شما ، عزیز من.
کودک گرانبها در بستر امن است؟ "
"و خواب کاملا".
"درست است ؛ همه سالم و خوب!
من نمی دانم چرا هر چیزی باید
در غیر این صورت از سالم و خوب در اینجا تشکر می کنم
خدا ، اما من قرار داده شده اند تا از تمام روز ،
و من به عنوان جوان من به عنوان نشده بود!
چای من ، عزیز من!
با تشکر از شما.
در حال حاضر ، می آیند و می گیرد خود را در
دایره ، و اجازه دهید ما آرام نشستن ، و گوش
پژواک در مورد که شما تئوری خود را. "
"هیچ نظریه ، آن را تصور بود".
"فانتزی ، سپس ، دانا حیوان خانگی من ، گفت :" آقای
کامیون ، نوازش دست او را.
"آنها بسیار متعدد و با صدای بسیار بلند ،
هر چند ، آنها نیست؟
فقط آنها را! شنیدن "
بی پروا ، از جا در رفته ، و قدم به قدم خطرناک
زور راه خود را به زندگی کسی است ،
قدم به قدم به راحتی ساخته نشده است باز هم اگر پاک
یک بار قرمز رنگ آمیزی ، قدم به قدم در مواج
آنتوان سنت دور کردن ، به عنوان کوچک
دایره نشست لندن پنجره تاریک است.
آنتوان سنت ، شده بود که آن روز صبح ،
گسترده توده مبهم از scarecrows heaving به
و پس وپیش ، با میدرخشید مکرر از نور
بالا سر باد کرده ، که در آن تیغه های فولادی
میدرخشید و سرنیزه در نور خورشید.
سر و صدا فوق العاده ای به وجود آمد از گلو از
آنتوان سنت ، و جنگل اسلحه برهنه
تلاش در هوا مانند shriveled
شاخه های درختان در زمستان باد : همه
انگشتان convulsively در هر چنگ
سلاح یا به صورت ظاهر از سلاح بود که
تا از اعماق زیر انداخته ، بدون توجه به
چگونه دور.
چه کسی از آنان قرار داده بود ، از چه رو که آنها آخرین آمد ،
جایی که آنها شروع ، آنچه آنها را از طریق آژانس
crookedly quivered و *** ، نمرات در
زمان ، بیش از سران جمعیت ، مانند
نوع از رعد و برق ، نه چشم در ازدحام
می توانست گفت ، اما ، muskets شد که
توزیع شده -- تا شد کارتریج ، پودر ،
و توپ ها ، کافه ها از آهن و چوب ، چاقو ،
محور ، pikes ، هر سلاح که پریشان
ابتکار و خلاقیت می تواند کشف یا اختراع.
افرادی که می تواند از برگزاری هیچ چیز دیگری غیر روحانی ،
مجموعه خود را با خونریزی دست به زور
سنگ و آجر از مکان خود را در
دیوار.
هر نبض و قلب در سنت آنتوان بود
در فشار بالا و در تب بالا تب
گرما.
هر موجود زنده وجود دارد از زندگی به عنوان برگزار شد
هیچ حساب و با مجنون بود
آمادگی پرشور به گذشتگی آن.
به عنوان یک گرداب از آب جوش است
نقطه مرکزی است ، بنابراین ، این همه خشمگین دور
دور Defarge را شراب مغازه ، و هر انسان
قطره در پاتیل به حال تمایل به
sucked نسبت به گرداب که در آن Defarge
خود ، در حال حاضر با باروت begrimed
و عرق ، دستورات صادر شده ، صادر اسلحه ،
محوری این مرد برگشت ، کشیده میشوند ، این مرد
رو به جلو ، به خلع سلاح یک بازوی دیگر ،
زحمت کشیده و کوشش در از ضخیم ترین
داد و بیداد.
"نگه داشتن نزدیک به من ، ژاک سه ،" گریه
Defarge ؛ "و شما ، یک و دو ژاک ،
خودتان را جداگانه قرار داده و در رأس
همانطور که بسیاری از وطن پرستان در این که می توانید.
از کجا همسر من است؟ "
"ام خوب ، خوب!
من در اینجا می بینید! گفت : "خانم ، تشکیل شده است به عنوان
همیشه ، اما به روز بافندگی نیست.
خانم عزیز دست راست مصمم بود اشغال
با تبر ، در محل معمول نرمتر
پیاده سازی ، و در کمربند او بودند تپانچه
و بی رحمانه چاقو.
"کجا میری ، همسر من؟"
"بروم ، گفت :" خانم "با شما در حال حاضر.
شما باید مرا در سر زنان را ببینید ، توسط -
و خداحافظی. "
"بیا ، آنگاه!" گریه Defarge ، در
صدای قابل توجهی.
"میهن پرستان و دوستان ، ما آماده هستیم!
قلعه باستیل! "
با سر و صدا که صدا که انگار همه
نفس در فرانسه شده بود به شکل
کلمه منفور ، دریا زندگی گل رز ، موج در
موج ، عمق در عمق ، و سرریز
شهرستان به آن نقطه.
زنگ هشدار ، زنگ زنگ ، ضرب و شتم (درامز) ، دریا
خشم و غرش در ساحل جدید خود ،
حمله آغاز شد.
خندق های عمیق ، دو پل متحرک ، عظیم
دیوارهای سنگی ، هشت برج بزرگ ، توپ ،
muskets ، آتش و دود.
را از آتش دوزخ و از طریق دود -- در
آتش و در دود ، برای بازیگران دریا
او را در مقابل توپ ، و از در های فوری
او cannonier شد -- Defarge از شراب
فروشگاه کار می کرد مثل یک سرباز شجاع ، دو
ساعت شدید.
خندق عمیق ، پل متحرک تک ، عظیم
دیوارهای سنگی ، هشت برج بزرگ ، توپ ،
muskets ، آتش و دود.
یک پل متحرک پایین!
"کار ، همه رفقا ، کار!
کار ، ژاک یک ، ژاک دو ، ژاک یک
هزار ، ژاک دو هزار ، ژاک
پنج و بیست هزار ، و در نام
همه فرشتگان یا شیاطین -- که به شما
ترجیح می دهم -- کار "!
بنابراین Defarge از شراب مغازه ، هنوز در خود
تفنگ ، که بلند شده بود گرم است.
"به نظر من ، زنان!" گریه خانم همسرش.
"که چی بشه!
ما می تواند بکشد و همچنین هنگامی که مردان
محل گرفته شده است! "
و او را ، با صدای خیلی زیر گریه تشنه ،
زنان trooping مسلح گوناگون ، اما همه
به طور یکسان در گرسنگی و انتقام مسلح.
کانن ، muskets ، آتش و دود ، اما ، هنوز
خندق عمیق ، پل متحرک تک ،
دیوارهای سنگی عظیم ، بزرگ و هشت
برج.
جابه جایی جزئی از دریای مواج ،
ساخته شده توسط افتادن مجروح شده اند.
سلاح های رایانه ای ، فروزان مشعل ، سیگار کشیدن
waggonloads از کاه خیس شد ، بدون سخت کوشی در
همسایه موانع در همه جهات ،
shrieks ، volleys ، execrations ، شجاعت
بدون محدود کردن ، رونق و سر و صدا سر و صدا ، و
خشمگین صدایی از دریا زندگی می کنند ؛
اما ، هنوز راه آب های عمیق ، و تنها
پل متحرک ، و دیوارهای سنگی عظیم ،
و هشت برج بزرگ ، و هنوز هم
Defarge از شراب فروشگاه در تفنگ خود ، رشد
مضاعف داغ خدمت چهار شدید
ساعت.
پرچم سفید از درون قلعه ، و
مذاکره درباره صلح موقت -- این dimly محسوس از طریق
طوفان های خشمگین ، هیچ چیز در آن قابل شنیدن --
ناگهان دریا رز immeasurably گسترده تر
و بالاتر ، و جاروب Defarge از شراب
فروشگاه بیش از دریچه متحرک کاهش داد ، گذشته
دیوارهای سنگی عظیم ، بیرونی در میان
هشت برج های بزرگ تسلیم شد!
پس resistless نیروی اقیانوس بود
تحمل او را در ، که حتی خود را به منظور جلب
نفس یا گردش سر خود را به عنوان
غیر عملی تا اگر او تلاش شده است به حال
در گشت و گذار در دریای جنوب ، تا زمانی که او بود
فرود آمد در حیاط های بیرونی
قلعه باستیل.
وجود دارد ، در برابر زاویه دیوار ، او ساخته شده
مبارزه را به نگاه در مورد او.
ژاک سه تقریبا در سمت خود ؛
خانم Defarge ، هنوز عنوان چند نمونه از
زنان ، قابل رویت بود در فاصله درونی ،
و چاقو در دست او بود او.
همه جا شلوغ بود ، وجد و سرور ،
پر سر و صدا و maniacal سردرگمی ،
سر و صدای حیرت انگیز و در عین حال خشمگین گنگ ، نشان می دهد.
"زندانیان!"
"رکورد"
"راز سلول!"
"ابزار شکنجه!"
"زندانیان!"
از همه این گریه می کند ، و ده هزار
incoherences ، "زندانیان" گریه بود
اکثر فعالیت های دریا که با عجله در گرفته ، به عنوان
اگر شد تا بی نهایت ادامه از مردم وجود دارد ، به عنوان
همچنین از زمان و مکان.
هنگامی که قبل از هر چیز billows نورد گذشته ،
بلبرینگ افسران زندان با آنها ، و
همه آنها را تهدید به مرگ فوری اگر
هر گوشه نامعلومی مخفی باقی مانده است ،
Defarge دست قوی خود را بر روی سینه گذاشته
از یکی از این مردان -- مرد با خاکستری
سر ، که تا به حال مشعل روشن در دست دارد --
او را از بقیه جدا شده ، و به دست او
بین خود و دیوار.
"من برج شمالی نشان بده!" گفت : Defarge.
"سریع!"
"من صادقانه خواهد شد ،" پاسخ داد : مرد ، "اگر
تو با من آمده است.
اما هیچ کس وجود دارد وجود دارد. "
"چه معنی از یک صد و
پنج ، شمالی برج؟ "خواسته Defarge.
"سریع!"
"معنی ، مسیو؟"
"آیا اسیر یا محل به معنی
اسارت؟
یا منظورتان این است که من هرگز به شما حمله
مرده؟ "
"او را بكشيد" croaked ژاک سه ، که تا به حال
نزدیک کردن.
"موسیو ، آن سلول است."
"آن را به من نشان بده!"
"عبور از این راه ، پس از آن."
ژاک سه ، با ولع مصرف معمول خود را در
او ، و آشکارا توسط نا امید
گفتگو مصرف نوبت که به نظر نمی رسد
وعده خونریزی برگزار شد ، از دست Defarge به عنوان
او توسط این کلید گردان برگزار می شود.
آنها سه سر نزدیک به هم شده بود
در این گفتمان کوتاه ، و آن را به حال
شده است تا آنجا که آنها میتوانستند انجام دهند به گوش یکی
دیگری ، حتی پس از آن : تا فوق العاده بود
سر و صدا از اقیانوس زندگی می کنند ، در آن ایجاد ناگهانی
به قلعه ، و از آن طغیان رود
دادگاه ها و معابر و پله ها.
دور تا دور خارج ، بیش از حد ، آن را ضرب و شتم دیوار
با عمیق ، سر و صدا خشن ، که از آن ،
گاهی اوقات ، برخی از مشتقات جزئی فریاد از التهاب
شکست و پریدم به هوا مانند اسپری.
از طریق vaults غم انگیز که در آن نور
روز تا به حال هرگز میدرخشید ، گذشته درهای شنیع
dens تاریک و قفس ، پرواز کردن غارمانند
از مراحل ، و دوباره تا شیب ناهموار صعود
از سنگ و آجر ، بیشتر شبیه خشک
آبشارها از پله ها ، Defarge ،
کلید گردان ، و ژاک سه ، مرتبط و دست
بازو ، رفت و با تمام سرعت آنها می توانند
را.
اینجا و آنجا ، به خصوص در ابتدا ،
طغیان رود آغاز شده بر آنها و جاروب شده توسط ؛
اما زمانی که آنها تا به حال انجام نزولی شدند و
پیچ در پیچ و بالا رفتن از برج ، آنها
تنهایی.
در اینجا ضخامت عظیم Hemmed
دیوارها و طاقها ، طوفان درون
قلعه و بدون تنها قابل شنیدن به
آنها را در کسل کننده ، راه تسخیر کرده ، تا اگر
از سر و صدا که از آنها آمده بود به حال ، تقریبا
نابود احساس خود را از شنیدن.
کلید گردان متوقف در درب پایین ، قرار داده است
کلیدی در قفل تضاد ، چرخش درب
به آرامی باز کرد و گفت ، به عنوان خم شده و همه آنها با
سر خود و تصویب شده در :
"یک صد و پنج ، شمالی برج!"
کوچک ، به شدت - رنده شده بود وجود دارد ، unglazed
پنجره ، بالا در دیوار با سنگ
روی صفحه نمایش قبل از آن ، به طوری که آسمان می تواند
تنها با پایین دولا شدن و نگاه کردن دیده می شود.
بود دودکش کوچک وجود دارد ، به شدت منع شده
در ، چند پا درون آن بود.
بود پشته از قدیمی پر چوب خاکستر وجود دارد
در کوره فولاد سازی دهان.
بود مدفوع ، و جدول ، و نی وجود دارد
تخت.
شد چهار سیاه شدن دیوار وجود دارد ، و
حلقه آهن در یکی از آنها زنگ زده.
"رمز عبور مشعل که به آرامی در امتداد این دیوار ،
ممکن است که من آنها را می بینید ، گفت : "به Defarge
کلید گردان.
مرد اطاعت است ، و به دنبال Defarge
نور نزدیک با چشمان او.
"توقف --! نگاه کن در اینجا ، ژاک"
"هستم!" croaked ژاک سه ، او به عنوان خوانده شده
ورزیدن.
"الکساندر Manette ، گفت :" او در Defarge
گوش ، پس از نامه خود را با سبزه مایل به سیاه
سبابه ، عمیقا با engrained
باروت.
"و در اینجا او نوشت :« پزشک فقرا. '
و از آن او بود ، بدون شک ، که خش
تقویم در تاریخ این سنگ.
چیست که در دست شما؟
دیلم؟
آن را به من بدهید! "
او هنوز linstock از تفنگ خود را در او
دست خودش را دارد.
او ساخته شده و تبادل ناگهانی دو
ابزار و عطفی در تاریخ کرم خورده
مدفوع و میز ، آنها را به ضرب و شتم به قطعات در
ضربات چند.
"نگه دارید نور بالاتر!" او گفت ،
wrathfully ، به کلید گردان.
"نگاه کن در میان کسانی که قطعات با دقت ،
ژاک.
و ببینم!
در اینجا چاقو من است ، "پرتاب آن را به او ؛" کلاه
باز که تخت ، و بدنبال نی.
نگه نور بالاتر است ، شما! "
با نگاه شوم در کلید در دست او
crawled بر کوره فولاد سازی دهان ، و ، فعالیت های مشابه
دودکش ، رخ داد و باارزش در دو طرف آن
با دیلم ، و در آهن کار می کرد
تیز و دلخراش در سراسر آن.
در چند دقیقه ، چند خمپاره و گرد و غبار آمد
رها کردن ، که او جلوی صورت خود را به
جلوگیری از ، و در آن ، و در چوب های قدیمی
خاکستر ، و در شکاف در دودکش به
که سلاح خود را تضعیف یا به حال ساخته
خود ، او با لمس محتاط groped.
"هیچ چیز در چوب ، و هیچ چیزی در
نی ، ژاک؟ "
"هیچ چیز".
"اجازه بده تا آنها را جمع آوری ما را به یکدیگر ، در
وسط سلول.
پس! نور آنها ، شما! "
کلید در دست از کار اخراج شمع کوچک ، که
blazed بالا و گرم است.
دولا شدن دوباره به بیرون می آیند در کم
درب قوسی ، آنها آنجا را ترک سوزش ، و
retraced راه خود را به حیاط ؛
ظاهری به بهبود احساس خود را از شنوایی
همان طور که آمد ، تا زمانی که در شدند
سیل خروشان یک بار دیگر.
آنها دریافتند فزاینده و حول آن ، در تلاش
از Defarge خودش.
سنت آنتوان بود پر سر و صدا به آن
شراب حافظ فروشگاه در درجه نخست در نگهبان بر
فرماندار که دفاع از قلعه باستیل به حال
و تیرباران مردم است.
در غیر این صورت ، فرماندار نخواهد بود
به هتل د Ville برای قضاوت راهپیمایی.
در غیر این صورت ، فرماندار خواهد فرار ، و
خون مردم را (به طور ناگهانی از برخی ارزش ،
پس از سالها بی ارزشی باشد)
unavenged.
در جهان زوزه از شور و
کشاکش به نظر می رسید که برای در بر گرفتن این
سخت آشکار افسر قدیمی در خاکستری او
کت و دکوراسیون قرمز بود ، اما وجود دارد یکی
کاملا شکل ثابت ، و بود که
زن.
"را مشاهده کنید ، شوهر من است وجود دارد!" در حالی که گریه ،
با اشاره او را.
"را مشاهده کنید Defarge!"
او ایستاده بود نزدیک غیر منقول به پیر شوم
افسر ، و باقی مانده است نزدیک به غیر منقول
او ، باقی مانده است نزدیک به او غیر منقول
از طریق خیابان ها ، به عنوان Defarge و
بقیه او را با مته سوراخ همراه ؛ باقی مانده غیر منقول
نزدیک به او وقتی که او در نزدیکی او بود کردم
مقصد ، و شروع به در از زده شود
پشت ؛ غیر منقول باقی مانده است نزدیک به او
زمانی طولانی جمع آوری باران و stabs
ضربات سنگین افتاد ؛ شد تا زمانی که به او نزدیک
او مرده زیر آن کاهش یافته است ، که ، به طور ناگهانی
متحرک ، او پای خود را بر گردن خود قرار داده ،
و با چاقو او را بی رحمانه -- طولانی آماده -- hewed
کردن سر خود را.
ساعت ، آمده بود که سنت آنتوان بود
برای اجرای ایده وحشتناک خود را از عمل بالا بردن فعالیت
مردان برای لامپ برای نشان دادن آنچه که او می تواند و
انجام دهد.
خون سنت آنتوان بود تا ، و خون
از استبداد و سلطه دست آهن
بود پایین -- پایین بر روی پله های هتل د
Ville که در آن بدن فرمانداری غیر روحانی -- پایین
در تنها کفش از خانم Defarge
جایی که او تا به حال پیموده در بدن به ثابت
آن را برای ختنه.
"پایین ان لامپ!" گریه سنت
آنتوان ، پس از خودنمایی دور برای جدید
یعنی از مرگ ، "در اینجا به یکی از خود است
سربازان گارد که در سمت چپ! "
قراول حرکت ، نوشته شده بود و
دریا با عجله کنید.
دریا از آب های سیاه و سفید و تهدید ،
و از upheaving مخرب موج
در برابر موج ، که عمق شدند رتبهدهی نشده است
unfathomed و در عین حال که نیروهای شد
ناشناخته است.
دریا ظالم از turbulently swaying
اشکال ، صداها از انتقام ، و چهره
سخت در کوره های رنج تا
لمس ترحم می تواند بدون علامت در ساخت
آنها.
اما ، در اقیانوسی از چهره که در آن هر
درنده و خشمگین بیان در زنده
زندگی ، دو گروه از چهره وجود دارد -- هر
هفت در عدد -- تا fixedly متضاد
با بقیه ، که رول دریا هرگز
wrecks که بیشتر به یاد ماندنی را با آن خسته.
هفت چهره از زندانیان ، به طور ناگهانی منتشر شد
توسط طوفان که تا به حال پشت سر هم آرامگاه خود را ،
سربار بالا انجام شد : تمام ترس ، تمام
از دست داده ، همه متعجب و شگفت زده ، تا اگر
روز گذشته ، آمده بودند و کسانی که شادمان
اطراف آنها را ارواح از دست داده بودند.
هفت چهره دیگر وجود داشت ، به اجرا درآمد
بالاتر ، هفت چهره مرده ، که افتادگی
پلک و نیمه دیده چشم انتظار آخرین
روز.
پوست کلفت چهره ، با این حال با به حالت تعلیق -- نه
لغو -- بیان بر روی آنها ؛ چهره ،
نه ، در مکث ترس ، به عنوان داشتن رتبهدهی نشده است
به منظور بالا بردن کاهش یافته است درب از چشم ها ، و
شهادت با لب ها بدون خونریزی ، "تو
DIDST فناوری اطلاعات! "
هفت زندانی آزاد شده ، هفت خونین سر
در pikes ، کلیدهای ملعون قلعه
از هشت برج های قوی ، برخی از کشف
نامه ها و یادبود دیگر از زندانیان از
زمان قدیمی ، بلند مرده از قلب شکسته ، --
از جمله ، و مانند -- مانند ، با صدای بلند بازتاب
صدای پای سنت آنتوان اسکورت از طریق
خیابان های پاریس که در اواسط ماه ژوئیه ، یک هزار و
789.
در حال حاضر ، بهشت شکست فانتزی از لوسی
Darnay ، و نگه داشتن این پا دور از او
زندگی!
برای آنها بی پروا ، از جا در رفته ، و خطرناک ؛
و در سال تا مدت ها پس از شکستن
از بشکه در درب Defarge را شراب مغازه ،
آنها می توان به راحتی نمی خالص هنگامی که یک بار
قرمز رنگ آمیزی.
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها لینک دائم زیرنویسها انگلیسی زبان خارجی ترجمه ترجمه